تعزیه آهوئیه

پیشینه تعزیه آهوئیه فیلم وتصاویر تعزیه تعزیه صوتی ومتنی

تعزیه آهوئیه

پیشینه تعزیه آهوئیه فیلم وتصاویر تعزیه تعزیه صوتی ومتنی

۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

سنایی غزنوی

پـس از کـسـایـی مـروزی (مـتـولّد 341 ه‍. ق)باید از حکیم سنائی غزنوی شاعر عارف وپرآوازه شـیـعـی سـده پنجم و ششم نام برد، که به این مهم همّت گماشته و ده ها بیت ازکتاب معروف خود یعنی همان حـدیـقـة الحـقـیقه و شریعة الطریقه را سوگسروده هایی در رثای حضرت امام حسین پرداخته است :                    

پسر مرتضی، امیر حسین

که چنویی نبود، در کونین

اصل و فرعش، همه وفا و صفا

عفو و خشمش، همه سکون و رضا

حبَّذا کربلا و آن تعظیم

کز بهشت آورد به خلق، نسیم

و آن تنِ سر بریده در گل و خاک

و آن عزیزان به تیغ، دلها چاک

و آن چنان ظالمان بد کردار

کرده بر ظلم خویشتن، اصرار

(حدیقه الحدیقه سنائی غزنوی، به تصحیح مدرّس رضوی، ص 266.)

 

 

  عمعق بخارایی

او از شاعران معروف قرن ششم و معاصر سلطان سنجر بوده است. وفات وی به سال 543 بوده است.  او درباره واقعه کربلا سروده است :

به اهل قبله بر از کافران رسید آن ظلم

کز آتش و تف خورشید روی بسته گیاست

سواد ساحت فرغنه بهشت آیین

چو کربلا همه آثار مشهد شهداست

کز آب چشم اسیران و موج خون شهید

نباتهاش تبر و خون و خاکهاش حناست

دیوان عمعق بخارایی , تصحیح مرحوم نفیسی , تهران 1339 صفحه 81

 

ادیب صابر ترمذی

او نیز معاصر سلطان سنجر است و اهل بخارا او شیعه 12 امامی بوده است. وفات وی به سال 546 بوده است. او درباره امام حسین و واقعه کربلا سروده است :

به کربلا چو دهان حسین از او نچشید

همی دهند زبانها یزید را دشنام

در غزلی نیز :

آن عهد و وفای ما کجا شد

از هر دو دلت چرا جدا شد ؟

دی عادت تو همه وفا بود

امروز چرا همه جفا شد ؟

بر لشگر حسن پادشاهی

چونین شود آنک پادشا شد

تا تو بشدی , بشد قرارم

معلوم نمی شود کجا شد

هجران تو دشت کربلا بود

رو حصه من همه بلا شد

وز خون دو دیده رویم

چون حلق شهید کربلا شد

دیوان ادیب صابر ترمذی , تصحیح محمد علی ناصح , تهران , بی تا

 

امیر قوامی رازی

او از شاعران بزرگ ری است ؛ او مداح قوام الملک یمین الدین طغرایی بوده و تخلص خویش را نیز از نام او گرفته است. از میان شاعران زبان فارسی او اولین شاعری ست که در اشعار خود صراحتا به شیعه دوازده امامی بودن خویش اعتراف و تصریح نموده است. وفات او به سال 560 هجری به ثبت رسیده است. دیوان اشعارش توسط مرحوم میر جلال الدین حسینی ارموی تصحیح و به چاپ رسیده است. او در رثای سید الشهدا اینگونه سروده است :

روز دهم ز ماه محرم به کربلا

ظلمی صریح رفت بر اولاد مصطفی

هرگز مباد روز چو عاشور در جهان

کان روز بود قتل شهیدان کربلا

آن تشنگان آل محمد اسیروار

بر دشت کربلا به بلا گشته مبتلا

اطفال و عورتان پیمبر برهنه تن

از پرده رضا همه افتاده بر قضا

فرزند مصطفی و جگر گوشه رسول

سر بر سنان و بدن بر سر ملا

عریان بماند پردگیان سرای وحی

مقتول گشته شاه سراپرده عبا

قتل حسین و بردگی اهل بیت او

هست اعتبار و موعظه ما و غیر ما

هر گه که یادم آید از آن سید شهید

عیشم شود منغض و عمرم شود هبا

در آرزوی آب چنوئی بداد جان

لعنت برین جهان به نفرین بی وفا

آن روزها که بود در آن شوم جایگاه

مانده چو مرغ در قفس از خوف بی رجا

با هر کسی همی تلطف حدیث کرد

آن سید کریم نکو خلق خوش لقا

تا آن شبی که روز دگر بود قتل او

میدادشان نوید و همی گفتشان ثنا

گویند کین قدر شب عاشور گفته بود

آمد شب وداع چو تاریک شد هوا

روز دگر چنان که شنیدی مصاف کرد

حاضر شده زپیش و پس اعدا و اولیا

اینها به آب تشنه و ایشان به خونشان

از مهر سیر گشته وز کینه ناشتا

بر قهر خاندان نبودت کشیده تیغ

تا چون کنندشان به جفا سر زتن جدا

میر و امام شرع حسین علی که بود

خورشید آسمان هدی شاه او صیا

از چپ و راست حمله همی کرد چون پدر

تا بود در تنش نفسی و رگی به جا

خویش و تبار او شده از پیش او شهید

فرد و وحید مانده در ان موضع کربلا

افتاده غلغل ملکوت اندر آسمان

برداشته حجاب افق امر کبریا

بر خلد منقطع شده انفاس حور عین

برعرض مضطرب شده چون جنبش سما

زهرا و مصطفی و علی سوخته ز درد

ماتم سرای ساخته بر سدره منتها

او در میان آن همه تیغ و سنان و تیر

دانی که جان و جگر خون شود مرا ؟

دیوان امیر قوامی رازی تصحیح جلال الدین حسینی ارموی تهران 1334 صفحات 125 تا 128

این قصیده بلند از این بیت به بعد هم ادامه دارد که ما تا همین جا بسنده کردیم.

 

رشید الدین وطواط

وفات وی را 573 ذکر کرده اند ؛ وی در ضمن قصیده مدیحه ای اینگونه سروده است :

در فوت من مکوش مبادا زحب فضل

وقت تسحری بود از فوت من ترا

در خون من مشو که به خون شسته ام دو رخ

بی تو به حق خون شهیدان کربلا

دیوان رشید الدین وطواط؛تصحیح سعید نفیسی , تهران , 1339 صفحه 8

 

فلکی شروانی

وفات وی را 577 ذکر کرده اند ؛ او شاعریست که منقول است تمایلات شیعی شدید داشته و همین امر باعث خشم شروان شاه بر او شده و به همین علت مدتی را در زندان به سر برده , او در ضمن قصیده ای که از زندان برای شروان شاه فرستاده اینگونه سروده است :

به نور روضه سید , به خاک مشهد حیدر

به سنگ خانه کعبه , به آب چشمه زمزم

به آب چشم اسیران اهل بیت پیغمبر

به خون پاک شهیدان عشر ماه محرم

دیوان فلکی شروانی ؛ به اهتمام طاهر شهاب , تهران , صفحه 9 و 47

 

جمال الدین محمد اصفهانی

وفات او را 588 گفته اند , او پدر کمال الدین اسماعیل معروف است ؛ وی با وجود اینکه حنفی مذهب بوده تمایلاتی هم به سمت شیعه داشته دلیل بر این مدعا اشعاریست که او در مدح اهل بیت و واقعه کربلا سروده. از آن جمله می توان به نمونه زیر اشاره کرد :

او در این ابیات با طعنه ای که به آب میزند , اشاره ای می کند به لب تشنگی اصحاب کربلا

پیوسته در حمایت او لشگر بلا

همواره در رعایت او اهل روستا

مقصود جستجوی سکندر به شرق و غرب

مطلوب آرزوی شهیدان کربلا

گاهی دهد به تیغ زبان رونق سخن

گاهی زبان تیغ بدو یا بدان جلا

دیوان جمال الدین محمد اصفهانی؛تصحیح حسن وحید دستگردی،تهران 1341 صفحه 294

 

ظهیر الدین فاریابی

وفات او را 598 گفته اند ؛ دیوان اشعار او در نهایت حلاوت سخن و ملاحت معناست ؛ محققین و تذکره نویسان مذهب وی را شیعه اثنی عشری میدانند و شاهد ادعای خویش را هم ابیاتی از او می آورند وی در آن اشاره به حضرت رضا (ع) کرده  و از آنجا که میدانیم بر اساس تقسیمات مذاهب گروهی که به امامت امام رضا استوارند و مومن , یقینا از گستره انشعابات شیعی دورند و امامان را بر اساس نقل رسول دوازده گانه از امیرالمومنین تا حضرت غایب(عج) می دانند , زیرا آخرین انشعاب در میان شیعیان بر سر جانشینی امام صادق (ع) بود که اسماعیلیه معتقدند بعد از ایشان اسماعیل فرزند بزرگ امام صادق , امام بعدیست حال آنکه اسماعیل در زمان حیات امام صادق (ع) از دنیا رفته. همه این شواهد تایید میکند که او را شیعه 12 امامی بدانیم. ابیات دلبرای زیر بخشی از اشعار اویند درباره امام حسین و واقعه کربلا :

 ای ظهیر از گور نقبی میزنم تا کربلا

می روم گریان به پابوس حسین تشنه لب

و

بس که چشم غم سرشکم ؛ بابلا آمیخته است

خاک من دارد شرف مانند خاک کربلا

دیوان ظهیر فاریابی؛به اهتمام هاشم رضی،تهران ؛ بی تا صفحه 187 و 280

 

شیخ فرید الدین عطار نیشابوری

قتل وی را 627 در خلال حمله مغولان به نیشابور گزارش کرده اند. او در مثنوی درباره امام حسین علیه السلام گفته است :

کیست حق را و پیمبر را ولی ؟

آن حسن سیرت، حسین بن علی

آفتاب آسمان معرفت

آن محمّد صورت و حیدر صفت

نُه فلک را تا ابد مخدوم بود

زان که او سلطان ده معصوم بود

قرَّة العین امام مجتبی

شاهد زهرا، شهید کربلا

تشنه، او را دشنه آغشته به خون

نیم کشته گشته، سرگشته به خون

آن چنان سر خود که بُرَّد بیدریغ ؟

کافتاب از درد آن شد زیر میغ

گیسوی او تا به خون آلوده شد

خون گردون از شفق پالوده شد

کی کنند این کافران با این همه

کو محمّد؟ کو علی ؟ کو فاطمه ؟

صد هزاران جان پاک انبیا

صف زده بینم به خاک کربلا

در تموز کربلا، تشنه جگر

سربریدندنش، چه باشد زین بتر؟

با جگر گوشه ی پیمبر این کنند

وانگهی دعوی داد و دین کنند!

کفرم آید، هر که این را دین شمرد

قطع باد از بن، زفانی کاین شمرد  

 هر که در رویی چنین، آورد تیغ

لعنتم از حق بدو آید دریغ

کاشکی ـ ای من سگ هندوی او

کمترین سگ بودمی در کوی او

یا در آن تشویر، آبی گشتمی

در جگر او را شرابی گشتمی

 

مولانا جلال الدین محمد بلخی

که حضرتش بی نیاز از هر معرفی ست. در کتاب مستطاب مثنوی معنوی ابیاتی به این شرح در باب واقعه کربلا دارد :

روز عاشورا نمی دانی که هست

ماتم جانی، که از قرنی بِه ست

پیش مؤ من کی بود این قصّه، خوار؟

قدر عشق گوش، عشق گوشوار

پیش مؤ من، ماتم آن پاکْ روح

شهره تر باشد ز صد طوفان نوح

چون که ایشان، خسرو دین بوده اند

وقت شادی گشت، بگسستند بند

سوی شادِرْوان دولت تاختند

کُنده و زنجیر را، انداختند

مثنوی معنوی، به تصحیح و چاپ نیکلسون، ج 3، ص 318.

و غزل معروف "کجایید ای شهیدان خدایی" نیز از سروده های مولوی ست درباره شهدای کربلا.

 

سیف الدین فرغانی

او از شاعران بسیار توانای و اساتید مسلم قرن هفتم است اما به دلیل مهاجرتی که از فرغانه در ماورالنهر - محل تولد خود- به شهر آقسرا در نزدیکی قونیه در آسیای صغیر در ابتدای عمر داشته و به سبب انقطاع از مردم و گوشه گیری و زیر بار مدح حکام ظالم قرار نگرفتن و آزاده زیستن بی سایه ظالمی بر سر در همان شهر کوچک آقسرا تا اخر عمر زیست و در گمنامی از دنیا رفت. از دلایل این مدعا که او شاعری بزرگ و استادی مسلم بوده است همین بس که او و حضرت عجل سعدی در همه عمر با هم مراودات و مکاتبه و مشاعره داشته اند. او در همه عمر از مدح حکام سفله مغول که زمامداران این عصرند حذر داشته و دامن آلوده نکرده است در عوض همانند سعدی به غزل سرایی و سرودن اشعار موعظه و پند مشغول بوده است. همین گمنامی او و دور بودن او از مرکزیت فرهنگی ایران و عدم بازگشت دوباره او به وطن  باعث شده که نامی از او در تذکره های شاعری نباشد. سیف اگر چه از اهل سنت بود اما علاقه شدیدی به اهل بیت و امام شیعه خاصه حضرت سید الشهدا دارد. او از قدیمی ترین مرثیه سرایانی ست که درباره امام حسین مرثیه (نوحه)سروده اند.

سیف در مرثیه ای بسیار دلنشین و روان با دیدی اخلاقمدارانه و نصیحت گونه ضمن پرداختن به واقعه عاشورا مردم را دعوت به اقامه عزا برای کشته کربلا می کند و گریستن در حق او و مصیبت او را باعث نزول رحمت و بخشش گناهان میشمرد. او در 710 در همان شهر آقسرا در گذشته و در همانجا مدفون است. مرثیه وی از دلنشین ترین مراثی در زبان فارسی ست :

 

 ای قوم ! درین عزا، بگریید

بر کشته کربلا بگریید

با این دلِ مرده، خنده تا کی ؟

امروز، درین عزا بگریید

فرزند رسول را، بکشتند

از بهر خدای،را بگریید

از خون جگر، سرشک سازید

بهر دل مصطفی، بگریید

وَز معدنِ دل به اشکِ چون دُر

بر گوهر مرتضی، بگریید

با نعمت عافیت به صد چشم

بر اهل چنین بلا بگریید

دلخسته ماتم حسینید

ای خسته دلان ! هلا بگریید

در ماتم او، خَمُش مباشید

یا نعره زنید، یا بگریید

تا روح ـ که متَّصل به جسم است

از تن نشود جدا ـ بگریید

در گریه، سخنْ نکو نیاید

من می گویم، شما بگریید

بر جور و جفای آن جماعت

یک دم زسر صفا بگریید

اشک از پی چیست ؟ تا بریزید

چشم از پی چیست ؟ تا بگریید

در گریه، به صد زبان بنالید

در پرده، به صد نوا بگریید

نسیان گنه صواب نبود

کردید بسی خطا بگریید

تا شسته شود کدورت دل

یکدم نرسد صفا، بگریید

وز بهر نزول غیث رحمت

چون ابر ؛ گه دعا بگریید.

دیوان سیف فرغانی، تصحیح و کوشش دکتر ذبیح اللّه صفا، تهران 1341 , ج 1، ص 177-176

 

کمال الدین محمود خواجوی کرمانی

از غزلسرایان بنام سده هـشـتـم است، او معاصر الجایتو محمد خدابنده و پسرش ابو سعید بهادر است. او آثـار فـخـیـمـی در اغـلب قـالب هـای شـعـری، خـصـوصـاً غزل دارد و مثنوی روضة الانوارش که به اقتفای حکیم نظامی گنجوی سروده شده در میان سایر مـثـنـوی هـایش وجاهت خاصّ به خود را دارد. در شـیعی بودن خواجوی کرمانی تردیدی نیست و قصایدی که در مناقب اهل بیت علیهم السلام  سـروده، شـاهـد صـادقـی بر این مدّعا است. وی در پایان این گونه قصاید، با شفیع قـرار دادن ذوات مـقـدّس مـعـصـومـیـن (ع) و سـوگـندی که به حرمت آنان یاد می کند، اجابت خواسته هایش را از درگاه خداوند خواستار می گردد. وفات او را 753 ذکر کرده اند. او در غزلی که درباره امام حسین سروده این گونه می گوید :

 

آن گوش وار عرش که گردون جوهری

با دامنی پر از گوهرش بود مشتری

درویش ملک بخش و جهاندار خرقه پوش

خسرو نشان صوفی و سلطان حیدری

در صورتش مبین و در سیرتش مبین

انوار ایزدی و صفات پیمبری

در بحر شرع لولوی شهوار و همچو بحر

در خویش غرقه گشته ؛ ز پاکیزه گوهری

اقرار کرد حر یزیدش به بندگی

خط باز داده روح امینش به چاکری

لب خشک و دیده تر شده از تشنگی هلاک

وانگه طفیل خاک درش خشکی و تری

از کربلا بدو همه کرب و بلا رسید

آری همین نتیجه دهد ملک پروری

دیوان خواجوی کرمانی؛به اهتمام احمد سهیلی خوانساری صفحه 131

 

ابن یمین فریودی

سال وفات او را 769 می دانند. او را پس از حکیم انوری، بزرگترین شاعر قـطـعـه سـرای پـارسـی زبان می دانند او در زمینه های  پندآموزی، اخلاقی و اجتماعی دارای آثار منظوم ارزنده ای است. او هم عصر و همزمان با امیران حکومت سربه داران است و مداح ایشان , ابن یمین در میان تمام شعرا به این خصوصیت ممتاز است که مداحی های او از حکومت برخلاف مدایح شاعران دیگر نیست و مداحی های وی به دلایلی که برکیشمریم جایز دانسته اند , 1 آنکه سلاطین و حکام سربه داران همگی شیعه بودند و 2 آنکه ایشان موفق شده بودن ریشه حکومت رعب آور مغولها و لشگر قدرتمندشان را در هم بکوبند و طومارشان را به هم بپیچند 3 اینکه سلاطین سربه داران اهتمام خاصه به گسترش شیعه گری داشتند. او شیعه اثنی عشری بوده و در جای جای دیوانش آثار ارادت به خاندان رسول الله پیداست او در سروده ای در ماتم سید الشهدا می گوید :

شنیدم ز گفتار کارآگهان

بزرگان گیتی، کِهان و مهان

که پیغمبر پاکِ والا نَسب

محمّد، سرِ سَروران عرب

چنین گفت روزی به اصحاب خود

به خاصان درگاه و احباب خود

که چون روز محشر، درآید همی

خلایق، سوی محشر آید همی

منادی بر آید به هفت آسمان

که : ای اهل محشر! کران تا کران

زن و مرد، چشمان به هم برنهید

دل از رنج گیتی به هم درنهید

که : خاتون محشر، گذر می کند

ز آب مژه، خاکْ تر می کند

یکی گفت کای پاکِ بی کین و خشم

زنان از که پوشند باری دو چشم ؟

جوابش چنین داد، دارای دین

ـ که بر جان پاکش، هزار آفرین !

که : فردا که چون بگذرد فاطمه

ز غم، جیب جان بر دَرَد فاطمه

ندارد کسی طاقت دیدنش

ز بس گریه و سوز و نالیدن

به یک دوش او بر، یکی پیرهن

به زهر آبِ آلوده، بهر حسن

ز خون حسینش، به دوش دگر

فرو هشته، آغشته دستار سر

بدین سان رود خسته، تا پای عرش

بنالد به درگاه دارای عرش

بگوید که : خون دو والا گهر

ازین ظالمان، هم تو خواهی مگر

ستم، کس ندیده ست از ین بیشتر

بدِه داد من ! چون تویی دادگر

کند یاد، سوگند یزدان چنان

به دوزخ کنم بندشان جاودان

چه بد طالع، آن ظالم زشتخوی

که خصمان شوندش، شفیعان اوی

اَلا ای خردمند پاکیزه رای

به نفرین ایشان، زبان برگشای

وز آن، تو ز یزدان جان آفرین

بیابی جزایش،بهشت برین

جز این، پند منیوش اگر مؤ منی

بدین راه رو، گرنه تر دامنی

دیوان ابن یمین؛به اهتمام حسین علی باستانی راد, چاپ 1344 صفحه 590-589

 

سلمان ساوجی

از بزرگ ترین شعرای سده هشتم هجری اسـت که معاصر و همعر خواجو و حافظ است. وی در ردیف بزرگترین قصیده سرایان درجه اوی زبان فارسی است اورا شیعه اثنی عشری گفته اند. او در مرثیت شهدای کربلا نیز قـصـیده شیوایی دارد. ابیات برگزیده ای از این قصیده سی و پنج بیتی را با هم مرور می کنیم سال وفات او را 778 ذکر کرده اند :

خاک، خونْ آغشته لبْ تشنگان کربلاست

آخر ای چشم بلابین ! جوی خونبارت، کجاست ؟

جز به چشم و چهره، مسپَر خاک این ره کآن همه

نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفی ست

ای دل بی صبر من ! آرام گیر اینجا، دمی

کاندرین جا منزل آرامِ جان مرتضی ست

ای که زوّار ملایک را، جنابت مقصدست

وی که مجموع خلایق را، ضمیرت پیشوا است

در حقِ باب شما آمد: عَلی بابُها

هر کجا فصلی درین باب ست، در باب شماست

هر کس از باطل، به جایی التجایی می کند

ز آن میان، ما را جناب آل حیدر مُلتَجی ست

کوری چشم مخالف، من حسینی مذهبم

راه حق این است و، نتوانم نهفتن راه راست

ای چو دریا خشکْ لب ! لب تشنگان رحمتیم

آب رویی دِه به ما کآب همه عالم، تو راست

جوهر آب فرات از خون پاکان گشت لعل

این زمان، آن آب خونین همچنان در چشم ماست

یا امامَ المتَّقین ! ما مفلسان طاعتیم

یک قبولت، صد چو ما را تا ابد برگ و نوا است

یا امامَ المسلمین ! از ما عنایت وامگیر

خود تو می دانی که سلمان بنده آل عباست

نسبت من با شما اکنون، درین ابیات نیست

مصطفی فرمود: سلمان هم ز اهل بیت ماست

دیوان سلمان ساوجی؛به اهتمام منصور مشفق,چاپ 1336 صفحه 423-426

 

خواجه شمس الدین محمد حافظ

که حضرتش بی نیاز از معرفی ماست ؛ وفات او را 791 گفته اند ؛ برخی معتقدند که او در غزلی که با مطلع "زان یار دلنوازم شکریست با شکایت" در نهایت مهارت و زیبایی غزلی عاشورایی گفته است ؛ آنجا که سروده سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت مرادش سر مبارک امام است و گوشه چشمی به حادثه کربلا داشته است

 

بابافغانی شیرازی

چهره ممتاز شعر دوره تیموری است که سبک او سال ها توسّط غزلسرایان سده دهم، تقلید می شده است حتّی برخی از محقّقان طرزسرایش مبدعان سـبـک و مکتب وقوع را در ابتدای امر، متاثّر از شیوه سرایش وی در اشعارش دانسته اند. زمان فوت وی به روشنی معلوم نیست. وی در سرایش مراثی نیز ید طولایی داشته :                                                                                                                                       

هر گل که بر دمید ز هامون کربلا

دارد نشان تازه مدفون کربلا

پروانه نجات شهیدان محشرست

مهر طلا ببین شده گلگون کربلا

در جستجوی گوهر یکدانه نجف

کردم روان دو رود به جیحون کربلا

نیل ست هر عشور به بیت الحزن روان

از دیده های مردم محزون کربلا

در هر قبیله، از قِبَل خوان اهل بیت

ماتم رسیده ای شده مجنون کربلا

بس فتنه ها که بر سرِ مروانیان رسید

وقت طلوع اختر گردون کربلا

بردند داغ فتنه آخرْ زمان به خاک

مرغانِ زخم خورده مفتون کربلا

گرگان پیر، دامن پیراهن حسین

ناحق زدند در عرق خون کربلا

خونابه روان جگر پاره حسین

در هر دیار سر زده بیرون کربلا

محتشم کاشانی

سال وفات وی را 996 می دانند را باید قافله سالار کاروان شعر عـاشـورا دانـسـت، زیرا مرثیه دوازده بندی باز این چه شورش است وی با تاثیر شگرفی که بر شاعران چهار سـده اخـیـر داشـتـه، مـوجـبـات غـنـای کـمـّی و کـیـفـی شـعر عاشورا را فراهم ساخته و به دلیل اقبال بی سابقه از این اثر فاخر و ماندگار، نام محتشم و ترکیب بـنـد عـاشـورایـی او بـا فـرهنگ عاشورا گره خورده است. بهترین توصیف تنها میتواند بازخوانی ترکیب بند معروف او باشد که ما به جهت طولانی بودن این ترکیب بند تنها به ذکر ابیات اول هر بند بسنده می کنیم.

1-

باز این چه شورش ست که در خلق عالم ست ؟

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم ست ؟  

2-

کشتی شکست خورده طوفانِ کربلا

در خاک و خون تپیده میدانِ کربلا

3-

کاش آن زمان، سُرادق گردون نگون شدی

وین خرگه بلندْ ستون، بی ستون شدی

4-

بر خوان غم، چو عالمیان را صلا زدند

اوّل صلا به سلسله انبیا، زدند

5-

چون خون ز حلق تشنه او، بر زمین رسید

جوش از زمین به ذِروه عرش برین رسید

6-

ترسم جزای قاتل او، چون رقم زنند

یکباره، بر جریده رحمت قلم زنند

7-

روزی که شد به نیزه، سرِ آن بزرگوار

خورشید، سر برهنه برآمد ز کوهسار

8-

بر حربگاه، چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشو، واهمه را در گمان فتاد

9-

این کشته فتاده به هامون، حسین توست

وین صیدِ دست و پا زده در خون، حسین توست

10-

کای مونس شکسته دلان، حال ما ببین

ما را غریب و بیکس و بی آشنا ببین

11-

خاموش محتشم! که دل سنگ، آب شد

بنیاد صبر و خانه طاقت، خراب شد

12-

ای چرخ ! غافلی که چه بیداد کرده ای ؟

وَز کین، چها درین ستم آباد کرده ای

پـس از مـحـتـشـم شـعـرای بـسـیاری به تقلید یا به استقبال از شاهکار عاشورایی وی به سرایش شعر عاشورایی روی آوردند و در قالب های مثنوی، قـصـیـده، قطعه ؛ غزل، رباعی و دوبیتی، به بازآفرینی مراثی واقعه کربلا در شعر خویش پرداختند. از این زمان به بعد یعنی تقریبا از پس از محتشم , سبک هندی در شعر فارسی پا میگیرد سبکی که مهمترین وجه تمایز آن از سایر سبکهای شعری فارسی تصویری بودن آن است. به خاطر اینکه این مقال به درازا کشیده شده ما از میان تمام شاعران سبک هندی تنها به صائب و بیدل می پردازیم و پس از اریه نمونه آثار ایشان بحث را به اتمام میرسانیم.

 

 

صائب تبریزی

یکی از دو چهره  شاخص سبک هندی ست , او بیشتر به تک بیتهایش در اذهان شعری مردم زنده است اما غزلیات بسیار حائز توجه ای دارد. سال وفات وی را 1081 ثبت کرده اند. او در یکی از قصایدش درباره امام حسین و حادثه عاشورا سروده است :

چون آسمان کند کمر کینه، استوار

کشتی نوح، بشکند از موجه بِحار

لعل حسین را کند از مهر، خشکْ لب

تیغ یزید را کند از کینه، آبدا

خون شفق، ز پنجه خورشید می چکد

از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار

پور ابوتراب، جگرگوشه رسول

طفلی که بود گیسوی پیغمبرش، مهار

لعل لبی که، بوسه گه جبرییل بود

بی آب شد ز سنگدلی های روزگار

عیسی در آسمان چهارم، گرفت گوش

پیچید بس که نوحه درین نیلگون حصار

نتوان سپهر را به سرْ انگشت برگرفت

چون نیزه بر گرفت سرِ آن بزرگوار؟

در ماتم تو، چرخ به سر کاه ریخته ست

این نیست کهکشان که ز گردون شد آشکار

! چون خاک کربلا نشود سجده گاه عرش ؟

خون حسین ریخت بر آن خاک مشکبار

صائب ! از ین نوای جگر سوز لب ببند

کز استماع آن، جگر سنگ شد فِکار

 

میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی

او به همراه صائب تبریزی دو چهره درخشان سبک هندی را به خود اختصاص داده اند برخی اور ا در خیال پردازی ها و تصویر سازی هایش , آفرینش مضمون و خلق ترکیبات بدیع , چیره دست تر از صائب نیز می دانند. او اهل سنت بوده اما در برخی از اشعارش درباره حضرات معصومین گوی سبقت را از بسیاری از شاعران شیعی نیز ربوده است. بعنوان شاهد مثال به این غزل بیدل که درباره امام حسین با مهارت تمام سروده است بنگرید :                                                                                                      

سایه دستی اگر ضامن احوال ماست

خاک ره بیکسی ست کز سرِ ما بر نخاست

دل به هوی بسته ایم، از هوس ما مپرس

با همه بیگانه است آن که به ما آشناست

داغ معاش خودیم، غفلتِ فاش خودیم

غیرْ تراش خودیم، آینه از ما جداست

آن سوی این انجمن نیست مگر وهْم و ظن

چشم نپوشیده ای، عالم دیگر کجاست ؟

دعوی طاقت مکن تا نکشی ننگ عجز

آبله پای شمع، در خور ناز عصاست

گر نیی از اهل صدق، دامن پاکان مگیر

آینه و روی زشت، کافر و روز جزاست

صبح قیامت دمید، پرده امکان درید

آینه ما هنوز شبنم باغ حیاست

در پی حرص و هوس سوخت جهانی نفس

لیک نپرسید کس : خانه عبرت کجاست ؟

بس که تلاش جنون، جام طلب زد به خون

آبله پا، کنون کاسه دست گداست

هستی کلفَتْ قفس، نیست صفا بخش کس

در سرِ راه نفس، آینه بختْ آزماست

قافله حیرت ست موج گهر تا محیط

ای املْ آوارگان ! صورت رفتن کجاست ؟

معبد حسن قبول، آینه زارست و بس

عِرض اجابت مبر، بی نفسی ها دعاست

کیست درین انجمن محرم عشق غیور؟

ما همه بیغیرتیم، آینه در کربلاست

بیدل ! اگر محرمی رنگ تک و دو مبر

در عرق سعی حرص خفَّت آب بقاست

کـلیـّات بـیـدل دهـلوی، بـه اهـتـمـام حـسـیـن آهـی، بـه تـصحیح خال محمّد خسته، خلیل اللّه خلیلی، ص 289.

 

در پایان باتوجه به آنچه گذشت دیدییم که سرایش واقعه کربلا و فاجعه ظهر روز دهم تنها مختص به شاعران شیعی نبوده و نیست و شاهد بودیم که شاعران آزاده ای حتا از اهل سنت نیز از حسین بن علی سرودند و حتا غیر مسلمانان - که موضوع این مقاله نبودند - نیز مراثی تاثیر گذاری در منقبت حضرت سید الشهدا و مظلومیت ایشان و حادثه ظهر عاشورا دارند.

چنین نمونه گزینی را می توانیم در میان شاعران عرب زبان و شاعران غیر مسلمان نیز انجام دهیم تا به عمق تاثیرگذاری و زیبایی معانی مراثی ایشان نیز دست بیابیم، انشاء‌الله در وقتی دیگر و مجالی فراختر.

 

 

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

سخنان امام حسین از مدینه تا کربلا (رویدادهاى شب عاشورا)

 

رویدادهاى شب عاشورا
سخن امام در آزاد گذاردن اصحاب و اهل بیت (علیهم السلام )
ابومخنف نقل کرده : پس از آنکه عمر سعد (جنگ را به فردا انداخت و) برگشت ، امام (علیه السلام) چون شب عاشورا نزدیک شد اصحاب خود را جمع کرد. امام سجاد (علیه السلام) فرمود: من در آن وقت مریض بودم نزدیک شدم ، تا سخنان امام (علیه السلام) را بشنوم . شنیدم فرمود: ((خدا را بهترین ثنا مى گویم و او را بر راحتى و سختى سپاسگزارم . بارالها! تو را ستایش مى کنم بر اینکه ما را به پیامبرى (محمد (صلى الله علیه و آله و سلم)) کرامت بخشیدى و به ما قرآن آموختى و در دین خود فقیهمان ساختى و براى ما گوشها و چشمها و دلهایى آفریدى و ما را از مشرکان قرار ندادى .
اما بعد: من اصحابى باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و خاندانى نیکوکارتر و پیوندجوتر از خاندان خود سراغ ندارم . خدا همه شما را پاداش نیک دهد. بدانید من سرانجام فردایمان را از دشمنان مى دانم ، اکنون نگران شمایم (یا شما را آزاد گذاردم ) همه با آسودگى رهسپار شوید که از جانب من بر شما بیعتى نیست . این شب است که شما را فراگرفته ، آن را مرکب راهوار خود گیرید (و بروید
ابن اعثم گویدامام اصحاب خود را جمع کرده ، حمد و ثناى خداوندى بجاى آورده و فرمود: ((خدایا! تو را سپاس بر آنچه ما را بدان فضیلت دادى و بر قرآن که به ما آموختى و بر بصیرت در دین که به ما عطا کردى و بر کرامت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) که ما را به آن تکریم فرمودى و (تو را سپاس که ) گوشها و چشمها و دلهایى از آن ما آفریدى و ما را از شاگران خود قرار دادى )). سپس رو به اصحاب خود کرده فرمود: ((من هیچ اصحابى را از شما کامل تر و عادلتر و هیچخاندانى را از خاندان خود برتر سراغ ندارم . خدا شما را پاداش نیک دهد. اکنون اینشب است که فرا رسیده ، برخیزید و آن را مرکب راهوار خود سازید (و بروید)، هر یک دست دیگرى را یا یکى از مردان مرا گرفته در تاریکى این شب پراکنده شوید و مرا با این قوم بگذارید که ایشان جز مرا نمى خواهند و چنانچه بر من دست یافته مرا بکشند از پى شما نخواهند آمد.
صدوق گوید: امام (علیه السلام) برخاسته چنین گفت : ((بارالها! من خاندانى نیکوکارتر و پیراسته تر و پاک تر از خاندان خود و اصحابى بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم (سپس رو به اصحاب خود کرده فرمود): اکنون بر من آن فرود آمده آنچه که مى بینید شما از بیعت من رهایید، هیچ بیعت و پیمانى از من ندارید، اینک شب است که شما را فراگرفته آن را مرکب رهوار خود گیرید و در تاریکى آن پراکنده شوید، زیرا این مردم آهنگ مرا دارند. چنانچه بر من دست یابند از دیگران چشم مى پوشند.
ابو حمزه ثمالى ، از امام سجاد (علیه السلام) نقل کرده که فرمود: در آن شبى که فردایش پدرم به شهادت رسید من با او بودم . به اصحاب خود فرمود: ((اکنون شب است آن را مرکب راهوار خود کنید (و بروید) این قوم آهنگ مرا دارند و چنانچه مرا بکشند به شما توجهى نمى کنند و شما در آزادى و اختیار خودید))عرض کردند: نه به خدا سوگند، این نشدنى است . فرمود: ((فردا شما همچون من کشته خواهید شد کسى نجات پیدا نمى کند)). عرض کردند: سپاس خدا را که به ما شرافت شهادت در رکاب شما را عطا کند. سپس امام (علیه السلام) (ایشان را) دعا کردند و فرمود: ((اینک سر بردارید و بنگرید)) پس جاها و منزلهاى بهشتى خود را دیدند. امام (علیه السلام) مى فرمود: ((فلانى ! این منزل توست ، فلانى ! این قصر توست ، فلانى این درجه (ومقام ) توست )) از این رو (روز عاشورا) هر کسى با سینه و صورت خود به استقبال نیزه ها و شمشیرها مى رفت تا به منزل بهشتى خود برسد. و در روایتى از امام سجاد (علیه السلام) نقل شده که فرمود: چون آن شبى که فردایش حسین (علیهالسلام) به شهادت رسید در میان اصحاب خود برخاست و فرمود: ((اینان آهنگ مرا دارند نه شما را و اگر مرا بکشند با شما کارى ندارند. پس رهایى ! رهایى ! شما آزادید (بروید) که اگر با من صبح کنید همه کشته خواهید شد.
عرض کردند: ما تو را تنها نخواهیم گذارد و زندگى پس از تو را نمى خواهیم .
فرمود: ((شما همه کشته خواهید شد حتى یک نفر نجات پیدا نمى کندپس همان رخ داد که امام (علیه السلام) فرمود، در نقل دیگرى آمده است : امام (علیه السلام) به خویشان و یاران خود پیشنهاد داد که از گرد او پراکنده شوند و شب را شتر راهور خود سازند (و بروند) و فرمود: ((اینان مرا مى جستند که پیدایم کردند و مى دانم نامه هایى که به من نوشتند جز نیرنگى بیش نبود تا با من به فرزند معاویه تقرب جویند
عرض کردند: خدا زندگى پس از تو را زشت کناد.
ابومخنف ، از ضحاک بن عبدالله مشرقى نقل کرده که گفت : چون شب عاشورا شد امام (علیه السلام) با ما سخن گفته فرمود: ((این شب است که شما را فراگرفته ، آن را مرکب راهوار خود کنید، هر یک از شما دست یکى از مردان مرا گرفته به میان مردم و دیار خویش پراکنده شوید تا خدا گشایشى دهد، زیرا این قوم جز آهنگ مرا ندارند و چنانچه به من دست یابند دیگران را فراموش کنند.

اصلاح شمشیر و سخن امام (علیه السلام) با خواهر
 ابومخنف از امام سجاد (علیه السلام) نقل کرده که فرمود: شبى که پدرم در فرداى آن به شهادت رسید بیمار بودم و عمه ام زینب (علیها السلام ) از من پرستارى مى کرد. در این حال پدرم خود را از اصحاب کنار کشیده به خیمه آمد،((هوى )) غلام سابق ابوذر غفارى نیز با وى بود. او شمشیر پدرم را اصلاح مى کرد و مى گفت :
((آه از دوستى تو اى روزگار! چه بسا یاران و جویندگانى را که در بامداد و شامگاهت کشته نهادى . آرى روزگار به جاى آنان دیگرى را نپذیرد. راستى که پایان کار دست خداى شکوهمند است و هر زنده اى باید این راه را طى کند)).
دو یا سه بار این اشعار را تکرار فرمود. من فهمیدم چه مى گوید، از این رو گریه گلویم را فشرد ولى جلوى گریه خود گرفته و آرامش خود را حفظ کردم و چیزى نگفتم و دانستم که بلا نازل شده است .
عمه ام زینب (علیها السلام ) نیز شنید و چون زن و داراى رقت و بى تابى بود نتوانست خوددارى کندبرخاست و بى اختیار به جانب حضرت (علیه السلام ) شتافته مى گفت : آه از این داغ بلا! اى کاش مرگم مى رسید! امروز چون روزى است که مادرم فاطمه (علیها السلام )، پدرم على (علیه السلام ) و برادرم حسن (علیه السلام) از دنیا رفتند! (حسین جان !) اى جانشین گذشتگان و سرور بازماندگان !
امام (علیه السلام) به او نگریست و فرمود: ((خواهرم ! شیطان حلم تو را نرباید!
عرض کرد: پدر و مادرم به قربان تواباعبدالله ! جانم به فدایت باد! مگر کشته مى شوى ؟! بغض گلوى امام (علیه السلامرا فشرد و اشک در چشمانش حلقه زد و فرمود: ((اگر صیاد در شب نیز مرغ قطا را به حال خود مى گذاشت مى خوابید!
عرض کرد: اى واى ! آیا راه چاره را به رویت بسته اند؟! این بیشتر قلبم را زخمى و بسیار داغدارم کردپس سیلى بر چهره نواخت و گریبان چاک زد و بى هوش افتاد!
امام (علیه السلام) به سوى او برخاست و آب به صورتش پاشید (تا به هوش آمد) و فرمود: ((خواهر جانم ! تقواى خدا پیشه ساز و خود را به صبر خدا بسپار و بدان که زمینیان مى میرند و آسمانیان پایدار نمى مانند و هر چیزى نابود است جز ذات خدا که با قدرت خود زمین را آفرید و خلایق را بر مى انگیزد تا باز آیند و او یگانه بىهمتاست . پدرم بهتر از من بود: مادرم بهتر از من بود، برادرم بهتر از من بود ( که رفتند) و من و ایشان و هر مسلمانى راست که از پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله وسلم) تاءسى کند.
امام (علیه السلام) او را به همانند این سخنان آرامش داد و فرمود: ((خواهرم ! من تو را سوگند مى دهم و بر این سوگند خود تاءکید دارم که چون کشته شدم گریبان چاک نزن ، صورت نخراش و فریاد ویل و ثبور نکن.

 از امام زین العابدین (علیه السلام) نقل شده که فرمود: صبح عاشورا چون سپاه دشمن (براى نبرد) بر حسین (علیه السلام ) رو آورد، امام (علیه السلام) دست به دعا برداشت و عرض کرد: ((بارالها! در هر اندوهى ، تکیه گاه منى و در هر سختى امید منى ، در هر حادثه ناگوارى که بر من آید، پشت و پناه و ذخیره منى ! چه بسا غمى که در آن دل ، ناتوان و چاره ، نایاب و دوست ، خوار و دشمن ، شاد مى شد و من آن را به درگاهت آورده به تو شکوه کردم ، تا از جز تو بریده تنها به تو رو آورده باشم و تو گشایش دادى و آن را از من راندى پس تو دارنده هر نعمت و صاحب هر نیکى و مقصد اعلاى هر خواسته اى 
سخن امام (علیه السلام) پس از نماز صبح
 از امام صادق (علیه السلامنقل شده ، که فرمود: در سپیده دم عاشورا حسین (علیه السلام) با اصحاب خود نماز گزارد. سپس رو به آنان کرده فرمود: ((خدا به شهید شدن شما اجازه داد، بر شما باد صبر (و پایدارى !

خطبه امام (علیه السلام) در صبح عاشورا
 امام پیش آمد تا روبروى آن مردم ایستاد نگاهى به صفوف سیل آساى ایشان و ابن سعد که در میان بزرگان کوفه ایستاده بود - افکند و فرمود: ((سپاس آن خدایى را که دنیا را آفرید و آن را منزل فنا و نیستى قرار داد که پیوسته اهل خود را از حالى به حال دیگر درآورد. فریب خورده کسى است که فریب دنیا خورد و بدبخت کسى است که دنیا گمراهش کرد. پس فریب دنیا نخورید که دنیا امیدواران خود را ناامید و آزمندان خود را محروم مى کند. مى بینم بر امرى آهنگ گماشته اید که با آن خدا را بر خود خشمگین سازید و توجه کریمانه او را از خود باز دارید و عذاب او را بر خود فرود آورید و رحمت او را از خود دور کنید. پروردگار ما چه خوب پروردگارى است ؛ و شما چه بد بندگانى هستید که به اطاعت خدا اقرار کرده و به پیامبرش محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) ایمان آوردید آنگاه به فرزندان او هجوم آورده اید تا ایشان را بکشید؛ راستى که شیطان بر شما چیره گشته و خداى بزرگوار را از یادتان برده است . پس ‍ هلاکت بر شما و بر آهنگ شما؛ حقا که ما از آن خداییم و به سوى او باز آییم . اینان مردمى اند که بعد از ایمانشان کافر شدند. پس دور باد گروه ستمکاران 
عمر سعد به اطرافیان خود گفت : او فرزند على (علیه السلام) است ، چنانچه با شما یک روز اینگونه باشد از توان باز نمى ماند پس (او را ننهید و) با او سخن گویید؛ شمر پیش آمد و گفت : اى حسین ! این ها چیست که مى گویى چیزى بگو که بفهمیم . امام فرمود: مى گویم : ((از خدا بترسید و دست خود را به خون من نیالایید که کشتن من و هتک حرمتم بر شما روا نیست . من فرزند دختر پیامبر شمایم و جده ام خدیجه همسر پیامبر شماست . گویا فرموده پیامبرتان محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را شنیده باشید که : حسن و حسین (علیهما السلام ) دو سرور جوانان بهشتند.

خطبه امام (علیه السلام) در صبح عاشورا
مردى همدانى گوید: در صبح همان روز که امام (علیه السلام) به شهادت رسید ما را خطاب کرده حمد و ثناى خداوند به جاى آورد و فرمود: ((اى بندگان خدا تقوا خدا پیشه سازید و از دنیا بر حذر باشید که اگر دنیا براى کسى مى ماند و یا کسى در دنیا مى ماند، پیامبران شایسته تر بودند که بمانند و آنان بیش از همه سزاوار خشنودى و بیش از همه به قضاى خدا خرسندند جز این که خداى متعال دنیا را براى (آزمون و) بلا و اهل آن را براى فنا آفرید. پس تازه دنیا کهنه و آسودگى دنیا نابود و شادمانى دنیا اندوهگین مى شود و سراى آخرت فرا مى رسد و خانه دنیا از دست مى رود. توشه برگیرید که بهترین توشه تقواست پس تقواى خدا پیشه سازید امید است رستگار شوید

بخشی از خطبه امام سجاد (ع ) در مسجد دمشق

 

تاریخ : چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۹

خطبه امام سجاد (ع ) در مسجد دمشق

در ایـامـى که اهل بیت امام حسین (ع ) در شام به سر مى بردند یزید مجلسى در مسجد ترتیب داد وخطیبى را به منبر فرستاد تا از حسین بن على (ع ) و پدر بزرگوارش على (ع ) بدگویى کند.


خـطـیـب به منبر رفت و تا توانست به آن دو بزرگوار ناسزا گفت و در مدح یزید و پدرش معاویه سـخنان بیهوده گفت امام سجاد (ع ) که در مجلس حضور داشت بانگبرآورد و فرمود: واى بر تو اى خـطـیـب ! بـه بهاى خشم الهى , رضاى مخلوق راخریدى و جایگاه خویش در آتش مهیا کردى آنگاه رو به یزید کرده فرمود: اى یزید! به من اجازه بده بر بالاى این چوبها روم و سخنانى بگویم که خـدا را خوش آید و اهل مجلس را اجر و پاداشى باشد یزید, مخالفت کرد ولى مردم به او گفتند او را اجازه بده چه بسا چیزى براى گفتن داشته باشد.


یزید گفت : اگر او به منبر رود تا من و خاندان ابوسفیان را رسوا نکند پایین نخواهد آمد.


گفتند: آخر او چه مى تواند بگوید؟ .


گفت : او از خاندانى است که علم و دانش با جانشان در آمیخته .


ولى مردم همچنان اصرار مى کردند تا یزید ناچار شد اجازه دهد.


حـضـرت بـه منبر رفت نخست سپاس و ستایش خداى به جا آورد, آنگاه خطبه اى خواند که قلبها رالرزاند و چشمها را گریاند.


بخشى از بیانات آن حضرت این است :.


اى مـردم بـه مـا شـش چیز داده شده و با هفت چیز دیگر بر سایر مردم برترى یافته ایم : به ما علم وبـردبـارى و سـخـاوت و فـصـاحـت و شـجـاعت و محبت در قلوب مؤمنین را داده اند و سر آمد دگرانیم , زیرامحمد پیامبر (ص ) برگزیده از ماست صدیق این امت (على ((ع ))) از ماست , جعفر طیار از ماست , حمزه شیر خدا و رسول از ماست , فاطمه بتول بانوى زنان عالم از ماست و دو سبط این امت آقاى جوانان بهشتى از ما هستند هرکسى مرا مى شناسد, مى شناسد و هر کسى نمى شناسد حـسـب و نـسـبم را برایش مى گویم : من فرزند مکه و منایم , من فرزند زمزم و صفایم , من فرزند کـسـى هستم که زکات را با رداى خویش حمل مى کرد من پسر بهترین کسى هستم که در جهان لباس پوشید, من پسر بهترین کسى هستم که با کفش یا پاى برهنه راه رفت , من پسر بهترین کسى هـسـتـم کـه طـواف کرد و سعى به جا آورد, من پسربهترین کسى هستم که حج گزارد و لبیک گفت من پسر کسى هستم که با براق به هوا برده شد, من پسرکسى هستم که از مسجد الحرام به مـسـجـد اقـصـى بـرده شـد ـ مـنزه باد آن که او را برد ـ, من پسر کسى هستم که جبرئیل او را تا سـدرة الـمـنتهى برد, من پسر کسى هستم که نزدیک و نزدیک تر شد تا به اندازه دو کمان یاکمتر فـاصـلـه داشت , من پسر کسى هستم که امام جماعت فرشتگان آسمان شد, من پسر کسى هستم کـه خـداى بـزرگ بـه او وحى فرستاد, من پسر محمد مصطفایم , من پسر على مرتضایم , من پسر کـسـى هـستم که در راه احیاى لا اله الا اللّه مبارزه کرد, من پسر کسى هستم که در رکاب رسول خدا با دو شمشیرجنگید, با دو نیزه نبرد کرد, دوبار هجرت کرد, دوبار بیعت کرد, به دو قبله نماز آورد, در بـدر و حـنـین جنگید و یک لحظه کفر نورزید من پسر بهترین مؤمنین و وارث پیامبران کـوبـنده کافران , سید و سالارمسلمانان و مجاهدین , زنیت عابدین , تاج سر گریه گنندگان (از خوف خدا) صبورترین مردم , برترین پیشوا از آل یاسین و از خاندان رسول پروردگار عالمیانم .


حـضـرت هـمچنان در معرفى خود سخن مى راند و مى فرمود من , من , تا صداى گریه و زارى از مـجـلـس بـرخاست یزید به هراس افتاد, ترسید آشوبى به پا شود, به مؤذن دستور داد اذان بگوید, مؤذن در بین کلام حضرت اذان گفت حضرت ساکت شد.


مـؤذن گـفـت : اللّه اکـبـر حضرت فرمود: بزرگ است بسیار بزرگ , قابل مقایسه نیست , با حواس درک نمى شود, چیزى از خدا بزرگتر نیست .


مـؤذن گـفـت : اشـهـد ان لا اله الا اللّه حضرت فرمود: مو, پوست , گوشت , خون مغز و استخوان من شهادت مى دهد که جز او خدایى نیست .


مـؤذن گـفت : اشهد ان محمدا رسول اللّه حضرت از بالاى منبر رو به یزید کرد و فرمود: اى یزید! این محمد جد من است یا جد تو؟


اگر بگویى جد توست دروغ گفته اى و اگر بگویى جد من , پس چرا عترت و خاندان او را کشتى ؟


وصیت نامه امام حسین (ع)

 

تاریخ : سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹

وصیت نامه امام حسین (ع)

    « بسم الله الرحمن الرحیم ...؛ این وصیت حسین‌بی‌علی است به برادرش محمد حنفیه. حسین گواهی می‌دهد به توحید و یگانگی خداوند و این که برای خدا شریکی نیست و محمد (ص) بنده و فرستاده اوست و آئین حق ( اسلام ) را از سوی خدا ( برای جهانیان ) آورده است و شهادت می‌دهد که بهشت و دوزخ حق است و روز جزا بدون شک به وقوع خواهد پیوست و خداوند همه انسان‌ها را در چنین روزی زنده خواهد نمود. »
امام در وصیت نامه‌اش پس از بیان عقیده خویش درباره توحید و نبوت و معاد، هدف خود را از این سفر این چنین بیان نمود:
« من نه از روی خودخواهی و یا برای خوشگذرانی و نه برای فساد و ستمگری از شهر خود بیرون آمدم؛ بلکه هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر و خواسته‌ام از این حرکت، اصلاح مفاسد امت و احیای سنت و قانون جدّم، رسول خدا (ص) و راه و رسم پدرم، علی‌بن‌ابیطالب (ع) است. پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد ( و از من پیروی کند ) راه خدا را پذیرفته است و هر کس رد کند ( و از من پیروی نکند ) من با صبر و استقامت ( راه خود را ) را در پیش خواهم گرفت تا خداوند در میان من و بنی‌امیه حکم کند که او بهترین حاکم است. 
و برادر ! این است وصیت من به تو و توفیق از طرف خداست. بر او توکل می‌کنم و برگشتم به سوی اوست. »

 

 

سخنان حسین بن علی (ع) در شب عاشورا

أثنی علی الله أحسن الثناء و أحمده علی السراء و الضراء اللهم إنی أحمدک علی أن أکرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن وفقهتنا فی الدین و جعلت لنا أسماعاً و أبصاراً و أفئدة و لم تجعلنا من المشرکین. أما بعد، فإنی لا أعلم أصحابا أولی و لا خیراً من أصحابی و لا أهل بیت أبر و لا أوصل من أهل بیتی فجزاکم الله عنی جمیعا خیراً. و قد أخبرنی جدی رسول الله(ص) بأنی سأساق إلی العراق فأنزل أرضاً یقال لها: عمورا و کربلا و فیها استشهد و قد قرب الموعد.

ألا و إنی أظن یومنا من هؤلاء الأعداء غداً و إنی قد أذنت لکم فانطلقوا جمیعاً فی حل لیس علیکم منی ذمام، و هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملاً و لیأخذ کل رجل منکم بید رجل من أهل بیتی فجزاکم الله جمیعا خیراً و تفرقوا فی سوادکم و مدائنکم، فإن القوم إنما یطلبوننی و لو أصابونی لذهلوا عن طلب غیری.

حسبکم من القتل بمسلم اذهبوا قد أذنت لکم.

... إنی غداً أقتل و کلکم تقتلون معی و لا یبقی منکم أحداً حتی القاسم و عبدالله الرضیع.

حسین بن علی(علیهما السلام ) نزدیک غروب تاسوعا پس از آن که از طرف دشمن مهلت داده شد( یا پس از نماز مغرب) در میان افراد بنی هاشم و یاران خویش قرار گرفت و این خطابه را ایراد نمود:

" خدا را به بهترین وجه ستایش کرده و در شداید و آسایش و رنج و رفاه در مقابل نعمت هایش سپاسگزارم. خدایا! تو را می ستایم که بر ما خاندان، با نبوت، کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و با دین و آیین آشنایمان ساختی و به ما گوش( حق شنو) و چشم( حق بین) و قلب( روشن) عطا فرمودی و از گروه مشرک و خدانشناس نگرداندی.

اما بعد، من اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود ندیدم و اهل بیت و خاندانی باوفاتر و صدیق تر از اهل بیت خود سراغ ندارم. خداوند به همه شما جزای خیر دهد".

آن گاه فرمود:" جدم رسول خدا(ص) خبر داده بود که من به عراق فراخوانده می شوم و در محلی به نام عمورا و کربلا فرود آمده و در همان جا به شهادت می رسم و اکنون وقت این شهادت رسیده است. به اعتقاد من همین فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستید و من بیعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه می دهم که از این سیاهی شب استفاده کرده و هر یک از شما دست یکی از افراد خانواده مرا بگیرد و به سوی آبادی و شهر خویش حرکت کند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زیرا این مردم فقط در تعقیب من هستند و اگر بر من دست یابند با دیگران کاری نخواهند داشت، خدا به همه شما جزای خیر و پاداش نیک عنایت کند!"

آخرین آزمایش

حسین بن علی(علیهما السلام ) که در طول راه از مدینه تا کربلا و در موارد مختلف، شهادت خویش را اعلام نموده و به یارانش اجازه مرخصی داده و بیعت را از آنان برداشته بود، درشب عاشورا و برای آخرین بار نیزاین موضوع را با صراحت مطرح نمود که " قد قرب الموعد؛ یعنی هنگام شهادت فرا رسیده است" و من بیعت خود را از شما برداشتم، از تاریکی شب استفاده کنید و راه شهر و دیار خویش را پیش بگیرید.

این پیشنهاد در واقع آخرین آزمایش بود از سوی آن حضرت و نتیجه این آزمایش، عکس العمل یاران آن بزرگوار بود که هر یک با بیان خاص، وفاداری خود را به آن حضرت و استقامت و پایداری خویش را تا آخرین قطره خون اعلام داشتند و بدین گونه از این آزمایش روسفید و سرفراز بیرون آمدند.

حال پاسخ چند تن از این یاران باوفا و اهل بیت صدیق و باصفا:

1- اولین کسی که پس از سخنرانی امام(ع) لب به سخن گشود برادرش عباس بن علی(ع) بود. او چنین گفت:" لا أرنا الله ذلک أبدا؛ خدا چنین روزی را نیاورد که ما تو را بگذاریم و به سوی شهر خود برگردیم."

2- آن گاه سایر افراد بنی هاشم در تعقیب گفتار حضرت ابوالفضل و در همین زمینه سخنانی گفتند که امام نگاهی به فرزندان عقیل کرد و چنین گفت:" حسبکم من القتل بمسلم اذهبوا قد أذنت لکم؛ کشته شدن مسلم برای شما بس است، من به شما اجازه دادم بروید."

آنان در پاسخ امام چنین گفتند: در این صورت اگر از ما سؤال شود که چرا دست از مولا و پیشوای خود برداشتید چه بگوییم؟ نه، به خدا سوگند! هیچ گاه چنین کاری را انجام نخواهیم داد؛ بلکه ثروت و جان و فرزندانمان را فدای راه تو می کنیم و تا آخرین مرحله در رکاب تو می جنگیم.

3- یکی دیگر از این سخنگویان، مسلم بن عوسجه بود که چنین گفت: ما چگونه دست از یاری تو برداریم؟ در این صورت در پیشگاه خدا چه عذری خواهیم داشت؟ به خدا سوگند! من از تو جدا نمی شوم تا با نیزه خود سینه دشمنان تو را بشکافم و تا شمشیر در اختیار من است با آنان بجنگم و اگر هیچ سلاحی نداشتم با سنگ و کلوخ به جنگشان می روم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم.

4- یکی دیگر از یاران آن حضرت سعد بن عبدالله بود که چنین گفت: به خدا سوگند! ما دست از یاری تو برنمی داریم تا در پیشگاه خدا ثابت کنیم که حق پیامبر را درباره تو مراعات نمودیم. به خدا سوگند! اگر بدانم که هفتاد مرتبه کشته می شوم و بدنم را آتش زده و خاکسترم را زنده می کنند، باز هم هرگز دست از یاری تو برنمی دارم و پس از هر بار زنده شدن به یاری ات می شتابم؛ در صورتی که می دانم این مرگ یک بار بیش نیست و پس از آن نعمت بی پایان خداست.

5- زهیربن قین چنین گفت: یابن رسول الله! به خدا سوگند! دوست داشتم که در راه حمایت تو هزار بار کشته، باز زنده و دوباره کشته شوم و باز آرزو داشتم که با کشته شدن من، تو یا یکی از این جوانان بنی هاشم از مرگ نجات یابید.

6- درهمین ساعت ها بود که خبر اسارت فرزند محمد بن بشیرحضرمی( یکی از یاران آن حضرت) به وی رسید. امام به او فرمود: تو آزادی، برو و در آزادی فرزندت تلاش بکن.

محمد بن بشیر گفت: به خدا سوگند! من هرگز دست از تو برنمی دارم! و این جمله را نیز اضافه نمود: درندگان بیابان ها مرا قطعه قطعه کنند و طعمه خویش قرار دهند اگر دست از تو بردارم.

امام چند قطعه لباس قیمتی به او داد تا در اختیار کسانی که می توانند در آزادی فرزندش تلاش کنند قرار دهد.

آن گاه که حسین بن علی(علیهما السلام) این عکس العمل را از افراد بنی هاشم و صحابه و یارانش دید و آن کلمات و جملاتی که دلیل بر آگاهی و احساس مسؤولیت و وفاداری آنان به مقام امامت بود، شنید در ضمن دعا برای آنان" جزاکم الله خیرا؛ خدا به همه شما پاداش نیک عنایت کند" قاطعانه و صریح فرمود: إنی غداً أقتل و کلکم تقتلون...؛ من فردا کشته خواهم شد و همه شما، و حتی قاسم و عبدالله شیرخوار، نیز با من کشته خواهند شد."

همه یاران آن حضرت با شنیدن این بیان یک صدا چنین گفتند: ما نیز از خدای بزرگ سپاسگزاریم که با یاری تو به ما کرامت و با کشته شدن در رکاب تو به ما عزت و شرافت بخشید. ای فرزند پیامبر! آیا ما نباید خشنود باشیم از این که در بهشت با تو هستیم؟

طبق نقل خرائج راوندی امام پرده را از جلو چشم آنان کنار زد و یکایک آنان محل خود و نعمت هایی که در بهشت برایشان مهیا شده است مشاهده نمودند.

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

 

سخنان امام حسین از کوفه تا کربلا (جواب امام به عبدالله جعفر و دیدار با فرزدق و ...)

 


- 105- چون به مدینه خبر رسید که امام حسین (علیه السلام) آهنگ خروج از مکه به عراق را دارد. عبدالله بن جعفر نامه اى بدین مضمون نوشت :
به نام خداوند بخشنده مهربان ، به حسین بن على (علیه السلام) از عبدالله بن جعفر.
اما بعد؛ تو را به خدا سوگند مى دهم از مکه خارج مشو که من نگرانم خود و خاندانت کشته شوید. و اگر تو - که روح هدایت و امیرمؤ منانى - کشته شوى بیم آن دارم که نور زمین خاموش گردد. پس در سفر به عراق شتاب نفرما من از یزید و همه خاندان بنى امیه براى جان و مال و فرزندان و خاندانت امان مى گیرم والسلام .
امام (علیه السلام) در پاسخ او نوشت : ((اما بعد؛ نامه تو به دستم رسید و از مضمون آن آگاه شدم . تو را خبر مى دهم که : در رؤ یا جد خود رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را دیدم که به من فرمانى داد و من از پى آن فرمانم ، خواه به سودم باشد و یا به زیان .
پسر عمو! به خدا سوگند اگر در آشیانه بومى نیز باشم آنان مرا بیرون آورند وبکشند. آنان همچون یهود که بر (روز) شنبه ستم کردند بر من ستم مى کنند. والسلام.
ابن قره گوید: امام (علیه السلام) فرمود: ((به خدا سوگند آنان همچون بنى اسرائیل که در شنبه ستم کردند، بر من ستم خواهند کرد
ابن عساکر نامه عبدالله بن جعفر را آورده و گوید: حسین (علیه السلام) در پاسخ او نوشته ((من خوابى دیده ام که در آن رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به من فرمانى داد و من در امتثال فرمان او روانم و کسى را از آن آگاه نکنم تا به دیدار عمل خود در آیم.

 امام حسین (علیه السلام) از صفاح به وادى ((عقیق )) حرکتکرد. دینورى مى گوید: پس رفت تا به بطن العتیق رسید مردى از قبیله بنى عکرمه خدمتش رسیده سلام کرد و خبر داد که : ابن زیاد سواران بسیارى را از میان قادسیه تا عذیب در کمین او نهاده است و عرض ‍ کرد: جانم فدایت باد برگرد بخدا سوگند جز به سوى نیزه ها و شمشیرها نمى روى . به آنان که نامه نوشته اند اعتماد نکن ، ایشان نخستین کسانى اند که با تو مى جنگند.
امام (علیه السلام) فرمود: خیرخواهى فراوان کردى ، خیر پاداشت باد.
سپس خداحافظى کرده رهسپار شد تا در شراف شب را گذراند و فردایش ‍ کوچ کرد.
از آنجا رهسپار شد تا به منزل ((ذات عرق )) رسید. در آنجا مردى از بنى اسد به نام بشر بن غالب با او دیدار کرد. امام (علیه السلام) از او پرسید: ((از کدام قبیله اى 
عرض کرد: از بنى اسد.
فرمود: ((اى برادر اسدى ! از کجا مى آیى ))
عرض کرد: از عراق .
فرمود: ((مردم آنجا را چگونه پشت سر گذاشتى 
عرض کرد: اى فرزند دخت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)! دلهاى آنان با تو و شمشیرهایشان با بنى امیه است !
فرمود: ((اى برادر عرب ! راست مى گویى . حقا که خداى سبحان ، هرچهبخواهد انجام مى دهد و آنگونه که اراده کند حکم مى راند)
اسدى گفت : اى فرزند دخت پیامبر! از این فرموده خداى متعال : (روزى را که هر گروهى را با پیشوایشان فرا مى خوانیم ) گزارشم ده .
فرمود: ((آرى اى برادر اسدى ! دو گونه امام است : امامى که به هدایت فراخواند و امام گمراهى که به ضلالت دعوت کند. پس هر که امام هدایت را پاسخ دهد به بهشت رهنمونش گردد و هر که پیشواى ضلالت را پاسخ گوید به آتش درآید
صدوق ، از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که فرمود: مردى به نام بشر بن غالب از امام حسین (علیه السلام) پرسید: و گفت : اى فرزند رسول خدا! از فرموده خداى سبحان : ((روزى که هر گروهى را با پیشوایشان فرا مى خوانیم)). گزارشم ده .
فرمود: ((امامى است که به هدایت فرا مى خواند و اجابتش مى کنند و امامى کهبه گمراهى فرا مى خواند و اجابتش مى کنند. آنان در بهشت و اینان در دوزخ ‌اند)). و این فرموده خداى متعال است که : (گروهى در بهشتند و گروهى در آتش
-  امام (علیه السلام) به سیر خود ادامه داد تا به ((غمره )) رسید و در آنجا یک روز ماند. چون کوچ کرد آهنگ مسلح و از مسلح به افیعیه را کرد. تا به افیعیه در آمد از افیعیه نیز گذشت تا به معدن سلیم و از آنجا به منزل عمق رسید و از آن منزل نیز رفته تا به سلیلیه و از سلیلیه به مغیثه الماوان و از مغیثه به نقره رهسپار شد.

وادى حاجز
 امام حسین (علیه السلام) آمده تا به وادى حاجز در بطن الرمة رسید. قیس بن مسهر صیداوى را با این نامه به سوى کوفیان فرستاد:
((به نام خداوند بخشنده مهربان ؛ از حسین بن على به برادران مؤ من و مسلمانش . سلام بر شماخدایى را سپاس که هیچ معبود بحقى جز او نیست .
اما بعد؛ نامه مسلم بن عقیل به دستم رسید و از حسن نیت شما و هماهنگى بزرگان شما در راه یارى و حق خواهى ما خبر یافتم . از خدا خواهانم که نیکى خود را به ما ارزانى دارد و شما را بر این حسن نیت بالاترین پاداش ‍ دهد. من هم روز سه شنبه هشتم ذى حجه یعنى روز ترویه از مکه به سوى شما رهسپار شده ام هرگاه فرستاده من به کوفه رسید در کارتان هرچه بیشتر شتاب  و تلاش کنید که اگر خدا بخواهد در همین روزها بر شما وارد مى شوم . سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد

 خوارزمى مى گوید: امام (علیه السلام) رهسپار شد تا هنگام نیمروز همراه یاران خود در ثعلبیه فرود آمد. سر نهاده به خواب سبکى رفت . سپس گریان از خواب برخاست فرزندش على اکبر (علیه السلام) پرسید: پدر جان ! خدا دیدگان تو را نگریاند! سبب گریه چیست ؟
فرمود: ((فرزندم ! این ساعتى است که خواب آن دروغ نیست . من خواب سبکى رفتم ، اسب سوارى را دیدم که رو به رویم ایستاد و گفت : اى حسین ! شما شتابان مى روید و اجلها با شتاب به بهشتتان مى برند. دانستم که ما را به شهادت مى خوانند
على گفت : پدر جان ! آیا ما بحق نیستیم ؟
فرمود: ((چرا فرزندم به آن خدایى که همه بندگان به او باز آیند
عرض کرد: پس ما را از مرگ چه باک !

امام (علیه السلام) فرمود: ((پسرم ! خدا بهترین پاداشى که به فرزندى از پدرش مى رسد عطایت کناد

 چون صبح شد، مردى از اهل کوفه به نام ابوهره ازدى خدمت امام (علیه السلام) آمده سلام کرد و گفت : اى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم): چرا از حرم خدا و حرم جد خود محمد (صلى الله علیه و آله و سلمبیرون آمدى ؟
فرمود: ((اى ابا هره ! بنى امیه مالم را گرفتند صبر کردم ، هتک حرمتم کردند صبر کردم ، خواستند خونم را بریزند گریختم . به خدا سوگند - اى ابا هره - این گروه ستمگر مرا خواهند کشت و خداوند لباس خوارى عمومى بر آنان خواهد پوشانید و شمشیر برنده بر آنان خواهد کشید. خدا کسى را بر آنان مسلط کند که از قوم سبا خوارترشان گرداند که زنى بر آنان فرمان راند و اختیار دار اموال و خونشان شد

دیدار امام (ع) با فرزدق
سپس امام (علیه السلام) به سوى آنچه خدایش ‍ فراخوانده بود رهسپار شد تا (در راه ) فرزدق شاعر آن حضرت (علیه السلام ) را دیده سلام کرد و گفت : اى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)! چگونه به کوفیان دل مى بندى با اینکه پسر عمت مسلم بن عقیل و پیروانش را کشتند؟
دیدگان امام (علیه السلام) اشکبار شد و فرمود: ((خدا مسلم را رحمت کند، او به سوى آسایش الهى و ملکوت عطرآگین و بهشت و خشنودى خدا رخت بر بست . او تکلیف خود را انجام داد و (هنوز) تکلیف ما باقى است  سپس این اشعار را سرود:
((
اگر دنیا ارزشمند به شمار مى آید، پاداش خداوندى برتر و شریف تر است .
و اگر بدنها براى مرگ پدید آمده اند، پس در راه خدا با شمشیر کشته شدن بهترین است . و اگر روزى آدمیان به تقدیر الهى تقسیم گشته است پس در طلب آن آزمند نبودن زیباترین است . و اگر گردآورى ثروت دنیا براى واگذاردن است ، و پس چرا آدمى در انفاق آن بخل مى ورزد))

 

احتجاج امام حسین (ع) با معاویه

 


معاویه نامه هایى براى عبدالله بن عباس ، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن جعفر و حسین بن على (علیه السلام) نوشته به سعید بن عاص دستور داد، تا به آنان برساند و پاسخ آنان را براى او بفرستد.
متن آنچه معاویه به حسین بن على (علیه السلام) نوشت چنین بود:

حاما بعد، از تو مطالب ناخوشایندى رسیده که باور نداشتم . شایسته ترین مردم در وفادارى به کسى که با او بیعت شده کسى است که در بزرگى و شرافت و منزلتى که نزد خدا دارد چون تو باشد. دل به جدایى مبند و از خدا بترس و این امت را به آشوب برمگردان و در کار و اندیشه خود و دین خود و امت محمد(صلى الله علیه و آله و سلم) باش . و کسانى که یقین ندارند تو را به سبکسرىواندارند.
 امام حسین (علیه السلام) در پاسخ او نوشت :
((
اما بعد، نامه ات رسید، در آن آورده اى که از من کارهاى ناخوشایندى به تو رسیده که باور نداشتى ، البته به نیکیها جز خداى متعال راهنمایى و ارشاد نمى کند.
اما آنچه از من به تو رسیده آن را چاپلوسان سخن چین و تفرقه افکن به تو گفته و گمراهان از دین برگشته دروغ بافته اند. من نه سر جنگ با کسى دارم نه سر ناسازگارى ، از خدا مى ترسم که تو و دار و دسته دور از حق و پیمان شکن تو که حزب ستمگر و یاران شیطان رانده شده اند خود این مهم را واگذارند.
آیا این تو نبودى که حجر و یاران او را که عبادت گر و خاشع در برابر خداوند بودند - کسانى که بدعتها را وحشتناک مى شمردند و امر به معروف و نهى از منکر مى کردند - کشتى ؟
تو پس از آنکه میثاقهاى محکم و پیمان هاى مؤ کد به (در امان بودن ) آنان دادى - به سبب گستاخى که در برابر خدا دارى و ناچیز شمارى پیمان الهى را - ظالمانه و تجاوزگرانه آنان را کشتى .
آیا این تو نبودى که عمر و بن حمق را - که پرستش خدا چهره اش را فرسوده بود - کشتى ؟
پس از آنکه آن چنان پیمانها (در امانش ) دادى که اگر آهوان آن را در مى یافتند از فراز کوهها به زیر مى آمدند؟
آیا تو نبودى که در اسلام ادعاى زیاد بن ابیه را کردى و آن را فرزند (پدر خود) ابوسفیان پنداشتى ؟ با اینکه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) حکم فرمودکه : فرزند از آن شوهر و براى زناکار سنگسار است . سپس او را بر مسلمانان چیره ساختى که آنان را مى کشت و دست و پاى آنان را در خلاف جهت یکدیگر قطع مى کرد و آنان را بر شاخه هاى درخت خرما به دار مى آویخت ، سبحان الله ! - اى معاویه ! - گویا تو از این امت نیستى و آنان از تو نیستند!
آیا تو نبودى که حضرمى را کشتى ؟ کسى که زیاد بن ابیه به تو نوشت او بردین على - کرم الله وجهه - است ، دین على (علیه السلام) همان دین پسر عم او (پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم)) است که تو را در این مسند نشانده است و اگر دین اسلام نبود برترین شرافت تو و پدرانت همان کوچیدن پردردسر زمستان و تابستان بود، خدا به برکت ما منت بر شما نهاد و آن را از شما برداشت .
تو در نامه خود آورده اى : ((این امت را به آشوب و فتنه برمگردان )) من براى این امت فتنه اى بزرگتر از فرمانروایى تو بر آنان سراغ ندارم .
و آورده اى که : ((در کار و اندیشه خود و دین خود و امت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) باش ))، به خدا سوگند من هیچ کارى را برتر از پیکار با تو نمى شناسم ، اگر آن را انجام دهم براى تقرب به خداست و اگر انجام نداده ام براى دینم از خدا آمرزش مى طلبم و از او درخواست مى کنم که مرا به آنچه دوست دارد و مى پسندد موفق بدارد.
و آورده اى که : ((اگر با من دسیسه کنى من نیز با تو دسیسه کنم )). اى معاویه ! تا مى توانى با من مکر کن ، به دینم سوگند از دیرزمان با صالحان مکر مى کردند. امیدوارم دسیسه تو جز خودت را زیان نرساند و جز عمل تو را تباه نسازد. هر چه دانى با من مکر کن . از خدا بترس اى معاویه ! بدان که خدا را کارنامه اى است که هیچ کوچک و بزرگى را فرو نمى گذارد جز اینکه همه را به حساب مى آورد. بدان که خدا کشتار از روى بدبینى و گرفتار ساختن از روى تهمت تو را فراموش نکرده و نیز فرمانروا کردن تو کودکى را که شراب مى نوشد و سگ بازى مى کند از یاد نخواهد برد.
من تو را نمى بینم جز این که خود را هلاک و دینت را نابود و زیر دستان خود را تباه ساخته اى . والسلام

سخنان و احتجاجات امام حسین در حضور معاویه :

امام حسین (علیه السلام) برخاسته حمد و ثناى خداوندى به جاى آورد و بر پیامبراکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) درود فرستاد و فرمود:
((
اما بعد! اى معاویه ! گویند، هر چند در اوصاف رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مبالغه کند باز بخشى از کل فضایل او را نگفته است . من این صفاتاجمالى و پرهیز از تلاش براى بیعت را که بر اندام خلفاى پس از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) پوشاندى دریافتم . هیهات اى معاویه ، هیهات ! که روشنایى بامداد تاریکى دل شب را رسوا ساخت و درخشش آفتاب بر نور چراغها چیره گشت .
تو آنچنان آنان را برترى دادى که بر زیاده روى افتاده و آنچنان ویژه ساختى که (بر همه ) تنگ گرفتى و (از اهلش ) آنچنان دریغ داشتى که به بخل افتادى و آنچنان ستم کردى که از حد گذشتى . به صاحب حق از (روشن ترین و) کامل ترین حق او چیزى ندادى تا اینکه شیطان بهره بیشتر و نصیب کامل تر خود را از آن گرفت .
و نیز آنچه را درباره یزید گفتى که خود به حد کمال رسیده و (مى تواند) امت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را اداره کند - دریافتم ، آیا درباره او مى خواهى مردم را به اشتباه افکنى ؟ گویا شخصى پوشیده و ناشناخته اى را توصیف مى کنى ، یا از کسى که آگاهى ویژه درباره او دارى خبر مى دهى ؟! یزید خود (با رفتار و کردارش ) به جایگاه اندیشه اش رهنمون مى شودبراى یزید از همان گونه که خود به آن پرداخته - همچون در پى سگ هاى برانگیخته افتادن و کبوترهاى پیش افتاده و زنان نغمه سرا در تار و تنبور را سرگرم شدن - که اورا یاور سخنانت خواهى یافت ، و دست از این تلاش ها بردار. (اى معاویه !) چه سودى برایت دارد که خدا را با گناهان این مردم به بیشتر از آنچه خود دارى ملاقات کنى .
به خدا سوگند تو پیوسته باطلى را در بیدادگرى و کینه توزى را در ستمگرى اختیار (و میدان ) دادى تا جام ها را پر کردى ، اکنون میان تو و مرگ جز یک چشم بر هم نهادن فاصله نیست که پس از آن در روز مشهود (نزد حق تعالى ) بر عمل ماندگار خود درآیى و آن روز روز فرار نخواهد بود.
و مى بینم که - پس از میراث برى یزید - تو به ما (خاندان نبوت ) اشاره مى کنى و ما را از میراث پدرانمان باز مى دارى با اینکه به خدا سوگند ما از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) از جهت نسبى ارث مى بریم و تو آن را (به عنوان حجت خلافت یزید) نزد ما آورده اى چیزى که با آن حجت اقامه مى کنید هنگام رحلت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نیز بود (و به آن عملنکردید). - (اینجا گویا حضرت (علیه السلام) رو به مردم کرده با اشاره به معاویه فرمود:) اکنون او از این استدلال پیروى کرد و باورش ‍ او را به انصاف برگرداند!! - پس بهانه ها آوردید و کارها کردید و گفتید: چنین شد و چنان مى شود تا اینکه خلافت به دست تو افتاد آى معاویه ! - آن هم از راهى که آهنگ جز تو را داشت پس اینجا اى دیده وران عبرت گیرید!.
و تو از فرماندهى آن مرد بر مردم (یعنى عمروعاص در جنگ ذات السلاسل ) در عصر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) یاد کردى و اینکه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) او را (بر فاروق و صدیق و دگر صحابیان بزرگ مقدم داشته ) امیرى داد. این چنین بود. و در آن روز عمروعاص به سبب مصاحبت و بیعتش با رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فضیلتى داشت . و (نیز) در آن زمان ، این مساءله براى او پیش نیامد مگر آنکه مردم فرمانروایى او را نپذیرفته و نخواستند که پیش افتد و کارهاى (ناپسند) او را به رخش کشیدند. پس پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: به راستى - اى گروه مهاجران ! - پس از این جز خودم بر شما فرمان نراند.
اکنون در این سخت ترین حالات (سرنوشت ساز جهان اسلام ) و در اینسزاوارترین لحظات به پیروى از آن حقى که همه بر آن اتفاق دارند تو چگونه به این عمل منسوخ پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) استدلال مى کنى ؟! یا چگونه پیروى کنان با ملازمى همراه شده اى ؟! با اینکه اطراف تو کسانى هستند که به همدمى و دیندارى و خویشاوندى آنان اعتماد نیست و تو از آنان (نیز) گام فراتر نهاده (در سپردن ولایت ) به اسراف کار فریفته اى .
آیا مى خواهى مردم را در شبهه اى افکنى که در آن ، باقى پس از تو (یزید) در دنیاى خود کامیاب شود و تو در آخرت خود بدبخت ؟! این همان زیانکارى آشکار است . و من از خدا براى خود و شما آمرزش ‍ مى طلبم .))

سخنان امام حسین (علیه السلام) در منى
امام حسین (علیه السلام) همیشه در پى فرصت بود تا مسلمانان را برانگیخته ، بیدار کند و آنان را از فرمانروایى یزید هشدار دهد!
  
سلیم بن قیس گوید: یک سال قبل از مرگ معاویه ، حسین بن على (علیه السلام) با عبدالله ابن عباس و عبدالله بن جعفر حج رفتند، امام حسین (علیه السلام) مردان و زنان و یاران بنى هاشم و آن عده از انصار را که او و خاندانش را مى شناختند جمع کرد. سپس چند نفر را فرستاد و فرمود: همه کسانى را که امسال از اصحاب پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) معروف به صلاح و عبادت اند به حج آمده اند، نزد من جمع کنید، در پى این دعوت بیش از هفتصد نفر - که بیشتر آنان از تابعین و حدود دویست نفر از اصحاب پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بودند - در منى در خیمه آن حضرت گرد آمدند. امام در میان آنان براى ایراد خطبه برخاست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
((
اما بعد، این شخص طغیانگر (معاویه ) درباره ما و شیعیان ما اعمالى را روا داشت که دیدید و فهمیدید و شاهد بودید. مى خواهم مطلبى را از شما بپرسم . اگر راست گفتم مرا تصدیق کنید و اگر دروغ گفتم مرا تکذیب کنید.
شما را سوگند مى دهم به حق خدا بر شما و حق رسول خد (صلى الله علیه و آله و سلم) و خویشاوندى من که با پیامبر شما دارم ، چون از اینجا (به دیار خود) رفتید، این گفتار مرا عنوان کنید و همه شما در دیار خود از قبایلتان - آنان را که به آنها اطمینان دارید - دعوت کنید)
در روایت دیگرى پس از فرموده حضرت (علیه السلام) که : ((اگر دروغ گفتم مرا تکذیب کنید، اینگونه آمده است : سخن مرا بشنوید و گفتارم را بنویسید، سپس به شهرها و قبایل خود برگردید و هر کس را که به او ایمان و اطمینان دارید به آنچه درباره ما و حق ما مى دانید دعوت کنید، چون من بیم دارم این امر کهنه شود و حق از بین رفته مغلوب گردد. خداوند نور خود را به اتمام مى رساند اگر چه کافران را خوش نیای

سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا 5

 

سوگند امام (علیه السلام) کوفیان را
  پس امام (علیه السلام) برخاست و تکیه بر شمشیر خود کرده با صداى بلند فرمود((شما را به خدا مى خوانم آیا مرا مى شناسید
گفتند: آرى تو فرزند و سبط رسول خدایى .
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که جد من رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است
گفتندآرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که مادرم فاطمه زهرا (علیها السلام ) دختر محمد مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) است
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که پدرم على بن ابى طالب (علیه السلام) است(
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که مادر بزرگ من خدیجه اول زن مسلمان این امت است
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که حمزه سیدالشهدا عموى پدر من است(
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که جعفر طیار عموى من است
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که این شمشیر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است که در دست من است 
گفتندآرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که این عمامه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است که بر سر دارم
گفتند: آرى
فرمود: ((شما را به خدا مى خوانم ، آیا مى دانید که على (علیه السلام) اول مسلمان این امت و داناترین و بردبارترین ایشان است و او سرور هر مرد و زن مؤ من است(
گفتند: آرى
فرمود: ((پس چرا خونم را روا مى شمرید. با اینکه پدرم حامى حوض کوثر است(آنچنان که ) از آن افرادى را براند چنانکه شتران از کنار آب برگشته را برانند و درقیامت پرچم حمد در دست اوست(1
گفتند: این همه را مى دانیم ، ما دست از تو برنداریم تا از تشنگى بمیرى
امام (علیه السلام) که در آن روز پنجاه و هفت ساله بود - دست بر محاسن خود گرفت و فرمود: خشم خدا بر یهود سخت شد، چون گفتند: عزیر پسر خداست . خشم خدا بر نصارى سخت شد چون گفتند: مسیح پسر خداست . خشم خدا بر مجوس سخت شد چون آتش پرستیدند و خشم خدا بر این جماعت سخت شد که آهنگ کشتن فرزند پیامبر خود کردن
سید افزوده است : چون اهل حرم سخن امام (علیه السلام) را شنیدند، صداى گریه و شیون از ایشان برخاست . امام (علیه السلام)، برادرش عباس ‍ و فرزندش على اکبر را به سوى آنان فرستاد و فرمود: ((ایشان را ساکت کنید به جانم سوگند (در آینده ) گریه آنان فراوان خواهد بود.
سخن امام (علیه السلام) با زهیر
 سپس زهیر بن قین (به سوى لشکر دشمن ) بیرون آمد و با ایشان سخن گفت و آنان را به یارى فرزند دختر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرا خواند، ولى آنان او را نا سزا گفتند و عبیدالله بن زیاد را ستودند. زهیر گفت : حقا که فرزند فاطمه (علیها السلام ) براى محبت و یارى شایسته تر است ... شمر بن ذى الجوشن به او تیر افکند و گفت : ساکت شو... زهیر رو به مردم کرده گفت : اى بندگان خدا! امثال این سبکسر جفا پیشه شما را از دینتان نفریبد!...
کسى با صداى بلند زهیر را خوانده گفت : امام (علیه السلام) مى فرماید: ((بیا، به جانم سوگند همانگونه که مؤ من آل فرعون مردم خود را اندرز داد و به هدایت دعوت نمود، تو نیز با اینان چنان کردى ، اگر موعظه سودى بخشد.
خطبه امام (علیه السلام) براى اصحاب
جابر از امام باقر (علیه السلام)، نقل کرده که فرمود: امام حسین (علیه السلامپیش از شهادت به اصحاب خود فرمود: ((رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به من فرمود)): فرزند! تو بزودى به (کربلاى ) عراق برده مى شوى و آن سرزمینى است که در آن پیامبران و اوصیاى پیامبران با هم دیدار کنند و (عمو رانام دارد تو در آنجا به شهادت مى رسى و نیز با تو جماعتى از یارانت که (از شوق دیدار حق ) درد شمشیر و نیزه را حس نکنند به شهادت مى رسند و این آیه را تلاوتفرمود: (و فرمودیم ! اى آتش ! بر ابراهیم خنک و سلام باش )آن جنگ بر تو وآنان نیز خنک و سلام خواهد بود.
((
شما را مژده باد، به خدا سوگند چنانچه آنان ما را بکشند ما به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) خود درآییم.
((
سپس تا آن زمان که خدا خواهد انتظار مى کشم ، آنگاه از زمین جدا شده همچون خروج امیر مؤ منان (علیه السلام) و قیام قائم ما و حیات رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) برآیم .
سپس از نزد خدا گروهى آسمانى بر من فرود آیند که قبلا هرگز به زمین نیامده اند و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و سپاه فرشتگان بر من آیند.
محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و على (علیه السلام) و من و برادرم و همه آنان که خدا برایشان منت دارد در کجاوه هاى پروردگار بر اسبان دورنگ - که از نورند و به کسى سوارى نداده اند - فرود آییم .
سپس محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) پرچم خود را به اهتزاز در آورد و آن را با شمشیر خود به قائم ما بسپرد. سپس ما پس از آن تا خدا خواهد مى مانیم .
سپس خدا از مسجد کوفه سه چشمه از روغن و شیر و آب بجوشاند.
سپس امیر مؤ منان (علیه السلام) شمشیر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را به من داده مرا به شرق و غرب عالم برانگیزد به هیچ دشمن خدا نمى گذرم مگر که خونش را مى ریزم و هیچ بتى را نمى نهم مگر که مى سوزانم تا به دیار هند در آیم و آن را بگشایم .
دانیال و یونس یوشع نزد امیر مؤ منان (علیه السلام) آیند و گویند: خدا و پیامبرش راست فرمودند و خدا با ایشان هفتاد نفر را به سوى بصره برانگیزد و آنان دشمنان خود را از پا افکنند و یک بار نیز به روم انگیزد و آن را برایشان بگشاید.
سپس هر جانورى را که خدا گوشت آن را حرام فرموده مى کشم تا بر زمین ، جز پاکیزه ها نمانند. و بر یهود و نصارا و دیگر ملتها مى پردازم و آنان را میان اسلام و شمشیر، آزاد مى گذارم هر که اسلام آورد بر او منت دارم و هر که اسلام نپذیرد خدا خونش را بریزد و کسى از شیعیان ما نمى ماند مگر که خدا فرشته اى نزد او فرستد تا خاک را از چهره اش ببرد و همسران و منازلش را در بهشت بشناساند.

بر زمین کور و زمین گیر و گرفتارى نمى ماند مگر آنکه خدا به برکت ما اهل بیت ناراحتى او را برطرف کند و برکتها از آسمان بر زمین آید تا درختان ، میوه هاى خدا خواسته خود را سرشار آرند و میوه هاى زمستان را در تابستان و میوه هاى تابستان در زمستان مصرف کنند و آن است فرموده خداى متعال : (چنانچه اهل کتاب ایمان آورند و تقوا پیشه کنند ما برکات آسمان و زمین را برایشان بگشاییم ، ولى تکذیب کردند و ما نیز ایشان را به اعمالشان گرفتیم .)

سپس خدا به شیعیان ما کرامتى بخشد که هیچ چیز بر زمین و در زمین برایشان پنهان نماند تا آنجا که یک نفر از ایشان اراده کند تا اخبار خاندان خود داند پس آنان را به آگاهى آنچه کنند خبر دهد

خطبه امام (علیه السلام) براى کوفیان
 چون سپاه ابن سعد (حرکت کرده ) نزدیک شدند، امام (علیه السلام) شتر خویش خواست و سوار شد و با صداى بلند که همه مردم مى شنیدند فرمود: ((هان اى مردم ! به سخنم گوش فرا دهید و در پیکارم شتاب نکنید، تا حق اندرز شما که بر من است ادا کرده ، عذر آمدن خود را بیان کنم . چنانچه عذرم را پذیرفته و گفتارم را تصدیق کردید و با من از ره انصاف در آمدید سعادت خواهید دید و دیگر بر من راهى ندارید و اگر عذرم را نپذیرفتید و با من از در انصاف نیامدید))(پس کنید آهنگ خود و یاران خویش را گردآورید و بى آن که ندانید چه مى کنید به منپردازید و مهلتم ندهید). (حقا که ولى من خدایى است که قرآن را فرو فرستاد و او صالحان را سرپرستى مى کند
چون خواهران و دختران امام (علیه السلام) سخن او را شنیدند، صیحه زدند و گریستند و ناله هاى ایشان برخاست . امام (علیه السلامبرادر خود عباس (علیه السلام) و فرزندش على اکبر (علیه السلام) را به سوى آنان فرستاد و فرمود: ((آنان را ساکت کنید بجانم سوگند، پس از این گریه ایشان بسیار خواهد شد...))
چون بانوان حرم ساکت شدند، حمد و ثنا و یاد خداوند را آنگونه که سزاى اوست بجا آورد و بر محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و فرشتگان و پیامبران درود فرستاد، و در این زمینه چنان رسا و ژرف سخن راند که نتوان شمرد و کسى جز خدا نداند. به خدا سوگند هیچ سخن گویى را - پیش از او و پس از او - به سخنورى او ندیدم . سپس فرمود:
((اما بعد اینکه نسبت مرا بررسى کنید و ببینید من کیستم ، سپس به خود باز آیید و خویشتن را نکوهش کنیدبنگرید آیا شما را رواست که مرا بکشید و حرمتم را هتک کنید؟ آیا من فرزند دختر پیامبر شما و فرزند وصى و پسر عموى پیامبر شما و فرزند اول مؤ من به خدا و اول تصدیق کننده آنچه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) از جانب خدا آورد نیستم ؟!
آیا حمزه سیدالشهدا عموى پدرم نیست ؟! آیا جعفر طیار شهید ذوالجناحین عموى مننیست ؟ آیا بارها این فرموده رسول خدا را در حق من و برادرم نشنیده اید که این دو، سرور جوانان بهشتند؟!
((
اگر در آنچه - که حق است - تصدیقم مى کنید به خدا سوگند از آن روز که دانستم خدا دروغگویان را خشم مى گیرد و دروغ پردازان زیان مى بینند آهنگ دروغ نکرده ام . و اگر باور ندارید از کسانى که مى دانند بپرسید: از جابر بن عبدالله انصارى ، ابو سعید خدرى ، سهل بن سعد ساعدى ، زیدبن ارقم و انس بن مالک بپرسید تا به شما خبر دهند که این سخن را از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در حق من و برادرم شنیده اند. آیا این شما را از ریختن خون من باز نمى دارد
شمر گفت : خدا را به ظاهر (و بى باور) مى پرستد چنانچه بداند چه مى گوید!
حبیب بن مظاهر گفت : به خدا سوگند من تو را مى بینم که خدا را به هفتاد راه ظاهرى از بى باورى مى پرستى و گواهى مى دهم ؛ تو راست مى گویى که نمى فهمى حسین (علیه السلام) چه مى گوید زیرا خدا بر قلب تو مهر زده است . دیگر بار امام (علیه السلام) آنان را مورد خطاب قرار داده فرمود: ((اگر در آنچه گفتم شک دارید آیا در اینکه من فرزند دختر پیامبر شمایم نیز شک دارید؟ به خدا سوگند میان شرق و غرب عالم فرزند دختر پیامبرى جز من - نه در شما و نه در غیر شما - نیست تنها منم که فرزند دختر پیامبر شمایم . (واى بر شما!) آیا من کسى از شما را کشته ام که خونش را مى خواهید؟! آیا مالى از شما را تباه کرده ام ؟! آیا کسى را زخمى کرده ام تا قصاص جویید؟! هیچ کس پاسخ حضرت (علیه السلام) را نداد.
امام (علیه السلام) ندا داد: ((اى شبث بن ربعى ، اى هجاربن اءبجر، اى قیس ‍ بن اءشعث و اى یزیدبن حارث : آیا شما نبودید که به من نوشتید: میوه ها رسیده و باغ ها سرسبز و چاه ها پر آب است و تو بر سپاهى آراسته درآى ، پس به ما رو کن ))؟! گفتند: نه ما ننوشته ایم ! فرمود: ((سبحان الله ! چرا به خدا سوگند شمانوشتید)). سپس فرمود: ((اى مردم ! اینک که نمى خواهید، بگذارید به جاى دیگرى پناه گیرم.
قیس بن اءشعث گفت : چرا به فرمان عموزادگانت در نمى آیى تا بدى از ایشان نبینى و تو را به دلخواهت رسانند؟!
امام فرمود: ((تو (به راستى ) برادر برادرت محمد بن اءشعثى ! آیا مى خواهى که بنى هاشم بیش از خون مسلم بن عقیل طالبت باشند؟! نه به خدا سوگند هرگز دست مذلت در دست ایشان ننهم و چون بردگان تسلیم نشوم !))بندگان خدا! (من به پروردگار خود و شما پناه مى گیرم از اینکه سنگسارم کنید) (از هر متکبرى که بهروز حساب ایمان ندارد به خدا پناه مى برم )(سپس از شتر خود فرود آمد و عقبة بن سمعان را فرمود تا زانویش را ببندد و آنان آهنگ حمله کردند.
احتجاج امام (علیه السلام) با کوفیان در کربلا
 عبدالله بن حسن گوید: چون عمر بن سعد سپاه خود را براى نبرد با حسین (علیه السلام) آماده کرد و هر یک را در جاى خود آراست و پرچمها را افراشت و امام (علیه السلام) نیز اصحاب خود را در راست و چپ گمارد، آنان از هر سو بر امام (علیه السلامهجوم آورده ، او را چون حلقه محاصره کردند. امام (علیه السلام) از میان اصحاب خود بیرون آمده نزدیک ایشان شد و خواست که ساکت شوند ولى نپذیرفتندپس فرمود: ((واى بر شما! چرا خاموش نمى شوید تا گفتارم را بشنوید؟ من شما را به راه رشد فرا مى خوانم . هرکه پیرویم کند از ره یافتگان و هرکه سرپیچیم کند از هلاک شوندگان خواهد بود و همه شما سرپیچى دارید و ناشنوایید زیرا بخششهایتان در حرام منحصر شده و شکمهایتان از حرام پرگشته است و خدا بر دلهاى شما مهر زده است ! واى بر شما چرا ساکت نمى شوید چرا گوش فرا نمى دهید؟! سپاه ابن سعد به سرزنش هم پرداخته گفتند! ساکت شوید (تا ببینیم چه مى گوید.
امام (علیه السلام) فرمود: ((هلاکت و اندوه بر شما باد اى جماعت ! آیا زمانى که سرگشته و حیران ، ما را به فریاد خواهى فرا خواندید و ما شتابان و آماده به فریاد شما رسیدیم شما شمشیرهاى خود را بر ما کشیده سرهاى ما را نشان گرفتید؟! و آتش فتنه ها را - که دشمن ما و شما فراهم آورده است - بر ما افروختید؟! و همه با همدشمن دوستان خود و یکدست بر آنان شدید تا دشمنان خود را خرسند کنید؟! بدون آنکه آنان عدلى را در میان شما آشکار کنند و آرزویى از شما بر آورند بجز حرام دنیا و زندگى پستى که طمع دارید، و بدون آنکه از ما گناهى سرزده یا اندیشه اى سست شده باشد؟!
واى بر شما! اگر ما را نمى خواستید و تنها مى گذارید پس چرا - در حالى کهشمشیرها در نیام و سینه ها آرام و اندیشه ها پا نگرفته بود - فتنه ها را فراهمکردید؟! بله آتش فتنه ها را همچون انبوه ملخها شتابان بر ما افروختید و یکدیگر راهمچون انبوه پروانگان به آن فراخواندید پس زشتتان باد که شمایید سرکشان امت ونابابان طوائف و دور افکنان قرآن و بارور شدگان شیطان و هواداران گناه ! و (شماییدتحریف کنندگان قرآن و خاموشگران سنت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و کشندگان اولاد انبیاء و نابود کنندگان خاندان اوصیا! و نسب سازان زنا زادگان و آزار دهنگان مؤ منان و فریاد رسان رهبران استهزاگر که قرآن را پاره پاره کردند!
شما بر پسر حرب (ابوسفیان و معاویه ) و پیروانش تکیه مى کنید و ما را تنها مى نهید؟آرى به خدا سوگند تنها گذاردن (و نیرنگ ) شما از دیر باز شناخته شده است و ریشه هاى شما به آن آمیخته و شاخ و برگ شما آن را به ارث برده و دلهاى شما بر آن روییده و سینه هاى شما با آن پوشیده است پس ‍ شما براى بپا دارنده خود پلیدترین نهال و براى رباینده خود ناپاک ترین لقمه اید. آگاه باشید! که لعنت خدا بر پیمان شکنانى که پیمانها را پس از استوار ساختن آنها مى شکنند - و شما خدا را بر پیمان خود ضامن گرفتید - پس به خدا سوگند شما هم آنانید آگاه باشید که زنا زاده فرزند زنا زاده میان دو چیز پا فشرده است : کشتن ما و ذلت ما! هیهات که ما ذلت را بپذیریم ! خدا و پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و نیاکان پیراسته و دامنهاى پاک و سرافرازان غیور و دلاوران با رشک آن نمى پذیرند! (آرى ) پیروى فرومایگان را بر قتلگاه بزرگواران نگزینند!
آگاه باشید! که من اتمام حجت کردم و نویدتان دادم با همین آمادگى ناچیز و یاران اندک خود با شما پیکار مى کنم ! سپس این اشعار را سرود: اگر دشمن را بشکنیم (و بر او پیروز شویم ) از دیر باز شکننده بوده ایم و اگر مغلوب شویم باز شکست نخورده ایم که در خوى ما ترس نیست (تا از آن بشکنیم ) بلکه این اجلها و نوبت واپسین ماست (که چنان پیش آورده است )
هان ! که شما پس از کشتن ما جز به اندازه اى که پیاده سوار اسب شود درنگ نخواهید کرد مگر آن که (آرام آرام ) چرخش آسیاب مرگ بر سر شما باز آید. این آگاهى و عهدى است که پدرم از جدم به من سپرده است . پس نیرنگ شریکان خود را گرد آورید و همه به پیکار من آیید و مهلتم ندهید، که من بر خدا که پروردگار همه است توکل دارم هیچ جنبنده اى نیست مگر آنکه او پیشانى اش را در دست دارد، حقا که پروردگارم بر راه راست است (و حساب همه را به عدالت رسد).
بارالها! آسمان را از اینان باز دار و ایشان را قحطى اى همچون قحطى زمان یوسف برانگیز و غلام ثقیف  را بر آنان چیره ساز تا پیاله هاى تلخ مرگ را بر آنان بنوشاند و هیچ یک را واننهد، هر کشته اى را کشته اى و هر ضربتى را ضربتى انتقام گیرد و انتقام من و اولیاء و خاندان و پیروانم را از ایشان بستاند اینان ما را فریفتند و دروغ گفتند و تنها گذاردند و تویى پروردگار ما، بر تو توکل و انابه داریم و به سوى تو باز آییم )).
سپس فرمود: ((عمر سعد کجاست ؟ او را فرا خوانید). ابن سعد را - با آنکه دوست نداشت نزد امام آید - فرا خواندند. امام (علیه السلام) فرمود: ((اى عمر! آیا تو مرا مى کشى و مى پندارى آن زنا زاده فرزند زنازاده تو را حاکم سرزمنیهاى رى و گرگان خواهد کرد؟! به خدا هرگز گوارایى آن روز را نخواهى دید. این عهدى است یقینى پس هرچه خواهى مرتکب شو که تو پس از من در دنیا و آخرت شادمان نخواهى بود و گویا سرت را بر نى مى بینم که در کوفه افراشته اند و کودکان آن را سنگ افکنده آماج خود کرده اند!
مصعب بن عبدالله گوید: چون سپاه ابن سعد امام (علیه السلام) را محاصره کردند، امام (علیه السلام) بر اسب خود سوار شده (نزدیک شد و) از ایشان خواست تا ساکت شوند. ((حمد و ثناى خداوند به جاى آورده فرمود: هلاکت و اندوه و پریشانى بر شما باد اى جماعت کوفیان ! آیا زمانى که سراسیمه و سرگردان ما را به فریاد طلبیدید و ما شتابان به فریاد شما رسیدیم شمشیرهایى که در دست ما بود بر ما تیز کردید و آتشى که بر دشمن شما و ما افروخته بودیم بر ما گداختید و همه با هم دشمن دوستان خود و یکدست با دشمنان خود شدید؟ بى آنکه آنان عدلى را در میان شما آشکار کنند و آرزویى از شما برآورند و بى آنکه از ما گناهى سرزده باشد؟! واى بر شما (اى کوفیان )! اگر ما را نمى خواستید پس چرا در حالى که شمشیرها در نیام و سینه ها آرام و اندیشه ها پا نگرفته بود - همچون انبوه ملخها به بیعت ما شتافتید و همچون یورش پروانه ها پیاپى خود را بر بیعت ما افکندید و آنگاه از نابخردى و گمراهى آن را شکستید؟! پس دور باد! دور باد! سرکشان این امت و بازمانگان احزاب شرک و دور افکنان قرآن و خاموشکنندگان سنت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) و یاران استهزاگران که قرآن را پارهپاره کنند و شورشیان بر امام و نسب سازان زاده هاى زنا! و چه (زشت و) بد است آنچه خود براى خود فرستادند! که خدا برایشان خشم گرفت و همیشه در عذاب خواهندبود!
آیا اینان را یارى مى کنید و ما را تنها مى گذارید؟! آرى به خدا سوگند شما از دیرباز به بى وفایى (و نیرنگ ) شناخته شده اید، اصول شما بر آن روییده و ریشه هاى شما با این پیش بند پوشیده است !
پس براى مراقبان خود پلیدترین میوه و براى ربایندگان خود ناپاک ترین لقمه اید! آگاه باشید! که لعنت خدا بر ستمگرانى که پیمانها را پس از تاءکیدشان مى شکنند با آنکه خدا را بر پیمانهاى خود ضامن گرفتند!
آگاه باشید! که زنازاده فرزند زنازاده مرا میان شمشیر کشیدن و خوارى دیدن مخیر کرده است ! و چه دور است آن از من ! چه دور است که ما ذلت را پذیریم ! خدا و پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و مؤ منان و دامنهاى پاک و نیاکان پیراسته ما آن را براى ما نپسندند (آرى ) نخواهند پذیرفت که پیروى فرومایگان بر قتلگاه بزرگواران گزیده آید! بدانید! که من با این یاران اندک خود و فراوانى دشمن ، با شما پیکار مى کنم!
سپس به این اشعار تمثل جست : اگر دشمن را بشکنیم (و بر او پیروز شویم ) از دیر باز شکننده بوده ایم و اگر مغلوب شویم باز شکست نخورده ایم که در خوى ما ترس نیست (تا از آن بشکنیم ) بلکه این اجلها و نوبت واپسین ماست (که چنان پیش آورده است ) پس اگر پادشاهان (در دنیا) جاوید ماندند ما نیز مى مانیم و اگر سروران مردم در آن پایدار ماندند ما نیز مى مانیم ))!
ابن نما افزوده است : هرگاه که مرگ سپاه خود را از نبرد با مردمى دور کند به مردم دیگرى روى آورد و همان مهتران قوم مرا دستخوش فنا ساخت به همان سان که نسلهاى گذشته را به دیار فنا رهنمون شد. پس به سرزنشگران ما بگو بیدار شوید! که بزودى سرزنشگران نیز همان بینند که ما دیدیم ))(101).
عمر سعد از سخن امام (علیه السلام) خشمگین شده رو بر تافت و به یاران خود فریاد زد: چرا مهلتش مى دهید همه حلمه کنید که او یک لقمه ماست !
امام (علیه السلام) در روز عاشورا به یاران ابن زیاد - که لعنت خدا برایشان باد - فرمود: ((شما را چیست ؟ که در برابر من بهم یارى مى رسانید؟! هان بخدا سوگند اگر مرا بکشید حجت خدا بر خود را کشته اید. نه بخدا سوگند میان جابلقا و جابلسا فرزند پیامبرى که خدا به او بر شما احتجاج کند جز من نیست

 

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

نداى امام (علیه السلام) اصحاب را
 امام (علیه السلام) رو به سوى آن قوم کرده به راست و چپ نگریست و هیچ یک از اصحاب و یاران خود را ندید، مگر آن بر خاک افتادگانى را که پیشانى به خاک ساییده و مرگ صدایشان را بریده بود. پس صدا زد: ((اى مسلم بن عقیل ! اىهانى بن عروه ! اى حبیب بن مظاهر! اى زهیر بن قین ! اى یزید بن مظاهر! اى یحیى بن کثیر! اى هلال بن نافع ! اى ابراهیم بن حصین ! اى عمیر بن مطاع ! اى اسد کلبى ! اى عبدالله بن عقیل ! اى مسلم بن عوسجه ! اى داود بن طرماح ! اى حر ریاحى ! اى على بن الحسین ! شما اى دلاور مردان پایدار و اى سواران عرصه پیکار! چرا شما را فریاد مى کنم و پاسخم نمى دهید و فرا مى خوانم و از من نمى شنوید؟! آیا شما خوابید که به بیدارى تان امیداور باشم یا محبتتان از امام خود برگشته که به یارى اش نمى شتابید؟!
اینک این (کودکان و) بانوان پیامبرند که از فقدان شما (در هراس افتاده ) ناتوان گشته اند. اى بزرگواران غیور! از خواب خود برخیزید و این سرکشان پست را از حرم پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) برانید! ولى (افسوس !) به خدا سوگند مرگ شما را به خاک افکنده و روزگار دغل با شما بى وفایى کرده است وگرنه شما از پاسخدعوت من کوتاهى نمى کردید و از یارى من ناپیدا نمى شدید.
هان ! اینک ما از فقدان شما داغداریم و به شما مى پیوندیم که ما از آن خداییم و به سوى او باز آییم )).
بعد اشعارى بدین مضمون خواند:
((
رادمردانى که چون براى دفع بلاهاى روزگار - در آن حال که میان نیزه زنان و فشار آوران (میدان نبرد) افتاده بودند - فرا خوانده شدند، دلها را بر زره ها پوشیدند و به سوى جانبازى هجوم آوردند و حسین (علیه السلام) را یارى کردند. وه چهجوانمردانى ! که زندگى عاریتى را ناخوش داشته رها کردند و به پوشش زیباى حیات ابدى در آمدند))(296).
امام باقر (علیه السلام) فرمود: مؤ منان آزموده مى شوند، سپس خداوند ایشان را نزد خود مزیت مى بخشد. خداوند مؤ منان را از بلاها و ناگواریهاى دنیا امان نداده ولى از کورى و بدبختى آخرت امانشان داده است . سپس فرمود: حسین بن على (علیه السلام) کشته هاى خود را کنار هم مى نهاد و مى فرمود: ((کشته هاى ما، کشته هاى پیامبران و آل پیامبرانند!

سخن و اشعار امام (علیه السلام) با دشمنان
 سپس رو به سوى آن قوم کرده فرمود: ((اى واى بر شما! بر چه اساسى با من مى جنگید؟ آیا بر حقى که آن را وانهاده ام ، یا بر سنتى که تغییر داده ام ، یا بر شریعتى که دگرگون ساخته ام !
گفتند: بلکه با تو مى جنگیم به سبب بغضى که به پدرت داریم و به آنچه او در روز بدر و حنین با پدران ما کرد! امام (علیه السلامچون سخن ایشان بشنید گریست و شروع کرد این اشعار را بخواند:
((
این قوم کافرند و از دیر باز از (ایمان به ) پاداش خدا - پروردگار جن و انس ‍ - رو گردانند. از دیر باز از روى حسد، با على (علیه السلام) و فرزندش ‍ حسن (علیه السلام) - که نیک سیرت بود و پدر و مادرش کریم بودند، جنگیدند و گفتنداینک گرد هم آیید تا همه با حسین (علیه السلام ) بجنگیم !
فریاد از دست این قوم فرومایه که جمع خود را براى اهل حرم خدا و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلمفراهم آوردند سپس به راه افتادند و براى به دام انداختن و نابودى من هم سفارش کردند، تا خشنودى آن ملحدان را برآورند. در ریختن خون من از خدا نترسیدند، براى خوشایند عبیدالله زاده کافران و براى ابن سعد که - با سپاهیانى همچون بارانهاى سیل آسا - قهر آمیز آهنگ مرا کرده است ! نه به آن سبب که گناهى کرده باشم ، مگر افتخار انتسابم به روشنایى آن دو ستاره راهنما: به على (علیه السلام) که پس از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بهترین مردم است و به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلمکه پدر و مادرش از قریش است .
برگزیده خدا از خلایق ، پس از جدم ، پدرم (على (علیه السلام)) است . منم فرزند آن دو برگزیده خدا (آرى ) نقره اى از طلا بر آمده پس من آن نقره و زاده آن دو طلایم .
کیست در مردم که جدى چون جد من یا پدرى چون پدر من داشته باشد؟ پس من فرزند آن دو ماه تابانم مادرم فاطمه زهراست و پدرم شکننده کفر در بدر و حنین است که از آغاز بلوغ خود، خدا را پرستش مى کرد با این که قریش آن دو بت لات و عزى را باهم مى پرستیدند در حالى که على (علیه السلام ) به هر دو قبله نماز گزارد.
پدرم آفتاب و مادرم ماه است و من ستاره و فرزند آن دو ماه تابانم .
و از آن اوست افتخار نبرد روز احد که با در هم شکستن دو جناح سپاه دشمن بغض دل ها را شفا بخشید افتخار پیکار روزهاى احزاب و فتح از آن اوست که در آن مرگ ارتشیان انبوه دشمن بود. در راه خدا بگویى چه کردند این امت ناشایست با آن دو ستاره نورانى ؟! عترت آن نیکوکار پیامبر مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) و عترت على (علیه السلام) آن دلاور روز نبرد با آن لشکرهاى عظیم .
فاطمه زهرا (علیها السلام ) مادر من است و پدرم وارث پیامبران و سرور آدمیان و جنیان است که قهرمانان میدانهاى نبرد و احد و حنین را - چون به میدان آمدند - در هم شکست و نیز صاحب خیبر آنگاه که با آن شمشیر بران دو لب بر خیبریان تاخت و نیز او که سپاهیان روز حنین را که به خونخواهى آمده بودند نابود کرد.
کیست که عمویى همچون عمومى جعفر داشته باشد؟ او که خدا دو بال عطایش فرمود.
جد من رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) آن چراغ هدایت است و پدرم کسى است که برایش دوبار بیعت گرفتند، اوست قهرمان ، آقا، شیر بیشه ، دلاور بزرگوار و بخشنده با بازوانى پرتوان .
على (علیه السلام) دستگیره استوار دین است ، آنکه صاحب حوض و نماز گزار بر دو قبله است .
او هفت سال تمام در کنار رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) بود در حالى که بر زمین هیچ نمازگزارى جز آنان نبود.
از خردسالى بتها را رها کرد و در پرستش بتها یک چشم به هم زدن نیز با قریش همراهى نکرد.
پدرم شیر بیشه دلاورى بود که نیزه ها را گرفته هر ستمگرى را چونان شراره شیران ضربه ها مى زد و آنان از گواراى حنظلهاى جام مرگ سیراب مى شدند.
او زرى است زاده از زر در کانون زر، و نقره اى است زاده از نقره در کانون نقره .
پس تا خورشید و ماه بر مدار خویش در گردش اند سپاس او بر ما واجب است که خدا او را به فضیلت و تقوا ویژگى بخشیده است ، پس منم تابناک فرزند تابناکان .
از آن لحظه که خدایش ویژگى بخشید، بتها را رها کرد و در ستایش از خورشید و ماهبرتر آمد و در حمله هاى خود شرک را با همه مترفین در لشکرها نابود کرد.
منم فرزند آن چشم و گوش ایمان که خلایق شرق و غرب عالم به آن معترف اند.
ماییم اصحاب خمسه عبا که شرق و غرب جهان را مالکیم و جبرئیل ششمین ماست و نیز خانه کعبه و مشعرها از آن ماست .
و بدین سان عزت و بزرگوارى به ما سرافراز است ، سرافرازى که در شرافت دنیا و آخرت او را بالا مى برد.
پس خدا - که آفریدگار خلایق و مولاى مشعرهاست - على (علیه السلام) را از ما پاداش نیک دهد که دستگیره استوار دین ، صاحب حوض و عزت بخش حرم خدا و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) على مرتضى (علیه السلام) است .
از شکوه افعال او در صف حق و باطل - در شرق و غرب عالم - از هم جدا مى شوند.
اوست که در رکوع دو رکعت ، انگشتر خود را صدقه داد.
شما اى شیعیان برگزیده خدا! خوش باشید که فردا از حوض کوثر سیمگونش سیراب شوید. این اوست که خداوند - پروردگار ما - درودش ‍ فرستاد و حسن و حسین را هدیه اش بخشید.

 و قندوزى اضافه کرده است که : ((پدر من آن انسان وارسته و پاکىاست که دوبار آفتاب براى او برگشت . کیست که جدى همچون جد من داشته باشد که صفوت آدمیان ، احمد، برگزیده خدا و روشنایى امید بخش هر تاریکى است ؟
کیست که پدرى همچون پدر من حیدر داشته باشد که در فضیلت به همه اهل حرم و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) سرور است ؟
کیست که عمویى همچون عموى من جعفر داشته باشد که داراى دو بال بهشتى و از پدر و مادرى کریم است ؟
کیست که مادرى همچون مادر من داشته باشد که پاره تن برگزیده خدا و روشنایى هر چشم است ؟
پدرم آفتاب و مادرم ماه است و من ستاره و زاده آن دو نور تابانم .
این جبرئیل است که به ما سرافراز است و پدر ما از جانب ما هر وامى را پرداخته است .
پس تا خورشید و ماه بر مدار خویش در گردش اند، حق ما بر شما واجب است .
اى شیعیان برگزیده خدا! چشمتان روشن باد که فرداى بازپسین از دست حسین (علیه السلام) سیراب مى شوید))سلم)! فلانى و فلانى مرا کشتند))(355).

شهادت على اکبر (علیه السلام)
اولین کسى که از خاندان پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) آماده نبرد شد، على اکبر فرزند امام (علیه السلامبود. او زیباترین و خوشخوترین مردم زمان خود بود که از عمر شریفش نوزده یا هجده یا بیست و پنج بهار مى گذشت او اول شهید آل ابوطالب در روز عاشورا بود که خدمت پدر آمد و اذن میدان خواست و امام (علیه السلام) اجازه داد. و چون رهسپار میدان شد، امام (علیه السلام ) با ناامیدى بر او نگریست و اشک از دیدگان مبارکش ‍ جارى شد.
 چون امام (علیه السلام) او را دید (که رهسپار میدان است ) صورت بر آسمان داشت و عرض کرد: ((بارالها! بر این قوم گواه باش که به جانب ایشان نوجوانى رهسپار است که در صورت و سیرت و گفتار شبیه ترین مردم به پیامبرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) است و ما هرگاه مشتاق دیدار پیامبرت بودیم به چهره او مى نگریستیم . خدایابرکات زمین را از اینان باز دار و ایشان را سخت پراکنده و پاره پاره ساز و به راههاى گوناگون بیفکن و والیان را هرگز از آنان راضى مدار که آنان ما را خواندند تا یارى مان کنند، چون پاسخ دادیم ستم کردند و ما را کشتندسپس به عمر سعد ندا داد: ((تو را چه مى شود؟ خدا نسلت را قطع کند و کارت را بى برکت سازد و پس از من کسى را بر تو بگمارد که در بسترت بکشد، به همان سان که نسل مرا قطع کردى و حرمت پیوند مرا با پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) نگه نداشتى . سپس با صداى رسا تلاوت فرمود: (حقا که خدا آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر عالمیان برگزید، ذریه اى که برخى از نسل برخى دیگرند و خدا شنوا و داناست .
و ابوالفرج ، از امام باقر او از امام سجاد (علیهما السلام ) نقل کرده که فرمود: اول شهید آل ابوطالب که در رکاب حسین (علیه السلام) به شهادت رسید فرزندش على اکبر (علیه السلام) بود.
سعید بن ثابت گوید: چون على بن الحسین (علیه السلام) به میدان رفت اشک امام (علیه السلام) جارى شد و عرض کرد: ((بارالها! تو خود بر این قوم گواه باش که به جانت ایشان نوجوانى رهسپار است که شبیه ترین مردم به رسول خداست على اکبر سخت بر آنان حمله کرد و پس از مدتى به سوى پدر بازگشت و عرض کرد: پدر جان ! تشنگى !

امام (علیه السلام) فرمود: ((محبوب دلم ! صبر کن بزودى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) با جام خود سیرابت مى کند))(225)على اکبر (علیه السلام) پى در پى حمله مى کرد تا تیرى به گلویش نشسته آن را شکافت و او در خون غلتید و ندا داد: پدر جان ! بر تو باد سلام ، اینک این جدم رسول خداست که به تو سلام مى رساند و مى فرماید: زود به سوى ما بشتاب ! سپس آهى کشید و از دنیا رفت .

و چون آخرین لحظاتش فرا رسید. ندا داد: پدر جان ! اینک این جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است که با قدح سرشار خود مرا شربتى داد که پس از آن هرگز تشنگى نیابم . و مى فرماید: بشتاب ! بشتاب ! که براى تو نیز جامى فراهم است . پس ناله امام حسین (علیه السلام ) برخاست و فرمود: ((خدا بکشد قومى را که تو را کشتند. فرزندم ! اینان چه بسیار بر خدا و هتک حریم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) گستاخ گشته اند! پس ‍ از تو خاک بر سر دنیا!))
حمید بن مسلم گوید: گویا بانویى را مى بینم که همچون آفتاب درخشان شتابان از خیمه ها بیرون آمده فریاد مى زد: اى محبوب دلم ! میوه قلبم ! نور دیده ام ! پرسیدم که او کیست ؟ گفتند: زینب دختر على (علیه السلام). او آمد و خود را بر جسد بى جان على (علیه السلام) افکند (و سخت گریست ). امام (علیه السلام) آمده دست خواهرش را گرفت و به خیمه ها برگرداند و رو به جوانان خود کرد و فرمود: ((برادر خود را بردارید). آنان على اکبر (علیه السلام) را برداشته آوردند تا در خیمه اى که رو به روى آن نبرد جریان داشت به زمین نهادند.
ابومخنف گویدسپس امام (علیه السلام) سر فرزند خود را به دامن گرفت و خون از چهره او پاک کرده مى بوسید و مى فرمود: ((فرزندم ! تو از اندوه و فشارهاى دنیاآسودى و به روح و ریحان رسیدى و پدرت هنوز در دنیاست و چه زود است که به تو پیوندم !))( قندوزى گوید: ((فرزندم ! خدا کشندگان تو را از رحمت خود به دور کند. اینان چه بسیار بر خدا و هتک حریم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) گستاخ ‌انداشک دیدگان امام (علیه السلام) جارى شد و شیون بانوان برخاست . امام (علیه السلام ) ایشان را ساکت کرد و فرمود: ((آرام شوید که گریه ها پیش رو دارید
در روایتى آمده که : امام (علیه السلام) چون فرزند شهید خود را دید فرمود: ((اى میوه دلم ! اى نور دیده ام

شهادت عباس بن على (علیه السلام)
 عباس بن على (علیه السلام) پرچمدار سپاه برادر خود - امام حسین (علیه السلامبود. چون دید همه افراد سپاه از اصحاب و برادران و پسر عموها و برادر زاده ها به شهادت رسیده اند گریست و در اشتیاق دیدار پروردگار پرچم را برگرفت و به سوى برادر آمده ، عرض کرد: برادر جان ! آیا اذن میدان هست ؟ امام (علیه السلام) سخت منقلب شد و گریست سپس فرمود: ((برادرم ! تو نشان پایدارى و رکن سپاه منى ، اگر تو بروى جمع ما پراکنده مى شود و سامان ما به پریشانى مىکشد.
عباس (علیه السلام) عرض کرد: جانم فدایت باد برادر! اى سرورم ! سینه ام از زندگى دنیا به تنگ آمده و مى خواهم از این منافقان انتقام کشم .
امام فرمود: ((اینک که آهنگ جهاد دارى براى این کودکان مقدارى آب بیاور)).
مجلسى گوید: به نوشته برخى از کتب شیعه ، عباس (علیه السلام) چون تنهایى (و بى کسى ) برادر را دید خدمت او آمد و عرض کردبرادر جان ! آیا اجازه میدان دارم ؟ امام (علیه السلام) سخت گریست و فرمود: ((برادرم ! تو پرچمدار منى چنانچه تو بروى سپاهم پراکنده مى شوند). عباس ‍ (علیه السلام) عرض کرد: سینه ام به تنگ آمده و از زندگى در ستوهم ، مى خواهم از این منافقان انتقام کشم .
امام فرمود (علیه السلام): ((پس براى این کودکان مقدارى آب بیاور
عباس (علیه السلام) رهسپار میدان شد و آن نامردمان را اندرز داده از گناه و جنایت برحذر داشت ولى اثر نکرد. پس به قصد گزارش ماجرا نزد برادر آمده بود که ناگاه نداى العطش العطش کودکان را شنید. بى تاب شده بر اسب خود سوار و نیزه و مشک را برداشت و راهى فرات شد. چهار هزار نفر - که بر فرات گمارده بودند - او را به محاصره در آورده به سویش نیزه پرتاب مى کردند. عباس (علیه السلام) هشتاد نفر را کشت تا به آب فرات وارد شد. او خود نیز تشنه بود. خواست کفى آب بیاشامد که تشنگى امام (علیه السلام) و اهل حرم یادش آمد، آب را بر آب ریخت و مشک را پر کرده بردوش راست خود افکند و راهى خیمه ها شد. دشمنان راه او را بسته از هر سو او را احاطه کردند. عباس دلاورانه با ایشان مى جنگید (و پیش ‍ مى رفت ) که ناگاه نوفل ازرق (از کمین جست و) دست راست او را قطع کرد. مشک را به دوش چپ خودافکند که نوفل آن را نیز از مچ قطع کرد. عباس ‍ مشک را به دندان گرفت که تیرى آمد و به مشک نشست و آب آن فرو ریخت . تیر دیگرى آمد و بر سینه اش نشست . در این هنگام او ناتوان گشت و از اسب فرود افتاد و ندا داد: برادر جان حسین ! مرا دریاب !
امام (علیه السلام) چون بر بالین عباس آمد، او را کشته دید پس گریست و او را به خیمبرد.
 امام (علیه السلام) چون برادر خود را بر ساحل فرات کشته دید گریست و این اشعار را سرود:
((
اى بدترین مردمان ! با ظلم خود (بر آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم)) ستم کردید و از آیین پاک پیامبر خدا محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) سر تافتید. آیا بهترین پیامبران سفارش ما را به شما نکرد؟! آیا ما از نسل پیامبران راستین خدا نبودیم ؟ آیا نزد شما فاطمه زهرا (علیها السلام ) مادر من نبود؟! آیا او از نسل بهترین آدمیان - احمد (صلى الله علیه و آله و سلم) - نبود؟! با این خیانت خود از رحمت خدا دور و رسوا شدید بزودى حرارت آتش افروخته دوزخ را دیدار کنید
و در روایتى آمده است : تیرى آمد و بر سینه مبارک عباس (علیه السلام) نشست و آن حضرت (علیه السلام) بر زمین افتاد و در خاک و خون آغشته شد و ندا داد: آه برادرم ! آه حسین من ! آه پدرم ! آه على ! و (به رسم خداحافظى ) ندا داد: یا اباعبدالله ! از من سلامت باد!
امام (علیه السلام) چون نداى او بشنید فرمود: ((آه برادرم ! آه عباسم ! آه محبوب دلم ! و چون عقاب که از بلندى آسمان به زیر آید صفوف دشمن را شکافته هفتاد نفر را کشت و آنان را به راست و چپ پراکنده ساخت و بر بالین عباس فرود آمد.
ابومخنف گوید: امام (علیه السلام) بدن عباس (علیه السلام) را بر اسب خود گذارده به خیمه ها آورد و بر زمین نهاد و چنان سخت گریست که همه حاضران گریستند و فرمود: ((برادر جان !)) خدا تو را از جانب برادرت پاداش نیک دهد، که حق جهاد در راه خدا را انجام دادى.
زینب (علیها السلام ) (چون متوجه شهادت عباس شد) ندا داد: آه برادرم ! آه عباسم ! آه از بى یارى ! آه از بى کسى پس از تو!
امام (علیه السلام) فرمود: ((آرى به خدا سوگند پس از عباس آه از بى کسى ! آه از شکستن کمرپس همه اهل حرم گریستند و ندبه کردند و امام (علیه السلام) گریست و فرمود:
((
برادرم ! اى نوردیده ام ! اى پاره تنم ! تو براى من همسان تکیه گاهى استوار بودى.
اى برادر! که در دلسوزى براى برادت تا آنجا پیش رفتى که خدا جام شهادتت نوشاند.
اى ماه تابان بنى هاشم ! که در پیشامدهاى ناگوار در تنگناهاى دنیا یار من بودى !
پس از تو دیگر زندگى دنیا براى آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) گوارا نخواهد بود، بزودى در پسین روز دنیا در پیشگاه حق تعالى گرد آییم .
هان که شکوه و بردبارى من از آن خداست و هم آنچه از تشنگى و فشار دنیا مى بینم.
سپس امام (علیه السلام) بلند بلند صدا زد: ((آه برادرم ! آه عباسم ! آه خون زلال دلم ! آه نور دیده ام ! آه از بى یاورى (پس از تو)! به خدا سوگند جدایى تو بر من سخت و ناگوار است  سپس بى تابانه گریست و جسد او را بر پشت اسب نهاد و به خیمه ها آورد و آن قدر گریست که بیهوش شد

از کوفه تا کربلا (نامه امام (علیه السلام) به بزرگان کوفه)

 


عقبه
امام (علیه السلام) در ((بطن عقبه )) فرود آمد. یکى از بزرگان بنى عکرمه به نام عمرو بن لوذان به دیدار حضرت (علیه السلام) آمده عرض کرد: (آقاجان !) کجا مى روى ؟
فرمود
عرض کرد: تو را به خدا سوگند مى دهم برگرد، به خدا جز به سوى نیزه ها و تیزى شمشیرها نمى روى ، آنان که تو را به سوى خود فر خوانده اند اگر خود (با دشمنان ) بجنگند و زمینه ورود شما را فراهم کنند رفتن شما به صلاح است ، اما تا اوضاع بدینگونه است که مى دانى ، رفتن شما را مصلحت نمى بینم .
امام (علیه السلام) فرمود: ((اى بنده خدا! مصالح بر من پنهان نیست و خدا بر کار خویش (چیره است و) مغلوب نمى شود))(758) سپس فرمود: ((به خدا سوگند آنان مرا به حال خود نمى نهند تا آنکه این پیراهن زیرین مرا نیز بیرون آورند. چون چنین کنند خدا کسى را بر آنان مسلط کند که آنان را ذلیل ترین امتها گرداند
ابن قولویه از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که فرمود: چون امام حسین (علیه السلامبه عقبه بطن بطن عقبه برآمد به یاران خود فرمود: ((خود را جز کشته نمى بیند)

عرض کردند: چرا یا اباعبدالله ؟! فرمود: ((بسبب خوابى که دیدم )).پرسیدند: آن چیست ؟
فرمود: ((سگهایى را دیدم که مرا گاز مى گیرند، بدترینشان سگ لک دارى بود)).

سپس از عقبه به واقص و از واقص به قرعاء و از قرعاء بى درنگ به مغیشه رهسپار شد.

حر عرض کرد: همه ما پشت سر شما نماز مى گزاریم .
امام (علیه السلام) به حجاج فرمود: ((اقامه بگو)) او اقامه گفت و امام حسین (علیه السلام) پیش افتاد و با هر دو سپاه نماز گزارد. چون فارغ شد برخاست و بر قبضه شمشیر خود تکیه کرده حمد و ثناى الهى به جا آورد و فرمود:
((هان اى مردم ! این حجتى است در پیشگاه خدا و مسلمانان حاضر. من به سوى شما نیامدم مگر پس از آنکه نامه هاى دعوت شما (پى در پى ) رسید و فرستادگان شما آمدند که به سوى ما بیا، ما امام نداریم ، امید است خدا ما را به واسطه شما بر هدایت فراهم آورد. اگر بر دعوت خود هستید اکنون آمده ام بار دیگر با تجدید میثاق و پیمان خود مطمئنم کنید و اگر تجدید پیمان نمى کنید و از آمدنم ناخرسندید من نیز از شما رو گردانده به همانجا مى روم که آمدم
آنان خاموش مانده هیچ پاسخى ندادند.

 عقبه گوید: امام (علیه السلام) در ذوحسم ایستاده حمد و ثناى خداوند به جاى آورد و فرمود: ((کار ما به اینجا کشیده است که مى بینید. چهره دنیا دگرگون وناسازگار شده ، نیکى اش پشت کرده ، با شتاب در گذر است و از آن جز اندکى همچون ته مانده ظروف بیش نمانده است که آن نیز زندگى پستى است همچون چراگاهى سخت و پر خطرآیا نمى بینید که به حق عمل نمى کنند و از باطل باز نمى دارند؟! در چنین شرایطى مؤ منان را بایسته است که خواهان دیدار خدا (و شیفته شهادت ) باشند که من چنین مرگى را جز (سعادت و) شهادت و زندگى در کنار ظالمان را جز ننگ و خوارى نمى بینم.

امام سجاد (علیه السلام) فرمود: امام حسین (علیه السلام) به هیچ منزلى فرودنیامد و کوچ نکرد مگر آنکه از یحیى بن زکریا و کشتن او یاد فرمود. روزى فرمود: ((از پستى دنیا نزد خدا همین بس که سر بریده یحیى بن زکریا را براى یکى از روسپیان بنى اسراییل به ارمغان بردند

- سپس امام (علیه السلام) رو به اصحاب خود کرد و فرمود: اما بعد. ((حقا که مردم بندگان دنیایند و شیرینى دین را تنها بر زبان خود دارند: تا زندگى هایشان پربار است بر محور دین گرد آیند، پس چون با بلاها آزموده و آزرده شوند دینداران کم شوند)) سپس پرسید: ((آیا اینجا کربلاست؟ گفتند: آرى . فرمود: ((اینزمین جایگاه اندوه و بلاست ، همین جا خوابگاه شتران ما و محل خیام ما و جاى ریختن خونهاى ماست

 

عبیدالله بن زیاد به امام (علیه السلامنوشت : ((اما بعد اى حسین ! از ورودت به کربلا آگاه شدم . اءمیر مؤ منان ! یزید به من نوشته که سر بر بستر نرم خود ننهم و از خوردنى سیر نشوم تا تو را (کشته و) به لقاى لطیف خبیر برسانم ، مگر آنکه به فرمان من و یزید درآیى . والسلام )).
امام (علیه السلام) چون نامه را خواند آن را افکند و فرمود: ((مردمى که خشنودى خویش را بر خوشنودى آفریدگار مقدم دارند رستگار نخواهند شد))
فرستاده ابن زیاد گفت : ابا عبدالله ! پاسخ نامه چیست ؟ فرمود: ((او نزد من پاسخى ندارد، چرا که عذاب الهى بر او حتمى شده است
ابن زیاد چون پاسخ امام (علیه السلام) را شنید بسیار خشمگین شد.

 

نامه امام (علیه السلام) به بزرگان کوفه
امام حسین (علیه السلام) در کربلا فرود آمد و در برابر او حر بن یزید ریاحى با هزار اسب سوار موضع گرفت .

امام (علیه السلام) قلم و کاغذى خواست و به بزرگان کوفه که امید هوادارى آنان مى رفت چنین نوشت : ((به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسین بن على علیه السلام به سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و همه مؤ منان . اما بعد تحقیقا شما مى دانید که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در حیات خود فرمود:)): هر که فرمانروایى ستمگر را ببیند که حرامهاى خدا را حلال مى شمرد، پیمان خدا را مى شکند، سنت پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را مخالفت مى ورزد و با بندگان خدا با گناه و تجاوز رفتار مى کند، سپس با گفتار و کردار خود بر او نشورد، خدا را سزد که او را در جایگاه آن ستمگر درآورد.
((
و نیز مى دانید که این قوم پیرو شیطان شده ، از پیروى خداى رحمان سرتافته اند و فساد را آشکار ساخته حدود الهى را تعطیل کرده اند و اموال عمومى را براى خود گزیده حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کرده اند و من به سبب نزدیکى (نسبى و معنوى ) خود به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) از هر کس دیگر سزاوارترم که بر آنان بشورم (و در برابر ایشان بایستم ).
و نامه هاى شما به من رسید و فرستاده هاى شما (پى در پى ) نزد من آمدند که شما (کوفیان ) بیعت کرده اید و مرا تنها نخواهید گذاشت . اکنون اگر در بیعت خود وفادارید حق و بهره ایمانى و رشد خود را تمام و کمال دریافت کنید و خود من با شما وخاندان و فرزندانم با خاندان و فرزندان شما خواهند بود و در من براى شما نمونه هاىهدایت است . و اگر چنین نکنید و پیمان خود را بشکنید و از بیعت خود بیرون روید، بهجانم سوگند که این رفتار از شما ناشناخته نیست . شما با پدر و برادر و پسر عموى مننیز چنین کردید. آیا گول خورده جز آن است که فریب شما خورد؟ شما از حق خود دور افتاده بهره ایمانى خود را تباه ساختید و هر که پیمان بشکند بر زیان خود پیمانشکسته است و خدا ما را از شما بى نیاز خواهد کرد. والسلام.
سپس نامه را مهر کرده پیچید و به قیس بن مسهر صیداوى داد. قیس نامه را به کوفه برد و (دستگیر شد و سرانجام ) به شهادت رسید. چون خبر شهادت قیص به امام (علیه السلام) رسید اشک از دیدگان حضرت (علیه السلام) سرازیر شد (رو به خداى سبحان آورد و) عرض کرد: ((خدایا! براى ما و شیعیان ما در نزد خود جایگاهى ارجمند قرار ده و میان ما و آنان در قرارگاه رحمت خویش فراهم آر که تو به هر چیز توانایى
-سپس امام (علیه السلام) فرمان داد تا خیمه هاى بانوان و فرزندان را به پا دارند و خود در حالى که سخت متاءثر بود سرگرم اصلاح شمشیر و ابزار جنگى خویش شده ، این اشعار را زمزمه مى کرد:
((
اى عراقیان ! آیا دوست صمیمى دارید و آیا در بزرگان خود صاحب فضیلتى دارید؟ داورى نهایى این کار با خداست و هر زنده اى طى کننده راهى است . من از این شتر راهوار و اسب تندرو (راه خدا) جدا نخواهم شد و هر چیزى وسیله راهنمایى است

دیدار امام (علیه السلام) با عمر بن سعد
امام (علیه السلام) نزد ابن سعد فرستاد که : ((با تو سخنى دارم ، امشب میان دو لکشر به دیدارم بیاعمر سعد با بیست سواره بیرون آمد. امام (علیهالسلام) نیز همچون او بیرون آمد. چون با هم دیدار کردند امام (علیه السلام) بههمراهان خود - بجز برادرش عباس ‍ (علیه السلام) و فرزندش على اکبر (علیه السلام) - فرمود تا دور شوند. عمر سعد نیز همراهان خود بجز فرزندش حفص و غلامش لاحق را دور کرد.
امام (علیه السلام) فرمود: ((ابن سعد! واى بر تو! آیا از خدایى که بازگشتت به سوى اوست نمى ترسى ؟! آیا با من که خود مى شناسى کیستم مى جنگى ؟! اینان را رها کن و با من باش که این تو را به خدا نزدیک کند.
عمر سعد گفت : مى ترسم خانه ام را ویران کنند. فرمود: ((من خانه برایت مى سازم)). گفت : مى ترسم اموالم را ببرند. فرمود: ((من از اموال حجاز خود بهتر از آن به تو مى دهم )گفت : بر زن و بچه هایم مى ترسم . فرمود: ((من سلامت ایشان را تضمین مى کنم )). عمر سعد دیگر خاموش ماند و چیزى نگفت . پس امام (علیه السلام) (چون اتمام حجت خود را در او کارگر ندید) از او رو برگرداند و فرمود: ((تو را چیست ! خدا بزودى بر بسترت بکشد و در روز حشر و نشرت نیامرزد! به خدا سوگند امیدوارم از گندم عراق (رى ) جز اندکى نخورى ). ابن سعد (با استهزا) گفت : بجاى گندم جو مى خورم

حمله ابن سعد
عمر سعد پس از نماز عصر (تاسوعا به لکشر خود) فریاد زد: اى رزم آوران خدا سوار شوید و به بهشت شادمان باشید! آنان سوار شده به سوى امام (علیه السلام) و اصحابش یورش آوردند.
امام (علیه السلام) (در این لحظه ) شمشیر به پشت ، جلو خیمه خود نشسته ، سر به زانو در خواب رفته بود. خواهرش زینب کبرى (علیها السلام ) که همهمه سپاه دشمن را شنید هراسان نزد برادر آمده عرض کرد: برادر جان ! آیا صداهاى سپاه دشمن را که نزدیکند نمى شنوى ؟! امام (علیه السلام ) سر برداشت و فرمود: ((اینک در عالم رؤ یا رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را دیدم که مى فرمود:) (حسین !) تو به سوى ما مى آیى . زینب کبرى (علیها السلام ) (بى تاب شده ) سیلى بر چهره خود نواخت و فریاد واویلاه برآوردامام (علیه السلام) فرمود: ((خواهر جان ! ویل از آن تو نیست ، خدا رحمتت کند، آرام باش

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

تفصیل وقایع عاشورا

تاریخ : پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹

سخن امام (علیه السلام) با پیروان آل ابوسفیان
عمر بن سعد به سپاهیان خود فریاد زد: واى بر شما! آیا مى دانید با چه کسى مى جنگید؟! این فرزند آن سرافراز پرتوان و فرزند آن کشنده (دلاوران ) عرب است !
از هر سو بر او حمله کنید! چهار هزار تیر انداز از هر سو به او تیر افکندند و میان امام (علیه السلام) و خیمه ها حایل شدند (و آهنگ حرم کردند) امام (علیه السلام) فریاد زد: ((واى بر شما! اى پیروان آل ابى سفیان ! اگر دین ندارید و از معاد نمى هراسید در دنیاى خود آزاده باشید. اگر شما - چنانچه مى پندارید - عربید به آیین نژاد خود رفتار کنید
شمر فیاد زد: حسین ! چه مى گویى ؟
فرمود: ((مى گویم من با شما مى جنگم و شما با من ، بانوان گناهى ندارند، پس تا زنده هستم سرکشان و متجاوزان و نادانان خود را از حرم من باز دارید.
شمر گفت : فرزند فاطمه ! باشد متعرض نمى شوند. سپس در سپاه خود فریاد زد: از حرم این مرد دور شوید و آهنگ خودش را کنید که او هماوردى بزرگ منش است .
آنان از هر سو به امام (علیه السلام) حمله کردند و امام (علیه السلام) نیز برایشان مى تاخت و آهنگ آن داشت که با اسب خود به فرات درآید ولى همه هجوم آوردند و او را باز داشتند.
  امام (علیه السلام) به فرماندهان چهار هزار نگهبان شریعه فرات - اعور سلمى و عمرو ابن حجاج زبیدى - حمله برد (و آرایش سپاهیان را درهم شکست ) و به فرات درآمد، اسب امام (علیه السلام) (که سخت تشنه بود) چون سر بر آب نهاد تا بنوشد امام (علیه السلام) فرمود: ((تو تشنه اى و من نیز تشنه به خدا سوگند تا توننوشى من از آن نچشم ))، ذوالجناح چون سخن امام (علیه السلام) بشنید سربرداشت ، گویى که سخت امام (علیه السلام) را فهمیده بود. امام (علیه السلام) فرمود: ((بنوش من نیز مى نوشم )) و دست برد و مشتى آب برگرفت که ناگه شخصى فریاد زد: اى اباعبدالله ! تو آب گوارا مى نوشى با اینکه به خیمه هایت یورش برده اند؟! امام (علیه السلام ) آب را ریخت (و از فرات بیرون آمده ) برایشان تاخت تا آنان را دور کرد و (چون بره حرم رسید) دریافت که خیمه ها سالمند.
 در خبرى آمده : امام (علیه السلام) دلاورانه و پایدار مى جنگید تا شمر بن ذى الجوشن آمده ، میان او و خیمه ها حایل شد. امام (علیه السلام) فرمود: ((ساعتى دیگر به خیمه هایم دست مى یابید. اکنون (که من زنده ام ) نادانان و سرکشان خود را از آن باز دارید و اگر دین ندارید در دنیاى خود آزاده باشید!
روایت شده : امام (علیه السلام) در روز عاشورا چون بر لشکر ابن زیاد حمله مى برد، برخى را مى کشت و برخى را با اینکه مى توانست رها مى کرد، سبب را پرسیدند فرمود: ((حجاب از چشمم افتاده و نطفه ها را در اصلاب مى بینم . آن را که در صلب خود نطفه مؤ منى دارد رها مى کنم و آن را که نه ، مى زنم.

سخن امام (علیه السلام) با یاران ابن سعد
 عبدالله بن عمار گوید: (امام (علیه السلام) در قتلگاه افتاد) خواهرش زینب دختر فاطمه زهرا (علیها السلام ) از خیمه ها بیرون آمد و عمر بن سعد را نزدیک امام (علیه السلام) دید، (آشفته و نگران ) فرمود: اى عمر بن سعد! اباعبدالله (علیه السلام) را مى کشند و تو نگاه مى کنى ؟ و عمر رو از زینب (علیها السلام ) برگرداند گویا عمر را مى بینم که اشک بر چهره و گونه هایش جارى بود.
 ابومخنف گوید: امام (علیه السلامردایى از خز به تن کرده ، عمامه بر سر داشت و خضاب فرموده بود، او پیش از شهادت پیاده و دلاورانه مى جنگید و چشمى به تیر اندازهاى دشمن و چشمى به حرم خود داشت و بر سپاه دشمن یورش برده مى گفت : ((آیا یکدیگر را به کشتنم بر مى انگیزید؟! هان ! به خدا سوگند هیچ بنده اى از بندگان خدا را پس از من نمى کشید که بیشتر از کشتن من خدا را به خشم آورد. امیدوارم خدا با خوارى شما، مرا ارجمند دارد و از جایى که نفهمید انتقامم را از شما بگیرد، شما اگر چه مرا کشتید اما خدا در میانتان درماندگى افکند و (با دست خودتان ) خونتان را بریزد و خشنود نشود تا عذاب دردناکتان را چند برابر کند
سخن امام (علیه السلام) با شمر
 روز عاشورا امام (علیه السلام) در میدان جنگ ایستاده ، آب طلب مى کرد و ندا مى داد:
((
آیا رحم کننده اى هست که آل پیامبر برگزیده خدا را رحم کند؟ آیا یاورى هست که نسل پاک پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را یارى کند؟ آیا براى فرزندان زهراى بتول (علیها السلام ) پناه دهنده اى هست ؟ آیا کسى هست که از حرم پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) پاس ‍ دارد؟
شمر نزدیک آمده ، فریاد زد: اى حسین ! کجایى ؟ فرمود: ((من اینجا هستم ))گفت : آیا از ما آب مى خواهى ؟! این محال است . آرى به آتش ‍ سرخ و آب داغ مژده است باد!
امام (علیه السلام) فرمود: ((اى دور از رحمت خدا! تو کیستى؟ گفت : شمر. فرمود: ((الله اکبر! جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در آن رؤ یایى که دیده بود راست فرمود شمر گفت : درباره چه چیز؟ فرمود: ((جدم فرمود: در رؤ یا سگ دو رنگى را دیدم که گوشت خاندانم را مى خورد و خونشان را مى نوشد من نیز هم اینک سگهاى بسیارى را دیدم که آهنگ دریدن گوشت و نوشیدن خونم را دارند و در آنان سگى دو رنگ از همه بیشتر حمله ور و خشمگین بود و آن تویى اى شمر
شمر - که پیسى داشت - برافروخته شد و خشم و کینه بیشترى ورزید و گفت : به خدا تو را کسى جز من نکشد و من سر تو را از قفا مى برم تا بیشتر شکنجه بینى !

شهادت امام حسین علیه السلام
اصابت نیزه بر امام علیه السلام
 زینب (علیها السلام ) از خیمه ها بیرون آمد، در حالى که ندا مى کرد: وا اءخاه ! وا سیداه ! وا اهل بیتاه ! اى کاش آسمان بر زمین آمده آن را در کام خود مى کشید، اى کاش کوهها جاکن شده بر بیابانها مى ریخت !
راوى گوید: شمر فریاد زد: چرا به حسین (علیه السلام) مهلت مى دهید؟! پس از هر سو حمله آوردند. زرعة بن مالک بر شانه چپ آن حضرت نواخت و امام (علیه السلام) او را زد و افکند. شخص دیگرى بر دوش مبارکش ‍ شمشیرى نواخت که امام به رو در افتاد و چنان ناتوان گشت که به سختى بر مى خاست و باز به رو مى افتاد.
سنان بن انس نخعى با نیزه بر شانه آن حضرت (علیه السلام) زد و آن را بیرون آورده باز در استخوان هاى سینه اش فرو برد و نیز تیرى بر گلوى مبارکش افکند و امام (علیه السلام) افتاد و (به سختى ) نشست و تیر را از گلوى خود بیرون آورد و دستان خود را بر خون گرفت . چون پر شد سر و صورت خود را به آن آغشت و فرمود: ((این چنین حق باخته و آغشته به خون خدا را دیدار کنم .
 امام (علیه السلام) به راست و چپ نگریست و آشنایى را ندید سر به آسمان افراشت و عرض کرد: ((خدایا! تو مى بینى که با فرزند پیامبرت چه مى کنند))
بنوکلاب میان او و آب فرات حایل شدند. تیرى آمد و در گلوى امام نشست و از اسب در افتاد. امام (علیه السلام) تیر را بیرون آورده افکند و کف مبارک خود را به زیر خون گرفت . چون پر شد سر و صورت خود را به آن آغشت و فرمود: (((مى خواهم ) خداى متعال را مظلومانه و آغشته به خون دیدار کنم )). سپس بر گونه چپش به خاک افتاد.
واپسین لحظات عمر امام (علیه السلام)
 امام (علیه السلام) به سبب زیادى جراحات از هوش رفت . زینب کبرى (علیها السلام ) گریه کنان برادر را صدا مى زد به هوش آمد و با نگاه مظلومانه و اشاره دست به زینب (علیها السلام ) او را بى تاب کرده از هوش برد.
چون به خود آمد، عرض کرد: برادر جانم ! تو را به حق جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) با من سخن بگو! تو را به حق پدرم امیر مؤ منان (علیه السلام) با من حرف بزن ! اى واپسین لحظه زندگیم ! به حق مادرم فاطمه زهرا (علیها السلام ) جوابم ده ! اى نور دیده ام اى میوه دلم ! با من گفتگو کن !
امام (علیه السلام) فرمود: ((خواهرم ! امروز روز دیدار و خرسندى است . این همان روزى است که جدم وعده داده و او مشتاق من استسپس بیهوش شد، زینب (علیها السلام ) از پشت سر امام (علیه السلام) را بلند کرد و به سینه چسبانید (و سخت مى گریست )، امام (علیه السلام) متوجه شده فرمود: ((خواهرم زینب ! دلم را شکستى و غمهایم افزودى . تو را به خدا سوگند مى دهم آرام گیر و خاموش باش
در واپسین لحظات زندگى نیایش فرمود: ((بارالها! اى فراز جایگاه !بزرگ جبروت ! سخت مکر و انتقام ! بى نیاز از آفریده ها! گسترده کبریا! بر هر چیزتوانا! نزدیک رحمت ! راست پیمان ! سرشار نعمت ! نیکو بلا! (اى آن که ) چون بخوانندت نزدیکى و به آنچه آفریدى محیطى ! توبه کنان را توبه پذیرى ! و به آنچه خواهى توانایى و به آنچه جویى رسیده اى ! چون شکرت گویند بسیار سپاس گویى و چون یادت کنند بسیار یاد کنى ! نیازمندانه تو را مى خوانم و بینوایانه به تو مشتاقم و هراسان به تو پناهنده ام و اندوهمندانه به درگاه تو گریانم و ناتوان از تو کمک مى جویم و بسنده کنان به تو توکل دارم . میان ما و این قوم داورى کن که ما را فریب داده و نیرنگ زدند و تنها گذاردند و کشتند.
ما خاندان پیامبر و فرزندان حبیب تو محمد بن عبدالله هستیم که او را به رسالت گزیدى و بر وحى خود امین دانستى . پس در کار ما گشایش و رهایى قرار ده به مهربانیت ، اى مهربانترین مهربانان !
صبر بر تقدیراتت پروردگارا! اى که هیچ معبود به حقى جز تو نیست ، اى فریاد رس فریاد خواهان ، هیچ صاحب اختیار و معبودى جز تو ندارم صبر بر داورى ات اى داد رس بى پناهان ! اى پیوسته بى پایان ! اى زنده کننده مردگان ! اى نگهدارنده هر کس با آنچه دارد، میان ما و اینان داورى فرما که تو بهترین داورى؟
 عمر بن سعد - که لعنت خدا بر او باد - پیش آمد تا به امام (علیه السلام) نزدیک شد. امام (علیه السلام) فرمود: ((عمر! تو خود آهنگ کشتنم دارى ؟! آمده اى تا مرا بکشى ))(383)؟!
عمر بر افروخت و به شخصى که در جانب راست او بود گفت : واى بر تو! بشتاب نزد حسین (علیه السلام) و او را آسوده ساز! خولى بن یزید اصبحى - که خدا لعنتش کند - در قتلگاه فرود آمد و سر مبارک امام (علیه السلامرا از تن جدا کرد

حدیث عشق(سخن امام (علیه السلام) با ابن سعد و یارانش)

 


سخن امام (علیه السلام) با ابن سعد و یارانش
 امام (علیه السلام) به عمر سعد رو کرد و فرمود: ((یکى از سه کار را انجام ده )) گفت : چیست ؟ فرمود: ((بگذار تا به مدینه حرم جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلمبرگردم )). گفت : نمى شود. فرمود: ((آبى دهید که آل الله سخت تشنه اند)). گفت نمى شودفرمود: ((پس تن به تن بجنگم آیید)). گفت باشد. پس برایشان یورش برد.
آن چنان بر امام (علیه السلام) تیر افکندند که بدن مبارکش پر از خارهاى تیر شد و از نبرد باز ایستاد - گویى ناتوان شده بود - دشمنان در برابرش صف کشیدند تمیم بن قحطبه که آن روز از فرماندهان شام بود نزدیک آمده گفت : اى فرزند على (علیه السلام)! تا کى مقاومت مى کنى ؟! فرزندان و یارانت همگى کشته شدند و تو باز مى خواهى با شمشیر با بیست هزار نفر بجنگى ؟ فرمود: ((آیا من به جنگ شما آمدم یا شما به جنگ من آمدید؟ آیا من راه شما را بستم یا شما راه مرا بستید؟ شما یاران و کسانم را کشتید و میان من و شما جز شمشیر نخواهد بود
آن ملعون دور از خدا گفت : زیاد سخن مگو پیش بیا ببینم چه مى کنى ؟!
امام (علیه السلام) بانگ بلندى برآورد و شمشیر خود را آخته آن چنان گردنش را زد که پنجاه ذراع پرت شد.
سپاه ابن سعد درهم ریخت . یزید ابطحى - که از رحمت خدا به دور باد - فریاد زد: واى بر شما آیا از نبرد یک نفر درمانده اید و فرار مى کنید؟ سپس ‍ خود به رزم امام (علیه السلام) آمد. او به شجاعت شهره بود. از این رو چون سپاه ابن سعد دیدند که به نبرد امام (علیه السلام) مى رود شادمان شدند. امام (علیه السلام) فرمود: ((آیا مرا نمى شناسى که بى باک به سویم مى آیى؟ او پاسخى نداد و شمشیر بر امام (علیه السلامکشید، امام (علیه السلام) سبقت گرفته از فرق سر به دو نیمش کرد.

راوى گوید: هرگز شکسته و تنها مانده اى را ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند و با این حال دلدارتر و شجاعتر از حسین (علیه السلام) باشد. چون جنگجویان بر او حمله مى کردند، آن چنان دلاورانه بر ایشان مى تاخت که به سان گله بزها مى رمیدند سپاه دشمن سى هزار نفر بود. آن چنان در میان آنها یورش مى برد که همچون انبوه عظیم ملخها از هم گسسته و پراکنده مى شدند،باز به جاى نخستین برگشته مى فرمود: لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظیم .

شعار امام (علیه السلام امام صادق (علیه السلام) فرمود: شعار ما ((یا محمد! یا محمد)) است و شعار ما در روز بدریا نصرالله اقترب اقترب : اى یارى خدا! نزدیک شو، نزدیک شو و شعار مسلمانان در روز احد: یا نصرالله اقترب )): اى نصر خدا نزدیک شو. و در روز بنى النضیر: یا روح القدس ارح )): اى روح قدسى آسایش ده و در روز بنى قینقاع : ((یا ربنا لا یغلبنک )): پروردگارا! هرگز غالب ناید. و در روز طائف : ((یا رضوان!)) و در روز حنین : یا بنى عبدالله یا بنى عبدالله و در روز احزاب : ((یا حم لایبصرون )): اى حامیم ! نبینند. و در روز بنى قریظه : ((یا سلام اسلمهم )): اى سلام ! تسلیمشان کن . و در روز مریسیع که روزالمصطلق بود: الا الى الله الامر: هان که کارها دست خداست . و در روز حدیبیة : الا لعنة الله على الظالمین : هان که لعنت خدا بر ظالمان . و در روز خیبر روز (فتح محکمترین دژ یهود یعنى قلعه ) قموص : یا على ! ان هم من على : اى خداى بزرگوار! ایشان برتر نباشند. و در روز فتح مکه : نحن عبادالله حقا حقا: حقا حقا که ما بندگان خداییم . و در روز تبوک : یا احد یا صمد: اى یگانه اى بى نیاز. و در روز بنى الملوح : امت امت : بمیران بمیران . و در روز صفین : یا نصرالله ! و شعار حسین ((یا محمداست و شعار ما: یا محمد!
 امام سجاد (علیه السلام) فرمود: ((روز عاشورا) چون شرایط و فشار بر امام (علیه السلام) دشوارتر مى شد، همراهان حضرت (علیه السلام) مى دیدند: - برخلاف ایشان که چهره رنگ پریده و اندام لرزان و دل بیمناک پیدا مى کردند - چهره امام (علیه السلام) و برخى یاران درخشان و اندام ایشان استوار و دلهایشان آرام تر مى شد به یکدیگر مى گفتند: بنگریداو از مرگ باکى ندارد! امام (علیه السلام) به ایشان فرمود: ((اى بزرگ زادگان ! صبر کنید که مرگ پلى بیش نیست که شما را ازفشارها و ناراحتیها عبور داده به بهشتهاى پهناور و نعمتهاى ابدى مى رساند. کدام یک نمى خواهید که از زندان به کاخ در آیید؟!
مرگ براى دشمنان شما جز همچون انتقال از کاخ به زندان و عذاب نیست ، پدرم از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نقل فرمود که )): دنیا زندان مؤ من و بهشت کافر است و مرگ پل مؤ منان به سوى بهشتهایشان و پل کافران به سوى دوزخشان . نه دروغ مى گویم نه دروغم گفته اند

سرزنش کوفیان
457 - 282- امام (علیه السلام) بر اسب شد و آمد تا مقابل آن سپاه شوم ایستاد و فرمود: ((اى کوفیان ! زشتى تان باد و بینوایى ! سختى تان باد و نابودى ! شما سرگشته ما را به فریاد خود طلبیدید و چون آماده آمدیم ، شمشیر دست ما را بر ما (آخته ) تیز کردید! و آتشى را که بر دشمنان ما و شما شعله ور بود بر ما افروختید! شما بى آن که از ما گناهى دیده باشید صبح کردید، در حالى که دشمنى ما را بر آشتى برگزیدید و به عناد ما شتافتید و به سبب گرایش به فساد، بیعت ما را رها کرده - از روى نادانى و پیوند با سرکشان امت و بازماندگان احزاب و دور افکنان کتاب خدا - آن را شکستید! شما همانانید که پیوسته از یارى ما (خاندان پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم)) سستى کردید و به کشتن ما پرداختید. آگاه باشید! که لعنت خدا بر ظالمان باد))(341)!
اشعار امام (علیه السلام) در روز عاشورا
458 - 283- ((منم فرزند على (علیه السلام) آن برگزیده از آل هاشم که چون بخواهم فخر کنم ، این افتخار مرا بس و جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) ارجمندترین خلایق و ما (آل او) مشعل فروزان حق در زمینیم ، و فاطمه (علیها السلام ) مادرم از سلاله احمد (صلى الله علیه و آله و سلم)، و عمویم جعفر آن نامیده به صاحب دو بال است . در ماست که براستى کتاب خدا نازل شد. و در ماست که هدایت و وحى به نیکى یاد مى شود.
ماییم که براى همه خلایق امان خداییم ، خواه این را در مردم پنهان کنیم یا آشکار. ما والیان حوض کوثریم که با پیاله رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) دوستان خود را بنوشانیم آنچه که ناشناخته نیست . و شیعیان ما در مردم ارجمندترین پیروانند و دشمنان ما در قیامت زیانکاران اند. خدا به وسیله ما هدایت را از ضلالت بیان کرده و نیز توسط ما نعمتهاى خود را سرشار و پاکیزه مى دهد. و چون کسى در قیامت تشنه به حوض کوثر درآید این حیدر است که با دو دست مبارک خود سیرابش کند او امام مطاع است و خدا حقش را بر عهده همه مردم نهاده و کسى است که (شاهد اعمال و) داور (حق و باطل ) است .
پس گوارا باد آن بهشت خلدى که زلالى اش تیره نشود، بنده اى را که - پس ‍ از مرگ ما - به زیارت ما آید))(342).
459 - 284- 
ابوعلى سلامى در تاریخ خود آورده است : این اشعار - که در نوع خود بى نظیر است - از سروده هاى امام حسین (علیه السلام ) است : ((اگر دنیا گرانبها به شمار آید، حقا که پاداش اخروى خدا عالى تر و شریفتر است . و اگر بدنها پدید آمده اند تا سرانجام بمیرند، پس در راه خدا با شمشیر کشته شدن بهتر است . و اگر روزیها تقسیم شده و مقدر است پس حریصانه در پى روزى نبودن زیباتر است و چنانچه گرد آورى اموال براى آن است که سرانجام به دیگرانش بسپارند، پس چرا آدمى در بذل و انفاق آن بخل بورزد))(343)؟
و قندوزى آورده است .
((
سلام خدا بر شما باد اى آل احمد! که من امروز خود را ناچار مى بینم که از نزد شما کوچ کنم . هر ملعون ستم پیشه منافقى را مى بینم که آشکارا آهنگ نابودى ما مى کند سپس نیت خود را انجام مى دهد.
اى واى بر ایشان که به محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و نیز پروردگار خود - که هر چه خواهد در خلق انجام دهد - کفر ورزیدند صبر خدا ایشان را مغرور کرده است ، زیرا او بردبار بزرگوارى است که هرگز شتاب نمى ورزد))(344).
460 - 285- امام (علیه السلام) (چون به میدان آمد) مبارز طلبید و هر که از نام آوران دشمن به نبردش آمد او را کشت ، تا آنجا که از ایشان کشتار عظیمى کرد سپس به جانب راست سپاه یورش برد و فرمود: الموت اولى من رکوب العرا: مرگ بهتر از زندگى ننگین است . سپس به جانب چپ حمله برد و فرمود: ((منم حسین فرزند على (علیهما السلام )، سوگند یاد کرده ام در برابر ظالمان سر فرود نیاورم ، از خاندان و حریم پدرم (آل الله ) دفاع مى کنم و بر راه دین پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) رهسپارم ))(345).
461 - 286- 
و فرمود: ((مرگ در عزت بهتر از زندگى در ذلت است ))(346).
و در روز عاشورا سرود: ((مرگ بهتر از زندگى ننگین است و زندگى در ننگ ولى همراه با اقرار به حق بهتر از ورود در آتش است . به خدا سوگند ننگ و آتش پناه من نخواهند بود))(347).
462 - 287- این اشعار را ضراربن خطاب فهرى ، در جنگ خندق سرود و به آن امیر مؤ منان (علیه السلامدر نبرد صفین و امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا تمثل جستند:
((
عموزادگان ! از ستم ما باز ایستید که ما سخت نگرانیم . ما براى (هدایت ) چون شما شمشیرها بر مى کشیم و افتخارات دیرین ما از تیز بینى ها پوشیده نیست . (آرى ) من چون بخواهم پیوندى یابم خود را به نیرویى توانا و گروهى راست پیمان و سپید - رویانى که در روز طوفانى نبرد گویى چشمان خود را با دلدادگى ها سرمه کشیده اند پیوند مى دهم ))(348).
463 - 288- ابوالفرج گوید: امام (علیه السلام) خواست به فرات درآید که شمر گفت : به خدا به آن در نیایى تا به آتش درآیى ! شخصى گفت : اى حسین ! آیا آب فرات را نمى بینى که همچون سینه ماهیان مى درخشد؟ به خدا از آن نیاشامى تا تشنه بمیرى !
امام (علیه السلامفرمود: ((بارالها! او را تشنه بمیران ))(349)راوى گوید: به خداسوگند این شخص (آن چنان شد که ) پیوسته مى گفت : آبم دهید آبش مى دادند و مى آشامید تا از دهانش بیرون مى زد باز مى گفت آبم دهید تشنگى مرا کشت . پیوسته چنین بود تا مرد.
گویند: سپس ابوالحتوف جعفى تیرى به امام (علیه السلام) افکند که در پیشانى آن حضرت نشست . امام (علیه السلام) آن را در آورد و خون بر صورت و محاسن مبارکش جارى شد و فرمود: خدایا! تو مى بینى که من از دست این بندگان سرکش چه مى کشم . ((بارالها! شمارشان را اندک کن و ایشان را با درماندگى بمیران و بر روى زمین کسى از آنان مگذار و هرگزشان نیامرز))(350).
سپس همچون شیر ژیان بر آنان حمله برد و به هر کس مى رسید با شمشیر دو نیمش مى کرد، در حالى که تیرها از هر سو آمده بر گلو و سینه آن حضرت (علیه السلام) مى نشست و مى فرمود: ((اى امت بد! چه بد جانشینى براى محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) در خاندانش بودید! بدانید که شما پس ‍ از من ، از کشتن هیچ بنده خدایى هراس ندارید که چون مرا کشتید کشتن هر کس دیگر بر شما آسان خواهد بود. به خدا سوگند من امیدوارم پروردگارم در برابر خوارى شما مرا به خلعت شهادت اکرام فرماید و از جایى که نفهمید انتقام مرا از شما بگیرد))(351).
حصین بن مالک سکونى فریاد زد: اى فرزند فاطمه (علیها السلام )! خدا چگونه از ما انتقام کشد؟!
فرمود: ((بینوایى درمیانتان افکند و خونهایتان را بریزد و عذاب دردناک بر شما بارد))(352).
سپس پیوسته جنگید تا زخمهاى فراوان دید.
ابوالحتوف جعفى تیرى بر پیشانى او و حصین بن نمیر تیر در دهان او و ابوایوب غنوى تیر زهر آگینى بر گلوى امام (علیه السلام) افکندامام (علیه السلام) فرمود: ((به نام خدا هیچ چنبش و نیرویى جز از خدا نیست و این کشته اى در راه رضاى خداست))(353).
464 - 289- امام (علیه السلام) از نبرد خسته شد. ایستاد تا خستگى بگیرد، ناگاه سنگى آمده بر پیشانى آن حضرت (علیه السلام ) خورد و خون جارى شد. امام (علیه السلام) دامن خود گرفت تا خون را از پیشانى مبارکش پاک کند که تیر تیز سه شعبه و زهر آگینى آمد و در وسط سینه مبارکش نشست . امام (علیه السلامفرمودبسم الله وبالله و على ملة رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم): به نام خدا و به یارى خدا و آیین رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)! و سر بر آسمان افراشت و عرض کرد: ((خدایا! تو مى بینى اینان کسى را مى کشند که روى زمین فرزند پیامبرى جز او نیست))(354)سپس تیر را از قفا در آورد و خون همچون ناودان بیرون زد دست بر زخم نهاد و چون پر شد آن را به آسمان افشاند و قطره اى از آن برنگشت - و از سرخى آسمان خبرى نبود تا امام (علیه السلام) خونش را به آسمان افراشت - بار دیگر دست بر زخم گرفت و چون پر شد آن را به سر و صورت ریخت و فرمود: ((به خدا سوگند این چنین با چهره و سر خونین خواهم بود تا با جدم محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) دیدار کنم و بگویم : اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و شهادت شیر خوار
431
 - 256- امام (علیه السلام) چون داغ شهادت خاندان و فرزندان خود را دید و جز زنان و کودکان و فرزند بیمارش کسى نماند، ندا داد: ((آیا کسى هست که از حرم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) دفاع کند؟ آیا خدا پرستى هست که درباره ما از خدا بترسد؟ آیا فریاد رسى هست که در راه خدا به فریاد ما رسد؟ آیا یارى کننده اى هست که به امید پاداش خدا ما را یارى کند))(263)؟
ناله بانوان حرم برخاست امام (علیه السلام) به در خیمه ها آمد و فرمود: ((کودکم على را بیاورید تا وداعش گویم ))(264)کودک را آوردندحضرت (علیه السلام) او را در آغوش گرفته مى بوسید و مى فرمود: ((بدا به حال این مردم آنگاه که جد تو با ایشان مخاصمه کند))(265)او در آغوش ‍ امام بود که حرمله بن کاهل اسدى تیرى افکند و گلوى او را درید. امام (علیه السلام) خون او را با کف دست گرفت ، چون پر شد به آسمان افشاند و فرمود: ((بار خدایا! چنانچه اینک پیروزى ما مقدر نیست آن را توشه بهترین ما بساز))(266).
سپس از اسب فرود آمد و با غلاف شمشیر قبر کوچکى کند و اصغر را به خونش آغشت و بر او نماز خواند(267) (و دفن کرد).
مجلسى گوید: سپس امام (علیه السلام) فرمود: ((هر مصیبتى را که بر من فرود آمده ، آسان مى کند اینکه در محضر خداست ))(268)امام باقر (علیه السلام) فرمود: از آن خون که بر آسمان افشاند قطره اى به زمین برنگشت .
گفته اند: سپس فرمود: (((خدایا!) این بر تو کم بهاتر از بچه ناقه صالح نیست ، بارالهاچنانچه اینک پیروزى ما مقدر نیست آن را بهترین توشه ما بساز))(269).
ابومخنف از عقبة بن بشیر اسدى نقل کرده که گفت : امام باقر (علیه السلام) به من فرمود: اى بنى اسد ما را حق خونى بر شماست . عرض کردم : یا ابا جعفر! آن چیست و با من چه ارتباطى دارد؟ فرمود: وقتى کودک (امام ) حسین (علیه السلام) را برایش آوردند، او در آغوش حضرت (علیه السلام) بود که شخصى از اسدیان تیرش افکند و گلوى او را درید. امام (علیه السلام) خون گلوى او را با کف دست گرفته چون پر شد آن را افشاند و فرمود: ((پروردگاراچنانچه اینک پیروزى ما مقدر نیست آن را بهترین توشه ما بساز و از این ستمگران انتقام ما را بگیر))(270).
و در روایتى آمده که : چون کف دست حضرت (علیه السلام) پر از خون شد، آن را به آسمان افشاند و فرمود: ((هر مصیبتى که بر من فرود آید آسان است زیرا که در محضر خداست . بارالها! این بر تو کم بهاتر از بچه ناقه صالح نیست ، معبودا! چنانچه پیروزى ما مقدر نیست آن را بهترین توشه ما بساز و از ستمگران انتقام ما را بگیر و آنچه در دنیا بر ما فرود آمد توشه آخرتمان کن . خدایا! تو گواه بر قومى هستى که شبیه ترین مردم به پیامبرت - محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) - را کشتند))(271).
و در روایت دیگرى آمده که ، فرمود: ((خدایا! تو خود آگاهى که ایشان ما را فراخواندند تا یارى مان کنند، پس ما را رها کردند و دشمنان ما را کمک کردند. بارالها! باران آسمان را از ایشان باز دار و برکاتت را از آنان دریغ دار. خدایا! هرگز از ایشان راضى مشو. بارالها! چنانچه اینک پیروزى ما مقدر نیست آن را توشه آخرتمان کن و از این ستمگران انتقام گیر))(282).



  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

عاشورا و نهضت امام حسین از دیدگاه عرفا(سنائی، عطار ،مولوی،شیخ احمد جام)

 

 شیخ احمد جام 440-536 

این عارف بزرگ حنفی‌مذهب که معروف به «ژنده‌پیل» است حسنین را دو سبط پیامبر و دو نور دیده خود داند.

آن دو سبط نبی حسن و حسین             دیده ی ما شبیر و شبر ماست30

که عاشقان و عارفان با اقتدا به آن دو می توانند مسیر طریقت و شهادت را طی کنند و در نهایت وصال حق را در آغوش بگیرند. این امامان همانند پدر بزرگوارشان توانسته اند بر دیو نفس پیروز شوند.

همچو حیدر در شجاعت نفس خود را کشته‌اند

چون حسین و چون حسن سوی شهیدان رفته‌اند31

او که دلش سرشار از محبت آل و اصحاب پیامبر (ص) بود معتقد است که شهیدی چون حسین احمد ژنده‌پیل نیز همانند سنایی امام حسین(ع) را شهید بی‌نظیری می‌داند که مثل او نه آمده و نه خواهد آمد. زیرا او توانست با پیوند شهادت و عرفان از هر دو موهبت برخوردار شود.

حب آل و صحبت تو دارد میان جان وطن

در دل ما سر به سر مهر است از یاران تو

سراسر جمله عــــالم پر شهــیدنــد

شهــیدی چــون حســین کربــلا کــو

لذا سفارش می کند که برای رستگاری آخرت و رسیدن به لقای پروردگار می‌بایست به دامان آل مرتضی توسل جست و خلق و خوی حسن علیه‌السلام و خون حسین شهید(ع) را وسیله قرار داد و در غم شهید کربلا صبح وشام ناله جان سوز سر داد. ازاین جهت است که احمد جام از عزاداری فردی و جمعی برای امام حسین(ع) استقبال می کند. زیرا مشارکت در چنین امری در واقع طی کردن مرحله‌ای از طریقت است.

گر نجات آن جهان مطلوب داری ای عزیز

دست در دامان آل مرتضی باید زدن

ناله دلسوز و اندوه جگر در صبح و شام

از بـرای آن شهید کربلا باید زدن

از برای میوه جان عزیــز مـرتـضی

هر زمان از سوز باطن ناله‌ها باید زدن

از نظر احمد جام امام حسین(ع) گنج معرفتی است که خدا در روی زمین به ودیعت گذاشته است که اگر کسی به او بنگرد اوصاف تحقق یافته خدا را ملاحظه خواهد کرد.

به خلق و خوی حسن آن شه زمین و زمان

که گنج معرفتی بود در خداخوانی

به آتش جگر خسته حســـین شــــهید

که خاک درگه او بود آب حیوانی

این نظر احمدجام مبین جایگاه والای امام حسین(ع) است زیرا چنین جایگاهی تنها به انسان کامل اختصاص دارد.

 شیخ فریدالدین عطار نیشابوری 537-628 ه.ق

شیخ فرید الدین ابو حامد محمد بن ابوبکر عطار نیشابوری در «مصیبت نامه » در دو قصیده ی جداگانه به مدح حسنین پرداخته و آندو را نور چشم مصطفی و علی مرتضی داند.او با تمجید از بخشندگی و مروت امام حسن(ع) گوید:

لبی که شیر زهرا را نوشید و مصطفی(ص) بر آن بوسه زد، دشمن به او زهر داد لکن جوانمردی حسن سبب شد که نام خصم را بر زبان نیاورد و چون رازی در دل نگه دارد.

عطار در آثار خود هم امام حسن(ع)و هم امام حسین(ع) را مدح کرده است. اما عنایت ویژه ای به جریان عاشورا داشته است. عطار از دو جنبه به امام حسین(ع)و عاشورا نگریسته است :یکی از جهت مدح و توصیف، و دیگری از نقطه نظر مباحث عرفانی.

آن لبی کو شیر زهرا خورد بـاز                مصـطفی دادش بدان لب بوسه باز36

چون توان کردن گذرگه زهر را                خون توان کردن جگر این قهر را

او راجع به امام حسین(ع) گوید: لعنت خدا بر کافرانی باد که فرزند دختر پیامبر(ص) را در کربلا شهید کردند، او آرزو می‌کند که کاش سگ کوی حسین بودمی تا در دفاع از آن حضرت جانم را فدا می نمودم.

گیسوی او تا به خون آلوده شد               خون گردون از شفق پالوده شد

کی کنند این کافران با این همه               کو محمد؟ کو علی ؟ کو فاطمه؟

عطار صحنه کربلا را به عرصه محشر تشبیه می کند که همه پیامبران در آن اجتماع کرده‌اند ولی به یاد

اباعبدالله تمرین تشنگی می‌کنند. شکوه و شکایت آنان از دست عاملان جنایت به آسمان بلند است و همه یک صدا بر یزید و عمالش لعن و نفرین می کنند.

صد هزاران جان پاک انبیا                 صف زده بینم به خاک کربلا

در تموز کربلا تشنه‌جگر                  سر بریدندش، چه باشد زین تبر؟

با جگرگوشه‌ی پیمبر این کنند            و آنگهی دعوی داد و دین کنند

عطار نیز همچون سنایی کسانی را که یزید و دار و دسته‌اش را می‌پذیرند، کافر و بی‌دین شمرده است. در مقابل آرزو می‌کند کاش در آن زمان حضور داشت ومی‌توانست از حسین(ع) دفاع کند.

کفرم آید، هر که این را دین شمرد        قطع باد از بن زبانی کاین شمرد

هر که در رویی چنین آورد تیغ          لعنتم از حق بدو آید دریـغ

کاشکی، ای من سگ هندوی او          کمترین سگ بودمی در کوی او

یا در آن تشویر آبی گشتمی              در جگر او را شرابی گشتمی

از نظر عطار راهپویان طریقت باید راه حسین(ع) را طی کنند زیرا راه او راه عرفان و طریقت است. بلکه اگر کسی محبت آن حضرت را در دل نداشته باشد سالک شمرده نمی شود.

سالک آن باشد که در یاران او          دوست دارد مر وفاداران او

از نظر عطار، هم حسین(ع) و هم یارانش همه اهل یقین بوده‌اند و در سایه چنین یقینی توانستند رضایت حق را کسب کرده، در ظاهر و در باطن به فنا برسند.

جان خود ایثار کردند از یقین           درگذشتند از مکان و از مکین

یارب این سر را تو می‌دانی و بس     خستگان عشق را فریاد رس 

به اعتقاد عطار کمتر عاشقی چون حسین(ع) می توان یافت که در طلب دیار عشقحرکت کند زیرا حسین(ع) توانست سلوک عرفانی‌اش را با شهادت قرین سازد.

آتــش عـشق ومحـبت برفروز             تا بسوزد هر که او یکرنگ نیست...

نیست منصور حقیقی چون حسین         هر که او از دار عـشق آونگ نیست

از نظر عطار بهترین عارف کسی است که بتواند راه حسین(ع) را طی کند و عرفانش را به شهادت ختم کند.

همچو آن حلاج، بدمستی مکن            یا حسینی باش یا منصور باش

 مولوی604-672ه.ق

مولوی جزو عارفانی است که که هم به مدح و ثنای حسین(ع) پرداخته و هم در باره آن نظریاتی داده است. از نظر او حسین(ع) عاشق صادق وارسته‌ای است که جان خود را بر طبق اخلاص نهاده است. به اعتقاد وی نخستین صفت عاشق راستین آن است که باید آماده باشد تا خود را بهر حق قربان کند و چون حسین(ع) آماده شهادت در راه حضرت حق باشد از نظر مولوی مصداق بارز عشق وعاشقی حسین(عاست که آن را در صحرای کربلا محقق ساخت.

چیست بـا عشــق آشنـا بـودن               به جز از کـام دل جـدا بودن

خون شدن، خون خود فروخوردن         با سـگان بر در وفـا بـودن

او فدایی‌سـت، هیچ فرقی نیـست           پیش او مرگ و نقل پا بودن

رو مسلمان، سپر سلامـت باش            جهـد می‌کـن به پارسا بودن

کین شهیدان زمرگ نشـکیبـند              عاشـقان‌اند بـر فـنا بـودن

از بلا و قضا گـریـزی تـو                 ترس ایشـان ز بـی‌بلا بودن

شیشه می ‌گیر و روز عاشورا            تو نتانی به کربــلا بـودن

اگر حسین(ع) نمونه‌ای است شایسته تقلید، نه بدین جهت است که به دست تبهکاران بدگهر کشته شد، این از بدیهیات است. آنچه به راستی درباره زندگی او شایسته ذکر است پیروزی اوست در جهاد اکبر. تنها به برکت عظمت معنوی اوست که وقایع منجر به شهادت جسمانیش معنی می‌یابد. پس تقلید از آن‌حضرت یعنی تکلیف بر پیروانش که به جهاد اکبر برخیزند. از این جهت است که مولوی امام حسین(ع) را پیروز میدان مبارزه با نفس می‌داند و از پیروان او می‌خواهد تا ایشان نیز در میدان مبارزه با نفس پیروز شوند. چه، پیروزی در این میدان، مهم‌تر از پیروزی در سایر میادین است. چنین فردی شایستگی آن را دارد که پیش معشوق رود و با او یکی شود.

مشین اینجا تو با اندیشه خویش               اگر مردی برو آنجا که یار است

مگو باشد که او ما را نخواهد                که مرد تشنه را با این چه کار است

که پروانه نیـنـدیشـد ز آتش                   که جان عشق را اندیشه عار است

چو مرد جنگ بانگ طبل بشنید              در آن ساعت هزار اندر هزار است

شنیدی طبل، برکش زود شمشیر             که جان تو غلاف ذوالفقار است

بزن شمشیر و ملک عشق بستان              که ملک عشق ملک پایدار است

از نظر مولوی حسین(ع) کسی است که در اثر مجاهدت با نفس و شفقت بر خلقتوانست وارد میدان بعدی شود و عشق الهی را در وجود شعله‌ور سازد.

حسین کربلایی آب بگذار                   که آب امروز تیغ آبدار است

اما برای ستاندن ملک عشق، انسان باید که نخست درد رنج عشق و عاشقی و رنجمعشوق را بر دل کشد. زیرا هر چه به معنای هدف خودش وقوف پیدا کند به‌ شدتناتوانی خود بیشتر پی‌می‌برد بلکه هر اندازه نسبت به عظمت معشوق آگاهی بیشتری بیابد درد و رنج بیشتری را احساس می‌کند.

هر که او بیدار‌تر پردردتر                 هر که او آگاه‌تر رخ‌زردتر

با این وصف دردی که عاشق می‌کشد همیشه او را به سوی معشوق می کشد و سرانجام درد و رنج عشق به مرگ نفس و تولد در حق منتهی می شود. در واقع عاشق در این حالت نفس یزید خودش را به پای حقیقت حسینی‌اش قربانی می‌کند.

...ای غم بکش مرا که حسینم، تویی یزید

این نکته روشن می کند که حسین(ع) به قدری برای مولوی مهم است که او را نماد عشق‌ورزی می‌داند و راه سلوک را جز از طریق طی کردن مسیر عشق که مسیرحسین(ع) است، میسر نمی‌داند.

مرتضای عشق! شمس‌الدین تبریزی ببین

چون حسینم خون خود در زهر کش همچون حسن

اگر حسین(ع) عاشق خداست، خدا نیز عاشق حسین است. از این نظر حسین عاشقمی‌خواهد در راه و به اراده خدای معشوق خونش ریخته شود تا نزد معشوق پذیرفته‌تر حاضر شود.

هرکآتش من دارد، او خرقه ز من دارد

زخمی چو حسین‌اش یا جامی چو حسن دارد

مولوی نفس رحمانی را به حسین(ع) تشبیه می کند که بایست از فرات معنویت تا می‌تواند سیراب شود و لحظه‌ای را از دست ندهد. از این جهت سالکان طریقت باید در طریق خویش حسین‌وار عمل کنند و همانند او به شهادت برسند.

حشرگاه هر حسینـی گـر کنون                  کــربـلائی کـربـلائی کـربـلا

مشک را بربند ای جان گر چه تو              خوش سقائی خوش سقائی خوش سقا

نگاه مولوی به عاشورا

مولوی ضمن نقل داستان وضو ساختن حسنین و بازگو نمودن کمال حکمت‌اندیشی آن دو بزرگوار را در «فیه ما فیه»51 در تشبیهی حسین(ع) را مرکز و دل حقیقت می‌داند و طرف مخاصم او یعنی یزید را فرسنگ‌ها از حقیقت دور دانسته و به فراق و هجران تشبیه کرده است.

دل است همچو حسین و فراق همچون یزید

شهید گشته دو صد ره به دشت کرببلا

دشمنی با خاندان پیامبر(ص) در حد کفر و ارتداد است تا جایی که در داستان باغبان و تنها کردن صوفی و فقیه و علوی از یکدیگر، اهانت به علوی خطاکار را نیز برنمی‌تابد و گوید: اگر آن باغبان نتیجه پدران مرتد نبود درباره خاندان رسالت اینگونه یاوه‌گویی نمی‌کرد و چون یزید و شمر و خوارج، با آل رسول و آل یاسین برخورد نمی‌کرد.

خویشـتــن را بر عـلی و بر نـبی              بسته است اندر زمانه بس غبی

هر که باشـد از زنـــا و زانیـان                این بـرد ظـن در حـق ربـانـیـان

آنـچـه گـفـت آن بـاغـبان بوالفضول           حـال او بد دور از اولاد رسـول

گر نـبــودی او نتـیـجـه مـرتــدان              کی چنین گفتـی بـرای خـانـدان؟

خواند افسون‌ها، شنـیـد آن را فـقـیـه          در پیش رفـت آن سـتمکار سفیه

گفت: ای خر اندر این باغت که خواند؟     دزدی از پیـغمـبرت میـراث ماند؟

شیــر را بـچـه هـمی مـاند بدو               تو به پیغمبر به چه می‌مانـی؟ بگو.

عاشورا و نهضت امام حسین از دیدگاه عرفا(سنائی، عطار ،مولوی)

عارفان، امام حسین(ع) را جزو مصادیق انسان کامل می‌دانند. از این نظر موقعیت آن حضرت نزد ایشان از حد امام یا رهبر اجتماعی بسیار فراتر می رود؛ زیرا اگر امام از نقطه نظر سیاسی مسئول اداره امور مسلمانان است، انسان کامل درباره کل هستی مسئولیت دارد. به تعبیر دیگر انسان کامل جانشین خدا در روی زمین است و اگر از بین برود نظام هستی و حیات از بین می رود. از این‌رو ایشان به حادثه عاشورا به عنوان واقعه‌ای می‌نگرند که انسان کامل در آن حضور داشته است.

وقتی سخنی از عرفا به میان می‌آید، مراد نگاه شهودی به موضوعی از قبیل امام حسین(ع) و قیام عاشورا است. حادثه عاشورا را می توان از جوانب مختلف مورد بررسی قرار داد اما از این زاویه نیز می توان آن حادثه را مورد سنجش قرار داد. به تعبیر دیگر در نگاه عرفانی به عاشورا درصدد پاسخگویی به این سئوال هستیم که از نقطه نظر شهودی این حادثه چگونه ارزیابی می‌شود؟

عموما عارفان در تحلیل عرفانی یک حادثه مساله بصیرت درونی را مد نظر قرار می‌دهند. بصیرت از نظر عرفانی عقلی است که با نور قدسی منور شده و از طریق هدایت الهی به روشنگری رسیده است لذا دچار خبط و خطا نمی‌شود و همواره حقیقت را پیدا و نمایان دیده و باطل را نابود و زایل‌شدنی می‌یابد. البته دارندگان چنین بصیرتی هیچ وقت دچارحیرت ناپسند نمی شوند بلکه اساسا شک وتردید به وجود ایشان راه نمی‌یابد.1 پس در این رهیافت، پژوهنده در صدد دستیابی به حقیقت از نظر نقطه نظر شهودی است. به تعبیر دیگر او درصدد فهم حقیقت یک پدیده است چنین امری را معرفت نیز گویند که امری شبیه به بصیرت است.2 اینک در صددیم تا عاشورا را از این نقطه نظر مورد بررسی قرار دهیم.

در نگرش عرفانی به عاشورا، نظرات و مقامات عرفانی مورد توجه قرار گرفته و همه ارکان و مولفه های عرفان در باب این مورد تبیین شده است. در این صحنه هریک از افراد عاشورا هم به عنوان مصداق یک مؤلفه عرفانی‌اند و هم به عنوان نماد آن؛ به گونه‌ای که هیچ یک از عناصر مؤثر در سلوک عرفانی نیست که مورد توجه قرار نگرفته باشد. امام حسین(ع) به عنوان قطب عرفان و سایر بزرگواران نقش های دیگر را عهده دار هستند. البته عموم عارفان از هر دین و مسلک و مذهبی به عاشورا از این زاویه نگریسته‌اند. اما موضوع این مقاله بررسی رهیافت عارفان مسلمان است. در ضمن هدف نگارنده بررسی نظرات همه عارفان نیست بلکه از خیل عرفا تنها عارفان مشهور و بر جسته مورد توجه قرار گرفته است.

1) سنایی غزنوی و مبارزه ظلمت‌ستیزان با ظلمت‌پرستان

حکیم سنایی (متوفی 525یا545 ه. ق) با کمال ارادت به خاندان پیامبرص امید داشت که این ارادت به آنان و بیزاری از بنی امیه موجب رستگاری او شود و با دوستی علی(ع) و دو فرزندش حسنین(ع) به بهشت برین وارد گردد.

دو سبب را امید می‌دارم                    گرچه آلوده و گنهکارم

که نجاتم دهی بدین دو سبب               زین چنین جمع بی‌خبر یارب

آن یکی حب خاندان رسول                 حب آن شیر مرد جفت بتول

و آن دگر بغض آل بوسفیان                که از ایشان بدو رسید زیان

مر مرا زین سبب نجات دهی              وز جهنم مرا برات دهی

مایه من به روز حشر این است            ظن چنان آید که این دین است3

ابیات فوق بیان کننده دو اصل تولی و تبری است، تولی نسبت به حسین(ع) و تبری از یزید و قاطبه بنی امیه. مضاف بر این که محبت حسن(ع) و حسین(ع) مایه نجات و دستیابی به بهشت الهی است.

هشت بستان را کجا هرگز توانی یافتن

جز به حب حیدر و شبیر و شبر داشتن 

او بر این باور بود که برای سخن گفتن از حسنین(ع)، باید حال و خلق و خوی حسینی داشت.

چند گویی زحال خیر که قال                قال بیحال عار باشد و شین

چون سنایی ز خود نه منقطعی             چه حکایت کنی ز حال حسنین

سنایی بر این نظر اعتقاد داشت که مدعی پیروی از اهل بیت باید از هر جهت خود را آماده کند تابه اخلاق نیکو متخلق شود.                                            دعوی ایمان کنی و نفس را فرمان بری            با علی بیعت کنی و زهر پاشی بر حسن

                        

سنایی به حدی نسبت به یزید و دار و دسته‌اش ابراز احساس بیزاری می‌کند که بیعت کنندگان با یزید را یزیدی دیگر می‌خواند و الا انسان دارای وجدان سالم هرگز حاضر نمی شود با یزید بیعت کند چه رسد به انسان مؤمن.

دین حسین توست، آز و آرزو، خوک و سگ است

تشنه این را می‌کشی و آن هر دو را می‌پروری

بر یزید و شمر ملعون چون همی لعنت کنی

چون حسین خویش را «شمر» و «یزید» دیگری...

گرد جعفر گرد، گر دین‌جعفری خواهی همی

زانکه نبود هر دو: هم دینار و هم دین‌جعفری‌

در مقابل نگرشی که به یزید و شمر دارد امام حسین(ع) را سرآمد همه شهیدان تاریخ می داند.

سراسر جمله عالم پرشهید است

شــهــیدی چـون حسیــن کربلا کو 

سر بر آر از گلشن تحقیق تا در کوی دین

کشـتـگان زنده بیـنی انجــمن در انجــمن

در یکی‌صف، کشتگان بینی به تیغی چون حسین

در دگر‌صف، کشتگان بینی به زهری چون حسن

از دیدگاه سنایی غزنوی عامل و علت پیدایی قیام عاشورا آن بوده است که گروهی دنیاخواه، تاب تحمل شخصیت لامکانی حسین(ع) را نداشتند و به همین دلیل از آنجا که ظالمان ظلمت‌پرست، چشم دیدن نور خورشید را ندارند و خفاش‌وار شبانگاهان بیرون می‌آیند‌؛ لذا در صدد برآمدند خورشید وجود امام حسین(ع) را به تاریکی بکشانند تا بدین وسیله در زندگی دیجور خود غوطه‌ور شوندو هیچ مانع و رادعی در میان نبینند.

لامکان گوی، کاصل دین این است             سر بجنبان که جای تحسین است

دشمنی حسین از آن جسته‌ست                  که علی لفظ لامکان گفته‌ست

این گروه گمراه نه تنها با حسین(ع) چنین برخورد کردند بلکه پیش از او، با پدر گرامی‌اش نیز همان رفتار را نمودند و فلسفه اصلی مخالفت با آنان با حضرت امیر در همین نکته نهفته بود. البته سر نبرد علی(ع) با آنان را نیز در همین مسأله می‌توان جستجو کرد. زیرا هر ضربت شمشیر علی(ع) که بر فرق شب‌پرستان فرود می‌آمد تا گستره نور الهی را وسیع‌تر کند و آدمیان را از آن بیشتر بهره‌مند سازد.

کافرانی در اول پیکار                        شده از زخم ذوالفقار، فگار

همه را برزده علی صد داغ                 شده یکسر قرین طاغی و باغ

چون آنان ضربات سهمگین علی(ع) را چه در عصر جاهلیت و چه در زمان خلافتشمتحمل شده بودند، لذا در سال 61 هجری در صدد انتقام بر آمدند تا بخشی از آنشکست‌ها را جبران کنند و با شماتت حسین(ع) و خانواده و یارانش در صدد ضربهزدن بر آن حضرت(ع) بر آیند.

کین دل بازخواسته ز حسین                  شده قانع بدین شماتت و شین12

پس قتل حسین(ع) را باید تاوان شکست‌هایی بدانیم که جاهلان و ظلمت‌پرستان یزیدی از ذوالفقار علی(ع) متحمل شده بودند.

سنایی، ‌با توجه به چنین نگرش عرفانی است که یزید و دار و دسته‌اش را مستحق لعن و نفرین دانسته و بدگویی از آنان را عامل و علت صدرنشینی آدمی در این دنیا و عالم آخرت می داند.

هرکه بد گوی آن سگان باشد                  دان که او شاه آن جهان باشد

سنایی آشکارا و بی‌واهمه به یزید و شمر لعن می‌فرستد و آنان را ملعونان ابدی می‌داند. سنایی در ضمن لعنت‌نامه خویش، نام جلادان را یک به یک یاد می‌کند و نفرین خود را نثار آنان می‌سازد و کارهای آنان را بسیار شرم‌آور دانسته، آنان را محکوم کرده، مطرود اعلام می‌دارد.

کربلا چون مقام و منزل ساخت            ناگــه ابن‌زیـاد بر وی تاخت

سـرش از تـن به تیغ ببریدند                و انـدر آن فعل سود می‌دیدند

علـی‌الاصـغـر ایـسـتاده بـه‌ پای             وآن سـگان بـه ظـلم داده رضا

سنایی در مواردی یزید و دار و دسته‌اش را به قوم ثمود تشبیه کرده و بیان می‌کند که ایشان نیز همان کارهایی را انجام می‌دهند که قوم ثمود بدان مرتکب شده بود.

عمرو عاص و یزید و ابن زیاد           همچو قوم ثمود و صالح و عاد

بر جـفا کرده آن سگان اصرار            رفتـه از حقـه بر ره انـکـار

هیچ نــاورده در ره بـیداد                  مصطـفی را و مـرتضی را یاد

یکسـو انداخته مـجـامـله را                زشـت کـرده ره مـعـامله را

کـرده دوزخ برای خویش معد            بـوالـحکم را گزیده بر احمد

راه آزرم و شـرم بـربـسـته               عـهد و پیمان شرع بشکسته

اما البته در میان آدمیان، کسانی هستند که چون دل تاریک و خدا ناشناسی دارند از عرفان اندک بهره ای نبرده اند، خود را به ثمن بخسی به دنیا می فروشند و در صف یزیدیان قرار می دهند. لذا، آدم خیره سر است. هر کسی به ریختن خون امام حسین(ع) راضی باشد البته مستحق لعن و نفرین نیکان و عارفان خواهد بود.

خیره راضی شود به خون حسین             که فزون بود وقعش از ثقلین

بنابر این هر کسی که پیرو آدمهای پلیدی چون یزید و عمرو عاص باشد و به پیروی آنان افتخار کند، یقینا در دنیا نه تنها از دعای خیر صاحب نفسان محروم خواهد بلکه نفرین و لعن آن ها را، هم در دنیا و هم در آخرت شامل حال خود خواهد کرد.

پس تو گویی یزید میر من است           عمروعاص پلید پیر من است

آنکه را عمرو عاص باشد پیر              یا یزید پلید باشد میــــر

مستحق عذاب و نفـرین است               بدره و بدفعال وبددین است

نه تنها یزید و دار و دسته‌اش در دنیا و آخرت مستحق عذاب خدا و نفرین اولیای خدا هستند؛ بلکه هر کسی که به نا حق از آنان به نیکی یاد کند نیز، در زمره آنان خواهد بود:

لعنت دادگر بر آن کس باد              که مر او را کند به نیکی یاد

اما البته عارفان و اولیای الهی و سالکان طریقت، ثنا و ستایش بر حسین(عو یاران فداکار و عارف او را وظیفه طریقتی خود می دانند و از این جهت همراهی و همگامی خود را با کسانی اعلام می‌کنند که با نور الهی راه می پیمایند و بر سر نیزه ندای قرآن سر می‌دهند.

ثنای حسین(ع) و یارانی و لعن و نفرین یزید و دار و دسته اش، در واقع استمرار مبارزه نیروهای متضادی است که از ابتدای خلقت آدمی تا به امروز وتا پایان جهان ادامه دارد. لذا موضع آدمی نسبت به یزید و یا نسبت به امام حسین(ع) دور نمی شودو همگامی با آن را عین طریقت به سوی حق می دانند و بر آن پافشاری می‌کنند.

از سنایی به جان میر حسین

صد هزاران ثناست دایم دین

در همین راستا، لعن و نفرین بر یزید و شمر و یاران آنها، در نگرش عرفانی معنا ومبنا پیدا می‌کند. سنایی با اشاره به همین دلیل اعلام موضع آنچنان می‌سراید.

یاد فاجعه کربلا، قوت قلب ره‌پویان وصال

سنایی برای تأکید بر لزوم تحمل رنج و بلا در انجام دادن اعمال دینی و نیز تحمل سختی های مراحل طریقت، از حسین بن علی(ع) مدد می جوید و تجربه تاریخی (در عرصه عرفان) آن حضرت و یارانش را الگویی تکرارناپذیر می‌داند و بدین‌لحاظ مطالعه داستان عاشورا را بر خود و ره‌پویان حقیقت فرض می‌داند.

تا ز سر شادی برون ننهند مردان صفا

پای نتوانــند بـردن بــر بساط مصطفی

خرمی چون باشد اندر کوی دین کز بهر مل

خون روان کردند از حلق حسین در کربلا

از برای یک بلی کاندر ازل گفته ست جان

تا ابد اندر دهد مرد «بــلی» تن در بــــلا

بدین ترتیب سنایی، حسین(ع) و شهادت او را الگوی منحصر به فردی می‌داند که فراروی سالکان طریقت، قرار گرفته است.

سراسر، جمله عالم، پرشهید است

شهیدی چون حسین کربلا کو22

الگونمایی عاشورا از دیدگاه سنایی، نه تنها به سبب فداکاری عارفانه است که حسین آن را به منصه ظهور رسانده است، بلکه علاوه بر آن عارفان و به ویژه سنایی و حسین(ع) و یارانش رابه عنوان کسانی می شناسد که مرگ پیش از مرگ طبیعی را تجربه کرده اند؛ چه از این دیدگاه اولیا و مردان خدا آنان‌اند که در این نشئه، مرگ نفس خود را دیده‌اند؛ «موتوا قبل ان تموتوا»

سنایی غزنوی با اشاره به این تجربه عرفانی که حسین بن علی(ع) آن را نیک آزموده بود چنین سروده است:

کاین طریق است که در وی چو شوی، توشه تو را

جز فنا بودن -اگر بـوذری و سلــمان- نــیست

این عروسی‌ست که از حسن رخـش با تـن تو

گر حسینی، همه جز خنجر و جز پیکان نیست

و نیز:

سـر برآر از گـلشن تحقـیق تا در کـوی دین

کشـــــتگان زنـده بیـنی انـجمـن در انجـمـن

در یکی‌صف کشتگان بینی به تیغی چون حسین

در دگر‌صف خستگان بینی به زهری چون حسن

سنایی، معرفت‌یابی به ماهیت قیام عاشورا و شخصیت امام حسین(ع) را در صورتی ممکن می داند که شخص، انقطاع از اغیار را تجربه کرده باشد و الا حکایت حسین(ع) را خواندن، سودی نخواهد داشت زیرا حسین(ع) دست به تجربه‌ای زده است که جز «میرندگان پیش از مرگ» نمی‌توانند آن را تجربه کنند و به فهم و درک و لمس آن نایل آیند.

چون سنایی ز خود نه منقطعی               چه حکایت کنی ز حال حسین25

پیروزی حسین(ع) و استمرار راه او        

سنایی بر این اعتقاد داشت که حق همیشه پیروز است هر چند که چند صباحی زیر ابرهای ظلمت و تاریکی پنهان بماند از این رو امام حسین(ع) حرکتی را آغاز کرد که ریشه در حقانیت الهی دارد از این جهت هرگز فراموش نخواهد شد و گرد شکست بر روی او نخواهد نشست.

به اعتقاد سنایی اگر چه ظالمان بدکردار، جاهلانه حرمت دین خدا را شکستند ودر ناب خاندان رسالت را که گزینه خوبان عالم بود پایمال نمودند و سرهای آل یاسین را بر سر نیزه ها کردند و تن‌هایشان را آماج زخم پیکان شمشیرها گردانیدند و با این عمل بد خویش خود را گرفتار نفرین ابدی ساختند چنانچه من سنایی از این خاندان بنی امیه بیزارم، اما نسیم کربلا، پیام آور بهشت است و قابل متابعت و پیروی، لذا من غلام آن زنی هستم که برای بوئیدن نسیم خوش کربلا هر روز به بیرون شهر می آمد و از دشمن جفاکار نیز هیچگونه هراسی نداشت. راز و رمز ماندگاری حسین(ع) و یارانش در این بود که ایشان تجلی کنندگان حق و اوصاف او بودند.از این نظر آینه‌های جمال الهی هرگز شکسته نمی شوند بلکه در هر عصری و مصری پایدار خواهند ماند. از نظر سنایی، کربلا قطعه‌ای از بهشت الهی است که در زمین تحقق یافته است و شهیدان کربلا گل‌های پاکی هستند که بر روی خاک کربلا شکفته‌اند و جهان را عطرآگین ساخته اند.

حبذا کربـلا و آن تعـظـیم                      کز بهشت آورد به خلق، نسیم

و آن تن سر بریده در گل و خاک            و آن عزیزان به تیغ، دل‌ها چاک

و آن تن سـر به خـاک غـلـطـیده             تـن بـی‌سـر بسی بد افتاده

از نظر سنایی امام حسین(ع) برگزیده همه جهان بوده است اما به دست اهل جفا شربت شهادت نوشید.

و آن گزین همه جهان کشته                  در گل و خـون تـنـش بـیاغشته

و آن چـنان ظالمان بدکردار                 کرده بر ظلـم خویشـتن اصـرار

حرمت دین و خاندان رسول                 جمله بـرداشـته ز جـهل و فضول

زخم شـمشیر و نـیزه و پیکان               بر سر نیـزه سـر به جـای سـنان

آل یاسین بـداده یـکسر جان                 عاجز و خوار و بی‌کس و عطشان

کرده آل زیـاد و شـمر لعین                ابـتدا ایـن چـنین تــبـه در دیـن

سنایی صراحتا بیزاری خود را از یزید و خاندان و اعوانش و حتی پدرش و عمر و عاص اعلام می کند و آنان را مستحق نفرین وعذاب الهی می داند. بلکه این لعنت شامل کسانی می شود که از یزید و... به نیکی یاد کنند.

من از ایـن ابن‌خال بیزارم                 کز پـدر نیز هم دل‌آزارم

لعنت دادگر بر آنکـس باد                  که مر او را کند بـه نیکی یاد

سنایی کرارا اعلام می‌کند که من دوستدار یزید و شمر نیستم.

من نیم دوستدار شمر و یزید               زان قـبـیله منـم به عهد، بعید

هر که راضی شود به بـد کردن           لعنتش طوق گشت در گردن

از سنایی به جان میر حسین               صد هزاران ثناست دایم دین

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰


شعر حافظ برای حضرت ابوالفضل - شاه شمشاد قدان

 

وبلاگ > مؤذن جامی، محمدهادیمرحوم کل احمد آقا ( کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی ) نقل می کردند که: « روزی جناب شیخ رجبعلی خیاط به من فرمودند: در عالم معنا، روح خواجه حافظ شیرازی را مشاهده کردم که بسیار منبسط بود. خواجه حافظ شیرازی رو به من کرده و گفت: من غزل شاه شمشاد قدان را، در وصف ماه منیر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام سرودم. و از این امر خیلی مسرور بود.».... یکی از زیبایی های معماری حرم مطهرش این است که ضریحش از ضریحهای دیگر بلندتر است و این اشاره به ششمشاد قدی اوست. همانطور که ضریح پدربزرگوارش مولا امیرالمؤمنین علیه ابسلام بطین است(فتأمل)...

 

شاه شمشاد قدان ، خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر منِ درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان
کمتر از ذره نئی، پست مشو، مهر بورز
تا بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی مِی داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
دامن دوست بدست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله ، سحر می گفتم
که شهیدان که اند این همه خونین کفنان
گفت حافظ من و تو مَحرم این راز نه ایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
 

تفسیر شعر 

شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
این شعر با عبارت شاه شمشاد قدان شروع می شود که منظور از آن حضرت ابوالفضل (ع) است.

اما در جای دیگر حافظ کلام خود را پس می گیرد و می گوید:


قدت گفتم که شمشاد است و بس خجلت به بار آورد
کاین بهتان چرا گفتم و این نسبت چرا دادم

که گویا به نظر حافظ ابوالفضل در مقام کلام ناگفتنی است و اینگونه پوزش خود را به مراتب اعلام می دارد اما ادامه بحث:خسرو شیرین دهنان این عبارت برگرفته از روایتی است که روزی امام حسین (ع) در جمعی نشسته بودند و حضرت ابوالفضل (ع) که درآن زمان کودک بود با زبان شیوا و بلیغشان با امام حسین (ع) و دیگر افراد به بحث و گفتگو پرداخته بود و چنان با سخنانش افراد مجلس را به حیرت وا داشته بود که امام حسین به وی لقب "شیرین سخن آل نبی" را اهدا کرد.

که به مژگان شکند قلب همه صف شکناناین مصراع اشاره به نام حضرت ابوالفضل (ع) دارد که نامشان عباس بود.عباس در لغت به شیری گفته می شود که با حالت چهره ومخصوصا چشمهایش ، طعمه اش را فلج کرده و ترس و جبن را طوری به وی القا می کند که طعمه خود را در چنگال شیر میبیند و هیچ حرکتی نمی نماید و مسلما به شکار شیر در می آید.

مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان

حافظ خود را در اشعارش خوش سخن یاد می کند اما اینجا در بیت دوم می بینیم که آن را با کسب اجازه از حضرت ابوالفضل (ع) بیان می کند.

تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان

آیا هیچ گاه می توان سیم و زر دنیا را بر بندگی اهل بیت ترجیح داد؟

حافظ به زیبایی هر چه تمام تر این مفهوم را به خواننده می رساند

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان

حافظ در این بیت به نوعی به حب اهل بیت و ائمه اشاره دارد و یاد آور می شود که راه رسیدن به معرفت خداوند از این سمت است نه از سمت ...

بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان

به نظر شما زهره جبین که می تواند باشد ...؟ آیا غیر از جبین مبارک امام حسین(ع) و حضرت عباس (ع) چه چیزی می تواند باشد؟ آن نازک بدنان غیر از جوانان شهید کربلا و خصوصا علی اصغر که می تواند باشد؟...الله اعلم

پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

این دو بیت اشاره به حدیثی از امام علی (ع) دارد که از همنشینی با پیمان شکن و بی وفا بپرهیز که باز هم اشاره به افراد سپاه یزید دارد که روزی خودشان و پدرانشان هم رکاب پیامبر و علی بودند و آن روز در مقابل فرزندان رسول خدا قد علم کرده اند....دوستان اهل ادب مسلما به معنای ژرف و عمیق بیت دوم مذکور پی می برند ...با اندکی فکر می توان دریافت که منظور دوست و دشمن کیست و اهرمنان کیستند...

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم
که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان

فصیح ترین قسمت این شعر بی گمان همین بیت است.خونین کفنان ، زیباترین لغت این بیت است که مسلما شهیدان کربلا را یادآور میشود

گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان

و بالاخره حافظ بیان می کند که من این را از خود نیافریده ام بلکه آن را از می لعل و شیرین دهنان -که در اوایل اشاره شد منظور از شیرین دهنان ، ائمه اطهار هستند- حکایت کرده ام.

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰


    شبهه های واقعه عاشورا                                                                                          سوال : روضه خوانها می گویند حضرت ابالفضل وقتی دست راستش قطع شد مشک را به دست چپ گرفت وپس ازقطع شدن دست چپ مشک را به دندان گرفت ،نکته اینجاست که اولا  : اگر دست قطع شود مشک هم همراه دست پایین می افتد وبرداشتن آن درمیان آنهمه دشمن خصوصا با دندان کار آسانی نیست.   دوما  : یک مبارزدرمصاف دشمن دردست راست شمشیر ودردست چپ سپردارد واگر علمدار باشد علم نیز دردستان اواست پس باسنگینی مشک چگونه از سلاح خود استفاده می کرده ؟سوما : چه لزومی داشته که مشک را به دست بگیرد درحالی که می توانست آن را برزین اسب ببنددویا بردوش خود بیندازد ؟ پس با این وصف درقطع دستان ابالفضل تردید وجود دارد.                                                                                                                                                 جواب:اصل قطع شدن دستان حضرت ابالفضل (ع) مورد اجماع مورخان وسیره نویسان است وکمترین تردیدی درآن وجود ندارد، اما داستان مشک ،از پیرایه هایی است که برای اولین بار مرحوم مجلسی آن را درکتاب خود آورده وبه مجهول بودن آن هم اشاره می کند..                                                                                                                                                                                        مقام حضرت اباالفضل العباس علیه السلام بر هیچ انسان منصفی پوشیده نیست و حتی مذاهبی غیر از شیعیان و ادیانی غیر از اسلام نیز برای ایشان احترام خاصی قائل هستند و اینکه بعضی افراد مغرض وناآگاه سعی در کوچک جلوه دادن شان وجودی حضرت عباس هستند امر عجیبی نیست .

     اگر از دید علمی و با توجه به منابع موثق تاریخی و روایی بخواهیم این مسئله را بررسی کنیم خواهیم دید که ماجرای آب آوردن و قطع شدن دست حضرت از معتبر ترین و صحیح ترین قضایای عاشورا است که بسیاری از منابع متقدم و معتبر نیز آن را نقل کرده اند مانند: امالی صدوق, ص 547, ح 731؛ اعلام الوری, ج 1, ص 395؛ الثقات ابن حبان, ج 2, ص 310؛ ارشاد, ج 2, ص 109؛ المناقب و المثالب نعمانی, ص 309؛ مناقب ابن شهر آشوب, ج 4, ص 108؛ شرح الاخبار, ج 3, ص 182 و...

        نکته ای که در این شبهه روی آن پافشاری شده و سعی شده خرافی و عجیب نشان داده شود  یعنی موضوع مشک،مطلبی است که تنها از زمان علامه مجلسی به بعد و از کتاب بحار الانوار نقل شده است. ماجرای مشک به دست راست و چپ گرفتن و قطع شدن دستان و سپس به دندان گرفتن را تنها علامه در روایتی مرسل و مجهول به آن اشاره کرده و جالب اینجاست که در پاورقی همان صفحه هم به آن اشاره شده این روایت علاوه بر مرسل و مجهول بودن,بعضی مسائل آن مخالف تمام مقاتل است و تنها آنچه که در کتب معتبر نقل شده همان مشک به دوش گرفتن برای آوردن آب و سپس قطع شدن دستان در حین بازگشت است اما نحوه و چگونگی آن تنها از بحار الانوار به بعد نقل شده آنهم همانطور که ذکر کردیم با روایتی مرسل و مجهول که بسیار روشن و معلوم است که اینچنین روایتی حجیت و سندیت قطعی ندارد که بخواهیم بر آن اشکال و ایراد گرفته و آن را سندی بر خرافی بودن قضایای عاشورا بدانیم.

متاسفانه آب و تاب دادن بعضی جریانات عاشورا توسط عده ای مداح و یا نویسنده بی سواد نیز به این تحریفات دامن زده در حالی که حتی این افراد به کلام خود علامه هم در ضعیف بودن این روایت دقت نکرده و برای گرم شدن مجالس خود و یا هر علت دیگری دست به ترویج بعضی مسائل مبهم می زنند.

          بسیاری ازشاعران بنام درمرد قطع دستان ابالفضل شعر سروده اند که خود براهل نظر حجت است.                                                                                                                                      



 در جریان شهادت حضرت ابوالفضل العباس «‌علیه السلام » ابتداء کدام دستشان قطع گردیده است ؟

طبق نقل کتب مقتل ابتداء دست راست ایشان به هنگام تلاش برای حمل آب قطع شد ه است . و این بیت معروف  منسوب به ایشان هم مربوط به همین جا است که :
والله ان قطعتموا یمینی          احامی  ابدا عن دینی
عن اما الصادق الیقین        نجل النجباالطاهر الامین
«سوگند به خدا اگر دست راستم را بریدند, باز تا ابد از دین خود پیشوای راستگو ی خود بجای تردید حمایت کنم , آن امامی که نواده پیامبر و پاک است» برای کسب اطلاع بیشتر به کتبی چون لهوف اثر سید بن طاوس  و نفس المهموم شیخ عباس قمی مراجعه کنید .


حضرت ابوالفضل العباس چگونه مشک، شمشیر، سپر و عَلَم را با هم حمل می کرد و دهنه اسب را در دست داشت؟ ایشان با آن همه شجاعت، چگونه دست هایش قطع شد و به شهادت رسید؟

بی تردید حضرت عباس(ع) یکی از شجاع‏ترین انسان‏ها بود. از این رو دشمن از او وحشت داشت. داده ‏های تاریخ نشان از آن دارد که نیروهای دشمن برای به شهادت رساندن حضرت در پشت نخل‏ها کمین کرده و در فرصت مناسب به او حمله می کردند. در یکی از فرصت‏ها کسی که پشت نخل کمین کرده بود، با ضربتی دست راست حضرت و سپس شخص دیگر در لحظه‏ ای غافلگیرانه، دست چپ حضرت را قطع کردند.
همچنین اگر دشمنان تن به تن با ابوالفضل(ع) می جنگیدند، هیچ کدام از آنان توان مقابله با حضرت را نداشتند. بر این اساس بین قظع دست‏های حضرت توسط دشمن و شجاعت او منافات نیست، زیرا در جنگ هایی که دشمن به صورت دسته جمعی حمله می کند، شجاع‏ترین انسان‏ها هم کشته می شود و دست‏های آن‏ها قطع می گردد.
از متون تاریخی استفاده می شود حضرت عباس(ع) به منظور آوردن آب به شط فرات رفته بود؛ از این رو این احتمال وجود دارد که حضرت عَلَم در دست نداشت تا پرسش شما مطرح شود.
مقصود از این که عباس(ع) عَلَم دار بود، آن است که وی فرمانده لشکر امام بود و نیروها را سازماندهی می کرد و پرچم لشکر هنگام حمله گروهی در دست ایشان بود. معنای علمدار بودن آن نیست که حتی در هنگام آب آوردن عَلَم بر دست داشته است. از سوی دیگر در بعضی جنگ‏ها سوارکاران ماهر دهنه اسب را به دست نمی‏گرفتند؛ مضافاً بر این که برخی از اسب‏های تربیت شده می توانستند به سمت و سویی حرکت کنند که مدّ نظر سوار کار بود

هر چند در مورد چگونگی شهادت آقا ابالفضل العباس(ع) در منابع تاریخی و مقاتل اختلافاتی وجود دارد،ولی مشهور و معروف این است که: 

عبّاس بن على علیه‌السلام هنگامى که دید تمام یاران و برادران و عموزادگان شربت شهادت نوشیدند، گریست و به شوق دیدار پروردگار جلو آمد و پرچم را بر گرفت و از برادرش امام حسین علیه السلام اجازه میدان خواست.

امام علیه‌السلام (که از فراق برادر سخت ناراحت بود) به سختى گریست به گونه‏‌اى که محاسن شریفش از اشک دیدگانش‏‌، تر شد، و فرمود: «یا أَخی کُنْتَ الْعَلامَةَ مِنْ عَسْکَری وَ مُجْمِعَ عَدَدِنا، فَإِذا أَنْتَ غَدَوْتَ یَؤُلُ جَمْعُنا إِلَى الشِّتاتِ، وَ عِمارَتُنا تَنْبَعِثُ إِلَى الْخَرابِ :

برادر جان! تو نشانه (شکوه و عظمت و) برپایى سپاه من و محور پیوستگى نفرات ما هستى. اگر تو بروى (و شهید شوى)، جمعیّت ما پراکنده، و ویران مى‌‌‏شود.

عبّاس علیه‌‌السلام عرض کرد: «فِداکَ رُوحُ أَخیکَ یا سَیِّدی! قَدْ ضاقَ صَدْری مِنْ حَیاةِ الدُّنْیا، وَ أُریدُ أَخْذَ الثَّارِ مِنْ هؤُلاءِ الْمُنافِقِینَ»

جان برادرت فدایت، اى سرورم! سینه‌‌‏ام از زندگانى دنیا به تنگ آمده است، مى‏‌‌خواهم از این منافقان انتقام (آن خون‏هاى پاک را) بگیرم.

امام علیه‌‌السلام فرمود: «إِذا غَدَوْتَ إِلَى الْجِهادِ فَاطْلُبْ لِهؤُلاءِ الْأَطْفالِ قَلیلًا مِنَ الْماءِ»

اینک که آهنگ میدان دارى براى این کودکان، آبى تهیّه کن.

لذا عباس بن علی(ع) بى درنگ بر اسب شده و نیزه و مشک را برداشت و به سوى فرات روانه شد.

مأموران فرات، آن حضرت را محاصره کردند و هدف نیزه‏‌ها قرار دادند ولى آن حضرت دلاورانه لشکر دشمن را شکافت و تعدای از آنان را به خاک هلاکت افکند و وارد فرات شد.

«فَلَمَّا أَرادَ أَنْ یَشْرَبَ غُرْفَةً مِنَ الْماءِ ذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَیْنِ وَأَهْلِ بَیْتِهِ فَرَضَّ الْماءَ وَمَلَأَ الْقِرْبَةَ»

هنگامى که خواست مقدارى آب بیاشامد تشنگى امام حسین علیه‌السلام و اهل‏بیتش را به خاطر آورد، آب را روى آب ریخت، مشکش را پر کرد. (1)

آنگاه مشک را بر دوش راست خود نهاد و به‏ سوى خیمه رهسپار شد و چنین گفت:

یا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَیْنِ هُونِی / وَبَعْدَهُ لا کُنْتِ أَنْ تَکُونِی‏

هذا حُسَیْنٌ وارِدُ الْمَنُونِ / وَتَشْرَبینَ بارِدَ الْمَعینِ

هَیْهاتُ ما هذا فِعالُ دینِی‏ / وَلا فِعالُ صادِقِ الْیَقینِ

«اى نفس (عباس)! زندگى پس از حسین علیه‌السلام خوارى و ذلت است، مبادا پس از او زنده بمانى.

این حسین است که شربت مرگ مى‌‏نوشد و تو مى‏‌خواهى آب سرد و گوارا بنوشى؟!

هیهات! چنین کردارى، از آیین من نیست و نه کردار شخص راست باور.

سپاه خون آشام ابن سعد اطرافش را گرفتند. عباس دلیرانه در آن میان حمله مى‌‏کرد و این رجز را مى ‏خواند:

لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذَا الْمَوْتُ رَقا / حَتَّى أُوارى‏ فِی الْمَصالیتِ لَقا

نَفْسِی لِسِبْطِ الْمُصْطَفى‏ الطُّهْرِ وَقا / إِنِّی انَا الْعَبَّاسُ اغْدُو بِالسَّقا

وَلا أَخافُ الشَّرَّ یَوْمَ الْمُلْتَقى‏

هنگامى که مرگ فرا رسید، مرا از آن باکى نیست، تا آن هنگام که شمشیرها مرا در خاک افکنند.

من جانم را سپر فرزند زاده پیامبر پاکیزه خوى قرار داده‏‌ام، من همان عباسم که سمت سقائى دارم، و از سختىِ نبرد، واهمه‏‌اى ندارم.                                                                                                                                                                                           

مقام دست‌های علمدار کربلا، مکان‌هایی است که به شهادت تاریخ در این مکان‌ها، دست‌های مبارک حضرت قمربنی‌هاشم به زمین افتاد.

به گزارش خبرگزاری اهل‌بیت(ع) ـ ابنا ـ یکی از تلخ‌ترین وقایع حادثه روز عاشورا، شهادت علمدار کربلا، حضرت اباالفضل العباس(ع) بوده است که لشکریان عمربن‌سعدابی‌وقاس، دست‌های علمدار کربلا را جدا کردند و ایشان را از رسانیدن آب به تشنگان حرم حسینی بازداشتند.

مقام دست‌های ایشان، مکان‌هایی است که به شهادت تاریخ در این مکان‌ها، دست‌های آن بزرگوار به زمین افتاد.

مقام دست راست علمدار کربلا

مقام دست راست حضرت عباس(ع) در جهت شمال شرقی آستان مقدس عباسی و در منطقه‌ای مابین محله‌های "باب بغداد" و "باب الخان" قرار دارد. این مکان درون کوچه‌ی نافذ قرار گرفته است و بر دیوار این مقام، نقش زیبایی دیده م‌ شود که تاریخ آن به سال 1324ه برمی‌گردد. اما نام گوینده صاحب آن ذکر نشده است. در بالای این پنجره کتیبه‌ای وجود دارد که تاریخ آن به سال 1324 هجری قمری باز می‌گردد.                            

در جلوی آن پنجره‌ای با لنگه‌های باز و ساخته شده از مس دیده می‌شود. کناره‌های این پنجره، بالا و زیر آن با کاشی کربلایی پوشیده شده است. تاریخ ساخت این پنجره پایین شیار سمت راست نوشته شده که به 1394ه/1974م برمی‌گردد و بر بالای در سمت راست نوشته شده است(اثر جعفر داوود السباک). بالای این پنجره، تابلویی از کاشی کربلایی وجود دارد که بر روی آن دست قطع شده حضرت اباالفضل العباس(ع) ترسیم شده و در اطراف این دست، درخت‌های نخل کشیده شده است.

همچنین در بالای این پنجره تصویر دو دست قطع شده روبروی هم وجود دارد که در سمت راست آن عبارت «این مقام» و در سمت چپ «دست عباس» نوشته شده است و بالای آن کتیبه‌ای از کاشی کربلایی دیده می شود که بر آن ابیاتی از حضرت ابوالفضل نوشته شده که در هنگام ایستادن در کنار رود فرات آنها را سروده است.

حضرت در این ابیات می‌گوید:
یا نفس من بعد الحسین هونی وبعد ما کنت أن تکونی
ای نفس بعد از حسین(ع) آرام باش و مدارا کن که بعد از حسین وجود نداشته‌ای که بخواهی بمانی.
هذا حســـــــــــین وارد المنون وتشــربین بارد المعینِ
این حسین است که مرگ را می‌نوشد و تو آب سرد جاری می‌نوشی.
والله ما هــــــــــــذا فعال دینی ولا فعال صادق الیقین
به خدا سوگند حسین(ع) این یک عمل مذهبی و یا عملی از سوی صادق الیقین نیست

در هر دو طرف جلوی مقام حضرت عباس(ع) ، پنجره‌ای واقع شده است که اطراف آن با کاشی کربلایی پوشیده شده و بر بالای آن کتیبه‌ای قرار دارد که بر روی آن چنین نوشته شده است: (بسم الله الرحمن الرحیم : وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا) سورة النساء - آیة 95.

مقام حضرت، پنجره ای برنزی است که در کوچه‌ی «الصخنی» در نزدیکی «باب العلقمی» واقع شده است و معروف است که این مقام در اواسط قرن سیزدهم هجری بر بقایای رودی که در آن زمان به رود «مقبره العباس» معروف بوده، ساخته شده است.

مقام دست چپ علمدار کربلا

مقام دست چپ حضرت ابالفضل العباس(ع) در ضلع جنوب شرقی حرم مطهر حضرت عباس(ع) و در منطقه «باب الخان» قرار دارد. مقام کنونی جایگزین مقامی است که در طرح توسعه این منطقه پس از سال 1411 هـ / 1991م تخریب شد. مقام فعلی دست چپ حضرت عباس(ع) در ابتدای یکی از کوچه‌ها و مشرف بر خیابان کمربندی جدیدی است که دور تا دور حرم امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) را فراگرفته است.

این مقام با بخشش‌ها و کمک‌های فردی به نام «حاج عباس عبدالرسول» ساخته شده است که اسم وی روی آن نیز نوشته شده است. مقام جدید چند متر از مقام قدیم که هم اکنون در خیابان اطراف حرم حضرت عباس(ع) و روبروی باب الکف (الامیر) و در نزدیکی پیاده‌روی کنونی واقع است، دورتر است و امید می‌رود که در جریان طرح توسعه جدید این دو حرم به مکان قدیم خود انتقال داده شود.

این مقام حاوی یک پنجره کوچک برنزی و مزین به آینه های کوچکی است که خارج از خانه شماره 52/51- که در طرح توسعه خیابان حائر تخریب شده- می باشد. بر روی این پنجره، دعاهایی نوشته شده و بر بالای آن نیزابیات شعری از مرحوم شیخ محمد السراج نوشته شده است:

سل اذا ما شئت واسمع وأعلم ثم خذ منــــی جواب المفهـم
اگر خواستی بپرس، بشنو و بدان آنگاه جواب مطلب را از من بگیر
ان فـی هذا المقـام انقطــــعت یسرة العبــــــــاس بحـر الکرم
در این مقام، دست چپ عباس دریای کرم و بخشش قطع شده است
ههنا یا صاح طـاحــــــــت بعدما طاحت الیمنى بجنب العلقمی
ای دوست من، دست چپ عباس همینجا و پس از دست راست او در کنار علقمه قطع شد
أجر دمع العــــین وابکیـه أسى حق ان تبــــکی بدمـع من دم
از اندوه و غم گریه کن و اشک بریز، اگرچه درستش این است که خون گریه کنی

ظاهر کنونی این مقام به صورت هشت است که در آن چهار پنجره و یک درب مسی داری دو دریچه وجود دارد. ارتفاع این در دو متر و از جنس مرمر و مزین به کاشی کربلایی است و به صورت کتیبه ای است که بر روی آن این سخن حضرت عباس(ع) نوشته شده است:

یانفس لا تخشی من الفجار وأبشری برحمة الجبار
ای نفس از ستمکاران و فاجران نترس و به رحمت خداوند جبار بشارت ده
قد قطعوا ببغـــــیهم یساری فاصـلهم یارب حر النار
با ظلم و ستم خود دست چپم را قطع کردند. پروردگارا آتش جهنم را به آنها برسان

بربالای مقام دست چپ حضرت عباس(ع)، گنبد کوچکی قرار دارد که با کاشی کربلایی پوشش داده شده و با این آیه مزین شده است: (بسم الله الرحمن الرحیم: إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ صدق الله العلی العظیم ) سورة التوبة –111 .
روبروی این مقام آیه زیر نوشته شده است: بسم الله الرحمن الرحیم: (( الذین إن مکناهم فی الأرض أقاموا الصلوة واتوا الزکوة وامروا بالمعروف ونهوا عن المنکر ولله عاقبة الأمور)) صدق الله العلی العظیم.
در جلوی این مقام این عبارت بر مرمر منقش شده است: ( سلام بر تو ای حامل پرچم طف و مقام سقوط دست چپ ابوالفضل العباس)                                                                                                               

نکته دیگر که به ذهن متبادر می شود این است که حضرت مشکرا برپشت اسب گذارده وبا دستان آن را نگه میداشته.

اینکه حضرت مشک را چگونه با دست گرفته است نمی دانیم ولی امکان آن هست که حضرت مشک را روی اسب گذاشته و با دستانش کنترل و هدایت می کرده است و بعد از جدایی دست ها،هدایت مشک را به دست دیگر می داده ولی وقتی همه ی تاریخ نگاران بر این قول اتفاق نظر دارند ودلیلی برای دروغ بودن آن پیدا نمی کنیم شایسته نیست ما بگوییم این با عقل ما هم خوانی ندارد،پس دروغ است. چراکه اگر اینگونه باشد خیلی از نقل ها ی تاریخ را باید به دلیل اینکه عقل ما نمی تواند بپذیرد رد کنیم. اگر چیز محالی بود و امکان تحقق نداشت تاریخ نگاران آن عصر که از زمره ی باسوادان حساب می شدند،هرگز اینچنین دروغ واضحی را نمی نوشتند و از طرفی اگر یک نقل بود می گفتیم ممکن است دروغ باشد اما امکان ندارد ده ها تاریخ نویس اتفاقی همه با هم دروغ بنویسند و کلامشان هم عینا مثل هم باشد.لازم به ذکر است که وقتی تاریخ نگار دروغ می نویسد، که ترسی داشته باشد از بیان حقیقت در صورتی که اکثر تاریخ نگاران از جبهه ی عمرسعد بودند و ترسی از نوشتن واقعیت نداشتن                                                                                                                                                                                رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی

معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو
میان اهل عالم در وفا ضرب‌المثل کردی
فرستادی به قربانگاه اسماعیل‌هایت را
همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی
کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی
خودش را در کنار مادرش حس کرد بغضش ناگهان وا شد
خدا را شکر بودی زینب خود را بغل کردی
چه شیری داده‌ای شیران خود را که شهادت را
درون کامشان شیرین‌تر از شهد و عسل کردی
رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد
به تیغ اشک خود، اعرابشان را بی‌محل کردی
محسن رضوانی


نقّاش - رباعی - شعر حضرت ابالفضل العبّاس (ع) - محمّدحسین ملکیان - شورمحرّم81

بسم الله الرّحمن الرّحیم
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
نوبت به لبان خشک عباس رسید
نقّاش چقدر آه باید بکشد
محمّدحسین ملکیان

منبع : آیات غمزه




قبله نما - رباعی - شعر حضرت ابالفضل العبّاس علیه السلام - جلیل صفربیگی - شورمحرّم77

بسم الله الرّحمن الرّحیم

"یا من هو اسمه دوا " عبّاس است
"یا من هو ذکره شفا" عبّاس است
کعبه ست حسین و کربلا هم قبله
در مذهب ما قبله نما عبّاس است

جلیل صفربیگی



 - غزل - شعر شهادت حضرت ابالفضل العبّاس (ع) - علی اکبر لطیفیان - شور محرّم60

بسم الله الرّحمن الرّحیم
تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت
تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست
پس این فرات بود که با تو وضو گرفت
کوچک نشد مقام تو ،نه! تازه کربلا
با آبروی ریخته ات آبرو گرفت
شرم زیاد تو همه را سمت تو کشید
این آفتاب بود که با ماه خو گرفت
دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی
وقتی عمود ازسر تو آرزو گرفت
خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیله ی ما یک عمو گرفت
از آن به بعد بود صداها ضعیف شد
از آن به بعد بود که راه گلو گرفت
***
زینب شده شکسته غرورش، شنیده ای؟
دست کسی به کنج النگوی او گرفت
در کوفه بیشتر به قدت احتیاج داشت
با آستین پاره نمی شد که رو گرفت
علی اکبر لطیفیان




تذهیب - غزل - شعر شهادت حضرت ابالفضل العبّاس (ع) - مهدی رحیمی - شور محرّم59

بسم الله الرّحمن الرّحیم
چون زل زدن آخر شیری به شکارش
در بین دو ابرو گِرهی خورده به کارش
آن تیر که رفته ست گره را بگشاید
خود نیز گره خورده به چشمان خمارش
از دور حرم ماه پریشان طرف آب
خارج شده از محور دوّار مدارش
من در عجبم ماه چرا در وسط روز
بر آینه‌ی علقمه افتاده گذارش
تذهیب دو تا چشم و دو ابروی معلّی
قرآن به سخن آمده با نقش و نگارش
طوفان مهیبی ست که تا چشم ببیند
تیر است که از دور می آید به مهارش
بی دست و سر و چشم ولی باز می آید
انگار که با مرگ به هم خورده قرارش
مهدی رحیمی




ماه طایفه - غزل - شعر شهادت حضرت ابالفضل العبّاس(ع) - سیّد حمیدرضا برقعی - شورمحرّم58

بسم الله الرّحمن الرّحیم
چشمان خیس علقمه امواج رود بود
آن روز رود، شاهد کشف و شهود بود
آن روز سرخ، علقمه محراب کوفه شد
در دست ابن ملجم میدان، عمود بود
از شوق سجده صالح دین از فراز اسب
بر خاک سبز کرب و بلا در سجود بود
شکر خدا که راه تماشا گرفت خون
آخر هنوز صورت مادر کبود بود
این قصّه آب می خورد از چشم شور ماه
نسبت به ماه طایفه از بس حسود بود
سیّد حمیدرضا برقعی



بانگ العطش - شعر شهادت حضرت ابالفضل العبّاس(ع) - شعر حضرت عبّاس(ع) - غلام­رضا سازگار - شورمحرّم57

بسم الله الرّحمن الرّحیم
چو دید تشنه ی لب های خشک او دریاست 
به آب خیره شد و ناله اش زدل برخواست
که آب! از چه نگر دیدی ازخجالت آب؟
تو موج می زنی و تشنه یوسف زهراست 
ز یک طرف تو زنی نعره از جگر در بحر 
ز یک طرف به حرم بانگ العطش بر پاست
قسم به فاطمه هرگز تو را نمی نوشم 
که در تو عکس لب خشک سید الشهداست 
ز خون دیده ی من روی موج بنویسید 
که از تمامی اطفال تشنه تر سقّاست 
خدا گواست که با چشم خویشتن دیدم 
سکینه را که لبش خشک و دیده اش دریاست 
درون بحر همه ماهیان به هم گویند
حسین تشنه و سیراب وحشی صحراست
نوشته اند به لب­های خشک من ز ازل 
که تشنه کام گذشتن ز بحر شیوه ی ماست 
ز شیر خواره برایت پیام آوردم 
پیام داده که: ای آب غیرت تو کجاست؟ 
صدای نعره ی دریا به گوش جان بشنو
که موج آب هم این طرفه بیت را گویاست 
سلام خالق منّان سلام خیرالنّاس 
سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس
غلام­رضا سازگار




جواب رد - غزل - شعر شهادت حضرت ابالفضل العبّاس(ع) - مهدی فرجی - شورمحرّم56

بسم الله الرّحمن الرّحیم
جواب رد دادی خاندان مادریَت را
که آشکار کنی غیرت برادریَت را
عمو تو باشی و اهل حرم جواب نگیرند؟
فرات منتظر است اقتدار حیدریَت را
کسی ندید که یک لحظه هم بروز ندادی
در آن شکوه عقابی دل کبوتریَت را
اگرچه کینه ی آن قوم، خون پاک تو را ریخت
زبان گشود عرب قصّه ی دلاوریَت را
چنان حسین ز پاکان هاشمی است نژادت
اگر قبول نکردی دمی برابریَت را
تو ماه، ماهِ بنی‌هاشمی که دختر خورشید
همان نخست پذیرفته بود مادریَت را
مهدی فرجی


سمت حرم - غزل - شعر شهادت حضرت ابالفضل العبّاس (ع) - مهدی رحیمی - شور محرّم55

بسم الله الرّحمن الرّحیم
تیغ در بین دو ابروش به هم برگشته
آن­که ابروش چنان تیغ دو دم برگشته
بس که موزون و تراز است به چشمم انگار
پیش بالاش بلندای علم برگشته
ردّ پایش طرف آب چرا این گونه­ ست؟
یک قدم رفته به پیش و دو قدم برگشته
خوب دقّت کن از طرز قدم­ها پیداست
که به کَرّات سرش سمت حرم برگشته
چقدر تیر که تا سینه­ ی او آمده و
دختری خورده به عبّاس قسم... برگشته
از سر یوسف تا آخر قرآن تنش
آیه‌ ی کوته دستان قلم برگشته
تیغ وا کرده دو ابرو وسط پیشانیش
آنکه ابروش چنان تیغ دو دم برگشته
مهدی رحیمی

امام - غزل - شعر حضرت ابالفضل العبّاس(ع) - مرتضی امیری اسفندقه - شورمحرّم54

بسم الله الرّحمن الرّحیم
اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست
حسین، پیش تو انگار در کنار علی ست
کسی چنان که تو، هرگز شبیه حیدر نیست
زلال علقمه، در حسرت تو می‌سوزد
کنار آبی و لب‌های تفته ‌ات، تر نیست
به زیر سایه ‌ی دست تو می‌نشست، حسین
چه سایه‌ ای و چه دستی! شگفت‌آور نیست؟
حدیث غیرتت آری شگفت‌آور بود
که گفته ‌است که دست تو، آب‌آور نیست؟
شکست، بعد تو پشت حسین فاطمه، آه!
حسین مانده و مقتل، علی اکبر نیست
حسین مانده و قنداقه‌ ی علی اصغر
حسین مانده و شش ماهه ‌ای که دیگر نیست
نمانده است به دست حسین از گل‌ها
گلی پس از تو، دریغا! گلی که پرپر نیست
هزار سال از آن ظهر داغ می‌گذرد
هنوز روضه‌ی جانبازیَت، مکرّر نیست
قسم به مادرت امّ‌ البنین! امامی تو
اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
مرتضی امیری اسفندقه

بُهت - غزل - شعر حضرت زینب (س) - شعر حضرت ابالفضل العبّاس(ع) - قاسم صرّافان - شورمحرّم53

بسم الله الرّحمن الرّحیم
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
آن صورت مهربان را ، محبوب هر دو جهان را
وقتی غریبانه می رفت بی یار و یاور ندیدی
آری در آوردن تیر بی دست از دیده سخت است
امّا در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی
حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست
یا بُهت ناباوری را در چشم مادر ندیدی
شد پیش تو ناامیدی تیر نشسته به مشکت
مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی
بر گودی سرد گودال خوب است چشمت نیفتاد
چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی
مجنونی امّا برادر مجنون تر از من کسی نیست
آخر تو بر خاک صحرا لیلای بی سر ندیدی
قاسم صرّافان

نمی توانم... - قصیده - شعر محرّم - شعر شهادت حضرت ابالفضل العبّاس(ع) - علی­رضا قزوه - شورمحرّم52

بسم الله الرّحمن الرّحیم

محرّم آمده از شهر غم علم در دست
برای سینه زدن ، تکیه شد سراسر دست
محرّم آمد و خم­خانه ی ازل وا شد
وضو ز باده گرفتم ، زدم به ساغر دست
حسین آمده با ذوالفقار گریانش
که : هان حسینم و تنهاترین علم بر دست
حسین آمده تا شرح شقشقیّه کند
حسین آمده با خطبه ی پدر در دست
( چو دست برد به تیغ ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر ، دست؟ )
چو ذوالفقار علی چرخ می زند ، بی تاب
چه حال داده خدایا مگر به اکبر دست؟
ز خیمه گاه می‌ آید چو گردباد عطش
حسین را بنگر پاره ی جگر در دست!
چه روز بود که دیدیم ما به کرب و بلا!
چه حال بود به ما داد روز محشر دست!
بدو شکایت اهل مدینه خواهم برد
به خواب گر دهدم دیدن پیمبر ، دست
نشسته ام به تماشای زیر و رو شدنم
به لحظه ای که برد شمر ، سوی خنجر ، دست
به خویش می نگرم با دو چشم خون آلود
نگاه کردم و در نهر شد شناور ، دست
به رود علقمه بنگر که می زند بر سر
به دستگیریِمان موج شد سراسر دست!
نمی توانم بر روی عشق ، بندم چشم
نمی توانم بردارم از برادر ، دست
***
تو هر دو چشم من ! از هر دو چشم، چشم بپوش
ز هر دو دست ، برادر! بشوی دیگر، دست
به پای دست تو سر می دهند، سرداران
به احترام تو با چشم شد برابر، دست!
به یاد دست تو ای روشنای چشم حسین!
چقدر شام غریبان زدیم بر سر، دست
تو را فروتنی از اسب بر زمین انداخت
نمی رسید وگرنه به آن صنوبر، دست
قنوت، پر زدن دست­های مشتاق است
به احترام ابوالفضل می کشد، پر، دست!
مگر تو دست بگیری که دست­گیر تویی
به آستان شفاعت نمی رسد هر دست!
اگر چه پیش قدت شد قصیده ام کوتاه
به اشتیاق تو شد، سطر سطر دفتر، دست
حدیث دست تو را هیچ کس نخواهد گفت
مگر به روز قیامت رود به منبر ، دست!
علی­رضا قزوه

نایاب - سید حمید رضا برقعی - شعر شهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم 70

به نام خدا

مشک برداشت که سیراب کند دریا را 
رفت تا تشنگی‌اش آب کـند دریا را 
آب روشن شد و عکـس قمر افتاد در آب 
ماه می‌خواست که مهتاب کند دریا را 
تشنه می‌خواست ببیند لـب او را دریا 
پس ننوشید که سیراب کند دریا را 
کوفه شد علقمه، شقّ القمری دیگر دید 
ماه افتاد که محراب کند دریا را 
تـا خجالت بکشد، سرخ شود چهره آب 
زخم می‌خورد که خوناب کند دریا را 
ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس 
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را 
آب مهریّه ی گل بود والّا خـورشید 
در توان داشت که مرداب کند دریا را 
روی دست تو ندیده است کسی دریا را 
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را 
سید حمید رضا برقعی

شراب - قاسم صرّافان - شعر شهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم 69

بسم الله الرّحمن الرّحیم

گفتند ماهی‌ها که آب آورده‌ای سقا
نوشیدم و دیدم شراب آورده‌ای سقا
پیچیده ابرو!  در افق عطر تو پیچیده
گل کرده‌ای در خون، گلاب آورده‌ای سقا
رفتی بپرسی: آخرین پیمان عاشق چیست؟
پیداست از چشمت جواب آورده‌ای سقا
روشن‌تری از هر شبِ دیگر، مگر این بار
از برکه‌ی مهتاب آب آورده‌ای سقا؟
یک آه از تار دلت، از ناله‌ی نی‌ها
تا پرده‌ی اشک رباب آورده‌ای سقا
چون ماه در منظومه‌ی آغوش خورشیدی
ماهی که داغ آفتاب آورده‌ای سقا
خون می‌رود... امّا بیا یک گام این‌سو تر
حالا که تا این بیت تاب آورده‌ای سقا-
-یک شوره‌زار شعر می‌بینی و دیگر هیچ
آبی برای این سراب آورده‌ای سقا؟
قاسم صرّافان



خون بها - صادق رحمانی - شعر شهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم 68

به نام خدا

کاش می گشتم فدای دست تو 
تا نمی دیدم عزای دست تو 
خیمه های ظهر عاشورا هنوز
تکیه دارد بر عصای دست تو 
از درخت سبزِ باغ ِ مصطفی 
تا فتاده شاخه های دست تو 
اشک می ریزد ز چشم اهل دل 
در عزای غم فزای دست تو 
یک چمن گلهای سرخ نینوا
سبز می گردد به پای دست تو 
در شگفتم از تو ای دست خدا
چیست آیا خون بهای دست تو؟
صادق رحمانی

اوج ولایت - علی رضا قزوه - شعر شهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم 67

به نام خدا
در خود شکست آن شب، از خود برید عباس
اوج ولایت است این، خود را ندید عباس
آن عاشقان یکدست، هفتاد تن نبودند...
یک تن شدند، یک تن، اوّل مرید عباس
با یاد کشتگانش، آیینه خانه ای ساخت
آیینه دار او بود ، آیینه چید عباس
از نسل پختگان بود، خامی نکرد، باری
چون سیب سرخ افتاد، از بس رسید عباس
کی او بهانه جو بود؟ چشمش به چشم او بود
دستی به دست او داد، غیرت خرید عباس
از قهراو به دور است ، بی ناز و بی غرور است
اول شهیدِ او شد تا شد شهید عباس
" سید حسن" چه زیبا راز تو را علم کرد
"راز رشید" بودی ، راز رشید... عباس
علی رضا قزوه

تو گفتی اسدالله... - طاهر اصفهانی - بحر طویل حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعرتاسوعا -شورش محتشم 66

به نام خدا


گشت عبّاس، چو آگه ز فغان و عطش اهل حریم شه دین، آن دُر دریای کرامت، شه اقلیم فتوَّت، خلف پاک پیمبر ، وصی حیدر صفدر، علی آن ساقی کوثر، که بود نام نکویش به جهان شاه شهیدان، به جنان سَیّد خوبان، به فلک چون مه تابان ، ز ازل خواست به جان گشت خریدار بسی رنج و بلا را.
***
گفت عبّاس به شاه شهدا، با ادب و صدق و صفا، کی شه دین بهر خدا، حال بده رخصت میدان که روم بهر یتیمان، به بر فرقه ی دونان، طلب آب کنم زان سپه لشگر کفّار جفاکار ستم کیش بد اندیش، که شاید به حرم جرعه ی آبی برسانم و نشانم ز دلم آتش سوزان دهم این شور و نوا را. 
***
گفت آندم شه خوبان، چو روی جانب میدان، مکن آهنگ تو بر جنگ، به این فرقه ی بی ننگ، تو را مقصد اگر آب بود بهر یتیمان من امروز، که یک سر همه لب تشنه و دل خسته و پژمرده که گویا نبود روح به تن زین ستم و رنج و محن، زود تو دریاب و رسان آب بقا را.
***
گشت عباس روان، جانب میدان، چو یکی شیر ژیان، نعره زنان، روی نمود او به سوی شطِّ فراتی، که بُدی منع بر اهل حرم شاه شهیدان، ز یزید دنی آن آن پست ازل تا به ابد، لعن خدا باد برآن کافر بی دین بد آئین که بُد او زاده ی زانی و سبب جور و جفا را.
***
مشک پر آب نمود او به لب تشنه و برگشت ز غیرت، که بَرَد آب و بُوَد آبرویش در بر اطفال برادر، که جفا جو عمر سعد ستمگر، زغضب گفت به لشکر، نگذارند که عباس برد آب، اگر آب رسد بر لب آنان و درآیند به میدان ، نگذارند دگر نسل شما را.
***
ناگهان لشگریان، موج زنان، گشت عیان، کینه از آن قوم خسان ، پیکر همچون گل عباس جوان، ماند میان، نعره زنان، تیغ کشید او زمیان، حمله برآورد بر آن قوم تو گفتی اسدالله بوَد درصف این معرکه کان لشکریان از دم تیغش همه گشتند گریزان، به یمین و به یسار، آنچه فتاد از دم تیغش زسر و پیکر و هم دست و بسی کشت از آن قوم دغا را.
***
اندر آنحال قضا گشت مُعین، بادل بِن سعد لعین ، ظالمی آمد زکمین، تیغ بیفکند بر آن دست رسا ، دست شد از جسم ابوالفضل جدا، مشک به بازوی چپ آراست، بشد بر سط زین راست، که ای قوم مرا دست دگر گر ز ستم قطع نمائید، بود به ، که رسانم به حرم جرعه ی آبی، چو گلستان حسینی همه لب تشنه فتادند به خاک و به بدن جامه ی چاک است و روا نیست سکینه کند از سوز عطش غش، بود امید مرا تا که برم آب و فشانم به رخ آن ماه لقا را.
***
آه و صد آه که کردند ز تن، دست چپش باز جدا، فرقه ی بی شرم و حیا ، لیک به جا گفت ابوالفضل بر آن قوم دغا، گر ز شما جور و جفا، بیش از این باز رسد، بر تن بی دست من امروز ، رضایم که رسانم به حرم جرعه ی آبی، که بود عابد بیمار، تن خسته و تب دار، بود روز به چشمش چو شب تار، ز سوز عطش ای قوم ستمکار، ندانید مگر شربت بیمار بود آب به بیمار نمائید مدارا.
***
هردو بازوی جداگشته و تن خسته و دل بسته بر آن مشک ، که ناگه ز سر انگشت جفا، حمله ی تیری زکمان کرده رها، آمد و جا کرد بر آن دیده که همواره بد از خوف خدا، پر ز بکاء خواست برون آورد از دیده همان تیر و کله خُود وی افتاد به زیر از سر آن سرور و هم تیر دگر آمده بر مشک پر از آب، که هم آب ز کف رفته و هم تاب بگفتا پس از این مرگ به من گشت گوارا.
***
ظالمی دید چو بی دستی عباس جوان، پای نهاد او به میان، کینه ی دل کرد عیان، گفت به آن سرور شجعان جهان، دعویَت امروز عیان دار به من تا که بدانم هنر بازویت ای میر سپاه شه لب تشنه ابوالفضل تو را گر نبود دست، مرا هست عمودی ز حدید از ره کین برد به کار و دو جهان شد چو شب تار و نگون گشت زرین قامت آن سرو دل آرای سمن سای ابوالفضل، پس آنگاه ندا کرد اخا را.
***
شاه بشنید چو آن ناله ی جانسوز و روان گشت به بالین برادر، به دل غم زده و چشم پر اختر، چو برادر که مُشبَّک شده جسمش ز دم تیغ و سنان نی به تنش دست ، که خیزد دگرش چشم، که ریزد ز بصر اشک روان، گفت به آن سرور و سالار جهان، تا نرود روح برون، پیکرم ای شاه مبر سوی حرم گاه مگر آن که رود روح از این جسم برون چون که زمن آب طلب کرده سکینه، بود او منتظر اندر حرم و من خجل از روی وی از آن که نشد تا که بر آرم ز وفا حاجت آن کنز حیا را. 
***
((طاهر)) آن مدح سرا مرثیه آرا شده و جسته تولّا به نبی و علی و حضرت زهرا و امامین همامین، حسن سید کونین، حسین آن شه دارین، پس از آن به علی بن حسین آن که ورا نام بود سَیِّد سجاد و به باقر که بود بحر علوم و ثمر نخله ی ایجاد و به جعفر که بود دین نبی زنده و پاینده از آن مظهر یزدان و به کاظم که بود خاک درش سجده گه موسی عمران، به رضا آن شه والا که بود شاه خراسان، حرمش قبله گه جان، به تقی آن که زجودش دو جهان آمده موجود، پس از آن به علی النقی و هم حسن عسکری آن هر دو امامین همامین، دگر آنکه بود سرِّ خفی نور جلی، شبه رسول مدنی، وارث اجداد گرامی که بود هادی و مهدی به جهان اوست امامی که به پا داشته این عرض و سماء را.


سَیِّد آقا میرزا "طاهر" اصفهانی

محراب - محسن عرب خالقی - شعر شهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم 65

بسم الله الرّحمن الرّحیم
عطش ازخشکی لبهای تو سیراب شده 
آب از هرم ترک های لبت آب شده
بعد از آن که تو لب تشنه عطش را کشتی
تشنه لب ماندن ساقی همه جاباب شده
بعد افتادن عکس تو درآیینه ی آب
برکه از شوق رخت خانه ی مهتاب شده
این فرات است که از دردغمت  ای دریا!
بس که پیچیده به خود یکسره ، گرداب شده
تب و تاب حرم ازتشنگی و گرما نیست
دل اهل حرم از داغ تو بی تاب شده
تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز
همه گفتند که ابروی تو محراب شده
صحنه ای که کمرکوه شکست ازغم آن
عکس تیری ست که در دیده ی تو قاب شده
محسن عرب خالقی

فکر خودت - علی اکبر لطیفیان - شعر شهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم64

باسم رب الحسین علیه السلام
وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای
خوش به حال لب اصغر که تو سقّا شده‏اى
آب از هیبت عبّاسى تو مى‏لرزد
بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى
به سجود آمده‏اى یا که عمودت زده‏اند؟
یا خجالت زده‏اى ؟ وه! که چه زیبا شده‏اى
یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت
کمر خم شده را غرق تماشا شده‏اى
منم و داغ تو و این کمر بشکسته
تویى و ضربه‏اى و فرق ز هم وا شده‏اى
سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى
اندکی فکر خودت باش ببین تا شده‏اى
مانده‏ام با تن پاشیده‏ات آخر چه کنم ؟
اى علمدار حرم مثل معمّا شده‏اى
مادرت آمده یا مادر من آمده است ؟
با چنین حال به پاى چه کسى پا شده‏اى ؟
تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود
در شگفتم که در این قبر چرا جا شده‏اى ؟
علی اکبر لطیفیان

مشک بردوش - علی اکبرلطیفیان - شعرشهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعرتاسوعا - شورش محتشم63

بسم الله...
مشک بر دوش به دریا آمد
همه گفتند که موسی آمد
نفس آخر ماهی ها بود
ناگهان بوی مسیحا آمد 
از سر و روی فرات، آهسته
موج می ریخت که سقا آمد
او قسم خورده که سقا باشد
آن زمانی که به دنیا آمد 
دست بر زیر سر آب نبرد
علقمه بود که بالا آمد
از کمین گذر نخلستان
با خبر بود که تنها آمد
کاش آن تیر نمی آمد، حیف
از ید حادثه امّا آمد
انکسار از همه جا می بارید
از حرم شاه حرم تا آمد
داشت آماده ی هجرت می شد
که در این فاصله زهرا آمد
از دل علقمه زیبا می رفت
مثل آن لحظه که زیبا آمد
علی اکبر لطیفیان


قبله حاجات - محمد علی ریاضی یزدی - شعر حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر نهم محرّم - شورش محتشم 62

به نام خدا

اى حرمت قبله حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاج شهیدان همه عالمى
دست على ماه بنى هاشمى
ماه کجا روى دل آراى تو
سرو کجا قامت رعناى تو
ماه و درخشنده تر از آفتاب
مشرق تو جان و تن بوتراب
همقدم قافله سالار عشق
ساقى عشّاق و علمدار عشق
سرور و سالار سپاه حسین
داده سر و دست به راه حسین
عمِّ امام و اخ و ابن امام
حضرت عباس علیه السلام
اى علم کفر نگون ساخته
پرچم اسلام بر افراخته
مکتب تو مکتب عشق و وفاست
درس الفباى تو صدق و صفاست
مکتب جانبازى و سربازى است
بى سرى آنگاه سر افرازى است
شمع شده آب شده سوخته
روح ادب را ادب آموخته
آب فرات از ادب توست مات !
موج زند اشک به چشم فرات !
یاد حسین و لب عطشان او
وآن لب خشکیده ی طفلان او
تشنه برون آمدى از موج آب
اى جگر آب برایت کباب !
ساقى کوثر ، پدرت مرتضى است
کار تو سقایى کرب و بلاست
مشک پر از آب حیاتت به دوش
طفل حقیقت ز کفت آبنوش
درگه والاى تو در نشأتین
هست در رحمت و باب حسین
هر که به دردى ، به غمى شد دچار
گوید اگر یکصد و سى و سه بار
اى علم افراخته در عالمین
اِکشِف یا کاشف کرب الحسین
از کرم و لطف جوابش دهى
تشنه اگر آمده آبش دهى
چون نهم ماه محرّم رسید
کار بدان جا که نباید کشید
از عقب خیمه ی صدر جهان
شاه فلک جاه ملک پاسبان
شمر به آواز ترا زد صدا
گفت کجایید بَنُوا اُختَنا
تا برهانند ز هنگامه ات
داد نشان خطِّ امان نامه ات
رنگ پرید از رخ زیباى تو
لرزه بیفتاد بر اعضاى تو
من به امان باشم و جان جهان
از دم شمشیر و سنان بى امان ؟
دست تو نگرفت امان نامه را
تا که شد از پیکر پاکت جدا
مزد تو شد دست شه لافتى
خطِّ تو شد خطِّ امان خدا
چار امامى که تو را دیده اند
دست علم گیر تو بوسیده اند
طفل بُدى ، مادر والا گهر
برد تو را ساحت قدس پدر
چشم خداوند چو دست تو دید
بوسه زد و اشک ز چشمش چکید
با لب آغشته به زهر جفا
بوسه به دست تو زده مجتبى
دید چو در کرب و بلا شاه دین
دست تو افتاده به روى زمین
خم شد و بگذاشت سر دیده اش
بوسه بزد با لب خشکیده اش
حضرت سجّاد همان دست پاک
بوسه زد و کرد نهان زیر خاک
مطلع شعبان همایون اثر
بر ادب توست دلیلى دگر
سوم این ماه ، چون نور امید
شعشعه صبح حسینى دمید
چارم این مه که پر از عطر بوست
نوبت میلاد علمدار اوست
شد به هم امیخته از مشرقین
نور ابوالفضل و شعاع حسین
اى به فداى سر و جان و تنت
وین ادب آمدن و رفتنت
وقت ولادت قدمى پشت سر
وقت شهادت قدمى پیشتر!
مدح تو این بس که شه ملک و جان
شاه شهیدان و امام زمان
گفت به تو گوهر والا نژاد
جان برادر به فداى تو باد!
شه چو به قربان برادر رود
کیست (ریاضى ) که فدایت شود؟!
محمد علی ریاضی یزدی

جزر و مد - مهدی رحیمی - شعر شهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم 61

بسم الله...
هرکس که باتو بوده اگر با تو هست ماند
دنیا تورا نداشت که اینگونه پست ماند 
چون روز روشن است که پیروز جنگ کیست 
بر قلب دشمنان تو داغ شکست ماند
 در زیر رقص تیغ تو دراوج کار زار
هرکس که ایستاد،نه،هرکس نشست ماند
سر رابه صخره ها زده هرروز علقمه
یک عمردر هوای تو اینگونه مست ماند
حق می دهم به آب اگر جزر و مد کند
بعداز تو کم کسی ست که یکتا پرست ماند
هرآدمی زرفتن خود ردّ پا گذاشت 
اما چرا ز رفتن تو ردّ دست ماند؟ 
مهدی رحیمی



شتاب - علی اکبر لطیفیان - شعر شهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم 60

به نام خدا

این آبها که ریخت ، فدای سرت که ریخت
اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت
گفته خدا دو بال برایت بیاورند
در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت
اثبات شد به من که تو سقای عالمی
بر خاک ، قطره قطره ی چشم ترت که ریخت
طفلان از اینکه مشک به دست تو داده اند
شرمنده اند ، بازوی آب آورت که ریخت
گفتم خدا به خیر کند قامت تو را
این قومِ غیض کرده به روی سرت که ریخت
وقت نزول این بدن نا مرتّبت
مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت
معلوم شد عمود شتابش زیاد بود
بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت
امّا هنوز دست تو را بوسه می زنم
این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت
علی اکبر لطیفیان



امان - محمّد سهرابی - شعر شهادت حضرت ابالفضل العبّاس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم 59

به نام خدا

ماهم محل به رفعت هفت آسمان نداد
از راه نخل رفت و کسی را نشان نداد
او را امان رسید و امانم برید و رفت
عباس من به نامه ی دشمن امان نداد
دشمن درست گفت که قرآن پاره ای ست
این دست ها که دست به این و به آن نداد
من بر سر جنازه ی خود گریه می کنم
چون من کسی  نمُرد و در این دشت جان نداد
زین ره که رفته ای چه کند زینب عزیز ؟
خواری ز ره رسید و به معجر امان نداد
محمّد سهرابی

قصّه ی آب ختم شد به سراب - سعید حدّادیان - شعر شهادت حضرت عبّاس (ع) - شورش محتشم 58به نام خدا

شعله آتشی ست _در دل آب
ساقی مهوشی ست _مست و خراب
بی قراری ست ، عشق تا به جنون
تکسواری ست آب تا به رکاب 
آب از پرتوَش به خود پیچید 
دیگر این آینه ندارد تاب
آن چنان بود کآسمان می گفت:
روز ، مهمان آب شد مهتاب
مگر آنجا چه دیده کاین سان عشق
عکس او را گرفته در دل قاب 
می رود دست آب و دامانش
که میافکن مرا به کام عذاب 
حسرت بوسه اش به قلب فرات 
دل آب از برای اوست کباب 
یک دلاور به موج یک لشکر
یک کبوتر ،هزار دسته غُراب
سینه ی  نخل ها سپر ، اما 
تیر ها بیشتر ز حدّ حساب
گر بپرسند : از چه رو تشنه؟
شد برون از فرات بهر جواب 
دست های قلم شده با خون 
پای آن نخل ها نوشته کتاب
اشک ، چون سیل بر رخش جاری 
کربلا محو گشته در سیلاب
مشک ، آرام همچنان طفلی 
که در آغوش مام رفته به خواب
چشم هایش سحاب ، امّا نه 
کی چکد خون ز چشم های سحاب ؟
تیرها را به جان خرید اما
چون یکی سوی مشک شد پرتاب
مشک چون طفل دست  پایی زد
قصّه ی آب ختم شد به سراب
روی آغوش ساقی طفلان 
گوییا تیر خورده طفل رباب
تیر ها پر شدند ، پرها بال
رفت تا اوج عشق همچو عقاب
کم کم از صدر زین زمین افتاد
« ای برادر ، برادرت دریاب »
اوّلین بار شد چنین می گفت 
آخرین سجده بود در محراب
در شگفتند قدسیان گویا
بوتراب اوفتاده روی تراب
علقمه یا که مسجد کوفه ؟
حیدر است این به خون نموده خضاب
مادرش نیست ، چه کسی او را
پسرم می کند دوباره خطاب؟
کم کم احساس می کند عباس 
عطر خوشبوترین شکوفه ی یاس
سعید حدّادیان

تکیه­ گاه - شعر ولادت حضرت ابالفضل العباس علیه السلام - سعید بیابانکی

به نام خدا...

کیست این کز لب دیوار من آویخته زلف
تاک­وش، شیشه به دست، از همه سو ریخته زلف
کیست این راز پریشانی من در موهاش
تکیه­گاه سر شوریده من بازوهاش
کیست این عطر غزل می­وزد از پیرهنش 
ای صبا مرحمتی کن بشناسان به منش
این که می­خندد و می­خواند و می­رقصد و مست
می­رود بوی خوش پیرهنش دست به دست
نازپرداز همه نازفروشان زمین
ساقی، اما ز همه تشنه­لبان تشنه­ترین
نشئه­افزای دل و جان خماران مستی­ش
دستگیر همه ی خسته­دلان بی‌دستی‌ش
کیست این سروقدِ تشنه­لبِ مشک به دوش؟
این‌که بی­اوست چراغ شب مستان خاموش ؟
این‌که آتش لب و دریا دل و مشکین کُلَه است؟
کیست این شب همه شب ماه شب چارده است؟
گره واکردن از آن زلف سیه لازم نیست
حتم دارم که به جز ماه بنی­هاشم نیست
سعید بیابانکی

یک گوشه در شهر مدینه - شعر شهادت حضرت ام البنین سلام الله علیها - رحیم ابراهیمی

به نام خدا...

وقتی تو دل نازکتر از ابر بهاری
حق داری از دوری گلهایت بباری
تو همچنان شمعی که بعد از آن وقایع
کارت شده یک عمر،تنها گریه زاری
تو پا به پای زینب کبری همیشه
یک گوشه در شهر مدینه روضه داری
با او تمام روضه ها را گریه کردی
ام المصائب را تو تنها غمگساری
روزی که امد کاروان غم برایت
آن روز شد روز شروع بی قراری
معلوم شد عباستان در کاروان نیست
با اینهمه دیگر چرا چشم انتظاری
آن روز پرسیدی ز هر شخصی که دیدی
آیا خبر از یوسف زهرا نداری؟
دیگر کسی خنده به لبهایت ندیده
اری که تا دنیاست دنیا سوگواری!
شکر خدا در علقمه حاضر نبودی
آخر چطور می خواستی طاقت بیاری
وقتی شنیدی دستهایش را بریدند
کم مانده بود از غصه او جان سپاری
عباس تو سعی خودش را کرد اما
دیگر چرا تو از سکینه شرمساری
احساسهای تو سفر کردند و رفتند
اما تو ماندی و نگاه اشکباری
رحیم ابراهیمی

یک کربلا غم در نگاه - شعر شهادت حضرت ام البنین سلام الله علیها - سید محمد بابامیری

به نام خدا...
 غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته
در فصل غم،فصل خسوف ماه خونین
خورشید هم مثل دلت گویا گرفته!
تا آسمانها میرود دلمویه هایت
کار دل خونت عجب بالا گرفته!
این روزها با دیدن حال تو بانو!
بغضی گلوی اهل یثرب را گرفته
هر روز اشک و آه، حق داری بسوزی
یک کربلا غم در نگاهت جا گرفته !
می دانم اینجا بارها با دست لرزان
اشک از دو چشمت حضرت زهرا گرفته
تاریخ را می گردم ـ آری ـ تا ببینم
مثل دل تنگت دلی آیا گرفته؟
اینجا به همراه لب خشک تو مادر!
هر سنگریزه ختم "یا سقا" گرفته ...
سید محمد بابامیری


یک چشم فرات و چشم دیگر دجله - جلیل صفربیگی - رباعی عاشورایی - شعر محرم 63

باسم رب الحسین علیه السلام

دستان بریده نعش بی‌سر دجله
تنها و غریب و بی‌برادر دجله
یک سوی حسین و سوی دیگر عباس
یک چشم فرات و چشم دیگر دجله

جلیل صفربیگی

همه ی ارث ذوالفقار - علی اکبر لطیفیان - ترکیب بند حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر محرم 61

باسم رب الحسین علیه السلام
عشق تکرار آدم و حواست 
سیب ممنوعه بهشت خداست 
عشق یک واژه جدیدی نیست 
سرنوشت قدیمی دنیاست
مثل یک ماه اول ماه است 
گاه پیدا و گاه نا پیداست 
نسل ما نسل عاشق اند اصلاً
عاشقی شغل خانواده ماست 
عشق مشق شب بزرگان است 
مثل سجاده ای که رو به خداست
مشق این روزگار اباالفضل است
صدو سی و سه بار اباالفضل است 
آسمان جلوه ای اگر دارد 
از نماز شب قمر دارد 
روز میلاد تو همه دیدند 
نخل ام البنین ثمر دارد 
آمدی و حسین قادر نیست 
از نگاه تو چشم بر دارد 
کوری چشم ابتران حسود 
چقدر فاطمه پسر دارد 
ای رشید علی نظر نخوری 
شهر چشمان خیره سر دارد 
نور تو جلوه های توحید است 
ماه رویت شبیه خورشید است 
خردسال قدیم دنیا من 
جستجوهای پشت دریا من 
تو بر این خاکها بکش دستی 
اگر این خاک زر نشد با من 
سر سالست مرد مسکینم 
مکش از دست خالیم دامن 
چقدر فاصله است ای دریا 
از ظهور مقام تو تا من
تو بزرگ قبیله آبی 
تو غدیری فراتی اما من ...
خشکسالم کویر بی آبم 
روزگاریست تشنه می خوابم 
ای نسیم پر از بهار علی 
ماه در گردش مدار علی 
چقدر مشکل است تشخیصت 
تا که تو می رسی کنار علی 
با تو یک نور دیگری دارد 
شجره نامه تبار علی 
دومین حیدر ابو طالب
صاحب غیرت و وقار علی 
به شما می رسد تمام و کمال 
همه ی ارث ذوالفقار علی 
ای علمدار و سر پناه حسین 
حضرت حمزه سپاه حسین 
از نگاه کبوتری وارم
به مقام تو غبطه می بارم
سرمن تو اگر بگیری باز 
به دو ابروی تو بدهکارم 
ارمنی هم اگر حساب کنی 
دست از تو بر نمی دارم 
بده این مشک پاره خود را 
تا برای خودم نگه دارم 
بی سبب نیست گریه چشمم
حسرت صبح علقمه دارم 
با تمامی شور و احساسم 
آرزو مند کف العباسم
زلف ما راز مشک وا مکنید
شب ما را از آن جدا مکنید 
پای ما را به جای خالی مشک
 در حریم فرات وا مکنید
 دست بر زیرتان نمی آرد
آبها انقدر دعا نکنید 
تیرها روی این تن زخمی 
خودتان را به زور جا نکنید 
تازه طفل رباب خوابیده 
جان آقا سر و صدا نکنید 
تا که از مشک پاره آب چکید
رنگ از رخ رباب پرید...
علی اکبر لطیفیان




حتی ... - رباعی حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر محرم 49

باسم رب العباس علیه السلام
از هیبت قدکشیده ات می ترسند 
از خشم میان دیده ات می ترسند 

حتی  ز سر بریده ات می ترسند ...

 مهدی صفی یاری




به سمت خیمه ها برگرد ای آب - دوبیتی حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر محرم 45

به نام خدا
صدا زد با دل پر درد ای آب !
به سمت خیمه ها برگرد ای آب !
چرا انقدر با ما بی وفایی ؟
وفا با مردم نامرد ؟ ای آب ؟!




من ماندم و تو - دوبیتی حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر محرم 44

به نام خدا
من و فکر حرامی و جسارت
حرم ، فکر بدون من اسارت
کنار علقمه من ماندم و تو
همه سمت حرم در فکر غارت




دلواپس - دوبیتی حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر محرم 43

به نام خدا
به پیش پات دارم باغ لاله
خوشامد گوئیم شرم است و ناله
مرا بگذار و راهی شو برادر
شدم دلواپس گوش سه ساله




دست بردار - دوبیتی حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر محرم 42

به نام خدا
سپر شد پیکرم بر پیکر مشک
صدف گشتم برای گوهر مشک
بیا ای تیر چشم دیگرم را ...
بگیر و دست بردار از سر مشک




شعله ور - جلیل دشتی مطلق - شعر حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر محرم 21

باسمه تعالی

 این جوان کیست که در قبضه او طوفان است
آسمان زیر سم مرکب او حیران است
پنجه در پنجه آتش فکند گاه نبرد
دشت از هیبت این واقعه سرگردان است
مشک بر دوش فکنده است و دل را در مشت
کوه مردی که همه آبروی میدان است
تا که لب تشنه نمانند غریبان امروز 
می رود در دل آتش به سر پیمان است 
این طرف کوه جوانمردی و ایثار و شرف 
روبرو قوم جفا پیشه و سنگستان است 
صف به صف می شکند پشت سپاه شب کیش 
آذرخشی است که غرنده تر از شیران است 
خبره بر خیمه زینب شده و می نگرد 
کودکی را که تمامی عطش و گریان است 
سمت خون علقمه در آتش و در سمت عطش 
خیمه ها شعله ور و بادیه اشک افشان است 
این که بر صفحه پیشانی او حک شده است 
 
آیه هایی است که از سوره الرحمن است
جلیل دشتی مطلق




کاری نداشت... - شعر حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - علی اکبر لطیفیان - شعر محرم 20

به نام خدا
آبی نبود اگر که تو دریا نمی شدی
مشکی نبود اگر که تو سقا نمی شدی
حالا که مثل نور شدی و قمر شدی
ای کاش هیچ وقت تو پیدا نمی شدی
این تیر با نگاه نظر می زند تورا
حالا نمی شد این همه زیبا نمی شدی؟
می خواستی که تیر نگیرد تن تورا
کاری نداشت،خوش قدو بالا نمی شدی
تو جمع خیمه بودی و تقسیم کردنت
ورنه در این مزار کمت جا نمی شدی
پیش قد حسین ،تمامت شکسته بود
تقصیر تو نبود اگر پا نمی شدی
علی اکبر لطیفیان


خشم خدا هم با توست - شعر حضرت ابالفضل العباس (ع) - علیرضا لک - شعر محرم 19

به نام خدا
همه حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن دم با توست
من از این جزر و مد سینه زنانت خواندم
ماه من شورش شبهای محرم با توست
دشمن از ترس نگاهت مژه بر هم نزند
غضب آلوده ای و خشم خدا هم با توست
با حضورت حرم آل علی آرام است
تا زمانی که در این معرکه پرچم با توست
علقمه زیر شتاب نفست میسوزد
وعده ای داده ای و چشمه زمزم با توست
خرد شد ریخت به پایت همه هست حسین
قد بر افراشتن این کمر خم با توست
هیچکس مثل تو از وعده ی خود آب نشد
مشک شد پاره و تنها غم عالم با توست                                                                                                                                                                                                                                                                                                                              شعری ازحافظ دروصف ابالفضل (ع)                                                       زان     یار   دل نوازم   شکریست    با   شکایت

گر  نکته  دان  عشقی  بشنو   تو   این  حکایت


بی مزد   بود  و منت  هر  خدمتی که   کردم

یارب  مباد  کس   را   مخدوم   و   بی عنایت


رندان   تشنه  لب   را   آبی   نمی دهد  کس

گویا   ولی  شناسان   رفتند   از   این   ولایت


چشمت به غمزه مارا خون خورد،می پسندی؟

جانا    روا    نباشد    خون  ریز     را   حمایت


در   زلف  چون  کمندش  ای دل  مپیچ   کانجا

سر ها  بریده  بینی   بی جرم  و   بی جنایت


در  این شب سیاهم  گم  گشت راه  مقصود

از گوشه ای برون   آی   ای  کوکب   هدایت


از  هر  طرف  که رفتم   جز  وحشتم  نیفزود

زینهار   از   این  بیابان  وین   راه   بی نهایت


ای    آفتاب   خوبان   می جوشد   اندرونم

یک  ساعتم  بگنجان   در  سایه ی  عنایت


این  راه  را  نهایت صورت  کجا   توان  بست

کش صد هزار منزل بیش است در این بدایت


هر  چند   بردی   آبم   روی  از  درت  نتابم

جور   از  حبیب  خوشتر  کز  مدعی  رعایت


عشقت  رسد به فریاد گر خود بسان حافظ

قرآن    زبر    بخوانی   در   چهار ده   روایت

 

علیرضا لک 
  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر ازدواج کرده بوده یا نه و اگر ازدواج کرده همسر ایشان که بوده است؟ بنده فقط در این حد می دانم که حضرت علی اکبر بزرگ تر از امام سجاد بوده و امام سجاد فرزند 4ساله داشته (امام محمد باقر)، ولی در هیچ کجا نامی از زن حضرت علی اکبر نیست و می دانم که سن حضرت علی اکبر بیشتر از 24سال بوده است. (این مطالب را با استفاده از تحقیقاتی که کرده ام می دانم و به این تحقیقات شکی ندارم).

پاسخ اجمالی

در باره این که حضرت علی اکبر (ع) همسر و فرزندی داشته یا خیر، دو نظر وجود دارد. برخی گفته اند که ایشان دارای فرزند نبود. اینان در باره همسر وی سخنی نگفته اند، اما بر اساس دلایلی؛ مانند این فراز از زیارت حضرت علی اکبر (ع): «...صلّى الله علیک یا أبا الحسن ثلاثا...»، می توان احتمال داد که ایشان دارای فرزند بوده. البته با جست و جوهایی که انجام شد، نام و مشخصات دقیق همسر آن حضرت به دست نیامد.

پاسخ تفصیلی

پدر گرامی حضرت علی اکبر (ع) [1] ، امام حسین بن علی بن ابی طالب (ع) و مادر محترمه اش لیلی، دختر ابو مرّة بن عروة بن مسعود ثقفی است. [2]

او از طایفه خوش نام و شریف بنی هاشم بود، که به پیامبر اسلام (ص)، حضرت فاطمه زهرا (س)، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (ع) و امام حسین (ع) نسبت دارد.

علی اکبر (ع) در ماجرای عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در کنار پدرش امام حسین (ع) بود و با دشمنانش به سختی مبارزه می کرد. وی نخستین شهید بنی هاشم و آل ابی طالب در روز عاشورا بود. [3]

در باره این که حضرت علی اکبر (ع) همسر و فرزندی داشته یا خیر، دو نظر وجود دارد:

اول. برخی گفته اند که ایشان دارای فرزند نبود. اینان در باره همسر وی سخنی نگفته اند. [4]

دوم. بر اساس دلایلی که وجود دارد، گروهی دیگر وجود زن و فرزند را برای آن جناب ثابت کرده اند. برخی از این دلایل عبارت اند از:

1. در زیارتی که ابوحمزه ثمالی از امام صادق (ع) درباره حضرت علی اکبر (ع) نقل کرده، عباراتی وجود دارد که نشان دهنده این است که علی اکبر (ع) دارای فرزند بوده است؛ مانند این فراز:«...صلّى الله علیک یا أبا الحسن ثلاثا...». [5] و یا: « صلى الله علیک و على عترتک و أهل بیتک و آبائک و أبنائک و أمهاتک الأخیار الأبرار الذین أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا»؛ که در این زمینه باید گفت: گرچه فراز اول را به تنهایی نمی توان دلیل قانع کننده ای برای اثبات وجود فرزندی برای ایشان دانست، اما فراز دوم قطعا نشانگر آن است که حضرت علی اکبر (ع) دارای خانواده و فرزندانی بوده است؛ زیرا کلمه «ابنائک» جمع است و نیز کلمه «عترتک» که عترت هرکسی ذرّیه و فرزندان او محسوب می شود.

2. بزنطى می گوید: از حضرت امام رضا (ع) پرسیدم: آیا کسی می تواند با زن و با کنیزى که از پدرش فرزند دار شده، ازدواج کند؟ آن حضرت فرمود: اشکالى ندارد. گفتم: از پدرت شنیدم که فرمود امام سجاد (ع) علاوه بر ازدواج با دختر امام حسن (ع) با ام ولد (کنیز صاحب فرزند) ایشان نیز ازدواج کرد... .امام در پاسخ فرمود: این طور که گفتى نیست؛ امام سجاد (ع) با دختر امام حسن (ع) ازدواج کرد و نیز با ام ولد (کنیزِ صاحب فرزند) برادرش على بن الحسین که در کربلا کشته شد، نیز ازدواج نمود. [6]

از جهت سندی، شخصیت های موجود در سند این روایت ثقه هستند [7] و از لحاظ محتوا این روایت نشانگر آن است که حضرت علی اکبر (ع) فرزندی از یک کنیز داشته است.

پس، طبق بیان فوق، حضرت علی اکبر (ع) دارای همسر و فرزند بوده، امّا با تحقیقی که انجام شد به نام و مشخصات دقیق همسر آن حضرت دست نیافتیم


زندگی‌نامه علی اکبر (ع)

 

 درباره شخصیت علی اکبر (ع) گفته شده که وی جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و شباهت رخسار، شبیه‌‌ترین مردم به پیامبر اکرم (ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی‌ابن‌ابی‌طالب (ع) به ارث برده و جامع کمالات، محامد و محاسن بود.

حضرت علی اکبر علیه‌السلام فرزند ابی عبدالله الحسین (ع) بنا به روایتی در یازدهم شعبان[۱] سال ۴۳ قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود.

پدر گرامی‌اش امام حسین بن علی بن ابی طالب (ع) و مادر محترمه‌اش لیلی بنت ابی مرّه بن عروه بن‌مسعود ثقفی است.[۲]

او از طایفه خوش‌نام و شریف بنی‌هاشم بود و به بزرگانی چون پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم، حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (ع) و امام حسین (ع) نسبت دارد.

ابوالفرج اصفهانی از مغیره روایت کرد: روزی معاویه بن ابی سفیان به اطرافیان و هم نشینان خود گفت: به نظر شما سزاوار‌ترین و شایسته‌ترین فرد امت به امر خلافت کیست؟ اطرافیان گفتند: جز تو کسی را سزاوار‌تر به امر خلافت نمی‌شناسیم! معاویه گفت: این چنین نیست. بلکه سزاوار‌ترین فرد برای خلافت، علی‌بن‌الحسین (ع) است که جدّش رسول خدا (ص) می‌باشد و در وی شجاعت و دلیری بنی هاشم، سخاوت بنی امیه و فخر و فخامت ثفیف تبلور یافته است.[۳]

نقل است روزی علی اکبر(ع) به نزد والی مدینه رفته و از طرف پدر بزرگوارشان پیغامی را خطاب به او می‌برد، در آخر والی مدینه از علی اکبر سئوال کرد نام تو چیست؟ فرمود: علی. سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علی. آن شخص عصبانی شد، و چند بار گفت: علی، علی، علی، «ما یُریدُ اَبُوک؟» پدرت چه می‌خواهد، همه‌اش نام فرزندان را علی می‌گذارد، این پیغام را علی اکبر (ع) نزد اباعبدالله الحسین (ع) برد، ایشان فرمود: والله اگر پروردگار ده‌ها فرزند پسر به من عنایت کند نام همهٔ آن‌ها را علی می‌گذارم و اگر ده‌ها فرزند دختر به من عطا، نماید نام همهٔ آن‌ها را نیز فاطمه می‌گذارم.

اباعبدالله هنگام فرستادن حضرت علی اکبر: ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می‌فرستم، که شبیه‌ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله (ص) تنگ می‌شد نگاه به وجه این پسر می‌کردیم.

 درباره شخصیت علی اکبر (ع) گفته شد که وی جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و شباهت رخسار، شبیه‌ترین مردم به پیامبر اکرم (ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی ابن ابی طالب (ع) به ارث برده و جامع کمالات، محامد و محاسن بود.[۴]

در روایتی به نقل از شیخ جعفر شوشتری در کتاب خصائص الحسینیه آمده است: اباعبدالله الحسین هنگامی که علی اکبر را به میدان می‌فرستاد، به لشگر خطاب کرد و فرمود:

 «اللهم اشهد علی هولاءِ القوم،  فقد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله... خدایا شاهد باش! جوانی را به سوی این قوم می‌رود که شبیه‌ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است وهر گاه مشتاق سیمای رسول تو می شدیم به چهره اش می نگریستیم.[۵]

بنا به نقل ابوالفرج اصفهانی، آن حضرت درعصر خلافت عثمان بن عفان (سومین خلیفه) دیده به جهان گشود.[۶]

این قول مبتنی بر این است که وی به هنگام شهادت بیست و پنج ساله بود. در برخی روایات هم سن ایشان را ۲۸ ساله ذکر کرده‌اند، وی در مکتب جدش امام علی بن ابی طالب (ع) و در دامن مهرانگیز پدرش امام حسین (ع) در مدینه و کوفه تربیت و رشد و کمال یافت.

امام حسین (ع) در تربیت وی و آموزش قرآن ومعارف اسلامی و اطلاعات سیاسی و اجتماعی به آن جناب تلاش بلیغی به عمل آورد و از وی یک انسان کامل و نمونه ساخت و شگفتی همگان، از جمله دشمنانشان را برانگیخت.

به هر روی علی اکبر (ع) در ماجرای عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در کنار پدرش امام حسین (ع) بود و با دشمنانش به سختی مبارزه می‌کرد. شیخ جعفر شوشتری در خصائص نقل می‌کند: هنگامی که اباعبد الله الحسین (ع) در کاروان خود به سمت کربلا حرکت می‌کرد، حالتی به حضرت (ع) دست داد بنام نومیه و در آن حالت مکاشفه‌ای برای حضرت (ع) رخ داد، از آن حالت که خارج شد استرجاع کرد: و فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون» علی اکبر (ع) در کنار پدر بود، و می‌دانست امام بیهوده کلامی را به زبان نمی‌راند، سئوال نمود، پدرجان چرا استرجاع فرمودی؟: حضرت بلادرنگ فرمود: الان دیدم این کاروان می‌رود به سمت قتلگاه و

وی نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت شهدای معروفه نیز آمده است: السَّلامُ علیکَ یا اوّل قتیل مِن نَسل خَیْر سلیل

مرگ درانتظار ماست، علی اکبر (ع) سئوال نمود: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: آری ما بر حق هستیم. علی اکبر (ع) عرضه داشت: پس از مرگ باکی نداریم، گفتنی است، با اینکه حضرت علی اکبر (ع) به سه طایفه معروف عرب پیوند و خویشاوندی داشته است، با این حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهیان یزید، هیچ اشاره‌ای به انتسابش به بنی امیه و ثفیف نکرد، بلکه هاشمی بودنش و انتساب به اهل بیت (ع) را افتخار خویش دانست و در رجزی چنین سرود:

أنا عَلی بن الحسین بن عَلی نحن بیت الله آولی با لنبیّ

أضربکَم با لسّیف حتّی یَنثنی ضَربَ غُلامٍ هاشمیّ عَلَویّ

وَ لا یَزالُ الْیَومَ اَحْمی عَن أبی تَاللهِ لا یَحکُمُ فینا ابنُ الدّعی[۷]

وی نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت شهدای معروفه نیز آمده است: السَّلامُ علیکَ یا اوّل قتیل مِن نَسل خَیْر سلیل.[۸]

علی اکبر (ع) درنبرد روز عاشورا دویست تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله به هلاکت رسانید و سرانجام مرّه بن منقذ عبدی بر فرق مبارکش ضربتی زد و او را به شدت زخمی نمود. آن‌گاه سایر دشمنان، جرأت و جسارت پیدا کرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وی را آماج تیغ شمشیر و نوک نیزه‌ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانیدند.

امام حسین (ع) در شهادتش بسیار اندوهناک و متأثر گردید و در فراقش فراوان گریست و هنگامی که سر خونین‌اش را در بغل گرفت، فرمود:

ولدی علی عَلَی الدّنیا بعدک العفا.[۹] (فرزندم علی، دیگر بعد از تو اف بر این دنیا)

در مورد سنّ شریف وی به هنگام شهادت، اختلاف است. برخی می‌گویند هجده ساله، برخی می‌گویند نوزده ساله و عده‌ای هم می‌گویند بیست و پنج ساله بود.[۱۰]

اما از اینکه وی از امام زین العابدین (ع)، فرزند دیگر امام حسین (ع) بزرگ‌تر یا کوچک‌تر بود، اتفاقی میان مورخان و سیره نگاران نیست. روایتی از امام زین العابدین (ع) نقل شده که دلالت دارد بر اینکه وی از جهت سن کوچک‌تر از علی اکبر (ع) بود. آن حضرت فرمود: کان لی اخ یقال له علیّ اکبر منّی قتله الناس...[۱۱]

مقبره حضرت علی اکبر (ع) در کربلای معلی پایین پای اباعبدالله الحسین (ع) است و در سلام زیارت عاشورا منظور از وعلی علی ابن الحسین، آقا علی اکبر (ع) می‌باشد

حضرت ابالفضل(ع) و حضرت علی اکبر(ع) در کربلا چند سال داشتند؟ آیا ازدواج کرده بودند؟ با چه قبیله ای، اسم همسر و فرزندان آن بزرگواران چه بود؟ آیا در کربلا حضور داشتند؟

نامه الکترونیکچاپ

حضرت ابوالفضل العباس(ع)، با لبابه دختر عبیدالله بن عباس، پسر عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، ازدواج نمود. (ابوعبدالله المصعب بن عبدالله بن المصعب الزبیری، نسب قریش، دارالمعارف للطباعه و النشر، 1953 م، ج1، ص 79؛ المحبّر، ابو جعفر محمد بن حبیب البغدادی، بیروت، منشورات دار الافاق الجدیده؛ بی تا، ج 1، ص 44 )لبابه، از بانوان بزرگ زمان خویش بود و در فضایی آکنده از نور و قرآن و مالامال از عطر روح نواز محبت به خاندان وحی، دیده به جهان گشوده و در سایه سار «قرآن و عترت» تربیت یافته بود. مادر لبابه، ام حکیم جویری دختر خالد بن قرظ کنانی است. (عبدالرزاق المقرم، العباس(ع)، نجف، مطبعة الحیدریه، بی تا، ص195)
تاریخ ازدواج: تاریخ ازدواج چندان مشخص نیست اما از سن فرزندان حضرت عباس(ع) می توان حدس زد که ازدواج او بین سال های 40 تا 45 هجری صورت گرفته و اینکه سن او هنگام ازدواج بیست سال بوده است، (حسین عماد زاده، زندگانی قمر بنی‌هاشم، اول، کتابفروشی اسلامیه، 1322 شمسی، ص 26).
فرزندان حضرت: ثمره این پیوند فرزندانی به نام های عبیدالله، فضل، حسن، قاسم و یک دختر بود. (عبدالرزاق المقرم، العباس(ع)، نجف، مطبعة الحیدریه، بی تا، ص 195) اما بین تاریخ نگاران در تعداد آنها اختلاف نظر وجود دارد.
برخی، حضرت عباس(ع) را صاحب دو فرزند به نام های عبیدالله و فضل دانسته اند(السید عبدالمجید الحائری، ذخیرة الدارین، نجف، مطبعة المرتضویة، 1345 ق، ج 1، ص 145؛ وسیله الدارین، ص 278) و برخی دیگرعبیدالله، حسن و قاسم(بطل العلقمی، ج 3، ص 429)و برخی نیز عبیدالله و محمد را فرزندان او بر شمرده اند.
پس از شهادت حضرت عباس(ع) و فرزندان او در کربلا، لبابه به عقد زید بن الحسن(ع) «فرزند امام مجتبی(ع)» در آمد و از او صاحب دختری به نام نفیسه گردید.
سن حضرت هنگام شهادت: حضرت ابوالفضل العباس در سال 26 ه.ق به دنیا آمد(بحارالانوار، ج 45، ص 39). ودر دهم محرم سال 61 هجری قمری به شهادت رسیدند لذا سن آن بزرگوار در روز عاشورا باید 34 یا 35 سال باشد.
آیا در کربلا فرزندان حضرت حضور داشتند؟عده ای از مورخان نوشته اند که عباس بن علی(ع) در کربلا خانواده خود را به همراه برده بود و در خیمه ای مجزا اسکان داده بود. و در روز عاشورا ابتدا دو فرزند خود را به میدان فرستاد و هر دو به شهادت رسیدند. آن گاه خود به میدان و یا به طرف شریعه فرات رفت. و برخی دیگر از مورخان معتقدند که فرزندان عباس بن علی(ع) در مدینه بودند و در کربلا حضور نداشتند. قول اخیر مشهورتر و صحیح تر می باشد.

حضرت علی اکبر (علیه السلام)
سن حضرت: مرحوم مقرّم می نویسد: علی اکبر در روز یازدهم شعبان(انیس الشیعه، سید محمدعبدالحسین هندی کربلائی) سال 33هجری- دو سال قبل از کشته شدن عثمان(الحدایق الوردیه) به دنیا آمد. و این موافق است با قول ابن ادریس(ره) در «سرائر» که فرموده: حضرت علی اکبر در خلافت عثمان چشم به دنیا گشود.
پس در روز عاشورا آن بزرگوار 27ساله بوده و تایید می شود به اتفاق مورّخین و علماء علم نسب که حضرت علی اکبر از امام سجّاد (ع) بزرگتر بوده، و امام سجّاد (ع) در روز عاشورا 23سال داشته اند، و اینکه بعضی سن آن جناب را 17یا 19سال نقل کرده اند، با این اتفاق مغایر است، مضافاً بر اینکه شاهدی بر قول خود ندارند. (زندگانی قمر بنی هاشم و علی اکبر، مقرم، ص 12)
ابن شهر آشوب (ره) می نویسد: علی اکبر هیجده سال داشت، و گفته شده 25سال بوده است.( مناقب: 4/ 109)
محدّث قمی (ره) گوید: در سن علی اکبر اختلافی عظیم است،ابن شهر آشوب و محمّد بن ابی طالب گویند؛ 18ساله بوده، و شیخ مفید او را 19ساله دانسته( ارشاد 2/ 109)، بنابراین از امام زین العابدین (ع) کوچک تر بوده است. و بعضی گویند 25ساله بوده و غیر از این هم گفته اند. پس علی اکبر از برادرش امام سجاد (ع) بزرگتر بود و این اصلح و اشهر اقوال است. از شیخ اجل ابن ادریس در خاتمه کتاب حج نقل می کند که حضرت علی اکبر بزرگتر بوده، و آن جناب در زمان خلافت عثمان متولد شده است، و از جدّش امیرالمؤمنین(ع) روایت کرده است، و شعراء‌ در مدح او اشعار سروده اند.
ابن ادریس در رد کسانی که می گویند علی اکبر کوچک تر بوده مینویسد:‌ در این باب باید به خبرۀ‌ این فن که علماء‌ نسب و تاریخ و اخبارند، مانند زبیر بن بکار رجوع نمود، و نام جمعی را می برد که همگی علی اکبر (ع) را بزرگتر می دانند و بر این قول اتفاق دارند.
مرحوم ملا هاشم می نویسد:‌ آن حضرت 25ساله بوده که دو سال از حضرت زین العابدین(ع) بزرگتر بوده، و احتمالاً این قول اقوی می باشد.
مرحوم مقرّم و بسیاری از مورّخین نقل کرده اند:‌که حضرت علی اکبر(ع) از امام سجاد(ع) بزرگتر است. (زندگانی قمر بنی هاشم و علی اکبر، مقرم ،ص 356)
عدّه ای چون شیخ مفید(ره) در « ارشاد» و طبرسی(ره) در«اعلام الوری» می گویند:‌ امام سجّاد (ع) بزرگتر بوده بدون اینکه شاهدی بیاورند.(زندگانی قمر بنی هاشم و علی اکبر، مقرم، ص 16-20).
ازدواج حضرت علی اکبر(ع) و فرزندان آن بزرگوار: اگر بگوییم آن جناب هنگام شهادت 25سال یا بیشتر داشتند حتماً‌ ازدواج کرده بودند، چون این بزرگوار تارک این سنّت عظیمه نخواهند بود. در حدیثی «کافی» و «تهذیب» و «‌قرب الاسناد» روایت نموده اند که بزنطی از حضرت رضا (ع) سئوال کرد:‌ آیا می شود زنی را با امّ ولد پدر آن زن تزویج نمود؟ فرمودند:‌ بلی، گفت: به ما خبر رسیده که حضرت سجّاد (ع) چنین نمودند؟ یعنی دختر امام حسن مجتبی(ع) و کنیز امّ ولد آن حضرت را تزویج نمودند.
امام رضا(ع) فرمودند:‌ چنین نیست بلکه حضرت سجّاد(ع) دختر امام حسن(ع)، و نیز امّ ولد از حضرت علی اکبر(ع) که در کربلا شهید شده بود را تزویج نمودند. وسائل العرب: 10/111 ، مجمع البحرین: 6/127، مصباح/619).
همچنین با توجه به زیارتنامه‌های حضرت به نظر می‌رسد که ایشان نیز دارای اهل و عیال بوده‌اند. زیارت نامه ایشان اینگونه است: صلى الله علیک و على عترتک و اهل بیتک و آبائک و ابنائک.(کامل الزیارات/239ب 79 زیارت 18)، همچنین سفارش امام صادق (ع) به ابو حمزه ثمالى که فرمود: چون به قبر حضرت رسیدی، «ضع خدک على القبر! و قل: صلى الله علیک یا ابا الحسن!» که با توجه به این فراز، ایشان فرزندى به نام حسن داشته است.به علاوه بنا بر برخى روایات، نظیر روایت «احمد بن نصر بزنطی»، حضرت على اکبر(ع)، ام ولد (کنیز) داشته است و از او صاحب فرزند بوده است. هرچند برخى از علماى انساب تصریح کرده‌اند که از آن بزرگوار اولادى نمانده و نسل امام حسین(ع) تنها از طریق امام چهارم حضرت سجاد(ع) ادامه پیدا کرده است

  اشعاری دروصف علی اکبر (ع)                                                                                             پیکرت مانند تسبیحی است که از هم وا شده

 تیغ و تیر و نیزه روی بیت بیتت جا شده

 طعنه و زخم زبان قد تو را خم کرده است

 قد تو حالا شبیه مادرم زهرا شده ...

 آن قدر روی تنت شمشیر و نیزه تاخته...

 قد تو رعنای من، رعناتر از طوبی شده

 مادری پهلو شکسته رو به رویت آمده

 کوچه، سیلی، میخ در معنا شده

 واژه های بر زبانم کمتر از حد تواند

 برکهٔ شعرم به شوق نام تو دریا شده

به اسبش هی زد و زلفش میان بادها گُل کرد
تمام دشت را سرشار از عطر قرنفُل کرد

نگاهش آهوان خسته را مدهوش خود کرده است
لبانش سنگ های تشنه را غرق تغزُل کرد

و بسم الله رویش – صبحگاهان بنی هاشم – 
بیابان های دنیا را پر از تحریر بلبل کرد

...پدر از دور می بیند که در گرد و غبار دشت
پسر کم رنگ و مبهم می شود اما تحمل کرد

زره گُر می زند بر ارغوانش حلقه در حلقه
به سوی خیمه ها برگشت و بندش را کمی شُل کرد

پدر از دور می بیند که سر بر می زند خورشید
تمام اشتیاقش را برای دیدنش پل کرد

به قدر یک خدا حافظ، سلامی کرد و جاری شد
و با پیغمبر خورشید و باران ها توسل کرد

حسین آرام می گرید بهار خون چکانی را
که مثل غنچه ها آهسته در دامان او گل کرد
2

می‌آیی و لیلا شده مجنون عطر و بوی تو
دستی به رویت می‌کشد، یک دست بر گیسوی تو
نه بر نمی‌دارد کسی یک لحظه چشم از روی تو
یک چشم زینب بر حسین آن چشم دیگر سوی تو

هم باده نوش کوثری، هم مست از جام علی
باز، ای محمد! می‌رسی، این بار با نام علی 

یا رب و یارب ساغرت، یا حق و یا حق باده‌ات
از مستی لب‌های تو میخانه شد سجاده‌ات
یک دم علی گل می‌کند در آن لباس ساده‌ات
یک دم محمد می‌رسد با زلف تاب افتاده‌ات

می‌آید از در مصطفی امشب که مستم با علی!
حالا که تو هر دو شدی پس یا محمد! یا علی!

تسبیح زیبایت دل روح الامین را می‌برد
آن قد و بالایت دل اهل زمین را می‌برد
ناز قدمهایت دل سلطان دین را می‌برد
موج نگاهت کشتی اهل یقین را می‌برد

غرقند قایق‌های ما در بهت اقیانوس تو
بال ملک می‌سوزد از «یا نور و یا قدوس» تو

وقتی رجز خوان می‌شوی، انگار حیدر می‌رسد
یک لافتای دیگر از نسل علی سر می‌رسد
ای نسخه دوم! ـ که با اصلش برابر می‌رسد ـ
پیش تو می‌لرزد زمین، گویی که محشر می‌رسد

صف می‌کشد یک شهر تا شاید تماشایت کند
مه می‌رسد تا یک نظر در صبح سیمایت کند

شهزاده! دل را می‌بری از شهر با یک گوشه لب
ای مرد! تو یا یوسفی یا احمدی،  یا للعجب!
چشم انتظارت کوچه‌ها، ای ماه زیبای عرب!
صبح یتیمان می‌رسد تا می‌رسی تو نیمه شب

دستان تو میراثی از دست کریم مجتبی
اصلا تو گلچینی شدی از گلشن آل عبا

تا پرده‌های خیمه را ماه جوان وا می‌کنی
هم دشمن و هم دوست را غرق تماشا می‌کنی
با شرم و خواهش یک نظر در چشم بابا می‌کنی
از او چه می‌خواهی؟ چرا این پا و آن پا می‌کنی؟

ای کربلایی این تو و این لحظه‌ی دلخواه تو
ای شیر مست هاشمی اینجاست جولانگاه تو

می‌خواستت در خاک و خون اصلا خدای کربلا
اصلا سرشتت از گِلی خونین برای کربلا
تا باز باشی بهترین، در روضه‌های کربلا
اما در این توفان امان از ناخدای کربلا

با خواهش چشمان تو تا اذن میدان می‌دهد
با رفتنت آرام جان! دارد پدر جان می‌دهد

یکی می گفت از گل بهتر است او

شبیه حضرت پیغمبر است او

علیّ مرتضا آمد به میدان

ولی نه! نه! علی اکبر است او

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰


روزنگار واقعه ی  کربلا

سال ۶۰ هجری قمری

 

(1)  15رجب (4 اردیبهشت)

مرگ معاویه

معاویه پس از 42 سال حکومت،که از سال 18 هجری از سوی عمر به عنوان والی دمشق تعیین شده بود،در سال 60 هجری به درک واصل شد.

(2) رسیدن خبر مرگ معاویه

خبر مرگ معاویه از عموم مردم پنهان شده بود.
یزید در نامه ای از والی مدینه(ولید بن عتبه) می خواهد از حسین بن علی(ع) و عبدالله بن زبیر بیعت بگیرد و چنانچه خودداری کردند سر آنها را برایشان بفرستد.

(3) 27رجب(16 اردیبهشت)

نپذیرفتن بیعت با یزید

ولید بن عتبه،امام حسین(ع) را برای بیعت احضار می کند.امام با اصحاب خود می رود و از آنها می خواهد چنانچه اشاره کردم وارد شوید.

امام پس از شنیدن سخنان ولید می فرمایند:

"... ما خاندان پیامبر(ص) گنجینه ی رسالت و جایگاه رفت و آمد فرشتگان الهی و محل رحمت هستیم..."

"...یزید مرد فاسق و شرابخوار است و فردی مثل من با مثل او هرگز بیعت نخواهد کرد."

 

(4) 28رجب(17 اردیبهشت)

خروج از مدینه

هرکه دارد هوس کربُ بلا...

امام پس از پاسخ ولید و اعلام بیعت با یزید تصمیم خروج از مدینه شد.پس از زیارت جدش و مادرش و امام حسن(ع)،با "ام سلمه" و "محمد بن حنیفه" دیدار و خداحافظی می کند.
برخی از ایشان می خواهند که سکوت کنند و برخی پیشنهاد فرار و عبور از بی راه را می دهند.
امام حسین (ع) شب قبل از حرکت در جمع یاران سخن می گویند:
"هر کس خود را برای دیدار آماده کرده و قصد بی نیازی در راه ما را دارد با ما کوچ کند"
سر انجام روز 
28 رجب،کاروان امام حسین(ع) به سوی مکه حرکت می کند.

(5) عبدالله بن مطیع عدوی

عبدالله بن مطیع فردی عافیت طلب است.او سعی می کند امام حسین(ع) را از رفتن به مکه باز دارد.

 

(6) 3 شعبان (22 اردیبهشت)

ورود به مکه

سکونت در شعب ابی طالب

حاجیان و عمره گزاران از امام حسین(ع) استقبال می کنند.امام در خانه ی عباس بن عبدالمطلب در "شعب ابی طالب" ساکن می شوند.

(7) والی شهر مکه

والی شهر مکه ابتدا روش مسالمت آمیز با امام حسین(ع) داشت.

- پس از مدـتی او هم علیه امام،اقداماتی انجام می دهد.

- ضمن تحت نظر قرار دادن امام سعی می کند جلوی اقدامات و حرکت را بگیرد.

*شایعات ترور امام حسین(ع) به شدت مطرح می شود.

 

(8) اقدامات امام در شهر مکه

- نامه نگاری به سران و اشراف و شخصیت های بلاد اسلامی و دعوت آنها به همکاری و اقدام علیه حکوت یزید
- ارسال نامه به "
محمد بن حنیفه" و سایر بنی هاشم در مدینه برای پیوستن آنها به کاروان
- پس از آن عده ای از بنی هاشم از مدینه حرکت کرده و در مکه به کاروان امام می پیوندد.
- روشنگری امام در دیدارهای مختلف با مردم و ایراد خطبه های متعدد

(9) 10 رمضان (26 خرداد)

رسیدن اوّلین سری نامه ها

پس از انتشار خبر مرگ معاویه و نپذیرفتن بیعت و هجرت امام به مکه،مردم کوفه و شیعیان گرد هم آمده و نامه هایی را توسط عبدالله بن مسمع و عبدالله بن وآل به امام حسین(ع) ارسال نموده و از ایشان خواستند به کوفه بیایند.

این دو پیک روز دهم رمضان وارد مکه شدند.از این به بعد پی در پی نامه هایی توسط شخصیت های مهم کوفه برای امام حسین(ع) ارسال شد که گاهی در یک روز 600 نامهبه امام می رسید.با افزایش نامه های کوفیان امام تصمیم گرفت نماینده ی خود را به کوفه بفرستند.

(10) اقدامات یزید

- برخی از والیان عزل و برخی دیگر ارتقاء می یابند.
- ارسال نامه به افراد با نفوذ و تهدید و ارعابِ آنها 
- ارسال نامه برای عموم مردم مدینه و تهدید آنها به خصوص بنی هاشم و بیان عواقبِ وخیم پیوستن به کاروان امام(ع)
- اعزام جاسوسان متعدد به مراکز مهم
- اعرام افراد برای ترور امام حسین(ع) در مکه
- گرفتن بیعت از افراد با نفوذ
- ایجاد جو تهدیدآمیز و فشار در اکثر نقاط

 

(11) 15 رمضان (31 خرداد)

اعزام مسلم به کوفه:

 

امام(ع)،در 15 رمضان،مسلم بن عقیل را همراه با نامه ای به سوی کوفه فرستاد.

 

(12) پیام امام به مردم کوفه

قسمتی از نامۀ امام

"... برادر و پسر عمویم مسلم بن عقیل بن ابیطالب را نزد شما فرستاده و به او فرمان دادم که وضعیت کوفه و رأی و نظر شما و بزرگان کوفه را برایم بنویسد..."

"...اگر آنچنان که فرستادگان شما گفته اند و در نامه هایتان نوشته اید،هستید، همراه مسلم به پا خیزید و با او بیعت کنید و او را تنها نگذارید.به جانم سوگند امام عامل به کتاب الهی و بر پا دارنده ی عدالت،با کسی که به ناحق حکم می کند و به راهی درست هدایت نمی کند،برابر نیست."

(13) 5 شوال (20 تیر)

ورود مسلم بن عقیل به کوفه:

 

مسلم پس از سختی های فراوان وارد کوفه می شود.

 

(14) برخورد حاکمیت با مسلم

"نعمان بن بشیر"،والی کوفه جهت جلوگیری از همراهی مردم کوفه با مسلم و کنترل او اقداماتی انجام می دهد.
گزارشاتی از جاسوسان مبنی بر بی کفایتی والی کوفه در کنترل حرکت مسلم،به یزید واصل می شود.
والی کوفه(نعمان بن بشیر) از سوی یزید عزل و "
ابن زیاد" جانشین او می شود.

(15) 22ذی القعده
     (
17 شهریور)

قیام مسلم

نامۀ مسلم به امام حسین(ع)

پس از استقبال و بیعت مردم کوفه با مسلم،او به امام نامه می نویسد:
"...
جماعت کوفیان با شما هستند،پیشنهاد می کنم پس از مطالعه ی نامه حرکت نمائید..."
نامه ی مسلم توسط "
قیس بن مسهّر" به سوی امام فرستاده می شود.

(16) نامه به بصره

امام نامه ای را به مردم بصره می نویسند.

عبیدالله بن زیاد،والی بصره به نامه ی امام(ع) دست می یابد.

(17) والی کوفه و بصره

برخی از اقدامات ابن زیاد

- زندانی نمودن و به شهادت رساندن میثم تمار
- دستگیری و اعدام برجسته ترین یاران امام (
عبدالله بن مقطر ، هانی بن عروه، مسلم بن عقیل ، قیس بن مسهّر)
- اعزام سپاهیانی که جهت دفاع از مرزها تجهیز شده بودند،به جنگ با امام حسین(ع)
- حرکت از بصره و آمدن به کوفه و  مبارزه با مسلم بن عقیل

 

(18) اعزام عمر بن سعد

امیرالحاج یزید به مکه

- عمر بن سعد بن عاص به عنوان امیر الحاج با عده ای از نظامیان،از سوی یزید، عازم مکه شدند.
- آنها ضمن ارعاب مردم مکه،مأموریت ترور امام را در هنگام حج،داشتند.

حج سال 60:

حج سال 60 هجری قمری وضع متفاوتی پیدا کرده بود.

- جو ارعاب از سوی یزید
- حضور امام حسین(ع) و بزرگان بنی هاشم در مکه
- انتشار خبر مرگ معاویه،انتشار اخبار کوفه و بصره
- خطبه های امام(ع) با حاجیان و مردم کوفه
- و ...

(19)  توصیه به امام حسین(ع)

امام برای حرکت به طرف کوفه آماده می شد.

عده ای نگران شدند و از امام حسین(ع) می خواستند به کوفه نرود و کسانی از یاران،پیشنهاد های دیگر داشتند که از آن جمله اند:

- ابن عباس
- محمد بن حنیفه
- عبدالله بن جعفر(همسر زینب(س))
- ابن زبیر
- ابن عمر(فرزند خلیفه ی دوّم)
- جابر بن عبدالله انصاری
- و ...

(20) 8ذی الحجه (21 شهریور)

قبل از عرفه

خروج از مکه

امام حسین(ع) حج تمتع خود را تبدیل به عمره ی مفرده نموده و در هنگامی که حاجیان به طرف عرفات حرکت می کردند،به سوی کوفه حرکت کردند.

(21) 9ذی الحجه(22 شهریور)

شهادت مسلم در کوفه

منزلگاه تنعیم

امام حسین(ع) ضمن تجهیز کاروان حسینی در تنعیم ،به طور مخفیانه به سوی کوفه حرکت می کنند.
- سربازان حاکم مکه که به دنبال آنها می گشتند تا آنها را دستگیر نمایند،موفق به پیدا کردن آنها نمی شوند.
- عبدالله بن عمر با امام حسین(ع) ملاقات نموده و از او می خواهد به مکه بازگردد.

(22) دیدار فرزدق با امام(ع) 

منزلگاه صفاح

در منزلگاه صفاح،فرزدق شاعر معروف با امام حسین(ع) روبرو شده و تحلیل خود را از مردم کوفه برای امام حسین(ع) می گوید:

دل های آنها با شما و شمشیرهای آنها علیه شماست"

(23) 14ذی الحجه
     (
27 شهریور)

پیوستن فرزندان زینب(س)

منزلگاه ذلت عرق

- "بشر بن غالب" که از عراق می آمد،با امام حسین(ع) ملاقات کرد و اوضاع عراق را برای امام حسین(ع) تشریح کرد.
- پسران حضرت زینب(س)،
عون و محمد،همراه با نامه ای از عبدالله بن جعفر(پدرشان) مبنی بر عدم اعتماد به کوفیان،به کاروان حسینی می پیوندند.

(24) پاسخ نامۀ امام به مسلم

منزلگاه بطن رمه

قیس بن مسهّر که نامه ی مسلم بن عقیل را برای امام حسین(ع) آورده بود،از سوی امام،همراه با نامه ای به مسلم،به سوی کوفه روانه می شود در حالی که مسلم به شهادت رسیده بود.

قیس در همان ابتدای جدائی از کاروان حسینی،دستگیرمی شود.

(25) 15ذی الحجه(28 شهریور)

منزلگاه فایده

این منزلگاه در بین راه مکه تا کوفه قرار دارد.

کاروان حسینی در 15 ذی الحجه به آنجا وارد می شود

(26) 21 ذی الحجه (3 مهر)

منزلگاه زروه

پیوستن زهیر

"زهیر بن قین" که از خونخواهان عثمان بود و نمی خواست با امام حسین(ع) ملاقات داشته باشد ،در این منزلگاه با دعوت امام،با امام حسین(ع) ملاقات نمود.

زهیر آنچنان تحت تأثیر امام حسین(ع) قرار گرفت که تا آخرین لحظه ی شهادت از آن حضرت جدا نگشت.

(27) 22 ذی الحجه (4 مهر)

منزلگاه ثعلبیه:

 

رسیدن شایعه ی کشته شدن مسلم بن عقیل،به امام حسین (ع)،در منزلگاه ثعلبیه صورت گرفت.

(28) 23 ذی الحجه (5 مهر)

منزلگاه زَباله

قطعی شدن خبر شهادت

- خبر قطعی شهادت مسلم بن عقیل به امام رسید و آن حضرت را سخت غمگین ساخت.
- خبر شهادت قیس بن مسهّر که امام حسین(ع) او را چند روز قبل به سوی کوفه فرستاده بود،به امام رسید.
- خبر شهادت "
عبدالله بن یقطر" (برادر رضاعی امام حسین(ع)) به امام رسید.
- با شنیدن اخبار شهادت،گروهی از کسانی که کاروان حسینی را همراهی می کردند از آنها جدا گشتند.

(29) 26 ذی الحجه (8 مهر)

منزلگاه شراف

آب بردارید

امام حسین(ع) در این منزلگاه به کاروانیان توصیه کردند که آب فراوان با خود بردارند.

پس از حرکت از شراف،سپاه حر،همچون نخلستانی متحرک در منظر دید کاروان حسینی قرار گرفت.

 

(30) 27 ذی الحجه (9 مهر)

منزلگاه ذوحم

دشمن سیراب می شود

حر بن یزید ریاحی،با سپاهیانش تشنه کام به کاروان حسینی می رسد.
به دستور امام حسین(ع) حتّی اسب های آنها سیراب می شوند.
امام نماز جماعت می خواند و حر و یارانش با اقتدا به امام حسین(ع)،نماز جماعت می خوانند.

(31) 28 ذی الحجه (10مهر)

منزلگاه عذیب

 - ملحق شدن چهار تن از کوفیان از جمله "نافع بن هلال" به کاروان حسینی
- بیان چگونگی شهادت "قیس بن مسهّر" برای امام حسین(ع)

(32) 29ذی الحجه
     (
11مهر)         

منزلگاه قصر بنی مقاتل

- عبدالله بن جعفر(همسر حضرت زینب(س)) با امام(ع) دیدار می کند.
حضرت او را به همراهی دعوت می کند،امّا او نمی پذیرد.

(33) 2محرم (13مهر)

منزلگاه نینوا

ورود به کربلا

- کاروان حسینی با محدودیت های سپاه حر مواجه شده بود. 
نامه ی ابن زیاد به حر می رسد و او به دستور ابن زیاد از ادامه ی حرکت کاروان جلوگیری می کند.
- کاروان در کربلا متوقف می شود.
- "زهیر" از امام اجازه ی نبرد با سپاه حر را مطرح می کند ولی امام می فرمایند:
ما آغازگر جنگ نیستیم. "
- خیمه گاه بر پا می شود.

(34) 7محرم
     (
18مهر/سه شنبه)

بستن آب

-حلقه ی محاصره دشمن تنگتر می شود.
- هر روز بر تعداد لشکریان افزوده می شود.
- عمر بن سعد در اجرای فرمان عبیدالله بن زیاد،"
عمر بن حجاج" را مامور جلوگیری از رسیدن آب به خیام حسینی می کند.
- امام(ع) عمر سعد را نصیحت می کند امّا نصایح در او تاثیر نمی کند.

 

(35) 9محرم
(
20مهر/پنج شنبه)

تاسوعا

- شمر برای حضرت عباس(ع) و برادرانش امان نامه می آورد که با واکنش شدید آنها مواجه می شود.
- عصر هنگام "عمر سعد" می خواهد به خیام حسینی یورش ببرد،امام حسین(ع)، 20 تن از یاران را به همراه حضرت عباس(ع) به سوی او می فرستند.
- عباس(ع) با آنها مذاکره می کند و قرار می شود تا صبح فردا مهلت داده شود.

 

(36) 10 محرم

شب عاشورا

- امام حسین(ع) یارانش را در خیمه ای گرد می آورد.او بیعت را از آنان بر می دارد و از آنها می خواهد با استفاده از تاریکی شب از منطقه خارج شوند.
- یاران امام یک به یک با امام(ع) سخن گفته و اعلام می کنند تا آخر همراه او خواهند بود.
- امام(ع) نحوه ی شهادت و جایگاه آنها را در بهشت،به آنها نشان می دهد.
- شب تا صبح به عبادت مشغول می شوند.
- در اطراف خیمه ها،خندق ها آماده می شوند.
- و...

(37) 10محرم(21مهر)

صبح عاشورا

- سپاه دشمن آرایش جنگی به خود می گیرد.
- سپاه امام حسین(ع) آرایش جنگی به خود می گیرد.
زهیر بن قیس در میمنه ، حبیب بن مظاهر در میسره و آقام عباس بن علی(ع) پرچمدار در قلب لشکر قرار می گیرند.
- تیر اندازی عمر سعد و سپس تمام تیراندازان یکباره لشکر حق را مورد هدف قرار می دهند.
- شهادت تعدادی از یاران.
- درگیری پراکنده دو سپاه.

میمینه: سمت راست لشکر
میسره: سمت چپ لشکر

(38) 10محرم (21مهر/جمعه)

نماز ظهر عاشورا

- پس از شهادت بعضی از یاران و در گیری های پراکنده،یکی از یاران،نزدیک شدن وقت نماز ظهر را متذکر می شود.امام حسین(ع) او را دعا می کنند.

- امام(ع) به نماز می ایستد.

- یاران در پشت سر او و چند تن در مقابل مراقب حرکت دشمن می باشند.

- نماز پایان می یابد و محافظین که خود را در مقابل تیرها قرار داده بودند،به شهادت می رسند.

(39) 10محرم(21مهر)

بعد از ظهر عاشورا

- سخنرانی امام حسین(ع).
- سخنرانی زهیر. 
- نبرد تن به تن.
- شهادت تمام یاران حتّی آقام عباس بن علی(ع).
- آتش زدن خیمه ها.
- تنها ماندن ارباب حسین(ع) و شهادت او.

(40) شام غریبان

غروب عاشورا

- آتش گرفتن خیام.
- غارت خیمه گاه.
- فرار زنان و کودکان.
- اسیر گرفتن بازماندگان کاروان حسینی.
- اسب تاختن بر اجساد شهیدان.
- رقابت قبایل برای بردن سرهای شهدا به نزد "ابن زیاد" و ...
- نماز نشسته زینب(س) در نیمه های شب.

(41) 11محرم (22مهر)

عبور از کنار قتلگاه

- اُسرا را از کنار قتلگاه عبور می دهند.

- کوفیان مشغول یافتن کشتگان خود و دفن آنها می باشند.

-در شهر کوفه اعلام حالت فوق العاده گشته و تزیین شهر برای استقبال از کاروان اُسرا و ...

 

(42) 12محرم (23مهر)

صدای علی(ع) پس از 20سال!

- عمر سعد با کاروانِ اُسرا وارد کوفه می شود.
- زینب(س) برای کوفیان خطبه می خواند.
- گرداندن کاروانِ اُسرا و سرها در کوچه های کوفه.
- حضور اسرا در مجلس "
ابن زیاد" در مسجد کوفه و عکس العمل "عبدالله بن عفیف ازدی" در مقابل سخنان ابن زیاد و کشته شدن او 
- و...

(43) 15محرم (26مهر)

حرکت به سوی شام

-اُسرا را در حالی که بر گردن امام زین العابدین(ع) غل و زنجیربود،با وضعیت خاصی به طرف شام بردند.

- "مفخر" ، "ثعلبه عائذی" و "شمربن ذی الجوشن"،مأمور بردن قافله اسرا به شام بودند.

 

(44) 1صفر(12 آبان)

ورود قافله اسرا به شام

- قافله ی اُسرا تحت عنوان افرادی که بر علیه دین خدا قیام کرده و اسیر شده اند(خارجی)،وارد شهر دمشق گردیدند.
- در مسجد اموی،قافله ی اسیران را درمحل خاصی که دیگران بتوانند آنها را ببینند قرار دادند.
- در مسجد اموی،امام سجاد(ع) سخنرانی کرد و پیام قیام حسینی را برای شامیان بیان کرد.
- در بین سخنان وی،به دستور یزید،مؤذن اذان گفت ولی امام سجاد(ع) به سخنان خود ادامه داد.

(45) مجلس یزید

- یزید به سر مبارک امام حسین(ع) توهین می کند.
- سر مبارک،قرآن می خواند.
- یزید اظهارات کفر آمیز می کند.
- زینب(س) جواب یزید را می دهد و سخنانش،جو را علیه یزید،بر می گرداند.
- مخالفت با یزید آغاز می شود.

(46) خرابه ی شام

شیخ صدوق از فاطمه دختر علی نقل می کند: 
سپس یزید(لعنة الله علیه) اُسرا را در محلی که از سرما و گرما محفوظ نبود زندانی کرد و ... 
- آزار شامیان در مدتی که اُسرا در خرابه زندانی بودند،بسیار بود،به قدری که امام زین العابدین(ع) بعدها درباره سخت ترین دوران فرمود:
           
«الشام، الشام، الشام»

(47) 4صفر(16 آبان)

تغییر اوضاع علیه یزید

- اهل بیت،کاخ یزید را تبدیل به عزاخانه و ماتم سرا نمودند.
- تاثیر سخنان و افشاگری های زینب(س) و امام زین العابدین(ع) و آشکار شدن دروغ های دستگاه اموی،شام را دچار مشکلات فراوان نمود...
حتّی برخی گفته اند یزید مجبور شد تغییر رویه داده به حدی که به زنان خود اجازه داد برای شهدای کربلا مجلس عزا بر پا کنند.

ابن قتیبه می گوید:
"یزید برای حسین گریست و خاندان یزید هم بلند گریستند."

(48) یزید در گرداب سقوط

یزید برای رهایی از مخمصه ای که خود ایجاد کرده بود و اینکه حکومت خود را متزلزل می دید نسبت به قتل امام حسین(ع) اظهار پشیمانی کرد و این زیاد و عمر سعد را مورد لعنت قرار داد و دستور داد از اهل بیت(ع) دلجویی شود.

 

(49) 8صفر(20 آبان)

بازگرداندن اموال غارت شده

بازگشت به شام

- یزید دستور آزادی اُسرا را داد و از آنها خواست در شام بمانند ولی آنها نپذیرفتند.
-یزید هدایایی را برای اُسرا آورد و از آنها خواست هدایای او را بپذیرند که آنها نپذیرفتند و اعلام کردند اموال غارت شده ما را به ما برگردانید.

(50) 20صفر(2 آذر)

اربعین حسینی

سید بن طاووس می گوید:

"چون اهل بیت از شام باز گشتند و به عراق رسیدند به راهنما گفتند ما را به کربلا ببر."

برخی از مورخین عبور قافله از کربلا در بازگشت به مدینه در 20صفر سال 61 را قابل قبول ندانسته اند.

(51) بازگشت به مدینه

 

  • احمد امینی زاده