تعزیه آهوئیه

پیشینه تعزیه آهوئیه فیلم وتصاویر تعزیه تعزیه صوتی ومتنی

تعزیه آهوئیه

پیشینه تعزیه آهوئیه فیلم وتصاویر تعزیه تعزیه صوتی ومتنی

  • ۰
  • ۰

کانون مودت ابالفضل باهدف تشکیل تجمعات هیات ، پذیرایی ازعزاداران حسینی،خدمات رسانی به برنامه های هیاتها ،نگهداری از لوازم تعزیه و اهداف دیگر با شروع احداث ساختمان آغاز به کارکرد.

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

اخبار تعزیه

میدان تعزیه آهوئیه تسطیح وبازسازی شد.                                                                                                                                                                                                                             برنامه های بعدی                                                                                                                                                                                                                                                             1- زهکشی قطره ای اطراف میدان

 2- آماده سازی میدان برای درختکاری

 3- وصل آب از شبکه روستا

 4- ساخت بنای ایستگاه صلواتی ابالفضل

 5 - شن ریزی میدان

هرگونه پیشنهاد خود را درنظرات ارائه فرمائید.

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

دانلود فایل

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰


اولین «زیارت اربعین» 
آنگونه که در روایات و منابع متعدد و معتبر تاریخی و دینی آمده است، نخستین «زیارت اربعین» افتخاری است که نصیب صحابی بزرگوار، وفادار و معمّر پیامبر خدا، یعنی جابر بن عبدالله انصاری شد؛ «جابر بیستم ماه صفر، درست چهل روز بعد از شهادت امام وارد کربلا شد و سنت زیارت اربعین امام به دست او تأسیس گردید». فردی که به همراه جابر در این روز به کربلا آمده «عطیه بن سعد بن جناده عوفی کوفی» است؛ البته «بسیار شده است که از روی نادانی و بی‌ اطلاعی وی را غلام جابر گفته‌اند، در حالی که او یکی از بزرگترین دانشمندان و مفسران اسلامی است. وی از بزرگان تابعین و از شاگردان عبدالله بن عباس می‌باشد. و تفسیری در پنج مجلّد بر قرآن مجید نوشته و از راویان حدیث محسوب می‌شود
او می گوید: با جابر به قصد زیارت قبر امام حسین علیه السّلام بیرون رفتیم؛ همین که به کربلا وارد شدیم ،نزدیک فرات رفت و غسل کرد. سپس جامه ای به خود پیچید و جامه ای دیگر بر دوش افکند. بعد از آن بسته اى را گشود که در آن ماده ای خوشبو به نام سُعد بود. از آن بر بدن خود زد، و سپس به جانب قبر روان شد. جابر گامى بر نمی داشت مگر با ذکر خدا؛ نزدیک قبر رسید. او که نابینا شده بود، به من گفت تا دستش را بر قبر امام گذارم. من چنین کردم. چون دستش به قبر رسید بى هوش بر روى قبر افتاد.
آبى آورده، بر وى پاشیدم تا به هوش آمد و سه بار گفت یا حسین! سپس با لحنی دردناک گفت: حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَهُ؟ آیا دوست جواب دوست خود را نمى دهد؟ و بعد خودجواب داد که: چگونه جواب دهى و حال آنکه رگهاى گردن تو در جای خود نیست و بر پشت و شانه تو آویخته شده، و بین سر و تن تو جدائى افتاده، پس ” جابر گفت: اى عطیّه! شنیدم از حبیب خود رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم که مى فرمود: هر کس گروهى را دوست داشته باشد، با ایشان محشور می شود و هر کس عمل قومى را دوست داشته باشد، شریک در عمل آنان می گردد. قسم به خداوندى که محمّد (ص) را به حق برانگیخت، نیّت من و یارانم بر آن چیزى است که بر حسین علیه السّلام و یارانش گذشته است (و بنابر وعده پیامبر، ما با آنها در این جهاد و شهادت شریک هستیم!). “ 
شهادت مى دهم ” جابر گفت: اى عطیّه! شنیدم از حبیب خود رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم که مى فرمود: هر کس گروهى را دوست داشته باشد، با ایشان محشور می شود و هر کس عمل قومى را دوست داشته باشد، شریک در عمل آنان می گردد. قسم به خداوندى که محمّد (ص) را به حق برانگیخت، نیّت من و یارانم بر آن چیزى است که بر حسین علیه السّلام و یارانش گذشته است (و بنابر وعده پیامبر، ما با آنها در این جهاد و شهادت شریک هستیم!). “ که تو فرزند بهترین پیامبران و پسر سیّد مؤ منان هستی. تو فرزندِ همزاد تقوى و هدایت، خامس اهل کساء، پسر سیّد النقباء و فرزند فاطمه هستی. چگونه چنین نباشى و حال آنکه به دست رسول خدا و در کنار متّقین پروریده شدى... 
پس از این جابر بن عبدالله انصاری جمله ای شگفت بر زبان راند و گفت: سوگند به آنکه محمّد (ص) را به نبوّت بر انگیخت، ما هم در آنچه شما انجام دادید، شرکت داشتیم . عطیه با تعجب از جابر پرسید: چگونه ما با آنان شرکت داشتیم و حال آنکه در وادى ای فرود نیامدیم و از کوهى بالا نرفتیم و شمشیری نزدیم؛ و امّا این گروه، بین سر و بدنشان جدائى افتاده و فرزندانشان یتیم و زنانشان بیوه گشته است؟


پیاده تا کربلا؛ نگاهی به تاریخچه پیاده‌روی اربعین


زیارت خانه خدا و مراقد ائمه اطهار (ع)، از امور مهم معنوی  شمرده شده و روایات بسیاری درباره آن وارد شده است. پاداش‌های اخروی مختلفی برای زیارت بیان شده و در روایت آمده است که اهل بیت (ع) به زیارت زوار رفته و هول و هراس قیامت را از آنها دور کرده[۱] و ایشان را مورد شفاعت قرار دهند.[۲] زیارت امام حسین (ع) نیز بسیار سفارش شده و روایات و پاداش‌های فراوانی برای آن وارد شده است. زائر آن حضرت (ع) از آتش دوزخ در امان است[۳] و زیارت ایشان، برابر با هزار حج و هزار عمره و آزاد کردن هزار بنده است، اجر هزار شهید از شهدای بدر و هزار روزه‌دار و هزار صدقه مقبوله به زائر امام حسین (ع) عطا می‌شود[۴] و آمرزش گناهان گذشته و آینده‏، کمترین ثوابی است که به او کرامت می‌شود.[۵]

 

برای زیارت، علاوه بر پاداش‌های اخروی، فواید و ثمرات مختلفی از جمله تزکیه نفس و خداشناسی، بیداری دل‌ها و یاد آخرت بیان شده و زیارت، بیان‌گر اعلام وفاداری[۶] و ابراز ادب و ارادت به مراد است. شاخص‌ترین ثمره زیارت تعظیم و بزرگداشت جایگاه خداوند و ائمه اطهار (ع) است. این نکوداشت زمانی که با پای پیاده صورت گیرد، علاوه بر تعظیم فراوانی که در این حرکت وجود دارد، سبب ایجاد ارتباط معنوی عمیقی می‌شود و جلوه‌ای عاشقانه از بندگی را به رخ می‌کشد. به فرموده مرحوم دربندی: زائر پیاده، خود را در برابر سلطان اقلیم جوانمردی و خورشید سپهر عصمت و شهادت، کوچک میشمارد.[۷]

 

زیارت با پای پیاده، بزرگداشتی است که از گذشته بوده و اختصاص به زمان خاصی ندارد، همان‌گونه که نقل شده، حضرت آدم هزار بار به زیارت خانه خدا رفت؛ در حالی که این مسیر را به وسیله قدم‌هایش پیمود[۸]؛ این شیوه، اختصاص به دین و فرهنگ خاصی ندارد،[۹] همان گونه که قیصر، پادشاه روم با خدا پیمان بسته بود که هرگاه در نبرد با امپراتوری ایران پیروز شود، به شکرانه این پیروزی بزرگ، از مقر حکومت خود (قسطنطنیه)، پیاده به زیارت بیت‌المقدس برود. او پس از پیروزی، به نذر خود عمل کرد و پای پیاده رهسپار بیت‌المقدس شد.[۱۰]

 

پیاده تا کربلا؛ نگاهی به تاریخچه پیاده‌روی اربعین

در دین مبین اسلام نیز، زیارت با پای پیاده، سنتی حسنه شمرده شده و سفارش بسیاری بر آن شده است. امام صادق (ع)، محبوب‌ترین وسیله تقرب بنده به خداوند را زیارت خانه او با پای پیاده دانسته و می‌فرمایند: یک حج با پای پیاده، برابر با هفتاد حج است.[۱۱] تشرف با پای پیاده به بارگاه ائمه اطهار (ع) نیز مورد تأکید بسیاری قرار گرفته و امام صادق (ع) می‌فرمایند: هر که پیاده به زیارت امیر مؤمنان (ع) رود، خداوند متعال به هر گامی ثواب یک حجّ و یک عمره برای او نوشته می‌شود، و اگر پیاده برگردد، به هر گامی، برای او ثواب دو حجّ و دو عمره می‌نویسند[۱۲] زیارت امام حسین (ع) نیز با پای پیاده مورد سفارش بسیاری قرار گرفته و امام صادق (ع) می‌فرمایند: هر که پیاده به زیارت او رود، هر گامی که بردارد و بگذارد، ثواب آزاد کردن بنده‌ای از اولاد اسماعیل را دارد و در روایت دیگری نیز می‌فرمایند: هر که پیاده به زیارت قبر امام حسین (ع) رود، خداوند متعال به عدد هر گام برای او هزار حسنه می‌نویسد و هزار گناه را از او محو می‌کند.[۱۳] و روایات در این باب، بسیارند.

 

مرحوم شیخ بهایی، برای رواج فرهنگ زیارت در بین مردم، در سال ۱۰۰۹ ه. ق از اصفهان عزم مشهد کرده و با پای پیاده به زیارت امام علی بن موسی‌الرضا (ع) رفت.

 

اهل بیت (ع) نیز به این سنت نیکو اقدام کرده‌اند و نقل شده است که امام حسن (ع) بیست‌وپنج مرتبه از مدینه با پای پیاده به زیارت خانه خدا رفتند.[۱۴] امام حسن (ع) در مسیر زیارت خانه خدا، از مرکب پیاده شده و مسافت بین مدینه تا مکه را با پای پیاده طی نموده و تمام کاروان نیز به تأسی از ایشان از مرکب پیاده شدند؛ به گونه‌ای که دیگر سواره‌ای در کاروان وجود نداشت.[۱۵] و در روایت دیگری نیز بیان شده است که امام حسین (ع) راه را پیاده می‌پیمود، در حالی که محمل‌ها و جهازها در کنار ایشان حرکت می‌کردند.[۱۶]

 

از نقل‌های تاریخی این‌گونه به دست می‌آید که تشرف به بارگاه ائمه اطهار (ع) با پای پیاده، از زمان حضور ائمه رایج بوده[۱۷] و در نقاط مختلف سرزمین اسلامی صورت گرفته است؛[۱۸] ولی در قرن‌های گوناگون اسلامی و به مقتضای حکومت‌های مختلف، مشکلات بسیاری به خود دیده و همان گونه که زیارت ائمه اطهار (ع) در زمان‌ها و مکان‌های مختلف دچار سختی‌های فراوان بوده، این سنت نیز دارای فراز و نشیب بوده است.

 

پیاده تا کربلا؛ نگاهی به تاریخچه پیاده‌روی اربعین

 

حاکمان حکومت‌های شیعی مانند حکومت آل‌بویه و حکومت صفویه، به این سنت حسنه اقدام کرده و سعی در تبلیغ آن بین شیعیان داشته‌اند. بنا به نوشته ابن جوزی، جلال الدوله، یکی از نوادگان عضدالدوله،[۱۹] در سال ۴۳۱ ه. ق با فرزندان و جمعی از یاران خود برای زیارت، رهسپار نجف شده و از خندق شهر کوفه تا مشهد امیرالمؤمنین (ع) در نجف را که یک فرسنگ فاصله بود، پیاده و با پای برهنه پیمود.[۲۰] در زمان حکومت صفویه نیز اهتمام بسیاری بر زیارت با پای پیاده صورت گرفته است. شاه عباس صفوی و علمای بزرگ عصر ایشان همچون مرحوم شیخ بهایی، برای رواج فرهنگ زیارت در بین مردم، در سال ۱۰۰۹ ه. ق از اصفهان عزم مشهد کرده و با پای پیاده به زیارت امام علی بن موسی‌الرضا (ع) رفت.[۲۱] نقل‌های دیگر تاریخی نیز شهادت بر این مطلب می‌دهد.[۲۲]

 

علما و بزرگان نیز، به تأسی از ائمه اطهار (ع)، اهتمام بسیار زیادی به این سنت حسنه داشته‌اند و نقل شده که زیارت کربلا با پای پیاده، تا زمان مرحوم شیخ انصاری (قده) مرسوم بوده [۲۳] و حتی نقل شده است که ایشان طبق نذری که داشته، با پای پیاده به زیارت امام علی بن موسی‌الرضا (ع) رفته‌اند[۲۴] و مرحوم آخوند خراسانی (قده) نیز به همراه اصحابشان با پای پیاده به زیارت کربلا مشرف می‌شدند.[۲۵] میرزا حسین نوری (قده) اهتمام بسیاری به این امر مهم داشته و هر سال در روز عید قربان به همراه جمعی از زائرین امام حسین (ع) به پیاده‌روی از نجف تا کربلا اقدام می‌کردند و این سفر، سه روز به طول می‌انجامید.[۲۶]

 

تشرف به کربلا با پای پیاده، تا زمان محدث نوری (قده) بین طلاب و فضلای حوزه نجف رسم بود، ولی با وارد شدن اولین نوع از اتومبیل‌ها به منطقه، سفرهای کاروانی تعطیل شده و به دنبال آن، زیارت با پای پیاده نیز بسیار کمرنگ شد و به فراموشی سپرده شد. ولی پس از مدتی و با مطرح شدن آیت‌الله‌العظمی سید محمود شاهرودی (قده) به عنوان یکی از اساتید و مدرسان با نفوذ معنوی حوزه نجف، به علت التزام و اصرار ایشان در پیاده رفتن به کربلا، مجدداً مسئله پیاده رفتن به کربلا به عنوان یک سفر مقدس رایج شد و با توجه به این که در این سفر، بعضی از ایرانیان نیز گاهی اوقات، ایشان را همراهی می‌کردند، رفته رفته مردم عراق به این مسئله توجه نموده و این‌گونه سفرهای مقدس رواج یافت.[۲۷]

 

پیاده تا کربلا؛ نگاهی به تاریخچه پیاده‌روی اربعین

 

ایشان حدود ۲۶۰ مرتبه،[۲۸] مسیر کربلا را با پای پیاده پیموده و در این سفر معنوی، جمعی از اطرافیان و شاگردان، ایشان را همراهی می‌کردند. این امر سبب شد تا پیاده‌روی کربلا بین طلاب و حوزویان رواج بسیاری پیدا کند و نقل شده است که مرحوم علامه امینی در زیارت‌هایی که به کربلای معلی داشته‌اند، برای کسب پاداش بیشتر، بارها مسیر بین نجف تا کربلا را با پای پیاده پیموده‌اند.[۲۹] این امر، چنان بین روحانیون ساکن در نجف اشرف رواج پیدا کرده بود که غالب طلاب بارها مسیر این شهر تا بارگاه امام حسین (ع) را پیاده پیموده و حتی در غیر زمان اربعین و عرفه[۳۰] نیز گروه‌هایی از طلاب، پیاده به سمت کربلا حرکت می‌کردند. غالب علمای معاصر نیز در سفر پیاده کربلا شرکت کرده و کرامات و خاطرات زیبایی از این سفرها نقل شده است.[۳۱]

 

سفر پیاده تا کربلا، به مرور زمان در عراق گسترش بسیاری پیدا کرد و در مناسبت‌های مختلف، زائران امام حسین (ع) از سراسر این کشور، به سمت کربلا حرکت کرده و با پای پیاده مسیر شهرشان تا کربلای معلی را می‌پیمودند و در بین آن مناسبت‌ها، پیاده‌روی اربعین از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود. با روی کار آمدن دولت بعث عراق، حکومت با این مسئله به شدت برخورد نموده و بسیاری از زائرین پیاده را اسیر و اعدام کرد و این مراسم مذهبی را به تعطیلی کشانید، ولی بعد از سقوط صدام، عشق حسینی، دلباختگان امام حسین (ع) را به سمت خود کشانده و دوباره این سنت حسنه و ارزشمند را برپا کرده است. شیعیان و عاشقان سالار شهیدان (ع)، در مناسبت‌های مختلف، به ویژه در اربعین حسینی، بسیار پرشورتر از قبل، از شهرها و کشورهای مختلف، به سمت کربلا روانه شده، قدم در مکان گام‌های اسیران کربلا قرار داده و مسیرهای منتهی به شهر کربلا را با پای پیاده می‌پیمایند.

 

میلیون‌ها[۳۲] عزادار حسینی، چنان نمادی برای شیعه معرفی کرده‌اند که همانند آن در هیچ آیین و مذهبی پیدا نمی‌شود و چنان تعظیم شعائری برپا کرده‌اند که جهانیان در عظمت آن مبهوت مانده‌ان

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

تعزیه آهوئیه


 

بخش اول:مقدمه شمر- مناجات امام-  زینب

 جواد امینی-  علیرضا سالاری- سیدمجتبی هاشمی

شمر

ایــــن سـخـــن از انـبـیـــاء نیـکـنــــا م                    وارد مجــلــس شـــدی بـنمـــا سـلام

اول ســـلام مـن بــــه شهیدان کـــربـــلا                   دوم بـــه حا ضریــن دراین مجلس عزا

ســـوم بـه بــانی وذاکـــران شــاه شهید                   چارم بــه عارفان سخن سنــج بــی ریا

پنـجم به موزکان که دراین جمع حاضرند                    کز عشق شاه دین بکنند شورشی به پا

امــروز کفــر خویش هویــداکنـــم همی                    هرسوبنــا ی تعزیه بــرپا کنــم همی

قـتـــل حسیــن زاده زهــــرا کنــم همی                    کــرگوش مصطــفی به کرنا کنم همی

امـــروز نســل حیـــدر وزهـــرابـرافکنم                    امـــروز پشت احمــد مختــار بشکنم

ای افتـــخـار آیـــه قـا لـو بلـــی حسین                    این های وهوی لشکر دوراز خدا ببین

تاکــی نشسته ای به حـرم خاطر حـزین                     بــرخیــز وبی حیــایی قوم دغا ببین

خوف ازچه داری ای شه گردون نشین بیا                    کــن بیعت یزیــد جهــان زیر پا ببین  

امام

یا مرتضی علی گذری کن به کربلا                                   اولاد خویش رابه بلا مبتلا ببین

اولاد خویش که شفیعان محشرند                                   درورطه عقوبت اهل جفاببین

ای دختر رسول خدا مادرحسین                                      بنگر به کربلا ونزول بلا ببین

بین حال زار جوانان هاشمی                                            مردانشان شهید زنان دربلا ببین

زینب

امروز برادرم شده بی یار حیف حیف                               بی مونس وانیس مددکار حیف حیف

برهرطرف که مینگرم نیست یاوری                                غیر ازقلیل همرهان فکار حیف حیف

بخش دوم:

شمر، امام  وعمر سعد- جواد امینی -  مهران کریم زاده- علیرضا سالاری
ابن سعد
                 ز اهل حریم طاهره ، یکدم کناره کن  ای شاه کـم سپاه ، بــه میــدان نظاره کــن
ای صدر اعظم و نَسَق و نظم هر دو کون                             بر نظــم این سپـاه فراوان نظاره کن
امام
ای کفرکیش ، زنان جوان مرده مرا                                   خواهی روان بـه شام  به ساز و نقــاره کن
اما به قـد و قامت عباس صف شکن                                حسرت ببر ، فسوس بخور  یک نظاره کن
عباس
                               از هر نظاره دیده خـود پر ستاره کن  ای آسمان به ماه دو مشرق نظاره کن
ای آسمـان ز بــی کسی شــاه کــربــلا                      نیلی قبای خویش به تن پاره پاره کن
ابن‌سعد
ای شهنشاهی که چون بر صدر زین ماواکنی                        با اشــاره رستخیزو محشـری برپا کنی
سیــد قــرآن نسب طــاهــا لقب یــاسین حسب         باید اینک سرخط مافوق ما امضاء کنی
یـــا کــه بنمــا بیعت مــا را ز جان و دل قبول              یـا کـه عبـاست روان بر جانب اعداکنی
فصـــل بهــار است و گـــل دمیـــده بـه بستان          ساعــتی ای ابـــن سعد بــاش تو خندان 
گـــو بـــه غـــزل خـــوان نــوای نغمه برآرد             تـــا کـــه فـرحناک گردد این دل خندان
مـنـتـظـرم تـــــا ز شـــــام قـــاصـــدی آیــــد          بـلـکـه دهد جـنـگ را به صلح به پایان
بــــار خــدایـــا رســـان تـــو در بـــرم اینـدم             پـیــک دلیــــر شجـــاع خـرم و خـندان

 

 

 

 

بخش سوم:

شمر،ابن سعد وعباس  -  جواد امینی   -   امین امینی- مهران کریمزاده

شمر  
مــی رسم از کـوفه با سپاه فراوان                     در بر بن سعد ، با حکومت و فرمان
وه چه زمین است این زمین معطر                        وه چه بسا طی است در میان بیابــان
نـــافه آهـــو مگر فتاده درین دشت               یا مگـــر اینجـــا بسـاط چیده سلیمان
ابن سعد
شمر مباش اینقدر ملول و خروشـان                      پنـد مـرا گوش دار از دل و از جان
بهر چه خواهی کشی حسین علی را                         تا بدهندت حکـومت ری و جرجان
شمر
گوش کن  ابن سعد این حکمیست از عبیداله زیاد برای تو
  ای ابن سعد: بمن خبر رسیده که با حسین ابن علی از در  سازش درآمدی و مسامحه کرده‌ای با رسیدن این حکم یـا از حسین بیعـت می‌گیری یـا وارد جنگ می‌شوی مردان را گردن می‌زنی و زنان را اسیر می‌نمایی پس از آنکه مردان را گردن زدی دستور می‌دهی اسبان را نعل‌بندی کنند تا بر بدن کشته‌گان بتازند می‌دانـم بدنی که روح ندارد تازانـدن اسب بر او اثر نمی‌بخشد اما چون دستور و حکمیست صادر شده باید به معرض اجرا درآید اگر چنین کردی سپهبد لشگری وگرنه فرماندهی لشگر با شمر ابن ذالجوشن ضبابی می‌باشد .      عبیدالله زیاد فرماندار کوفه وبصره

ابن سعد
شمر شریر لعین ای رئیس خبیثان                                ای کــه ز دست تو فتنه سر به گریبان
مــن به گمـانم تو آمدی چو ز کوفه                              بهر من آورده‌ای حکـومت و فرمــان
لیک تو بر عکس آنچه فکر نمودم                                  با ز طلب‌کاری از من ای سگ نادان
شمر
من به خیالم به دشت ماریه جنگ است                            بـــر پســـر بـــوتراب حوصله تنگ است
نامـــه نویســـم بــه نــزد زاده مـرجان                    چون که سپهبد در این میانه دو رنگ است
ابن سعد
ای شمر جـفا جو مشکن حــق نمک را                              لایــق نبــود سکـه قلب تو محک را
از بـــهـر وجـــود پســـر ســـاقی کوثر                 بنموده خدا خلق همه جن و ملک را
از خون حسین صفحه دامن تو مکن تر                            آشـــوب مینـد از سما تا به سمک را
شمر  
دیگر مزن ای میر سپه لاف منم را                                 برخیز و بکن خلعت و انعام و رقم را
ای مجمع مجلس همه بدهید گواهی                               یک ‌یک بنویسید قلـــم تا بـــه قلــم را
من یکه و تنهـا بروم در بــر عباس                               شایـــد که بــدام افکنم آن شیر دژم را
ابن سعد
بس کن ای شمر چنین جور وجفا یعنی چه                     لب ببند ای سگ ملعــون دغــا یعنی چه
نـــه ز خـــلاق تــرا شرم و نه خوفی ز خدا             هم چو نمرود تو در جنگ خدا یعنی چه

شمر
یابن سعد ابن سخن چون و چرا یعنی چه                       دوستی بـــا پســر شیــر خــدا یعـنی چه
میخوری نان یزید و به حسین فخر کنــی                     ادعـــای تـو در این فعل خطا یعنی چــه
گر که عابد شده‌ای صومعه را پیش بگیر                         اسب و اسباب و کله خود و قبا یعنی چه
تـــا قیــامــت همـــه خلـق بتـو لعــن کنند               به حسین ظلم و جفا کن تو وفا یعنی چه
ابن سعد از دست تو آزرده گشته خاطرم                          این چنین بشنیده‌ام از جمله خلق روزگار
می‌روی پنهان تو در نزد حسین ابن علی                         چون غلامان می‌نمایی خدمتش را بنده‌وار
   ( شمر به سوی خیام حرکت می کند) 

شمر
عجائب فرصتی آمد اگــر بختم شود یـــاور                  شبــیــخـون آورم انـــدر خیـام شاه دین پرور
روم مانند شب‌گردان کنار خیمـــه عبـــاس                 ببینم کیستند و چـیـسـتـنـد از کهتــر و مهــتــر
یقین در خواب باشد نیمه شب ماه بنی‌هاشم                     چگونه روبرو گردم به آن میــرغضنفـر فـــر
اگر از جانب چپ رو کنم آنجا بـود جعفـــر                    اگر از راست رو آرم یقیـن آنــجا بـــود اکبـــر
گـــرفتـــم چــاره اکبــر نمـودم با سپاه خود          چه سان جان می‌برم بیرون ز دست ثانی حیدر
اگرعباس شد اندرغضب من چون کنم با او                      نمـــایم استخاره تــا شـوم از خوب و بد مخبـر

شمر باقرآن استخاره میزند واین آیه می آید
و بشرالمنافقین بان لهم عذابا الیما  ان المنافقین فی‌الدرک الاسفل من النار ولن تجد لهم نصیرا
و سپس باخود می گوید:
این استخاره مایه قهر و خسارت است                               این آیه هاتمام زدوزخ بشارت است  

بد آمد استخاره مژده‌ام سوی جهیم داد                           ازبهــرمـن بـه جهنم عـمـارت است
(
چرا که من بجنگ نهروان دیدم)
که ناگه حضرت عباس آمد دربرلشگر                            یکی از ترس شد مست و یکی زد مقنعه بر سر


شمر

اما سرانجام باتردید ونگرانی به سوی خیام راه می افتد وابالفضل(ع) رامخاطب قرار می دهد
ای صیت تو بر شده ز ماهی تا ماه                                    ســردار سپــاه ، شــاه اســلام پنـــاه
کم بنــده تـــو  شمر منم ای عبــاس                        شیر صف آن قوم و سگ این درگاه

عباس
ای آنکه شدی غرق بــه دریــای جهالت                   در کفر نباشد چو تو کس ، مثل و مثالت
یک ذره نداری چو تو در دهر ، عدالت                           گویی چــه سخن غیر تو در راه ضلالت
                                             صد لعنت حق بر تو و یاران تو ای شمر                    

شمر

ای علی طلعت وای امید نجات                          ای حسن خصلت وای حسین صفات

مادرت فاطمه است ام بنین                                   خواهرت زینب است خیر بنات

عشق از جلوه توشد مبهوت                              عقل از آفرینشت شد مات

من و وصف کمال تو حاشا                                  من و شرح جمال تو هیهات

بر تو ای حسن دلفریب درود                             بر تو ای ماه هاشمی صلوات

هرکه شد غریق بحر خدا                                     می شود ناخدای مُلک نجات

هیج کس یوسفی به عشق نشد                        چون تو در التهاب صبر وثبات

تو چه شبها به روز آوردی                              در مناجات قاضی الحاجات

ای علمدار دشت سعی و صفا                             دعوتم کن به وادی عرفات

به من از خرمن ارادت خویش                          خوشه ای هدیه کن به قصد زکات

به سویت آمدم ز روی نیاز                                    به برت آمدم به بوی برات

 

عباس

ای شمر بدان تا که سر وجان دارم                               جان را به نثار ره جانان دارم

بد نام نکن نزد نکو نامانم                                             من همره و هم شأن فراوان دارم

شمر
از چه دور انداختی فرمان شاه شام را                               رهرو عاقل به ره باید ببیند دام را
ای علی صولت مگر نشنیدی این تمثیل را                        پشّه چون پر شد ز پا اندازد آخر پیل را
میکنی فخریه گویی نوکرم من بر حسین                         آوری شاهد برایم سورة تنزیل را
یوسف از اخوان خود کم رنج و محنت ها کشید                 یا نکشت از کینه قابیل دغا هابیل را
از برادر دور شو تا دور گردد از تو رنج                                آی اندر لشگر ما نِه به سر اکلیل را

عباس
رو سیه بر گو چه دانی رتبة هابیل را                                میدهی بر من تو هر دم نسبت قابیل را
هیچ بر گوشت نخوانده آیة ذبحٌ عظیم                             رو تو در قرآن نظر کن سورة تنزیل را
بر غلامی حسین امروز سازم افتخار                                  گوسفند آسا فدا گردم من اسماعیل را
کرده خلّاق دو عالم در صداق مادرش    
                          سلسبیل و کوثر و شط فرات و نیل را
دور شو از نزدم ای مردود رهزن دور شو                           کی ز حق بتوان نمودن دور جبرائیل را

شمر

ایا حبیب قمر چهره وآفتاب جبینم                                تویی به مرتبه شاه وامیرروی زمینم

به حشمتی توسلیمان منت چو مور ضعیفم                      به خاتمی که توراهست منش به قصد نگینم

منم که شمر مرا خوانده عارف وعامی                               به درگهت چوگدایان راه گوشه نشینم

عباس

ایالعین ستمکارزشت ملحد دینم                                      ببند دهان که نخواهم روی نحس توببینم

تویی عدوی حسین ومنم غلام دراو                                     مشخص است توآنی معین است من اینم

                    
شمر
 
از این گیرودار واز آن دار و گیـر                                          نگردد حسین شه ، نگردی وزیـر        

حدیـــثی بگویـــم مـن از نشــأتین                          بســـوزد دل شیـعـیـــان حسـیـــن                                                         
عباس
ایــا شمـــر ملعــون بـــی اعــتــقــاد                  نشیــن تا کنم خطبه ای بــر تــو یــاد
چــو فـــردا خــداونــد لیـــل و نــهار                    کــنـــد مـحــشر انــتــقــام آشــکــــار
بـــه محشــر فتــد شـورش و همهمه                           بـــرآرد سر از قــبـر خـود  فاطمــه
ردای حســن را کشــیــده بـــه دوش                           چو کعــبه ز مــرگ نبی  نـیـل پوش
به دوشش یکی جامه پرخون وخاک                                     ولیکـن زضــرب سنــان چاک چاک
چنـــان نـــالــه و آه و افـــغــان کنــد                 کـــه آهــش روان تا بــه کیــوان کند
بـبـیـنـنـد مـــرد م ز بـــا لا و پســت                    تــن بــی ســری راگرفتــه بــه دست
ز حــنــجـر کشد ناله با شور و شین                               کـــه ای شیعیان بــاشداین تن حسیـن
بـــه یـــک دست قنـــداقه اصغــرش                           بـــه یک دست  رأس علی اکـبــرش
کـــه نـــاگــه بـــه محشــر فتد ولوله                        بـــه زنجـــیـر آرنـــد یــک ســلسـله
ز بــعــد همـــان فرقـــه نیـــل پـوش                      کـــه دیـــگ جهـنـــم بر آید به جوش
بـــه نـــزد پـیــمــبــر رونـــد امتـان                   کــه یــا مصطـفـی الامــان  الامــان                       پـیـمـبـر بـــر آتــش کـنـد این خطاب                      کـــه ای آتــش اینــک مکن التهــاب
بـــه حـــق کسـانی که با شور و شین                            نمـــودنــد گــریــــه بـــرای حسیـــن
چـــه نــام حسیـــن آیــد انــدر میــان                 شـــود آتـــش آن دم بـــه دوزخ نهان
کسی را که این عزت است و جـلال                                     چـــرا خـــون او بـــر شمــا شد حلال
اگــــر چشــــم داریـــد بـــر مــال او                 چـــه تــقــصیـر دارنــــد اطفــــال او
شمر
من که در بزمت غلام و در حضورت جان نثارم                        حلقه بر دوش ایستادم در حضـور شهریــارم
حکــم دارم از عبــید و هست فــرمان از یــزیـدم           یا ابـــوفاضل تـو منما پیش لشگر شرمسارم
من به مغروری رسیدم نیمــه شب در خدمــت تو                  تا کشی دست از حسین سازی قرین افتخارم
جمــله سرداران لشگر جـان خود بگرفته بر کف                      مژده خاک قدومت مــن غلام جــان نثــارم
عباس
از آن طول کلامت روز کردی چون شب تارم                            جواب هر سوالت نیست چاره لیک ناچـارم
ستودی قــدر خود را در بــر عبــاس‌ای ظالــم                    زبان بر بند یک لحظه که تا من نیز بشمارم
تــو انــدر لشگر کــفار یک ســردار بی‌عاری                     مـن انـدر لشگــر اسلام یک میر علمـدارم
نــظـر بــنمـا چــه بنــوشتــه میان قبضه تیغــم           کــلام لافــتی الا عــلی را نــزد خـود دارم

ابالفضل لحضه ای مکث می کند،چند قدم برداشته ودوباره می گوید
 به حمداله ز خونخواری این گرگان نمی‌ترسم                          که من عباس جان بازم ز نامـردان نمی‌ترسم

برو از مــن بگــو با ابــن سعد شوم بــی‌ایــمان                که من سرباز عشقم ذره‌ای از جان نمی‌ترسم
ای شمر بتن تا که سر و جان دارم                                            از بــهــر نـثــار ره جــانــان دارم
بــدنــام مــکــن نــزد نــکونـامانم                             من بهر حسین بتن سر و جان دارم

شمر

می نمایی فخرمی گویی غلامم برحسین                        ای علی صولت مگرنشنیدی این تفصیل را

یوسف ازدست برادر درمیان چه فتاد                       گـــوئیــا ازیــادبـردی قصــه هابیــل را

عباس

هیـچ برگوشت نـخورده آیه ذبـح عظیم                             گــرنمیدانی نظــرکـن سـوره تنزیـل را    

من کجـا ودوری ازنـور دوچشم فاطمه                                کی توانی ره زدن درکعبه اسماعیل را
شمر
مکن تندی مران ازدر تورامن ازغلامانم
عباس    
 بودمکروبودحیله من این تزویر می دانم
شمر
غضب منماکه مهمانم دلم اندر تب وتاب است 
عباس
حسین مهمان مگرنبودچرالب تشنه آب است
شمر

حسین خون جوانان رابهدشمن کرده ارزانی

عباس

حسین همراه خودآورده هفتاددوقربانی

 

بخش چهارم:

سرره گیری  -   امین امینی -    دکتر رضا امینی

 

عباس
شد شام ظلمت از حبش زنگ آشکار                                   بهر کشیک خیمه علم سازم استوار
به به عجب شبی ست شب آخر وداع                  
               فردا شود ز خون من این دشت لاله زار
باد صبا برو به نجف گو به باب من                                       فردا رسد به خدمتت هفتاد و دو جان نثا
کو قاصدی که مژده بر ام البنین دهد                                کی پیر خسته دیده بر آور ز انتظار
سی ساله نوجوان تو فردا شود شهید                                 سی سال شکر حق کن و سی ماه روزه دار
هیهات پس کجاست علی اکبر جوان                                  شبه رسل عزیز حسین بر دلم قرار
تکبیر از کجا و کدامین دلاور است                                      بی شک صدای نوخط و ناکامم اکبر است
او رفته در فرات گمانم برای آب                                           آب آورد برای غریبان دل کباب
یک حمله میکنم به علی اکبر جوان                                    بینم که می شناسدم آن تازه پهلوان
جان بقربان جلالت ای علی بن الحسین                            شک نمی باشد که تو باشی علی را نور عین
اگر یک مو شود کم از سر اکبر در این میدان                     چه میگویی جواب ام لیلا فکر فردا کن
پوشم لباس شبروی خود من اینزمان                                 بندم نقاب بر رخ خود با دو صد فغان
گردم سوار مرکب و گیرم سر رهش                                     بینم چگونه است دلیری و جرأتش

سیاهی یک زمان پا را نگه دار                                  
          ببینم کیستی در این شب تار

  علی اکبر
منم مهر سپهر کبریایی                                                   که دارد ماه از من روشنایی

عباس
بگو سرو گلستان که باشی                                            تو قمری نواخوان که باشی

علی اکبر
بدان من عالمی را زیب و زینم                                     علی اکبر گل باغ حسینم

عباس
گمان من ایا سرو خرامان                                     بری آن آب را از بهر طفلان
به ابن سعد بنمایم اشاره                                     کند جسم شریفت پاره پاره
علی اکبر

به فرقش میزنم شمشیر برّان                             بیندازم سرش چون گو به میدان
عباس
به ازرق حکم سازم از ره کین                              که برباید تو را از کندة زین
علی اکبر

رسد قاسم به صد تندی و چالاک                             بیندازد سرش بر تودة خاک
عباس
بگویم شمر آید در مصافت                                      کند نیلی ز کین رخسار ماهت
علی اکبر

چو آید شمر دون در روبرویم                                    به امدادم رسد آن دم عمویم 

   عباس
عمویت کیست ای ماه جهانگیر                                  که ترسانی مرا از جنگ آن شیر

علی اکبر

چو پرسیدی ز نامش ای همافر                                 عمویم هست عباس دلاور
عباس
ندارد سود اکبر گفتگویت                                             نمیترسم ز تو نی از عمویت  

 علی اکبر
تو را چه حد که بری اینزمان تو نام عمویم                                 رسیده وقت ز خون تو دست و تیغ بشویم

عباس

قربان تو گردم ، ای شه ناس                                                       بنگر که منم عمویت عباس

      علی اکبر
عمو این نیمه شب همچون سیاهی                                               بگو جانا سر راهم چه خواهی

      عباس
می شود عباس قربان تو ای زیبا جوان                                      آمدم اندر سر ره از برای امتحان
تا ببینم جراتت راای شبیه مصطفی                                        بارک الله ارث داری تو ز جدت مرتضی


بخش پنجم:

آب آوری  -    امین امینی -   علیرضا سالاری

عباس پس از طرد شمر نزد امام می رود ومی گوید:
 عباس

السلام ای در ازل شیرازه بند کاف و نون                        بهــر تعــظیم تو خـم پشت سپهر نیلگون
السلام ای عرش دوش مصطفی ماوای تو                        السـلام ای آسمــان هفتــمین شـد جای تو
السلام ای مهد جنبــانت جنــاب جبــرئیل              چیست فرمانت بفرما تو به این عبد ذلیل
امام
سلام من بتو ای نور چشم اشرف ناس                              یگانه گوهــر بحر شجاعـت ای عباس
عبـاس رشیـد من ایـا نـور دو چشمـان                        بردار یکی مشک و برو جانب عدوان
بر گوی بر آن قوم حسین گفته شمـا را                         کس آب نبنــدد به روی گــبر و نصارا
آبــی کـه بـود مهریــه حضـرت زهرا                     از بهر چه بستید به روی عترت طاها
عباس
بفرمان تو ای سرور به جان منت پذیرم من                     بر آن روبه صفت‌ها چون غضنفر شیر گیرم من
نه پیچم سر من از فرمان نه اندیشم من از عـدوان          اگرچــه نیست هـم رزمـم هزاران رستم دستــان

سپس به سوی شریعه حرکت می کند وسپاه دشمن راه رابراومی بندد.عباس به سپاه خصم می فرماید
طلب نموده ترا پورمرتضی عباس  به ابن سعد بگوئید ای خدا نشناس                               
ابن‌سعد
چه مطلب است ایانور چشم اشرف ناس                           چه حالتست که می‌بینمت من ای عباس
به دوش مشک بر اندام خود نموده کفـن                         تــرا خیــال چــه باشــد بیـان نما با من
عباس
ایهـــاالقـوم ظلم من نور چشم حیدرم                          من علمــدار حسیـن سقــای فـوج لشـکرم
باب من باشد علی آن شهسوار لافتی                              آنکه بتهـا را بخــاک افکند از طاق حرم
الغرض من از برای مشک آبی آمدم                                  ره دهیـدم مشک آبی من برم سوی حرم
ابن سعد
ای قــاصـد سلطــان شهیــدان مطلب آب                ایـن آب بــود بهـر شمـا گــوهـر نایاب
                        برگو به حسینت گر از این آب امید است                          امید در این مرحله بیعت به یزید است
عباس
اذن گــربودم بـــه ضــرب ذوالفقـــار                      آب مــی بــردم بــه خیمــه آشکار
 
بی‌آب روم خیمه بـه طفلان چه بگویــم                          رفتــم طلـب آب و ندید آب گلــویم
با مشک تهی و لب خشکیده چه حاصل                                       گویم چه جوابی به سکینه ز غم دل
سپس نزد امام آمده وعرض می کند

ای بـرادر ابـن سـعــد آن بـوالفـضــول                                گفت اگــر بیعت کنــد سبـط رسول
بـــا یــزیــد، آنــدم تــوانــد نــوشـد آب                     قطــع می‌گـردد سوال و هم جواب
امام
باشد محال بیعت او را کنم قبــول                                            تسلیم ظلم کس نشود زاده رسول
گر پاره‌پاره جسم علی‌اکبرم شود                                              گر پـایمال نعل فرس پیکرم شود
مـن صلح با یزیـد ستمگر نمی‌کنم                                          بیعت به آن پلیـد بـد اختر نمی‌کنم
ای نور دیده‌گان من این لحظه با شتـاب                                  رو کــن بسوی لشگر کفار ناصواب
بردار مشک خالی و روکن سوی فرات                                   از سوز تشنگی تو بده کودکان نجات
عباس به سوی شریعه حرکت کرده نگهبانان فرار نموده وعباس مشک راپرمی کندومی گوید:
پر گشت مشک آب به خیمه شوم روان                                 شاید که آب را برسانم به کودکان
عباس از میانه میدان به سوی خیام حرکت می کند
شمر
ایـا گــروه شما طبل جنــگ بنــوازیــد                          نهــال قامــت او را ز پـا براندازید
خطاب من به شما ای گروه حق‌نشناس                                    زنید تیغ به بازوی حضرت عباس
عباس
وارث عـرصــه یلــی ای سپه دغــامنــم                         زاده مرتضــی علی‌عبــاس مــه‌لقــا منـم
آمده‌ام در این مکان شور پسین کنم عیان                           خصم تن مخــالفـان گـوهــر پربهــا منـم
تیــغ گرفتــه‌ام به کـف تا ز عدو کنم تلف                       تاکه سپاه صف به صف برفـکنم ز پا منم
شکل کــفن قبـای من خون گلو حنای من                          عشرت من عـزای من جمله شده فنا منم
ابن سعد
ایا گروه بگیرید نقد جانش را                                               به مرگ او بنشانید یاورانش را
عباس
هنگام رستخیز بر این قوم کافر است                                   از جد نامی‌ام مدد الله‌اکبر است
الله‌اکبر             الله‌اکبر
درمبارزه دست راست عباس قطع می شود

عباس
شد کامیــاب مسنــد عــظما و نشئتین                              دستی که بــود در گـرو بیعت حسین
افتــاد دست راست خــدایــا ز پیکرم                              بر دامن حسین برسان دست دیگـرم
دست چپم بجاست اگر نیست دست راست                           اما هزار حیف کـه یک دست بی‌صداست
مبارزه ادامه دارد

شمر
تیغ دگر به دست چپش آشنا کنید                                     شال عزا بگردن شیر خدا کنید
دست چپ عباس هم قطع می شود
عباس
حسین زحال من آگاه نیست یاالله                                  فتــاده د ست چـپــم لاالـــه الاالله
ایـــا نتـیـجـه امیــدواری احبــاب                         بیا برادردرخون طپییده رادریاب

شمر
خطاب من به شما ای گروه حق‌نشناس                          زنید تیر به چشمان حضرت عباس
خطاب من به شما ای گروه کفر اساس                          مدد کنید ستــانیم بیــرق از عبـاس
عباس
دو تیر آمــد از جانب مشرکین                                     یکی از یــسار و یکی از یمــین
یکی تیر آمد به چشمم چه باک                                 یکی مشک آبم فکنده به  خاک

لشکر عباس رامحاصره می کند
شمر 
شد وقت زنم طعنه بر عباس ز بیداد                         داغش بگذارم بــه دل باب و برادر
ای میرغضنفر فروای دست خداوند                           ای دست خدا را پسر ای میر دلاور
گفتی که چو طـومار به پیچم همه صف‌ها                 گفتی که کنم خــالی از این معرکه لشگر
گفتی که بنه دست به هم تا که ببندیم                     بگذاشته‌ام دست اگرت هست درآور
این طعنه ترا بس بود اندر دم مردن                         الـحــال نهم داغ تــرا بــر دل مــادر
عباس
ای کافر بی‌غیرت ملعــون ستمــگر                     انصاف کجا رفت و مروت چه شد آخــر
بخت تو بلند است که من دست ندارم                    بردار عمود این تو و این پیکر و این سر
روزی کــه بپــاشد علــم عدل الــهی               احقــاق من از تــو بکشد حضــرت داور
ای زاده زهـــرا به کجــائی تو حسین جان           خــود را بـــرســان زود ببالیــن بـــرادر
امام
آمد صدای ناله که دستی زتن فتاد                                 گو یا که دست حضرت عباس من فتاد
عباس
کنار نهر علقمه عدو به گرد من همه                                                   بیا عزیز فاطمه برادرم برادرم
امام
پشتم شکستی یا اخا دست رشیدت شد جدا                                   اندر کجا جویم ترا برادرم بــرادرم
کجائی ای بــرادرم امیر فوج لشگرم                                            صدا برآور از کرم برادرم برادرم
امام عباس رامی یابدوسرش رابرزانو می گذارد
عباس

تو کیستی که سرم را بدامنت داری                                  تو کیستی که بمن می‌کنی پرستاری

امام
ای بی ‌کس و غریب منم با تو آشنا                                              باشم برادر تو حسین چشم خود گشا
دختـــرم بـــر تــو فــرستاده سـلام                                       ایــن چنین بهـــر تــو داده است پیام
گـــــر نشــد آب میــســـر گــرد د                                 گـــو عمـــویم بــه حـــرم بـــرگردد
نــه دست در بـدن و نه بتن رمق داری                                                     بخواب جان برادر بخواب حق داری
الــــهی نــبینــدچـــوایـــن دل غمیـن               خــدایــا بـــراد ربـــرادرچـنـیـن
مـــرا شـــد زداغــت شکستــه کمــر                      شـــرارغمــت سوخـت پاتابه سر
بیـــا تـــا کـــه مــن با دل دردنــاک   
                    کنـــم خـون زروی چوماه توپاک

زینب

علم باشد علمدارم کجا شد                                           یقین دانم دو دستانش جدا شد
بزن گلدستة حسرت به تارک                                       اسیری رفتنت زینب مبارک
عزیزان حضرت عباس من کو                                          ضیاء دیدگان ناس من کو
برادر تا به کی زندان نشینم                                          چشان جای تو را خالی ببینم

 


  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

امسال نیز تعزیه آهوئیه با موضوع تعزیه حضرت ابالفضل (ع) درعصر عاشورا اجرا شد .تعزیه خوانان :آقای علیرضا سالاری درنقش امام ،آقای امین امینی زاده درنقش عباس ،آقای محمد امینی زاده درنقش علی اکبر،آقای سید مجتبی هاشمی درنقش زینب ،آقای مهران کریم زاده درنقش عمرسعدوآقای جواد امینی زاده درنقش شمر .

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

 

سنایی غزنوی

پـس از کـسـایـی مـروزی (مـتـولّد 341 ه‍. ق)باید از حکیم سنائی غزنوی شاعر عارف وپرآوازه شـیـعـی سـده پنجم و ششم نام برد، که به این مهم همّت گماشته و ده ها بیت ازکتاب معروف خود یعنی همان حـدیـقـة الحـقـیقه و شریعة الطریقه را سوگسروده هایی در رثای حضرت امام حسین پرداخته است :                    

پسر مرتضی، امیر حسین

که چنویی نبود، در کونین

اصل و فرعش، همه وفا و صفا

عفو و خشمش، همه سکون و رضا

حبَّذا کربلا و آن تعظیم

کز بهشت آورد به خلق، نسیم

و آن تنِ سر بریده در گل و خاک

و آن عزیزان به تیغ، دلها چاک

و آن چنان ظالمان بد کردار

کرده بر ظلم خویشتن، اصرار

(حدیقه الحدیقه سنائی غزنوی، به تصحیح مدرّس رضوی، ص 266.)

 

 

  عمعق بخارایی

او از شاعران معروف قرن ششم و معاصر سلطان سنجر بوده است. وفات وی به سال 543 بوده است.  او درباره واقعه کربلا سروده است :

به اهل قبله بر از کافران رسید آن ظلم

کز آتش و تف خورشید روی بسته گیاست

سواد ساحت فرغنه بهشت آیین

چو کربلا همه آثار مشهد شهداست

کز آب چشم اسیران و موج خون شهید

نباتهاش تبر و خون و خاکهاش حناست

دیوان عمعق بخارایی , تصحیح مرحوم نفیسی , تهران 1339 صفحه 81

 

ادیب صابر ترمذی

او نیز معاصر سلطان سنجر است و اهل بخارا او شیعه 12 امامی بوده است. وفات وی به سال 546 بوده است. او درباره امام حسین و واقعه کربلا سروده است :

به کربلا چو دهان حسین از او نچشید

همی دهند زبانها یزید را دشنام

در غزلی نیز :

آن عهد و وفای ما کجا شد

از هر دو دلت چرا جدا شد ؟

دی عادت تو همه وفا بود

امروز چرا همه جفا شد ؟

بر لشگر حسن پادشاهی

چونین شود آنک پادشا شد

تا تو بشدی , بشد قرارم

معلوم نمی شود کجا شد

هجران تو دشت کربلا بود

رو حصه من همه بلا شد

وز خون دو دیده رویم

چون حلق شهید کربلا شد

دیوان ادیب صابر ترمذی , تصحیح محمد علی ناصح , تهران , بی تا

 

امیر قوامی رازی

او از شاعران بزرگ ری است ؛ او مداح قوام الملک یمین الدین طغرایی بوده و تخلص خویش را نیز از نام او گرفته است. از میان شاعران زبان فارسی او اولین شاعری ست که در اشعار خود صراحتا به شیعه دوازده امامی بودن خویش اعتراف و تصریح نموده است. وفات او به سال 560 هجری به ثبت رسیده است. دیوان اشعارش توسط مرحوم میر جلال الدین حسینی ارموی تصحیح و به چاپ رسیده است. او در رثای سید الشهدا اینگونه سروده است :

روز دهم ز ماه محرم به کربلا

ظلمی صریح رفت بر اولاد مصطفی

هرگز مباد روز چو عاشور در جهان

کان روز بود قتل شهیدان کربلا

آن تشنگان آل محمد اسیروار

بر دشت کربلا به بلا گشته مبتلا

اطفال و عورتان پیمبر برهنه تن

از پرده رضا همه افتاده بر قضا

فرزند مصطفی و جگر گوشه رسول

سر بر سنان و بدن بر سر ملا

عریان بماند پردگیان سرای وحی

مقتول گشته شاه سراپرده عبا

قتل حسین و بردگی اهل بیت او

هست اعتبار و موعظه ما و غیر ما

هر گه که یادم آید از آن سید شهید

عیشم شود منغض و عمرم شود هبا

در آرزوی آب چنوئی بداد جان

لعنت برین جهان به نفرین بی وفا

آن روزها که بود در آن شوم جایگاه

مانده چو مرغ در قفس از خوف بی رجا

با هر کسی همی تلطف حدیث کرد

آن سید کریم نکو خلق خوش لقا

تا آن شبی که روز دگر بود قتل او

میدادشان نوید و همی گفتشان ثنا

گویند کین قدر شب عاشور گفته بود

آمد شب وداع چو تاریک شد هوا

روز دگر چنان که شنیدی مصاف کرد

حاضر شده زپیش و پس اعدا و اولیا

اینها به آب تشنه و ایشان به خونشان

از مهر سیر گشته وز کینه ناشتا

بر قهر خاندان نبودت کشیده تیغ

تا چون کنندشان به جفا سر زتن جدا

میر و امام شرع حسین علی که بود

خورشید آسمان هدی شاه او صیا

از چپ و راست حمله همی کرد چون پدر

تا بود در تنش نفسی و رگی به جا

خویش و تبار او شده از پیش او شهید

فرد و وحید مانده در ان موضع کربلا

افتاده غلغل ملکوت اندر آسمان

برداشته حجاب افق امر کبریا

بر خلد منقطع شده انفاس حور عین

برعرض مضطرب شده چون جنبش سما

زهرا و مصطفی و علی سوخته ز درد

ماتم سرای ساخته بر سدره منتها

او در میان آن همه تیغ و سنان و تیر

دانی که جان و جگر خون شود مرا ؟

دیوان امیر قوامی رازی تصحیح جلال الدین حسینی ارموی تهران 1334 صفحات 125 تا 128

این قصیده بلند از این بیت به بعد هم ادامه دارد که ما تا همین جا بسنده کردیم.

 

رشید الدین وطواط

وفات وی را 573 ذکر کرده اند ؛ وی در ضمن قصیده مدیحه ای اینگونه سروده است :

در فوت من مکوش مبادا زحب فضل

وقت تسحری بود از فوت من ترا

در خون من مشو که به خون شسته ام دو رخ

بی تو به حق خون شهیدان کربلا

دیوان رشید الدین وطواط؛تصحیح سعید نفیسی , تهران , 1339 صفحه 8

 

فلکی شروانی

وفات وی را 577 ذکر کرده اند ؛ او شاعریست که منقول است تمایلات شیعی شدید داشته و همین امر باعث خشم شروان شاه بر او شده و به همین علت مدتی را در زندان به سر برده , او در ضمن قصیده ای که از زندان برای شروان شاه فرستاده اینگونه سروده است :

به نور روضه سید , به خاک مشهد حیدر

به سنگ خانه کعبه , به آب چشمه زمزم

به آب چشم اسیران اهل بیت پیغمبر

به خون پاک شهیدان عشر ماه محرم

دیوان فلکی شروانی ؛ به اهتمام طاهر شهاب , تهران , صفحه 9 و 47

 

جمال الدین محمد اصفهانی

وفات او را 588 گفته اند , او پدر کمال الدین اسماعیل معروف است ؛ وی با وجود اینکه حنفی مذهب بوده تمایلاتی هم به سمت شیعه داشته دلیل بر این مدعا اشعاریست که او در مدح اهل بیت و واقعه کربلا سروده. از آن جمله می توان به نمونه زیر اشاره کرد :

او در این ابیات با طعنه ای که به آب میزند , اشاره ای می کند به لب تشنگی اصحاب کربلا

پیوسته در حمایت او لشگر بلا

همواره در رعایت او اهل روستا

مقصود جستجوی سکندر به شرق و غرب

مطلوب آرزوی شهیدان کربلا

گاهی دهد به تیغ زبان رونق سخن

گاهی زبان تیغ بدو یا بدان جلا

دیوان جمال الدین محمد اصفهانی؛تصحیح حسن وحید دستگردی،تهران 1341 صفحه 294

 

ظهیر الدین فاریابی

وفات او را 598 گفته اند ؛ دیوان اشعار او در نهایت حلاوت سخن و ملاحت معناست ؛ محققین و تذکره نویسان مذهب وی را شیعه اثنی عشری میدانند و شاهد ادعای خویش را هم ابیاتی از او می آورند وی در آن اشاره به حضرت رضا (ع) کرده  و از آنجا که میدانیم بر اساس تقسیمات مذاهب گروهی که به امامت امام رضا استوارند و مومن , یقینا از گستره انشعابات شیعی دورند و امامان را بر اساس نقل رسول دوازده گانه از امیرالمومنین تا حضرت غایب(عج) می دانند , زیرا آخرین انشعاب در میان شیعیان بر سر جانشینی امام صادق (ع) بود که اسماعیلیه معتقدند بعد از ایشان اسماعیل فرزند بزرگ امام صادق , امام بعدیست حال آنکه اسماعیل در زمان حیات امام صادق (ع) از دنیا رفته. همه این شواهد تایید میکند که او را شیعه 12 امامی بدانیم. ابیات دلبرای زیر بخشی از اشعار اویند درباره امام حسین و واقعه کربلا :

 ای ظهیر از گور نقبی میزنم تا کربلا

می روم گریان به پابوس حسین تشنه لب

و

بس که چشم غم سرشکم ؛ بابلا آمیخته است

خاک من دارد شرف مانند خاک کربلا

دیوان ظهیر فاریابی؛به اهتمام هاشم رضی،تهران ؛ بی تا صفحه 187 و 280

 

شیخ فرید الدین عطار نیشابوری

قتل وی را 627 در خلال حمله مغولان به نیشابور گزارش کرده اند. او در مثنوی درباره امام حسین علیه السلام گفته است :

کیست حق را و پیمبر را ولی ؟

آن حسن سیرت، حسین بن علی

آفتاب آسمان معرفت

آن محمّد صورت و حیدر صفت

نُه فلک را تا ابد مخدوم بود

زان که او سلطان ده معصوم بود

قرَّة العین امام مجتبی

شاهد زهرا، شهید کربلا

تشنه، او را دشنه آغشته به خون

نیم کشته گشته، سرگشته به خون

آن چنان سر خود که بُرَّد بیدریغ ؟

کافتاب از درد آن شد زیر میغ

گیسوی او تا به خون آلوده شد

خون گردون از شفق پالوده شد

کی کنند این کافران با این همه

کو محمّد؟ کو علی ؟ کو فاطمه ؟

صد هزاران جان پاک انبیا

صف زده بینم به خاک کربلا

در تموز کربلا، تشنه جگر

سربریدندنش، چه باشد زین بتر؟

با جگر گوشه ی پیمبر این کنند

وانگهی دعوی داد و دین کنند!

کفرم آید، هر که این را دین شمرد

قطع باد از بن، زفانی کاین شمرد  

 هر که در رویی چنین، آورد تیغ

لعنتم از حق بدو آید دریغ

کاشکی ـ ای من سگ هندوی او

کمترین سگ بودمی در کوی او

یا در آن تشویر، آبی گشتمی

در جگر او را شرابی گشتمی

 

مولانا جلال الدین محمد بلخی

که حضرتش بی نیاز از هر معرفی ست. در کتاب مستطاب مثنوی معنوی ابیاتی به این شرح در باب واقعه کربلا دارد :

روز عاشورا نمی دانی که هست

ماتم جانی، که از قرنی بِه ست

پیش مؤ من کی بود این قصّه، خوار؟

قدر عشق گوش، عشق گوشوار

پیش مؤ من، ماتم آن پاکْ روح

شهره تر باشد ز صد طوفان نوح

چون که ایشان، خسرو دین بوده اند

وقت شادی گشت، بگسستند بند

سوی شادِرْوان دولت تاختند

کُنده و زنجیر را، انداختند

مثنوی معنوی، به تصحیح و چاپ نیکلسون، ج 3، ص 318.

و غزل معروف "کجایید ای شهیدان خدایی" نیز از سروده های مولوی ست درباره شهدای کربلا.

 

سیف الدین فرغانی

او از شاعران بسیار توانای و اساتید مسلم قرن هفتم است اما به دلیل مهاجرتی که از فرغانه در ماورالنهر - محل تولد خود- به شهر آقسرا در نزدیکی قونیه در آسیای صغیر در ابتدای عمر داشته و به سبب انقطاع از مردم و گوشه گیری و زیر بار مدح حکام ظالم قرار نگرفتن و آزاده زیستن بی سایه ظالمی بر سر در همان شهر کوچک آقسرا تا اخر عمر زیست و در گمنامی از دنیا رفت. از دلایل این مدعا که او شاعری بزرگ و استادی مسلم بوده است همین بس که او و حضرت عجل سعدی در همه عمر با هم مراودات و مکاتبه و مشاعره داشته اند. او در همه عمر از مدح حکام سفله مغول که زمامداران این عصرند حذر داشته و دامن آلوده نکرده است در عوض همانند سعدی به غزل سرایی و سرودن اشعار موعظه و پند مشغول بوده است. همین گمنامی او و دور بودن او از مرکزیت فرهنگی ایران و عدم بازگشت دوباره او به وطن  باعث شده که نامی از او در تذکره های شاعری نباشد. سیف اگر چه از اهل سنت بود اما علاقه شدیدی به اهل بیت و امام شیعه خاصه حضرت سید الشهدا دارد. او از قدیمی ترین مرثیه سرایانی ست که درباره امام حسین مرثیه (نوحه)سروده اند.

سیف در مرثیه ای بسیار دلنشین و روان با دیدی اخلاقمدارانه و نصیحت گونه ضمن پرداختن به واقعه عاشورا مردم را دعوت به اقامه عزا برای کشته کربلا می کند و گریستن در حق او و مصیبت او را باعث نزول رحمت و بخشش گناهان میشمرد. او در 710 در همان شهر آقسرا در گذشته و در همانجا مدفون است. مرثیه وی از دلنشین ترین مراثی در زبان فارسی ست :

 

 ای قوم ! درین عزا، بگریید

بر کشته کربلا بگریید

با این دلِ مرده، خنده تا کی ؟

امروز، درین عزا بگریید

فرزند رسول را، بکشتند

از بهر خدای،را بگریید

از خون جگر، سرشک سازید

بهر دل مصطفی، بگریید

وَز معدنِ دل به اشکِ چون دُر

بر گوهر مرتضی، بگریید

با نعمت عافیت به صد چشم

بر اهل چنین بلا بگریید

دلخسته ماتم حسینید

ای خسته دلان ! هلا بگریید

در ماتم او، خَمُش مباشید

یا نعره زنید، یا بگریید

تا روح ـ که متَّصل به جسم است

از تن نشود جدا ـ بگریید

در گریه، سخنْ نکو نیاید

من می گویم، شما بگریید

بر جور و جفای آن جماعت

یک دم زسر صفا بگریید

اشک از پی چیست ؟ تا بریزید

چشم از پی چیست ؟ تا بگریید

در گریه، به صد زبان بنالید

در پرده، به صد نوا بگریید

نسیان گنه صواب نبود

کردید بسی خطا بگریید

تا شسته شود کدورت دل

یکدم نرسد صفا، بگریید

وز بهر نزول غیث رحمت

چون ابر ؛ گه دعا بگریید.

دیوان سیف فرغانی، تصحیح و کوشش دکتر ذبیح اللّه صفا، تهران 1341 , ج 1، ص 177-176

 

کمال الدین محمود خواجوی کرمانی

از غزلسرایان بنام سده هـشـتـم است، او معاصر الجایتو محمد خدابنده و پسرش ابو سعید بهادر است. او آثـار فـخـیـمـی در اغـلب قـالب هـای شـعـری، خـصـوصـاً غزل دارد و مثنوی روضة الانوارش که به اقتفای حکیم نظامی گنجوی سروده شده در میان سایر مـثـنـوی هـایش وجاهت خاصّ به خود را دارد. در شـیعی بودن خواجوی کرمانی تردیدی نیست و قصایدی که در مناقب اهل بیت علیهم السلام  سـروده، شـاهـد صـادقـی بر این مدّعا است. وی در پایان این گونه قصاید، با شفیع قـرار دادن ذوات مـقـدّس مـعـصـومـیـن (ع) و سـوگـندی که به حرمت آنان یاد می کند، اجابت خواسته هایش را از درگاه خداوند خواستار می گردد. وفات او را 753 ذکر کرده اند. او در غزلی که درباره امام حسین سروده این گونه می گوید :

 

آن گوش وار عرش که گردون جوهری

با دامنی پر از گوهرش بود مشتری

درویش ملک بخش و جهاندار خرقه پوش

خسرو نشان صوفی و سلطان حیدری

در صورتش مبین و در سیرتش مبین

انوار ایزدی و صفات پیمبری

در بحر شرع لولوی شهوار و همچو بحر

در خویش غرقه گشته ؛ ز پاکیزه گوهری

اقرار کرد حر یزیدش به بندگی

خط باز داده روح امینش به چاکری

لب خشک و دیده تر شده از تشنگی هلاک

وانگه طفیل خاک درش خشکی و تری

از کربلا بدو همه کرب و بلا رسید

آری همین نتیجه دهد ملک پروری

دیوان خواجوی کرمانی؛به اهتمام احمد سهیلی خوانساری صفحه 131

 

ابن یمین فریودی

سال وفات او را 769 می دانند. او را پس از حکیم انوری، بزرگترین شاعر قـطـعـه سـرای پـارسـی زبان می دانند او در زمینه های  پندآموزی، اخلاقی و اجتماعی دارای آثار منظوم ارزنده ای است. او هم عصر و همزمان با امیران حکومت سربه داران است و مداح ایشان , ابن یمین در میان تمام شعرا به این خصوصیت ممتاز است که مداحی های او از حکومت برخلاف مدایح شاعران دیگر نیست و مداحی های وی به دلایلی که برکیشمریم جایز دانسته اند , 1 آنکه سلاطین و حکام سربه داران همگی شیعه بودند و 2 آنکه ایشان موفق شده بودن ریشه حکومت رعب آور مغولها و لشگر قدرتمندشان را در هم بکوبند و طومارشان را به هم بپیچند 3 اینکه سلاطین سربه داران اهتمام خاصه به گسترش شیعه گری داشتند. او شیعه اثنی عشری بوده و در جای جای دیوانش آثار ارادت به خاندان رسول الله پیداست او در سروده ای در ماتم سید الشهدا می گوید :

شنیدم ز گفتار کارآگهان

بزرگان گیتی، کِهان و مهان

که پیغمبر پاکِ والا نَسب

محمّد، سرِ سَروران عرب

چنین گفت روزی به اصحاب خود

به خاصان درگاه و احباب خود

که چون روز محشر، درآید همی

خلایق، سوی محشر آید همی

منادی بر آید به هفت آسمان

که : ای اهل محشر! کران تا کران

زن و مرد، چشمان به هم برنهید

دل از رنج گیتی به هم درنهید

که : خاتون محشر، گذر می کند

ز آب مژه، خاکْ تر می کند

یکی گفت کای پاکِ بی کین و خشم

زنان از که پوشند باری دو چشم ؟

جوابش چنین داد، دارای دین

ـ که بر جان پاکش، هزار آفرین !

که : فردا که چون بگذرد فاطمه

ز غم، جیب جان بر دَرَد فاطمه

ندارد کسی طاقت دیدنش

ز بس گریه و سوز و نالیدن

به یک دوش او بر، یکی پیرهن

به زهر آبِ آلوده، بهر حسن

ز خون حسینش، به دوش دگر

فرو هشته، آغشته دستار سر

بدین سان رود خسته، تا پای عرش

بنالد به درگاه دارای عرش

بگوید که : خون دو والا گهر

ازین ظالمان، هم تو خواهی مگر

ستم، کس ندیده ست از ین بیشتر

بدِه داد من ! چون تویی دادگر

کند یاد، سوگند یزدان چنان

به دوزخ کنم بندشان جاودان

چه بد طالع، آن ظالم زشتخوی

که خصمان شوندش، شفیعان اوی

اَلا ای خردمند پاکیزه رای

به نفرین ایشان، زبان برگشای

وز آن، تو ز یزدان جان آفرین

بیابی جزایش،بهشت برین

جز این، پند منیوش اگر مؤ منی

بدین راه رو، گرنه تر دامنی

دیوان ابن یمین؛به اهتمام حسین علی باستانی راد, چاپ 1344 صفحه 590-589

 

سلمان ساوجی

از بزرگ ترین شعرای سده هشتم هجری اسـت که معاصر و همعر خواجو و حافظ است. وی در ردیف بزرگترین قصیده سرایان درجه اوی زبان فارسی است اورا شیعه اثنی عشری گفته اند. او در مرثیت شهدای کربلا نیز قـصـیده شیوایی دارد. ابیات برگزیده ای از این قصیده سی و پنج بیتی را با هم مرور می کنیم سال وفات او را 778 ذکر کرده اند :

خاک، خونْ آغشته لبْ تشنگان کربلاست

آخر ای چشم بلابین ! جوی خونبارت، کجاست ؟

جز به چشم و چهره، مسپَر خاک این ره کآن همه

نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفی ست

ای دل بی صبر من ! آرام گیر اینجا، دمی

کاندرین جا منزل آرامِ جان مرتضی ست

ای که زوّار ملایک را، جنابت مقصدست

وی که مجموع خلایق را، ضمیرت پیشوا است

در حقِ باب شما آمد: عَلی بابُها

هر کجا فصلی درین باب ست، در باب شماست

هر کس از باطل، به جایی التجایی می کند

ز آن میان، ما را جناب آل حیدر مُلتَجی ست

کوری چشم مخالف، من حسینی مذهبم

راه حق این است و، نتوانم نهفتن راه راست

ای چو دریا خشکْ لب ! لب تشنگان رحمتیم

آب رویی دِه به ما کآب همه عالم، تو راست

جوهر آب فرات از خون پاکان گشت لعل

این زمان، آن آب خونین همچنان در چشم ماست

یا امامَ المتَّقین ! ما مفلسان طاعتیم

یک قبولت، صد چو ما را تا ابد برگ و نوا است

یا امامَ المسلمین ! از ما عنایت وامگیر

خود تو می دانی که سلمان بنده آل عباست

نسبت من با شما اکنون، درین ابیات نیست

مصطفی فرمود: سلمان هم ز اهل بیت ماست

دیوان سلمان ساوجی؛به اهتمام منصور مشفق,چاپ 1336 صفحه 423-426

 

خواجه شمس الدین محمد حافظ

که حضرتش بی نیاز از معرفی ماست ؛ وفات او را 791 گفته اند ؛ برخی معتقدند که او در غزلی که با مطلع "زان یار دلنوازم شکریست با شکایت" در نهایت مهارت و زیبایی غزلی عاشورایی گفته است ؛ آنجا که سروده سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت مرادش سر مبارک امام است و گوشه چشمی به حادثه کربلا داشته است

 

بابافغانی شیرازی

چهره ممتاز شعر دوره تیموری است که سبک او سال ها توسّط غزلسرایان سده دهم، تقلید می شده است حتّی برخی از محقّقان طرزسرایش مبدعان سـبـک و مکتب وقوع را در ابتدای امر، متاثّر از شیوه سرایش وی در اشعارش دانسته اند. زمان فوت وی به روشنی معلوم نیست. وی در سرایش مراثی نیز ید طولایی داشته :                                                                                                                                       

هر گل که بر دمید ز هامون کربلا

دارد نشان تازه مدفون کربلا

پروانه نجات شهیدان محشرست

مهر طلا ببین شده گلگون کربلا

در جستجوی گوهر یکدانه نجف

کردم روان دو رود به جیحون کربلا

نیل ست هر عشور به بیت الحزن روان

از دیده های مردم محزون کربلا

در هر قبیله، از قِبَل خوان اهل بیت

ماتم رسیده ای شده مجنون کربلا

بس فتنه ها که بر سرِ مروانیان رسید

وقت طلوع اختر گردون کربلا

بردند داغ فتنه آخرْ زمان به خاک

مرغانِ زخم خورده مفتون کربلا

گرگان پیر، دامن پیراهن حسین

ناحق زدند در عرق خون کربلا

خونابه روان جگر پاره حسین

در هر دیار سر زده بیرون کربلا

محتشم کاشانی

سال وفات وی را 996 می دانند را باید قافله سالار کاروان شعر عـاشـورا دانـسـت، زیرا مرثیه دوازده بندی باز این چه شورش است وی با تاثیر شگرفی که بر شاعران چهار سـده اخـیـر داشـتـه، مـوجـبـات غـنـای کـمـّی و کـیـفـی شـعر عاشورا را فراهم ساخته و به دلیل اقبال بی سابقه از این اثر فاخر و ماندگار، نام محتشم و ترکیب بـنـد عـاشـورایـی او بـا فـرهنگ عاشورا گره خورده است. بهترین توصیف تنها میتواند بازخوانی ترکیب بند معروف او باشد که ما به جهت طولانی بودن این ترکیب بند تنها به ذکر ابیات اول هر بند بسنده می کنیم.

1-

باز این چه شورش ست که در خلق عالم ست ؟

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم ست ؟  

2-

کشتی شکست خورده طوفانِ کربلا

در خاک و خون تپیده میدانِ کربلا

3-

کاش آن زمان، سُرادق گردون نگون شدی

وین خرگه بلندْ ستون، بی ستون شدی

4-

بر خوان غم، چو عالمیان را صلا زدند

اوّل صلا به سلسله انبیا، زدند

5-

چون خون ز حلق تشنه او، بر زمین رسید

جوش از زمین به ذِروه عرش برین رسید

6-

ترسم جزای قاتل او، چون رقم زنند

یکباره، بر جریده رحمت قلم زنند

7-

روزی که شد به نیزه، سرِ آن بزرگوار

خورشید، سر برهنه برآمد ز کوهسار

8-

بر حربگاه، چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشو، واهمه را در گمان فتاد

9-

این کشته فتاده به هامون، حسین توست

وین صیدِ دست و پا زده در خون، حسین توست

10-

کای مونس شکسته دلان، حال ما ببین

ما را غریب و بیکس و بی آشنا ببین

11-

خاموش محتشم! که دل سنگ، آب شد

بنیاد صبر و خانه طاقت، خراب شد

12-

ای چرخ ! غافلی که چه بیداد کرده ای ؟

وَز کین، چها درین ستم آباد کرده ای

پـس از مـحـتـشـم شـعـرای بـسـیاری به تقلید یا به استقبال از شاهکار عاشورایی وی به سرایش شعر عاشورایی روی آوردند و در قالب های مثنوی، قـصـیـده، قطعه ؛ غزل، رباعی و دوبیتی، به بازآفرینی مراثی واقعه کربلا در شعر خویش پرداختند. از این زمان به بعد یعنی تقریبا از پس از محتشم , سبک هندی در شعر فارسی پا میگیرد سبکی که مهمترین وجه تمایز آن از سایر سبکهای شعری فارسی تصویری بودن آن است. به خاطر اینکه این مقال به درازا کشیده شده ما از میان تمام شاعران سبک هندی تنها به صائب و بیدل می پردازیم و پس از اریه نمونه آثار ایشان بحث را به اتمام میرسانیم.

 

 

صائب تبریزی

یکی از دو چهره  شاخص سبک هندی ست , او بیشتر به تک بیتهایش در اذهان شعری مردم زنده است اما غزلیات بسیار حائز توجه ای دارد. سال وفات وی را 1081 ثبت کرده اند. او در یکی از قصایدش درباره امام حسین و حادثه عاشورا سروده است :

چون آسمان کند کمر کینه، استوار

کشتی نوح، بشکند از موجه بِحار

لعل حسین را کند از مهر، خشکْ لب

تیغ یزید را کند از کینه، آبدا

خون شفق، ز پنجه خورشید می چکد

از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار

پور ابوتراب، جگرگوشه رسول

طفلی که بود گیسوی پیغمبرش، مهار

لعل لبی که، بوسه گه جبرییل بود

بی آب شد ز سنگدلی های روزگار

عیسی در آسمان چهارم، گرفت گوش

پیچید بس که نوحه درین نیلگون حصار

نتوان سپهر را به سرْ انگشت برگرفت

چون نیزه بر گرفت سرِ آن بزرگوار؟

در ماتم تو، چرخ به سر کاه ریخته ست

این نیست کهکشان که ز گردون شد آشکار

! چون خاک کربلا نشود سجده گاه عرش ؟

خون حسین ریخت بر آن خاک مشکبار

صائب ! از ین نوای جگر سوز لب ببند

کز استماع آن، جگر سنگ شد فِکار

 

میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی

او به همراه صائب تبریزی دو چهره درخشان سبک هندی را به خود اختصاص داده اند برخی اور ا در خیال پردازی ها و تصویر سازی هایش , آفرینش مضمون و خلق ترکیبات بدیع , چیره دست تر از صائب نیز می دانند. او اهل سنت بوده اما در برخی از اشعارش درباره حضرات معصومین گوی سبقت را از بسیاری از شاعران شیعی نیز ربوده است. بعنوان شاهد مثال به این غزل بیدل که درباره امام حسین با مهارت تمام سروده است بنگرید :                                                                                                      

سایه دستی اگر ضامن احوال ماست

خاک ره بیکسی ست کز سرِ ما بر نخاست

دل به هوی بسته ایم، از هوس ما مپرس

با همه بیگانه است آن که به ما آشناست

داغ معاش خودیم، غفلتِ فاش خودیم

غیرْ تراش خودیم، آینه از ما جداست

آن سوی این انجمن نیست مگر وهْم و ظن

چشم نپوشیده ای، عالم دیگر کجاست ؟

دعوی طاقت مکن تا نکشی ننگ عجز

آبله پای شمع، در خور ناز عصاست

گر نیی از اهل صدق، دامن پاکان مگیر

آینه و روی زشت، کافر و روز جزاست

صبح قیامت دمید، پرده امکان درید

آینه ما هنوز شبنم باغ حیاست

در پی حرص و هوس سوخت جهانی نفس

لیک نپرسید کس : خانه عبرت کجاست ؟

بس که تلاش جنون، جام طلب زد به خون

آبله پا، کنون کاسه دست گداست

هستی کلفَتْ قفس، نیست صفا بخش کس

در سرِ راه نفس، آینه بختْ آزماست

قافله حیرت ست موج گهر تا محیط

ای املْ آوارگان ! صورت رفتن کجاست ؟

معبد حسن قبول، آینه زارست و بس

عِرض اجابت مبر، بی نفسی ها دعاست

کیست درین انجمن محرم عشق غیور؟

ما همه بیغیرتیم، آینه در کربلاست

بیدل ! اگر محرمی رنگ تک و دو مبر

در عرق سعی حرص خفَّت آب بقاست

کـلیـّات بـیـدل دهـلوی، بـه اهـتـمـام حـسـیـن آهـی، بـه تـصحیح خال محمّد خسته، خلیل اللّه خلیلی، ص 289.

 

در پایان باتوجه به آنچه گذشت دیدییم که سرایش واقعه کربلا و فاجعه ظهر روز دهم تنها مختص به شاعران شیعی نبوده و نیست و شاهد بودیم که شاعران آزاده ای حتا از اهل سنت نیز از حسین بن علی سرودند و حتا غیر مسلمانان - که موضوع این مقاله نبودند - نیز مراثی تاثیر گذاری در منقبت حضرت سید الشهدا و مظلومیت ایشان و حادثه ظهر عاشورا دارند.

چنین نمونه گزینی را می توانیم در میان شاعران عرب زبان و شاعران غیر مسلمان نیز انجام دهیم تا به عمق تاثیرگذاری و زیبایی معانی مراثی ایشان نیز دست بیابیم، انشاء‌الله در وقتی دیگر و مجالی فراختر.

 

 

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

سخنان امام حسین از مدینه تا کربلا (رویدادهاى شب عاشورا)

 

رویدادهاى شب عاشورا
سخن امام در آزاد گذاردن اصحاب و اهل بیت (علیهم السلام )
ابومخنف نقل کرده : پس از آنکه عمر سعد (جنگ را به فردا انداخت و) برگشت ، امام (علیه السلام) چون شب عاشورا نزدیک شد اصحاب خود را جمع کرد. امام سجاد (علیه السلام) فرمود: من در آن وقت مریض بودم نزدیک شدم ، تا سخنان امام (علیه السلام) را بشنوم . شنیدم فرمود: ((خدا را بهترین ثنا مى گویم و او را بر راحتى و سختى سپاسگزارم . بارالها! تو را ستایش مى کنم بر اینکه ما را به پیامبرى (محمد (صلى الله علیه و آله و سلم)) کرامت بخشیدى و به ما قرآن آموختى و در دین خود فقیهمان ساختى و براى ما گوشها و چشمها و دلهایى آفریدى و ما را از مشرکان قرار ندادى .
اما بعد: من اصحابى باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و خاندانى نیکوکارتر و پیوندجوتر از خاندان خود سراغ ندارم . خدا همه شما را پاداش نیک دهد. بدانید من سرانجام فردایمان را از دشمنان مى دانم ، اکنون نگران شمایم (یا شما را آزاد گذاردم ) همه با آسودگى رهسپار شوید که از جانب من بر شما بیعتى نیست . این شب است که شما را فراگرفته ، آن را مرکب راهوار خود گیرید (و بروید
ابن اعثم گویدامام اصحاب خود را جمع کرده ، حمد و ثناى خداوندى بجاى آورده و فرمود: ((خدایا! تو را سپاس بر آنچه ما را بدان فضیلت دادى و بر قرآن که به ما آموختى و بر بصیرت در دین که به ما عطا کردى و بر کرامت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) که ما را به آن تکریم فرمودى و (تو را سپاس که ) گوشها و چشمها و دلهایى از آن ما آفریدى و ما را از شاگران خود قرار دادى )). سپس رو به اصحاب خود کرده فرمود: ((من هیچ اصحابى را از شما کامل تر و عادلتر و هیچخاندانى را از خاندان خود برتر سراغ ندارم . خدا شما را پاداش نیک دهد. اکنون اینشب است که فرا رسیده ، برخیزید و آن را مرکب راهوار خود سازید (و بروید)، هر یک دست دیگرى را یا یکى از مردان مرا گرفته در تاریکى این شب پراکنده شوید و مرا با این قوم بگذارید که ایشان جز مرا نمى خواهند و چنانچه بر من دست یافته مرا بکشند از پى شما نخواهند آمد.
صدوق گوید: امام (علیه السلام) برخاسته چنین گفت : ((بارالها! من خاندانى نیکوکارتر و پیراسته تر و پاک تر از خاندان خود و اصحابى بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم (سپس رو به اصحاب خود کرده فرمود): اکنون بر من آن فرود آمده آنچه که مى بینید شما از بیعت من رهایید، هیچ بیعت و پیمانى از من ندارید، اینک شب است که شما را فراگرفته آن را مرکب رهوار خود گیرید و در تاریکى آن پراکنده شوید، زیرا این مردم آهنگ مرا دارند. چنانچه بر من دست یابند از دیگران چشم مى پوشند.
ابو حمزه ثمالى ، از امام سجاد (علیه السلام) نقل کرده که فرمود: در آن شبى که فردایش پدرم به شهادت رسید من با او بودم . به اصحاب خود فرمود: ((اکنون شب است آن را مرکب راهوار خود کنید (و بروید) این قوم آهنگ مرا دارند و چنانچه مرا بکشند به شما توجهى نمى کنند و شما در آزادى و اختیار خودید))عرض کردند: نه به خدا سوگند، این نشدنى است . فرمود: ((فردا شما همچون من کشته خواهید شد کسى نجات پیدا نمى کند)). عرض کردند: سپاس خدا را که به ما شرافت شهادت در رکاب شما را عطا کند. سپس امام (علیه السلام) (ایشان را) دعا کردند و فرمود: ((اینک سر بردارید و بنگرید)) پس جاها و منزلهاى بهشتى خود را دیدند. امام (علیه السلام) مى فرمود: ((فلانى ! این منزل توست ، فلانى ! این قصر توست ، فلانى این درجه (ومقام ) توست )) از این رو (روز عاشورا) هر کسى با سینه و صورت خود به استقبال نیزه ها و شمشیرها مى رفت تا به منزل بهشتى خود برسد. و در روایتى از امام سجاد (علیه السلام) نقل شده که فرمود: چون آن شبى که فردایش حسین (علیهالسلام) به شهادت رسید در میان اصحاب خود برخاست و فرمود: ((اینان آهنگ مرا دارند نه شما را و اگر مرا بکشند با شما کارى ندارند. پس رهایى ! رهایى ! شما آزادید (بروید) که اگر با من صبح کنید همه کشته خواهید شد.
عرض کردند: ما تو را تنها نخواهیم گذارد و زندگى پس از تو را نمى خواهیم .
فرمود: ((شما همه کشته خواهید شد حتى یک نفر نجات پیدا نمى کندپس همان رخ داد که امام (علیه السلام) فرمود، در نقل دیگرى آمده است : امام (علیه السلام) به خویشان و یاران خود پیشنهاد داد که از گرد او پراکنده شوند و شب را شتر راهور خود سازند (و بروند) و فرمود: ((اینان مرا مى جستند که پیدایم کردند و مى دانم نامه هایى که به من نوشتند جز نیرنگى بیش نبود تا با من به فرزند معاویه تقرب جویند
عرض کردند: خدا زندگى پس از تو را زشت کناد.
ابومخنف ، از ضحاک بن عبدالله مشرقى نقل کرده که گفت : چون شب عاشورا شد امام (علیه السلام) با ما سخن گفته فرمود: ((این شب است که شما را فراگرفته ، آن را مرکب راهوار خود کنید، هر یک از شما دست یکى از مردان مرا گرفته به میان مردم و دیار خویش پراکنده شوید تا خدا گشایشى دهد، زیرا این قوم جز آهنگ مرا ندارند و چنانچه به من دست یابند دیگران را فراموش کنند.

اصلاح شمشیر و سخن امام (علیه السلام) با خواهر
 ابومخنف از امام سجاد (علیه السلام) نقل کرده که فرمود: شبى که پدرم در فرداى آن به شهادت رسید بیمار بودم و عمه ام زینب (علیها السلام ) از من پرستارى مى کرد. در این حال پدرم خود را از اصحاب کنار کشیده به خیمه آمد،((هوى )) غلام سابق ابوذر غفارى نیز با وى بود. او شمشیر پدرم را اصلاح مى کرد و مى گفت :
((آه از دوستى تو اى روزگار! چه بسا یاران و جویندگانى را که در بامداد و شامگاهت کشته نهادى . آرى روزگار به جاى آنان دیگرى را نپذیرد. راستى که پایان کار دست خداى شکوهمند است و هر زنده اى باید این راه را طى کند)).
دو یا سه بار این اشعار را تکرار فرمود. من فهمیدم چه مى گوید، از این رو گریه گلویم را فشرد ولى جلوى گریه خود گرفته و آرامش خود را حفظ کردم و چیزى نگفتم و دانستم که بلا نازل شده است .
عمه ام زینب (علیها السلام ) نیز شنید و چون زن و داراى رقت و بى تابى بود نتوانست خوددارى کندبرخاست و بى اختیار به جانب حضرت (علیه السلام ) شتافته مى گفت : آه از این داغ بلا! اى کاش مرگم مى رسید! امروز چون روزى است که مادرم فاطمه (علیها السلام )، پدرم على (علیه السلام ) و برادرم حسن (علیه السلام) از دنیا رفتند! (حسین جان !) اى جانشین گذشتگان و سرور بازماندگان !
امام (علیه السلام) به او نگریست و فرمود: ((خواهرم ! شیطان حلم تو را نرباید!
عرض کرد: پدر و مادرم به قربان تواباعبدالله ! جانم به فدایت باد! مگر کشته مى شوى ؟! بغض گلوى امام (علیه السلامرا فشرد و اشک در چشمانش حلقه زد و فرمود: ((اگر صیاد در شب نیز مرغ قطا را به حال خود مى گذاشت مى خوابید!
عرض کرد: اى واى ! آیا راه چاره را به رویت بسته اند؟! این بیشتر قلبم را زخمى و بسیار داغدارم کردپس سیلى بر چهره نواخت و گریبان چاک زد و بى هوش افتاد!
امام (علیه السلام) به سوى او برخاست و آب به صورتش پاشید (تا به هوش آمد) و فرمود: ((خواهر جانم ! تقواى خدا پیشه ساز و خود را به صبر خدا بسپار و بدان که زمینیان مى میرند و آسمانیان پایدار نمى مانند و هر چیزى نابود است جز ذات خدا که با قدرت خود زمین را آفرید و خلایق را بر مى انگیزد تا باز آیند و او یگانه بىهمتاست . پدرم بهتر از من بود: مادرم بهتر از من بود، برادرم بهتر از من بود ( که رفتند) و من و ایشان و هر مسلمانى راست که از پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله وسلم) تاءسى کند.
امام (علیه السلام) او را به همانند این سخنان آرامش داد و فرمود: ((خواهرم ! من تو را سوگند مى دهم و بر این سوگند خود تاءکید دارم که چون کشته شدم گریبان چاک نزن ، صورت نخراش و فریاد ویل و ثبور نکن.

 از امام زین العابدین (علیه السلام) نقل شده که فرمود: صبح عاشورا چون سپاه دشمن (براى نبرد) بر حسین (علیه السلام ) رو آورد، امام (علیه السلام) دست به دعا برداشت و عرض کرد: ((بارالها! در هر اندوهى ، تکیه گاه منى و در هر سختى امید منى ، در هر حادثه ناگوارى که بر من آید، پشت و پناه و ذخیره منى ! چه بسا غمى که در آن دل ، ناتوان و چاره ، نایاب و دوست ، خوار و دشمن ، شاد مى شد و من آن را به درگاهت آورده به تو شکوه کردم ، تا از جز تو بریده تنها به تو رو آورده باشم و تو گشایش دادى و آن را از من راندى پس تو دارنده هر نعمت و صاحب هر نیکى و مقصد اعلاى هر خواسته اى 
سخن امام (علیه السلام) پس از نماز صبح
 از امام صادق (علیه السلامنقل شده ، که فرمود: در سپیده دم عاشورا حسین (علیه السلام) با اصحاب خود نماز گزارد. سپس رو به آنان کرده فرمود: ((خدا به شهید شدن شما اجازه داد، بر شما باد صبر (و پایدارى !

خطبه امام (علیه السلام) در صبح عاشورا
 امام پیش آمد تا روبروى آن مردم ایستاد نگاهى به صفوف سیل آساى ایشان و ابن سعد که در میان بزرگان کوفه ایستاده بود - افکند و فرمود: ((سپاس آن خدایى را که دنیا را آفرید و آن را منزل فنا و نیستى قرار داد که پیوسته اهل خود را از حالى به حال دیگر درآورد. فریب خورده کسى است که فریب دنیا خورد و بدبخت کسى است که دنیا گمراهش کرد. پس فریب دنیا نخورید که دنیا امیدواران خود را ناامید و آزمندان خود را محروم مى کند. مى بینم بر امرى آهنگ گماشته اید که با آن خدا را بر خود خشمگین سازید و توجه کریمانه او را از خود باز دارید و عذاب او را بر خود فرود آورید و رحمت او را از خود دور کنید. پروردگار ما چه خوب پروردگارى است ؛ و شما چه بد بندگانى هستید که به اطاعت خدا اقرار کرده و به پیامبرش محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) ایمان آوردید آنگاه به فرزندان او هجوم آورده اید تا ایشان را بکشید؛ راستى که شیطان بر شما چیره گشته و خداى بزرگوار را از یادتان برده است . پس ‍ هلاکت بر شما و بر آهنگ شما؛ حقا که ما از آن خداییم و به سوى او باز آییم . اینان مردمى اند که بعد از ایمانشان کافر شدند. پس دور باد گروه ستمکاران 
عمر سعد به اطرافیان خود گفت : او فرزند على (علیه السلام) است ، چنانچه با شما یک روز اینگونه باشد از توان باز نمى ماند پس (او را ننهید و) با او سخن گویید؛ شمر پیش آمد و گفت : اى حسین ! این ها چیست که مى گویى چیزى بگو که بفهمیم . امام فرمود: مى گویم : ((از خدا بترسید و دست خود را به خون من نیالایید که کشتن من و هتک حرمتم بر شما روا نیست . من فرزند دختر پیامبر شمایم و جده ام خدیجه همسر پیامبر شماست . گویا فرموده پیامبرتان محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را شنیده باشید که : حسن و حسین (علیهما السلام ) دو سرور جوانان بهشتند.

خطبه امام (علیه السلام) در صبح عاشورا
مردى همدانى گوید: در صبح همان روز که امام (علیه السلام) به شهادت رسید ما را خطاب کرده حمد و ثناى خداوند به جاى آورد و فرمود: ((اى بندگان خدا تقوا خدا پیشه سازید و از دنیا بر حذر باشید که اگر دنیا براى کسى مى ماند و یا کسى در دنیا مى ماند، پیامبران شایسته تر بودند که بمانند و آنان بیش از همه سزاوار خشنودى و بیش از همه به قضاى خدا خرسندند جز این که خداى متعال دنیا را براى (آزمون و) بلا و اهل آن را براى فنا آفرید. پس تازه دنیا کهنه و آسودگى دنیا نابود و شادمانى دنیا اندوهگین مى شود و سراى آخرت فرا مى رسد و خانه دنیا از دست مى رود. توشه برگیرید که بهترین توشه تقواست پس تقواى خدا پیشه سازید امید است رستگار شوید

بخشی از خطبه امام سجاد (ع ) در مسجد دمشق

 

تاریخ : چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۹

خطبه امام سجاد (ع ) در مسجد دمشق

در ایـامـى که اهل بیت امام حسین (ع ) در شام به سر مى بردند یزید مجلسى در مسجد ترتیب داد وخطیبى را به منبر فرستاد تا از حسین بن على (ع ) و پدر بزرگوارش على (ع ) بدگویى کند.


خـطـیـب به منبر رفت و تا توانست به آن دو بزرگوار ناسزا گفت و در مدح یزید و پدرش معاویه سـخنان بیهوده گفت امام سجاد (ع ) که در مجلس حضور داشت بانگبرآورد و فرمود: واى بر تو اى خـطـیـب ! بـه بهاى خشم الهى , رضاى مخلوق راخریدى و جایگاه خویش در آتش مهیا کردى آنگاه رو به یزید کرده فرمود: اى یزید! به من اجازه بده بر بالاى این چوبها روم و سخنانى بگویم که خـدا را خوش آید و اهل مجلس را اجر و پاداشى باشد یزید, مخالفت کرد ولى مردم به او گفتند او را اجازه بده چه بسا چیزى براى گفتن داشته باشد.


یزید گفت : اگر او به منبر رود تا من و خاندان ابوسفیان را رسوا نکند پایین نخواهد آمد.


گفتند: آخر او چه مى تواند بگوید؟ .


گفت : او از خاندانى است که علم و دانش با جانشان در آمیخته .


ولى مردم همچنان اصرار مى کردند تا یزید ناچار شد اجازه دهد.


حـضـرت بـه منبر رفت نخست سپاس و ستایش خداى به جا آورد, آنگاه خطبه اى خواند که قلبها رالرزاند و چشمها را گریاند.


بخشى از بیانات آن حضرت این است :.


اى مـردم بـه مـا شـش چیز داده شده و با هفت چیز دیگر بر سایر مردم برترى یافته ایم : به ما علم وبـردبـارى و سـخـاوت و فـصـاحـت و شـجـاعت و محبت در قلوب مؤمنین را داده اند و سر آمد دگرانیم , زیرامحمد پیامبر (ص ) برگزیده از ماست صدیق این امت (على ((ع ))) از ماست , جعفر طیار از ماست , حمزه شیر خدا و رسول از ماست , فاطمه بتول بانوى زنان عالم از ماست و دو سبط این امت آقاى جوانان بهشتى از ما هستند هرکسى مرا مى شناسد, مى شناسد و هر کسى نمى شناسد حـسـب و نـسـبم را برایش مى گویم : من فرزند مکه و منایم , من فرزند زمزم و صفایم , من فرزند کـسـى هستم که زکات را با رداى خویش حمل مى کرد من پسر بهترین کسى هستم که در جهان لباس پوشید, من پسر بهترین کسى هستم که با کفش یا پاى برهنه راه رفت , من پسر بهترین کسى هـسـتـم کـه طـواف کرد و سعى به جا آورد, من پسربهترین کسى هستم که حج گزارد و لبیک گفت من پسر کسى هستم که با براق به هوا برده شد, من پسرکسى هستم که از مسجد الحرام به مـسـجـد اقـصـى بـرده شـد ـ مـنزه باد آن که او را برد ـ, من پسر کسى هستم که جبرئیل او را تا سـدرة الـمـنتهى برد, من پسر کسى هستم که نزدیک و نزدیک تر شد تا به اندازه دو کمان یاکمتر فـاصـلـه داشت , من پسر کسى هستم که امام جماعت فرشتگان آسمان شد, من پسر کسى هستم کـه خـداى بـزرگ بـه او وحى فرستاد, من پسر محمد مصطفایم , من پسر على مرتضایم , من پسر کـسـى هـستم که در راه احیاى لا اله الا اللّه مبارزه کرد, من پسر کسى هستم که در رکاب رسول خدا با دو شمشیرجنگید, با دو نیزه نبرد کرد, دوبار هجرت کرد, دوبار بیعت کرد, به دو قبله نماز آورد, در بـدر و حـنـین جنگید و یک لحظه کفر نورزید من پسر بهترین مؤمنین و وارث پیامبران کـوبـنده کافران , سید و سالارمسلمانان و مجاهدین , زنیت عابدین , تاج سر گریه گنندگان (از خوف خدا) صبورترین مردم , برترین پیشوا از آل یاسین و از خاندان رسول پروردگار عالمیانم .


حـضـرت هـمچنان در معرفى خود سخن مى راند و مى فرمود من , من , تا صداى گریه و زارى از مـجـلـس بـرخاست یزید به هراس افتاد, ترسید آشوبى به پا شود, به مؤذن دستور داد اذان بگوید, مؤذن در بین کلام حضرت اذان گفت حضرت ساکت شد.


مـؤذن گـفـت : اللّه اکـبـر حضرت فرمود: بزرگ است بسیار بزرگ , قابل مقایسه نیست , با حواس درک نمى شود, چیزى از خدا بزرگتر نیست .


مـؤذن گـفـت : اشـهـد ان لا اله الا اللّه حضرت فرمود: مو, پوست , گوشت , خون مغز و استخوان من شهادت مى دهد که جز او خدایى نیست .


مـؤذن گـفت : اشهد ان محمدا رسول اللّه حضرت از بالاى منبر رو به یزید کرد و فرمود: اى یزید! این محمد جد من است یا جد تو؟


اگر بگویى جد توست دروغ گفته اى و اگر بگویى جد من , پس چرا عترت و خاندان او را کشتى ؟


وصیت نامه امام حسین (ع)

 

تاریخ : سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹

وصیت نامه امام حسین (ع)

    « بسم الله الرحمن الرحیم ...؛ این وصیت حسین‌بی‌علی است به برادرش محمد حنفیه. حسین گواهی می‌دهد به توحید و یگانگی خداوند و این که برای خدا شریکی نیست و محمد (ص) بنده و فرستاده اوست و آئین حق ( اسلام ) را از سوی خدا ( برای جهانیان ) آورده است و شهادت می‌دهد که بهشت و دوزخ حق است و روز جزا بدون شک به وقوع خواهد پیوست و خداوند همه انسان‌ها را در چنین روزی زنده خواهد نمود. »
امام در وصیت نامه‌اش پس از بیان عقیده خویش درباره توحید و نبوت و معاد، هدف خود را از این سفر این چنین بیان نمود:
« من نه از روی خودخواهی و یا برای خوشگذرانی و نه برای فساد و ستمگری از شهر خود بیرون آمدم؛ بلکه هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر و خواسته‌ام از این حرکت، اصلاح مفاسد امت و احیای سنت و قانون جدّم، رسول خدا (ص) و راه و رسم پدرم، علی‌بن‌ابیطالب (ع) است. پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد ( و از من پیروی کند ) راه خدا را پذیرفته است و هر کس رد کند ( و از من پیروی نکند ) من با صبر و استقامت ( راه خود را ) را در پیش خواهم گرفت تا خداوند در میان من و بنی‌امیه حکم کند که او بهترین حاکم است. 
و برادر ! این است وصیت من به تو و توفیق از طرف خداست. بر او توکل می‌کنم و برگشتم به سوی اوست. »

 

 

سخنان حسین بن علی (ع) در شب عاشورا

أثنی علی الله أحسن الثناء و أحمده علی السراء و الضراء اللهم إنی أحمدک علی أن أکرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن وفقهتنا فی الدین و جعلت لنا أسماعاً و أبصاراً و أفئدة و لم تجعلنا من المشرکین. أما بعد، فإنی لا أعلم أصحابا أولی و لا خیراً من أصحابی و لا أهل بیت أبر و لا أوصل من أهل بیتی فجزاکم الله عنی جمیعا خیراً. و قد أخبرنی جدی رسول الله(ص) بأنی سأساق إلی العراق فأنزل أرضاً یقال لها: عمورا و کربلا و فیها استشهد و قد قرب الموعد.

ألا و إنی أظن یومنا من هؤلاء الأعداء غداً و إنی قد أذنت لکم فانطلقوا جمیعاً فی حل لیس علیکم منی ذمام، و هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملاً و لیأخذ کل رجل منکم بید رجل من أهل بیتی فجزاکم الله جمیعا خیراً و تفرقوا فی سوادکم و مدائنکم، فإن القوم إنما یطلبوننی و لو أصابونی لذهلوا عن طلب غیری.

حسبکم من القتل بمسلم اذهبوا قد أذنت لکم.

... إنی غداً أقتل و کلکم تقتلون معی و لا یبقی منکم أحداً حتی القاسم و عبدالله الرضیع.

حسین بن علی(علیهما السلام ) نزدیک غروب تاسوعا پس از آن که از طرف دشمن مهلت داده شد( یا پس از نماز مغرب) در میان افراد بنی هاشم و یاران خویش قرار گرفت و این خطابه را ایراد نمود:

" خدا را به بهترین وجه ستایش کرده و در شداید و آسایش و رنج و رفاه در مقابل نعمت هایش سپاسگزارم. خدایا! تو را می ستایم که بر ما خاندان، با نبوت، کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و با دین و آیین آشنایمان ساختی و به ما گوش( حق شنو) و چشم( حق بین) و قلب( روشن) عطا فرمودی و از گروه مشرک و خدانشناس نگرداندی.

اما بعد، من اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود ندیدم و اهل بیت و خاندانی باوفاتر و صدیق تر از اهل بیت خود سراغ ندارم. خداوند به همه شما جزای خیر دهد".

آن گاه فرمود:" جدم رسول خدا(ص) خبر داده بود که من به عراق فراخوانده می شوم و در محلی به نام عمورا و کربلا فرود آمده و در همان جا به شهادت می رسم و اکنون وقت این شهادت رسیده است. به اعتقاد من همین فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستید و من بیعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه می دهم که از این سیاهی شب استفاده کرده و هر یک از شما دست یکی از افراد خانواده مرا بگیرد و به سوی آبادی و شهر خویش حرکت کند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زیرا این مردم فقط در تعقیب من هستند و اگر بر من دست یابند با دیگران کاری نخواهند داشت، خدا به همه شما جزای خیر و پاداش نیک عنایت کند!"

آخرین آزمایش

حسین بن علی(علیهما السلام ) که در طول راه از مدینه تا کربلا و در موارد مختلف، شهادت خویش را اعلام نموده و به یارانش اجازه مرخصی داده و بیعت را از آنان برداشته بود، درشب عاشورا و برای آخرین بار نیزاین موضوع را با صراحت مطرح نمود که " قد قرب الموعد؛ یعنی هنگام شهادت فرا رسیده است" و من بیعت خود را از شما برداشتم، از تاریکی شب استفاده کنید و راه شهر و دیار خویش را پیش بگیرید.

این پیشنهاد در واقع آخرین آزمایش بود از سوی آن حضرت و نتیجه این آزمایش، عکس العمل یاران آن بزرگوار بود که هر یک با بیان خاص، وفاداری خود را به آن حضرت و استقامت و پایداری خویش را تا آخرین قطره خون اعلام داشتند و بدین گونه از این آزمایش روسفید و سرفراز بیرون آمدند.

حال پاسخ چند تن از این یاران باوفا و اهل بیت صدیق و باصفا:

1- اولین کسی که پس از سخنرانی امام(ع) لب به سخن گشود برادرش عباس بن علی(ع) بود. او چنین گفت:" لا أرنا الله ذلک أبدا؛ خدا چنین روزی را نیاورد که ما تو را بگذاریم و به سوی شهر خود برگردیم."

2- آن گاه سایر افراد بنی هاشم در تعقیب گفتار حضرت ابوالفضل و در همین زمینه سخنانی گفتند که امام نگاهی به فرزندان عقیل کرد و چنین گفت:" حسبکم من القتل بمسلم اذهبوا قد أذنت لکم؛ کشته شدن مسلم برای شما بس است، من به شما اجازه دادم بروید."

آنان در پاسخ امام چنین گفتند: در این صورت اگر از ما سؤال شود که چرا دست از مولا و پیشوای خود برداشتید چه بگوییم؟ نه، به خدا سوگند! هیچ گاه چنین کاری را انجام نخواهیم داد؛ بلکه ثروت و جان و فرزندانمان را فدای راه تو می کنیم و تا آخرین مرحله در رکاب تو می جنگیم.

3- یکی دیگر از این سخنگویان، مسلم بن عوسجه بود که چنین گفت: ما چگونه دست از یاری تو برداریم؟ در این صورت در پیشگاه خدا چه عذری خواهیم داشت؟ به خدا سوگند! من از تو جدا نمی شوم تا با نیزه خود سینه دشمنان تو را بشکافم و تا شمشیر در اختیار من است با آنان بجنگم و اگر هیچ سلاحی نداشتم با سنگ و کلوخ به جنگشان می روم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم.

4- یکی دیگر از یاران آن حضرت سعد بن عبدالله بود که چنین گفت: به خدا سوگند! ما دست از یاری تو برنمی داریم تا در پیشگاه خدا ثابت کنیم که حق پیامبر را درباره تو مراعات نمودیم. به خدا سوگند! اگر بدانم که هفتاد مرتبه کشته می شوم و بدنم را آتش زده و خاکسترم را زنده می کنند، باز هم هرگز دست از یاری تو برنمی دارم و پس از هر بار زنده شدن به یاری ات می شتابم؛ در صورتی که می دانم این مرگ یک بار بیش نیست و پس از آن نعمت بی پایان خداست.

5- زهیربن قین چنین گفت: یابن رسول الله! به خدا سوگند! دوست داشتم که در راه حمایت تو هزار بار کشته، باز زنده و دوباره کشته شوم و باز آرزو داشتم که با کشته شدن من، تو یا یکی از این جوانان بنی هاشم از مرگ نجات یابید.

6- درهمین ساعت ها بود که خبر اسارت فرزند محمد بن بشیرحضرمی( یکی از یاران آن حضرت) به وی رسید. امام به او فرمود: تو آزادی، برو و در آزادی فرزندت تلاش بکن.

محمد بن بشیر گفت: به خدا سوگند! من هرگز دست از تو برنمی دارم! و این جمله را نیز اضافه نمود: درندگان بیابان ها مرا قطعه قطعه کنند و طعمه خویش قرار دهند اگر دست از تو بردارم.

امام چند قطعه لباس قیمتی به او داد تا در اختیار کسانی که می توانند در آزادی فرزندش تلاش کنند قرار دهد.

آن گاه که حسین بن علی(علیهما السلام) این عکس العمل را از افراد بنی هاشم و صحابه و یارانش دید و آن کلمات و جملاتی که دلیل بر آگاهی و احساس مسؤولیت و وفاداری آنان به مقام امامت بود، شنید در ضمن دعا برای آنان" جزاکم الله خیرا؛ خدا به همه شما پاداش نیک عنایت کند" قاطعانه و صریح فرمود: إنی غداً أقتل و کلکم تقتلون...؛ من فردا کشته خواهم شد و همه شما، و حتی قاسم و عبدالله شیرخوار، نیز با من کشته خواهند شد."

همه یاران آن حضرت با شنیدن این بیان یک صدا چنین گفتند: ما نیز از خدای بزرگ سپاسگزاریم که با یاری تو به ما کرامت و با کشته شدن در رکاب تو به ما عزت و شرافت بخشید. ای فرزند پیامبر! آیا ما نباید خشنود باشیم از این که در بهشت با تو هستیم؟

طبق نقل خرائج راوندی امام پرده را از جلو چشم آنان کنار زد و یکایک آنان محل خود و نعمت هایی که در بهشت برایشان مهیا شده است مشاهده نمودند.

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

 

سخنان امام حسین از کوفه تا کربلا (جواب امام به عبدالله جعفر و دیدار با فرزدق و ...)

 


- 105- چون به مدینه خبر رسید که امام حسین (علیه السلام) آهنگ خروج از مکه به عراق را دارد. عبدالله بن جعفر نامه اى بدین مضمون نوشت :
به نام خداوند بخشنده مهربان ، به حسین بن على (علیه السلام) از عبدالله بن جعفر.
اما بعد؛ تو را به خدا سوگند مى دهم از مکه خارج مشو که من نگرانم خود و خاندانت کشته شوید. و اگر تو - که روح هدایت و امیرمؤ منانى - کشته شوى بیم آن دارم که نور زمین خاموش گردد. پس در سفر به عراق شتاب نفرما من از یزید و همه خاندان بنى امیه براى جان و مال و فرزندان و خاندانت امان مى گیرم والسلام .
امام (علیه السلام) در پاسخ او نوشت : ((اما بعد؛ نامه تو به دستم رسید و از مضمون آن آگاه شدم . تو را خبر مى دهم که : در رؤ یا جد خود رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را دیدم که به من فرمانى داد و من از پى آن فرمانم ، خواه به سودم باشد و یا به زیان .
پسر عمو! به خدا سوگند اگر در آشیانه بومى نیز باشم آنان مرا بیرون آورند وبکشند. آنان همچون یهود که بر (روز) شنبه ستم کردند بر من ستم مى کنند. والسلام.
ابن قره گوید: امام (علیه السلام) فرمود: ((به خدا سوگند آنان همچون بنى اسرائیل که در شنبه ستم کردند، بر من ستم خواهند کرد
ابن عساکر نامه عبدالله بن جعفر را آورده و گوید: حسین (علیه السلام) در پاسخ او نوشته ((من خوابى دیده ام که در آن رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به من فرمانى داد و من در امتثال فرمان او روانم و کسى را از آن آگاه نکنم تا به دیدار عمل خود در آیم.

 امام حسین (علیه السلام) از صفاح به وادى ((عقیق )) حرکتکرد. دینورى مى گوید: پس رفت تا به بطن العتیق رسید مردى از قبیله بنى عکرمه خدمتش رسیده سلام کرد و خبر داد که : ابن زیاد سواران بسیارى را از میان قادسیه تا عذیب در کمین او نهاده است و عرض ‍ کرد: جانم فدایت باد برگرد بخدا سوگند جز به سوى نیزه ها و شمشیرها نمى روى . به آنان که نامه نوشته اند اعتماد نکن ، ایشان نخستین کسانى اند که با تو مى جنگند.
امام (علیه السلام) فرمود: خیرخواهى فراوان کردى ، خیر پاداشت باد.
سپس خداحافظى کرده رهسپار شد تا در شراف شب را گذراند و فردایش ‍ کوچ کرد.
از آنجا رهسپار شد تا به منزل ((ذات عرق )) رسید. در آنجا مردى از بنى اسد به نام بشر بن غالب با او دیدار کرد. امام (علیه السلام) از او پرسید: ((از کدام قبیله اى 
عرض کرد: از بنى اسد.
فرمود: ((اى برادر اسدى ! از کجا مى آیى ))
عرض کرد: از عراق .
فرمود: ((مردم آنجا را چگونه پشت سر گذاشتى 
عرض کرد: اى فرزند دخت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)! دلهاى آنان با تو و شمشیرهایشان با بنى امیه است !
فرمود: ((اى برادر عرب ! راست مى گویى . حقا که خداى سبحان ، هرچهبخواهد انجام مى دهد و آنگونه که اراده کند حکم مى راند)
اسدى گفت : اى فرزند دخت پیامبر! از این فرموده خداى متعال : (روزى را که هر گروهى را با پیشوایشان فرا مى خوانیم ) گزارشم ده .
فرمود: ((آرى اى برادر اسدى ! دو گونه امام است : امامى که به هدایت فراخواند و امام گمراهى که به ضلالت دعوت کند. پس هر که امام هدایت را پاسخ دهد به بهشت رهنمونش گردد و هر که پیشواى ضلالت را پاسخ گوید به آتش درآید
صدوق ، از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که فرمود: مردى به نام بشر بن غالب از امام حسین (علیه السلام) پرسید: و گفت : اى فرزند رسول خدا! از فرموده خداى سبحان : ((روزى که هر گروهى را با پیشوایشان فرا مى خوانیم)). گزارشم ده .
فرمود: ((امامى است که به هدایت فرا مى خواند و اجابتش مى کنند و امامى کهبه گمراهى فرا مى خواند و اجابتش مى کنند. آنان در بهشت و اینان در دوزخ ‌اند)). و این فرموده خداى متعال است که : (گروهى در بهشتند و گروهى در آتش
-  امام (علیه السلام) به سیر خود ادامه داد تا به ((غمره )) رسید و در آنجا یک روز ماند. چون کوچ کرد آهنگ مسلح و از مسلح به افیعیه را کرد. تا به افیعیه در آمد از افیعیه نیز گذشت تا به معدن سلیم و از آنجا به منزل عمق رسید و از آن منزل نیز رفته تا به سلیلیه و از سلیلیه به مغیثه الماوان و از مغیثه به نقره رهسپار شد.

وادى حاجز
 امام حسین (علیه السلام) آمده تا به وادى حاجز در بطن الرمة رسید. قیس بن مسهر صیداوى را با این نامه به سوى کوفیان فرستاد:
((به نام خداوند بخشنده مهربان ؛ از حسین بن على به برادران مؤ من و مسلمانش . سلام بر شماخدایى را سپاس که هیچ معبود بحقى جز او نیست .
اما بعد؛ نامه مسلم بن عقیل به دستم رسید و از حسن نیت شما و هماهنگى بزرگان شما در راه یارى و حق خواهى ما خبر یافتم . از خدا خواهانم که نیکى خود را به ما ارزانى دارد و شما را بر این حسن نیت بالاترین پاداش ‍ دهد. من هم روز سه شنبه هشتم ذى حجه یعنى روز ترویه از مکه به سوى شما رهسپار شده ام هرگاه فرستاده من به کوفه رسید در کارتان هرچه بیشتر شتاب  و تلاش کنید که اگر خدا بخواهد در همین روزها بر شما وارد مى شوم . سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد

 خوارزمى مى گوید: امام (علیه السلام) رهسپار شد تا هنگام نیمروز همراه یاران خود در ثعلبیه فرود آمد. سر نهاده به خواب سبکى رفت . سپس گریان از خواب برخاست فرزندش على اکبر (علیه السلام) پرسید: پدر جان ! خدا دیدگان تو را نگریاند! سبب گریه چیست ؟
فرمود: ((فرزندم ! این ساعتى است که خواب آن دروغ نیست . من خواب سبکى رفتم ، اسب سوارى را دیدم که رو به رویم ایستاد و گفت : اى حسین ! شما شتابان مى روید و اجلها با شتاب به بهشتتان مى برند. دانستم که ما را به شهادت مى خوانند
على گفت : پدر جان ! آیا ما بحق نیستیم ؟
فرمود: ((چرا فرزندم به آن خدایى که همه بندگان به او باز آیند
عرض کرد: پس ما را از مرگ چه باک !

امام (علیه السلام) فرمود: ((پسرم ! خدا بهترین پاداشى که به فرزندى از پدرش مى رسد عطایت کناد

 چون صبح شد، مردى از اهل کوفه به نام ابوهره ازدى خدمت امام (علیه السلام) آمده سلام کرد و گفت : اى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم): چرا از حرم خدا و حرم جد خود محمد (صلى الله علیه و آله و سلمبیرون آمدى ؟
فرمود: ((اى ابا هره ! بنى امیه مالم را گرفتند صبر کردم ، هتک حرمتم کردند صبر کردم ، خواستند خونم را بریزند گریختم . به خدا سوگند - اى ابا هره - این گروه ستمگر مرا خواهند کشت و خداوند لباس خوارى عمومى بر آنان خواهد پوشانید و شمشیر برنده بر آنان خواهد کشید. خدا کسى را بر آنان مسلط کند که از قوم سبا خوارترشان گرداند که زنى بر آنان فرمان راند و اختیار دار اموال و خونشان شد

دیدار امام (ع) با فرزدق
سپس امام (علیه السلام) به سوى آنچه خدایش ‍ فراخوانده بود رهسپار شد تا (در راه ) فرزدق شاعر آن حضرت (علیه السلام ) را دیده سلام کرد و گفت : اى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)! چگونه به کوفیان دل مى بندى با اینکه پسر عمت مسلم بن عقیل و پیروانش را کشتند؟
دیدگان امام (علیه السلام) اشکبار شد و فرمود: ((خدا مسلم را رحمت کند، او به سوى آسایش الهى و ملکوت عطرآگین و بهشت و خشنودى خدا رخت بر بست . او تکلیف خود را انجام داد و (هنوز) تکلیف ما باقى است  سپس این اشعار را سرود:
((
اگر دنیا ارزشمند به شمار مى آید، پاداش خداوندى برتر و شریف تر است .
و اگر بدنها براى مرگ پدید آمده اند، پس در راه خدا با شمشیر کشته شدن بهترین است . و اگر روزى آدمیان به تقدیر الهى تقسیم گشته است پس در طلب آن آزمند نبودن زیباترین است . و اگر گردآورى ثروت دنیا براى واگذاردن است ، و پس چرا آدمى در انفاق آن بخل مى ورزد))

 

احتجاج امام حسین (ع) با معاویه

 


معاویه نامه هایى براى عبدالله بن عباس ، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن جعفر و حسین بن على (علیه السلام) نوشته به سعید بن عاص دستور داد، تا به آنان برساند و پاسخ آنان را براى او بفرستد.
متن آنچه معاویه به حسین بن على (علیه السلام) نوشت چنین بود:

حاما بعد، از تو مطالب ناخوشایندى رسیده که باور نداشتم . شایسته ترین مردم در وفادارى به کسى که با او بیعت شده کسى است که در بزرگى و شرافت و منزلتى که نزد خدا دارد چون تو باشد. دل به جدایى مبند و از خدا بترس و این امت را به آشوب برمگردان و در کار و اندیشه خود و دین خود و امت محمد(صلى الله علیه و آله و سلم) باش . و کسانى که یقین ندارند تو را به سبکسرىواندارند.
 امام حسین (علیه السلام) در پاسخ او نوشت :
((
اما بعد، نامه ات رسید، در آن آورده اى که از من کارهاى ناخوشایندى به تو رسیده که باور نداشتى ، البته به نیکیها جز خداى متعال راهنمایى و ارشاد نمى کند.
اما آنچه از من به تو رسیده آن را چاپلوسان سخن چین و تفرقه افکن به تو گفته و گمراهان از دین برگشته دروغ بافته اند. من نه سر جنگ با کسى دارم نه سر ناسازگارى ، از خدا مى ترسم که تو و دار و دسته دور از حق و پیمان شکن تو که حزب ستمگر و یاران شیطان رانده شده اند خود این مهم را واگذارند.
آیا این تو نبودى که حجر و یاران او را که عبادت گر و خاشع در برابر خداوند بودند - کسانى که بدعتها را وحشتناک مى شمردند و امر به معروف و نهى از منکر مى کردند - کشتى ؟
تو پس از آنکه میثاقهاى محکم و پیمان هاى مؤ کد به (در امان بودن ) آنان دادى - به سبب گستاخى که در برابر خدا دارى و ناچیز شمارى پیمان الهى را - ظالمانه و تجاوزگرانه آنان را کشتى .
آیا این تو نبودى که عمر و بن حمق را - که پرستش خدا چهره اش را فرسوده بود - کشتى ؟
پس از آنکه آن چنان پیمانها (در امانش ) دادى که اگر آهوان آن را در مى یافتند از فراز کوهها به زیر مى آمدند؟
آیا تو نبودى که در اسلام ادعاى زیاد بن ابیه را کردى و آن را فرزند (پدر خود) ابوسفیان پنداشتى ؟ با اینکه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) حکم فرمودکه : فرزند از آن شوهر و براى زناکار سنگسار است . سپس او را بر مسلمانان چیره ساختى که آنان را مى کشت و دست و پاى آنان را در خلاف جهت یکدیگر قطع مى کرد و آنان را بر شاخه هاى درخت خرما به دار مى آویخت ، سبحان الله ! - اى معاویه ! - گویا تو از این امت نیستى و آنان از تو نیستند!
آیا تو نبودى که حضرمى را کشتى ؟ کسى که زیاد بن ابیه به تو نوشت او بردین على - کرم الله وجهه - است ، دین على (علیه السلام) همان دین پسر عم او (پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم)) است که تو را در این مسند نشانده است و اگر دین اسلام نبود برترین شرافت تو و پدرانت همان کوچیدن پردردسر زمستان و تابستان بود، خدا به برکت ما منت بر شما نهاد و آن را از شما برداشت .
تو در نامه خود آورده اى : ((این امت را به آشوب و فتنه برمگردان )) من براى این امت فتنه اى بزرگتر از فرمانروایى تو بر آنان سراغ ندارم .
و آورده اى که : ((در کار و اندیشه خود و دین خود و امت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) باش ))، به خدا سوگند من هیچ کارى را برتر از پیکار با تو نمى شناسم ، اگر آن را انجام دهم براى تقرب به خداست و اگر انجام نداده ام براى دینم از خدا آمرزش مى طلبم و از او درخواست مى کنم که مرا به آنچه دوست دارد و مى پسندد موفق بدارد.
و آورده اى که : ((اگر با من دسیسه کنى من نیز با تو دسیسه کنم )). اى معاویه ! تا مى توانى با من مکر کن ، به دینم سوگند از دیرزمان با صالحان مکر مى کردند. امیدوارم دسیسه تو جز خودت را زیان نرساند و جز عمل تو را تباه نسازد. هر چه دانى با من مکر کن . از خدا بترس اى معاویه ! بدان که خدا را کارنامه اى است که هیچ کوچک و بزرگى را فرو نمى گذارد جز اینکه همه را به حساب مى آورد. بدان که خدا کشتار از روى بدبینى و گرفتار ساختن از روى تهمت تو را فراموش نکرده و نیز فرمانروا کردن تو کودکى را که شراب مى نوشد و سگ بازى مى کند از یاد نخواهد برد.
من تو را نمى بینم جز این که خود را هلاک و دینت را نابود و زیر دستان خود را تباه ساخته اى . والسلام

سخنان و احتجاجات امام حسین در حضور معاویه :

امام حسین (علیه السلام) برخاسته حمد و ثناى خداوندى به جاى آورد و بر پیامبراکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) درود فرستاد و فرمود:
((
اما بعد! اى معاویه ! گویند، هر چند در اوصاف رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مبالغه کند باز بخشى از کل فضایل او را نگفته است . من این صفاتاجمالى و پرهیز از تلاش براى بیعت را که بر اندام خلفاى پس از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) پوشاندى دریافتم . هیهات اى معاویه ، هیهات ! که روشنایى بامداد تاریکى دل شب را رسوا ساخت و درخشش آفتاب بر نور چراغها چیره گشت .
تو آنچنان آنان را برترى دادى که بر زیاده روى افتاده و آنچنان ویژه ساختى که (بر همه ) تنگ گرفتى و (از اهلش ) آنچنان دریغ داشتى که به بخل افتادى و آنچنان ستم کردى که از حد گذشتى . به صاحب حق از (روشن ترین و) کامل ترین حق او چیزى ندادى تا اینکه شیطان بهره بیشتر و نصیب کامل تر خود را از آن گرفت .
و نیز آنچه را درباره یزید گفتى که خود به حد کمال رسیده و (مى تواند) امت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را اداره کند - دریافتم ، آیا درباره او مى خواهى مردم را به اشتباه افکنى ؟ گویا شخصى پوشیده و ناشناخته اى را توصیف مى کنى ، یا از کسى که آگاهى ویژه درباره او دارى خبر مى دهى ؟! یزید خود (با رفتار و کردارش ) به جایگاه اندیشه اش رهنمون مى شودبراى یزید از همان گونه که خود به آن پرداخته - همچون در پى سگ هاى برانگیخته افتادن و کبوترهاى پیش افتاده و زنان نغمه سرا در تار و تنبور را سرگرم شدن - که اورا یاور سخنانت خواهى یافت ، و دست از این تلاش ها بردار. (اى معاویه !) چه سودى برایت دارد که خدا را با گناهان این مردم به بیشتر از آنچه خود دارى ملاقات کنى .
به خدا سوگند تو پیوسته باطلى را در بیدادگرى و کینه توزى را در ستمگرى اختیار (و میدان ) دادى تا جام ها را پر کردى ، اکنون میان تو و مرگ جز یک چشم بر هم نهادن فاصله نیست که پس از آن در روز مشهود (نزد حق تعالى ) بر عمل ماندگار خود درآیى و آن روز روز فرار نخواهد بود.
و مى بینم که - پس از میراث برى یزید - تو به ما (خاندان نبوت ) اشاره مى کنى و ما را از میراث پدرانمان باز مى دارى با اینکه به خدا سوگند ما از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) از جهت نسبى ارث مى بریم و تو آن را (به عنوان حجت خلافت یزید) نزد ما آورده اى چیزى که با آن حجت اقامه مى کنید هنگام رحلت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نیز بود (و به آن عملنکردید). - (اینجا گویا حضرت (علیه السلام) رو به مردم کرده با اشاره به معاویه فرمود:) اکنون او از این استدلال پیروى کرد و باورش ‍ او را به انصاف برگرداند!! - پس بهانه ها آوردید و کارها کردید و گفتید: چنین شد و چنان مى شود تا اینکه خلافت به دست تو افتاد آى معاویه ! - آن هم از راهى که آهنگ جز تو را داشت پس اینجا اى دیده وران عبرت گیرید!.
و تو از فرماندهى آن مرد بر مردم (یعنى عمروعاص در جنگ ذات السلاسل ) در عصر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) یاد کردى و اینکه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) او را (بر فاروق و صدیق و دگر صحابیان بزرگ مقدم داشته ) امیرى داد. این چنین بود. و در آن روز عمروعاص به سبب مصاحبت و بیعتش با رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فضیلتى داشت . و (نیز) در آن زمان ، این مساءله براى او پیش نیامد مگر آنکه مردم فرمانروایى او را نپذیرفته و نخواستند که پیش افتد و کارهاى (ناپسند) او را به رخش کشیدند. پس پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: به راستى - اى گروه مهاجران ! - پس از این جز خودم بر شما فرمان نراند.
اکنون در این سخت ترین حالات (سرنوشت ساز جهان اسلام ) و در اینسزاوارترین لحظات به پیروى از آن حقى که همه بر آن اتفاق دارند تو چگونه به این عمل منسوخ پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) استدلال مى کنى ؟! یا چگونه پیروى کنان با ملازمى همراه شده اى ؟! با اینکه اطراف تو کسانى هستند که به همدمى و دیندارى و خویشاوندى آنان اعتماد نیست و تو از آنان (نیز) گام فراتر نهاده (در سپردن ولایت ) به اسراف کار فریفته اى .
آیا مى خواهى مردم را در شبهه اى افکنى که در آن ، باقى پس از تو (یزید) در دنیاى خود کامیاب شود و تو در آخرت خود بدبخت ؟! این همان زیانکارى آشکار است . و من از خدا براى خود و شما آمرزش ‍ مى طلبم .))

سخنان امام حسین (علیه السلام) در منى
امام حسین (علیه السلام) همیشه در پى فرصت بود تا مسلمانان را برانگیخته ، بیدار کند و آنان را از فرمانروایى یزید هشدار دهد!
  
سلیم بن قیس گوید: یک سال قبل از مرگ معاویه ، حسین بن على (علیه السلام) با عبدالله ابن عباس و عبدالله بن جعفر حج رفتند، امام حسین (علیه السلام) مردان و زنان و یاران بنى هاشم و آن عده از انصار را که او و خاندانش را مى شناختند جمع کرد. سپس چند نفر را فرستاد و فرمود: همه کسانى را که امسال از اصحاب پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) معروف به صلاح و عبادت اند به حج آمده اند، نزد من جمع کنید، در پى این دعوت بیش از هفتصد نفر - که بیشتر آنان از تابعین و حدود دویست نفر از اصحاب پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بودند - در منى در خیمه آن حضرت گرد آمدند. امام در میان آنان براى ایراد خطبه برخاست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
((
اما بعد، این شخص طغیانگر (معاویه ) درباره ما و شیعیان ما اعمالى را روا داشت که دیدید و فهمیدید و شاهد بودید. مى خواهم مطلبى را از شما بپرسم . اگر راست گفتم مرا تصدیق کنید و اگر دروغ گفتم مرا تکذیب کنید.
شما را سوگند مى دهم به حق خدا بر شما و حق رسول خد (صلى الله علیه و آله و سلم) و خویشاوندى من که با پیامبر شما دارم ، چون از اینجا (به دیار خود) رفتید، این گفتار مرا عنوان کنید و همه شما در دیار خود از قبایلتان - آنان را که به آنها اطمینان دارید - دعوت کنید)
در روایت دیگرى پس از فرموده حضرت (علیه السلام) که : ((اگر دروغ گفتم مرا تکذیب کنید، اینگونه آمده است : سخن مرا بشنوید و گفتارم را بنویسید، سپس به شهرها و قبایل خود برگردید و هر کس را که به او ایمان و اطمینان دارید به آنچه درباره ما و حق ما مى دانید دعوت کنید، چون من بیم دارم این امر کهنه شود و حق از بین رفته مغلوب گردد. خداوند نور خود را به اتمام مى رساند اگر چه کافران را خوش نیای

سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا 5

 

سوگند امام (علیه السلام) کوفیان را
  پس امام (علیه السلام) برخاست و تکیه بر شمشیر خود کرده با صداى بلند فرمود((شما را به خدا مى خوانم آیا مرا مى شناسید
گفتند: آرى تو فرزند و سبط رسول خدایى .
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که جد من رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است
گفتندآرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که مادرم فاطمه زهرا (علیها السلام ) دختر محمد مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) است
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که پدرم على بن ابى طالب (علیه السلام) است(
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که مادر بزرگ من خدیجه اول زن مسلمان این امت است
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که حمزه سیدالشهدا عموى پدر من است(
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که جعفر طیار عموى من است
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که این شمشیر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است که در دست من است 
گفتندآرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که این عمامه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است که بر سر دارم
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که على (علیه السلام) اول مسلمان این امت و داناترین و بردبارترین ایشان است و او سرور هر مرد و زن مؤ من است(
گفتند: آرى
فرمود: ((پس چرا خونم را روا مى شمرید. با اینکه پدرم حامى حوض کوثر است(آنچنان که ) از آن افرادى را براند چنانکه شتران از کنار آب برگشته را برانند و درقیامت پرچم حمد در دست اوست(1
گفتند: این همه را مى دانیم ، ما دست از تو برنداریم تا از تشنگى بمیرى
امام (علیه السلام) که در آن روز پنجاه و هفت ساله بود - دست بر محاسن خود گرفت و فرمود: خشم خدا بر یهود سخت شد، چون گفتند: عزیر پسر خداست . خشم خدا بر نصارى سخت شد چون گفتند: مسیح پسر خداست . خشم خدا بر مجوس سخت شد چون آتش پرستیدند و خشم خدا بر این جماعت سخت شد که آهنگ کشتن فرزند پیامبر خود کردن
سید افزوده است : چون اهل حرم سخن امام (علیه السلام) را شنیدند، صداى گریه و شیون از ایشان برخاست . امام (علیه السلام)، برادرش عباس ‍ و فرزندش على اکبر را به سوى آنان فرستاد و فرمود: ((ایشان را ساکت کنید به جانم سوگند (در آینده ) گریه آنان فراوان خواهد بود.
سخن امام (علیه السلام) با زهیر
 سپس زهیر بن قین (به سوى لشکر دشمن ) بیرون آمد و با ایشان سخن گفت و آنان را به یارى فرزند دختر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرا خواند، ولى آنان او را نا سزا گفتند و عبیدالله بن زیاد را ستودند. زهیر گفت : حقا که فرزند فاطمه (علیها السلام ) براى محبت و یارى شایسته تر است ... شمر بن ذى الجوشن به او تیر افکند و گفت : ساکت شو... زهیر رو به مردم کرده گفت : اى بندگان خدا! امثال این سبکسر جفا پیشه شما را از دینتان نفریبد!...
کسى با صداى بلند زهیر را خوانده گفت : امام (علیه السلام) مى فرماید: ((بیا، به جانم سوگند همانگونه که مؤ من آل فرعون مردم خود را اندرز داد و به هدایت دعوت نمود، تو نیز با اینان چنان کردى ، اگر موعظه سودى بخشد.
خطبه امام (علیه السلام) براى اصحاب
جابر از امام باقر (علیه السلام)، نقل کرده که فرمود: امام حسین (علیه السلامپیش از شهادت به اصحاب خود فرمود: ((رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به من فرمود)): فرزند! تو بزودى به (کربلاى ) عراق برده مى شوى و آن سرزمینى است که در آن پیامبران و اوصیاى پیامبران با هم دیدار کنند و (عمو رانام دارد تو در آنجا به شهادت مى رسى و نیز با تو جماعتى از یارانت که (از شوق دیدار حق ) درد شمشیر و نیزه را حس نکنند به شهادت مى رسند و این آیه را تلاوتفرمود: (و فرمودیم ! اى آتش ! بر ابراهیم خنک و سلام باش )آن جنگ بر تو وآنان نیز خنک و سلام خواهد بود.
((
شما را مژده باد، به خدا سوگند چنانچه آنان ما را بکشند ما به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) خود درآییم.
((
سپس تا آن زمان که خدا خواهد انتظار مى کشم ، آنگاه از زمین جدا شده همچون خروج امیر مؤ منان (علیه السلام) و قیام قائم ما و حیات رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) برآیم .
سپس از نزد خدا گروهى آسمانى بر من فرود آیند که قبلا هرگز به زمین نیامده اند و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و سپاه فرشتگان بر من آیند.
محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و على (علیه السلام) و من و برادرم و همه آنان که خدا برایشان منت دارد در کجاوه هاى پروردگار بر اسبان دورنگ - که از نورند و به کسى سوارى نداده اند - فرود آییم .
سپس محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) پرچم خود را به اهتزاز در آورد و آن را با شمشیر خود به قائم ما بسپرد. سپس ما پس از آن تا خدا خواهد مى مانیم .
سپس خدا از مسجد کوفه سه چشمه از روغن و شیر و آب بجوشاند.
سپس امیر مؤ منان (علیه السلام) شمشیر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را به من داده مرا به شرق و غرب عالم برانگیزد به هیچ دشمن خدا نمى گذرم مگر که خونش را مى ریزم و هیچ بتى را نمى نهم مگر که مى سوزانم تا به دیار هند در آیم و آن را بگشایم .
دانیال و یونس یوشع نزد امیر مؤ منان (علیه السلام) آیند و گویند: خدا و پیامبرش راست فرمودند و خدا با ایشان هفتاد نفر را به سوى بصره برانگیزد و آنان دشمنان خود را از پا افکنند و یک بار نیز به روم انگیزد و آن را برایشان بگشاید.
سپس هر جانورى را که خدا گوشت آن را حرام فرموده مى کشم تا بر زمین ، جز پاکیزه ها نمانند. و بر یهود و نصارا و دیگر ملتها مى پردازم و آنان را میان اسلام و شمشیر، آزاد مى گذارم هر که اسلام آورد بر او منت دارم و هر که اسلام نپذیرد خدا خونش را بریزد و کسى از شیعیان ما نمى ماند مگر که خدا فرشته اى نزد او فرستد تا خاک را از چهره اش ببرد و همسران و منازلش را در بهشت بشناساند.

بر زمین کور و زمین گیر و گرفتارى نمى ماند مگر آنکه خدا به برکت ما اهل بیت ناراحتى او را برطرف کند و برکتها از آسمان بر زمین آید تا درختان ، میوه هاى خدا خواسته خود را سرشار آرند و میوه هاى زمستان را در تابستان و میوه هاى تابستان در زمستان مصرف کنند و آن است فرموده خداى متعال : (چنانچه اهل کتاب ایمان آورند و تقوا پیشه کنند ما برکات آسمان و زمین را برایشان بگشاییم ، ولى تکذیب کردند و ما نیز ایشان را به اعمالشان گرفتیم .)

سپس خدا به شیعیان ما کرامتى بخشد که هیچ چیز بر زمین و در زمین برایشان پنهان نماند تا آنجا که یک نفر از ایشان اراده کند تا اخبار خاندان خود داند پس آنان را به آگاهى آنچه کنند خبر دهد

خطبه امام (علیه السلام) براى کوفیان
 چون سپاه ابن سعد (حرکت کرده ) نزدیک شدند، امام (علیه السلام) شتر خویش خواست و سوار شد و با صداى بلند که همه مردم مى شنیدند فرمود: ((هان اى مردم ! به سخنم گوش فرا دهید و در پیکارم شتاب نکنید، تا حق اندرز شما که بر من است ادا کرده ، عذر آمدن خود را بیان کنم . چنانچه عذرم را پذیرفته و گفتارم را تصدیق کردید و با من از ره انصاف در آمدید سعادت خواهید دید و دیگر بر من راهى ندارید و اگر عذرم را نپذیرفتید و با من از در انصاف نیامدید))(پس کنید آهنگ خود و یاران خویش را گردآورید و بى آن که ندانید چه مى کنید به منپردازید و مهلتم ندهید). (حقا که ولى من خدایى است که قرآن را فرو فرستاد و او صالحان را سرپرستى مى کند
چون خواهران و دختران امام (علیه السلام) سخن او را شنیدند، صیحه زدند و گریستند و ناله هاى ایشان برخاست . امام (علیه السلامبرادر خود عباس (علیه السلام) و فرزندش على اکبر (علیه السلام) را به سوى آنان فرستاد و فرمود: ((آنان را ساکت کنید بجانم سوگند، پس از این گریه ایشان بسیار خواهد شد...))
چون بانوان حرم ساکت شدند، حمد و ثنا و یاد خداوند را آنگونه که سزاى اوست بجا آورد و بر محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و فرشتگان و پیامبران درود فرستاد، و در این زمینه چنان رسا و ژرف سخن راند که نتوان شمرد و کسى جز خدا نداند. به خدا سوگند هیچ سخن گویى را - پیش از او و پس از او - به سخنورى او ندیدم . سپس فرمود:
((اما بعد اینکه نسبت مرا بررسى کنید و ببینید من کیستم ، سپس به خود باز آیید و خویشتن را نکوهش کنیدبنگرید آیا شما را رواست که مرا بکشید و حرمتم را هتک کنید؟ آیا من فرزند دختر پیامبر شما و فرزند وصى و پسر عموى پیامبر شما و فرزند اول مؤ من به خدا و اول تصدیق کننده آنچه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) از جانب خدا آورد نیستم ؟!
آیا حمزه سیدالشهدا عموى پدرم نیست ؟! آیا جعفر طیار شهید ذوالجناحین عموى مننیست ؟ آیا بارها این فرموده رسول خدا را در حق من و برادرم نشنیده اید که این دو، سرور جوانان بهشتند؟!
((
اگر در آنچه - که حق است - تصدیقم مى کنید به خدا سوگند از آن روز که دانستم خدا دروغگویان را خشم مى گیرد و دروغ پردازان زیان مى بینند آهنگ دروغ نکرده ام . و اگر باور ندارید از کسانى که مى دانند بپرسید: از جابر بن عبدالله انصارى ، ابو سعید خدرى ، سهل بن سعد ساعدى ، زیدبن ارقم و انس بن مالک بپرسید تا به شما خبر دهند که این سخن را از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در حق من و برادرم شنیده اند. آیا این شما را از ریختن خون من باز نمى دارد
شمر گفت : خدا را به ظاهر (و بى باور) مى پرستد چنانچه بداند چه مى گوید!
حبیب بن مظاهر گفت : به خدا سوگند من تو را مى بینم که خدا را به هفتاد راه ظاهرى از بى باورى مى پرستى و گواهى مى دهم ؛ تو راست مى گویى که نمى فهمى حسین (علیه السلام) چه مى گوید زیرا خدا بر قلب تو مهر زده است . دیگر بار امام (علیه السلام) آنان را مورد خطاب قرار داده فرمود: ((اگر در آنچه گفتم شک دارید آیا در اینکه من فرزند دختر پیامبر شمایم نیز شک دارید؟ به خدا سوگند میان شرق و غرب عالم فرزند دختر پیامبرى جز من - نه در شما و نه در غیر شما - نیست تنها منم که فرزند دختر پیامبر شمایم . (واى بر شما!) آیا من کسى از شما را کشته ام که خونش را مى خواهید؟! آیا مالى از شما را تباه کرده ام ؟! آیا کسى را زخمى کرده ام تا قصاص جویید؟! هیچ کس پاسخ حضرت (علیه السلام) را نداد.
امام (علیه السلام) ندا داد: ((اى شبث بن ربعى ، اى هجاربن اءبجر، اى قیس ‍ بن اءشعث و اى یزیدبن حارث : آیا شما نبودید که به من نوشتید: میوه ها رسیده و باغ ها سرسبز و چاه ها پر آب است و تو بر سپاهى آراسته درآى ، پس به ما رو کن ))؟! گفتند: نه ما ننوشته ایم ! فرمود: ((سبحان الله ! چرا به خدا سوگند شمانوشتید)). سپس فرمود: ((اى مردم ! اینک که نمى خواهید، بگذارید به جاى دیگرى پناه گیرم.
قیس بن اءشعث گفت : چرا به فرمان عموزادگانت در نمى آیى تا بدى از ایشان نبینى و تو را به دلخواهت رسانند؟!
امام فرمود: ((تو (به راستى ) برادر برادرت محمد بن اءشعثى ! آیا مى خواهى که بنى هاشم بیش از خون مسلم بن عقیل طالبت باشند؟! نه به خدا سوگند هرگز دست مذلت در دست ایشان ننهم و چون بردگان تسلیم نشوم !))بندگان خدا! (من به پروردگار خود و شما پناه مى گیرم از اینکه سنگسارم کنید) (از هر متکبرى که بهروز حساب ایمان ندارد به خدا پناه مى برم )(سپس از شتر خود فرود آمد و عقبة بن سمعان را فرمود تا زانویش را ببندد و آنان آهنگ حمله کردند.
احتجاج امام (علیه السلام) با کوفیان در کربلا
 عبدالله بن حسن گوید: چون عمر بن سعد سپاه خود را براى نبرد با حسین (علیه السلام) آماده کرد و هر یک را در جاى خود آراست و پرچمها را افراشت و امام (علیه السلام) نیز اصحاب خود را در راست و چپ گمارد، آنان از هر سو بر امام (علیه السلامهجوم آورده ، او را چون حلقه محاصره کردند. امام (علیه السلام) از میان اصحاب خود بیرون آمده نزدیک ایشان شد و خواست که ساکت شوند ولى نپذیرفتندپس فرمود: ((واى بر شما! چرا خاموش نمى شوید تا گفتارم را بشنوید؟ من شما را به راه رشد فرا مى خوانم . هرکه پیرویم کند از ره یافتگان و هرکه سرپیچیم کند از هلاک شوندگان خواهد بود و همه شما سرپیچى دارید و ناشنوایید زیرا بخششهایتان در حرام منحصر شده و شکمهایتان از حرام پرگشته است و خدا بر دلهاى شما مهر زده است ! واى بر شما چرا ساکت نمى شوید چرا گوش فرا نمى دهید؟! سپاه ابن سعد به سرزنش هم پرداخته گفتند! ساکت شوید (تا ببینیم چه مى گوید.
امام (علیه السلام) فرمود: ((هلاکت و اندوه بر شما باد اى جماعت ! آیا زمانى که سرگشته و حیران ، ما را به فریاد خواهى فرا خواندید و ما شتابان و آماده به فریاد شما رسیدیم شما شمشیرهاى خود را بر ما کشیده سرهاى ما را نشان گرفتید؟! و آتش فتنه ها را - که دشمن ما و شما فراهم آورده است - بر ما افروختید؟! و همه با همدشمن دوستان خود و یکدست بر آنان شدید تا دشمنان خود را خرسند کنید؟! بدون آنکه آنان عدلى را در میان شما آشکار کنند و آرزویى از شما بر آورند بجز حرام دنیا و زندگى پستى که طمع دارید، و بدون آنکه از ما گناهى سرزده یا اندیشه اى سست شده باشد؟!
واى بر شما! اگر ما را نمى خواستید و تنها مى گذارید پس چرا - در حالى کهشمشیرها در نیام و سینه ها آرام و اندیشه ها پا نگرفته بود - فتنه ها را فراهمکردید؟! بله آتش فتنه ها را همچون انبوه ملخها شتابان بر ما افروختید و یکدیگر راهمچون انبوه پروانگان به آن فراخواندید پس زشتتان باد که شمایید سرکشان امت ونابابان طوائف و دور افکنان قرآن و بارور شدگان شیطان و هواداران گناه ! و (شماییدتحریف کنندگان قرآن و خاموشگران سنت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و کشندگان اولاد انبیاء و نابود کنندگان خاندان اوصیا! و نسب سازان زنا زادگان و آزار دهنگان مؤ منان و فریاد رسان رهبران استهزاگر که قرآن را پاره پاره کردند!
شما بر پسر حرب (ابوسفیان و معاویه ) و پیروانش تکیه مى کنید و ما را تنها مى نهید؟آرى به خدا سوگند تنها گذاردن (و نیرنگ ) شما از دیر باز شناخته شده است و ریشه هاى شما به آن آمیخته و شاخ و برگ شما آن را به ارث برده و دلهاى شما بر آن روییده و سینه هاى شما با آن پوشیده است پس ‍ شما براى بپا دارنده خود پلیدترین نهال و براى رباینده خود ناپاک ترین لقمه اید. آگاه باشید! که لعنت خدا بر پیمان شکنانى که پیمانها را پس از استوار ساختن آنها مى شکنند - و شما خدا را بر پیمان خود ضامن گرفتید - پس به خدا سوگند شما هم آنانید آگاه باشید که زنا زاده فرزند زنا زاده میان دو چیز پا فشرده است : کشتن ما و ذلت ما! هیهات که ما ذلت را بپذیریم ! خدا و پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و نیاکان پیراسته و دامنهاى پاک و سرافرازان غیور و دلاوران با رشک آن نمى پذیرند! (آرى ) پیروى فرومایگان را بر قتلگاه بزرگواران نگزینند!
آگاه باشید! که من اتمام حجت کردم و نویدتان دادم با همین آمادگى ناچیز و یاران اندک خود با شما پیکار مى کنم ! سپس این اشعار را سرود: اگر دشمن را بشکنیم (و بر او پیروز شویم ) از دیر باز شکننده بوده ایم و اگر مغلوب شویم باز شکست نخورده ایم که در خوى ما ترس نیست (تا از آن بشکنیم ) بلکه این اجلها و نوبت واپسین ماست (که چنان پیش آورده است )
هان ! که شما پس از کشتن ما جز به اندازه اى که پیاده سوار اسب شود درنگ نخواهید کرد مگر آن که (آرام آرام ) چرخش آسیاب مرگ بر سر شما باز آید. این آگاهى و عهدى است که پدرم از جدم به من سپرده است . پس نیرنگ شریکان خود را گرد آورید و همه به پیکار من آیید و مهلتم ندهید، که من بر خدا که پروردگار همه است توکل دارم هیچ جنبنده اى نیست مگر آنکه او پیشانى اش را در دست دارد، حقا که پروردگارم بر راه راست است (و حساب همه را به عدالت رسد).
بارالها! آسمان را از اینان باز دار و ایشان را قحطى اى همچون قحطى زمان یوسف برانگیز و غلام ثقیف  را بر آنان چیره ساز تا پیاله هاى تلخ مرگ را بر آنان بنوشاند و هیچ یک را واننهد، هر کشته اى را کشته اى و هر ضربتى را ضربتى انتقام گیرد و انتقام من و اولیاء و خاندان و پیروانم را از ایشان بستاند اینان ما را فریفتند و دروغ گفتند و تنها گذاردند و تویى پروردگار ما، بر تو توکل و انابه داریم و به سوى تو باز آییم )).
سپس فرمود: ((عمر سعد کجاست ؟ او را فرا خوانید). ابن سعد را - با آنکه دوست نداشت نزد امام آید - فرا خواندند. امام (علیه السلام) فرمود: ((اى عمر! آیا تو مرا مى کشى و مى پندارى آن زنا زاده فرزند زنازاده تو را حاکم سرزمنیهاى رى و گرگان خواهد کرد؟! به خدا هرگز گوارایى آن روز را نخواهى دید. این عهدى است یقینى پس هرچه خواهى مرتکب شو که تو پس از من در دنیا و آخرت شادمان نخواهى بود و گویا سرت را بر نى مى بینم که در کوفه افراشته اند و کودکان آن را سنگ افکنده آماج خود کرده اند!
مصعب بن عبدالله گوید: چون سپاه ابن سعد امام (علیه السلام) را محاصره کردند، امام (علیه السلام) بر اسب خود سوار شده (نزدیک شد و) از ایشان خواست تا ساکت شوند. ((حمد و ثناى خداوند به جاى آورده فرمود: هلاکت و اندوه و پریشانى بر شما باد اى جماعت کوفیان ! آیا زمانى که سراسیمه و سرگردان ما را به فریاد طلبیدید و ما شتابان به فریاد شما رسیدیم شمشیرهایى که در دست ما بود بر ما تیز کردید و آتشى که بر دشمن شما و ما افروخته بودیم بر ما گداختید و همه با هم دشمن دوستان خود و یکدست با دشمنان خود شدید؟ بى آنکه آنان عدلى را در میان شما آشکار کنند و آرزویى از شما برآورند و بى آنکه از ما گناهى سرزده باشد؟! واى بر شما (اى کوفیان )! اگر ما را نمى خواستید پس چرا در حالى که شمشیرها در نیام و سینه ها آرام و اندیشه ها پا نگرفته بود - همچون انبوه ملخها به بیعت ما شتافتید و همچون یورش پروانه ها پیاپى خود را بر بیعت ما افکندید و آنگاه از نابخردى و گمراهى آن را شکستید؟! پس دور باد! دور باد! سرکشان این امت و بازمانگان احزاب شرک و دور افکنان قرآن و خاموشکنندگان سنت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) و یاران استهزاگران که قرآن را پارهپاره کنند و شورشیان بر امام و نسب سازان زاده هاى زنا! و چه (زشت و) بد است آنچه خود براى خود فرستادند! که خدا برایشان خشم گرفت و همیشه در عذاب خواهندبود!
آیا اینان را یارى مى کنید و ما را تنها مى گذارید؟! آرى به خدا سوگند شما از دیرباز به بى وفایى (و نیرنگ ) شناخته شده اید، اصول شما بر آن روییده و ریشه هاى شما با این پیش بند پوشیده است !
پس براى مراقبان خود پلیدترین میوه و براى ربایندگان خود ناپاک ترین لقمه اید! آگاه باشید! که لعنت خدا بر ستمگرانى که پیمانها را پس از تاءکیدشان مى شکنند با آنکه خدا را بر پیمانهاى خود ضامن گرفتند!
آگاه باشید! که زنازاده فرزند زنازاده مرا میان شمشیر کشیدن و خوارى دیدن مخیر کرده است ! و چه دور است آن از من ! چه دور است که ما ذلت را پذیریم ! خدا و پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و مؤ منان و دامنهاى پاک و نیاکان پیراسته ما آن را براى ما نپسندند (آرى ) نخواهند پذیرفت که پیروى فرومایگان بر قتلگاه بزرگواران گزیده آید! بدانید! که من با این یاران اندک خود و فراوانى دشمن ، با شما پیکار مى کنم!
سپس به این اشعار تمثل جست : اگر دشمن را بشکنیم (و بر او پیروز شویم ) از دیر باز شکننده بوده ایم و اگر مغلوب شویم باز شکست نخورده ایم که در خوى ما ترس نیست (تا از آن بشکنیم ) بلکه این اجلها و نوبت واپسین ماست (که چنان پیش آورده است ) پس اگر پادشاهان (در دنیا) جاوید ماندند ما نیز مى مانیم و اگر سروران مردم در آن پایدار ماندند ما نیز مى مانیم ))!
ابن نما افزوده است : هرگاه که مرگ سپاه خود را از نبرد با مردمى دور کند به مردم دیگرى روى آورد و همان مهتران قوم مرا دستخوش فنا ساخت به همان سان که نسلهاى گذشته را به دیار فنا رهنمون شد. پس به سرزنشگران ما بگو بیدار شوید! که بزودى سرزنشگران نیز همان بینند که ما دیدیم ))(101).
عمر سعد از سخن امام (علیه السلام) خشمگین شده رو بر تافت و به یاران خود فریاد زد: چرا مهلتش مى دهید همه حلمه کنید که او یک لقمه ماست !
امام (علیه السلام) در روز عاشورا به یاران ابن زیاد - که لعنت خدا برایشان باد - فرمود: ((شما را چیست ؟ که در برابر من بهم یارى مى رسانید؟! هان بخدا سوگند اگر مرا بکشید حجت خدا بر خود را کشته اید. نه بخدا سوگند میان جابلقا و جابلسا فرزند پیامبرى که خدا به او بر شما احتجاج کند جز من نیست

 

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

نداى امام (علیه السلام) اصحاب را
 امام (علیه السلام) رو به سوى آن قوم کرده به راست و چپ نگریست و هیچ یک از اصحاب و یاران خود را ندید، مگر آن بر خاک افتادگانى را که پیشانى به خاک ساییده و مرگ صدایشان را بریده بود. پس صدا زد: ((اى مسلم بن عقیل ! اىهانى بن عروه ! اى حبیب بن مظاهر! اى زهیر بن قین ! اى یزید بن مظاهر! اى یحیى بن کثیر! اى هلال بن نافع ! اى ابراهیم بن حصین ! اى عمیر بن مطاع ! اى اسد کلبى ! اى عبدالله بن عقیل ! اى مسلم بن عوسجه ! اى داود بن طرماح ! اى حر ریاحى ! اى على بن الحسین ! شما اى دلاور مردان پایدار و اى سواران عرصه پیکار! چرا شما را فریاد مى کنم و پاسخم نمى دهید و فرا مى خوانم و از من نمى شنوید؟! آیا شما خوابید که به بیدارى تان امیداور باشم یا محبتتان از امام خود برگشته که به یارى اش نمى شتابید؟!
اینک این (کودکان و) بانوان پیامبرند که از فقدان شما (در هراس افتاده ) ناتوان گشته اند. اى بزرگواران غیور! از خواب خود برخیزید و این سرکشان پست را از حرم پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) برانید! ولى (افسوس !) به خدا سوگند مرگ شما را به خاک افکنده و روزگار دغل با شما بى وفایى کرده است وگرنه شما از پاسخدعوت من کوتاهى نمى کردید و از یارى من ناپیدا نمى شدید.
هان ! اینک ما از فقدان شما داغداریم و به شما مى پیوندیم که ما از آن خداییم و به سوى او باز آییم )).
بعد اشعارى بدین مضمون خواند:
((
رادمردانى که چون براى دفع بلاهاى روزگار - در آن حال که میان نیزه زنان و فشار آوران (میدان نبرد) افتاده بودند - فرا خوانده شدند، دلها را بر زره ها پوشیدند و به سوى جانبازى هجوم آوردند و حسین (علیه السلام) را یارى کردند. وه چهجوانمردانى ! که زندگى عاریتى را ناخوش داشته رها کردند و به پوشش زیباى حیات ابدى در آمدند))(296).
امام باقر (علیه السلام) فرمود: مؤ منان آزموده مى شوند، سپس خداوند ایشان را نزد خود مزیت مى بخشد. خداوند مؤ منان را از بلاها و ناگواریهاى دنیا امان نداده ولى از کورى و بدبختى آخرت امانشان داده است . سپس فرمود: حسین بن على (علیه السلام) کشته هاى خود را کنار هم مى نهاد و مى فرمود: ((کشته هاى ما، کشته هاى پیامبران و آل پیامبرانند!

سخن و اشعار امام (علیه السلام) با دشمنان
 سپس رو به سوى آن قوم کرده فرمود: ((اى واى بر شما! بر چه اساسى با من مى جنگید؟ آیا بر حقى که آن را وانهاده ام ، یا بر سنتى که تغییر داده ام ، یا بر شریعتى که دگرگون ساخته ام !
گفتند: بلکه با تو مى جنگیم به سبب بغضى که به پدرت داریم و به آنچه او در روز بدر و حنین با پدران ما کرد! امام (علیه السلامچون سخن ایشان بشنید گریست و شروع کرد این اشعار را بخواند:
((
این قوم کافرند و از دیر باز از (ایمان به ) پاداش خدا - پروردگار جن و انس ‍ - رو گردانند. از دیر باز از روى حسد، با على (علیه السلام) و فرزندش ‍ حسن (علیه السلام) - که نیک سیرت بود و پدر و مادرش کریم بودند، جنگیدند و گفتنداینک گرد هم آیید تا همه با حسین (علیه السلام ) بجنگیم !
فریاد از دست این قوم فرومایه که جمع خود را براى اهل حرم خدا و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلمفراهم آوردند سپس به راه افتادند و براى به دام انداختن و نابودى من هم سفارش کردند، تا خشنودى آن ملحدان را برآورند. در ریختن خون من از خدا نترسیدند، براى خوشایند عبیدالله زاده کافران و براى ابن سعد که - با سپاهیانى همچون بارانهاى سیل آسا - قهر آمیز آهنگ مرا کرده است ! نه به آن سبب که گناهى کرده باشم ، مگر افتخار انتسابم به روشنایى آن دو ستاره راهنما: به على (علیه السلام) که پس از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بهترین مردم است و به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلمکه پدر و مادرش از قریش است .
برگزیده خدا از خلایق ، پس از جدم ، پدرم (على (علیه السلام)) است . منم فرزند آن دو برگزیده خدا (آرى ) نقره اى از طلا بر آمده پس من آن نقره و زاده آن دو طلایم .
کیست در مردم که جدى چون جد من یا پدرى چون پدر من داشته باشد؟ پس من فرزند آن دو ماه تابانم مادرم فاطمه زهراست و پدرم شکننده کفر در بدر و حنین است که از آغاز بلوغ خود، خدا را پرستش مى کرد با این که قریش آن دو بت لات و عزى را باهم مى پرستیدند در حالى که على (علیه السلام ) به هر دو قبله نماز گزارد.
پدرم آفتاب و مادرم ماه است و من ستاره و فرزند آن دو ماه تابانم .
و از آن اوست افتخار نبرد روز احد که با در هم شکستن دو جناح سپاه دشمن بغض دل ها را شفا بخشید افتخار پیکار روزهاى احزاب و فتح از آن اوست که در آن مرگ ارتشیان انبوه دشمن بود. در راه خدا بگویى چه کردند این امت ناشایست با آن دو ستاره نورانى ؟! عترت آن نیکوکار پیامبر مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) و عترت على (علیه السلام) آن دلاور روز نبرد با آن لشکرهاى عظیم .
فاطمه زهرا (علیها السلام ) مادر من است و پدرم وارث پیامبران و سرور آدمیان و جنیان است که قهرمانان میدانهاى نبرد و احد و حنین را - چون به میدان آمدند - در هم شکست و نیز صاحب خیبر آنگاه که با آن شمشیر بران دو لب بر خیبریان تاخت و نیز او که سپاهیان روز حنین را که به خونخواهى آمده بودند نابود کرد.
کیست که عمویى همچون عمومى جعفر داشته باشد؟ او که خدا دو بال عطایش فرمود.
جد من رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) آن چراغ هدایت است و پدرم کسى است که برایش دوبار بیعت گرفتند، اوست قهرمان ، آقا، شیر بیشه ، دلاور بزرگوار و بخشنده با بازوانى پرتوان .
على (علیه السلام) دستگیره استوار دین است ، آنکه صاحب حوض و نماز گزار بر دو قبله است .
او هفت سال تمام در کنار رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) بود در حالى که بر زمین هیچ نمازگزارى جز آنان نبود.
از خردسالى بتها را رها کرد و در پرستش بتها یک چشم به هم زدن نیز با قریش همراهى نکرد.
پدرم شیر بیشه دلاورى بود که نیزه ها را گرفته هر ستمگرى را چونان شراره شیران ضربه ها مى زد و آنان از گواراى حنظلهاى جام مرگ سیراب مى شدند.
او زرى است زاده از زر در کانون زر، و نقره اى است زاده از نقره در کانون نقره .
پس تا خورشید و ماه بر مدار خویش در گردش اند سپاس او بر ما واجب است که خدا او را به فضیلت و تقوا ویژگى بخشیده است ، پس منم تابناک فرزند تابناکان .
از آن لحظه که خدایش ویژگى بخشید، بتها را رها کرد و در ستایش از خورشید و ماهبرتر آمد و در حمله هاى خود شرک را با همه مترفین در لشکرها نابود کرد.
منم فرزند آن چشم و گوش ایمان که خلایق شرق و غرب عالم به آن معترف اند.
ماییم اصحاب خمسه عبا که شرق و غرب جهان را مالکیم و جبرئیل ششمین ماست و نیز خانه کعبه و مشعرها از آن ماست .
و بدین سان عزت و بزرگوارى به ما سرافراز است ، سرافرازى که در شرافت دنیا و آخرت او را بالا مى برد.
پس خدا - که آفریدگار خلایق و مولاى مشعرهاست - على (علیه السلام) را از ما پاداش نیک دهد که دستگیره استوار دین ، صاحب حوض و عزت بخش حرم خدا و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) على مرتضى (علیه السلام) است .
از شکوه افعال او در صف حق و باطل - در شرق و غرب عالم - از هم جدا مى شوند.
اوست که در رکوع دو رکعت ، انگشتر خود را صدقه داد.
شما اى شیعیان برگزیده خدا! خوش باشید که فردا از حوض کوثر سیمگونش سیراب شوید. این اوست که خداوند - پروردگار ما - درودش ‍ فرستاد و حسن و حسین را هدیه اش بخشید.

 و قندوزى اضافه کرده است که : ((پدر من آن انسان وارسته و پاکىاست که دوبار آفتاب براى او برگشت . کیست که جدى همچون جد من داشته باشد که صفوت آدمیان ، احمد، برگزیده خدا و روشنایى امید بخش هر تاریکى است ؟
کیست که پدرى همچون پدر من حیدر داشته باشد که در فضیلت به همه اهل حرم و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) سرور است ؟
کیست که عمویى همچون عموى من جعفر داشته باشد که داراى دو بال بهشتى و از پدر و مادرى کریم است ؟
کیست که مادرى همچون مادر من داشته باشد که پاره تن برگزیده خدا و روشنایى هر چشم است ؟
پدرم آفتاب و مادرم ماه است و من ستاره و زاده آن دو نور تابانم .
این جبرئیل است که به ما سرافراز است و پدر ما از جانب ما هر وامى را پرداخته است .
پس تا خورشید و ماه بر مدار خویش در گردش اند، حق ما بر شما واجب است .
اى شیعیان برگزیده خدا! چشمتان روشن باد که فرداى بازپسین از دست حسین (علیه السلام) سیراب مى شوید))سلم)! فلانى و فلانى مرا کشتند))(355).

شهادت على اکبر (علیه السلام)
اولین کسى که از خاندان پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) آماده نبرد شد، على اکبر فرزند امام (علیه السلامبود. او زیباترین و خوشخوترین مردم زمان خود بود که از عمر شریفش نوزده یا هجده یا بیست و پنج بهار مى گذشت او اول شهید آل ابوطالب در روز عاشورا بود که خدمت پدر آمد و اذن میدان خواست و امام (علیه السلام) اجازه داد. و چون رهسپار میدان شد، امام (علیه السلام ) با ناامیدى بر او نگریست و اشک از دیدگان مبارکش ‍ جارى شد.
 چون امام (علیه السلام) او را دید (که رهسپار میدان است ) صورت بر آسمان داشت و عرض کرد: ((بارالها! بر این قوم گواه باش که به جانب ایشان نوجوانى رهسپار است که در صورت و سیرت و گفتار شبیه ترین مردم به پیامبرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) است و ما هرگاه مشتاق دیدار پیامبرت بودیم به چهره او مى نگریستیم . خدایابرکات زمین را از اینان باز دار و ایشان را سخت پراکنده و پاره پاره ساز و به راههاى گوناگون بیفکن و والیان را هرگز از آنان راضى مدار که آنان ما را خواندند تا یارى مان کنند، چون پاسخ دادیم ستم کردند و ما را کشتندسپس به عمر سعد ندا داد: ((تو را چه مى شود؟ خدا نسلت را قطع کند و کارت را بى برکت سازد و پس از من کسى را بر تو بگمارد که در بسترت بکشد، به همان سان که نسل مرا قطع کردى و حرمت پیوند مرا با پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) نگه نداشتى . سپس با صداى رسا تلاوت فرمود: (حقا که خدا آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر عالمیان برگزید، ذریه اى که برخى از نسل برخى دیگرند و خدا شنوا و داناست .
و ابوالفرج ، از امام باقر او از امام سجاد (علیهما السلام ) نقل کرده که فرمود: اول شهید آل ابوطالب که در رکاب حسین (علیه السلام) به شهادت رسید فرزندش على اکبر (علیه السلام) بود.
سعید بن ثابت گوید: چون على بن الحسین (علیه السلام) به میدان رفت اشک امام (علیه السلام) جارى شد و عرض کرد: ((بارالها! تو خود بر این قوم گواه باش که به جانت ایشان نوجوانى رهسپار است که شبیه ترین مردم به رسول خداست على اکبر سخت بر آنان حمله کرد و پس از مدتى به سوى پدر بازگشت و عرض کرد: پدر جان ! تشنگى !

امام (علیه السلام) فرمود: ((محبوب دلم ! صبر کن بزودى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) با جام خود سیرابت مى کند))(225)على اکبر (علیه السلام) پى در پى حمله مى کرد تا تیرى به گلویش نشسته آن را شکافت و او در خون غلتید و ندا داد: پدر جان ! بر تو باد سلام ، اینک این جدم رسول خداست که به تو سلام مى رساند و مى فرماید: زود به سوى ما بشتاب ! سپس آهى کشید و از دنیا رفت .

و چون آخرین لحظاتش فرا رسید. ندا داد: پدر جان ! اینک این جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است که با قدح سرشار خود مرا شربتى داد که پس از آن هرگز تشنگى نیابم . و مى فرماید: بشتاب ! بشتاب ! که براى تو نیز جامى فراهم است . پس ناله امام حسین (علیه السلام ) برخاست و فرمود: ((خدا بکشد قومى را که تو را کشتند. فرزندم ! اینان چه بسیار بر خدا و هتک حریم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) گستاخ گشته اند! پس ‍ از تو خاک بر سر دنیا!))
حمید بن مسلم گوید: گویا بانویى را مى بینم که همچون آفتاب درخشان شتابان از خیمه ها بیرون آمده فریاد مى زد: اى محبوب دلم ! میوه قلبم ! نور دیده ام ! پرسیدم که او کیست ؟ گفتند: زینب دختر على (علیه السلام). او آمد و خود را بر جسد بى جان على (علیه السلام) افکند (و سخت گریست ). امام (علیه السلام) آمده دست خواهرش را گرفت و به خیمه ها برگرداند و رو به جوانان خود کرد و فرمود: ((برادر خود را بردارید). آنان على اکبر (علیه السلام) را برداشته آوردند تا در خیمه اى که رو به روى آن نبرد جریان داشت به زمین نهادند.
ابومخنف گویدسپس امام (علیه السلام) سر فرزند خود را به دامن گرفت و خون از چهره او پاک کرده مى بوسید و مى فرمود: ((فرزندم ! تو از اندوه و فشارهاى دنیاآسودى و به روح و ریحان رسیدى و پدرت هنوز در دنیاست و چه زود است که به تو پیوندم !))( قندوزى گوید: ((فرزندم ! خدا کشندگان تو را از رحمت خود به دور کند. اینان چه بسیار بر خدا و هتک حریم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) گستاخ ‌انداشک دیدگان امام (علیه السلام) جارى شد و شیون بانوان برخاست . امام (علیه السلام ) ایشان را ساکت کرد و فرمود: ((آرام شوید که گریه ها پیش رو دارید
در روایتى آمده که : امام (علیه السلام) چون فرزند شهید خود را دید فرمود: ((اى میوه دلم ! اى نور دیده ام

شهادت عباس بن على (علیه السلام)
 عباس بن على (علیه السلام) پرچمدار سپاه برادر خود - امام حسین (علیه السلامبود. چون دید همه افراد سپاه از اصحاب و برادران و پسر عموها و برادر زاده ها به شهادت رسیده اند گریست و در اشتیاق دیدار پروردگار پرچم را برگرفت و به سوى برادر آمده ، عرض کرد: برادر جان ! آیا اذن میدان هست ؟ امام (علیه السلام) سخت منقلب شد و گریست سپس فرمود: ((برادرم ! تو نشان پایدارى و رکن سپاه منى ، اگر تو بروى جمع ما پراکنده مى شود و سامان ما به پریشانى مىکشد.
عباس (علیه السلام) عرض کرد: جانم فدایت باد برادر! اى سرورم ! سینه ام از زندگى دنیا به تنگ آمده و مى خواهم از این منافقان انتقام کشم .
امام فرمود: ((اینک که آهنگ جهاد دارى براى این کودکان مقدارى آب بیاور)).
مجلسى گوید: به نوشته برخى از کتب شیعه ، عباس (علیه السلام) چون تنهایى (و بى کسى ) برادر را دید خدمت او آمد و عرض کردبرادر جان ! آیا اجازه میدان دارم ؟ امام (علیه السلام) سخت گریست و فرمود: ((برادرم ! تو پرچمدار منى چنانچه تو بروى سپاهم پراکنده مى شوند). عباس ‍ (علیه السلام) عرض کرد: سینه ام به تنگ آمده و از زندگى در ستوهم ، مى خواهم از این منافقان انتقام کشم .
امام فرمود (علیه السلام): ((پس براى این کودکان مقدارى آب بیاور
عباس (علیه السلام) رهسپار میدان شد و آن نامردمان را اندرز داده از گناه و جنایت برحذر داشت ولى اثر نکرد. پس به قصد گزارش ماجرا نزد برادر آمده بود که ناگاه نداى العطش العطش کودکان را شنید. بى تاب شده بر اسب خود سوار و نیزه و مشک را برداشت و راهى فرات شد. چهار هزار نفر - که بر فرات گمارده بودند - او را به محاصره در آورده به سویش نیزه پرتاب مى کردند. عباس (علیه السلام) هشتاد نفر را کشت تا به آب فرات وارد شد. او خود نیز تشنه بود. خواست کفى آب بیاشامد که تشنگى امام (علیه السلام) و اهل حرم یادش آمد، آب را بر آب ریخت و مشک را پر کرده بردوش راست خود افکند و راهى خیمه ها شد. دشمنان راه او را بسته از هر سو او را احاطه کردند. عباس دلاورانه با ایشان مى جنگید (و پیش ‍ مى رفت ) که ناگاه نوفل ازرق (از کمین جست و) دست راست او را قطع کرد. مشک را به دوش چپ خودافکند که نوفل آن را نیز از مچ قطع کرد. عباس ‍ مشک را به دندان گرفت که تیرى آمد و به مشک نشست و آب آن فرو ریخت . تیر دیگرى آمد و بر سینه اش نشست . در این هنگام او ناتوان گشت و از اسب فرود افتاد و ندا داد: برادر جان حسین ! مرا دریاب !
امام (علیه السلام) چون بر بالین عباس آمد، او را کشته دید پس گریست و او را به خیمبرد.
 امام (علیه السلام) چون برادر خود را بر ساحل فرات کشته دید گریست و این اشعار را سرود:
((
اى بدترین مردمان ! با ظلم خود (بر آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم)) ستم کردید و از آیین پاک پیامبر خدا محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) سر تافتید. آیا بهترین پیامبران سفارش ما را به شما نکرد؟! آیا ما از نسل پیامبران راستین خدا نبودیم ؟ آیا نزد شما فاطمه زهرا (علیها السلام ) مادر من نبود؟! آیا او از نسل بهترین آدمیان - احمد (صلى الله علیه و آله و سلم) - نبود؟! با این خیانت خود از رحمت خدا دور و رسوا شدید بزودى حرارت آتش افروخته دوزخ را دیدار کنید
و در روایتى آمده است : تیرى آمد و بر سینه مبارک عباس (علیه السلام) نشست و آن حضرت (علیه السلام) بر زمین افتاد و در خاک و خون آغشته شد و ندا داد: آه برادرم ! آه حسین من ! آه پدرم ! آه على ! و (به رسم خداحافظى ) ندا داد: یا اباعبدالله ! از من سلامت باد!
امام (علیه السلام) چون نداى او بشنید فرمود: ((آه برادرم ! آه عباسم ! آه محبوب دلم ! و چون عقاب که از بلندى آسمان به زیر آید صفوف دشمن را شکافته هفتاد نفر را کشت و آنان را به راست و چپ پراکنده ساخت و بر بالین عباس فرود آمد.
ابومخنف گوید: امام (علیه السلام) بدن عباس (علیه السلام) را بر اسب خود گذارده به خیمه ها آورد و بر زمین نهاد و چنان سخت گریست که همه حاضران گریستند و فرمود: ((برادر جان !)) خدا تو را از جانب برادرت پاداش نیک دهد، که حق جهاد در راه خدا را انجام دادى.
زینب (علیها السلام ) (چون متوجه شهادت عباس شد) ندا داد: آه برادرم ! آه عباسم ! آه از بى یارى ! آه از بى کسى پس از تو!
امام (علیه السلام) فرمود: ((آرى به خدا سوگند پس از عباس آه از بى کسى ! آه از شکستن کمرپس همه اهل حرم گریستند و ندبه کردند و امام (علیه السلام) گریست و فرمود:
((
برادرم ! اى نوردیده ام ! اى پاره تنم ! تو براى من همسان تکیه گاهى استوار بودى.
اى برادر! که در دلسوزى براى برادت تا آنجا پیش رفتى که خدا جام شهادتت نوشاند.
اى ماه تابان بنى هاشم ! که در پیشامدهاى ناگوار در تنگناهاى دنیا یار من بودى !
پس از تو دیگر زندگى دنیا براى آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) گوارا نخواهد بود، بزودى در پسین روز دنیا در پیشگاه حق تعالى گرد آییم .
هان که شکوه و بردبارى من از آن خداست و هم آنچه از تشنگى و فشار دنیا مى بینم.
سپس امام (علیه السلام) بلند بلند صدا زد: ((آه برادرم ! آه عباسم ! آه خون زلال دلم ! آه نور دیده ام ! آه از بى یاورى (پس از تو)! به خدا سوگند جدایى تو بر من سخت و ناگوار است  سپس بى تابانه گریست و جسد او را بر پشت اسب نهاد و به خیمه ها آورد و آن قدر گریست که بیهوش شد

از کوفه تا کربلا (نامه امام (علیه السلام) به بزرگان کوفه)

 


عقبه
امام (علیه السلام) در ((بطن عقبه )) فرود آمد. یکى از بزرگان بنى عکرمه به نام عمرو بن لوذان به دیدار حضرت (علیه السلام) آمده عرض کرد: (آقاجان !) کجا مى روى ؟
فرمود
عرض کرد: تو را به خدا سوگند مى دهم برگرد، به خدا جز به سوى نیزه ها و تیزى شمشیرها نمى روى ، آنان که تو را به سوى خود فر خوانده اند اگر خود (با دشمنان ) بجنگند و زمینه ورود شما را فراهم کنند رفتن شما به صلاح است ، اما تا اوضاع بدینگونه است که مى دانى ، رفتن شما را مصلحت نمى بینم .
امام (علیه السلام) فرمود: ((اى بنده خدا! مصالح بر من پنهان نیست و خدا بر کار خویش (چیره است و) مغلوب نمى شود))(758) سپس فرمود: ((به خدا سوگند آنان مرا به حال خود نمى نهند تا آنکه این پیراهن زیرین مرا نیز بیرون آورند. چون چنین کنند خدا کسى را بر آنان مسلط کند که آنان را ذلیل ترین امتها گرداند
ابن قولویه از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که فرمود: چون امام حسین (علیه السلامبه عقبه بطن بطن عقبه برآمد به یاران خود فرمود: ((خود را جز کشته نمى بیند)

عرض کردند: چرا یا اباعبدالله ؟! فرمود: ((بسبب خوابى که دیدم )).پرسیدند: آن چیست ؟
فرمود: ((سگهایى را دیدم که مرا گاز مى گیرند، بدترینشان سگ لک دارى بود)).

سپس از عقبه به واقص و از واقص به قرعاء و از قرعاء بى درنگ به مغیشه رهسپار شد.

حر عرض کرد: همه ما پشت سر شما نماز مى گزاریم .
امام (علیه السلام) به حجاج فرمود: ((اقامه بگو)) او اقامه گفت و امام حسین (علیه السلام) پیش افتاد و با هر دو سپاه نماز گزارد. چون فارغ شد برخاست و بر قبضه شمشیر خود تکیه کرده حمد و ثناى الهى به جا آورد و فرمود:
((هان اى مردم ! این حجتى است در پیشگاه خدا و مسلمانان حاضر. من به سوى شما نیامدم مگر پس از آنکه نامه هاى دعوت شما (پى در پى ) رسید و فرستادگان شما آمدند که به سوى ما بیا، ما امام نداریم ، امید است خدا ما را به واسطه شما بر هدایت فراهم آورد. اگر بر دعوت خود هستید اکنون آمده ام بار دیگر با تجدید میثاق و پیمان خود مطمئنم کنید و اگر تجدید پیمان نمى کنید و از آمدنم ناخرسندید من نیز از شما رو گردانده به همانجا مى روم که آمدم
آنان خاموش مانده هیچ پاسخى ندادند.

 عقبه گوید: امام (علیه السلام) در ذوحسم ایستاده حمد و ثناى خداوند به جاى آورد و فرمود: ((کار ما به اینجا کشیده است که مى بینید. چهره دنیا دگرگون وناسازگار شده ، نیکى اش پشت کرده ، با شتاب در گذر است و از آن جز اندکى همچون ته مانده ظروف بیش نمانده است که آن نیز زندگى پستى است همچون چراگاهى سخت و پر خطرآیا نمى بینید که به حق عمل نمى کنند و از باطل باز نمى دارند؟! در چنین شرایطى مؤ منان را بایسته است که خواهان دیدار خدا (و شیفته شهادت ) باشند که من چنین مرگى را جز (سعادت و) شهادت و زندگى در کنار ظالمان را جز ننگ و خوارى نمى بینم.

امام سجاد (علیه السلام) فرمود: امام حسین (علیه السلام) به هیچ منزلى فرودنیامد و کوچ نکرد مگر آنکه از یحیى بن زکریا و کشتن او یاد فرمود. روزى فرمود: ((از پستى دنیا نزد خدا همین بس که سر بریده یحیى بن زکریا را براى یکى از روسپیان بنى اسراییل به ارمغان بردند

- سپس امام (علیه السلام) رو به اصحاب خود کرد و فرمود: اما بعد. ((حقا که مردم بندگان دنیایند و شیرینى دین را تنها بر زبان خود دارند: تا زندگى هایشان پربار است بر محور دین گرد آیند، پس چون با بلاها آزموده و آزرده شوند دینداران کم شوند)) سپس پرسید: ((آیا اینجا کربلاست؟ گفتند: آرى . فرمود: ((اینزمین جایگاه اندوه و بلاست ، همین جا خوابگاه شتران ما و محل خیام ما و جاى ریختن خونهاى ماست

 

عبیدالله بن زیاد به امام (علیه السلامنوشت : ((اما بعد اى حسین ! از ورودت به کربلا آگاه شدم . اءمیر مؤ منان ! یزید به من نوشته که سر بر بستر نرم خود ننهم و از خوردنى سیر نشوم تا تو را (کشته و) به لقاى لطیف خبیر برسانم ، مگر آنکه به فرمان من و یزید درآیى . والسلام )).
امام (علیه السلام) چون نامه را خواند آن را افکند و فرمود: ((مردمى که خشنودى خویش را بر خوشنودى آفریدگار مقدم دارند رستگار نخواهند شد))
فرستاده ابن زیاد گفت : ابا عبدالله ! پاسخ نامه چیست ؟ فرمود: ((او نزد من پاسخى ندارد، چرا که عذاب الهى بر او حتمى شده است
ابن زیاد چون پاسخ امام (علیه السلام) را شنید بسیار خشمگین شد.

 

نامه امام (علیه السلام) به بزرگان کوفه
امام حسین (علیه السلام) در کربلا فرود آمد و در برابر او حر بن یزید ریاحى با هزار اسب سوار موضع گرفت .

امام (علیه السلام) قلم و کاغذى خواست و به بزرگان کوفه که امید هوادارى آنان مى رفت چنین نوشت : ((به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسین بن على علیه السلام به سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و همه مؤ منان . اما بعد تحقیقا شما مى دانید که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در حیات خود فرمود:)): هر که فرمانروایى ستمگر را ببیند که حرامهاى خدا را حلال مى شمرد، پیمان خدا را مى شکند، سنت پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را مخالفت مى ورزد و با بندگان خدا با گناه و تجاوز رفتار مى کند، سپس با گفتار و کردار خود بر او نشورد، خدا را سزد که او را در جایگاه آن ستمگر درآورد.
((
و نیز مى دانید که این قوم پیرو شیطان شده ، از پیروى خداى رحمان سرتافته اند و فساد را آشکار ساخته حدود الهى را تعطیل کرده اند و اموال عمومى را براى خود گزیده حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کرده اند و من به سبب نزدیکى (نسبى و معنوى ) خود به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) از هر کس دیگر سزاوارترم که بر آنان بشورم (و در برابر ایشان بایستم ).
و نامه هاى شما به من رسید و فرستاده هاى شما (پى در پى ) نزد من آمدند که شما (کوفیان ) بیعت کرده اید و مرا تنها نخواهید گذاشت . اکنون اگر در بیعت خود وفادارید حق و بهره ایمانى و رشد خود را تمام و کمال دریافت کنید و خود من با شما وخاندان و فرزندانم با خاندان و فرزندان شما خواهند بود و در من براى شما نمونه هاىهدایت است . و اگر چنین نکنید و پیمان خود را بشکنید و از بیعت خود بیرون روید، بهجانم سوگند که این رفتار از شما ناشناخته نیست . شما با پدر و برادر و پسر عموى مننیز چنین کردید. آیا گول خورده جز آن است که فریب شما خورد؟ شما از حق خود دور افتاده بهره ایمانى خود را تباه ساختید و هر که پیمان بشکند بر زیان خود پیمانشکسته است و خدا ما را از شما بى نیاز خواهد کرد. والسلام.
سپس نامه را مهر کرده پیچید و به قیس بن مسهر صیداوى داد. قیس نامه را به کوفه برد و (دستگیر شد و سرانجام ) به شهادت رسید. چون خبر شهادت قیص به امام (علیه السلام) رسید اشک از دیدگان حضرت (علیه السلام) سرازیر شد (رو به خداى سبحان آورد و) عرض کرد: ((خدایا! براى ما و شیعیان ما در نزد خود جایگاهى ارجمند قرار ده و میان ما و آنان در قرارگاه رحمت خویش فراهم آر که تو به هر چیز توانایى
-سپس امام (علیه السلام) فرمان داد تا خیمه هاى بانوان و فرزندان را به پا دارند و خود در حالى که سخت متاءثر بود سرگرم اصلاح شمشیر و ابزار جنگى خویش شده ، این اشعار را زمزمه مى کرد:
((
اى عراقیان ! آیا دوست صمیمى دارید و آیا در بزرگان خود صاحب فضیلتى دارید؟ داورى نهایى این کار با خداست و هر زنده اى طى کننده راهى است . من از این شتر راهوار و اسب تندرو (راه خدا) جدا نخواهم شد و هر چیزى وسیله راهنمایى است

دیدار امام (علیه السلام) با عمر بن سعد
امام (علیه السلام) نزد ابن سعد فرستاد که : ((با تو سخنى دارم ، امشب میان دو لکشر به دیدارم بیاعمر سعد با بیست سواره بیرون آمد. امام (علیهالسلام) نیز همچون او بیرون آمد. چون با هم دیدار کردند امام (علیه السلام) بههمراهان خود - بجز برادرش عباس ‍ (علیه السلام) و فرزندش على اکبر (علیه السلام) - فرمود تا دور شوند. عمر سعد نیز همراهان خود بجز فرزندش حفص و غلامش لاحق را دور کرد.
امام (علیه السلام) فرمود: ((ابن سعد! واى بر تو! آیا از خدایى که بازگشتت به سوى اوست نمى ترسى ؟! آیا با من که خود مى شناسى کیستم مى جنگى ؟! اینان را رها کن و با من باش که این تو را به خدا نزدیک کند.
عمر سعد گفت : مى ترسم خانه ام را ویران کنند. فرمود: ((من خانه برایت مى سازم)). گفت : مى ترسم اموالم را ببرند. فرمود: ((من از اموال حجاز خود بهتر از آن به تو مى دهم )گفت : بر زن و بچه هایم مى ترسم . فرمود: ((من سلامت ایشان را تضمین مى کنم )). عمر سعد دیگر خاموش ماند و چیزى نگفت . پس امام (علیه السلام) (چون اتمام حجت خود را در او کارگر ندید) از او رو برگرداند و فرمود: ((تو را چیست ! خدا بزودى بر بسترت بکشد و در روز حشر و نشرت نیامرزد! به خدا سوگند امیدوارم از گندم عراق (رى ) جز اندکى نخورى ). ابن سعد (با استهزا) گفت : بجاى گندم جو مى خورم

حمله ابن سعد
عمر سعد پس از نماز عصر (تاسوعا به لکشر خود) فریاد زد: اى رزم آوران خدا سوار شوید و به بهشت شادمان باشید! آنان سوار شده به سوى امام (علیه السلام) و اصحابش یورش آوردند.
امام (علیه السلام) (در این لحظه ) شمشیر به پشت ، جلو خیمه خود نشسته ، سر به زانو در خواب رفته بود. خواهرش زینب کبرى (علیها السلام ) که همهمه سپاه دشمن را شنید هراسان نزد برادر آمده عرض کرد: برادر جان ! آیا صداهاى سپاه دشمن را که نزدیکند نمى شنوى ؟! امام (علیه السلام ) سر برداشت و فرمود: ((اینک در عالم رؤ یا رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را دیدم که مى فرمود:) (حسین !) تو به سوى ما مى آیى . زینب کبرى (علیها السلام ) (بى تاب شده ) سیلى بر چهره خود نواخت و فریاد واویلاه برآوردامام (علیه السلام) فرمود: ((خواهر جان ! ویل از آن تو نیست ، خدا رحمتت کند، آرام باش

  • احمد امینی زاده