تعزیه آهوئیه

پیشینه تعزیه آهوئیه فیلم وتصاویر تعزیه تعزیه صوتی ومتنی

تعزیه آهوئیه

پیشینه تعزیه آهوئیه فیلم وتصاویر تعزیه تعزیه صوتی ومتنی

  • ۰
  • ۰

 

سخنان امام حسین از کوفه تا کربلا (جواب امام به عبدالله جعفر و دیدار با فرزدق و ...)

 


- 105- چون به مدینه خبر رسید که امام حسین (علیه السلام) آهنگ خروج از مکه به عراق را دارد. عبدالله بن جعفر نامه اى بدین مضمون نوشت :
به نام خداوند بخشنده مهربان ، به حسین بن على (علیه السلام) از عبدالله بن جعفر.
اما بعد؛ تو را به خدا سوگند مى دهم از مکه خارج مشو که من نگرانم خود و خاندانت کشته شوید. و اگر تو - که روح هدایت و امیرمؤ منانى - کشته شوى بیم آن دارم که نور زمین خاموش گردد. پس در سفر به عراق شتاب نفرما من از یزید و همه خاندان بنى امیه براى جان و مال و فرزندان و خاندانت امان مى گیرم والسلام .
امام (علیه السلام) در پاسخ او نوشت : ((اما بعد؛ نامه تو به دستم رسید و از مضمون آن آگاه شدم . تو را خبر مى دهم که : در رؤ یا جد خود رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را دیدم که به من فرمانى داد و من از پى آن فرمانم ، خواه به سودم باشد و یا به زیان .
پسر عمو! به خدا سوگند اگر در آشیانه بومى نیز باشم آنان مرا بیرون آورند وبکشند. آنان همچون یهود که بر (روز) شنبه ستم کردند بر من ستم مى کنند. والسلام.
ابن قره گوید: امام (علیه السلام) فرمود: ((به خدا سوگند آنان همچون بنى اسرائیل که در شنبه ستم کردند، بر من ستم خواهند کرد
ابن عساکر نامه عبدالله بن جعفر را آورده و گوید: حسین (علیه السلام) در پاسخ او نوشته ((من خوابى دیده ام که در آن رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به من فرمانى داد و من در امتثال فرمان او روانم و کسى را از آن آگاه نکنم تا به دیدار عمل خود در آیم.

 امام حسین (علیه السلام) از صفاح به وادى ((عقیق )) حرکتکرد. دینورى مى گوید: پس رفت تا به بطن العتیق رسید مردى از قبیله بنى عکرمه خدمتش رسیده سلام کرد و خبر داد که : ابن زیاد سواران بسیارى را از میان قادسیه تا عذیب در کمین او نهاده است و عرض ‍ کرد: جانم فدایت باد برگرد بخدا سوگند جز به سوى نیزه ها و شمشیرها نمى روى . به آنان که نامه نوشته اند اعتماد نکن ، ایشان نخستین کسانى اند که با تو مى جنگند.
امام (علیه السلام) فرمود: خیرخواهى فراوان کردى ، خیر پاداشت باد.
سپس خداحافظى کرده رهسپار شد تا در شراف شب را گذراند و فردایش ‍ کوچ کرد.
از آنجا رهسپار شد تا به منزل ((ذات عرق )) رسید. در آنجا مردى از بنى اسد به نام بشر بن غالب با او دیدار کرد. امام (علیه السلام) از او پرسید: ((از کدام قبیله اى 
عرض کرد: از بنى اسد.
فرمود: ((اى برادر اسدى ! از کجا مى آیى ))
عرض کرد: از عراق .
فرمود: ((مردم آنجا را چگونه پشت سر گذاشتى 
عرض کرد: اى فرزند دخت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)! دلهاى آنان با تو و شمشیرهایشان با بنى امیه است !
فرمود: ((اى برادر عرب ! راست مى گویى . حقا که خداى سبحان ، هرچهبخواهد انجام مى دهد و آنگونه که اراده کند حکم مى راند)
اسدى گفت : اى فرزند دخت پیامبر! از این فرموده خداى متعال : (روزى را که هر گروهى را با پیشوایشان فرا مى خوانیم ) گزارشم ده .
فرمود: ((آرى اى برادر اسدى ! دو گونه امام است : امامى که به هدایت فراخواند و امام گمراهى که به ضلالت دعوت کند. پس هر که امام هدایت را پاسخ دهد به بهشت رهنمونش گردد و هر که پیشواى ضلالت را پاسخ گوید به آتش درآید
صدوق ، از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که فرمود: مردى به نام بشر بن غالب از امام حسین (علیه السلام) پرسید: و گفت : اى فرزند رسول خدا! از فرموده خداى سبحان : ((روزى که هر گروهى را با پیشوایشان فرا مى خوانیم)). گزارشم ده .
فرمود: ((امامى است که به هدایت فرا مى خواند و اجابتش مى کنند و امامى کهبه گمراهى فرا مى خواند و اجابتش مى کنند. آنان در بهشت و اینان در دوزخ ‌اند)). و این فرموده خداى متعال است که : (گروهى در بهشتند و گروهى در آتش
-  امام (علیه السلام) به سیر خود ادامه داد تا به ((غمره )) رسید و در آنجا یک روز ماند. چون کوچ کرد آهنگ مسلح و از مسلح به افیعیه را کرد. تا به افیعیه در آمد از افیعیه نیز گذشت تا به معدن سلیم و از آنجا به منزل عمق رسید و از آن منزل نیز رفته تا به سلیلیه و از سلیلیه به مغیثه الماوان و از مغیثه به نقره رهسپار شد.

وادى حاجز
 امام حسین (علیه السلام) آمده تا به وادى حاجز در بطن الرمة رسید. قیس بن مسهر صیداوى را با این نامه به سوى کوفیان فرستاد:
((به نام خداوند بخشنده مهربان ؛ از حسین بن على به برادران مؤ من و مسلمانش . سلام بر شماخدایى را سپاس که هیچ معبود بحقى جز او نیست .
اما بعد؛ نامه مسلم بن عقیل به دستم رسید و از حسن نیت شما و هماهنگى بزرگان شما در راه یارى و حق خواهى ما خبر یافتم . از خدا خواهانم که نیکى خود را به ما ارزانى دارد و شما را بر این حسن نیت بالاترین پاداش ‍ دهد. من هم روز سه شنبه هشتم ذى حجه یعنى روز ترویه از مکه به سوى شما رهسپار شده ام هرگاه فرستاده من به کوفه رسید در کارتان هرچه بیشتر شتاب  و تلاش کنید که اگر خدا بخواهد در همین روزها بر شما وارد مى شوم . سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد

 خوارزمى مى گوید: امام (علیه السلام) رهسپار شد تا هنگام نیمروز همراه یاران خود در ثعلبیه فرود آمد. سر نهاده به خواب سبکى رفت . سپس گریان از خواب برخاست فرزندش على اکبر (علیه السلام) پرسید: پدر جان ! خدا دیدگان تو را نگریاند! سبب گریه چیست ؟
فرمود: ((فرزندم ! این ساعتى است که خواب آن دروغ نیست . من خواب سبکى رفتم ، اسب سوارى را دیدم که رو به رویم ایستاد و گفت : اى حسین ! شما شتابان مى روید و اجلها با شتاب به بهشتتان مى برند. دانستم که ما را به شهادت مى خوانند
على گفت : پدر جان ! آیا ما بحق نیستیم ؟
فرمود: ((چرا فرزندم به آن خدایى که همه بندگان به او باز آیند
عرض کرد: پس ما را از مرگ چه باک !

امام (علیه السلام) فرمود: ((پسرم ! خدا بهترین پاداشى که به فرزندى از پدرش مى رسد عطایت کناد

 چون صبح شد، مردى از اهل کوفه به نام ابوهره ازدى خدمت امام (علیه السلام) آمده سلام کرد و گفت : اى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم): چرا از حرم خدا و حرم جد خود محمد (صلى الله علیه و آله و سلمبیرون آمدى ؟
فرمود: ((اى ابا هره ! بنى امیه مالم را گرفتند صبر کردم ، هتک حرمتم کردند صبر کردم ، خواستند خونم را بریزند گریختم . به خدا سوگند - اى ابا هره - این گروه ستمگر مرا خواهند کشت و خداوند لباس خوارى عمومى بر آنان خواهد پوشانید و شمشیر برنده بر آنان خواهد کشید. خدا کسى را بر آنان مسلط کند که از قوم سبا خوارترشان گرداند که زنى بر آنان فرمان راند و اختیار دار اموال و خونشان شد

دیدار امام (ع) با فرزدق
سپس امام (علیه السلام) به سوى آنچه خدایش ‍ فراخوانده بود رهسپار شد تا (در راه ) فرزدق شاعر آن حضرت (علیه السلام ) را دیده سلام کرد و گفت : اى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)! چگونه به کوفیان دل مى بندى با اینکه پسر عمت مسلم بن عقیل و پیروانش را کشتند؟
دیدگان امام (علیه السلام) اشکبار شد و فرمود: ((خدا مسلم را رحمت کند، او به سوى آسایش الهى و ملکوت عطرآگین و بهشت و خشنودى خدا رخت بر بست . او تکلیف خود را انجام داد و (هنوز) تکلیف ما باقى است  سپس این اشعار را سرود:
((
اگر دنیا ارزشمند به شمار مى آید، پاداش خداوندى برتر و شریف تر است .
و اگر بدنها براى مرگ پدید آمده اند، پس در راه خدا با شمشیر کشته شدن بهترین است . و اگر روزى آدمیان به تقدیر الهى تقسیم گشته است پس در طلب آن آزمند نبودن زیباترین است . و اگر گردآورى ثروت دنیا براى واگذاردن است ، و پس چرا آدمى در انفاق آن بخل مى ورزد))

 

احتجاج امام حسین (ع) با معاویه

 


معاویه نامه هایى براى عبدالله بن عباس ، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن جعفر و حسین بن على (علیه السلام) نوشته به سعید بن عاص دستور داد، تا به آنان برساند و پاسخ آنان را براى او بفرستد.
متن آنچه معاویه به حسین بن على (علیه السلام) نوشت چنین بود:

حاما بعد، از تو مطالب ناخوشایندى رسیده که باور نداشتم . شایسته ترین مردم در وفادارى به کسى که با او بیعت شده کسى است که در بزرگى و شرافت و منزلتى که نزد خدا دارد چون تو باشد. دل به جدایى مبند و از خدا بترس و این امت را به آشوب برمگردان و در کار و اندیشه خود و دین خود و امت محمد(صلى الله علیه و آله و سلم) باش . و کسانى که یقین ندارند تو را به سبکسرىواندارند.
 امام حسین (علیه السلام) در پاسخ او نوشت :
((
اما بعد، نامه ات رسید، در آن آورده اى که از من کارهاى ناخوشایندى به تو رسیده که باور نداشتى ، البته به نیکیها جز خداى متعال راهنمایى و ارشاد نمى کند.
اما آنچه از من به تو رسیده آن را چاپلوسان سخن چین و تفرقه افکن به تو گفته و گمراهان از دین برگشته دروغ بافته اند. من نه سر جنگ با کسى دارم نه سر ناسازگارى ، از خدا مى ترسم که تو و دار و دسته دور از حق و پیمان شکن تو که حزب ستمگر و یاران شیطان رانده شده اند خود این مهم را واگذارند.
آیا این تو نبودى که حجر و یاران او را که عبادت گر و خاشع در برابر خداوند بودند - کسانى که بدعتها را وحشتناک مى شمردند و امر به معروف و نهى از منکر مى کردند - کشتى ؟
تو پس از آنکه میثاقهاى محکم و پیمان هاى مؤ کد به (در امان بودن ) آنان دادى - به سبب گستاخى که در برابر خدا دارى و ناچیز شمارى پیمان الهى را - ظالمانه و تجاوزگرانه آنان را کشتى .
آیا این تو نبودى که عمر و بن حمق را - که پرستش خدا چهره اش را فرسوده بود - کشتى ؟
پس از آنکه آن چنان پیمانها (در امانش ) دادى که اگر آهوان آن را در مى یافتند از فراز کوهها به زیر مى آمدند؟
آیا تو نبودى که در اسلام ادعاى زیاد بن ابیه را کردى و آن را فرزند (پدر خود) ابوسفیان پنداشتى ؟ با اینکه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) حکم فرمودکه : فرزند از آن شوهر و براى زناکار سنگسار است . سپس او را بر مسلمانان چیره ساختى که آنان را مى کشت و دست و پاى آنان را در خلاف جهت یکدیگر قطع مى کرد و آنان را بر شاخه هاى درخت خرما به دار مى آویخت ، سبحان الله ! - اى معاویه ! - گویا تو از این امت نیستى و آنان از تو نیستند!
آیا تو نبودى که حضرمى را کشتى ؟ کسى که زیاد بن ابیه به تو نوشت او بردین على - کرم الله وجهه - است ، دین على (علیه السلام) همان دین پسر عم او (پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم)) است که تو را در این مسند نشانده است و اگر دین اسلام نبود برترین شرافت تو و پدرانت همان کوچیدن پردردسر زمستان و تابستان بود، خدا به برکت ما منت بر شما نهاد و آن را از شما برداشت .
تو در نامه خود آورده اى : ((این امت را به آشوب و فتنه برمگردان )) من براى این امت فتنه اى بزرگتر از فرمانروایى تو بر آنان سراغ ندارم .
و آورده اى که : ((در کار و اندیشه خود و دین خود و امت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) باش ))، به خدا سوگند من هیچ کارى را برتر از پیکار با تو نمى شناسم ، اگر آن را انجام دهم براى تقرب به خداست و اگر انجام نداده ام براى دینم از خدا آمرزش مى طلبم و از او درخواست مى کنم که مرا به آنچه دوست دارد و مى پسندد موفق بدارد.
و آورده اى که : ((اگر با من دسیسه کنى من نیز با تو دسیسه کنم )). اى معاویه ! تا مى توانى با من مکر کن ، به دینم سوگند از دیرزمان با صالحان مکر مى کردند. امیدوارم دسیسه تو جز خودت را زیان نرساند و جز عمل تو را تباه نسازد. هر چه دانى با من مکر کن . از خدا بترس اى معاویه ! بدان که خدا را کارنامه اى است که هیچ کوچک و بزرگى را فرو نمى گذارد جز اینکه همه را به حساب مى آورد. بدان که خدا کشتار از روى بدبینى و گرفتار ساختن از روى تهمت تو را فراموش نکرده و نیز فرمانروا کردن تو کودکى را که شراب مى نوشد و سگ بازى مى کند از یاد نخواهد برد.
من تو را نمى بینم جز این که خود را هلاک و دینت را نابود و زیر دستان خود را تباه ساخته اى . والسلام

سخنان و احتجاجات امام حسین در حضور معاویه :

امام حسین (علیه السلام) برخاسته حمد و ثناى خداوندى به جاى آورد و بر پیامبراکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) درود فرستاد و فرمود:
((
اما بعد! اى معاویه ! گویند، هر چند در اوصاف رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مبالغه کند باز بخشى از کل فضایل او را نگفته است . من این صفاتاجمالى و پرهیز از تلاش براى بیعت را که بر اندام خلفاى پس از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) پوشاندى دریافتم . هیهات اى معاویه ، هیهات ! که روشنایى بامداد تاریکى دل شب را رسوا ساخت و درخشش آفتاب بر نور چراغها چیره گشت .
تو آنچنان آنان را برترى دادى که بر زیاده روى افتاده و آنچنان ویژه ساختى که (بر همه ) تنگ گرفتى و (از اهلش ) آنچنان دریغ داشتى که به بخل افتادى و آنچنان ستم کردى که از حد گذشتى . به صاحب حق از (روشن ترین و) کامل ترین حق او چیزى ندادى تا اینکه شیطان بهره بیشتر و نصیب کامل تر خود را از آن گرفت .
و نیز آنچه را درباره یزید گفتى که خود به حد کمال رسیده و (مى تواند) امت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را اداره کند - دریافتم ، آیا درباره او مى خواهى مردم را به اشتباه افکنى ؟ گویا شخصى پوشیده و ناشناخته اى را توصیف مى کنى ، یا از کسى که آگاهى ویژه درباره او دارى خبر مى دهى ؟! یزید خود (با رفتار و کردارش ) به جایگاه اندیشه اش رهنمون مى شودبراى یزید از همان گونه که خود به آن پرداخته - همچون در پى سگ هاى برانگیخته افتادن و کبوترهاى پیش افتاده و زنان نغمه سرا در تار و تنبور را سرگرم شدن - که اورا یاور سخنانت خواهى یافت ، و دست از این تلاش ها بردار. (اى معاویه !) چه سودى برایت دارد که خدا را با گناهان این مردم به بیشتر از آنچه خود دارى ملاقات کنى .
به خدا سوگند تو پیوسته باطلى را در بیدادگرى و کینه توزى را در ستمگرى اختیار (و میدان ) دادى تا جام ها را پر کردى ، اکنون میان تو و مرگ جز یک چشم بر هم نهادن فاصله نیست که پس از آن در روز مشهود (نزد حق تعالى ) بر عمل ماندگار خود درآیى و آن روز روز فرار نخواهد بود.
و مى بینم که - پس از میراث برى یزید - تو به ما (خاندان نبوت ) اشاره مى کنى و ما را از میراث پدرانمان باز مى دارى با اینکه به خدا سوگند ما از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) از جهت نسبى ارث مى بریم و تو آن را (به عنوان حجت خلافت یزید) نزد ما آورده اى چیزى که با آن حجت اقامه مى کنید هنگام رحلت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نیز بود (و به آن عملنکردید). - (اینجا گویا حضرت (علیه السلام) رو به مردم کرده با اشاره به معاویه فرمود:) اکنون او از این استدلال پیروى کرد و باورش ‍ او را به انصاف برگرداند!! - پس بهانه ها آوردید و کارها کردید و گفتید: چنین شد و چنان مى شود تا اینکه خلافت به دست تو افتاد آى معاویه ! - آن هم از راهى که آهنگ جز تو را داشت پس اینجا اى دیده وران عبرت گیرید!.
و تو از فرماندهى آن مرد بر مردم (یعنى عمروعاص در جنگ ذات السلاسل ) در عصر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) یاد کردى و اینکه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) او را (بر فاروق و صدیق و دگر صحابیان بزرگ مقدم داشته ) امیرى داد. این چنین بود. و در آن روز عمروعاص به سبب مصاحبت و بیعتش با رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فضیلتى داشت . و (نیز) در آن زمان ، این مساءله براى او پیش نیامد مگر آنکه مردم فرمانروایى او را نپذیرفته و نخواستند که پیش افتد و کارهاى (ناپسند) او را به رخش کشیدند. پس پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: به راستى - اى گروه مهاجران ! - پس از این جز خودم بر شما فرمان نراند.
اکنون در این سخت ترین حالات (سرنوشت ساز جهان اسلام ) و در اینسزاوارترین لحظات به پیروى از آن حقى که همه بر آن اتفاق دارند تو چگونه به این عمل منسوخ پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) استدلال مى کنى ؟! یا چگونه پیروى کنان با ملازمى همراه شده اى ؟! با اینکه اطراف تو کسانى هستند که به همدمى و دیندارى و خویشاوندى آنان اعتماد نیست و تو از آنان (نیز) گام فراتر نهاده (در سپردن ولایت ) به اسراف کار فریفته اى .
آیا مى خواهى مردم را در شبهه اى افکنى که در آن ، باقى پس از تو (یزید) در دنیاى خود کامیاب شود و تو در آخرت خود بدبخت ؟! این همان زیانکارى آشکار است . و من از خدا براى خود و شما آمرزش ‍ مى طلبم .))

سخنان امام حسین (علیه السلام) در منى
امام حسین (علیه السلام) همیشه در پى فرصت بود تا مسلمانان را برانگیخته ، بیدار کند و آنان را از فرمانروایى یزید هشدار دهد!
  
سلیم بن قیس گوید: یک سال قبل از مرگ معاویه ، حسین بن على (علیه السلام) با عبدالله ابن عباس و عبدالله بن جعفر حج رفتند، امام حسین (علیه السلام) مردان و زنان و یاران بنى هاشم و آن عده از انصار را که او و خاندانش را مى شناختند جمع کرد. سپس چند نفر را فرستاد و فرمود: همه کسانى را که امسال از اصحاب پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) معروف به صلاح و عبادت اند به حج آمده اند، نزد من جمع کنید، در پى این دعوت بیش از هفتصد نفر - که بیشتر آنان از تابعین و حدود دویست نفر از اصحاب پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بودند - در منى در خیمه آن حضرت گرد آمدند. امام در میان آنان براى ایراد خطبه برخاست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
((
اما بعد، این شخص طغیانگر (معاویه ) درباره ما و شیعیان ما اعمالى را روا داشت که دیدید و فهمیدید و شاهد بودید. مى خواهم مطلبى را از شما بپرسم . اگر راست گفتم مرا تصدیق کنید و اگر دروغ گفتم مرا تکذیب کنید.
شما را سوگند مى دهم به حق خدا بر شما و حق رسول خد (صلى الله علیه و آله و سلم) و خویشاوندى من که با پیامبر شما دارم ، چون از اینجا (به دیار خود) رفتید، این گفتار مرا عنوان کنید و همه شما در دیار خود از قبایلتان - آنان را که به آنها اطمینان دارید - دعوت کنید)
در روایت دیگرى پس از فرموده حضرت (علیه السلام) که : ((اگر دروغ گفتم مرا تکذیب کنید، اینگونه آمده است : سخن مرا بشنوید و گفتارم را بنویسید، سپس به شهرها و قبایل خود برگردید و هر کس را که به او ایمان و اطمینان دارید به آنچه درباره ما و حق ما مى دانید دعوت کنید، چون من بیم دارم این امر کهنه شود و حق از بین رفته مغلوب گردد. خداوند نور خود را به اتمام مى رساند اگر چه کافران را خوش نیای

سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا 5

 

سوگند امام (علیه السلام) کوفیان را
  پس امام (علیه السلام) برخاست و تکیه بر شمشیر خود کرده با صداى بلند فرمود((شما را به خدا مى خوانم آیا مرا مى شناسید
گفتند: آرى تو فرزند و سبط رسول خدایى .
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که جد من رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است
گفتندآرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که مادرم فاطمه زهرا (علیها السلام ) دختر محمد مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) است
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که پدرم على بن ابى طالب (علیه السلام) است(
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که مادر بزرگ من خدیجه اول زن مسلمان این امت است
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که حمزه سیدالشهدا عموى پدر من است(
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که جعفر طیار عموى من است
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که این شمشیر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است که در دست من است 
گفتندآرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که این عمامه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است که بر سر دارم
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که على (علیه السلام) اول مسلمان این امت و داناترین و بردبارترین ایشان است و او سرور هر مرد و زن مؤ من است(
گفتند: آرى
فرمود: ((پس چرا خونم را روا مى شمرید. با اینکه پدرم حامى حوض کوثر است(آنچنان که ) از آن افرادى را براند چنانکه شتران از کنار آب برگشته را برانند و درقیامت پرچم حمد در دست اوست(1
گفتند: این همه را مى دانیم ، ما دست از تو برنداریم تا از تشنگى بمیرى
امام (علیه السلام) که در آن روز پنجاه و هفت ساله بود - دست بر محاسن خود گرفت و فرمود: خشم خدا بر یهود سخت شد، چون گفتند: عزیر پسر خداست . خشم خدا بر نصارى سخت شد چون گفتند: مسیح پسر خداست . خشم خدا بر مجوس سخت شد چون آتش پرستیدند و خشم خدا بر این جماعت سخت شد که آهنگ کشتن فرزند پیامبر خود کردن
سید افزوده است : چون اهل حرم سخن امام (علیه السلام) را شنیدند، صداى گریه و شیون از ایشان برخاست . امام (علیه السلام)، برادرش عباس ‍ و فرزندش على اکبر را به سوى آنان فرستاد و فرمود: ((ایشان را ساکت کنید به جانم سوگند (در آینده ) گریه آنان فراوان خواهد بود.
سخن امام (علیه السلام) با زهیر
 سپس زهیر بن قین (به سوى لشکر دشمن ) بیرون آمد و با ایشان سخن گفت و آنان را به یارى فرزند دختر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرا خواند، ولى آنان او را نا سزا گفتند و عبیدالله بن زیاد را ستودند. زهیر گفت : حقا که فرزند فاطمه (علیها السلام ) براى محبت و یارى شایسته تر است ... شمر بن ذى الجوشن به او تیر افکند و گفت : ساکت شو... زهیر رو به مردم کرده گفت : اى بندگان خدا! امثال این سبکسر جفا پیشه شما را از دینتان نفریبد!...
کسى با صداى بلند زهیر را خوانده گفت : امام (علیه السلام) مى فرماید: ((بیا، به جانم سوگند همانگونه که مؤ من آل فرعون مردم خود را اندرز داد و به هدایت دعوت نمود، تو نیز با اینان چنان کردى ، اگر موعظه سودى بخشد.
خطبه امام (علیه السلام) براى اصحاب
جابر از امام باقر (علیه السلام)، نقل کرده که فرمود: امام حسین (علیه السلامپیش از شهادت به اصحاب خود فرمود: ((رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به من فرمود)): فرزند! تو بزودى به (کربلاى ) عراق برده مى شوى و آن سرزمینى است که در آن پیامبران و اوصیاى پیامبران با هم دیدار کنند و (عمو رانام دارد تو در آنجا به شهادت مى رسى و نیز با تو جماعتى از یارانت که (از شوق دیدار حق ) درد شمشیر و نیزه را حس نکنند به شهادت مى رسند و این آیه را تلاوتفرمود: (و فرمودیم ! اى آتش ! بر ابراهیم خنک و سلام باش )آن جنگ بر تو وآنان نیز خنک و سلام خواهد بود.
((
شما را مژده باد، به خدا سوگند چنانچه آنان ما را بکشند ما به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) خود درآییم.
((
سپس تا آن زمان که خدا خواهد انتظار مى کشم ، آنگاه از زمین جدا شده همچون خروج امیر مؤ منان (علیه السلام) و قیام قائم ما و حیات رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) برآیم .
سپس از نزد خدا گروهى آسمانى بر من فرود آیند که قبلا هرگز به زمین نیامده اند و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و سپاه فرشتگان بر من آیند.
محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و على (علیه السلام) و من و برادرم و همه آنان که خدا برایشان منت دارد در کجاوه هاى پروردگار بر اسبان دورنگ - که از نورند و به کسى سوارى نداده اند - فرود آییم .
سپس محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) پرچم خود را به اهتزاز در آورد و آن را با شمشیر خود به قائم ما بسپرد. سپس ما پس از آن تا خدا خواهد مى مانیم .
سپس خدا از مسجد کوفه سه چشمه از روغن و شیر و آب بجوشاند.
سپس امیر مؤ منان (علیه السلام) شمشیر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را به من داده مرا به شرق و غرب عالم برانگیزد به هیچ دشمن خدا نمى گذرم مگر که خونش را مى ریزم و هیچ بتى را نمى نهم مگر که مى سوزانم تا به دیار هند در آیم و آن را بگشایم .
دانیال و یونس یوشع نزد امیر مؤ منان (علیه السلام) آیند و گویند: خدا و پیامبرش راست فرمودند و خدا با ایشان هفتاد نفر را به سوى بصره برانگیزد و آنان دشمنان خود را از پا افکنند و یک بار نیز به روم انگیزد و آن را برایشان بگشاید.
سپس هر جانورى را که خدا گوشت آن را حرام فرموده مى کشم تا بر زمین ، جز پاکیزه ها نمانند. و بر یهود و نصارا و دیگر ملتها مى پردازم و آنان را میان اسلام و شمشیر، آزاد مى گذارم هر که اسلام آورد بر او منت دارم و هر که اسلام نپذیرد خدا خونش را بریزد و کسى از شیعیان ما نمى ماند مگر که خدا فرشته اى نزد او فرستد تا خاک را از چهره اش ببرد و همسران و منازلش را در بهشت بشناساند.

بر زمین کور و زمین گیر و گرفتارى نمى ماند مگر آنکه خدا به برکت ما اهل بیت ناراحتى او را برطرف کند و برکتها از آسمان بر زمین آید تا درختان ، میوه هاى خدا خواسته خود را سرشار آرند و میوه هاى زمستان را در تابستان و میوه هاى تابستان در زمستان مصرف کنند و آن است فرموده خداى متعال : (چنانچه اهل کتاب ایمان آورند و تقوا پیشه کنند ما برکات آسمان و زمین را برایشان بگشاییم ، ولى تکذیب کردند و ما نیز ایشان را به اعمالشان گرفتیم .)

سپس خدا به شیعیان ما کرامتى بخشد که هیچ چیز بر زمین و در زمین برایشان پنهان نماند تا آنجا که یک نفر از ایشان اراده کند تا اخبار خاندان خود داند پس آنان را به آگاهى آنچه کنند خبر دهد

خطبه امام (علیه السلام) براى کوفیان
 چون سپاه ابن سعد (حرکت کرده ) نزدیک شدند، امام (علیه السلام) شتر خویش خواست و سوار شد و با صداى بلند که همه مردم مى شنیدند فرمود: ((هان اى مردم ! به سخنم گوش فرا دهید و در پیکارم شتاب نکنید، تا حق اندرز شما که بر من است ادا کرده ، عذر آمدن خود را بیان کنم . چنانچه عذرم را پذیرفته و گفتارم را تصدیق کردید و با من از ره انصاف در آمدید سعادت خواهید دید و دیگر بر من راهى ندارید و اگر عذرم را نپذیرفتید و با من از در انصاف نیامدید))(پس کنید آهنگ خود و یاران خویش را گردآورید و بى آن که ندانید چه مى کنید به منپردازید و مهلتم ندهید). (حقا که ولى من خدایى است که قرآن را فرو فرستاد و او صالحان را سرپرستى مى کند
چون خواهران و دختران امام (علیه السلام) سخن او را شنیدند، صیحه زدند و گریستند و ناله هاى ایشان برخاست . امام (علیه السلامبرادر خود عباس (علیه السلام) و فرزندش على اکبر (علیه السلام) را به سوى آنان فرستاد و فرمود: ((آنان را ساکت کنید بجانم سوگند، پس از این گریه ایشان بسیار خواهد شد...))
چون بانوان حرم ساکت شدند، حمد و ثنا و یاد خداوند را آنگونه که سزاى اوست بجا آورد و بر محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و فرشتگان و پیامبران درود فرستاد، و در این زمینه چنان رسا و ژرف سخن راند که نتوان شمرد و کسى جز خدا نداند. به خدا سوگند هیچ سخن گویى را - پیش از او و پس از او - به سخنورى او ندیدم . سپس فرمود:
((اما بعد اینکه نسبت مرا بررسى کنید و ببینید من کیستم ، سپس به خود باز آیید و خویشتن را نکوهش کنیدبنگرید آیا شما را رواست که مرا بکشید و حرمتم را هتک کنید؟ آیا من فرزند دختر پیامبر شما و فرزند وصى و پسر عموى پیامبر شما و فرزند اول مؤ من به خدا و اول تصدیق کننده آنچه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) از جانب خدا آورد نیستم ؟!
آیا حمزه سیدالشهدا عموى پدرم نیست ؟! آیا جعفر طیار شهید ذوالجناحین عموى مننیست ؟ آیا بارها این فرموده رسول خدا را در حق من و برادرم نشنیده اید که این دو، سرور جوانان بهشتند؟!
((
اگر در آنچه - که حق است - تصدیقم مى کنید به خدا سوگند از آن روز که دانستم خدا دروغگویان را خشم مى گیرد و دروغ پردازان زیان مى بینند آهنگ دروغ نکرده ام . و اگر باور ندارید از کسانى که مى دانند بپرسید: از جابر بن عبدالله انصارى ، ابو سعید خدرى ، سهل بن سعد ساعدى ، زیدبن ارقم و انس بن مالک بپرسید تا به شما خبر دهند که این سخن را از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در حق من و برادرم شنیده اند. آیا این شما را از ریختن خون من باز نمى دارد
شمر گفت : خدا را به ظاهر (و بى باور) مى پرستد چنانچه بداند چه مى گوید!
حبیب بن مظاهر گفت : به خدا سوگند من تو را مى بینم که خدا را به هفتاد راه ظاهرى از بى باورى مى پرستى و گواهى مى دهم ؛ تو راست مى گویى که نمى فهمى حسین (علیه السلام) چه مى گوید زیرا خدا بر قلب تو مهر زده است . دیگر بار امام (علیه السلام) آنان را مورد خطاب قرار داده فرمود: ((اگر در آنچه گفتم شک دارید آیا در اینکه من فرزند دختر پیامبر شمایم نیز شک دارید؟ به خدا سوگند میان شرق و غرب عالم فرزند دختر پیامبرى جز من - نه در شما و نه در غیر شما - نیست تنها منم که فرزند دختر پیامبر شمایم . (واى بر شما!) آیا من کسى از شما را کشته ام که خونش را مى خواهید؟! آیا مالى از شما را تباه کرده ام ؟! آیا کسى را زخمى کرده ام تا قصاص جویید؟! هیچ کس پاسخ حضرت (علیه السلام) را نداد.
امام (علیه السلام) ندا داد: ((اى شبث بن ربعى ، اى هجاربن اءبجر، اى قیس ‍ بن اءشعث و اى یزیدبن حارث : آیا شما نبودید که به من نوشتید: میوه ها رسیده و باغ ها سرسبز و چاه ها پر آب است و تو بر سپاهى آراسته درآى ، پس به ما رو کن ))؟! گفتند: نه ما ننوشته ایم ! فرمود: ((سبحان الله ! چرا به خدا سوگند شمانوشتید)). سپس فرمود: ((اى مردم ! اینک که نمى خواهید، بگذارید به جاى دیگرى پناه گیرم.
قیس بن اءشعث گفت : چرا به فرمان عموزادگانت در نمى آیى تا بدى از ایشان نبینى و تو را به دلخواهت رسانند؟!
امام فرمود: ((تو (به راستى ) برادر برادرت محمد بن اءشعثى ! آیا مى خواهى که بنى هاشم بیش از خون مسلم بن عقیل طالبت باشند؟! نه به خدا سوگند هرگز دست مذلت در دست ایشان ننهم و چون بردگان تسلیم نشوم !))بندگان خدا! (من به پروردگار خود و شما پناه مى گیرم از اینکه سنگسارم کنید) (از هر متکبرى که بهروز حساب ایمان ندارد به خدا پناه مى برم )(سپس از شتر خود فرود آمد و عقبة بن سمعان را فرمود تا زانویش را ببندد و آنان آهنگ حمله کردند.
احتجاج امام (علیه السلام) با کوفیان در کربلا
 عبدالله بن حسن گوید: چون عمر بن سعد سپاه خود را براى نبرد با حسین (علیه السلام) آماده کرد و هر یک را در جاى خود آراست و پرچمها را افراشت و امام (علیه السلام) نیز اصحاب خود را در راست و چپ گمارد، آنان از هر سو بر امام (علیه السلامهجوم آورده ، او را چون حلقه محاصره کردند. امام (علیه السلام) از میان اصحاب خود بیرون آمده نزدیک ایشان شد و خواست که ساکت شوند ولى نپذیرفتندپس فرمود: ((واى بر شما! چرا خاموش نمى شوید تا گفتارم را بشنوید؟ من شما را به راه رشد فرا مى خوانم . هرکه پیرویم کند از ره یافتگان و هرکه سرپیچیم کند از هلاک شوندگان خواهد بود و همه شما سرپیچى دارید و ناشنوایید زیرا بخششهایتان در حرام منحصر شده و شکمهایتان از حرام پرگشته است و خدا بر دلهاى شما مهر زده است ! واى بر شما چرا ساکت نمى شوید چرا گوش فرا نمى دهید؟! سپاه ابن سعد به سرزنش هم پرداخته گفتند! ساکت شوید (تا ببینیم چه مى گوید.
امام (علیه السلام) فرمود: ((هلاکت و اندوه بر شما باد اى جماعت ! آیا زمانى که سرگشته و حیران ، ما را به فریاد خواهى فرا خواندید و ما شتابان و آماده به فریاد شما رسیدیم شما شمشیرهاى خود را بر ما کشیده سرهاى ما را نشان گرفتید؟! و آتش فتنه ها را - که دشمن ما و شما فراهم آورده است - بر ما افروختید؟! و همه با همدشمن دوستان خود و یکدست بر آنان شدید تا دشمنان خود را خرسند کنید؟! بدون آنکه آنان عدلى را در میان شما آشکار کنند و آرزویى از شما بر آورند بجز حرام دنیا و زندگى پستى که طمع دارید، و بدون آنکه از ما گناهى سرزده یا اندیشه اى سست شده باشد؟!
واى بر شما! اگر ما را نمى خواستید و تنها مى گذارید پس چرا - در حالى کهشمشیرها در نیام و سینه ها آرام و اندیشه ها پا نگرفته بود - فتنه ها را فراهمکردید؟! بله آتش فتنه ها را همچون انبوه ملخها شتابان بر ما افروختید و یکدیگر راهمچون انبوه پروانگان به آن فراخواندید پس زشتتان باد که شمایید سرکشان امت ونابابان طوائف و دور افکنان قرآن و بارور شدگان شیطان و هواداران گناه ! و (شماییدتحریف کنندگان قرآن و خاموشگران سنت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و کشندگان اولاد انبیاء و نابود کنندگان خاندان اوصیا! و نسب سازان زنا زادگان و آزار دهنگان مؤ منان و فریاد رسان رهبران استهزاگر که قرآن را پاره پاره کردند!
شما بر پسر حرب (ابوسفیان و معاویه ) و پیروانش تکیه مى کنید و ما را تنها مى نهید؟آرى به خدا سوگند تنها گذاردن (و نیرنگ ) شما از دیر باز شناخته شده است و ریشه هاى شما به آن آمیخته و شاخ و برگ شما آن را به ارث برده و دلهاى شما بر آن روییده و سینه هاى شما با آن پوشیده است پس ‍ شما براى بپا دارنده خود پلیدترین نهال و براى رباینده خود ناپاک ترین لقمه اید. آگاه باشید! که لعنت خدا بر پیمان شکنانى که پیمانها را پس از استوار ساختن آنها مى شکنند - و شما خدا را بر پیمان خود ضامن گرفتید - پس به خدا سوگند شما هم آنانید آگاه باشید که زنا زاده فرزند زنا زاده میان دو چیز پا فشرده است : کشتن ما و ذلت ما! هیهات که ما ذلت را بپذیریم ! خدا و پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و نیاکان پیراسته و دامنهاى پاک و سرافرازان غیور و دلاوران با رشک آن نمى پذیرند! (آرى ) پیروى فرومایگان را بر قتلگاه بزرگواران نگزینند!
آگاه باشید! که من اتمام حجت کردم و نویدتان دادم با همین آمادگى ناچیز و یاران اندک خود با شما پیکار مى کنم ! سپس این اشعار را سرود: اگر دشمن را بشکنیم (و بر او پیروز شویم ) از دیر باز شکننده بوده ایم و اگر مغلوب شویم باز شکست نخورده ایم که در خوى ما ترس نیست (تا از آن بشکنیم ) بلکه این اجلها و نوبت واپسین ماست (که چنان پیش آورده است )
هان ! که شما پس از کشتن ما جز به اندازه اى که پیاده سوار اسب شود درنگ نخواهید کرد مگر آن که (آرام آرام ) چرخش آسیاب مرگ بر سر شما باز آید. این آگاهى و عهدى است که پدرم از جدم به من سپرده است . پس نیرنگ شریکان خود را گرد آورید و همه به پیکار من آیید و مهلتم ندهید، که من بر خدا که پروردگار همه است توکل دارم هیچ جنبنده اى نیست مگر آنکه او پیشانى اش را در دست دارد، حقا که پروردگارم بر راه راست است (و حساب همه را به عدالت رسد).
بارالها! آسمان را از اینان باز دار و ایشان را قحطى اى همچون قحطى زمان یوسف برانگیز و غلام ثقیف  را بر آنان چیره ساز تا پیاله هاى تلخ مرگ را بر آنان بنوشاند و هیچ یک را واننهد، هر کشته اى را کشته اى و هر ضربتى را ضربتى انتقام گیرد و انتقام من و اولیاء و خاندان و پیروانم را از ایشان بستاند اینان ما را فریفتند و دروغ گفتند و تنها گذاردند و تویى پروردگار ما، بر تو توکل و انابه داریم و به سوى تو باز آییم )).
سپس فرمود: ((عمر سعد کجاست ؟ او را فرا خوانید). ابن سعد را - با آنکه دوست نداشت نزد امام آید - فرا خواندند. امام (علیه السلام) فرمود: ((اى عمر! آیا تو مرا مى کشى و مى پندارى آن زنا زاده فرزند زنازاده تو را حاکم سرزمنیهاى رى و گرگان خواهد کرد؟! به خدا هرگز گوارایى آن روز را نخواهى دید. این عهدى است یقینى پس هرچه خواهى مرتکب شو که تو پس از من در دنیا و آخرت شادمان نخواهى بود و گویا سرت را بر نى مى بینم که در کوفه افراشته اند و کودکان آن را سنگ افکنده آماج خود کرده اند!
مصعب بن عبدالله گوید: چون سپاه ابن سعد امام (علیه السلام) را محاصره کردند، امام (علیه السلام) بر اسب خود سوار شده (نزدیک شد و) از ایشان خواست تا ساکت شوند. ((حمد و ثناى خداوند به جاى آورده فرمود: هلاکت و اندوه و پریشانى بر شما باد اى جماعت کوفیان ! آیا زمانى که سراسیمه و سرگردان ما را به فریاد طلبیدید و ما شتابان به فریاد شما رسیدیم شمشیرهایى که در دست ما بود بر ما تیز کردید و آتشى که بر دشمن شما و ما افروخته بودیم بر ما گداختید و همه با هم دشمن دوستان خود و یکدست با دشمنان خود شدید؟ بى آنکه آنان عدلى را در میان شما آشکار کنند و آرزویى از شما برآورند و بى آنکه از ما گناهى سرزده باشد؟! واى بر شما (اى کوفیان )! اگر ما را نمى خواستید پس چرا در حالى که شمشیرها در نیام و سینه ها آرام و اندیشه ها پا نگرفته بود - همچون انبوه ملخها به بیعت ما شتافتید و همچون یورش پروانه ها پیاپى خود را بر بیعت ما افکندید و آنگاه از نابخردى و گمراهى آن را شکستید؟! پس دور باد! دور باد! سرکشان این امت و بازمانگان احزاب شرک و دور افکنان قرآن و خاموشکنندگان سنت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) و یاران استهزاگران که قرآن را پارهپاره کنند و شورشیان بر امام و نسب سازان زاده هاى زنا! و چه (زشت و) بد است آنچه خود براى خود فرستادند! که خدا برایشان خشم گرفت و همیشه در عذاب خواهندبود!
آیا اینان را یارى مى کنید و ما را تنها مى گذارید؟! آرى به خدا سوگند شما از دیرباز به بى وفایى (و نیرنگ ) شناخته شده اید، اصول شما بر آن روییده و ریشه هاى شما با این پیش بند پوشیده است !
پس براى مراقبان خود پلیدترین میوه و براى ربایندگان خود ناپاک ترین لقمه اید! آگاه باشید! که لعنت خدا بر ستمگرانى که پیمانها را پس از تاءکیدشان مى شکنند با آنکه خدا را بر پیمانهاى خود ضامن گرفتند!
آگاه باشید! که زنازاده فرزند زنازاده مرا میان شمشیر کشیدن و خوارى دیدن مخیر کرده است ! و چه دور است آن از من ! چه دور است که ما ذلت را پذیریم ! خدا و پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و مؤ منان و دامنهاى پاک و نیاکان پیراسته ما آن را براى ما نپسندند (آرى ) نخواهند پذیرفت که پیروى فرومایگان بر قتلگاه بزرگواران گزیده آید! بدانید! که من با این یاران اندک خود و فراوانى دشمن ، با شما پیکار مى کنم!
سپس به این اشعار تمثل جست : اگر دشمن را بشکنیم (و بر او پیروز شویم ) از دیر باز شکننده بوده ایم و اگر مغلوب شویم باز شکست نخورده ایم که در خوى ما ترس نیست (تا از آن بشکنیم ) بلکه این اجلها و نوبت واپسین ماست (که چنان پیش آورده است ) پس اگر پادشاهان (در دنیا) جاوید ماندند ما نیز مى مانیم و اگر سروران مردم در آن پایدار ماندند ما نیز مى مانیم ))!
ابن نما افزوده است : هرگاه که مرگ سپاه خود را از نبرد با مردمى دور کند به مردم دیگرى روى آورد و همان مهتران قوم مرا دستخوش فنا ساخت به همان سان که نسلهاى گذشته را به دیار فنا رهنمون شد. پس به سرزنشگران ما بگو بیدار شوید! که بزودى سرزنشگران نیز همان بینند که ما دیدیم ))(101).
عمر سعد از سخن امام (علیه السلام) خشمگین شده رو بر تافت و به یاران خود فریاد زد: چرا مهلتش مى دهید همه حلمه کنید که او یک لقمه ماست !
امام (علیه السلام) در روز عاشورا به یاران ابن زیاد - که لعنت خدا برایشان باد - فرمود: ((شما را چیست ؟ که در برابر من بهم یارى مى رسانید؟! هان بخدا سوگند اگر مرا بکشید حجت خدا بر خود را کشته اید. نه بخدا سوگند میان جابلقا و جابلسا فرزند پیامبرى که خدا به او بر شما احتجاج کند جز من نیست

 

  • ۹۶/۰۶/۱۲
  • احمد امینی زاده

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی