تعزیه آهوئیه

پیشینه تعزیه آهوئیه فیلم وتصاویر تعزیه تعزیه صوتی ومتنی

تعزیه آهوئیه

پیشینه تعزیه آهوئیه فیلم وتصاویر تعزیه تعزیه صوتی ومتنی

  • ۰
  • ۰

نداى امام (علیه السلام) اصحاب را
 امام (علیه السلام) رو به سوى آن قوم کرده به راست و چپ نگریست و هیچ یک از اصحاب و یاران خود را ندید، مگر آن بر خاک افتادگانى را که پیشانى به خاک ساییده و مرگ صدایشان را بریده بود. پس صدا زد: ((اى مسلم بن عقیل ! اىهانى بن عروه ! اى حبیب بن مظاهر! اى زهیر بن قین ! اى یزید بن مظاهر! اى یحیى بن کثیر! اى هلال بن نافع ! اى ابراهیم بن حصین ! اى عمیر بن مطاع ! اى اسد کلبى ! اى عبدالله بن عقیل ! اى مسلم بن عوسجه ! اى داود بن طرماح ! اى حر ریاحى ! اى على بن الحسین ! شما اى دلاور مردان پایدار و اى سواران عرصه پیکار! چرا شما را فریاد مى کنم و پاسخم نمى دهید و فرا مى خوانم و از من نمى شنوید؟! آیا شما خوابید که به بیدارى تان امیداور باشم یا محبتتان از امام خود برگشته که به یارى اش نمى شتابید؟!
اینک این (کودکان و) بانوان پیامبرند که از فقدان شما (در هراس افتاده ) ناتوان گشته اند. اى بزرگواران غیور! از خواب خود برخیزید و این سرکشان پست را از حرم پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) برانید! ولى (افسوس !) به خدا سوگند مرگ شما را به خاک افکنده و روزگار دغل با شما بى وفایى کرده است وگرنه شما از پاسخدعوت من کوتاهى نمى کردید و از یارى من ناپیدا نمى شدید.
هان ! اینک ما از فقدان شما داغداریم و به شما مى پیوندیم که ما از آن خداییم و به سوى او باز آییم )).
بعد اشعارى بدین مضمون خواند:
((
رادمردانى که چون براى دفع بلاهاى روزگار - در آن حال که میان نیزه زنان و فشار آوران (میدان نبرد) افتاده بودند - فرا خوانده شدند، دلها را بر زره ها پوشیدند و به سوى جانبازى هجوم آوردند و حسین (علیه السلام) را یارى کردند. وه چهجوانمردانى ! که زندگى عاریتى را ناخوش داشته رها کردند و به پوشش زیباى حیات ابدى در آمدند))(296).
امام باقر (علیه السلام) فرمود: مؤ منان آزموده مى شوند، سپس خداوند ایشان را نزد خود مزیت مى بخشد. خداوند مؤ منان را از بلاها و ناگواریهاى دنیا امان نداده ولى از کورى و بدبختى آخرت امانشان داده است . سپس فرمود: حسین بن على (علیه السلام) کشته هاى خود را کنار هم مى نهاد و مى فرمود: ((کشته هاى ما، کشته هاى پیامبران و آل پیامبرانند!

سخن و اشعار امام (علیه السلام) با دشمنان
 سپس رو به سوى آن قوم کرده فرمود: ((اى واى بر شما! بر چه اساسى با من مى جنگید؟ آیا بر حقى که آن را وانهاده ام ، یا بر سنتى که تغییر داده ام ، یا بر شریعتى که دگرگون ساخته ام !
گفتند: بلکه با تو مى جنگیم به سبب بغضى که به پدرت داریم و به آنچه او در روز بدر و حنین با پدران ما کرد! امام (علیه السلامچون سخن ایشان بشنید گریست و شروع کرد این اشعار را بخواند:
((
این قوم کافرند و از دیر باز از (ایمان به ) پاداش خدا - پروردگار جن و انس ‍ - رو گردانند. از دیر باز از روى حسد، با على (علیه السلام) و فرزندش ‍ حسن (علیه السلام) - که نیک سیرت بود و پدر و مادرش کریم بودند، جنگیدند و گفتنداینک گرد هم آیید تا همه با حسین (علیه السلام ) بجنگیم !
فریاد از دست این قوم فرومایه که جمع خود را براى اهل حرم خدا و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلمفراهم آوردند سپس به راه افتادند و براى به دام انداختن و نابودى من هم سفارش کردند، تا خشنودى آن ملحدان را برآورند. در ریختن خون من از خدا نترسیدند، براى خوشایند عبیدالله زاده کافران و براى ابن سعد که - با سپاهیانى همچون بارانهاى سیل آسا - قهر آمیز آهنگ مرا کرده است ! نه به آن سبب که گناهى کرده باشم ، مگر افتخار انتسابم به روشنایى آن دو ستاره راهنما: به على (علیه السلام) که پس از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بهترین مردم است و به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلمکه پدر و مادرش از قریش است .
برگزیده خدا از خلایق ، پس از جدم ، پدرم (على (علیه السلام)) است . منم فرزند آن دو برگزیده خدا (آرى ) نقره اى از طلا بر آمده پس من آن نقره و زاده آن دو طلایم .
کیست در مردم که جدى چون جد من یا پدرى چون پدر من داشته باشد؟ پس من فرزند آن دو ماه تابانم مادرم فاطمه زهراست و پدرم شکننده کفر در بدر و حنین است که از آغاز بلوغ خود، خدا را پرستش مى کرد با این که قریش آن دو بت لات و عزى را باهم مى پرستیدند در حالى که على (علیه السلام ) به هر دو قبله نماز گزارد.
پدرم آفتاب و مادرم ماه است و من ستاره و فرزند آن دو ماه تابانم .
و از آن اوست افتخار نبرد روز احد که با در هم شکستن دو جناح سپاه دشمن بغض دل ها را شفا بخشید افتخار پیکار روزهاى احزاب و فتح از آن اوست که در آن مرگ ارتشیان انبوه دشمن بود. در راه خدا بگویى چه کردند این امت ناشایست با آن دو ستاره نورانى ؟! عترت آن نیکوکار پیامبر مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) و عترت على (علیه السلام) آن دلاور روز نبرد با آن لشکرهاى عظیم .
فاطمه زهرا (علیها السلام ) مادر من است و پدرم وارث پیامبران و سرور آدمیان و جنیان است که قهرمانان میدانهاى نبرد و احد و حنین را - چون به میدان آمدند - در هم شکست و نیز صاحب خیبر آنگاه که با آن شمشیر بران دو لب بر خیبریان تاخت و نیز او که سپاهیان روز حنین را که به خونخواهى آمده بودند نابود کرد.
کیست که عمویى همچون عمومى جعفر داشته باشد؟ او که خدا دو بال عطایش فرمود.
جد من رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) آن چراغ هدایت است و پدرم کسى است که برایش دوبار بیعت گرفتند، اوست قهرمان ، آقا، شیر بیشه ، دلاور بزرگوار و بخشنده با بازوانى پرتوان .
على (علیه السلام) دستگیره استوار دین است ، آنکه صاحب حوض و نماز گزار بر دو قبله است .
او هفت سال تمام در کنار رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) بود در حالى که بر زمین هیچ نمازگزارى جز آنان نبود.
از خردسالى بتها را رها کرد و در پرستش بتها یک چشم به هم زدن نیز با قریش همراهى نکرد.
پدرم شیر بیشه دلاورى بود که نیزه ها را گرفته هر ستمگرى را چونان شراره شیران ضربه ها مى زد و آنان از گواراى حنظلهاى جام مرگ سیراب مى شدند.
او زرى است زاده از زر در کانون زر، و نقره اى است زاده از نقره در کانون نقره .
پس تا خورشید و ماه بر مدار خویش در گردش اند سپاس او بر ما واجب است که خدا او را به فضیلت و تقوا ویژگى بخشیده است ، پس منم تابناک فرزند تابناکان .
از آن لحظه که خدایش ویژگى بخشید، بتها را رها کرد و در ستایش از خورشید و ماهبرتر آمد و در حمله هاى خود شرک را با همه مترفین در لشکرها نابود کرد.
منم فرزند آن چشم و گوش ایمان که خلایق شرق و غرب عالم به آن معترف اند.
ماییم اصحاب خمسه عبا که شرق و غرب جهان را مالکیم و جبرئیل ششمین ماست و نیز خانه کعبه و مشعرها از آن ماست .
و بدین سان عزت و بزرگوارى به ما سرافراز است ، سرافرازى که در شرافت دنیا و آخرت او را بالا مى برد.
پس خدا - که آفریدگار خلایق و مولاى مشعرهاست - على (علیه السلام) را از ما پاداش نیک دهد که دستگیره استوار دین ، صاحب حوض و عزت بخش حرم خدا و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) على مرتضى (علیه السلام) است .
از شکوه افعال او در صف حق و باطل - در شرق و غرب عالم - از هم جدا مى شوند.
اوست که در رکوع دو رکعت ، انگشتر خود را صدقه داد.
شما اى شیعیان برگزیده خدا! خوش باشید که فردا از حوض کوثر سیمگونش سیراب شوید. این اوست که خداوند - پروردگار ما - درودش ‍ فرستاد و حسن و حسین را هدیه اش بخشید.

 و قندوزى اضافه کرده است که : ((پدر من آن انسان وارسته و پاکىاست که دوبار آفتاب براى او برگشت . کیست که جدى همچون جد من داشته باشد که صفوت آدمیان ، احمد، برگزیده خدا و روشنایى امید بخش هر تاریکى است ؟
کیست که پدرى همچون پدر من حیدر داشته باشد که در فضیلت به همه اهل حرم و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) سرور است ؟
کیست که عمویى همچون عموى من جعفر داشته باشد که داراى دو بال بهشتى و از پدر و مادرى کریم است ؟
کیست که مادرى همچون مادر من داشته باشد که پاره تن برگزیده خدا و روشنایى هر چشم است ؟
پدرم آفتاب و مادرم ماه است و من ستاره و زاده آن دو نور تابانم .
این جبرئیل است که به ما سرافراز است و پدر ما از جانب ما هر وامى را پرداخته است .
پس تا خورشید و ماه بر مدار خویش در گردش اند، حق ما بر شما واجب است .
اى شیعیان برگزیده خدا! چشمتان روشن باد که فرداى بازپسین از دست حسین (علیه السلام) سیراب مى شوید))سلم)! فلانى و فلانى مرا کشتند))(355).

شهادت على اکبر (علیه السلام)
اولین کسى که از خاندان پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) آماده نبرد شد، على اکبر فرزند امام (علیه السلامبود. او زیباترین و خوشخوترین مردم زمان خود بود که از عمر شریفش نوزده یا هجده یا بیست و پنج بهار مى گذشت او اول شهید آل ابوطالب در روز عاشورا بود که خدمت پدر آمد و اذن میدان خواست و امام (علیه السلام) اجازه داد. و چون رهسپار میدان شد، امام (علیه السلام ) با ناامیدى بر او نگریست و اشک از دیدگان مبارکش ‍ جارى شد.
 چون امام (علیه السلام) او را دید (که رهسپار میدان است ) صورت بر آسمان داشت و عرض کرد: ((بارالها! بر این قوم گواه باش که به جانب ایشان نوجوانى رهسپار است که در صورت و سیرت و گفتار شبیه ترین مردم به پیامبرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) است و ما هرگاه مشتاق دیدار پیامبرت بودیم به چهره او مى نگریستیم . خدایابرکات زمین را از اینان باز دار و ایشان را سخت پراکنده و پاره پاره ساز و به راههاى گوناگون بیفکن و والیان را هرگز از آنان راضى مدار که آنان ما را خواندند تا یارى مان کنند، چون پاسخ دادیم ستم کردند و ما را کشتندسپس به عمر سعد ندا داد: ((تو را چه مى شود؟ خدا نسلت را قطع کند و کارت را بى برکت سازد و پس از من کسى را بر تو بگمارد که در بسترت بکشد، به همان سان که نسل مرا قطع کردى و حرمت پیوند مرا با پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) نگه نداشتى . سپس با صداى رسا تلاوت فرمود: (حقا که خدا آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر عالمیان برگزید، ذریه اى که برخى از نسل برخى دیگرند و خدا شنوا و داناست .
و ابوالفرج ، از امام باقر او از امام سجاد (علیهما السلام ) نقل کرده که فرمود: اول شهید آل ابوطالب که در رکاب حسین (علیه السلام) به شهادت رسید فرزندش على اکبر (علیه السلام) بود.
سعید بن ثابت گوید: چون على بن الحسین (علیه السلام) به میدان رفت اشک امام (علیه السلام) جارى شد و عرض کرد: ((بارالها! تو خود بر این قوم گواه باش که به جانت ایشان نوجوانى رهسپار است که شبیه ترین مردم به رسول خداست على اکبر سخت بر آنان حمله کرد و پس از مدتى به سوى پدر بازگشت و عرض کرد: پدر جان ! تشنگى !

امام (علیه السلام) فرمود: ((محبوب دلم ! صبر کن بزودى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) با جام خود سیرابت مى کند))(225)على اکبر (علیه السلام) پى در پى حمله مى کرد تا تیرى به گلویش نشسته آن را شکافت و او در خون غلتید و ندا داد: پدر جان ! بر تو باد سلام ، اینک این جدم رسول خداست که به تو سلام مى رساند و مى فرماید: زود به سوى ما بشتاب ! سپس آهى کشید و از دنیا رفت .

و چون آخرین لحظاتش فرا رسید. ندا داد: پدر جان ! اینک این جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است که با قدح سرشار خود مرا شربتى داد که پس از آن هرگز تشنگى نیابم . و مى فرماید: بشتاب ! بشتاب ! که براى تو نیز جامى فراهم است . پس ناله امام حسین (علیه السلام ) برخاست و فرمود: ((خدا بکشد قومى را که تو را کشتند. فرزندم ! اینان چه بسیار بر خدا و هتک حریم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) گستاخ گشته اند! پس ‍ از تو خاک بر سر دنیا!))
حمید بن مسلم گوید: گویا بانویى را مى بینم که همچون آفتاب درخشان شتابان از خیمه ها بیرون آمده فریاد مى زد: اى محبوب دلم ! میوه قلبم ! نور دیده ام ! پرسیدم که او کیست ؟ گفتند: زینب دختر على (علیه السلام). او آمد و خود را بر جسد بى جان على (علیه السلام) افکند (و سخت گریست ). امام (علیه السلام) آمده دست خواهرش را گرفت و به خیمه ها برگرداند و رو به جوانان خود کرد و فرمود: ((برادر خود را بردارید). آنان على اکبر (علیه السلام) را برداشته آوردند تا در خیمه اى که رو به روى آن نبرد جریان داشت به زمین نهادند.
ابومخنف گویدسپس امام (علیه السلام) سر فرزند خود را به دامن گرفت و خون از چهره او پاک کرده مى بوسید و مى فرمود: ((فرزندم ! تو از اندوه و فشارهاى دنیاآسودى و به روح و ریحان رسیدى و پدرت هنوز در دنیاست و چه زود است که به تو پیوندم !))( قندوزى گوید: ((فرزندم ! خدا کشندگان تو را از رحمت خود به دور کند. اینان چه بسیار بر خدا و هتک حریم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) گستاخ ‌انداشک دیدگان امام (علیه السلام) جارى شد و شیون بانوان برخاست . امام (علیه السلام ) ایشان را ساکت کرد و فرمود: ((آرام شوید که گریه ها پیش رو دارید
در روایتى آمده که : امام (علیه السلام) چون فرزند شهید خود را دید فرمود: ((اى میوه دلم ! اى نور دیده ام

شهادت عباس بن على (علیه السلام)
 عباس بن على (علیه السلام) پرچمدار سپاه برادر خود - امام حسین (علیه السلامبود. چون دید همه افراد سپاه از اصحاب و برادران و پسر عموها و برادر زاده ها به شهادت رسیده اند گریست و در اشتیاق دیدار پروردگار پرچم را برگرفت و به سوى برادر آمده ، عرض کرد: برادر جان ! آیا اذن میدان هست ؟ امام (علیه السلام) سخت منقلب شد و گریست سپس فرمود: ((برادرم ! تو نشان پایدارى و رکن سپاه منى ، اگر تو بروى جمع ما پراکنده مى شود و سامان ما به پریشانى مىکشد.
عباس (علیه السلام) عرض کرد: جانم فدایت باد برادر! اى سرورم ! سینه ام از زندگى دنیا به تنگ آمده و مى خواهم از این منافقان انتقام کشم .
امام فرمود: ((اینک که آهنگ جهاد دارى براى این کودکان مقدارى آب بیاور)).
مجلسى گوید: به نوشته برخى از کتب شیعه ، عباس (علیه السلام) چون تنهایى (و بى کسى ) برادر را دید خدمت او آمد و عرض کردبرادر جان ! آیا اجازه میدان دارم ؟ امام (علیه السلام) سخت گریست و فرمود: ((برادرم ! تو پرچمدار منى چنانچه تو بروى سپاهم پراکنده مى شوند). عباس ‍ (علیه السلام) عرض کرد: سینه ام به تنگ آمده و از زندگى در ستوهم ، مى خواهم از این منافقان انتقام کشم .
امام فرمود (علیه السلام): ((پس براى این کودکان مقدارى آب بیاور
عباس (علیه السلام) رهسپار میدان شد و آن نامردمان را اندرز داده از گناه و جنایت برحذر داشت ولى اثر نکرد. پس به قصد گزارش ماجرا نزد برادر آمده بود که ناگاه نداى العطش العطش کودکان را شنید. بى تاب شده بر اسب خود سوار و نیزه و مشک را برداشت و راهى فرات شد. چهار هزار نفر - که بر فرات گمارده بودند - او را به محاصره در آورده به سویش نیزه پرتاب مى کردند. عباس (علیه السلام) هشتاد نفر را کشت تا به آب فرات وارد شد. او خود نیز تشنه بود. خواست کفى آب بیاشامد که تشنگى امام (علیه السلام) و اهل حرم یادش آمد، آب را بر آب ریخت و مشک را پر کرده بردوش راست خود افکند و راهى خیمه ها شد. دشمنان راه او را بسته از هر سو او را احاطه کردند. عباس دلاورانه با ایشان مى جنگید (و پیش ‍ مى رفت ) که ناگاه نوفل ازرق (از کمین جست و) دست راست او را قطع کرد. مشک را به دوش چپ خودافکند که نوفل آن را نیز از مچ قطع کرد. عباس ‍ مشک را به دندان گرفت که تیرى آمد و به مشک نشست و آب آن فرو ریخت . تیر دیگرى آمد و بر سینه اش نشست . در این هنگام او ناتوان گشت و از اسب فرود افتاد و ندا داد: برادر جان حسین ! مرا دریاب !
امام (علیه السلام) چون بر بالین عباس آمد، او را کشته دید پس گریست و او را به خیمبرد.
 امام (علیه السلام) چون برادر خود را بر ساحل فرات کشته دید گریست و این اشعار را سرود:
((
اى بدترین مردمان ! با ظلم خود (بر آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم)) ستم کردید و از آیین پاک پیامبر خدا محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) سر تافتید. آیا بهترین پیامبران سفارش ما را به شما نکرد؟! آیا ما از نسل پیامبران راستین خدا نبودیم ؟ آیا نزد شما فاطمه زهرا (علیها السلام ) مادر من نبود؟! آیا او از نسل بهترین آدمیان - احمد (صلى الله علیه و آله و سلم) - نبود؟! با این خیانت خود از رحمت خدا دور و رسوا شدید بزودى حرارت آتش افروخته دوزخ را دیدار کنید
و در روایتى آمده است : تیرى آمد و بر سینه مبارک عباس (علیه السلام) نشست و آن حضرت (علیه السلام) بر زمین افتاد و در خاک و خون آغشته شد و ندا داد: آه برادرم ! آه حسین من ! آه پدرم ! آه على ! و (به رسم خداحافظى ) ندا داد: یا اباعبدالله ! از من سلامت باد!
امام (علیه السلام) چون نداى او بشنید فرمود: ((آه برادرم ! آه عباسم ! آه محبوب دلم ! و چون عقاب که از بلندى آسمان به زیر آید صفوف دشمن را شکافته هفتاد نفر را کشت و آنان را به راست و چپ پراکنده ساخت و بر بالین عباس فرود آمد.
ابومخنف گوید: امام (علیه السلام) بدن عباس (علیه السلام) را بر اسب خود گذارده به خیمه ها آورد و بر زمین نهاد و چنان سخت گریست که همه حاضران گریستند و فرمود: ((برادر جان !)) خدا تو را از جانب برادرت پاداش نیک دهد، که حق جهاد در راه خدا را انجام دادى.
زینب (علیها السلام ) (چون متوجه شهادت عباس شد) ندا داد: آه برادرم ! آه عباسم ! آه از بى یارى ! آه از بى کسى پس از تو!
امام (علیه السلام) فرمود: ((آرى به خدا سوگند پس از عباس آه از بى کسى ! آه از شکستن کمرپس همه اهل حرم گریستند و ندبه کردند و امام (علیه السلام) گریست و فرمود:
((
برادرم ! اى نوردیده ام ! اى پاره تنم ! تو براى من همسان تکیه گاهى استوار بودى.
اى برادر! که در دلسوزى براى برادت تا آنجا پیش رفتى که خدا جام شهادتت نوشاند.
اى ماه تابان بنى هاشم ! که در پیشامدهاى ناگوار در تنگناهاى دنیا یار من بودى !
پس از تو دیگر زندگى دنیا براى آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) گوارا نخواهد بود، بزودى در پسین روز دنیا در پیشگاه حق تعالى گرد آییم .
هان که شکوه و بردبارى من از آن خداست و هم آنچه از تشنگى و فشار دنیا مى بینم.
سپس امام (علیه السلام) بلند بلند صدا زد: ((آه برادرم ! آه عباسم ! آه خون زلال دلم ! آه نور دیده ام ! آه از بى یاورى (پس از تو)! به خدا سوگند جدایى تو بر من سخت و ناگوار است  سپس بى تابانه گریست و جسد او را بر پشت اسب نهاد و به خیمه ها آورد و آن قدر گریست که بیهوش شد

از کوفه تا کربلا (نامه امام (علیه السلام) به بزرگان کوفه)

 


عقبه
امام (علیه السلام) در ((بطن عقبه )) فرود آمد. یکى از بزرگان بنى عکرمه به نام عمرو بن لوذان به دیدار حضرت (علیه السلام) آمده عرض کرد: (آقاجان !) کجا مى روى ؟
فرمود
عرض کرد: تو را به خدا سوگند مى دهم برگرد، به خدا جز به سوى نیزه ها و تیزى شمشیرها نمى روى ، آنان که تو را به سوى خود فر خوانده اند اگر خود (با دشمنان ) بجنگند و زمینه ورود شما را فراهم کنند رفتن شما به صلاح است ، اما تا اوضاع بدینگونه است که مى دانى ، رفتن شما را مصلحت نمى بینم .
امام (علیه السلام) فرمود: ((اى بنده خدا! مصالح بر من پنهان نیست و خدا بر کار خویش (چیره است و) مغلوب نمى شود))(758) سپس فرمود: ((به خدا سوگند آنان مرا به حال خود نمى نهند تا آنکه این پیراهن زیرین مرا نیز بیرون آورند. چون چنین کنند خدا کسى را بر آنان مسلط کند که آنان را ذلیل ترین امتها گرداند
ابن قولویه از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که فرمود: چون امام حسین (علیه السلامبه عقبه بطن بطن عقبه برآمد به یاران خود فرمود: ((خود را جز کشته نمى بیند)

عرض کردند: چرا یا اباعبدالله ؟! فرمود: ((بسبب خوابى که دیدم )).پرسیدند: آن چیست ؟
فرمود: ((سگهایى را دیدم که مرا گاز مى گیرند، بدترینشان سگ لک دارى بود)).

سپس از عقبه به واقص و از واقص به قرعاء و از قرعاء بى درنگ به مغیشه رهسپار شد.

حر عرض کرد: همه ما پشت سر شما نماز مى گزاریم .
امام (علیه السلام) به حجاج فرمود: ((اقامه بگو)) او اقامه گفت و امام حسین (علیه السلام) پیش افتاد و با هر دو سپاه نماز گزارد. چون فارغ شد برخاست و بر قبضه شمشیر خود تکیه کرده حمد و ثناى الهى به جا آورد و فرمود:
((هان اى مردم ! این حجتى است در پیشگاه خدا و مسلمانان حاضر. من به سوى شما نیامدم مگر پس از آنکه نامه هاى دعوت شما (پى در پى ) رسید و فرستادگان شما آمدند که به سوى ما بیا، ما امام نداریم ، امید است خدا ما را به واسطه شما بر هدایت فراهم آورد. اگر بر دعوت خود هستید اکنون آمده ام بار دیگر با تجدید میثاق و پیمان خود مطمئنم کنید و اگر تجدید پیمان نمى کنید و از آمدنم ناخرسندید من نیز از شما رو گردانده به همانجا مى روم که آمدم
آنان خاموش مانده هیچ پاسخى ندادند.

 عقبه گوید: امام (علیه السلام) در ذوحسم ایستاده حمد و ثناى خداوند به جاى آورد و فرمود: ((کار ما به اینجا کشیده است که مى بینید. چهره دنیا دگرگون وناسازگار شده ، نیکى اش پشت کرده ، با شتاب در گذر است و از آن جز اندکى همچون ته مانده ظروف بیش نمانده است که آن نیز زندگى پستى است همچون چراگاهى سخت و پر خطرآیا نمى بینید که به حق عمل نمى کنند و از باطل باز نمى دارند؟! در چنین شرایطى مؤ منان را بایسته است که خواهان دیدار خدا (و شیفته شهادت ) باشند که من چنین مرگى را جز (سعادت و) شهادت و زندگى در کنار ظالمان را جز ننگ و خوارى نمى بینم.

امام سجاد (علیه السلام) فرمود: امام حسین (علیه السلام) به هیچ منزلى فرودنیامد و کوچ نکرد مگر آنکه از یحیى بن زکریا و کشتن او یاد فرمود. روزى فرمود: ((از پستى دنیا نزد خدا همین بس که سر بریده یحیى بن زکریا را براى یکى از روسپیان بنى اسراییل به ارمغان بردند

- سپس امام (علیه السلام) رو به اصحاب خود کرد و فرمود: اما بعد. ((حقا که مردم بندگان دنیایند و شیرینى دین را تنها بر زبان خود دارند: تا زندگى هایشان پربار است بر محور دین گرد آیند، پس چون با بلاها آزموده و آزرده شوند دینداران کم شوند)) سپس پرسید: ((آیا اینجا کربلاست؟ گفتند: آرى . فرمود: ((اینزمین جایگاه اندوه و بلاست ، همین جا خوابگاه شتران ما و محل خیام ما و جاى ریختن خونهاى ماست

 

عبیدالله بن زیاد به امام (علیه السلامنوشت : ((اما بعد اى حسین ! از ورودت به کربلا آگاه شدم . اءمیر مؤ منان ! یزید به من نوشته که سر بر بستر نرم خود ننهم و از خوردنى سیر نشوم تا تو را (کشته و) به لقاى لطیف خبیر برسانم ، مگر آنکه به فرمان من و یزید درآیى . والسلام )).
امام (علیه السلام) چون نامه را خواند آن را افکند و فرمود: ((مردمى که خشنودى خویش را بر خوشنودى آفریدگار مقدم دارند رستگار نخواهند شد))
فرستاده ابن زیاد گفت : ابا عبدالله ! پاسخ نامه چیست ؟ فرمود: ((او نزد من پاسخى ندارد، چرا که عذاب الهى بر او حتمى شده است
ابن زیاد چون پاسخ امام (علیه السلام) را شنید بسیار خشمگین شد.

 

نامه امام (علیه السلام) به بزرگان کوفه
امام حسین (علیه السلام) در کربلا فرود آمد و در برابر او حر بن یزید ریاحى با هزار اسب سوار موضع گرفت .

امام (علیه السلام) قلم و کاغذى خواست و به بزرگان کوفه که امید هوادارى آنان مى رفت چنین نوشت : ((به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسین بن على علیه السلام به سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و همه مؤ منان . اما بعد تحقیقا شما مى دانید که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در حیات خود فرمود:)): هر که فرمانروایى ستمگر را ببیند که حرامهاى خدا را حلال مى شمرد، پیمان خدا را مى شکند، سنت پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را مخالفت مى ورزد و با بندگان خدا با گناه و تجاوز رفتار مى کند، سپس با گفتار و کردار خود بر او نشورد، خدا را سزد که او را در جایگاه آن ستمگر درآورد.
((
و نیز مى دانید که این قوم پیرو شیطان شده ، از پیروى خداى رحمان سرتافته اند و فساد را آشکار ساخته حدود الهى را تعطیل کرده اند و اموال عمومى را براى خود گزیده حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کرده اند و من به سبب نزدیکى (نسبى و معنوى ) خود به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) از هر کس دیگر سزاوارترم که بر آنان بشورم (و در برابر ایشان بایستم ).
و نامه هاى شما به من رسید و فرستاده هاى شما (پى در پى ) نزد من آمدند که شما (کوفیان ) بیعت کرده اید و مرا تنها نخواهید گذاشت . اکنون اگر در بیعت خود وفادارید حق و بهره ایمانى و رشد خود را تمام و کمال دریافت کنید و خود من با شما وخاندان و فرزندانم با خاندان و فرزندان شما خواهند بود و در من براى شما نمونه هاىهدایت است . و اگر چنین نکنید و پیمان خود را بشکنید و از بیعت خود بیرون روید، بهجانم سوگند که این رفتار از شما ناشناخته نیست . شما با پدر و برادر و پسر عموى مننیز چنین کردید. آیا گول خورده جز آن است که فریب شما خورد؟ شما از حق خود دور افتاده بهره ایمانى خود را تباه ساختید و هر که پیمان بشکند بر زیان خود پیمانشکسته است و خدا ما را از شما بى نیاز خواهد کرد. والسلام.
سپس نامه را مهر کرده پیچید و به قیس بن مسهر صیداوى داد. قیس نامه را به کوفه برد و (دستگیر شد و سرانجام ) به شهادت رسید. چون خبر شهادت قیص به امام (علیه السلام) رسید اشک از دیدگان حضرت (علیه السلام) سرازیر شد (رو به خداى سبحان آورد و) عرض کرد: ((خدایا! براى ما و شیعیان ما در نزد خود جایگاهى ارجمند قرار ده و میان ما و آنان در قرارگاه رحمت خویش فراهم آر که تو به هر چیز توانایى
-سپس امام (علیه السلام) فرمان داد تا خیمه هاى بانوان و فرزندان را به پا دارند و خود در حالى که سخت متاءثر بود سرگرم اصلاح شمشیر و ابزار جنگى خویش شده ، این اشعار را زمزمه مى کرد:
((
اى عراقیان ! آیا دوست صمیمى دارید و آیا در بزرگان خود صاحب فضیلتى دارید؟ داورى نهایى این کار با خداست و هر زنده اى طى کننده راهى است . من از این شتر راهوار و اسب تندرو (راه خدا) جدا نخواهم شد و هر چیزى وسیله راهنمایى است

دیدار امام (علیه السلام) با عمر بن سعد
امام (علیه السلام) نزد ابن سعد فرستاد که : ((با تو سخنى دارم ، امشب میان دو لکشر به دیدارم بیاعمر سعد با بیست سواره بیرون آمد. امام (علیهالسلام) نیز همچون او بیرون آمد. چون با هم دیدار کردند امام (علیه السلام) بههمراهان خود - بجز برادرش عباس ‍ (علیه السلام) و فرزندش على اکبر (علیه السلام) - فرمود تا دور شوند. عمر سعد نیز همراهان خود بجز فرزندش حفص و غلامش لاحق را دور کرد.
امام (علیه السلام) فرمود: ((ابن سعد! واى بر تو! آیا از خدایى که بازگشتت به سوى اوست نمى ترسى ؟! آیا با من که خود مى شناسى کیستم مى جنگى ؟! اینان را رها کن و با من باش که این تو را به خدا نزدیک کند.
عمر سعد گفت : مى ترسم خانه ام را ویران کنند. فرمود: ((من خانه برایت مى سازم)). گفت : مى ترسم اموالم را ببرند. فرمود: ((من از اموال حجاز خود بهتر از آن به تو مى دهم )گفت : بر زن و بچه هایم مى ترسم . فرمود: ((من سلامت ایشان را تضمین مى کنم )). عمر سعد دیگر خاموش ماند و چیزى نگفت . پس امام (علیه السلام) (چون اتمام حجت خود را در او کارگر ندید) از او رو برگرداند و فرمود: ((تو را چیست ! خدا بزودى بر بسترت بکشد و در روز حشر و نشرت نیامرزد! به خدا سوگند امیدوارم از گندم عراق (رى ) جز اندکى نخورى ). ابن سعد (با استهزا) گفت : بجاى گندم جو مى خورم

حمله ابن سعد
عمر سعد پس از نماز عصر (تاسوعا به لکشر خود) فریاد زد: اى رزم آوران خدا سوار شوید و به بهشت شادمان باشید! آنان سوار شده به سوى امام (علیه السلام) و اصحابش یورش آوردند.
امام (علیه السلام) (در این لحظه ) شمشیر به پشت ، جلو خیمه خود نشسته ، سر به زانو در خواب رفته بود. خواهرش زینب کبرى (علیها السلام ) که همهمه سپاه دشمن را شنید هراسان نزد برادر آمده عرض کرد: برادر جان ! آیا صداهاى سپاه دشمن را که نزدیکند نمى شنوى ؟! امام (علیه السلام ) سر برداشت و فرمود: ((اینک در عالم رؤ یا رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را دیدم که مى فرمود:) (حسین !) تو به سوى ما مى آیى . زینب کبرى (علیها السلام ) (بى تاب شده ) سیلى بر چهره خود نواخت و فریاد واویلاه برآوردامام (علیه السلام) فرمود: ((خواهر جان ! ویل از آن تو نیست ، خدا رحمتت کند، آرام باش

  • ۹۶/۰۶/۱۲
  • احمد امینی زاده

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی