تعزیه آهوئیه

پیشینه تعزیه آهوئیه فیلم وتصاویر تعزیه تعزیه صوتی ومتنی

تعزیه آهوئیه

پیشینه تعزیه آهوئیه فیلم وتصاویر تعزیه تعزیه صوتی ومتنی

  • ۰
  • ۰

تفصیل وقایع عاشورا

تاریخ : پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹

سخن امام (علیه السلام) با پیروان آل ابوسفیان
عمر بن سعد به سپاهیان خود فریاد زد: واى بر شما! آیا مى دانید با چه کسى مى جنگید؟! این فرزند آن سرافراز پرتوان و فرزند آن کشنده (دلاوران ) عرب است !
از هر سو بر او حمله کنید! چهار هزار تیر انداز از هر سو به او تیر افکندند و میان امام (علیه السلام) و خیمه ها حایل شدند (و آهنگ حرم کردند) امام (علیه السلام) فریاد زد: ((واى بر شما! اى پیروان آل ابى سفیان ! اگر دین ندارید و از معاد نمى هراسید در دنیاى خود آزاده باشید. اگر شما - چنانچه مى پندارید - عربید به آیین نژاد خود رفتار کنید
شمر فیاد زد: حسین ! چه مى گویى ؟
فرمود: ((مى گویم من با شما مى جنگم و شما با من ، بانوان گناهى ندارند، پس تا زنده هستم سرکشان و متجاوزان و نادانان خود را از حرم من باز دارید.
شمر گفت : فرزند فاطمه ! باشد متعرض نمى شوند. سپس در سپاه خود فریاد زد: از حرم این مرد دور شوید و آهنگ خودش را کنید که او هماوردى بزرگ منش است .
آنان از هر سو به امام (علیه السلام) حمله کردند و امام (علیه السلام) نیز برایشان مى تاخت و آهنگ آن داشت که با اسب خود به فرات درآید ولى همه هجوم آوردند و او را باز داشتند.
  امام (علیه السلام) به فرماندهان چهار هزار نگهبان شریعه فرات - اعور سلمى و عمرو ابن حجاج زبیدى - حمله برد (و آرایش سپاهیان را درهم شکست ) و به فرات درآمد، اسب امام (علیه السلام) (که سخت تشنه بود) چون سر بر آب نهاد تا بنوشد امام (علیه السلام) فرمود: ((تو تشنه اى و من نیز تشنه به خدا سوگند تا توننوشى من از آن نچشم ))، ذوالجناح چون سخن امام (علیه السلام) بشنید سربرداشت ، گویى که سخت امام (علیه السلام) را فهمیده بود. امام (علیه السلام) فرمود: ((بنوش من نیز مى نوشم )) و دست برد و مشتى آب برگرفت که ناگه شخصى فریاد زد: اى اباعبدالله ! تو آب گوارا مى نوشى با اینکه به خیمه هایت یورش برده اند؟! امام (علیه السلام ) آب را ریخت (و از فرات بیرون آمده ) برایشان تاخت تا آنان را دور کرد و (چون بره حرم رسید) دریافت که خیمه ها سالمند.
 در خبرى آمده : امام (علیه السلام) دلاورانه و پایدار مى جنگید تا شمر بن ذى الجوشن آمده ، میان او و خیمه ها حایل شد. امام (علیه السلام) فرمود: ((ساعتى دیگر به خیمه هایم دست مى یابید. اکنون (که من زنده ام ) نادانان و سرکشان خود را از آن باز دارید و اگر دین ندارید در دنیاى خود آزاده باشید!
روایت شده : امام (علیه السلام) در روز عاشورا چون بر لشکر ابن زیاد حمله مى برد، برخى را مى کشت و برخى را با اینکه مى توانست رها مى کرد، سبب را پرسیدند فرمود: ((حجاب از چشمم افتاده و نطفه ها را در اصلاب مى بینم . آن را که در صلب خود نطفه مؤ منى دارد رها مى کنم و آن را که نه ، مى زنم.

سخن امام (علیه السلام) با یاران ابن سعد
 عبدالله بن عمار گوید: (امام (علیه السلام) در قتلگاه افتاد) خواهرش زینب دختر فاطمه زهرا (علیها السلام ) از خیمه ها بیرون آمد و عمر بن سعد را نزدیک امام (علیه السلام) دید، (آشفته و نگران ) فرمود: اى عمر بن سعد! اباعبدالله (علیه السلام) را مى کشند و تو نگاه مى کنى ؟ و عمر رو از زینب (علیها السلام ) برگرداند گویا عمر را مى بینم که اشک بر چهره و گونه هایش جارى بود.
 ابومخنف گوید: امام (علیه السلامردایى از خز به تن کرده ، عمامه بر سر داشت و خضاب فرموده بود، او پیش از شهادت پیاده و دلاورانه مى جنگید و چشمى به تیر اندازهاى دشمن و چشمى به حرم خود داشت و بر سپاه دشمن یورش برده مى گفت : ((آیا یکدیگر را به کشتنم بر مى انگیزید؟! هان ! به خدا سوگند هیچ بنده اى از بندگان خدا را پس از من نمى کشید که بیشتر از کشتن من خدا را به خشم آورد. امیدوارم خدا با خوارى شما، مرا ارجمند دارد و از جایى که نفهمید انتقامم را از شما بگیرد، شما اگر چه مرا کشتید اما خدا در میانتان درماندگى افکند و (با دست خودتان ) خونتان را بریزد و خشنود نشود تا عذاب دردناکتان را چند برابر کند
سخن امام (علیه السلام) با شمر
 روز عاشورا امام (علیه السلام) در میدان جنگ ایستاده ، آب طلب مى کرد و ندا مى داد:
((
آیا رحم کننده اى هست که آل پیامبر برگزیده خدا را رحم کند؟ آیا یاورى هست که نسل پاک پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را یارى کند؟ آیا براى فرزندان زهراى بتول (علیها السلام ) پناه دهنده اى هست ؟ آیا کسى هست که از حرم پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) پاس ‍ دارد؟
شمر نزدیک آمده ، فریاد زد: اى حسین ! کجایى ؟ فرمود: ((من اینجا هستم ))گفت : آیا از ما آب مى خواهى ؟! این محال است . آرى به آتش ‍ سرخ و آب داغ مژده است باد!
امام (علیه السلام) فرمود: ((اى دور از رحمت خدا! تو کیستى؟ گفت : شمر. فرمود: ((الله اکبر! جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در آن رؤ یایى که دیده بود راست فرمود شمر گفت : درباره چه چیز؟ فرمود: ((جدم فرمود: در رؤ یا سگ دو رنگى را دیدم که گوشت خاندانم را مى خورد و خونشان را مى نوشد من نیز هم اینک سگهاى بسیارى را دیدم که آهنگ دریدن گوشت و نوشیدن خونم را دارند و در آنان سگى دو رنگ از همه بیشتر حمله ور و خشمگین بود و آن تویى اى شمر
شمر - که پیسى داشت - برافروخته شد و خشم و کینه بیشترى ورزید و گفت : به خدا تو را کسى جز من نکشد و من سر تو را از قفا مى برم تا بیشتر شکنجه بینى !

شهادت امام حسین علیه السلام
اصابت نیزه بر امام علیه السلام
 زینب (علیها السلام ) از خیمه ها بیرون آمد، در حالى که ندا مى کرد: وا اءخاه ! وا سیداه ! وا اهل بیتاه ! اى کاش آسمان بر زمین آمده آن را در کام خود مى کشید، اى کاش کوهها جاکن شده بر بیابانها مى ریخت !
راوى گوید: شمر فریاد زد: چرا به حسین (علیه السلام) مهلت مى دهید؟! پس از هر سو حمله آوردند. زرعة بن مالک بر شانه چپ آن حضرت نواخت و امام (علیه السلام) او را زد و افکند. شخص دیگرى بر دوش مبارکش ‍ شمشیرى نواخت که امام به رو در افتاد و چنان ناتوان گشت که به سختى بر مى خاست و باز به رو مى افتاد.
سنان بن انس نخعى با نیزه بر شانه آن حضرت (علیه السلام) زد و آن را بیرون آورده باز در استخوان هاى سینه اش فرو برد و نیز تیرى بر گلوى مبارکش افکند و امام (علیه السلام) افتاد و (به سختى ) نشست و تیر را از گلوى خود بیرون آورد و دستان خود را بر خون گرفت . چون پر شد سر و صورت خود را به آن آغشت و فرمود: ((این چنین حق باخته و آغشته به خون خدا را دیدار کنم .
 امام (علیه السلام) به راست و چپ نگریست و آشنایى را ندید سر به آسمان افراشت و عرض کرد: ((خدایا! تو مى بینى که با فرزند پیامبرت چه مى کنند))
بنوکلاب میان او و آب فرات حایل شدند. تیرى آمد و در گلوى امام نشست و از اسب در افتاد. امام (علیه السلام) تیر را بیرون آورده افکند و کف مبارک خود را به زیر خون گرفت . چون پر شد سر و صورت خود را به آن آغشت و فرمود: (((مى خواهم ) خداى متعال را مظلومانه و آغشته به خون دیدار کنم )). سپس بر گونه چپش به خاک افتاد.
واپسین لحظات عمر امام (علیه السلام)
 امام (علیه السلام) به سبب زیادى جراحات از هوش رفت . زینب کبرى (علیها السلام ) گریه کنان برادر را صدا مى زد به هوش آمد و با نگاه مظلومانه و اشاره دست به زینب (علیها السلام ) او را بى تاب کرده از هوش برد.
چون به خود آمد، عرض کرد: برادر جانم ! تو را به حق جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) با من سخن بگو! تو را به حق پدرم امیر مؤ منان (علیه السلام) با من حرف بزن ! اى واپسین لحظه زندگیم ! به حق مادرم فاطمه زهرا (علیها السلام ) جوابم ده ! اى نور دیده ام اى میوه دلم ! با من گفتگو کن !
امام (علیه السلام) فرمود: ((خواهرم ! امروز روز دیدار و خرسندى است . این همان روزى است که جدم وعده داده و او مشتاق من استسپس بیهوش شد، زینب (علیها السلام ) از پشت سر امام (علیه السلام) را بلند کرد و به سینه چسبانید (و سخت مى گریست )، امام (علیه السلام) متوجه شده فرمود: ((خواهرم زینب ! دلم را شکستى و غمهایم افزودى . تو را به خدا سوگند مى دهم آرام گیر و خاموش باش
در واپسین لحظات زندگى نیایش فرمود: ((بارالها! اى فراز جایگاه !بزرگ جبروت ! سخت مکر و انتقام ! بى نیاز از آفریده ها! گسترده کبریا! بر هر چیزتوانا! نزدیک رحمت ! راست پیمان ! سرشار نعمت ! نیکو بلا! (اى آن که ) چون بخوانندت نزدیکى و به آنچه آفریدى محیطى ! توبه کنان را توبه پذیرى ! و به آنچه خواهى توانایى و به آنچه جویى رسیده اى ! چون شکرت گویند بسیار سپاس گویى و چون یادت کنند بسیار یاد کنى ! نیازمندانه تو را مى خوانم و بینوایانه به تو مشتاقم و هراسان به تو پناهنده ام و اندوهمندانه به درگاه تو گریانم و ناتوان از تو کمک مى جویم و بسنده کنان به تو توکل دارم . میان ما و این قوم داورى کن که ما را فریب داده و نیرنگ زدند و تنها گذاردند و کشتند.
ما خاندان پیامبر و فرزندان حبیب تو محمد بن عبدالله هستیم که او را به رسالت گزیدى و بر وحى خود امین دانستى . پس در کار ما گشایش و رهایى قرار ده به مهربانیت ، اى مهربانترین مهربانان !
صبر بر تقدیراتت پروردگارا! اى که هیچ معبود به حقى جز تو نیست ، اى فریاد رس فریاد خواهان ، هیچ صاحب اختیار و معبودى جز تو ندارم صبر بر داورى ات اى داد رس بى پناهان ! اى پیوسته بى پایان ! اى زنده کننده مردگان ! اى نگهدارنده هر کس با آنچه دارد، میان ما و اینان داورى فرما که تو بهترین داورى؟
 عمر بن سعد - که لعنت خدا بر او باد - پیش آمد تا به امام (علیه السلام) نزدیک شد. امام (علیه السلام) فرمود: ((عمر! تو خود آهنگ کشتنم دارى ؟! آمده اى تا مرا بکشى ))(383)؟!
عمر بر افروخت و به شخصى که در جانب راست او بود گفت : واى بر تو! بشتاب نزد حسین (علیه السلام) و او را آسوده ساز! خولى بن یزید اصبحى - که خدا لعنتش کند - در قتلگاه فرود آمد و سر مبارک امام (علیه السلامرا از تن جدا کرد

حدیث عشق(سخن امام (علیه السلام) با ابن سعد و یارانش)

 


سخن امام (علیه السلام) با ابن سعد و یارانش
 امام (علیه السلام) به عمر سعد رو کرد و فرمود: ((یکى از سه کار را انجام ده )) گفت : چیست ؟ فرمود: ((بگذار تا به مدینه حرم جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلمبرگردم )). گفت : نمى شود. فرمود: ((آبى دهید که آل الله سخت تشنه اند)). گفت نمى شودفرمود: ((پس تن به تن بجنگم آیید)). گفت باشد. پس برایشان یورش برد.
آن چنان بر امام (علیه السلام) تیر افکندند که بدن مبارکش پر از خارهاى تیر شد و از نبرد باز ایستاد - گویى ناتوان شده بود - دشمنان در برابرش صف کشیدند تمیم بن قحطبه که آن روز از فرماندهان شام بود نزدیک آمده گفت : اى فرزند على (علیه السلام)! تا کى مقاومت مى کنى ؟! فرزندان و یارانت همگى کشته شدند و تو باز مى خواهى با شمشیر با بیست هزار نفر بجنگى ؟ فرمود: ((آیا من به جنگ شما آمدم یا شما به جنگ من آمدید؟ آیا من راه شما را بستم یا شما راه مرا بستید؟ شما یاران و کسانم را کشتید و میان من و شما جز شمشیر نخواهد بود
آن ملعون دور از خدا گفت : زیاد سخن مگو پیش بیا ببینم چه مى کنى ؟!
امام (علیه السلام) بانگ بلندى برآورد و شمشیر خود را آخته آن چنان گردنش را زد که پنجاه ذراع پرت شد.
سپاه ابن سعد درهم ریخت . یزید ابطحى - که از رحمت خدا به دور باد - فریاد زد: واى بر شما آیا از نبرد یک نفر درمانده اید و فرار مى کنید؟ سپس ‍ خود به رزم امام (علیه السلام) آمد. او به شجاعت شهره بود. از این رو چون سپاه ابن سعد دیدند که به نبرد امام (علیه السلام) مى رود شادمان شدند. امام (علیه السلام) فرمود: ((آیا مرا نمى شناسى که بى باک به سویم مى آیى؟ او پاسخى نداد و شمشیر بر امام (علیه السلامکشید، امام (علیه السلام) سبقت گرفته از فرق سر به دو نیمش کرد.

راوى گوید: هرگز شکسته و تنها مانده اى را ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند و با این حال دلدارتر و شجاعتر از حسین (علیه السلام) باشد. چون جنگجویان بر او حمله مى کردند، آن چنان دلاورانه بر ایشان مى تاخت که به سان گله بزها مى رمیدند سپاه دشمن سى هزار نفر بود. آن چنان در میان آنها یورش مى برد که همچون انبوه عظیم ملخها از هم گسسته و پراکنده مى شدند،باز به جاى نخستین برگشته مى فرمود: لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظیم .

شعار امام (علیه السلام امام صادق (علیه السلام) فرمود: شعار ما ((یا محمد! یا محمد)) است و شعار ما در روز بدریا نصرالله اقترب اقترب : اى یارى خدا! نزدیک شو، نزدیک شو و شعار مسلمانان در روز احد: یا نصرالله اقترب )): اى نصر خدا نزدیک شو. و در روز بنى النضیر: یا روح القدس ارح )): اى روح قدسى آسایش ده و در روز بنى قینقاع : ((یا ربنا لا یغلبنک )): پروردگارا! هرگز غالب ناید. و در روز طائف : ((یا رضوان!)) و در روز حنین : یا بنى عبدالله یا بنى عبدالله و در روز احزاب : ((یا حم لایبصرون )): اى حامیم ! نبینند. و در روز بنى قریظه : ((یا سلام اسلمهم )): اى سلام ! تسلیمشان کن . و در روز مریسیع که روزالمصطلق بود: الا الى الله الامر: هان که کارها دست خداست . و در روز حدیبیة : الا لعنة الله على الظالمین : هان که لعنت خدا بر ظالمان . و در روز خیبر روز (فتح محکمترین دژ یهود یعنى قلعه ) قموص : یا على ! ان هم من على : اى خداى بزرگوار! ایشان برتر نباشند. و در روز فتح مکه : نحن عبادالله حقا حقا: حقا حقا که ما بندگان خداییم . و در روز تبوک : یا احد یا صمد: اى یگانه اى بى نیاز. و در روز بنى الملوح : امت امت : بمیران بمیران . و در روز صفین : یا نصرالله ! و شعار حسین ((یا محمداست و شعار ما: یا محمد!
 امام سجاد (علیه السلام) فرمود: ((روز عاشورا) چون شرایط و فشار بر امام (علیه السلام) دشوارتر مى شد، همراهان حضرت (علیه السلام) مى دیدند: - برخلاف ایشان که چهره رنگ پریده و اندام لرزان و دل بیمناک پیدا مى کردند - چهره امام (علیه السلام) و برخى یاران درخشان و اندام ایشان استوار و دلهایشان آرام تر مى شد به یکدیگر مى گفتند: بنگریداو از مرگ باکى ندارد! امام (علیه السلام) به ایشان فرمود: ((اى بزرگ زادگان ! صبر کنید که مرگ پلى بیش نیست که شما را ازفشارها و ناراحتیها عبور داده به بهشتهاى پهناور و نعمتهاى ابدى مى رساند. کدام یک نمى خواهید که از زندان به کاخ در آیید؟!
مرگ براى دشمنان شما جز همچون انتقال از کاخ به زندان و عذاب نیست ، پدرم از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نقل فرمود که )): دنیا زندان مؤ من و بهشت کافر است و مرگ پل مؤ منان به سوى بهشتهایشان و پل کافران به سوى دوزخشان . نه دروغ مى گویم نه دروغم گفته اند

سرزنش کوفیان
457 - 282- امام (علیه السلام) بر اسب شد و آمد تا مقابل آن سپاه شوم ایستاد و فرمود: ((اى کوفیان ! زشتى تان باد و بینوایى ! سختى تان باد و نابودى ! شما سرگشته ما را به فریاد خود طلبیدید و چون آماده آمدیم ، شمشیر دست ما را بر ما (آخته ) تیز کردید! و آتشى را که بر دشمنان ما و شما شعله ور بود بر ما افروختید! شما بى آن که از ما گناهى دیده باشید صبح کردید، در حالى که دشمنى ما را بر آشتى برگزیدید و به عناد ما شتافتید و به سبب گرایش به فساد، بیعت ما را رها کرده - از روى نادانى و پیوند با سرکشان امت و بازماندگان احزاب و دور افکنان کتاب خدا - آن را شکستید! شما همانانید که پیوسته از یارى ما (خاندان پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم)) سستى کردید و به کشتن ما پرداختید. آگاه باشید! که لعنت خدا بر ظالمان باد))(341)!
اشعار امام (علیه السلام) در روز عاشورا
458 - 283- ((منم فرزند على (علیه السلام) آن برگزیده از آل هاشم که چون بخواهم فخر کنم ، این افتخار مرا بس و جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) ارجمندترین خلایق و ما (آل او) مشعل فروزان حق در زمینیم ، و فاطمه (علیها السلام ) مادرم از سلاله احمد (صلى الله علیه و آله و سلم)، و عمویم جعفر آن نامیده به صاحب دو بال است . در ماست که براستى کتاب خدا نازل شد. و در ماست که هدایت و وحى به نیکى یاد مى شود.
ماییم که براى همه خلایق امان خداییم ، خواه این را در مردم پنهان کنیم یا آشکار. ما والیان حوض کوثریم که با پیاله رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) دوستان خود را بنوشانیم آنچه که ناشناخته نیست . و شیعیان ما در مردم ارجمندترین پیروانند و دشمنان ما در قیامت زیانکاران اند. خدا به وسیله ما هدایت را از ضلالت بیان کرده و نیز توسط ما نعمتهاى خود را سرشار و پاکیزه مى دهد. و چون کسى در قیامت تشنه به حوض کوثر درآید این حیدر است که با دو دست مبارک خود سیرابش کند او امام مطاع است و خدا حقش را بر عهده همه مردم نهاده و کسى است که (شاهد اعمال و) داور (حق و باطل ) است .
پس گوارا باد آن بهشت خلدى که زلالى اش تیره نشود، بنده اى را که - پس ‍ از مرگ ما - به زیارت ما آید))(342).
459 - 284- 
ابوعلى سلامى در تاریخ خود آورده است : این اشعار - که در نوع خود بى نظیر است - از سروده هاى امام حسین (علیه السلام ) است : ((اگر دنیا گرانبها به شمار آید، حقا که پاداش اخروى خدا عالى تر و شریفتر است . و اگر بدنها پدید آمده اند تا سرانجام بمیرند، پس در راه خدا با شمشیر کشته شدن بهتر است . و اگر روزیها تقسیم شده و مقدر است پس حریصانه در پى روزى نبودن زیباتر است و چنانچه گرد آورى اموال براى آن است که سرانجام به دیگرانش بسپارند، پس چرا آدمى در بذل و انفاق آن بخل بورزد))(343)؟
و قندوزى آورده است .
((
سلام خدا بر شما باد اى آل احمد! که من امروز خود را ناچار مى بینم که از نزد شما کوچ کنم . هر ملعون ستم پیشه منافقى را مى بینم که آشکارا آهنگ نابودى ما مى کند سپس نیت خود را انجام مى دهد.
اى واى بر ایشان که به محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و نیز پروردگار خود - که هر چه خواهد در خلق انجام دهد - کفر ورزیدند صبر خدا ایشان را مغرور کرده است ، زیرا او بردبار بزرگوارى است که هرگز شتاب نمى ورزد))(344).
460 - 285- امام (علیه السلام) (چون به میدان آمد) مبارز طلبید و هر که از نام آوران دشمن به نبردش آمد او را کشت ، تا آنجا که از ایشان کشتار عظیمى کرد سپس به جانب راست سپاه یورش برد و فرمود: الموت اولى من رکوب العرا: مرگ بهتر از زندگى ننگین است . سپس به جانب چپ حمله برد و فرمود: ((منم حسین فرزند على (علیهما السلام )، سوگند یاد کرده ام در برابر ظالمان سر فرود نیاورم ، از خاندان و حریم پدرم (آل الله ) دفاع مى کنم و بر راه دین پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) رهسپارم ))(345).
461 - 286- 
و فرمود: ((مرگ در عزت بهتر از زندگى در ذلت است ))(346).
و در روز عاشورا سرود: ((مرگ بهتر از زندگى ننگین است و زندگى در ننگ ولى همراه با اقرار به حق بهتر از ورود در آتش است . به خدا سوگند ننگ و آتش پناه من نخواهند بود))(347).
462 - 287- این اشعار را ضراربن خطاب فهرى ، در جنگ خندق سرود و به آن امیر مؤ منان (علیه السلامدر نبرد صفین و امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا تمثل جستند:
((
عموزادگان ! از ستم ما باز ایستید که ما سخت نگرانیم . ما براى (هدایت ) چون شما شمشیرها بر مى کشیم و افتخارات دیرین ما از تیز بینى ها پوشیده نیست . (آرى ) من چون بخواهم پیوندى یابم خود را به نیرویى توانا و گروهى راست پیمان و سپید - رویانى که در روز طوفانى نبرد گویى چشمان خود را با دلدادگى ها سرمه کشیده اند پیوند مى دهم ))(348).
463 - 288- ابوالفرج گوید: امام (علیه السلام) خواست به فرات درآید که شمر گفت : به خدا به آن در نیایى تا به آتش درآیى ! شخصى گفت : اى حسین ! آیا آب فرات را نمى بینى که همچون سینه ماهیان مى درخشد؟ به خدا از آن نیاشامى تا تشنه بمیرى !
امام (علیه السلامفرمود: ((بارالها! او را تشنه بمیران ))(349)راوى گوید: به خداسوگند این شخص (آن چنان شد که ) پیوسته مى گفت : آبم دهید آبش مى دادند و مى آشامید تا از دهانش بیرون مى زد باز مى گفت آبم دهید تشنگى مرا کشت . پیوسته چنین بود تا مرد.
گویند: سپس ابوالحتوف جعفى تیرى به امام (علیه السلام) افکند که در پیشانى آن حضرت نشست . امام (علیه السلام) آن را در آورد و خون بر صورت و محاسن مبارکش جارى شد و فرمود: خدایا! تو مى بینى که من از دست این بندگان سرکش چه مى کشم . ((بارالها! شمارشان را اندک کن و ایشان را با درماندگى بمیران و بر روى زمین کسى از آنان مگذار و هرگزشان نیامرز))(350).
سپس همچون شیر ژیان بر آنان حمله برد و به هر کس مى رسید با شمشیر دو نیمش مى کرد، در حالى که تیرها از هر سو آمده بر گلو و سینه آن حضرت (علیه السلام) مى نشست و مى فرمود: ((اى امت بد! چه بد جانشینى براى محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) در خاندانش بودید! بدانید که شما پس ‍ از من ، از کشتن هیچ بنده خدایى هراس ندارید که چون مرا کشتید کشتن هر کس دیگر بر شما آسان خواهد بود. به خدا سوگند من امیدوارم پروردگارم در برابر خوارى شما مرا به خلعت شهادت اکرام فرماید و از جایى که نفهمید انتقام مرا از شما بگیرد))(351).
حصین بن مالک سکونى فریاد زد: اى فرزند فاطمه (علیها السلام )! خدا چگونه از ما انتقام کشد؟!
فرمود: ((بینوایى درمیانتان افکند و خونهایتان را بریزد و عذاب دردناک بر شما بارد))(352).
سپس پیوسته جنگید تا زخمهاى فراوان دید.
ابوالحتوف جعفى تیرى بر پیشانى او و حصین بن نمیر تیر در دهان او و ابوایوب غنوى تیر زهر آگینى بر گلوى امام (علیه السلام) افکندامام (علیه السلام) فرمود: ((به نام خدا هیچ چنبش و نیرویى جز از خدا نیست و این کشته اى در راه رضاى خداست))(353).
464 - 289- امام (علیه السلام) از نبرد خسته شد. ایستاد تا خستگى بگیرد، ناگاه سنگى آمده بر پیشانى آن حضرت (علیه السلام ) خورد و خون جارى شد. امام (علیه السلام) دامن خود گرفت تا خون را از پیشانى مبارکش پاک کند که تیر تیز سه شعبه و زهر آگینى آمد و در وسط سینه مبارکش نشست . امام (علیه السلامفرمودبسم الله وبالله و على ملة رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم): به نام خدا و به یارى خدا و آیین رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)! و سر بر آسمان افراشت و عرض کرد: ((خدایا! تو مى بینى اینان کسى را مى کشند که روى زمین فرزند پیامبرى جز او نیست))(354)سپس تیر را از قفا در آورد و خون همچون ناودان بیرون زد دست بر زخم نهاد و چون پر شد آن را به آسمان افشاند و قطره اى از آن برنگشت - و از سرخى آسمان خبرى نبود تا امام (علیه السلام) خونش را به آسمان افراشت - بار دیگر دست بر زخم گرفت و چون پر شد آن را به سر و صورت ریخت و فرمود: ((به خدا سوگند این چنین با چهره و سر خونین خواهم بود تا با جدم محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) دیدار کنم و بگویم : اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و شهادت شیر خوار
431
 - 256- امام (علیه السلام) چون داغ شهادت خاندان و فرزندان خود را دید و جز زنان و کودکان و فرزند بیمارش کسى نماند، ندا داد: ((آیا کسى هست که از حرم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) دفاع کند؟ آیا خدا پرستى هست که درباره ما از خدا بترسد؟ آیا فریاد رسى هست که در راه خدا به فریاد ما رسد؟ آیا یارى کننده اى هست که به امید پاداش خدا ما را یارى کند))(263)؟
ناله بانوان حرم برخاست امام (علیه السلام) به در خیمه ها آمد و فرمود: ((کودکم على را بیاورید تا وداعش گویم ))(264)کودک را آوردندحضرت (علیه السلام) او را در آغوش گرفته مى بوسید و مى فرمود: ((بدا به حال این مردم آنگاه که جد تو با ایشان مخاصمه کند))(265)او در آغوش ‍ امام بود که حرمله بن کاهل اسدى تیرى افکند و گلوى او را درید. امام (علیه السلام) خون او را با کف دست گرفت ، چون پر شد به آسمان افشاند و فرمود: ((بار خدایا! چنانچه اینک پیروزى ما مقدر نیست آن را توشه بهترین ما بساز))(266).
سپس از اسب فرود آمد و با غلاف شمشیر قبر کوچکى کند و اصغر را به خونش آغشت و بر او نماز خواند(267) (و دفن کرد).
مجلسى گوید: سپس امام (علیه السلام) فرمود: ((هر مصیبتى را که بر من فرود آمده ، آسان مى کند اینکه در محضر خداست ))(268)امام باقر (علیه السلام) فرمود: از آن خون که بر آسمان افشاند قطره اى به زمین برنگشت .
گفته اند: سپس فرمود: (((خدایا!) این بر تو کم بهاتر از بچه ناقه صالح نیست ، بارالهاچنانچه اینک پیروزى ما مقدر نیست آن را بهترین توشه ما بساز))(269).
ابومخنف از عقبة بن بشیر اسدى نقل کرده که گفت : امام باقر (علیه السلام) به من فرمود: اى بنى اسد ما را حق خونى بر شماست . عرض کردم : یا ابا جعفر! آن چیست و با من چه ارتباطى دارد؟ فرمود: وقتى کودک (امام ) حسین (علیه السلام) را برایش آوردند، او در آغوش حضرت (علیه السلام) بود که شخصى از اسدیان تیرش افکند و گلوى او را درید. امام (علیه السلام) خون گلوى او را با کف دست گرفته چون پر شد آن را افشاند و فرمود: ((پروردگاراچنانچه اینک پیروزى ما مقدر نیست آن را بهترین توشه ما بساز و از این ستمگران انتقام ما را بگیر))(270).
و در روایتى آمده که : چون کف دست حضرت (علیه السلام) پر از خون شد، آن را به آسمان افشاند و فرمود: ((هر مصیبتى که بر من فرود آید آسان است زیرا که در محضر خداست . بارالها! این بر تو کم بهاتر از بچه ناقه صالح نیست ، معبودا! چنانچه پیروزى ما مقدر نیست آن را بهترین توشه ما بساز و از ستمگران انتقام ما را بگیر و آنچه در دنیا بر ما فرود آمد توشه آخرتمان کن . خدایا! تو گواه بر قومى هستى که شبیه ترین مردم به پیامبرت - محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) - را کشتند))(271).
و در روایت دیگرى آمده که ، فرمود: ((خدایا! تو خود آگاهى که ایشان ما را فراخواندند تا یارى مان کنند، پس ما را رها کردند و دشمنان ما را کمک کردند. بارالها! باران آسمان را از ایشان باز دار و برکاتت را از آنان دریغ دار. خدایا! هرگز از ایشان راضى مشو. بارالها! چنانچه اینک پیروزى ما مقدر نیست آن را توشه آخرتمان کن و از این ستمگران انتقام گیر))(282).



  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

عاشورا و نهضت امام حسین از دیدگاه عرفا(سنائی، عطار ،مولوی،شیخ احمد جام)

 

 شیخ احمد جام 440-536 

این عارف بزرگ حنفی‌مذهب که معروف به «ژنده‌پیل» است حسنین را دو سبط پیامبر و دو نور دیده خود داند.

آن دو سبط نبی حسن و حسین             دیده ی ما شبیر و شبر ماست30

که عاشقان و عارفان با اقتدا به آن دو می توانند مسیر طریقت و شهادت را طی کنند و در نهایت وصال حق را در آغوش بگیرند. این امامان همانند پدر بزرگوارشان توانسته اند بر دیو نفس پیروز شوند.

همچو حیدر در شجاعت نفس خود را کشته‌اند

چون حسین و چون حسن سوی شهیدان رفته‌اند31

او که دلش سرشار از محبت آل و اصحاب پیامبر (ص) بود معتقد است که شهیدی چون حسین احمد ژنده‌پیل نیز همانند سنایی امام حسین(ع) را شهید بی‌نظیری می‌داند که مثل او نه آمده و نه خواهد آمد. زیرا او توانست با پیوند شهادت و عرفان از هر دو موهبت برخوردار شود.

حب آل و صحبت تو دارد میان جان وطن

در دل ما سر به سر مهر است از یاران تو

سراسر جمله عــــالم پر شهــیدنــد

شهــیدی چــون حســین کربــلا کــو

لذا سفارش می کند که برای رستگاری آخرت و رسیدن به لقای پروردگار می‌بایست به دامان آل مرتضی توسل جست و خلق و خوی حسن علیه‌السلام و خون حسین شهید(ع) را وسیله قرار داد و در غم شهید کربلا صبح وشام ناله جان سوز سر داد. ازاین جهت است که احمد جام از عزاداری فردی و جمعی برای امام حسین(ع) استقبال می کند. زیرا مشارکت در چنین امری در واقع طی کردن مرحله‌ای از طریقت است.

گر نجات آن جهان مطلوب داری ای عزیز

دست در دامان آل مرتضی باید زدن

ناله دلسوز و اندوه جگر در صبح و شام

از بـرای آن شهید کربلا باید زدن

از برای میوه جان عزیــز مـرتـضی

هر زمان از سوز باطن ناله‌ها باید زدن

از نظر احمد جام امام حسین(ع) گنج معرفتی است که خدا در روی زمین به ودیعت گذاشته است که اگر کسی به او بنگرد اوصاف تحقق یافته خدا را ملاحظه خواهد کرد.

به خلق و خوی حسن آن شه زمین و زمان

که گنج معرفتی بود در خداخوانی

به آتش جگر خسته حســـین شــــهید

که خاک درگه او بود آب حیوانی

این نظر احمدجام مبین جایگاه والای امام حسین(ع) است زیرا چنین جایگاهی تنها به انسان کامل اختصاص دارد.

 شیخ فریدالدین عطار نیشابوری 537-628 ه.ق

شیخ فرید الدین ابو حامد محمد بن ابوبکر عطار نیشابوری در «مصیبت نامه » در دو قصیده ی جداگانه به مدح حسنین پرداخته و آندو را نور چشم مصطفی و علی مرتضی داند.او با تمجید از بخشندگی و مروت امام حسن(ع) گوید:

لبی که شیر زهرا را نوشید و مصطفی(ص) بر آن بوسه زد، دشمن به او زهر داد لکن جوانمردی حسن سبب شد که نام خصم را بر زبان نیاورد و چون رازی در دل نگه دارد.

عطار در آثار خود هم امام حسن(ع)و هم امام حسین(ع) را مدح کرده است. اما عنایت ویژه ای به جریان عاشورا داشته است. عطار از دو جنبه به امام حسین(ع)و عاشورا نگریسته است :یکی از جهت مدح و توصیف، و دیگری از نقطه نظر مباحث عرفانی.

آن لبی کو شیر زهرا خورد بـاز                مصـطفی دادش بدان لب بوسه باز36

چون توان کردن گذرگه زهر را                خون توان کردن جگر این قهر را

او راجع به امام حسین(ع) گوید: لعنت خدا بر کافرانی باد که فرزند دختر پیامبر(ص) را در کربلا شهید کردند، او آرزو می‌کند که کاش سگ کوی حسین بودمی تا در دفاع از آن حضرت جانم را فدا می نمودم.

گیسوی او تا به خون آلوده شد               خون گردون از شفق پالوده شد

کی کنند این کافران با این همه               کو محمد؟ کو علی ؟ کو فاطمه؟

عطار صحنه کربلا را به عرصه محشر تشبیه می کند که همه پیامبران در آن اجتماع کرده‌اند ولی به یاد

اباعبدالله تمرین تشنگی می‌کنند. شکوه و شکایت آنان از دست عاملان جنایت به آسمان بلند است و همه یک صدا بر یزید و عمالش لعن و نفرین می کنند.

صد هزاران جان پاک انبیا                 صف زده بینم به خاک کربلا

در تموز کربلا تشنه‌جگر                  سر بریدندش، چه باشد زین تبر؟

با جگرگوشه‌ی پیمبر این کنند            و آنگهی دعوی داد و دین کنند

عطار نیز همچون سنایی کسانی را که یزید و دار و دسته‌اش را می‌پذیرند، کافر و بی‌دین شمرده است. در مقابل آرزو می‌کند کاش در آن زمان حضور داشت ومی‌توانست از حسین(ع) دفاع کند.

کفرم آید، هر که این را دین شمرد        قطع باد از بن زبانی کاین شمرد

هر که در رویی چنین آورد تیغ          لعنتم از حق بدو آید دریـغ

کاشکی، ای من سگ هندوی او          کمترین سگ بودمی در کوی او

یا در آن تشویر آبی گشتمی              در جگر او را شرابی گشتمی

از نظر عطار راهپویان طریقت باید راه حسین(ع) را طی کنند زیرا راه او راه عرفان و طریقت است. بلکه اگر کسی محبت آن حضرت را در دل نداشته باشد سالک شمرده نمی شود.

سالک آن باشد که در یاران او          دوست دارد مر وفاداران او

از نظر عطار، هم حسین(ع) و هم یارانش همه اهل یقین بوده‌اند و در سایه چنین یقینی توانستند رضایت حق را کسب کرده، در ظاهر و در باطن به فنا برسند.

جان خود ایثار کردند از یقین           درگذشتند از مکان و از مکین

یارب این سر را تو می‌دانی و بس     خستگان عشق را فریاد رس 

به اعتقاد عطار کمتر عاشقی چون حسین(ع) می توان یافت که در طلب دیار عشقحرکت کند زیرا حسین(ع) توانست سلوک عرفانی‌اش را با شهادت قرین سازد.

آتــش عـشق ومحـبت برفروز             تا بسوزد هر که او یکرنگ نیست...

نیست منصور حقیقی چون حسین         هر که او از دار عـشق آونگ نیست

از نظر عطار بهترین عارف کسی است که بتواند راه حسین(ع) را طی کند و عرفانش را به شهادت ختم کند.

همچو آن حلاج، بدمستی مکن            یا حسینی باش یا منصور باش

 مولوی604-672ه.ق

مولوی جزو عارفانی است که که هم به مدح و ثنای حسین(ع) پرداخته و هم در باره آن نظریاتی داده است. از نظر او حسین(ع) عاشق صادق وارسته‌ای است که جان خود را بر طبق اخلاص نهاده است. به اعتقاد وی نخستین صفت عاشق راستین آن است که باید آماده باشد تا خود را بهر حق قربان کند و چون حسین(ع) آماده شهادت در راه حضرت حق باشد از نظر مولوی مصداق بارز عشق وعاشقی حسین(عاست که آن را در صحرای کربلا محقق ساخت.

چیست بـا عشــق آشنـا بـودن               به جز از کـام دل جـدا بودن

خون شدن، خون خود فروخوردن         با سـگان بر در وفـا بـودن

او فدایی‌سـت، هیچ فرقی نیـست           پیش او مرگ و نقل پا بودن

رو مسلمان، سپر سلامـت باش            جهـد می‌کـن به پارسا بودن

کین شهیدان زمرگ نشـکیبـند              عاشـقان‌اند بـر فـنا بـودن

از بلا و قضا گـریـزی تـو                 ترس ایشـان ز بـی‌بلا بودن

شیشه می ‌گیر و روز عاشورا            تو نتانی به کربــلا بـودن

اگر حسین(ع) نمونه‌ای است شایسته تقلید، نه بدین جهت است که به دست تبهکاران بدگهر کشته شد، این از بدیهیات است. آنچه به راستی درباره زندگی او شایسته ذکر است پیروزی اوست در جهاد اکبر. تنها به برکت عظمت معنوی اوست که وقایع منجر به شهادت جسمانیش معنی می‌یابد. پس تقلید از آن‌حضرت یعنی تکلیف بر پیروانش که به جهاد اکبر برخیزند. از این جهت است که مولوی امام حسین(ع) را پیروز میدان مبارزه با نفس می‌داند و از پیروان او می‌خواهد تا ایشان نیز در میدان مبارزه با نفس پیروز شوند. چه، پیروزی در این میدان، مهم‌تر از پیروزی در سایر میادین است. چنین فردی شایستگی آن را دارد که پیش معشوق رود و با او یکی شود.

مشین اینجا تو با اندیشه خویش               اگر مردی برو آنجا که یار است

مگو باشد که او ما را نخواهد                که مرد تشنه را با این چه کار است

که پروانه نیـنـدیشـد ز آتش                   که جان عشق را اندیشه عار است

چو مرد جنگ بانگ طبل بشنید              در آن ساعت هزار اندر هزار است

شنیدی طبل، برکش زود شمشیر             که جان تو غلاف ذوالفقار است

بزن شمشیر و ملک عشق بستان              که ملک عشق ملک پایدار است

از نظر مولوی حسین(ع) کسی است که در اثر مجاهدت با نفس و شفقت بر خلقتوانست وارد میدان بعدی شود و عشق الهی را در وجود شعله‌ور سازد.

حسین کربلایی آب بگذار                   که آب امروز تیغ آبدار است

اما برای ستاندن ملک عشق، انسان باید که نخست درد رنج عشق و عاشقی و رنجمعشوق را بر دل کشد. زیرا هر چه به معنای هدف خودش وقوف پیدا کند به‌ شدتناتوانی خود بیشتر پی‌می‌برد بلکه هر اندازه نسبت به عظمت معشوق آگاهی بیشتری بیابد درد و رنج بیشتری را احساس می‌کند.

هر که او بیدار‌تر پردردتر                 هر که او آگاه‌تر رخ‌زردتر

با این وصف دردی که عاشق می‌کشد همیشه او را به سوی معشوق می کشد و سرانجام درد و رنج عشق به مرگ نفس و تولد در حق منتهی می شود. در واقع عاشق در این حالت نفس یزید خودش را به پای حقیقت حسینی‌اش قربانی می‌کند.

...ای غم بکش مرا که حسینم، تویی یزید

این نکته روشن می کند که حسین(ع) به قدری برای مولوی مهم است که او را نماد عشق‌ورزی می‌داند و راه سلوک را جز از طریق طی کردن مسیر عشق که مسیرحسین(ع) است، میسر نمی‌داند.

مرتضای عشق! شمس‌الدین تبریزی ببین

چون حسینم خون خود در زهر کش همچون حسن

اگر حسین(ع) عاشق خداست، خدا نیز عاشق حسین است. از این نظر حسین عاشقمی‌خواهد در راه و به اراده خدای معشوق خونش ریخته شود تا نزد معشوق پذیرفته‌تر حاضر شود.

هرکآتش من دارد، او خرقه ز من دارد

زخمی چو حسین‌اش یا جامی چو حسن دارد

مولوی نفس رحمانی را به حسین(ع) تشبیه می کند که بایست از فرات معنویت تا می‌تواند سیراب شود و لحظه‌ای را از دست ندهد. از این جهت سالکان طریقت باید در طریق خویش حسین‌وار عمل کنند و همانند او به شهادت برسند.

حشرگاه هر حسینـی گـر کنون                  کــربـلائی کـربـلائی کـربـلا

مشک را بربند ای جان گر چه تو              خوش سقائی خوش سقائی خوش سقا

نگاه مولوی به عاشورا

مولوی ضمن نقل داستان وضو ساختن حسنین و بازگو نمودن کمال حکمت‌اندیشی آن دو بزرگوار را در «فیه ما فیه»51 در تشبیهی حسین(ع) را مرکز و دل حقیقت می‌داند و طرف مخاصم او یعنی یزید را فرسنگ‌ها از حقیقت دور دانسته و به فراق و هجران تشبیه کرده است.

دل است همچو حسین و فراق همچون یزید

شهید گشته دو صد ره به دشت کرببلا

دشمنی با خاندان پیامبر(ص) در حد کفر و ارتداد است تا جایی که در داستان باغبان و تنها کردن صوفی و فقیه و علوی از یکدیگر، اهانت به علوی خطاکار را نیز برنمی‌تابد و گوید: اگر آن باغبان نتیجه پدران مرتد نبود درباره خاندان رسالت اینگونه یاوه‌گویی نمی‌کرد و چون یزید و شمر و خوارج، با آل رسول و آل یاسین برخورد نمی‌کرد.

خویشـتــن را بر عـلی و بر نـبی              بسته است اندر زمانه بس غبی

هر که باشـد از زنـــا و زانیـان                این بـرد ظـن در حـق ربـانـیـان

آنـچـه گـفـت آن بـاغـبان بوالفضول           حـال او بد دور از اولاد رسـول

گر نـبــودی او نتـیـجـه مـرتــدان              کی چنین گفتـی بـرای خـانـدان؟

خواند افسون‌ها، شنـیـد آن را فـقـیـه          در پیش رفـت آن سـتمکار سفیه

گفت: ای خر اندر این باغت که خواند؟     دزدی از پیـغمـبرت میـراث ماند؟

شیــر را بـچـه هـمی مـاند بدو               تو به پیغمبر به چه می‌مانـی؟ بگو.

عاشورا و نهضت امام حسین از دیدگاه عرفا(سنائی، عطار ،مولوی)

عارفان، امام حسین(ع) را جزو مصادیق انسان کامل می‌دانند. از این نظر موقعیت آن حضرت نزد ایشان از حد امام یا رهبر اجتماعی بسیار فراتر می رود؛ زیرا اگر امام از نقطه نظر سیاسی مسئول اداره امور مسلمانان است، انسان کامل درباره کل هستی مسئولیت دارد. به تعبیر دیگر انسان کامل جانشین خدا در روی زمین است و اگر از بین برود نظام هستی و حیات از بین می رود. از این‌رو ایشان به حادثه عاشورا به عنوان واقعه‌ای می‌نگرند که انسان کامل در آن حضور داشته است.

وقتی سخنی از عرفا به میان می‌آید، مراد نگاه شهودی به موضوعی از قبیل امام حسین(ع) و قیام عاشورا است. حادثه عاشورا را می توان از جوانب مختلف مورد بررسی قرار داد اما از این زاویه نیز می توان آن حادثه را مورد سنجش قرار داد. به تعبیر دیگر در نگاه عرفانی به عاشورا درصدد پاسخگویی به این سئوال هستیم که از نقطه نظر شهودی این حادثه چگونه ارزیابی می‌شود؟

عموما عارفان در تحلیل عرفانی یک حادثه مساله بصیرت درونی را مد نظر قرار می‌دهند. بصیرت از نظر عرفانی عقلی است که با نور قدسی منور شده و از طریق هدایت الهی به روشنگری رسیده است لذا دچار خبط و خطا نمی‌شود و همواره حقیقت را پیدا و نمایان دیده و باطل را نابود و زایل‌شدنی می‌یابد. البته دارندگان چنین بصیرتی هیچ وقت دچارحیرت ناپسند نمی شوند بلکه اساسا شک وتردید به وجود ایشان راه نمی‌یابد.1 پس در این رهیافت، پژوهنده در صدد دستیابی به حقیقت از نظر نقطه نظر شهودی است. به تعبیر دیگر او درصدد فهم حقیقت یک پدیده است چنین امری را معرفت نیز گویند که امری شبیه به بصیرت است.2 اینک در صددیم تا عاشورا را از این نقطه نظر مورد بررسی قرار دهیم.

در نگرش عرفانی به عاشورا، نظرات و مقامات عرفانی مورد توجه قرار گرفته و همه ارکان و مولفه های عرفان در باب این مورد تبیین شده است. در این صحنه هریک از افراد عاشورا هم به عنوان مصداق یک مؤلفه عرفانی‌اند و هم به عنوان نماد آن؛ به گونه‌ای که هیچ یک از عناصر مؤثر در سلوک عرفانی نیست که مورد توجه قرار نگرفته باشد. امام حسین(ع) به عنوان قطب عرفان و سایر بزرگواران نقش های دیگر را عهده دار هستند. البته عموم عارفان از هر دین و مسلک و مذهبی به عاشورا از این زاویه نگریسته‌اند. اما موضوع این مقاله بررسی رهیافت عارفان مسلمان است. در ضمن هدف نگارنده بررسی نظرات همه عارفان نیست بلکه از خیل عرفا تنها عارفان مشهور و بر جسته مورد توجه قرار گرفته است.

1) سنایی غزنوی و مبارزه ظلمت‌ستیزان با ظلمت‌پرستان

حکیم سنایی (متوفی 525یا545 ه. ق) با کمال ارادت به خاندان پیامبرص امید داشت که این ارادت به آنان و بیزاری از بنی امیه موجب رستگاری او شود و با دوستی علی(ع) و دو فرزندش حسنین(ع) به بهشت برین وارد گردد.

دو سبب را امید می‌دارم                    گرچه آلوده و گنهکارم

که نجاتم دهی بدین دو سبب               زین چنین جمع بی‌خبر یارب

آن یکی حب خاندان رسول                 حب آن شیر مرد جفت بتول

و آن دگر بغض آل بوسفیان                که از ایشان بدو رسید زیان

مر مرا زین سبب نجات دهی              وز جهنم مرا برات دهی

مایه من به روز حشر این است            ظن چنان آید که این دین است3

ابیات فوق بیان کننده دو اصل تولی و تبری است، تولی نسبت به حسین(ع) و تبری از یزید و قاطبه بنی امیه. مضاف بر این که محبت حسن(ع) و حسین(ع) مایه نجات و دستیابی به بهشت الهی است.

هشت بستان را کجا هرگز توانی یافتن

جز به حب حیدر و شبیر و شبر داشتن 

او بر این باور بود که برای سخن گفتن از حسنین(ع)، باید حال و خلق و خوی حسینی داشت.

چند گویی زحال خیر که قال                قال بیحال عار باشد و شین

چون سنایی ز خود نه منقطعی             چه حکایت کنی ز حال حسنین

سنایی بر این نظر اعتقاد داشت که مدعی پیروی از اهل بیت باید از هر جهت خود را آماده کند تابه اخلاق نیکو متخلق شود.                                            دعوی ایمان کنی و نفس را فرمان بری            با علی بیعت کنی و زهر پاشی بر حسن

                        

سنایی به حدی نسبت به یزید و دار و دسته‌اش ابراز احساس بیزاری می‌کند که بیعت کنندگان با یزید را یزیدی دیگر می‌خواند و الا انسان دارای وجدان سالم هرگز حاضر نمی شود با یزید بیعت کند چه رسد به انسان مؤمن.

دین حسین توست، آز و آرزو، خوک و سگ است

تشنه این را می‌کشی و آن هر دو را می‌پروری

بر یزید و شمر ملعون چون همی لعنت کنی

چون حسین خویش را «شمر» و «یزید» دیگری...

گرد جعفر گرد، گر دین‌جعفری خواهی همی

زانکه نبود هر دو: هم دینار و هم دین‌جعفری‌

در مقابل نگرشی که به یزید و شمر دارد امام حسین(ع) را سرآمد همه شهیدان تاریخ می داند.

سراسر جمله عالم پرشهید است

شــهــیدی چـون حسیــن کربلا کو 

سر بر آر از گلشن تحقیق تا در کوی دین

کشـتـگان زنده بیـنی انجــمن در انجــمن

در یکی‌صف، کشتگان بینی به تیغی چون حسین

در دگر‌صف، کشتگان بینی به زهری چون حسن

از دیدگاه سنایی غزنوی عامل و علت پیدایی قیام عاشورا آن بوده است که گروهی دنیاخواه، تاب تحمل شخصیت لامکانی حسین(ع) را نداشتند و به همین دلیل از آنجا که ظالمان ظلمت‌پرست، چشم دیدن نور خورشید را ندارند و خفاش‌وار شبانگاهان بیرون می‌آیند‌؛ لذا در صدد برآمدند خورشید وجود امام حسین(ع) را به تاریکی بکشانند تا بدین وسیله در زندگی دیجور خود غوطه‌ور شوندو هیچ مانع و رادعی در میان نبینند.

لامکان گوی، کاصل دین این است             سر بجنبان که جای تحسین است

دشمنی حسین از آن جسته‌ست                  که علی لفظ لامکان گفته‌ست

این گروه گمراه نه تنها با حسین(ع) چنین برخورد کردند بلکه پیش از او، با پدر گرامی‌اش نیز همان رفتار را نمودند و فلسفه اصلی مخالفت با آنان با حضرت امیر در همین نکته نهفته بود. البته سر نبرد علی(ع) با آنان را نیز در همین مسأله می‌توان جستجو کرد. زیرا هر ضربت شمشیر علی(ع) که بر فرق شب‌پرستان فرود می‌آمد تا گستره نور الهی را وسیع‌تر کند و آدمیان را از آن بیشتر بهره‌مند سازد.

کافرانی در اول پیکار                        شده از زخم ذوالفقار، فگار

همه را برزده علی صد داغ                 شده یکسر قرین طاغی و باغ

چون آنان ضربات سهمگین علی(ع) را چه در عصر جاهلیت و چه در زمان خلافتشمتحمل شده بودند، لذا در سال 61 هجری در صدد انتقام بر آمدند تا بخشی از آنشکست‌ها را جبران کنند و با شماتت حسین(ع) و خانواده و یارانش در صدد ضربهزدن بر آن حضرت(ع) بر آیند.

کین دل بازخواسته ز حسین                  شده قانع بدین شماتت و شین12

پس قتل حسین(ع) را باید تاوان شکست‌هایی بدانیم که جاهلان و ظلمت‌پرستان یزیدی از ذوالفقار علی(ع) متحمل شده بودند.

سنایی، ‌با توجه به چنین نگرش عرفانی است که یزید و دار و دسته‌اش را مستحق لعن و نفرین دانسته و بدگویی از آنان را عامل و علت صدرنشینی آدمی در این دنیا و عالم آخرت می داند.

هرکه بد گوی آن سگان باشد                  دان که او شاه آن جهان باشد

سنایی آشکارا و بی‌واهمه به یزید و شمر لعن می‌فرستد و آنان را ملعونان ابدی می‌داند. سنایی در ضمن لعنت‌نامه خویش، نام جلادان را یک به یک یاد می‌کند و نفرین خود را نثار آنان می‌سازد و کارهای آنان را بسیار شرم‌آور دانسته، آنان را محکوم کرده، مطرود اعلام می‌دارد.

کربلا چون مقام و منزل ساخت            ناگــه ابن‌زیـاد بر وی تاخت

سـرش از تـن به تیغ ببریدند                و انـدر آن فعل سود می‌دیدند

علـی‌الاصـغـر ایـسـتاده بـه‌ پای             وآن سـگان بـه ظـلم داده رضا

سنایی در مواردی یزید و دار و دسته‌اش را به قوم ثمود تشبیه کرده و بیان می‌کند که ایشان نیز همان کارهایی را انجام می‌دهند که قوم ثمود بدان مرتکب شده بود.

عمرو عاص و یزید و ابن زیاد           همچو قوم ثمود و صالح و عاد

بر جـفا کرده آن سگان اصرار            رفتـه از حقـه بر ره انـکـار

هیچ نــاورده در ره بـیداد                  مصطـفی را و مـرتضی را یاد

یکسـو انداخته مـجـامـله را                زشـت کـرده ره مـعـامله را

کـرده دوزخ برای خویش معد            بـوالـحکم را گزیده بر احمد

راه آزرم و شـرم بـربـسـته               عـهد و پیمان شرع بشکسته

اما البته در میان آدمیان، کسانی هستند که چون دل تاریک و خدا ناشناسی دارند از عرفان اندک بهره ای نبرده اند، خود را به ثمن بخسی به دنیا می فروشند و در صف یزیدیان قرار می دهند. لذا، آدم خیره سر است. هر کسی به ریختن خون امام حسین(ع) راضی باشد البته مستحق لعن و نفرین نیکان و عارفان خواهد بود.

خیره راضی شود به خون حسین             که فزون بود وقعش از ثقلین

بنابر این هر کسی که پیرو آدمهای پلیدی چون یزید و عمرو عاص باشد و به پیروی آنان افتخار کند، یقینا در دنیا نه تنها از دعای خیر صاحب نفسان محروم خواهد بلکه نفرین و لعن آن ها را، هم در دنیا و هم در آخرت شامل حال خود خواهد کرد.

پس تو گویی یزید میر من است           عمروعاص پلید پیر من است

آنکه را عمرو عاص باشد پیر              یا یزید پلید باشد میــــر

مستحق عذاب و نفـرین است               بدره و بدفعال وبددین است

نه تنها یزید و دار و دسته‌اش در دنیا و آخرت مستحق عذاب خدا و نفرین اولیای خدا هستند؛ بلکه هر کسی که به نا حق از آنان به نیکی یاد کند نیز، در زمره آنان خواهد بود:

لعنت دادگر بر آن کس باد              که مر او را کند به نیکی یاد

اما البته عارفان و اولیای الهی و سالکان طریقت، ثنا و ستایش بر حسین(عو یاران فداکار و عارف او را وظیفه طریقتی خود می دانند و از این جهت همراهی و همگامی خود را با کسانی اعلام می‌کنند که با نور الهی راه می پیمایند و بر سر نیزه ندای قرآن سر می‌دهند.

ثنای حسین(ع) و یارانی و لعن و نفرین یزید و دار و دسته اش، در واقع استمرار مبارزه نیروهای متضادی است که از ابتدای خلقت آدمی تا به امروز وتا پایان جهان ادامه دارد. لذا موضع آدمی نسبت به یزید و یا نسبت به امام حسین(ع) دور نمی شودو همگامی با آن را عین طریقت به سوی حق می دانند و بر آن پافشاری می‌کنند.

از سنایی به جان میر حسین

صد هزاران ثناست دایم دین

در همین راستا، لعن و نفرین بر یزید و شمر و یاران آنها، در نگرش عرفانی معنا ومبنا پیدا می‌کند. سنایی با اشاره به همین دلیل اعلام موضع آنچنان می‌سراید.

یاد فاجعه کربلا، قوت قلب ره‌پویان وصال

سنایی برای تأکید بر لزوم تحمل رنج و بلا در انجام دادن اعمال دینی و نیز تحمل سختی های مراحل طریقت، از حسین بن علی(ع) مدد می جوید و تجربه تاریخی (در عرصه عرفان) آن حضرت و یارانش را الگویی تکرارناپذیر می‌داند و بدین‌لحاظ مطالعه داستان عاشورا را بر خود و ره‌پویان حقیقت فرض می‌داند.

تا ز سر شادی برون ننهند مردان صفا

پای نتوانــند بـردن بــر بساط مصطفی

خرمی چون باشد اندر کوی دین کز بهر مل

خون روان کردند از حلق حسین در کربلا

از برای یک بلی کاندر ازل گفته ست جان

تا ابد اندر دهد مرد «بــلی» تن در بــــلا

بدین ترتیب سنایی، حسین(ع) و شهادت او را الگوی منحصر به فردی می‌داند که فراروی سالکان طریقت، قرار گرفته است.

سراسر، جمله عالم، پرشهید است

شهیدی چون حسین کربلا کو22

الگونمایی عاشورا از دیدگاه سنایی، نه تنها به سبب فداکاری عارفانه است که حسین آن را به منصه ظهور رسانده است، بلکه علاوه بر آن عارفان و به ویژه سنایی و حسین(ع) و یارانش رابه عنوان کسانی می شناسد که مرگ پیش از مرگ طبیعی را تجربه کرده اند؛ چه از این دیدگاه اولیا و مردان خدا آنان‌اند که در این نشئه، مرگ نفس خود را دیده‌اند؛ «موتوا قبل ان تموتوا»

سنایی غزنوی با اشاره به این تجربه عرفانی که حسین بن علی(ع) آن را نیک آزموده بود چنین سروده است:

کاین طریق است که در وی چو شوی، توشه تو را

جز فنا بودن -اگر بـوذری و سلــمان- نــیست

این عروسی‌ست که از حسن رخـش با تـن تو

گر حسینی، همه جز خنجر و جز پیکان نیست

و نیز:

سـر برآر از گـلشن تحقـیق تا در کـوی دین

کشـــــتگان زنـده بیـنی انـجمـن در انجـمـن

در یکی‌صف کشتگان بینی به تیغی چون حسین

در دگر‌صف خستگان بینی به زهری چون حسن

سنایی، معرفت‌یابی به ماهیت قیام عاشورا و شخصیت امام حسین(ع) را در صورتی ممکن می داند که شخص، انقطاع از اغیار را تجربه کرده باشد و الا حکایت حسین(ع) را خواندن، سودی نخواهد داشت زیرا حسین(ع) دست به تجربه‌ای زده است که جز «میرندگان پیش از مرگ» نمی‌توانند آن را تجربه کنند و به فهم و درک و لمس آن نایل آیند.

چون سنایی ز خود نه منقطعی               چه حکایت کنی ز حال حسین25

پیروزی حسین(ع) و استمرار راه او        

سنایی بر این اعتقاد داشت که حق همیشه پیروز است هر چند که چند صباحی زیر ابرهای ظلمت و تاریکی پنهان بماند از این رو امام حسین(ع) حرکتی را آغاز کرد که ریشه در حقانیت الهی دارد از این جهت هرگز فراموش نخواهد شد و گرد شکست بر روی او نخواهد نشست.

به اعتقاد سنایی اگر چه ظالمان بدکردار، جاهلانه حرمت دین خدا را شکستند ودر ناب خاندان رسالت را که گزینه خوبان عالم بود پایمال نمودند و سرهای آل یاسین را بر سر نیزه ها کردند و تن‌هایشان را آماج زخم پیکان شمشیرها گردانیدند و با این عمل بد خویش خود را گرفتار نفرین ابدی ساختند چنانچه من سنایی از این خاندان بنی امیه بیزارم، اما نسیم کربلا، پیام آور بهشت است و قابل متابعت و پیروی، لذا من غلام آن زنی هستم که برای بوئیدن نسیم خوش کربلا هر روز به بیرون شهر می آمد و از دشمن جفاکار نیز هیچگونه هراسی نداشت. راز و رمز ماندگاری حسین(ع) و یارانش در این بود که ایشان تجلی کنندگان حق و اوصاف او بودند.از این نظر آینه‌های جمال الهی هرگز شکسته نمی شوند بلکه در هر عصری و مصری پایدار خواهند ماند. از نظر سنایی، کربلا قطعه‌ای از بهشت الهی است که در زمین تحقق یافته است و شهیدان کربلا گل‌های پاکی هستند که بر روی خاک کربلا شکفته‌اند و جهان را عطرآگین ساخته اند.

حبذا کربـلا و آن تعـظـیم                      کز بهشت آورد به خلق، نسیم

و آن تن سر بریده در گل و خاک            و آن عزیزان به تیغ، دل‌ها چاک

و آن تن سـر به خـاک غـلـطـیده             تـن بـی‌سـر بسی بد افتاده

از نظر سنایی امام حسین(ع) برگزیده همه جهان بوده است اما به دست اهل جفا شربت شهادت نوشید.

و آن گزین همه جهان کشته                  در گل و خـون تـنـش بـیاغشته

و آن چـنان ظالمان بدکردار                 کرده بر ظلـم خویشـتن اصـرار

حرمت دین و خاندان رسول                 جمله بـرداشـته ز جـهل و فضول

زخم شـمشیر و نـیزه و پیکان               بر سر نیـزه سـر به جـای سـنان

آل یاسین بـداده یـکسر جان                 عاجز و خوار و بی‌کس و عطشان

کرده آل زیـاد و شـمر لعین                ابـتدا ایـن چـنین تــبـه در دیـن

سنایی صراحتا بیزاری خود را از یزید و خاندان و اعوانش و حتی پدرش و عمر و عاص اعلام می کند و آنان را مستحق نفرین وعذاب الهی می داند. بلکه این لعنت شامل کسانی می شود که از یزید و... به نیکی یاد کنند.

من از ایـن ابن‌خال بیزارم                 کز پـدر نیز هم دل‌آزارم

لعنت دادگر بر آنکـس باد                  که مر او را کند بـه نیکی یاد

سنایی کرارا اعلام می‌کند که من دوستدار یزید و شمر نیستم.

من نیم دوستدار شمر و یزید               زان قـبـیله منـم به عهد، بعید

هر که راضی شود به بـد کردن           لعنتش طوق گشت در گردن

از سنایی به جان میر حسین               صد هزاران ثناست دایم دین

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰


شعر حافظ برای حضرت ابوالفضل - شاه شمشاد قدان

 

وبلاگ > مؤذن جامی، محمدهادیمرحوم کل احمد آقا ( کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی ) نقل می کردند که: « روزی جناب شیخ رجبعلی خیاط به من فرمودند: در عالم معنا، روح خواجه حافظ شیرازی را مشاهده کردم که بسیار منبسط بود. خواجه حافظ شیرازی رو به من کرده و گفت: من غزل شاه شمشاد قدان را، در وصف ماه منیر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام سرودم. و از این امر خیلی مسرور بود.».... یکی از زیبایی های معماری حرم مطهرش این است که ضریحش از ضریحهای دیگر بلندتر است و این اشاره به ششمشاد قدی اوست. همانطور که ضریح پدربزرگوارش مولا امیرالمؤمنین علیه ابسلام بطین است(فتأمل)...

 

شاه شمشاد قدان ، خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر منِ درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان
کمتر از ذره نئی، پست مشو، مهر بورز
تا بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی مِی داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
دامن دوست بدست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله ، سحر می گفتم
که شهیدان که اند این همه خونین کفنان
گفت حافظ من و تو مَحرم این راز نه ایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
 

تفسیر شعر 

شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
این شعر با عبارت شاه شمشاد قدان شروع می شود که منظور از آن حضرت ابوالفضل (ع) است.

اما در جای دیگر حافظ کلام خود را پس می گیرد و می گوید:


قدت گفتم که شمشاد است و بس خجلت به بار آورد
کاین بهتان چرا گفتم و این نسبت چرا دادم

که گویا به نظر حافظ ابوالفضل در مقام کلام ناگفتنی است و اینگونه پوزش خود را به مراتب اعلام می دارد اما ادامه بحث:خسرو شیرین دهنان این عبارت برگرفته از روایتی است که روزی امام حسین (ع) در جمعی نشسته بودند و حضرت ابوالفضل (ع) که درآن زمان کودک بود با زبان شیوا و بلیغشان با امام حسین (ع) و دیگر افراد به بحث و گفتگو پرداخته بود و چنان با سخنانش افراد مجلس را به حیرت وا داشته بود که امام حسین به وی لقب "شیرین سخن آل نبی" را اهدا کرد.

که به مژگان شکند قلب همه صف شکناناین مصراع اشاره به نام حضرت ابوالفضل (ع) دارد که نامشان عباس بود.عباس در لغت به شیری گفته می شود که با حالت چهره ومخصوصا چشمهایش ، طعمه اش را فلج کرده و ترس و جبن را طوری به وی القا می کند که طعمه خود را در چنگال شیر میبیند و هیچ حرکتی نمی نماید و مسلما به شکار شیر در می آید.

مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان

حافظ خود را در اشعارش خوش سخن یاد می کند اما اینجا در بیت دوم می بینیم که آن را با کسب اجازه از حضرت ابوالفضل (ع) بیان می کند.

تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان

آیا هیچ گاه می توان سیم و زر دنیا را بر بندگی اهل بیت ترجیح داد؟

حافظ به زیبایی هر چه تمام تر این مفهوم را به خواننده می رساند

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان

حافظ در این بیت به نوعی به حب اهل بیت و ائمه اشاره دارد و یاد آور می شود که راه رسیدن به معرفت خداوند از این سمت است نه از سمت ...

بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان

به نظر شما زهره جبین که می تواند باشد ...؟ آیا غیر از جبین مبارک امام حسین(ع) و حضرت عباس (ع) چه چیزی می تواند باشد؟ آن نازک بدنان غیر از جوانان شهید کربلا و خصوصا علی اصغر که می تواند باشد؟...الله اعلم

پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

این دو بیت اشاره به حدیثی از امام علی (ع) دارد که از همنشینی با پیمان شکن و بی وفا بپرهیز که باز هم اشاره به افراد سپاه یزید دارد که روزی خودشان و پدرانشان هم رکاب پیامبر و علی بودند و آن روز در مقابل فرزندان رسول خدا قد علم کرده اند....دوستان اهل ادب مسلما به معنای ژرف و عمیق بیت دوم مذکور پی می برند ...با اندکی فکر می توان دریافت که منظور دوست و دشمن کیست و اهرمنان کیستند...

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم
که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان

فصیح ترین قسمت این شعر بی گمان همین بیت است.خونین کفنان ، زیباترین لغت این بیت است که مسلما شهیدان کربلا را یادآور میشود

گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان

و بالاخره حافظ بیان می کند که من این را از خود نیافریده ام بلکه آن را از می لعل و شیرین دهنان -که در اوایل اشاره شد منظور از شیرین دهنان ، ائمه اطهار هستند- حکایت کرده ام.

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰


    شبهه های واقعه عاشورا                                                                                          سوال : روضه خوانها می گویند حضرت ابالفضل وقتی دست راستش قطع شد مشک را به دست چپ گرفت وپس ازقطع شدن دست چپ مشک را به دندان گرفت ،نکته اینجاست که اولا  : اگر دست قطع شود مشک هم همراه دست پایین می افتد وبرداشتن آن درمیان آنهمه دشمن خصوصا با دندان کار آسانی نیست.   دوما  : یک مبارزدرمصاف دشمن دردست راست شمشیر ودردست چپ سپردارد واگر علمدار باشد علم نیز دردستان اواست پس باسنگینی مشک چگونه از سلاح خود استفاده می کرده ؟سوما : چه لزومی داشته که مشک را به دست بگیرد درحالی که می توانست آن را برزین اسب ببنددویا بردوش خود بیندازد ؟ پس با این وصف درقطع دستان ابالفضل تردید وجود دارد.                                                                                                                                                 جواب:اصل قطع شدن دستان حضرت ابالفضل (ع) مورد اجماع مورخان وسیره نویسان است وکمترین تردیدی درآن وجود ندارد، اما داستان مشک ،از پیرایه هایی است که برای اولین بار مرحوم مجلسی آن را درکتاب خود آورده وبه مجهول بودن آن هم اشاره می کند..                                                                                                                                                                                        مقام حضرت اباالفضل العباس علیه السلام بر هیچ انسان منصفی پوشیده نیست و حتی مذاهبی غیر از شیعیان و ادیانی غیر از اسلام نیز برای ایشان احترام خاصی قائل هستند و اینکه بعضی افراد مغرض وناآگاه سعی در کوچک جلوه دادن شان وجودی حضرت عباس هستند امر عجیبی نیست .

     اگر از دید علمی و با توجه به منابع موثق تاریخی و روایی بخواهیم این مسئله را بررسی کنیم خواهیم دید که ماجرای آب آوردن و قطع شدن دست حضرت از معتبر ترین و صحیح ترین قضایای عاشورا است که بسیاری از منابع متقدم و معتبر نیز آن را نقل کرده اند مانند: امالی صدوق, ص 547, ح 731؛ اعلام الوری, ج 1, ص 395؛ الثقات ابن حبان, ج 2, ص 310؛ ارشاد, ج 2, ص 109؛ المناقب و المثالب نعمانی, ص 309؛ مناقب ابن شهر آشوب, ج 4, ص 108؛ شرح الاخبار, ج 3, ص 182 و...

        نکته ای که در این شبهه روی آن پافشاری شده و سعی شده خرافی و عجیب نشان داده شود  یعنی موضوع مشک،مطلبی است که تنها از زمان علامه مجلسی به بعد و از کتاب بحار الانوار نقل شده است. ماجرای مشک به دست راست و چپ گرفتن و قطع شدن دستان و سپس به دندان گرفتن را تنها علامه در روایتی مرسل و مجهول به آن اشاره کرده و جالب اینجاست که در پاورقی همان صفحه هم به آن اشاره شده این روایت علاوه بر مرسل و مجهول بودن,بعضی مسائل آن مخالف تمام مقاتل است و تنها آنچه که در کتب معتبر نقل شده همان مشک به دوش گرفتن برای آوردن آب و سپس قطع شدن دستان در حین بازگشت است اما نحوه و چگونگی آن تنها از بحار الانوار به بعد نقل شده آنهم همانطور که ذکر کردیم با روایتی مرسل و مجهول که بسیار روشن و معلوم است که اینچنین روایتی حجیت و سندیت قطعی ندارد که بخواهیم بر آن اشکال و ایراد گرفته و آن را سندی بر خرافی بودن قضایای عاشورا بدانیم.

متاسفانه آب و تاب دادن بعضی جریانات عاشورا توسط عده ای مداح و یا نویسنده بی سواد نیز به این تحریفات دامن زده در حالی که حتی این افراد به کلام خود علامه هم در ضعیف بودن این روایت دقت نکرده و برای گرم شدن مجالس خود و یا هر علت دیگری دست به ترویج بعضی مسائل مبهم می زنند.

          بسیاری ازشاعران بنام درمرد قطع دستان ابالفضل شعر سروده اند که خود براهل نظر حجت است.                                                                                                                                      



 در جریان شهادت حضرت ابوالفضل العباس «‌علیه السلام » ابتداء کدام دستشان قطع گردیده است ؟

طبق نقل کتب مقتل ابتداء دست راست ایشان به هنگام تلاش برای حمل آب قطع شد ه است . و این بیت معروف  منسوب به ایشان هم مربوط به همین جا است که :
والله ان قطعتموا یمینی          احامی  ابدا عن دینی
عن اما الصادق الیقین        نجل النجباالطاهر الامین
«سوگند به خدا اگر دست راستم را بریدند, باز تا ابد از دین خود پیشوای راستگو ی خود بجای تردید حمایت کنم , آن امامی که نواده پیامبر و پاک است» برای کسب اطلاع بیشتر به کتبی چون لهوف اثر سید بن طاوس  و نفس المهموم شیخ عباس قمی مراجعه کنید .


حضرت ابوالفضل العباس چگونه مشک، شمشیر، سپر و عَلَم را با هم حمل می کرد و دهنه اسب را در دست داشت؟ ایشان با آن همه شجاعت، چگونه دست هایش قطع شد و به شهادت رسید؟

بی تردید حضرت عباس(ع) یکی از شجاع‏ترین انسان‏ها بود. از این رو دشمن از او وحشت داشت. داده ‏های تاریخ نشان از آن دارد که نیروهای دشمن برای به شهادت رساندن حضرت در پشت نخل‏ها کمین کرده و در فرصت مناسب به او حمله می کردند. در یکی از فرصت‏ها کسی که پشت نخل کمین کرده بود، با ضربتی دست راست حضرت و سپس شخص دیگر در لحظه‏ ای غافلگیرانه، دست چپ حضرت را قطع کردند.
همچنین اگر دشمنان تن به تن با ابوالفضل(ع) می جنگیدند، هیچ کدام از آنان توان مقابله با حضرت را نداشتند. بر این اساس بین قظع دست‏های حضرت توسط دشمن و شجاعت او منافات نیست، زیرا در جنگ هایی که دشمن به صورت دسته جمعی حمله می کند، شجاع‏ترین انسان‏ها هم کشته می شود و دست‏های آن‏ها قطع می گردد.
از متون تاریخی استفاده می شود حضرت عباس(ع) به منظور آوردن آب به شط فرات رفته بود؛ از این رو این احتمال وجود دارد که حضرت عَلَم در دست نداشت تا پرسش شما مطرح شود.
مقصود از این که عباس(ع) عَلَم دار بود، آن است که وی فرمانده لشکر امام بود و نیروها را سازماندهی می کرد و پرچم لشکر هنگام حمله گروهی در دست ایشان بود. معنای علمدار بودن آن نیست که حتی در هنگام آب آوردن عَلَم بر دست داشته است. از سوی دیگر در بعضی جنگ‏ها سوارکاران ماهر دهنه اسب را به دست نمی‏گرفتند؛ مضافاً بر این که برخی از اسب‏های تربیت شده می توانستند به سمت و سویی حرکت کنند که مدّ نظر سوار کار بود

هر چند در مورد چگونگی شهادت آقا ابالفضل العباس(ع) در منابع تاریخی و مقاتل اختلافاتی وجود دارد،ولی مشهور و معروف این است که: 

عبّاس بن على علیه‌السلام هنگامى که دید تمام یاران و برادران و عموزادگان شربت شهادت نوشیدند، گریست و به شوق دیدار پروردگار جلو آمد و پرچم را بر گرفت و از برادرش امام حسین علیه السلام اجازه میدان خواست.

امام علیه‌السلام (که از فراق برادر سخت ناراحت بود) به سختى گریست به گونه‏‌اى که محاسن شریفش از اشک دیدگانش‏‌، تر شد، و فرمود: «یا أَخی کُنْتَ الْعَلامَةَ مِنْ عَسْکَری وَ مُجْمِعَ عَدَدِنا، فَإِذا أَنْتَ غَدَوْتَ یَؤُلُ جَمْعُنا إِلَى الشِّتاتِ، وَ عِمارَتُنا تَنْبَعِثُ إِلَى الْخَرابِ :

برادر جان! تو نشانه (شکوه و عظمت و) برپایى سپاه من و محور پیوستگى نفرات ما هستى. اگر تو بروى (و شهید شوى)، جمعیّت ما پراکنده، و ویران مى‌‌‏شود.

عبّاس علیه‌‌السلام عرض کرد: «فِداکَ رُوحُ أَخیکَ یا سَیِّدی! قَدْ ضاقَ صَدْری مِنْ حَیاةِ الدُّنْیا، وَ أُریدُ أَخْذَ الثَّارِ مِنْ هؤُلاءِ الْمُنافِقِینَ»

جان برادرت فدایت، اى سرورم! سینه‌‌‏ام از زندگانى دنیا به تنگ آمده است، مى‏‌‌خواهم از این منافقان انتقام (آن خون‏هاى پاک را) بگیرم.

امام علیه‌‌السلام فرمود: «إِذا غَدَوْتَ إِلَى الْجِهادِ فَاطْلُبْ لِهؤُلاءِ الْأَطْفالِ قَلیلًا مِنَ الْماءِ»

اینک که آهنگ میدان دارى براى این کودکان، آبى تهیّه کن.

لذا عباس بن علی(ع) بى درنگ بر اسب شده و نیزه و مشک را برداشت و به سوى فرات روانه شد.

مأموران فرات، آن حضرت را محاصره کردند و هدف نیزه‏‌ها قرار دادند ولى آن حضرت دلاورانه لشکر دشمن را شکافت و تعدای از آنان را به خاک هلاکت افکند و وارد فرات شد.

«فَلَمَّا أَرادَ أَنْ یَشْرَبَ غُرْفَةً مِنَ الْماءِ ذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَیْنِ وَأَهْلِ بَیْتِهِ فَرَضَّ الْماءَ وَمَلَأَ الْقِرْبَةَ»

هنگامى که خواست مقدارى آب بیاشامد تشنگى امام حسین علیه‌السلام و اهل‏بیتش را به خاطر آورد، آب را روى آب ریخت، مشکش را پر کرد. (1)

آنگاه مشک را بر دوش راست خود نهاد و به‏ سوى خیمه رهسپار شد و چنین گفت:

یا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَیْنِ هُونِی / وَبَعْدَهُ لا کُنْتِ أَنْ تَکُونِی‏

هذا حُسَیْنٌ وارِدُ الْمَنُونِ / وَتَشْرَبینَ بارِدَ الْمَعینِ

هَیْهاتُ ما هذا فِعالُ دینِی‏ / وَلا فِعالُ صادِقِ الْیَقینِ

«اى نفس (عباس)! زندگى پس از حسین علیه‌السلام خوارى و ذلت است، مبادا پس از او زنده بمانى.

این حسین است که شربت مرگ مى‌‏نوشد و تو مى‏‌خواهى آب سرد و گوارا بنوشى؟!

هیهات! چنین کردارى، از آیین من نیست و نه کردار شخص راست باور.

سپاه خون آشام ابن سعد اطرافش را گرفتند. عباس دلیرانه در آن میان حمله مى‌‏کرد و این رجز را مى ‏خواند:

لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذَا الْمَوْتُ رَقا / حَتَّى أُوارى‏ فِی الْمَصالیتِ لَقا

نَفْسِی لِسِبْطِ الْمُصْطَفى‏ الطُّهْرِ وَقا / إِنِّی انَا الْعَبَّاسُ اغْدُو بِالسَّقا

وَلا أَخافُ الشَّرَّ یَوْمَ الْمُلْتَقى‏

هنگامى که مرگ فرا رسید، مرا از آن باکى نیست، تا آن هنگام که شمشیرها مرا در خاک افکنند.

من جانم را سپر فرزند زاده پیامبر پاکیزه خوى قرار داده‏‌ام، من همان عباسم که سمت سقائى دارم، و از سختىِ نبرد، واهمه‏‌اى ندارم.                                                                                                                                                                                           

مقام دست‌های علمدار کربلا، مکان‌هایی است که به شهادت تاریخ در این مکان‌ها، دست‌های مبارک حضرت قمربنی‌هاشم به زمین افتاد.

به گزارش خبرگزاری اهل‌بیت(ع) ـ ابنا ـ یکی از تلخ‌ترین وقایع حادثه روز عاشورا، شهادت علمدار کربلا، حضرت اباالفضل العباس(ع) بوده است که لشکریان عمربن‌سعدابی‌وقاس، دست‌های علمدار کربلا را جدا کردند و ایشان را از رسانیدن آب به تشنگان حرم حسینی بازداشتند.

مقام دست‌های ایشان، مکان‌هایی است که به شهادت تاریخ در این مکان‌ها، دست‌های آن بزرگوار به زمین افتاد.

مقام دست راست علمدار کربلا

مقام دست راست حضرت عباس(ع) در جهت شمال شرقی آستان مقدس عباسی و در منطقه‌ای مابین محله‌های "باب بغداد" و "باب الخان" قرار دارد. این مکان درون کوچه‌ی نافذ قرار گرفته است و بر دیوار این مقام، نقش زیبایی دیده م‌ شود که تاریخ آن به سال 1324ه برمی‌گردد. اما نام گوینده صاحب آن ذکر نشده است. در بالای این پنجره کتیبه‌ای وجود دارد که تاریخ آن به سال 1324 هجری قمری باز می‌گردد.                            

در جلوی آن پنجره‌ای با لنگه‌های باز و ساخته شده از مس دیده می‌شود. کناره‌های این پنجره، بالا و زیر آن با کاشی کربلایی پوشیده شده است. تاریخ ساخت این پنجره پایین شیار سمت راست نوشته شده که به 1394ه/1974م برمی‌گردد و بر بالای در سمت راست نوشته شده است(اثر جعفر داوود السباک). بالای این پنجره، تابلویی از کاشی کربلایی وجود دارد که بر روی آن دست قطع شده حضرت اباالفضل العباس(ع) ترسیم شده و در اطراف این دست، درخت‌های نخل کشیده شده است.

همچنین در بالای این پنجره تصویر دو دست قطع شده روبروی هم وجود دارد که در سمت راست آن عبارت «این مقام» و در سمت چپ «دست عباس» نوشته شده است و بالای آن کتیبه‌ای از کاشی کربلایی دیده می شود که بر آن ابیاتی از حضرت ابوالفضل نوشته شده که در هنگام ایستادن در کنار رود فرات آنها را سروده است.

حضرت در این ابیات می‌گوید:
یا نفس من بعد الحسین هونی وبعد ما کنت أن تکونی
ای نفس بعد از حسین(ع) آرام باش و مدارا کن که بعد از حسین وجود نداشته‌ای که بخواهی بمانی.
هذا حســـــــــــین وارد المنون وتشــربین بارد المعینِ
این حسین است که مرگ را می‌نوشد و تو آب سرد جاری می‌نوشی.
والله ما هــــــــــــذا فعال دینی ولا فعال صادق الیقین
به خدا سوگند حسین(ع) این یک عمل مذهبی و یا عملی از سوی صادق الیقین نیست

در هر دو طرف جلوی مقام حضرت عباس(ع) ، پنجره‌ای واقع شده است که اطراف آن با کاشی کربلایی پوشیده شده و بر بالای آن کتیبه‌ای قرار دارد که بر روی آن چنین نوشته شده است: (بسم الله الرحمن الرحیم : وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا) سورة النساء - آیة 95.

مقام حضرت، پنجره ای برنزی است که در کوچه‌ی «الصخنی» در نزدیکی «باب العلقمی» واقع شده است و معروف است که این مقام در اواسط قرن سیزدهم هجری بر بقایای رودی که در آن زمان به رود «مقبره العباس» معروف بوده، ساخته شده است.

مقام دست چپ علمدار کربلا

مقام دست چپ حضرت ابالفضل العباس(ع) در ضلع جنوب شرقی حرم مطهر حضرت عباس(ع) و در منطقه «باب الخان» قرار دارد. مقام کنونی جایگزین مقامی است که در طرح توسعه این منطقه پس از سال 1411 هـ / 1991م تخریب شد. مقام فعلی دست چپ حضرت عباس(ع) در ابتدای یکی از کوچه‌ها و مشرف بر خیابان کمربندی جدیدی است که دور تا دور حرم امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) را فراگرفته است.

این مقام با بخشش‌ها و کمک‌های فردی به نام «حاج عباس عبدالرسول» ساخته شده است که اسم وی روی آن نیز نوشته شده است. مقام جدید چند متر از مقام قدیم که هم اکنون در خیابان اطراف حرم حضرت عباس(ع) و روبروی باب الکف (الامیر) و در نزدیکی پیاده‌روی کنونی واقع است، دورتر است و امید می‌رود که در جریان طرح توسعه جدید این دو حرم به مکان قدیم خود انتقال داده شود.

این مقام حاوی یک پنجره کوچک برنزی و مزین به آینه های کوچکی است که خارج از خانه شماره 52/51- که در طرح توسعه خیابان حائر تخریب شده- می باشد. بر روی این پنجره، دعاهایی نوشته شده و بر بالای آن نیزابیات شعری از مرحوم شیخ محمد السراج نوشته شده است:

سل اذا ما شئت واسمع وأعلم ثم خذ منــــی جواب المفهـم
اگر خواستی بپرس، بشنو و بدان آنگاه جواب مطلب را از من بگیر
ان فـی هذا المقـام انقطــــعت یسرة العبــــــــاس بحـر الکرم
در این مقام، دست چپ عباس دریای کرم و بخشش قطع شده است
ههنا یا صاح طـاحــــــــت بعدما طاحت الیمنى بجنب العلقمی
ای دوست من، دست چپ عباس همینجا و پس از دست راست او در کنار علقمه قطع شد
أجر دمع العــــین وابکیـه أسى حق ان تبــــکی بدمـع من دم
از اندوه و غم گریه کن و اشک بریز، اگرچه درستش این است که خون گریه کنی

ظاهر کنونی این مقام به صورت هشت است که در آن چهار پنجره و یک درب مسی داری دو دریچه وجود دارد. ارتفاع این در دو متر و از جنس مرمر و مزین به کاشی کربلایی است و به صورت کتیبه ای است که بر روی آن این سخن حضرت عباس(ع) نوشته شده است:

یانفس لا تخشی من الفجار وأبشری برحمة الجبار
ای نفس از ستمکاران و فاجران نترس و به رحمت خداوند جبار بشارت ده
قد قطعوا ببغـــــیهم یساری فاصـلهم یارب حر النار
با ظلم و ستم خود دست چپم را قطع کردند. پروردگارا آتش جهنم را به آنها برسان

بربالای مقام دست چپ حضرت عباس(ع)، گنبد کوچکی قرار دارد که با کاشی کربلایی پوشش داده شده و با این آیه مزین شده است: (بسم الله الرحمن الرحیم: إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ صدق الله العلی العظیم ) سورة التوبة –111 .
روبروی این مقام آیه زیر نوشته شده است: بسم الله الرحمن الرحیم: (( الذین إن مکناهم فی الأرض أقاموا الصلوة واتوا الزکوة وامروا بالمعروف ونهوا عن المنکر ولله عاقبة الأمور)) صدق الله العلی العظیم.
در جلوی این مقام این عبارت بر مرمر منقش شده است: ( سلام بر تو ای حامل پرچم طف و مقام سقوط دست چپ ابوالفضل العباس)                                                                                                               

نکته دیگر که به ذهن متبادر می شود این است که حضرت مشکرا برپشت اسب گذارده وبا دستان آن را نگه میداشته.

اینکه حضرت مشک را چگونه با دست گرفته است نمی دانیم ولی امکان آن هست که حضرت مشک را روی اسب گذاشته و با دستانش کنترل و هدایت می کرده است و بعد از جدایی دست ها،هدایت مشک را به دست دیگر می داده ولی وقتی همه ی تاریخ نگاران بر این قول اتفاق نظر دارند ودلیلی برای دروغ بودن آن پیدا نمی کنیم شایسته نیست ما بگوییم این با عقل ما هم خوانی ندارد،پس دروغ است. چراکه اگر اینگونه باشد خیلی از نقل ها ی تاریخ را باید به دلیل اینکه عقل ما نمی تواند بپذیرد رد کنیم. اگر چیز محالی بود و امکان تحقق نداشت تاریخ نگاران آن عصر که از زمره ی باسوادان حساب می شدند،هرگز اینچنین دروغ واضحی را نمی نوشتند و از طرفی اگر یک نقل بود می گفتیم ممکن است دروغ باشد اما امکان ندارد ده ها تاریخ نویس اتفاقی همه با هم دروغ بنویسند و کلامشان هم عینا مثل هم باشد.لازم به ذکر است که وقتی تاریخ نگار دروغ می نویسد، که ترسی داشته باشد از بیان حقیقت در صورتی که اکثر تاریخ نگاران از جبهه ی عمرسعد بودند و ترسی از نوشتن واقعیت نداشتن                                                                                                                                                                                رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی

معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو
میان اهل عالم در وفا ضرب‌المثل کردی
فرستادی به قربانگاه اسماعیل‌هایت را
همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی
کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی
خودش را در کنار مادرش حس کرد بغضش ناگهان وا شد
خدا را شکر بودی زینب خود را بغل کردی
چه شیری داده‌ای شیران خود را که شهادت را
درون کامشان شیرین‌تر از شهد و عسل کردی
رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد
به تیغ اشک خود، اعرابشان را بی‌محل کردی
محسن رضوانی


نقّاش - رباعی - شعر حضرت ابالفضل العبّاس (ع) - محمّدحسین ملکیان - شورمحرّم81

بسم الله الرّحمن الرّحیم
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
نوبت به لبان خشک عباس رسید
نقّاش چقدر آه باید بکشد
محمّدحسین ملکیان

منبع : آیات غمزه




قبله نما - رباعی - شعر حضرت ابالفضل العبّاس علیه السلام - جلیل صفربیگی - شورمحرّم77

بسم الله الرّحمن الرّحیم

"یا من هو اسمه دوا " عبّاس است
"یا من هو ذکره شفا" عبّاس است
کعبه ست حسین و کربلا هم قبله
در مذهب ما قبله نما عبّاس است

جلیل صفربیگی



 - غزل - شعر شهادت حضرت ابالفضل العبّاس (ع) - علی اکبر لطیفیان - شور محرّم60

بسم الله الرّحمن الرّحیم
تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت
تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست
پس این فرات بود که با تو وضو گرفت
کوچک نشد مقام تو ،نه! تازه کربلا
با آبروی ریخته ات آبرو گرفت
شرم زیاد تو همه را سمت تو کشید
این آفتاب بود که با ماه خو گرفت
دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی
وقتی عمود ازسر تو آرزو گرفت
خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیله ی ما یک عمو گرفت
از آن به بعد بود صداها ضعیف شد
از آن به بعد بود که راه گلو گرفت
***
زینب شده شکسته غرورش، شنیده ای؟
دست کسی به کنج النگوی او گرفت
در کوفه بیشتر به قدت احتیاج داشت
با آستین پاره نمی شد که رو گرفت
علی اکبر لطیفیان




تذهیب - غزل - شعر شهادت حضرت ابالفضل العبّاس (ع) - مهدی رحیمی - شور محرّم59

بسم الله الرّحمن الرّحیم
چون زل زدن آخر شیری به شکارش
در بین دو ابرو گِرهی خورده به کارش
آن تیر که رفته ست گره را بگشاید
خود نیز گره خورده به چشمان خمارش
از دور حرم ماه پریشان طرف آب
خارج شده از محور دوّار مدارش
من در عجبم ماه چرا در وسط روز
بر آینه‌ی علقمه افتاده گذارش
تذهیب دو تا چشم و دو ابروی معلّی
قرآن به سخن آمده با نقش و نگارش
طوفان مهیبی ست که تا چشم ببیند
تیر است که از دور می آید به مهارش
بی دست و سر و چشم ولی باز می آید
انگار که با مرگ به هم خورده قرارش
مهدی رحیمی




ماه طایفه - غزل - شعر شهادت حضرت ابالفضل العبّاس(ع) - سیّد حمیدرضا برقعی - شورمحرّم58

بسم الله الرّحمن الرّحیم
چشمان خیس علقمه امواج رود بود
آن روز رود، شاهد کشف و شهود بود
آن روز سرخ، علقمه محراب کوفه شد
در دست ابن ملجم میدان، عمود بود
از شوق سجده صالح دین از فراز اسب
بر خاک سبز کرب و بلا در سجود بود
شکر خدا که راه تماشا گرفت خون
آخر هنوز صورت مادر کبود بود
این قصّه آب می خورد از چشم شور ماه
نسبت به ماه طایفه از بس حسود بود
سیّد حمیدرضا برقعی



بانگ العطش - شعر شهادت حضرت ابالفضل العبّاس(ع) - شعر حضرت عبّاس(ع) - غلام­رضا سازگار - شورمحرّم57

بسم الله الرّحمن الرّحیم
چو دید تشنه ی لب های خشک او دریاست 
به آب خیره شد و ناله اش زدل برخواست
که آب! از چه نگر دیدی ازخجالت آب؟
تو موج می زنی و تشنه یوسف زهراست 
ز یک طرف تو زنی نعره از جگر در بحر 
ز یک طرف به حرم بانگ العطش بر پاست
قسم به فاطمه هرگز تو را نمی نوشم 
که در تو عکس لب خشک سید الشهداست 
ز خون دیده ی من روی موج بنویسید 
که از تمامی اطفال تشنه تر سقّاست 
خدا گواست که با چشم خویشتن دیدم 
سکینه را که لبش خشک و دیده اش دریاست 
درون بحر همه ماهیان به هم گویند
حسین تشنه و سیراب وحشی صحراست
نوشته اند به لب­های خشک من ز ازل 
که تشنه کام گذشتن ز بحر شیوه ی ماست 
ز شیر خواره برایت پیام آوردم 
پیام داده که: ای آب غیرت تو کجاست؟ 
صدای نعره ی دریا به گوش جان بشنو
که موج آب هم این طرفه بیت را گویاست 
سلام خالق منّان سلام خیرالنّاس 
سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس
غلام­رضا سازگار




جواب رد - غزل - شعر شهادت حضرت ابالفضل العبّاس(ع) - مهدی فرجی - شورمحرّم56

بسم الله الرّحمن الرّحیم
جواب رد دادی خاندان مادریَت را
که آشکار کنی غیرت برادریَت را
عمو تو باشی و اهل حرم جواب نگیرند؟
فرات منتظر است اقتدار حیدریَت را
کسی ندید که یک لحظه هم بروز ندادی
در آن شکوه عقابی دل کبوتریَت را
اگرچه کینه ی آن قوم، خون پاک تو را ریخت
زبان گشود عرب قصّه ی دلاوریَت را
چنان حسین ز پاکان هاشمی است نژادت
اگر قبول نکردی دمی برابریَت را
تو ماه، ماهِ بنی‌هاشمی که دختر خورشید
همان نخست پذیرفته بود مادریَت را
مهدی فرجی


سمت حرم - غزل - شعر شهادت حضرت ابالفضل العبّاس (ع) - مهدی رحیمی - شور محرّم55

بسم الله الرّحمن الرّحیم
تیغ در بین دو ابروش به هم برگشته
آن­که ابروش چنان تیغ دو دم برگشته
بس که موزون و تراز است به چشمم انگار
پیش بالاش بلندای علم برگشته
ردّ پایش طرف آب چرا این گونه­ ست؟
یک قدم رفته به پیش و دو قدم برگشته
خوب دقّت کن از طرز قدم­ها پیداست
که به کَرّات سرش سمت حرم برگشته
چقدر تیر که تا سینه­ ی او آمده و
دختری خورده به عبّاس قسم... برگشته
از سر یوسف تا آخر قرآن تنش
آیه‌ ی کوته دستان قلم برگشته
تیغ وا کرده دو ابرو وسط پیشانیش
آنکه ابروش چنان تیغ دو دم برگشته
مهدی رحیمی

امام - غزل - شعر حضرت ابالفضل العبّاس(ع) - مرتضی امیری اسفندقه - شورمحرّم54

بسم الله الرّحمن الرّحیم
اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست
حسین، پیش تو انگار در کنار علی ست
کسی چنان که تو، هرگز شبیه حیدر نیست
زلال علقمه، در حسرت تو می‌سوزد
کنار آبی و لب‌های تفته ‌ات، تر نیست
به زیر سایه ‌ی دست تو می‌نشست، حسین
چه سایه‌ ای و چه دستی! شگفت‌آور نیست؟
حدیث غیرتت آری شگفت‌آور بود
که گفته ‌است که دست تو، آب‌آور نیست؟
شکست، بعد تو پشت حسین فاطمه، آه!
حسین مانده و مقتل، علی اکبر نیست
حسین مانده و قنداقه‌ ی علی اصغر
حسین مانده و شش ماهه ‌ای که دیگر نیست
نمانده است به دست حسین از گل‌ها
گلی پس از تو، دریغا! گلی که پرپر نیست
هزار سال از آن ظهر داغ می‌گذرد
هنوز روضه‌ی جانبازیَت، مکرّر نیست
قسم به مادرت امّ‌ البنین! امامی تو
اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
مرتضی امیری اسفندقه

بُهت - غزل - شعر حضرت زینب (س) - شعر حضرت ابالفضل العبّاس(ع) - قاسم صرّافان - شورمحرّم53

بسم الله الرّحمن الرّحیم
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
آن صورت مهربان را ، محبوب هر دو جهان را
وقتی غریبانه می رفت بی یار و یاور ندیدی
آری در آوردن تیر بی دست از دیده سخت است
امّا در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی
حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست
یا بُهت ناباوری را در چشم مادر ندیدی
شد پیش تو ناامیدی تیر نشسته به مشکت
مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی
بر گودی سرد گودال خوب است چشمت نیفتاد
چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی
مجنونی امّا برادر مجنون تر از من کسی نیست
آخر تو بر خاک صحرا لیلای بی سر ندیدی
قاسم صرّافان

نمی توانم... - قصیده - شعر محرّم - شعر شهادت حضرت ابالفضل العبّاس(ع) - علی­رضا قزوه - شورمحرّم52

بسم الله الرّحمن الرّحیم

محرّم آمده از شهر غم علم در دست
برای سینه زدن ، تکیه شد سراسر دست
محرّم آمد و خم­خانه ی ازل وا شد
وضو ز باده گرفتم ، زدم به ساغر دست
حسین آمده با ذوالفقار گریانش
که : هان حسینم و تنهاترین علم بر دست
حسین آمده تا شرح شقشقیّه کند
حسین آمده با خطبه ی پدر در دست
( چو دست برد به تیغ ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر ، دست؟ )
چو ذوالفقار علی چرخ می زند ، بی تاب
چه حال داده خدایا مگر به اکبر دست؟
ز خیمه گاه می‌ آید چو گردباد عطش
حسین را بنگر پاره ی جگر در دست!
چه روز بود که دیدیم ما به کرب و بلا!
چه حال بود به ما داد روز محشر دست!
بدو شکایت اهل مدینه خواهم برد
به خواب گر دهدم دیدن پیمبر ، دست
نشسته ام به تماشای زیر و رو شدنم
به لحظه ای که برد شمر ، سوی خنجر ، دست
به خویش می نگرم با دو چشم خون آلود
نگاه کردم و در نهر شد شناور ، دست
به رود علقمه بنگر که می زند بر سر
به دستگیریِمان موج شد سراسر دست!
نمی توانم بر روی عشق ، بندم چشم
نمی توانم بردارم از برادر ، دست
***
تو هر دو چشم من ! از هر دو چشم، چشم بپوش
ز هر دو دست ، برادر! بشوی دیگر، دست
به پای دست تو سر می دهند، سرداران
به احترام تو با چشم شد برابر، دست!
به یاد دست تو ای روشنای چشم حسین!
چقدر شام غریبان زدیم بر سر، دست
تو را فروتنی از اسب بر زمین انداخت
نمی رسید وگرنه به آن صنوبر، دست
قنوت، پر زدن دست­های مشتاق است
به احترام ابوالفضل می کشد، پر، دست!
مگر تو دست بگیری که دست­گیر تویی
به آستان شفاعت نمی رسد هر دست!
اگر چه پیش قدت شد قصیده ام کوتاه
به اشتیاق تو شد، سطر سطر دفتر، دست
حدیث دست تو را هیچ کس نخواهد گفت
مگر به روز قیامت رود به منبر ، دست!
علی­رضا قزوه

نایاب - سید حمید رضا برقعی - شعر شهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم 70

به نام خدا

مشک برداشت که سیراب کند دریا را 
رفت تا تشنگی‌اش آب کـند دریا را 
آب روشن شد و عکـس قمر افتاد در آب 
ماه می‌خواست که مهتاب کند دریا را 
تشنه می‌خواست ببیند لـب او را دریا 
پس ننوشید که سیراب کند دریا را 
کوفه شد علقمه، شقّ القمری دیگر دید 
ماه افتاد که محراب کند دریا را 
تـا خجالت بکشد، سرخ شود چهره آب 
زخم می‌خورد که خوناب کند دریا را 
ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس 
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را 
آب مهریّه ی گل بود والّا خـورشید 
در توان داشت که مرداب کند دریا را 
روی دست تو ندیده است کسی دریا را 
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را 
سید حمید رضا برقعی

شراب - قاسم صرّافان - شعر شهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم 69

بسم الله الرّحمن الرّحیم

گفتند ماهی‌ها که آب آورده‌ای سقا
نوشیدم و دیدم شراب آورده‌ای سقا
پیچیده ابرو!  در افق عطر تو پیچیده
گل کرده‌ای در خون، گلاب آورده‌ای سقا
رفتی بپرسی: آخرین پیمان عاشق چیست؟
پیداست از چشمت جواب آورده‌ای سقا
روشن‌تری از هر شبِ دیگر، مگر این بار
از برکه‌ی مهتاب آب آورده‌ای سقا؟
یک آه از تار دلت، از ناله‌ی نی‌ها
تا پرده‌ی اشک رباب آورده‌ای سقا
چون ماه در منظومه‌ی آغوش خورشیدی
ماهی که داغ آفتاب آورده‌ای سقا
خون می‌رود... امّا بیا یک گام این‌سو تر
حالا که تا این بیت تاب آورده‌ای سقا-
-یک شوره‌زار شعر می‌بینی و دیگر هیچ
آبی برای این سراب آورده‌ای سقا؟
قاسم صرّافان



خون بها - صادق رحمانی - شعر شهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم 68

به نام خدا

کاش می گشتم فدای دست تو 
تا نمی دیدم عزای دست تو 
خیمه های ظهر عاشورا هنوز
تکیه دارد بر عصای دست تو 
از درخت سبزِ باغ ِ مصطفی 
تا فتاده شاخه های دست تو 
اشک می ریزد ز چشم اهل دل 
در عزای غم فزای دست تو 
یک چمن گلهای سرخ نینوا
سبز می گردد به پای دست تو 
در شگفتم از تو ای دست خدا
چیست آیا خون بهای دست تو؟
صادق رحمانی

اوج ولایت - علی رضا قزوه - شعر شهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم 67

به نام خدا
در خود شکست آن شب، از خود برید عباس
اوج ولایت است این، خود را ندید عباس
آن عاشقان یکدست، هفتاد تن نبودند...
یک تن شدند، یک تن، اوّل مرید عباس
با یاد کشتگانش، آیینه خانه ای ساخت
آیینه دار او بود ، آیینه چید عباس
از نسل پختگان بود، خامی نکرد، باری
چون سیب سرخ افتاد، از بس رسید عباس
کی او بهانه جو بود؟ چشمش به چشم او بود
دستی به دست او داد، غیرت خرید عباس
از قهراو به دور است ، بی ناز و بی غرور است
اول شهیدِ او شد تا شد شهید عباس
" سید حسن" چه زیبا راز تو را علم کرد
"راز رشید" بودی ، راز رشید... عباس
علی رضا قزوه

تو گفتی اسدالله... - طاهر اصفهانی - بحر طویل حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعرتاسوعا -شورش محتشم 66

به نام خدا


گشت عبّاس، چو آگه ز فغان و عطش اهل حریم شه دین، آن دُر دریای کرامت، شه اقلیم فتوَّت، خلف پاک پیمبر ، وصی حیدر صفدر، علی آن ساقی کوثر، که بود نام نکویش به جهان شاه شهیدان، به جنان سَیّد خوبان، به فلک چون مه تابان ، ز ازل خواست به جان گشت خریدار بسی رنج و بلا را.
***
گفت عبّاس به شاه شهدا، با ادب و صدق و صفا، کی شه دین بهر خدا، حال بده رخصت میدان که روم بهر یتیمان، به بر فرقه ی دونان، طلب آب کنم زان سپه لشگر کفّار جفاکار ستم کیش بد اندیش، که شاید به حرم جرعه ی آبی برسانم و نشانم ز دلم آتش سوزان دهم این شور و نوا را. 
***
گفت آندم شه خوبان، چو روی جانب میدان، مکن آهنگ تو بر جنگ، به این فرقه ی بی ننگ، تو را مقصد اگر آب بود بهر یتیمان من امروز، که یک سر همه لب تشنه و دل خسته و پژمرده که گویا نبود روح به تن زین ستم و رنج و محن، زود تو دریاب و رسان آب بقا را.
***
گشت عباس روان، جانب میدان، چو یکی شیر ژیان، نعره زنان، روی نمود او به سوی شطِّ فراتی، که بُدی منع بر اهل حرم شاه شهیدان، ز یزید دنی آن آن پست ازل تا به ابد، لعن خدا باد برآن کافر بی دین بد آئین که بُد او زاده ی زانی و سبب جور و جفا را.
***
مشک پر آب نمود او به لب تشنه و برگشت ز غیرت، که بَرَد آب و بُوَد آبرویش در بر اطفال برادر، که جفا جو عمر سعد ستمگر، زغضب گفت به لشکر، نگذارند که عباس برد آب، اگر آب رسد بر لب آنان و درآیند به میدان ، نگذارند دگر نسل شما را.
***
ناگهان لشگریان، موج زنان، گشت عیان، کینه از آن قوم خسان ، پیکر همچون گل عباس جوان، ماند میان، نعره زنان، تیغ کشید او زمیان، حمله برآورد بر آن قوم تو گفتی اسدالله بوَد درصف این معرکه کان لشکریان از دم تیغش همه گشتند گریزان، به یمین و به یسار، آنچه فتاد از دم تیغش زسر و پیکر و هم دست و بسی کشت از آن قوم دغا را.
***
اندر آنحال قضا گشت مُعین، بادل بِن سعد لعین ، ظالمی آمد زکمین، تیغ بیفکند بر آن دست رسا ، دست شد از جسم ابوالفضل جدا، مشک به بازوی چپ آراست، بشد بر سط زین راست، که ای قوم مرا دست دگر گر ز ستم قطع نمائید، بود به ، که رسانم به حرم جرعه ی آبی، چو گلستان حسینی همه لب تشنه فتادند به خاک و به بدن جامه ی چاک است و روا نیست سکینه کند از سوز عطش غش، بود امید مرا تا که برم آب و فشانم به رخ آن ماه لقا را.
***
آه و صد آه که کردند ز تن، دست چپش باز جدا، فرقه ی بی شرم و حیا ، لیک به جا گفت ابوالفضل بر آن قوم دغا، گر ز شما جور و جفا، بیش از این باز رسد، بر تن بی دست من امروز ، رضایم که رسانم به حرم جرعه ی آبی، که بود عابد بیمار، تن خسته و تب دار، بود روز به چشمش چو شب تار، ز سوز عطش ای قوم ستمکار، ندانید مگر شربت بیمار بود آب به بیمار نمائید مدارا.
***
هردو بازوی جداگشته و تن خسته و دل بسته بر آن مشک ، که ناگه ز سر انگشت جفا، حمله ی تیری زکمان کرده رها، آمد و جا کرد بر آن دیده که همواره بد از خوف خدا، پر ز بکاء خواست برون آورد از دیده همان تیر و کله خُود وی افتاد به زیر از سر آن سرور و هم تیر دگر آمده بر مشک پر از آب، که هم آب ز کف رفته و هم تاب بگفتا پس از این مرگ به من گشت گوارا.
***
ظالمی دید چو بی دستی عباس جوان، پای نهاد او به میان، کینه ی دل کرد عیان، گفت به آن سرور شجعان جهان، دعویَت امروز عیان دار به من تا که بدانم هنر بازویت ای میر سپاه شه لب تشنه ابوالفضل تو را گر نبود دست، مرا هست عمودی ز حدید از ره کین برد به کار و دو جهان شد چو شب تار و نگون گشت زرین قامت آن سرو دل آرای سمن سای ابوالفضل، پس آنگاه ندا کرد اخا را.
***
شاه بشنید چو آن ناله ی جانسوز و روان گشت به بالین برادر، به دل غم زده و چشم پر اختر، چو برادر که مُشبَّک شده جسمش ز دم تیغ و سنان نی به تنش دست ، که خیزد دگرش چشم، که ریزد ز بصر اشک روان، گفت به آن سرور و سالار جهان، تا نرود روح برون، پیکرم ای شاه مبر سوی حرم گاه مگر آن که رود روح از این جسم برون چون که زمن آب طلب کرده سکینه، بود او منتظر اندر حرم و من خجل از روی وی از آن که نشد تا که بر آرم ز وفا حاجت آن کنز حیا را. 
***
((طاهر)) آن مدح سرا مرثیه آرا شده و جسته تولّا به نبی و علی و حضرت زهرا و امامین همامین، حسن سید کونین، حسین آن شه دارین، پس از آن به علی بن حسین آن که ورا نام بود سَیِّد سجاد و به باقر که بود بحر علوم و ثمر نخله ی ایجاد و به جعفر که بود دین نبی زنده و پاینده از آن مظهر یزدان و به کاظم که بود خاک درش سجده گه موسی عمران، به رضا آن شه والا که بود شاه خراسان، حرمش قبله گه جان، به تقی آن که زجودش دو جهان آمده موجود، پس از آن به علی النقی و هم حسن عسکری آن هر دو امامین همامین، دگر آنکه بود سرِّ خفی نور جلی، شبه رسول مدنی، وارث اجداد گرامی که بود هادی و مهدی به جهان اوست امامی که به پا داشته این عرض و سماء را.


سَیِّد آقا میرزا "طاهر" اصفهانی

محراب - محسن عرب خالقی - شعر شهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم 65

بسم الله الرّحمن الرّحیم
عطش ازخشکی لبهای تو سیراب شده 
آب از هرم ترک های لبت آب شده
بعد از آن که تو لب تشنه عطش را کشتی
تشنه لب ماندن ساقی همه جاباب شده
بعد افتادن عکس تو درآیینه ی آب
برکه از شوق رخت خانه ی مهتاب شده
این فرات است که از دردغمت  ای دریا!
بس که پیچیده به خود یکسره ، گرداب شده
تب و تاب حرم ازتشنگی و گرما نیست
دل اهل حرم از داغ تو بی تاب شده
تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز
همه گفتند که ابروی تو محراب شده
صحنه ای که کمرکوه شکست ازغم آن
عکس تیری ست که در دیده ی تو قاب شده
محسن عرب خالقی

فکر خودت - علی اکبر لطیفیان - شعر شهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم64

باسم رب الحسین علیه السلام
وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای
خوش به حال لب اصغر که تو سقّا شده‏اى
آب از هیبت عبّاسى تو مى‏لرزد
بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى
به سجود آمده‏اى یا که عمودت زده‏اند؟
یا خجالت زده‏اى ؟ وه! که چه زیبا شده‏اى
یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت
کمر خم شده را غرق تماشا شده‏اى
منم و داغ تو و این کمر بشکسته
تویى و ضربه‏اى و فرق ز هم وا شده‏اى
سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى
اندکی فکر خودت باش ببین تا شده‏اى
مانده‏ام با تن پاشیده‏ات آخر چه کنم ؟
اى علمدار حرم مثل معمّا شده‏اى
مادرت آمده یا مادر من آمده است ؟
با چنین حال به پاى چه کسى پا شده‏اى ؟
تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود
در شگفتم که در این قبر چرا جا شده‏اى ؟
علی اکبر لطیفیان

مشک بردوش - علی اکبرلطیفیان - شعرشهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعرتاسوعا - شورش محتشم63

بسم الله...
مشک بر دوش به دریا آمد
همه گفتند که موسی آمد
نفس آخر ماهی ها بود
ناگهان بوی مسیحا آمد 
از سر و روی فرات، آهسته
موج می ریخت که سقا آمد
او قسم خورده که سقا باشد
آن زمانی که به دنیا آمد 
دست بر زیر سر آب نبرد
علقمه بود که بالا آمد
از کمین گذر نخلستان
با خبر بود که تنها آمد
کاش آن تیر نمی آمد، حیف
از ید حادثه امّا آمد
انکسار از همه جا می بارید
از حرم شاه حرم تا آمد
داشت آماده ی هجرت می شد
که در این فاصله زهرا آمد
از دل علقمه زیبا می رفت
مثل آن لحظه که زیبا آمد
علی اکبر لطیفیان


قبله حاجات - محمد علی ریاضی یزدی - شعر حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر نهم محرّم - شورش محتشم 62

به نام خدا

اى حرمت قبله حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاج شهیدان همه عالمى
دست على ماه بنى هاشمى
ماه کجا روى دل آراى تو
سرو کجا قامت رعناى تو
ماه و درخشنده تر از آفتاب
مشرق تو جان و تن بوتراب
همقدم قافله سالار عشق
ساقى عشّاق و علمدار عشق
سرور و سالار سپاه حسین
داده سر و دست به راه حسین
عمِّ امام و اخ و ابن امام
حضرت عباس علیه السلام
اى علم کفر نگون ساخته
پرچم اسلام بر افراخته
مکتب تو مکتب عشق و وفاست
درس الفباى تو صدق و صفاست
مکتب جانبازى و سربازى است
بى سرى آنگاه سر افرازى است
شمع شده آب شده سوخته
روح ادب را ادب آموخته
آب فرات از ادب توست مات !
موج زند اشک به چشم فرات !
یاد حسین و لب عطشان او
وآن لب خشکیده ی طفلان او
تشنه برون آمدى از موج آب
اى جگر آب برایت کباب !
ساقى کوثر ، پدرت مرتضى است
کار تو سقایى کرب و بلاست
مشک پر از آب حیاتت به دوش
طفل حقیقت ز کفت آبنوش
درگه والاى تو در نشأتین
هست در رحمت و باب حسین
هر که به دردى ، به غمى شد دچار
گوید اگر یکصد و سى و سه بار
اى علم افراخته در عالمین
اِکشِف یا کاشف کرب الحسین
از کرم و لطف جوابش دهى
تشنه اگر آمده آبش دهى
چون نهم ماه محرّم رسید
کار بدان جا که نباید کشید
از عقب خیمه ی صدر جهان
شاه فلک جاه ملک پاسبان
شمر به آواز ترا زد صدا
گفت کجایید بَنُوا اُختَنا
تا برهانند ز هنگامه ات
داد نشان خطِّ امان نامه ات
رنگ پرید از رخ زیباى تو
لرزه بیفتاد بر اعضاى تو
من به امان باشم و جان جهان
از دم شمشیر و سنان بى امان ؟
دست تو نگرفت امان نامه را
تا که شد از پیکر پاکت جدا
مزد تو شد دست شه لافتى
خطِّ تو شد خطِّ امان خدا
چار امامى که تو را دیده اند
دست علم گیر تو بوسیده اند
طفل بُدى ، مادر والا گهر
برد تو را ساحت قدس پدر
چشم خداوند چو دست تو دید
بوسه زد و اشک ز چشمش چکید
با لب آغشته به زهر جفا
بوسه به دست تو زده مجتبى
دید چو در کرب و بلا شاه دین
دست تو افتاده به روى زمین
خم شد و بگذاشت سر دیده اش
بوسه بزد با لب خشکیده اش
حضرت سجّاد همان دست پاک
بوسه زد و کرد نهان زیر خاک
مطلع شعبان همایون اثر
بر ادب توست دلیلى دگر
سوم این ماه ، چون نور امید
شعشعه صبح حسینى دمید
چارم این مه که پر از عطر بوست
نوبت میلاد علمدار اوست
شد به هم امیخته از مشرقین
نور ابوالفضل و شعاع حسین
اى به فداى سر و جان و تنت
وین ادب آمدن و رفتنت
وقت ولادت قدمى پشت سر
وقت شهادت قدمى پیشتر!
مدح تو این بس که شه ملک و جان
شاه شهیدان و امام زمان
گفت به تو گوهر والا نژاد
جان برادر به فداى تو باد!
شه چو به قربان برادر رود
کیست (ریاضى ) که فدایت شود؟!
محمد علی ریاضی یزدی

جزر و مد - مهدی رحیمی - شعر شهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم 61

بسم الله...
هرکس که باتو بوده اگر با تو هست ماند
دنیا تورا نداشت که اینگونه پست ماند 
چون روز روشن است که پیروز جنگ کیست 
بر قلب دشمنان تو داغ شکست ماند
 در زیر رقص تیغ تو دراوج کار زار
هرکس که ایستاد،نه،هرکس نشست ماند
سر رابه صخره ها زده هرروز علقمه
یک عمردر هوای تو اینگونه مست ماند
حق می دهم به آب اگر جزر و مد کند
بعداز تو کم کسی ست که یکتا پرست ماند
هرآدمی زرفتن خود ردّ پا گذاشت 
اما چرا ز رفتن تو ردّ دست ماند؟ 
مهدی رحیمی



شتاب - علی اکبر لطیفیان - شعر شهادت حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم 60

به نام خدا

این آبها که ریخت ، فدای سرت که ریخت
اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت
گفته خدا دو بال برایت بیاورند
در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت
اثبات شد به من که تو سقای عالمی
بر خاک ، قطره قطره ی چشم ترت که ریخت
طفلان از اینکه مشک به دست تو داده اند
شرمنده اند ، بازوی آب آورت که ریخت
گفتم خدا به خیر کند قامت تو را
این قومِ غیض کرده به روی سرت که ریخت
وقت نزول این بدن نا مرتّبت
مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت
معلوم شد عمود شتابش زیاد بود
بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت
امّا هنوز دست تو را بوسه می زنم
این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت
علی اکبر لطیفیان



امان - محمّد سهرابی - شعر شهادت حضرت ابالفضل العبّاس (ع) - شعر تاسوعا - شورش محتشم 59

به نام خدا

ماهم محل به رفعت هفت آسمان نداد
از راه نخل رفت و کسی را نشان نداد
او را امان رسید و امانم برید و رفت
عباس من به نامه ی دشمن امان نداد
دشمن درست گفت که قرآن پاره ای ست
این دست ها که دست به این و به آن نداد
من بر سر جنازه ی خود گریه می کنم
چون من کسی  نمُرد و در این دشت جان نداد
زین ره که رفته ای چه کند زینب عزیز ؟
خواری ز ره رسید و به معجر امان نداد
محمّد سهرابی

قصّه ی آب ختم شد به سراب - سعید حدّادیان - شعر شهادت حضرت عبّاس (ع) - شورش محتشم 58به نام خدا

شعله آتشی ست _در دل آب
ساقی مهوشی ست _مست و خراب
بی قراری ست ، عشق تا به جنون
تکسواری ست آب تا به رکاب 
آب از پرتوَش به خود پیچید 
دیگر این آینه ندارد تاب
آن چنان بود کآسمان می گفت:
روز ، مهمان آب شد مهتاب
مگر آنجا چه دیده کاین سان عشق
عکس او را گرفته در دل قاب 
می رود دست آب و دامانش
که میافکن مرا به کام عذاب 
حسرت بوسه اش به قلب فرات 
دل آب از برای اوست کباب 
یک دلاور به موج یک لشکر
یک کبوتر ،هزار دسته غُراب
سینه ی  نخل ها سپر ، اما 
تیر ها بیشتر ز حدّ حساب
گر بپرسند : از چه رو تشنه؟
شد برون از فرات بهر جواب 
دست های قلم شده با خون 
پای آن نخل ها نوشته کتاب
اشک ، چون سیل بر رخش جاری 
کربلا محو گشته در سیلاب
مشک ، آرام همچنان طفلی 
که در آغوش مام رفته به خواب
چشم هایش سحاب ، امّا نه 
کی چکد خون ز چشم های سحاب ؟
تیرها را به جان خرید اما
چون یکی سوی مشک شد پرتاب
مشک چون طفل دست  پایی زد
قصّه ی آب ختم شد به سراب
روی آغوش ساقی طفلان 
گوییا تیر خورده طفل رباب
تیر ها پر شدند ، پرها بال
رفت تا اوج عشق همچو عقاب
کم کم از صدر زین زمین افتاد
« ای برادر ، برادرت دریاب »
اوّلین بار شد چنین می گفت 
آخرین سجده بود در محراب
در شگفتند قدسیان گویا
بوتراب اوفتاده روی تراب
علقمه یا که مسجد کوفه ؟
حیدر است این به خون نموده خضاب
مادرش نیست ، چه کسی او را
پسرم می کند دوباره خطاب؟
کم کم احساس می کند عباس 
عطر خوشبوترین شکوفه ی یاس
سعید حدّادیان

تکیه­ گاه - شعر ولادت حضرت ابالفضل العباس علیه السلام - سعید بیابانکی

به نام خدا...

کیست این کز لب دیوار من آویخته زلف
تاک­وش، شیشه به دست، از همه سو ریخته زلف
کیست این راز پریشانی من در موهاش
تکیه­گاه سر شوریده من بازوهاش
کیست این عطر غزل می­وزد از پیرهنش 
ای صبا مرحمتی کن بشناسان به منش
این که می­خندد و می­خواند و می­رقصد و مست
می­رود بوی خوش پیرهنش دست به دست
نازپرداز همه نازفروشان زمین
ساقی، اما ز همه تشنه­لبان تشنه­ترین
نشئه­افزای دل و جان خماران مستی­ش
دستگیر همه ی خسته­دلان بی‌دستی‌ش
کیست این سروقدِ تشنه­لبِ مشک به دوش؟
این‌که بی­اوست چراغ شب مستان خاموش ؟
این‌که آتش لب و دریا دل و مشکین کُلَه است؟
کیست این شب همه شب ماه شب چارده است؟
گره واکردن از آن زلف سیه لازم نیست
حتم دارم که به جز ماه بنی­هاشم نیست
سعید بیابانکی

یک گوشه در شهر مدینه - شعر شهادت حضرت ام البنین سلام الله علیها - رحیم ابراهیمی

به نام خدا...

وقتی تو دل نازکتر از ابر بهاری
حق داری از دوری گلهایت بباری
تو همچنان شمعی که بعد از آن وقایع
کارت شده یک عمر،تنها گریه زاری
تو پا به پای زینب کبری همیشه
یک گوشه در شهر مدینه روضه داری
با او تمام روضه ها را گریه کردی
ام المصائب را تو تنها غمگساری
روزی که امد کاروان غم برایت
آن روز شد روز شروع بی قراری
معلوم شد عباستان در کاروان نیست
با اینهمه دیگر چرا چشم انتظاری
آن روز پرسیدی ز هر شخصی که دیدی
آیا خبر از یوسف زهرا نداری؟
دیگر کسی خنده به لبهایت ندیده
اری که تا دنیاست دنیا سوگواری!
شکر خدا در علقمه حاضر نبودی
آخر چطور می خواستی طاقت بیاری
وقتی شنیدی دستهایش را بریدند
کم مانده بود از غصه او جان سپاری
عباس تو سعی خودش را کرد اما
دیگر چرا تو از سکینه شرمساری
احساسهای تو سفر کردند و رفتند
اما تو ماندی و نگاه اشکباری
رحیم ابراهیمی

یک کربلا غم در نگاه - شعر شهادت حضرت ام البنین سلام الله علیها - سید محمد بابامیری

به نام خدا...
 غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته
در فصل غم،فصل خسوف ماه خونین
خورشید هم مثل دلت گویا گرفته!
تا آسمانها میرود دلمویه هایت
کار دل خونت عجب بالا گرفته!
این روزها با دیدن حال تو بانو!
بغضی گلوی اهل یثرب را گرفته
هر روز اشک و آه، حق داری بسوزی
یک کربلا غم در نگاهت جا گرفته !
می دانم اینجا بارها با دست لرزان
اشک از دو چشمت حضرت زهرا گرفته
تاریخ را می گردم ـ آری ـ تا ببینم
مثل دل تنگت دلی آیا گرفته؟
اینجا به همراه لب خشک تو مادر!
هر سنگریزه ختم "یا سقا" گرفته ...
سید محمد بابامیری


یک چشم فرات و چشم دیگر دجله - جلیل صفربیگی - رباعی عاشورایی - شعر محرم 63

باسم رب الحسین علیه السلام

دستان بریده نعش بی‌سر دجله
تنها و غریب و بی‌برادر دجله
یک سوی حسین و سوی دیگر عباس
یک چشم فرات و چشم دیگر دجله

جلیل صفربیگی

همه ی ارث ذوالفقار - علی اکبر لطیفیان - ترکیب بند حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر محرم 61

باسم رب الحسین علیه السلام
عشق تکرار آدم و حواست 
سیب ممنوعه بهشت خداست 
عشق یک واژه جدیدی نیست 
سرنوشت قدیمی دنیاست
مثل یک ماه اول ماه است 
گاه پیدا و گاه نا پیداست 
نسل ما نسل عاشق اند اصلاً
عاشقی شغل خانواده ماست 
عشق مشق شب بزرگان است 
مثل سجاده ای که رو به خداست
مشق این روزگار اباالفضل است
صدو سی و سه بار اباالفضل است 
آسمان جلوه ای اگر دارد 
از نماز شب قمر دارد 
روز میلاد تو همه دیدند 
نخل ام البنین ثمر دارد 
آمدی و حسین قادر نیست 
از نگاه تو چشم بر دارد 
کوری چشم ابتران حسود 
چقدر فاطمه پسر دارد 
ای رشید علی نظر نخوری 
شهر چشمان خیره سر دارد 
نور تو جلوه های توحید است 
ماه رویت شبیه خورشید است 
خردسال قدیم دنیا من 
جستجوهای پشت دریا من 
تو بر این خاکها بکش دستی 
اگر این خاک زر نشد با من 
سر سالست مرد مسکینم 
مکش از دست خالیم دامن 
چقدر فاصله است ای دریا 
از ظهور مقام تو تا من
تو بزرگ قبیله آبی 
تو غدیری فراتی اما من ...
خشکسالم کویر بی آبم 
روزگاریست تشنه می خوابم 
ای نسیم پر از بهار علی 
ماه در گردش مدار علی 
چقدر مشکل است تشخیصت 
تا که تو می رسی کنار علی 
با تو یک نور دیگری دارد 
شجره نامه تبار علی 
دومین حیدر ابو طالب
صاحب غیرت و وقار علی 
به شما می رسد تمام و کمال 
همه ی ارث ذوالفقار علی 
ای علمدار و سر پناه حسین 
حضرت حمزه سپاه حسین 
از نگاه کبوتری وارم
به مقام تو غبطه می بارم
سرمن تو اگر بگیری باز 
به دو ابروی تو بدهکارم 
ارمنی هم اگر حساب کنی 
دست از تو بر نمی دارم 
بده این مشک پاره خود را 
تا برای خودم نگه دارم 
بی سبب نیست گریه چشمم
حسرت صبح علقمه دارم 
با تمامی شور و احساسم 
آرزو مند کف العباسم
زلف ما راز مشک وا مکنید
شب ما را از آن جدا مکنید 
پای ما را به جای خالی مشک
 در حریم فرات وا مکنید
 دست بر زیرتان نمی آرد
آبها انقدر دعا نکنید 
تیرها روی این تن زخمی 
خودتان را به زور جا نکنید 
تازه طفل رباب خوابیده 
جان آقا سر و صدا نکنید 
تا که از مشک پاره آب چکید
رنگ از رخ رباب پرید...
علی اکبر لطیفیان




حتی ... - رباعی حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر محرم 49

باسم رب العباس علیه السلام
از هیبت قدکشیده ات می ترسند 
از خشم میان دیده ات می ترسند 

حتی  ز سر بریده ات می ترسند ...

 مهدی صفی یاری




به سمت خیمه ها برگرد ای آب - دوبیتی حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر محرم 45

به نام خدا
صدا زد با دل پر درد ای آب !
به سمت خیمه ها برگرد ای آب !
چرا انقدر با ما بی وفایی ؟
وفا با مردم نامرد ؟ ای آب ؟!




من ماندم و تو - دوبیتی حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر محرم 44

به نام خدا
من و فکر حرامی و جسارت
حرم ، فکر بدون من اسارت
کنار علقمه من ماندم و تو
همه سمت حرم در فکر غارت




دلواپس - دوبیتی حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر محرم 43

به نام خدا
به پیش پات دارم باغ لاله
خوشامد گوئیم شرم است و ناله
مرا بگذار و راهی شو برادر
شدم دلواپس گوش سه ساله




دست بردار - دوبیتی حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر محرم 42

به نام خدا
سپر شد پیکرم بر پیکر مشک
صدف گشتم برای گوهر مشک
بیا ای تیر چشم دیگرم را ...
بگیر و دست بردار از سر مشک




شعله ور - جلیل دشتی مطلق - شعر حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر محرم 21

باسمه تعالی

 این جوان کیست که در قبضه او طوفان است
آسمان زیر سم مرکب او حیران است
پنجه در پنجه آتش فکند گاه نبرد
دشت از هیبت این واقعه سرگردان است
مشک بر دوش فکنده است و دل را در مشت
کوه مردی که همه آبروی میدان است
تا که لب تشنه نمانند غریبان امروز 
می رود در دل آتش به سر پیمان است 
این طرف کوه جوانمردی و ایثار و شرف 
روبرو قوم جفا پیشه و سنگستان است 
صف به صف می شکند پشت سپاه شب کیش 
آذرخشی است که غرنده تر از شیران است 
خبره بر خیمه زینب شده و می نگرد 
کودکی را که تمامی عطش و گریان است 
سمت خون علقمه در آتش و در سمت عطش 
خیمه ها شعله ور و بادیه اشک افشان است 
این که بر صفحه پیشانی او حک شده است 
 
آیه هایی است که از سوره الرحمن است
جلیل دشتی مطلق




کاری نداشت... - شعر حضرت ابالفضل العباس (ع) - شعر تاسوعا - علی اکبر لطیفیان - شعر محرم 20

به نام خدا
آبی نبود اگر که تو دریا نمی شدی
مشکی نبود اگر که تو سقا نمی شدی
حالا که مثل نور شدی و قمر شدی
ای کاش هیچ وقت تو پیدا نمی شدی
این تیر با نگاه نظر می زند تورا
حالا نمی شد این همه زیبا نمی شدی؟
می خواستی که تیر نگیرد تن تورا
کاری نداشت،خوش قدو بالا نمی شدی
تو جمع خیمه بودی و تقسیم کردنت
ورنه در این مزار کمت جا نمی شدی
پیش قد حسین ،تمامت شکسته بود
تقصیر تو نبود اگر پا نمی شدی
علی اکبر لطیفیان


خشم خدا هم با توست - شعر حضرت ابالفضل العباس (ع) - علیرضا لک - شعر محرم 19

به نام خدا
همه حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن دم با توست
من از این جزر و مد سینه زنانت خواندم
ماه من شورش شبهای محرم با توست
دشمن از ترس نگاهت مژه بر هم نزند
غضب آلوده ای و خشم خدا هم با توست
با حضورت حرم آل علی آرام است
تا زمانی که در این معرکه پرچم با توست
علقمه زیر شتاب نفست میسوزد
وعده ای داده ای و چشمه زمزم با توست
خرد شد ریخت به پایت همه هست حسین
قد بر افراشتن این کمر خم با توست
هیچکس مثل تو از وعده ی خود آب نشد
مشک شد پاره و تنها غم عالم با توست                                                                                                                                                                                                                                                                                                                              شعری ازحافظ دروصف ابالفضل (ع)                                                       زان     یار   دل نوازم   شکریست    با   شکایت

گر  نکته  دان  عشقی  بشنو   تو   این  حکایت


بی مزد   بود  و منت  هر  خدمتی که   کردم

یارب  مباد  کس   را   مخدوم   و   بی عنایت


رندان   تشنه  لب   را   آبی   نمی دهد  کس

گویا   ولی  شناسان   رفتند   از   این   ولایت


چشمت به غمزه مارا خون خورد،می پسندی؟

جانا    روا    نباشد    خون  ریز     را   حمایت


در   زلف  چون  کمندش  ای دل  مپیچ   کانجا

سر ها  بریده  بینی   بی جرم  و   بی جنایت


در  این شب سیاهم  گم  گشت راه  مقصود

از گوشه ای برون   آی   ای  کوکب   هدایت


از  هر  طرف  که رفتم   جز  وحشتم  نیفزود

زینهار   از   این  بیابان  وین   راه   بی نهایت


ای    آفتاب   خوبان   می جوشد   اندرونم

یک  ساعتم  بگنجان   در  سایه ی  عنایت


این  راه  را  نهایت صورت  کجا   توان  بست

کش صد هزار منزل بیش است در این بدایت


هر  چند   بردی   آبم   روی  از  درت  نتابم

جور   از  حبیب  خوشتر  کز  مدعی  رعایت


عشقت  رسد به فریاد گر خود بسان حافظ

قرآن    زبر    بخوانی   در   چهار ده   روایت

 

علیرضا لک 
  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر ازدواج کرده بوده یا نه و اگر ازدواج کرده همسر ایشان که بوده است؟ بنده فقط در این حد می دانم که حضرت علی اکبر بزرگ تر از امام سجاد بوده و امام سجاد فرزند 4ساله داشته (امام محمد باقر)، ولی در هیچ کجا نامی از زن حضرت علی اکبر نیست و می دانم که سن حضرت علی اکبر بیشتر از 24سال بوده است. (این مطالب را با استفاده از تحقیقاتی که کرده ام می دانم و به این تحقیقات شکی ندارم).

پاسخ اجمالی

در باره این که حضرت علی اکبر (ع) همسر و فرزندی داشته یا خیر، دو نظر وجود دارد. برخی گفته اند که ایشان دارای فرزند نبود. اینان در باره همسر وی سخنی نگفته اند، اما بر اساس دلایلی؛ مانند این فراز از زیارت حضرت علی اکبر (ع): «...صلّى الله علیک یا أبا الحسن ثلاثا...»، می توان احتمال داد که ایشان دارای فرزند بوده. البته با جست و جوهایی که انجام شد، نام و مشخصات دقیق همسر آن حضرت به دست نیامد.

پاسخ تفصیلی

پدر گرامی حضرت علی اکبر (ع) [1] ، امام حسین بن علی بن ابی طالب (ع) و مادر محترمه اش لیلی، دختر ابو مرّة بن عروة بن مسعود ثقفی است. [2]

او از طایفه خوش نام و شریف بنی هاشم بود، که به پیامبر اسلام (ص)، حضرت فاطمه زهرا (س)، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (ع) و امام حسین (ع) نسبت دارد.

علی اکبر (ع) در ماجرای عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در کنار پدرش امام حسین (ع) بود و با دشمنانش به سختی مبارزه می کرد. وی نخستین شهید بنی هاشم و آل ابی طالب در روز عاشورا بود. [3]

در باره این که حضرت علی اکبر (ع) همسر و فرزندی داشته یا خیر، دو نظر وجود دارد:

اول. برخی گفته اند که ایشان دارای فرزند نبود. اینان در باره همسر وی سخنی نگفته اند. [4]

دوم. بر اساس دلایلی که وجود دارد، گروهی دیگر وجود زن و فرزند را برای آن جناب ثابت کرده اند. برخی از این دلایل عبارت اند از:

1. در زیارتی که ابوحمزه ثمالی از امام صادق (ع) درباره حضرت علی اکبر (ع) نقل کرده، عباراتی وجود دارد که نشان دهنده این است که علی اکبر (ع) دارای فرزند بوده است؛ مانند این فراز:«...صلّى الله علیک یا أبا الحسن ثلاثا...». [5] و یا: « صلى الله علیک و على عترتک و أهل بیتک و آبائک و أبنائک و أمهاتک الأخیار الأبرار الذین أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا»؛ که در این زمینه باید گفت: گرچه فراز اول را به تنهایی نمی توان دلیل قانع کننده ای برای اثبات وجود فرزندی برای ایشان دانست، اما فراز دوم قطعا نشانگر آن است که حضرت علی اکبر (ع) دارای خانواده و فرزندانی بوده است؛ زیرا کلمه «ابنائک» جمع است و نیز کلمه «عترتک» که عترت هرکسی ذرّیه و فرزندان او محسوب می شود.

2. بزنطى می گوید: از حضرت امام رضا (ع) پرسیدم: آیا کسی می تواند با زن و با کنیزى که از پدرش فرزند دار شده، ازدواج کند؟ آن حضرت فرمود: اشکالى ندارد. گفتم: از پدرت شنیدم که فرمود امام سجاد (ع) علاوه بر ازدواج با دختر امام حسن (ع) با ام ولد (کنیز صاحب فرزند) ایشان نیز ازدواج کرد... .امام در پاسخ فرمود: این طور که گفتى نیست؛ امام سجاد (ع) با دختر امام حسن (ع) ازدواج کرد و نیز با ام ولد (کنیزِ صاحب فرزند) برادرش على بن الحسین که در کربلا کشته شد، نیز ازدواج نمود. [6]

از جهت سندی، شخصیت های موجود در سند این روایت ثقه هستند [7] و از لحاظ محتوا این روایت نشانگر آن است که حضرت علی اکبر (ع) فرزندی از یک کنیز داشته است.

پس، طبق بیان فوق، حضرت علی اکبر (ع) دارای همسر و فرزند بوده، امّا با تحقیقی که انجام شد به نام و مشخصات دقیق همسر آن حضرت دست نیافتیم


زندگی‌نامه علی اکبر (ع)

 

 درباره شخصیت علی اکبر (ع) گفته شده که وی جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و شباهت رخسار، شبیه‌‌ترین مردم به پیامبر اکرم (ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی‌ابن‌ابی‌طالب (ع) به ارث برده و جامع کمالات، محامد و محاسن بود.

حضرت علی اکبر علیه‌السلام فرزند ابی عبدالله الحسین (ع) بنا به روایتی در یازدهم شعبان[۱] سال ۴۳ قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود.

پدر گرامی‌اش امام حسین بن علی بن ابی طالب (ع) و مادر محترمه‌اش لیلی بنت ابی مرّه بن عروه بن‌مسعود ثقفی است.[۲]

او از طایفه خوش‌نام و شریف بنی‌هاشم بود و به بزرگانی چون پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم، حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (ع) و امام حسین (ع) نسبت دارد.

ابوالفرج اصفهانی از مغیره روایت کرد: روزی معاویه بن ابی سفیان به اطرافیان و هم نشینان خود گفت: به نظر شما سزاوار‌ترین و شایسته‌ترین فرد امت به امر خلافت کیست؟ اطرافیان گفتند: جز تو کسی را سزاوار‌تر به امر خلافت نمی‌شناسیم! معاویه گفت: این چنین نیست. بلکه سزاوار‌ترین فرد برای خلافت، علی‌بن‌الحسین (ع) است که جدّش رسول خدا (ص) می‌باشد و در وی شجاعت و دلیری بنی هاشم، سخاوت بنی امیه و فخر و فخامت ثفیف تبلور یافته است.[۳]

نقل است روزی علی اکبر(ع) به نزد والی مدینه رفته و از طرف پدر بزرگوارشان پیغامی را خطاب به او می‌برد، در آخر والی مدینه از علی اکبر سئوال کرد نام تو چیست؟ فرمود: علی. سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علی. آن شخص عصبانی شد، و چند بار گفت: علی، علی، علی، «ما یُریدُ اَبُوک؟» پدرت چه می‌خواهد، همه‌اش نام فرزندان را علی می‌گذارد، این پیغام را علی اکبر (ع) نزد اباعبدالله الحسین (ع) برد، ایشان فرمود: والله اگر پروردگار ده‌ها فرزند پسر به من عنایت کند نام همهٔ آن‌ها را علی می‌گذارم و اگر ده‌ها فرزند دختر به من عطا، نماید نام همهٔ آن‌ها را نیز فاطمه می‌گذارم.

اباعبدالله هنگام فرستادن حضرت علی اکبر: ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می‌فرستم، که شبیه‌ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله (ص) تنگ می‌شد نگاه به وجه این پسر می‌کردیم.

 درباره شخصیت علی اکبر (ع) گفته شد که وی جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و شباهت رخسار، شبیه‌ترین مردم به پیامبر اکرم (ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی ابن ابی طالب (ع) به ارث برده و جامع کمالات، محامد و محاسن بود.[۴]

در روایتی به نقل از شیخ جعفر شوشتری در کتاب خصائص الحسینیه آمده است: اباعبدالله الحسین هنگامی که علی اکبر را به میدان می‌فرستاد، به لشگر خطاب کرد و فرمود:

 «اللهم اشهد علی هولاءِ القوم،  فقد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله... خدایا شاهد باش! جوانی را به سوی این قوم می‌رود که شبیه‌ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است وهر گاه مشتاق سیمای رسول تو می شدیم به چهره اش می نگریستیم.[۵]

بنا به نقل ابوالفرج اصفهانی، آن حضرت درعصر خلافت عثمان بن عفان (سومین خلیفه) دیده به جهان گشود.[۶]

این قول مبتنی بر این است که وی به هنگام شهادت بیست و پنج ساله بود. در برخی روایات هم سن ایشان را ۲۸ ساله ذکر کرده‌اند، وی در مکتب جدش امام علی بن ابی طالب (ع) و در دامن مهرانگیز پدرش امام حسین (ع) در مدینه و کوفه تربیت و رشد و کمال یافت.

امام حسین (ع) در تربیت وی و آموزش قرآن ومعارف اسلامی و اطلاعات سیاسی و اجتماعی به آن جناب تلاش بلیغی به عمل آورد و از وی یک انسان کامل و نمونه ساخت و شگفتی همگان، از جمله دشمنانشان را برانگیخت.

به هر روی علی اکبر (ع) در ماجرای عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در کنار پدرش امام حسین (ع) بود و با دشمنانش به سختی مبارزه می‌کرد. شیخ جعفر شوشتری در خصائص نقل می‌کند: هنگامی که اباعبد الله الحسین (ع) در کاروان خود به سمت کربلا حرکت می‌کرد، حالتی به حضرت (ع) دست داد بنام نومیه و در آن حالت مکاشفه‌ای برای حضرت (ع) رخ داد، از آن حالت که خارج شد استرجاع کرد: و فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون» علی اکبر (ع) در کنار پدر بود، و می‌دانست امام بیهوده کلامی را به زبان نمی‌راند، سئوال نمود، پدرجان چرا استرجاع فرمودی؟: حضرت بلادرنگ فرمود: الان دیدم این کاروان می‌رود به سمت قتلگاه و

وی نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت شهدای معروفه نیز آمده است: السَّلامُ علیکَ یا اوّل قتیل مِن نَسل خَیْر سلیل

مرگ درانتظار ماست، علی اکبر (ع) سئوال نمود: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: آری ما بر حق هستیم. علی اکبر (ع) عرضه داشت: پس از مرگ باکی نداریم، گفتنی است، با اینکه حضرت علی اکبر (ع) به سه طایفه معروف عرب پیوند و خویشاوندی داشته است، با این حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهیان یزید، هیچ اشاره‌ای به انتسابش به بنی امیه و ثفیف نکرد، بلکه هاشمی بودنش و انتساب به اهل بیت (ع) را افتخار خویش دانست و در رجزی چنین سرود:

أنا عَلی بن الحسین بن عَلی نحن بیت الله آولی با لنبیّ

أضربکَم با لسّیف حتّی یَنثنی ضَربَ غُلامٍ هاشمیّ عَلَویّ

وَ لا یَزالُ الْیَومَ اَحْمی عَن أبی تَاللهِ لا یَحکُمُ فینا ابنُ الدّعی[۷]

وی نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت شهدای معروفه نیز آمده است: السَّلامُ علیکَ یا اوّل قتیل مِن نَسل خَیْر سلیل.[۸]

علی اکبر (ع) درنبرد روز عاشورا دویست تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله به هلاکت رسانید و سرانجام مرّه بن منقذ عبدی بر فرق مبارکش ضربتی زد و او را به شدت زخمی نمود. آن‌گاه سایر دشمنان، جرأت و جسارت پیدا کرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وی را آماج تیغ شمشیر و نوک نیزه‌ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانیدند.

امام حسین (ع) در شهادتش بسیار اندوهناک و متأثر گردید و در فراقش فراوان گریست و هنگامی که سر خونین‌اش را در بغل گرفت، فرمود:

ولدی علی عَلَی الدّنیا بعدک العفا.[۹] (فرزندم علی، دیگر بعد از تو اف بر این دنیا)

در مورد سنّ شریف وی به هنگام شهادت، اختلاف است. برخی می‌گویند هجده ساله، برخی می‌گویند نوزده ساله و عده‌ای هم می‌گویند بیست و پنج ساله بود.[۱۰]

اما از اینکه وی از امام زین العابدین (ع)، فرزند دیگر امام حسین (ع) بزرگ‌تر یا کوچک‌تر بود، اتفاقی میان مورخان و سیره نگاران نیست. روایتی از امام زین العابدین (ع) نقل شده که دلالت دارد بر اینکه وی از جهت سن کوچک‌تر از علی اکبر (ع) بود. آن حضرت فرمود: کان لی اخ یقال له علیّ اکبر منّی قتله الناس...[۱۱]

مقبره حضرت علی اکبر (ع) در کربلای معلی پایین پای اباعبدالله الحسین (ع) است و در سلام زیارت عاشورا منظور از وعلی علی ابن الحسین، آقا علی اکبر (ع) می‌باشد

حضرت ابالفضل(ع) و حضرت علی اکبر(ع) در کربلا چند سال داشتند؟ آیا ازدواج کرده بودند؟ با چه قبیله ای، اسم همسر و فرزندان آن بزرگواران چه بود؟ آیا در کربلا حضور داشتند؟

نامه الکترونیکچاپ

حضرت ابوالفضل العباس(ع)، با لبابه دختر عبیدالله بن عباس، پسر عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، ازدواج نمود. (ابوعبدالله المصعب بن عبدالله بن المصعب الزبیری، نسب قریش، دارالمعارف للطباعه و النشر، 1953 م، ج1، ص 79؛ المحبّر، ابو جعفر محمد بن حبیب البغدادی، بیروت، منشورات دار الافاق الجدیده؛ بی تا، ج 1، ص 44 )لبابه، از بانوان بزرگ زمان خویش بود و در فضایی آکنده از نور و قرآن و مالامال از عطر روح نواز محبت به خاندان وحی، دیده به جهان گشوده و در سایه سار «قرآن و عترت» تربیت یافته بود. مادر لبابه، ام حکیم جویری دختر خالد بن قرظ کنانی است. (عبدالرزاق المقرم، العباس(ع)، نجف، مطبعة الحیدریه، بی تا، ص195)
تاریخ ازدواج: تاریخ ازدواج چندان مشخص نیست اما از سن فرزندان حضرت عباس(ع) می توان حدس زد که ازدواج او بین سال های 40 تا 45 هجری صورت گرفته و اینکه سن او هنگام ازدواج بیست سال بوده است، (حسین عماد زاده، زندگانی قمر بنی‌هاشم، اول، کتابفروشی اسلامیه، 1322 شمسی، ص 26).
فرزندان حضرت: ثمره این پیوند فرزندانی به نام های عبیدالله، فضل، حسن، قاسم و یک دختر بود. (عبدالرزاق المقرم، العباس(ع)، نجف، مطبعة الحیدریه، بی تا، ص 195) اما بین تاریخ نگاران در تعداد آنها اختلاف نظر وجود دارد.
برخی، حضرت عباس(ع) را صاحب دو فرزند به نام های عبیدالله و فضل دانسته اند(السید عبدالمجید الحائری، ذخیرة الدارین، نجف، مطبعة المرتضویة، 1345 ق، ج 1، ص 145؛ وسیله الدارین، ص 278) و برخی دیگرعبیدالله، حسن و قاسم(بطل العلقمی، ج 3، ص 429)و برخی نیز عبیدالله و محمد را فرزندان او بر شمرده اند.
پس از شهادت حضرت عباس(ع) و فرزندان او در کربلا، لبابه به عقد زید بن الحسن(ع) «فرزند امام مجتبی(ع)» در آمد و از او صاحب دختری به نام نفیسه گردید.
سن حضرت هنگام شهادت: حضرت ابوالفضل العباس در سال 26 ه.ق به دنیا آمد(بحارالانوار، ج 45، ص 39). ودر دهم محرم سال 61 هجری قمری به شهادت رسیدند لذا سن آن بزرگوار در روز عاشورا باید 34 یا 35 سال باشد.
آیا در کربلا فرزندان حضرت حضور داشتند؟عده ای از مورخان نوشته اند که عباس بن علی(ع) در کربلا خانواده خود را به همراه برده بود و در خیمه ای مجزا اسکان داده بود. و در روز عاشورا ابتدا دو فرزند خود را به میدان فرستاد و هر دو به شهادت رسیدند. آن گاه خود به میدان و یا به طرف شریعه فرات رفت. و برخی دیگر از مورخان معتقدند که فرزندان عباس بن علی(ع) در مدینه بودند و در کربلا حضور نداشتند. قول اخیر مشهورتر و صحیح تر می باشد.

حضرت علی اکبر (علیه السلام)
سن حضرت: مرحوم مقرّم می نویسد: علی اکبر در روز یازدهم شعبان(انیس الشیعه، سید محمدعبدالحسین هندی کربلائی) سال 33هجری- دو سال قبل از کشته شدن عثمان(الحدایق الوردیه) به دنیا آمد. و این موافق است با قول ابن ادریس(ره) در «سرائر» که فرموده: حضرت علی اکبر در خلافت عثمان چشم به دنیا گشود.
پس در روز عاشورا آن بزرگوار 27ساله بوده و تایید می شود به اتفاق مورّخین و علماء علم نسب که حضرت علی اکبر از امام سجّاد (ع) بزرگتر بوده، و امام سجّاد (ع) در روز عاشورا 23سال داشته اند، و اینکه بعضی سن آن جناب را 17یا 19سال نقل کرده اند، با این اتفاق مغایر است، مضافاً بر اینکه شاهدی بر قول خود ندارند. (زندگانی قمر بنی هاشم و علی اکبر، مقرم، ص 12)
ابن شهر آشوب (ره) می نویسد: علی اکبر هیجده سال داشت، و گفته شده 25سال بوده است.( مناقب: 4/ 109)
محدّث قمی (ره) گوید: در سن علی اکبر اختلافی عظیم است،ابن شهر آشوب و محمّد بن ابی طالب گویند؛ 18ساله بوده، و شیخ مفید او را 19ساله دانسته( ارشاد 2/ 109)، بنابراین از امام زین العابدین (ع) کوچک تر بوده است. و بعضی گویند 25ساله بوده و غیر از این هم گفته اند. پس علی اکبر از برادرش امام سجاد (ع) بزرگتر بود و این اصلح و اشهر اقوال است. از شیخ اجل ابن ادریس در خاتمه کتاب حج نقل می کند که حضرت علی اکبر بزرگتر بوده، و آن جناب در زمان خلافت عثمان متولد شده است، و از جدّش امیرالمؤمنین(ع) روایت کرده است، و شعراء‌ در مدح او اشعار سروده اند.
ابن ادریس در رد کسانی که می گویند علی اکبر کوچک تر بوده مینویسد:‌ در این باب باید به خبرۀ‌ این فن که علماء‌ نسب و تاریخ و اخبارند، مانند زبیر بن بکار رجوع نمود، و نام جمعی را می برد که همگی علی اکبر (ع) را بزرگتر می دانند و بر این قول اتفاق دارند.
مرحوم ملا هاشم می نویسد:‌ آن حضرت 25ساله بوده که دو سال از حضرت زین العابدین(ع) بزرگتر بوده، و احتمالاً این قول اقوی می باشد.
مرحوم مقرّم و بسیاری از مورّخین نقل کرده اند:‌که حضرت علی اکبر(ع) از امام سجاد(ع) بزرگتر است. (زندگانی قمر بنی هاشم و علی اکبر، مقرم ،ص 356)
عدّه ای چون شیخ مفید(ره) در « ارشاد» و طبرسی(ره) در«اعلام الوری» می گویند:‌ امام سجّاد (ع) بزرگتر بوده بدون اینکه شاهدی بیاورند.(زندگانی قمر بنی هاشم و علی اکبر، مقرم، ص 16-20).
ازدواج حضرت علی اکبر(ع) و فرزندان آن بزرگوار: اگر بگوییم آن جناب هنگام شهادت 25سال یا بیشتر داشتند حتماً‌ ازدواج کرده بودند، چون این بزرگوار تارک این سنّت عظیمه نخواهند بود. در حدیثی «کافی» و «تهذیب» و «‌قرب الاسناد» روایت نموده اند که بزنطی از حضرت رضا (ع) سئوال کرد:‌ آیا می شود زنی را با امّ ولد پدر آن زن تزویج نمود؟ فرمودند:‌ بلی، گفت: به ما خبر رسیده که حضرت سجّاد (ع) چنین نمودند؟ یعنی دختر امام حسن مجتبی(ع) و کنیز امّ ولد آن حضرت را تزویج نمودند.
امام رضا(ع) فرمودند:‌ چنین نیست بلکه حضرت سجّاد(ع) دختر امام حسن(ع)، و نیز امّ ولد از حضرت علی اکبر(ع) که در کربلا شهید شده بود را تزویج نمودند. وسائل العرب: 10/111 ، مجمع البحرین: 6/127، مصباح/619).
همچنین با توجه به زیارتنامه‌های حضرت به نظر می‌رسد که ایشان نیز دارای اهل و عیال بوده‌اند. زیارت نامه ایشان اینگونه است: صلى الله علیک و على عترتک و اهل بیتک و آبائک و ابنائک.(کامل الزیارات/239ب 79 زیارت 18)، همچنین سفارش امام صادق (ع) به ابو حمزه ثمالى که فرمود: چون به قبر حضرت رسیدی، «ضع خدک على القبر! و قل: صلى الله علیک یا ابا الحسن!» که با توجه به این فراز، ایشان فرزندى به نام حسن داشته است.به علاوه بنا بر برخى روایات، نظیر روایت «احمد بن نصر بزنطی»، حضرت على اکبر(ع)، ام ولد (کنیز) داشته است و از او صاحب فرزند بوده است. هرچند برخى از علماى انساب تصریح کرده‌اند که از آن بزرگوار اولادى نمانده و نسل امام حسین(ع) تنها از طریق امام چهارم حضرت سجاد(ع) ادامه پیدا کرده است

  اشعاری دروصف علی اکبر (ع)                                                                                             پیکرت مانند تسبیحی است که از هم وا شده

 تیغ و تیر و نیزه روی بیت بیتت جا شده

 طعنه و زخم زبان قد تو را خم کرده است

 قد تو حالا شبیه مادرم زهرا شده ...

 آن قدر روی تنت شمشیر و نیزه تاخته...

 قد تو رعنای من، رعناتر از طوبی شده

 مادری پهلو شکسته رو به رویت آمده

 کوچه، سیلی، میخ در معنا شده

 واژه های بر زبانم کمتر از حد تواند

 برکهٔ شعرم به شوق نام تو دریا شده

به اسبش هی زد و زلفش میان بادها گُل کرد
تمام دشت را سرشار از عطر قرنفُل کرد

نگاهش آهوان خسته را مدهوش خود کرده است
لبانش سنگ های تشنه را غرق تغزُل کرد

و بسم الله رویش – صبحگاهان بنی هاشم – 
بیابان های دنیا را پر از تحریر بلبل کرد

...پدر از دور می بیند که در گرد و غبار دشت
پسر کم رنگ و مبهم می شود اما تحمل کرد

زره گُر می زند بر ارغوانش حلقه در حلقه
به سوی خیمه ها برگشت و بندش را کمی شُل کرد

پدر از دور می بیند که سر بر می زند خورشید
تمام اشتیاقش را برای دیدنش پل کرد

به قدر یک خدا حافظ، سلامی کرد و جاری شد
و با پیغمبر خورشید و باران ها توسل کرد

حسین آرام می گرید بهار خون چکانی را
که مثل غنچه ها آهسته در دامان او گل کرد
2

می‌آیی و لیلا شده مجنون عطر و بوی تو
دستی به رویت می‌کشد، یک دست بر گیسوی تو
نه بر نمی‌دارد کسی یک لحظه چشم از روی تو
یک چشم زینب بر حسین آن چشم دیگر سوی تو

هم باده نوش کوثری، هم مست از جام علی
باز، ای محمد! می‌رسی، این بار با نام علی 

یا رب و یارب ساغرت، یا حق و یا حق باده‌ات
از مستی لب‌های تو میخانه شد سجاده‌ات
یک دم علی گل می‌کند در آن لباس ساده‌ات
یک دم محمد می‌رسد با زلف تاب افتاده‌ات

می‌آید از در مصطفی امشب که مستم با علی!
حالا که تو هر دو شدی پس یا محمد! یا علی!

تسبیح زیبایت دل روح الامین را می‌برد
آن قد و بالایت دل اهل زمین را می‌برد
ناز قدمهایت دل سلطان دین را می‌برد
موج نگاهت کشتی اهل یقین را می‌برد

غرقند قایق‌های ما در بهت اقیانوس تو
بال ملک می‌سوزد از «یا نور و یا قدوس» تو

وقتی رجز خوان می‌شوی، انگار حیدر می‌رسد
یک لافتای دیگر از نسل علی سر می‌رسد
ای نسخه دوم! ـ که با اصلش برابر می‌رسد ـ
پیش تو می‌لرزد زمین، گویی که محشر می‌رسد

صف می‌کشد یک شهر تا شاید تماشایت کند
مه می‌رسد تا یک نظر در صبح سیمایت کند

شهزاده! دل را می‌بری از شهر با یک گوشه لب
ای مرد! تو یا یوسفی یا احمدی،  یا للعجب!
چشم انتظارت کوچه‌ها، ای ماه زیبای عرب!
صبح یتیمان می‌رسد تا می‌رسی تو نیمه شب

دستان تو میراثی از دست کریم مجتبی
اصلا تو گلچینی شدی از گلشن آل عبا

تا پرده‌های خیمه را ماه جوان وا می‌کنی
هم دشمن و هم دوست را غرق تماشا می‌کنی
با شرم و خواهش یک نظر در چشم بابا می‌کنی
از او چه می‌خواهی؟ چرا این پا و آن پا می‌کنی؟

ای کربلایی این تو و این لحظه‌ی دلخواه تو
ای شیر مست هاشمی اینجاست جولانگاه تو

می‌خواستت در خاک و خون اصلا خدای کربلا
اصلا سرشتت از گِلی خونین برای کربلا
تا باز باشی بهترین، در روضه‌های کربلا
اما در این توفان امان از ناخدای کربلا

با خواهش چشمان تو تا اذن میدان می‌دهد
با رفتنت آرام جان! دارد پدر جان می‌دهد

یکی می گفت از گل بهتر است او

شبیه حضرت پیغمبر است او

علیّ مرتضا آمد به میدان

ولی نه! نه! علی اکبر است او

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰


روزنگار واقعه ی  کربلا

سال ۶۰ هجری قمری

 

(1)  15رجب (4 اردیبهشت)

مرگ معاویه

معاویه پس از 42 سال حکومت،که از سال 18 هجری از سوی عمر به عنوان والی دمشق تعیین شده بود،در سال 60 هجری به درک واصل شد.

(2) رسیدن خبر مرگ معاویه

خبر مرگ معاویه از عموم مردم پنهان شده بود.
یزید در نامه ای از والی مدینه(ولید بن عتبه) می خواهد از حسین بن علی(ع) و عبدالله بن زبیر بیعت بگیرد و چنانچه خودداری کردند سر آنها را برایشان بفرستد.

(3) 27رجب(16 اردیبهشت)

نپذیرفتن بیعت با یزید

ولید بن عتبه،امام حسین(ع) را برای بیعت احضار می کند.امام با اصحاب خود می رود و از آنها می خواهد چنانچه اشاره کردم وارد شوید.

امام پس از شنیدن سخنان ولید می فرمایند:

"... ما خاندان پیامبر(ص) گنجینه ی رسالت و جایگاه رفت و آمد فرشتگان الهی و محل رحمت هستیم..."

"...یزید مرد فاسق و شرابخوار است و فردی مثل من با مثل او هرگز بیعت نخواهد کرد."

 

(4) 28رجب(17 اردیبهشت)

خروج از مدینه

هرکه دارد هوس کربُ بلا...

امام پس از پاسخ ولید و اعلام بیعت با یزید تصمیم خروج از مدینه شد.پس از زیارت جدش و مادرش و امام حسن(ع)،با "ام سلمه" و "محمد بن حنیفه" دیدار و خداحافظی می کند.
برخی از ایشان می خواهند که سکوت کنند و برخی پیشنهاد فرار و عبور از بی راه را می دهند.
امام حسین (ع) شب قبل از حرکت در جمع یاران سخن می گویند:
"هر کس خود را برای دیدار آماده کرده و قصد بی نیازی در راه ما را دارد با ما کوچ کند"
سر انجام روز 
28 رجب،کاروان امام حسین(ع) به سوی مکه حرکت می کند.

(5) عبدالله بن مطیع عدوی

عبدالله بن مطیع فردی عافیت طلب است.او سعی می کند امام حسین(ع) را از رفتن به مکه باز دارد.

 

(6) 3 شعبان (22 اردیبهشت)

ورود به مکه

سکونت در شعب ابی طالب

حاجیان و عمره گزاران از امام حسین(ع) استقبال می کنند.امام در خانه ی عباس بن عبدالمطلب در "شعب ابی طالب" ساکن می شوند.

(7) والی شهر مکه

والی شهر مکه ابتدا روش مسالمت آمیز با امام حسین(ع) داشت.

- پس از مدـتی او هم علیه امام،اقداماتی انجام می دهد.

- ضمن تحت نظر قرار دادن امام سعی می کند جلوی اقدامات و حرکت را بگیرد.

*شایعات ترور امام حسین(ع) به شدت مطرح می شود.

 

(8) اقدامات امام در شهر مکه

- نامه نگاری به سران و اشراف و شخصیت های بلاد اسلامی و دعوت آنها به همکاری و اقدام علیه حکوت یزید
- ارسال نامه به "
محمد بن حنیفه" و سایر بنی هاشم در مدینه برای پیوستن آنها به کاروان
- پس از آن عده ای از بنی هاشم از مدینه حرکت کرده و در مکه به کاروان امام می پیوندد.
- روشنگری امام در دیدارهای مختلف با مردم و ایراد خطبه های متعدد

(9) 10 رمضان (26 خرداد)

رسیدن اوّلین سری نامه ها

پس از انتشار خبر مرگ معاویه و نپذیرفتن بیعت و هجرت امام به مکه،مردم کوفه و شیعیان گرد هم آمده و نامه هایی را توسط عبدالله بن مسمع و عبدالله بن وآل به امام حسین(ع) ارسال نموده و از ایشان خواستند به کوفه بیایند.

این دو پیک روز دهم رمضان وارد مکه شدند.از این به بعد پی در پی نامه هایی توسط شخصیت های مهم کوفه برای امام حسین(ع) ارسال شد که گاهی در یک روز 600 نامهبه امام می رسید.با افزایش نامه های کوفیان امام تصمیم گرفت نماینده ی خود را به کوفه بفرستند.

(10) اقدامات یزید

- برخی از والیان عزل و برخی دیگر ارتقاء می یابند.
- ارسال نامه به افراد با نفوذ و تهدید و ارعابِ آنها 
- ارسال نامه برای عموم مردم مدینه و تهدید آنها به خصوص بنی هاشم و بیان عواقبِ وخیم پیوستن به کاروان امام(ع)
- اعزام جاسوسان متعدد به مراکز مهم
- اعرام افراد برای ترور امام حسین(ع) در مکه
- گرفتن بیعت از افراد با نفوذ
- ایجاد جو تهدیدآمیز و فشار در اکثر نقاط

 

(11) 15 رمضان (31 خرداد)

اعزام مسلم به کوفه:

 

امام(ع)،در 15 رمضان،مسلم بن عقیل را همراه با نامه ای به سوی کوفه فرستاد.

 

(12) پیام امام به مردم کوفه

قسمتی از نامۀ امام

"... برادر و پسر عمویم مسلم بن عقیل بن ابیطالب را نزد شما فرستاده و به او فرمان دادم که وضعیت کوفه و رأی و نظر شما و بزرگان کوفه را برایم بنویسد..."

"...اگر آنچنان که فرستادگان شما گفته اند و در نامه هایتان نوشته اید،هستید، همراه مسلم به پا خیزید و با او بیعت کنید و او را تنها نگذارید.به جانم سوگند امام عامل به کتاب الهی و بر پا دارنده ی عدالت،با کسی که به ناحق حکم می کند و به راهی درست هدایت نمی کند،برابر نیست."

(13) 5 شوال (20 تیر)

ورود مسلم بن عقیل به کوفه:

 

مسلم پس از سختی های فراوان وارد کوفه می شود.

 

(14) برخورد حاکمیت با مسلم

"نعمان بن بشیر"،والی کوفه جهت جلوگیری از همراهی مردم کوفه با مسلم و کنترل او اقداماتی انجام می دهد.
گزارشاتی از جاسوسان مبنی بر بی کفایتی والی کوفه در کنترل حرکت مسلم،به یزید واصل می شود.
والی کوفه(نعمان بن بشیر) از سوی یزید عزل و "
ابن زیاد" جانشین او می شود.

(15) 22ذی القعده
     (
17 شهریور)

قیام مسلم

نامۀ مسلم به امام حسین(ع)

پس از استقبال و بیعت مردم کوفه با مسلم،او به امام نامه می نویسد:
"...
جماعت کوفیان با شما هستند،پیشنهاد می کنم پس از مطالعه ی نامه حرکت نمائید..."
نامه ی مسلم توسط "
قیس بن مسهّر" به سوی امام فرستاده می شود.

(16) نامه به بصره

امام نامه ای را به مردم بصره می نویسند.

عبیدالله بن زیاد،والی بصره به نامه ی امام(ع) دست می یابد.

(17) والی کوفه و بصره

برخی از اقدامات ابن زیاد

- زندانی نمودن و به شهادت رساندن میثم تمار
- دستگیری و اعدام برجسته ترین یاران امام (
عبدالله بن مقطر ، هانی بن عروه، مسلم بن عقیل ، قیس بن مسهّر)
- اعزام سپاهیانی که جهت دفاع از مرزها تجهیز شده بودند،به جنگ با امام حسین(ع)
- حرکت از بصره و آمدن به کوفه و  مبارزه با مسلم بن عقیل

 

(18) اعزام عمر بن سعد

امیرالحاج یزید به مکه

- عمر بن سعد بن عاص به عنوان امیر الحاج با عده ای از نظامیان،از سوی یزید، عازم مکه شدند.
- آنها ضمن ارعاب مردم مکه،مأموریت ترور امام را در هنگام حج،داشتند.

حج سال 60:

حج سال 60 هجری قمری وضع متفاوتی پیدا کرده بود.

- جو ارعاب از سوی یزید
- حضور امام حسین(ع) و بزرگان بنی هاشم در مکه
- انتشار خبر مرگ معاویه،انتشار اخبار کوفه و بصره
- خطبه های امام(ع) با حاجیان و مردم کوفه
- و ...

(19)  توصیه به امام حسین(ع)

امام برای حرکت به طرف کوفه آماده می شد.

عده ای نگران شدند و از امام حسین(ع) می خواستند به کوفه نرود و کسانی از یاران،پیشنهاد های دیگر داشتند که از آن جمله اند:

- ابن عباس
- محمد بن حنیفه
- عبدالله بن جعفر(همسر زینب(س))
- ابن زبیر
- ابن عمر(فرزند خلیفه ی دوّم)
- جابر بن عبدالله انصاری
- و ...

(20) 8ذی الحجه (21 شهریور)

قبل از عرفه

خروج از مکه

امام حسین(ع) حج تمتع خود را تبدیل به عمره ی مفرده نموده و در هنگامی که حاجیان به طرف عرفات حرکت می کردند،به سوی کوفه حرکت کردند.

(21) 9ذی الحجه(22 شهریور)

شهادت مسلم در کوفه

منزلگاه تنعیم

امام حسین(ع) ضمن تجهیز کاروان حسینی در تنعیم ،به طور مخفیانه به سوی کوفه حرکت می کنند.
- سربازان حاکم مکه که به دنبال آنها می گشتند تا آنها را دستگیر نمایند،موفق به پیدا کردن آنها نمی شوند.
- عبدالله بن عمر با امام حسین(ع) ملاقات نموده و از او می خواهد به مکه بازگردد.

(22) دیدار فرزدق با امام(ع) 

منزلگاه صفاح

در منزلگاه صفاح،فرزدق شاعر معروف با امام حسین(ع) روبرو شده و تحلیل خود را از مردم کوفه برای امام حسین(ع) می گوید:

دل های آنها با شما و شمشیرهای آنها علیه شماست"

(23) 14ذی الحجه
     (
27 شهریور)

پیوستن فرزندان زینب(س)

منزلگاه ذلت عرق

- "بشر بن غالب" که از عراق می آمد،با امام حسین(ع) ملاقات کرد و اوضاع عراق را برای امام حسین(ع) تشریح کرد.
- پسران حضرت زینب(س)،
عون و محمد،همراه با نامه ای از عبدالله بن جعفر(پدرشان) مبنی بر عدم اعتماد به کوفیان،به کاروان حسینی می پیوندند.

(24) پاسخ نامۀ امام به مسلم

منزلگاه بطن رمه

قیس بن مسهّر که نامه ی مسلم بن عقیل را برای امام حسین(ع) آورده بود،از سوی امام،همراه با نامه ای به مسلم،به سوی کوفه روانه می شود در حالی که مسلم به شهادت رسیده بود.

قیس در همان ابتدای جدائی از کاروان حسینی،دستگیرمی شود.

(25) 15ذی الحجه(28 شهریور)

منزلگاه فایده

این منزلگاه در بین راه مکه تا کوفه قرار دارد.

کاروان حسینی در 15 ذی الحجه به آنجا وارد می شود

(26) 21 ذی الحجه (3 مهر)

منزلگاه زروه

پیوستن زهیر

"زهیر بن قین" که از خونخواهان عثمان بود و نمی خواست با امام حسین(ع) ملاقات داشته باشد ،در این منزلگاه با دعوت امام،با امام حسین(ع) ملاقات نمود.

زهیر آنچنان تحت تأثیر امام حسین(ع) قرار گرفت که تا آخرین لحظه ی شهادت از آن حضرت جدا نگشت.

(27) 22 ذی الحجه (4 مهر)

منزلگاه ثعلبیه:

 

رسیدن شایعه ی کشته شدن مسلم بن عقیل،به امام حسین (ع)،در منزلگاه ثعلبیه صورت گرفت.

(28) 23 ذی الحجه (5 مهر)

منزلگاه زَباله

قطعی شدن خبر شهادت

- خبر قطعی شهادت مسلم بن عقیل به امام رسید و آن حضرت را سخت غمگین ساخت.
- خبر شهادت قیس بن مسهّر که امام حسین(ع) او را چند روز قبل به سوی کوفه فرستاده بود،به امام رسید.
- خبر شهادت "
عبدالله بن یقطر" (برادر رضاعی امام حسین(ع)) به امام رسید.
- با شنیدن اخبار شهادت،گروهی از کسانی که کاروان حسینی را همراهی می کردند از آنها جدا گشتند.

(29) 26 ذی الحجه (8 مهر)

منزلگاه شراف

آب بردارید

امام حسین(ع) در این منزلگاه به کاروانیان توصیه کردند که آب فراوان با خود بردارند.

پس از حرکت از شراف،سپاه حر،همچون نخلستانی متحرک در منظر دید کاروان حسینی قرار گرفت.

 

(30) 27 ذی الحجه (9 مهر)

منزلگاه ذوحم

دشمن سیراب می شود

حر بن یزید ریاحی،با سپاهیانش تشنه کام به کاروان حسینی می رسد.
به دستور امام حسین(ع) حتّی اسب های آنها سیراب می شوند.
امام نماز جماعت می خواند و حر و یارانش با اقتدا به امام حسین(ع)،نماز جماعت می خوانند.

(31) 28 ذی الحجه (10مهر)

منزلگاه عذیب

 - ملحق شدن چهار تن از کوفیان از جمله "نافع بن هلال" به کاروان حسینی
- بیان چگونگی شهادت "قیس بن مسهّر" برای امام حسین(ع)

(32) 29ذی الحجه
     (
11مهر)         

منزلگاه قصر بنی مقاتل

- عبدالله بن جعفر(همسر حضرت زینب(س)) با امام(ع) دیدار می کند.
حضرت او را به همراهی دعوت می کند،امّا او نمی پذیرد.

(33) 2محرم (13مهر)

منزلگاه نینوا

ورود به کربلا

- کاروان حسینی با محدودیت های سپاه حر مواجه شده بود. 
نامه ی ابن زیاد به حر می رسد و او به دستور ابن زیاد از ادامه ی حرکت کاروان جلوگیری می کند.
- کاروان در کربلا متوقف می شود.
- "زهیر" از امام اجازه ی نبرد با سپاه حر را مطرح می کند ولی امام می فرمایند:
ما آغازگر جنگ نیستیم. "
- خیمه گاه بر پا می شود.

(34) 7محرم
     (
18مهر/سه شنبه)

بستن آب

-حلقه ی محاصره دشمن تنگتر می شود.
- هر روز بر تعداد لشکریان افزوده می شود.
- عمر بن سعد در اجرای فرمان عبیدالله بن زیاد،"
عمر بن حجاج" را مامور جلوگیری از رسیدن آب به خیام حسینی می کند.
- امام(ع) عمر سعد را نصیحت می کند امّا نصایح در او تاثیر نمی کند.

 

(35) 9محرم
(
20مهر/پنج شنبه)

تاسوعا

- شمر برای حضرت عباس(ع) و برادرانش امان نامه می آورد که با واکنش شدید آنها مواجه می شود.
- عصر هنگام "عمر سعد" می خواهد به خیام حسینی یورش ببرد،امام حسین(ع)، 20 تن از یاران را به همراه حضرت عباس(ع) به سوی او می فرستند.
- عباس(ع) با آنها مذاکره می کند و قرار می شود تا صبح فردا مهلت داده شود.

 

(36) 10 محرم

شب عاشورا

- امام حسین(ع) یارانش را در خیمه ای گرد می آورد.او بیعت را از آنان بر می دارد و از آنها می خواهد با استفاده از تاریکی شب از منطقه خارج شوند.
- یاران امام یک به یک با امام(ع) سخن گفته و اعلام می کنند تا آخر همراه او خواهند بود.
- امام(ع) نحوه ی شهادت و جایگاه آنها را در بهشت،به آنها نشان می دهد.
- شب تا صبح به عبادت مشغول می شوند.
- در اطراف خیمه ها،خندق ها آماده می شوند.
- و...

(37) 10محرم(21مهر)

صبح عاشورا

- سپاه دشمن آرایش جنگی به خود می گیرد.
- سپاه امام حسین(ع) آرایش جنگی به خود می گیرد.
زهیر بن قیس در میمنه ، حبیب بن مظاهر در میسره و آقام عباس بن علی(ع) پرچمدار در قلب لشکر قرار می گیرند.
- تیر اندازی عمر سعد و سپس تمام تیراندازان یکباره لشکر حق را مورد هدف قرار می دهند.
- شهادت تعدادی از یاران.
- درگیری پراکنده دو سپاه.

میمینه: سمت راست لشکر
میسره: سمت چپ لشکر

(38) 10محرم (21مهر/جمعه)

نماز ظهر عاشورا

- پس از شهادت بعضی از یاران و در گیری های پراکنده،یکی از یاران،نزدیک شدن وقت نماز ظهر را متذکر می شود.امام حسین(ع) او را دعا می کنند.

- امام(ع) به نماز می ایستد.

- یاران در پشت سر او و چند تن در مقابل مراقب حرکت دشمن می باشند.

- نماز پایان می یابد و محافظین که خود را در مقابل تیرها قرار داده بودند،به شهادت می رسند.

(39) 10محرم(21مهر)

بعد از ظهر عاشورا

- سخنرانی امام حسین(ع).
- سخنرانی زهیر. 
- نبرد تن به تن.
- شهادت تمام یاران حتّی آقام عباس بن علی(ع).
- آتش زدن خیمه ها.
- تنها ماندن ارباب حسین(ع) و شهادت او.

(40) شام غریبان

غروب عاشورا

- آتش گرفتن خیام.
- غارت خیمه گاه.
- فرار زنان و کودکان.
- اسیر گرفتن بازماندگان کاروان حسینی.
- اسب تاختن بر اجساد شهیدان.
- رقابت قبایل برای بردن سرهای شهدا به نزد "ابن زیاد" و ...
- نماز نشسته زینب(س) در نیمه های شب.

(41) 11محرم (22مهر)

عبور از کنار قتلگاه

- اُسرا را از کنار قتلگاه عبور می دهند.

- کوفیان مشغول یافتن کشتگان خود و دفن آنها می باشند.

-در شهر کوفه اعلام حالت فوق العاده گشته و تزیین شهر برای استقبال از کاروان اُسرا و ...

 

(42) 12محرم (23مهر)

صدای علی(ع) پس از 20سال!

- عمر سعد با کاروانِ اُسرا وارد کوفه می شود.
- زینب(س) برای کوفیان خطبه می خواند.
- گرداندن کاروانِ اُسرا و سرها در کوچه های کوفه.
- حضور اسرا در مجلس "
ابن زیاد" در مسجد کوفه و عکس العمل "عبدالله بن عفیف ازدی" در مقابل سخنان ابن زیاد و کشته شدن او 
- و...

(43) 15محرم (26مهر)

حرکت به سوی شام

-اُسرا را در حالی که بر گردن امام زین العابدین(ع) غل و زنجیربود،با وضعیت خاصی به طرف شام بردند.

- "مفخر" ، "ثعلبه عائذی" و "شمربن ذی الجوشن"،مأمور بردن قافله اسرا به شام بودند.

 

(44) 1صفر(12 آبان)

ورود قافله اسرا به شام

- قافله ی اُسرا تحت عنوان افرادی که بر علیه دین خدا قیام کرده و اسیر شده اند(خارجی)،وارد شهر دمشق گردیدند.
- در مسجد اموی،قافله ی اسیران را درمحل خاصی که دیگران بتوانند آنها را ببینند قرار دادند.
- در مسجد اموی،امام سجاد(ع) سخنرانی کرد و پیام قیام حسینی را برای شامیان بیان کرد.
- در بین سخنان وی،به دستور یزید،مؤذن اذان گفت ولی امام سجاد(ع) به سخنان خود ادامه داد.

(45) مجلس یزید

- یزید به سر مبارک امام حسین(ع) توهین می کند.
- سر مبارک،قرآن می خواند.
- یزید اظهارات کفر آمیز می کند.
- زینب(س) جواب یزید را می دهد و سخنانش،جو را علیه یزید،بر می گرداند.
- مخالفت با یزید آغاز می شود.

(46) خرابه ی شام

شیخ صدوق از فاطمه دختر علی نقل می کند: 
سپس یزید(لعنة الله علیه) اُسرا را در محلی که از سرما و گرما محفوظ نبود زندانی کرد و ... 
- آزار شامیان در مدتی که اُسرا در خرابه زندانی بودند،بسیار بود،به قدری که امام زین العابدین(ع) بعدها درباره سخت ترین دوران فرمود:
           
«الشام، الشام، الشام»

(47) 4صفر(16 آبان)

تغییر اوضاع علیه یزید

- اهل بیت،کاخ یزید را تبدیل به عزاخانه و ماتم سرا نمودند.
- تاثیر سخنان و افشاگری های زینب(س) و امام زین العابدین(ع) و آشکار شدن دروغ های دستگاه اموی،شام را دچار مشکلات فراوان نمود...
حتّی برخی گفته اند یزید مجبور شد تغییر رویه داده به حدی که به زنان خود اجازه داد برای شهدای کربلا مجلس عزا بر پا کنند.

ابن قتیبه می گوید:
"یزید برای حسین گریست و خاندان یزید هم بلند گریستند."

(48) یزید در گرداب سقوط

یزید برای رهایی از مخمصه ای که خود ایجاد کرده بود و اینکه حکومت خود را متزلزل می دید نسبت به قتل امام حسین(ع) اظهار پشیمانی کرد و این زیاد و عمر سعد را مورد لعنت قرار داد و دستور داد از اهل بیت(ع) دلجویی شود.

 

(49) 8صفر(20 آبان)

بازگرداندن اموال غارت شده

بازگشت به شام

- یزید دستور آزادی اُسرا را داد و از آنها خواست در شام بمانند ولی آنها نپذیرفتند.
-یزید هدایایی را برای اُسرا آورد و از آنها خواست هدایای او را بپذیرند که آنها نپذیرفتند و اعلام کردند اموال غارت شده ما را به ما برگردانید.

(50) 20صفر(2 آذر)

اربعین حسینی

سید بن طاووس می گوید:

"چون اهل بیت از شام باز گشتند و به عراق رسیدند به راهنما گفتند ما را به کربلا ببر."

برخی از مورخین عبور قافله از کربلا در بازگشت به مدینه در 20صفر سال 61 را قابل قبول ندانسته اند.

(51) بازگشت به مدینه

 

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

زعفر جنی

زعفر جنی


زعفر جنی افسانه یاحقیقت                                                                                                             بحثی پیرامون زعفر جنی وعرض ارادتش به حضرت اباعبدالله الحسین(ع)

زعفر جنی پادشاه مسلمانان جن ها در کربلا 

هنگامی که واقعه ی جانسوز کربلا در حال وقوع بود، زعفر جنی که رئیس شیعیان جن بود در بئر ذات العلم، برای خود مجلس عروسی بر پا کرده بود و بزرگان طوایف جن را دعوت نموده و خود بر تخت شادی و عیش نشسته بود در همین حال ناگهان متوجه شد که از زیر تختش صدای گریه و زاری می آید، زعفرجنی گفت : کیست که در وقت شادی، گریه می کند ؟! دراین هنگام دو نفر از جنیان حاضر شدن و زعفر از آنان سبب گریه را پرسید

آنان گفتند : ای امیر ! وقتی که ما را به غاضریه فرستادی، در حین رفتن به آن شهر، عبور ما به رود فرات افتاد که عربها به آن نواحی نینوا می گویند

ما دیدیم که درآنجا لشکریان زیادی از انسانها جمع شده ود ر حال جنگ هستند وقتی که نزدیک آنان شدیم، مشاهده کردیم که حضرت حسین بن علی علیه السلام، پسر همان آقای بزرگواری که ما را مسلمان کرده یکه و تنها برنیزه ی بی کسی تکیه داده و به چپ و راست خود نگاه می کرد و می فرمود :

آیا یاری دهنده ای هست تا ما را یاری دهد ؟! و نیز شنیدم که اهل و عیال آن بزرگوار، فریاد العطش العطش بلند کرده بودند

وقتی که این واقعه ناگوار را مشاهده کردیم فی الفور خود را به اینجارساندیم تا شما را خبر نماییم که اکنون پسر رسول خدا (ص) را به شهادت می رسانند

زعفر جنی و حرکت بسوی کربلا

به محض اینکه زعفر جنی این سخنان را شنید، تاج شاهی را از سر خود بر داشت و لباسهای دامادی را از تن خود خارج کرد و طوایف مختلف جن را با سلاحهای آتشین آماده کرد و همگی با عجله به سوی کربلا حرکت نمودند

مخالفت امام حسین از کمک زعفر جنی

خود زعفر گفته است :

وقتی که ما وارد زمین کربلا شدیم، دیدیم که چهار فرسخ در چهار فرسخ را لشکریان دشمن فرا گرفته است، بعلاوه صف های فرشتگان زیادی را دیدیم، خود را به امام حسین (ع) رساندیم و گفتنیم : ما در خدمت هستیم، امام حسین از آنان تشکر کرد و فرمود :

باید امور این عالم به طور طبیعی پیش برود

آیازعفر جنی واقعیت دارد ؟

اصل وجود شخصیتی به نام زعفر جنی در کتب معتبر اولیه ذکر نشده است

اما ملاقات امام حسین (ع) با جنیان و اعلام آمادگی آنان برای یاری امام (ع) در برخی از کتب روایی آمده است مثلاً : شیخ مفید به سند خود از امام صادق (ع) این نکته را نقل کرده است :

زمانی که امام حسین از مدینه حرکت کرد، گروهی از ملائکه برای پیشنهاد کمک خدمت آن حضرت آمدند و گروه هایی از مسلمانان و شیعیان جن هم برای کمک آمدند، اما حضرت در پاسخ جنیان فرمود :

خدا به شما جزای خیر دهد من مسئول کار خود هستم و محل و زمان قتل من نیز مشخص است جنیان گفتند : اگر امر شما نبود همه دشمنان شما را می کشتیم حضرت در پاسخ فرمود :

ما بر این کار از شما تواناتریم، اما چنین نمی کنیم تا آنها که گمراه می شوند با اتمام حجت باشد و آنها که راه حق را می پذیرند با آگاهی و دلیل آشکار باشد 

روایت دیگر از وجود زعفر جنی

بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۳۰ : شیخ مفید به سند خود از امام جعفر صادق (ع) این نکته را نقل کرده است زمانی که حسین از مدینه حرکت کرد، گروهی از ملائکه برای پیشنهاد کمک نزد او آمدند و گروه‌هایی از مسلمانان و شیعیان جن برای کمک آمدند اما حسین در پاسخ جنیان گفت :

«خدا به شما جزای خیر دهد من مسؤول کار خود هستم و محل و زمان قتل من نیز مشخص است جنیان گفتند: اگر امر شما نبود همه دشمنان شما را می کشتیم، امام حسین (ع) در پاسخ گفت :

ما بر این کار از شما تواناتریم اما چنین نمی‌ کنیم تا – لیهلک من هلک عن بینه و یحیی من حیّ عن بیّنه – آنها که گمراه می‌شوند با اتمام حجت باشد و آنها که راه حق را می‌ پذیرند با آگاهی و دلیل آشکار باشد

زعفر جنی در مراسم عزاداری عاشورا

وجود جنیان در اتفاقات عاشورا و کربلا به حدی قوی می باشد که در برخی از مراسمات شهر های گوناگون در روز عاشورا سمبلی از زعفر جنی و لشکریانش را نیز در تعذیه نمایش می دهند
زَعْفَر جــِنّی به باور برخی، پادشاه جن‌های مسلمان بود و در واقعه کربلا مراسم عروسی خود را نیمه تمام گذارد و با سپاهش به کمک امام حسین علیه السلام رفت اما ایشان کمک او را نپذیرفتند.این باور در بین عوام بسیار مشهور است و در بعضی کتاب ها و سایت ها خوانده ایم که در زمان آیت الله بروجردی فوت کرده و برایش مجالس عزا برگزار شده.آیا این مطلب واقعیت دارد و در روایات به آن اشاره ای شده؟

جواب:

احمد امینی, [۲۸.۰۸.۱۷ ۰۴:۵۸]
این داستان با طول و تفصیلش در هیچ منبع روایی وجود ندارد.اولین بار جناب ملا حسین کاشفی نویسنده کتاب روضة الشهداء این داستان را آورده.البته ایشان به مراسم عروسی اشاره نکرده فقط گفته در هنگامی که اباعبدالله قصد حمله به سپاه دشمن را داشت جنّی به نام زعفر زاهد نزد ایشان آمد و گفت من پسر همان جنّی هستم که بعد از جنگ حضرت علی علیه السلام با جنّیان چاه بئر العلم،او را به سرپرستی جنیان مسلمان قرار داد. و امام حسین علیه السلام در خواست او را ردّ فرمودند!(1)این داستان در مقتل دربندی هم ذکر شده(2)

مرحوم آیت الله بروجردی در کتاب طرائف المقال به مطلبی در مورد زعفر جنّی اشاره فرموده اند.(3)

شهید مطهری به تبع مرحوم میرزا حسین نوری (که در لؤلؤ و مرجان خرافات کتب مقاتل را ذکر کرده و از آن جمله همین داستان است) جریان زعفر جنّی را از خرفات دانسته و در کتاب حماسه حسینی یا جلد 17 مجموعه آثار استاد شهید مطهری به کرّات به این موضوع اشاره نموده اند:

قبلًا عرض کردم، کتابى است معروف به نام «روضة الشهداء» از ملا حسین کاشفى.حاجى(میرزا حسین نوری صاحب مستدرک اوسائل) فرموده بود که این داستان زعفر جنّى و داستان عروسى قاسم، اول بار در کتاب این مرد آمده است. حقیقت این است که من این کتاب را ندیده بودم. خیال مى‏ کردم در آن یکى دو تا از این حرفهاست. بعد که این کتاب را ملا حسین کاشفى مردى است که واعظ هم هست، اتفاقاً این بى‏ انصاف مرد باسوادى هم بوده است، کتابهایى هم دارد.تاریخش را که انسان مى‏ خواند، معلوم نیست که او شیعه بوده یا سنى، و مثل اینکه اساساً یک مرد بوقلمون صفتى هم بوده است، در میان شیعه‏ها خودش را یک شیعه صد در صد متصلّبى نشان مى‏داده و در میان سنى‏ها خودش را حنفى نشان مى‏داده است. اصلًا اهل بیهق و سبزوار است. سبزوار مرکز تشیّع بوده است و مردم آن هم فوق العاده متعصب در تشیّع. اینجا که در میان سبزواریها بود، یک شیعه صد در صد شیعه بود. بعد مى ‏رفت هرات. (مى‏ گویند شوهر خواهر عبدالرحمن جامى یا باجناق او بود.) آنجا که مى‏ رفت، به روش اهل تسنن بود.این مرد، واعظ هم بوده است. چون در سبزوار بود، ذکر مصیبت مى‏ کرد. کتابى نوشته است به فارسى. اولین کتابى که در مرثیه به فارسى نوشته شده همین کتاب روضة الشهداء است که در پانصد سال پیش نوشته شده است، چون وفات کاشفى در 910، اوایل قرن دهم، بوده است و این کتاب یا در اواخر قرن نهم هجرى نوشته شده است یا در اوایل قرن دهم. قبل از این کتاب مردم به منابع اصلى مراجعه مى‏ کردند.

شیخ مفید (رضوان اللَّه علیه) ارشاد را نوشته است و چقدر متقن نوشته است. ما اگر به ارشاد شیخ مفید خودمان مراجعه کنیم، احتیاج به منبع دیگر نداریم. تواریخ اهل تسنن، طبرى نوشته است، ابن اثیر نوشته است، یعقوبى نوشته است، ابن عساکر نوشته است، خوارزمى نوشته است. من نمى‏دانم این بى‏انصاف چه کرده است! من وقتى این‏کتاب را خواندم، دیدم حتى اسمها جعلى است؛ یعنى در میان اصحاب امام حسین اسمهایى را مى‏آورد که اصلًا چنین آدمهایى وجود نداشته‏ اند؛ در میان دشمنها اسم هایى مى‏ برد که همه جعلى است؛ داستانها را به شکل افسانه در آورده است...(4)

در این که موجوداتی نهانی به نام جنّ وجود دارند ، شکّ نیست. آیات متعدّدی از قرآن کریم ، و روایات متواتر ، این معنا را اثبات می کنند.همچنین در اینکه ائمه (ع) شیعیان و یارانی از جنّ دارند نیز شکّ نیست زیرا این معنا را احادیث اثبات می کنند.(در پست های قبل تعدادی از این روایات را نقل کردم)

اصل جریان آمدن جنّها برای یاری جنّها امام حسین علیه السلام در روایات ذکر شده(5)؛ لکن در این روایت اولا جنّ ها قبل از حادثه عاشوراء و زمانی که امام تازه قصد حرکت داشتند به خدمتشان سیدند ،ثانیا سخنی از زعفر جنّی به میان نیامده است. و ما هر چه گشتیم سند معتبری نیافتیم که نامی از زعفر در این جریان برده باشد. علّامه مجلسی (ره) نیز ذیل این حدیث(که در مورد آمدن جنّها خدمت حضرت بود) نامی از زعفر نبرده ؛ حال آنکه ایشان معمولاً در چنین مواردی شرحی کوتاه بر روایت دارند. پس اگر سندی بر این مطلب بود، به احتمال زیاد ایشان ذکر می نمودند. و بعید است که این مطلب، سندی معتبر داشته باشد و علّامه مجلسی آن را ندیده باشد. چرا که به جرأت می توان گفت که وی در احاطه بر احادیث، بی نظیر یا کم نظیر بوده است.

البته اینکه آیت الله بروجردی به زعفر اشاره کرده و برخی از علماء هم گفته اند در زمان ایشان مجلس ختم برای زعفر برپا شده قابل تامل است.ولی ما تابع دلیل شرعی هستیم و تجربه دیگران از راههای دیگر(مثلا ارتباط با اجنه) برای ما ملاک نیست.(والله العالم)

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

 1- حاج مبین کریم زاده

حاج مبین کریم زاده درسال1299 متولدشده وعمر بابرکت خودرا وقف خدمت به جامعه وحضور گسترده درجای جای برنامه های اجتماعی نمود .بیمارانی که درفرایند درمان خود مستاصل می شدند از دعای ایشان بهره مند می شدند .حاج مبین مرهمی بود برزخم افراد مصیبت دیده .کرارا درهنگام غسل وتکفین  وبه خاک سپاری اموات سخن از مشیت الهی وامتحان الهی برلب می آورد.مصیبت دیدگان باکلام معنوی ودلنشین وی آرام می گرفتند.در پایان نماز میت که بالحن گرم وآرامش بخش حاج مبین ادا می شد نصیحت وتوصیه وحلالیت طلبی فراموش نمی شد وخداحافظی  ازطرف میت به گونه ای ادا می شد که گویا میت خود بامردم سخن می گوید.حاج مبین در پیشخوانی حج وزیارت نیز همتایی نداشت .تلاوت قرآن ایشان زبانزد بود وحتی درکهولت سن آنقدر زیبا اذان می گفت که همه رابه شگفتی وا می داشت.

حاج مبین درتعزیه آهوئیه نقش حضرت قاسم وبه روایت دیگر نقش ام کلثوم رابه عهده داشت وبه شهادت مخاطبین جذابیت تعزیه خوانی ایشان کم نظیر بود .حاج مبین درعرصه زندگی خصوصی نیز فعال بود .درگذشته دور اهالی قنات مروان زمستانها به مناطق گرمسیری کوچ می کردند.حاج مبین نیز یکی ازاین کوچروها بود.بافعال شدن معادن ،به کار درمعدن قنات مروان روی آوردودرکنار آن دامداری محدود وباغداری رانیز دنبال کرد.

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

 چرا حضرت مسلم(علیه السلام) با اینکه برای کشتن ابن زیاد فرصتی به دست آورد از آن سر باز زد؟

 

 

پاسخ :

 در قاموس قرآن کریم و فرهنگ متعالی و نجات بخش اهلبیت عصمت و طهارت(ع)، پیروزی بر دشمن از راه ظلم و ستم، حیله و نیرنگ محکوم است؛ چنان که در یکی از جنگهای عصر حکومت حضرت علی(ع)، منافقین و دشمنان آن حضرت درون یک جنگل پنهان شدند، شخصی پیشنهاد آتش زدن جنگل را داد، حضرت علی(ع) برای اجتناب از ظلم و ستم فرمود:

لا اطلب النصر بالجور.[1]

حضرت مسلم(ع) نیز تربیت یافتهی مکتب اسلام و اهلبیت(ع) است؛ از این رو هنگامی که هانی و شریک بن اعور مریض شدند و قرار شد ابن زیاد به عیادت آنها برود، شریک به مسلم گفت: وقتی او آمد، او را به قتل رسانیده، بر دارالاماره جلوس کن! اما میزبان حضرت مسلم(ع) یعنی هانی بن عروه با این پیشنهاد مخالفت کرد، ابن زیاد آمد و نشست و پس از قدری گفتگو بلند شد و رفت. نظیر همین سؤال را شریک از مسلم(ع) پرسید، حضرت مسلم(ع) فرمود: به جهت دو خصلت ابن زیاد را نکشتم؛ یکی به دلیل عدم رضایت هانی بن عروه که گفت نمیخواهم خون او در خانهی من ریخته شود، و دیگر این که از رسول خدا(ص) روایت شده که فرمود:

ان الایمان قیّد الفتک و لا یفتک المؤمن.

هانی گفت: آری؛ والله اگر او را کشته بودی، فردی فاسق، فاجر و کافری حیلهگر را کشته بودی، ولی من راضی نشدم و کراهت داشتم که خون او در خانهی من ریخته شود.[2

 آیا ازدواج حضرت قاسم (ع) در کربلا واقعیت دارد؟ اگر آری، با کدام یک از دختران امام (ع) بوده است؟

 

 

پاسخ :

 پیام‌های حوادث کربلا در معرفی اسلام ناب محمدی (ص) در مقابل اسلام منافقانه‌ی یزیدی (مانند اسلام آمریکایی امروز) – برداشتن نقاب از صورت مدعیان و معرفی عملی همه‌ی اسلام در یک نیم‌روز از یک سو و در نتیجه نقش و تأثیر مستمر نهضت حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه‌السلام در بیداری مردم در هر عصر و نسلی و جهت‌گیری آنان در مقابل کفار و طواغیت به هر نامی از سوی دیگر، سبب گردیده است تا دشمن هیچ‌گاه از آثار مثبت این نهضت برای مسلمین و نتیجه‌ی سوءاش برای خود مصون نماند، لذا مجبور است دشمنی و ظلم را هم چنان و در عرصه‌های مختلف ادامه دهد.

بدیهی است که ظلم، به کشتن ختم نمی‌گردد، بلکه اصل ظلم، به غصب حق و جایگزینی باطل به انحای متفاوت است که «تحریف» یکی از همان تاکتیک‌ها و سلاح‌های مؤثر محسوب می‌گردد و همیشه مورد استفاده غاصبین زورگو قرار گرفته است. لذا تحریف اهداف و تاریخ کربلا و عاشورای حسینی (ع) از جمله ظلم‌هایی است که به امام (ع)، اسلام و مسلمین به صورت مستمر تحمیل گردیده است.

ماجرای ساختگی دامادی حضرت قاسم (ع) نیز از جمله همین ظلم‌هاست که در راستای تبدیل یک نهضت الهی به یک درام احساسی صرف و بی‌منطق صورت می‌پذیرد!

در بحبوحه‌ای که همه‌ی اسلام (متشکل از امام و عده‌ای کمی از یاران) در مقابل همه کفر (سی‌هزار نفر سپاه تا به دندان مسلح و صدها هزار اذهان عمومی فریب داده شده) روبروی هم ایستاده‌اند و حتی شرایط آن قدر حاد است که امام (ع) فرصت اقامه‌ی نماز ندارد و دو رکعت نماز خوفی می‌خواند که طی آن محافظین‌اش به شهادت می‌رسند، در شرایطی که همگان می‌دانند فردا (عاشورا) همگی کشته خواهند شد و ...، ناگاه امام (ع) [العیاذ بالله] به هوس دامادی برادر زاده‌ی 13 ساله‌ی خود می‌افتد و می‌فرماید سریعاً حجله برپا کنید تا من قبل از شهادت، دامادی او را به چشم ببینم (؟!) درست مثل فیلم‌های هندی و درام‌های عشقی! آیا یک شخص عادی، هر چند مسلمان نباشد و از عقل و درایت کاملی نیز برخوردار نباشد، در چنان شرایطی چنین تصمیمی می‌گیرد؟! چه رسد به امام معصوم (ع)!

لذا این گونه اخبار، تحریفی بیش برای به گمراهی کشیدن مسلمین (به ویژه شیعیان امام) در طول زمان نیست و واقعیت ندارد. برای اطلاع بیشتر می‌توانید کتاب «حماسه‌ی حسینی» و «تحریف‌های عاشورا» به قلم استاد شهید آیت‌الله مطهری (ره) را مطالعه فرمایید

 محمدبن حنفیه که بود و آیا درست است که بعد از امام حسین(علیه السلام) ادعای امامت کرد؟

 

 

پاسخ :

 محمد بن حنفیه پسر حضرت امیر(علیه السلام) بود که مادر وی خوله حنفیه می‏باشد و او به نام قبیله مادر خویش ملقب گشت به (حنفیه).

محمد بن حنفیه بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) و قیام مختار در سال 70 ه . ق از دنیا رفت و هیچ ربطی به مذهب حنفیه ندارد، بلکه حنفیه پیرو ابوحنیفه (نعمان بن ثابت بن زوطی) می‏باشند که در سال 80 ه . ق به دنیا آمد و در سال150 ه . ق درگذشت. قبری که در بغداد زیارتگاه اهل سنت است مربوط به وی می‏باشد، نه محمد بن حنفیه پسرحضرت علی((علیه السلام).

البته گروهی بعد از امام حسین(علیه السلام) قائل به امامت محمد بن حنفیه شدند که به کیسانیه مشهورند ولی برخی ازمورخین قائلند اصل این فرقه ساخته تحریفگران تاریخ است و وجود خارجی نداشته است. گروهی هم معتقدندکیسانیه بعد از مرگ او شکل گرفت و او هیچ‏گاه ادعای امامت ننمود و همواره امام سجاد(علیه السلام) را به عنوان امام بعد ازحضرت سیدالشهدا معرفی می‏کرد.

www. eporsesh.com


 پرسش: چرا باید برای شهادت امام حسین(ع) و یارانش عزاداری و گریه کنیم؟ آنان با شهادت به قرب الهی رسیدند و این افتخاری بزرگ است و نباید ناراحت بود.مسیحیان نیز برای کشته شدن مسیح گریه و عزاداری نمی‌کنند، بلکه حتی جشن می‌گیرند.

 

 

پاسخ :

عاشورا و حادثه کربلا از چند جنبه قابل ارزیابی و تحلیل است که هر کدام می تواند حکم خاص داشته باشد.

در ابتدا با دو چهره از عاشورا رو به رو هستیم:

اوّل: زیبایى‏ها

زیبایى‏ها یعنى عظمتى که حضرت ابا عبداللَّه (ع) و یاران ایشان در ابعاد مختلف آفریده، عالى‏ترین جلوه‏هاى کمال انسانى را با عمل خویش ترسیم نموده و بزرگ ترین درس را به بشر آموخته اند. این بُعد از حادثه عاشورا بسیار غرورانگیز و افتخارآفرین است. به راستى باید به خود بالید که در چنین مکتب درخشانى پا به عرصه وجود نهاده و در آن رشد یافته‌ایم و با آن مى‏میریم و حاضریم همة هستى خود را در راه مکتب نثار کنیم.

شهادت برای شهید یک موفقیت، بلکه بزرگ ترین موفقیت است . امام حسین (ع) فرمود : «جدم پیامبر به من فرمود : نزد خدا مرتبه‌ای داری که جز با شهادت به آن نائل نمی‌گردی.»

شهادت حضرت، عالی ترین حد کمال به حساب می آید. بر این اساس شهادت برای شهید یک پیروزی به شمار می‌آید و جشن و شادمانی می طلبد. سید بن طاووس می گوید : اگر دستور عزاداری به ما نرسیده بود ، ایام شهادت امامان را جشن می گرفتم . علی (ع) آن گاه که می بیند مرگ به صورت شهادت نصیبش شد، از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجد.(1)

حضرت بعد از ضربت خوردن می فرماید:

«والله ما فجأنی من الموت وارد کرهتُه و لا طالع أنکرتُه و ما کنتُ إلا کقارب ورد و طالب وَجَدَ و ما عند الله خیر للابرار؛(2) به خدا سوگند! هیچ امر خلاف انتظاری برای من رخ نداده؛ آن چه پیش آمده، همان است که در آرزوی نیل به آن بودم. مانند کسی هستم که در جستجوی آب در صحرایی می گردد و ناگهان چاه آبی یا چشمه ای پیدا می شود . مَثَل جوینده ای هستم که به مطلوب خود رسیده است.»

دوش در وقت سحر از غُصّه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

چه مبارک سحری بودوچه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند

آری بر اساس این رویکرد ، شهادت اولیای الهی جشن و شادی دارد؛ جشن و شادی برای رسیدن به عالی ترین مرتبه کمال و لقای محبوب از طریق شهادت.

دوم: چهره غمبار

چهره دیگر عاشورا جنبه تراژدیک، غمبار و اسفبار آن است. تأسف از این که چرا امت، حق امام (ع) را پاس نداشته و ناجوانمردانه‏ترین برخورد را نسبت به محبوب‏ترین خلق خدا و شریف‏ترین انسان‏ها روا داشتند. ظلمى که بر امام (ع) و اهل بیت و یاران ایشان تحمیل شد، دل هر انسان نیکوسیرتى را به درد مى‏آورد و روح آدمى را سخت مى‏آزارد و جشن و شادی در اینجا معنا ندارد. چگونه می توان در مواجهه با این چهره از عاشورا متاثر نشد؟! امام حسین ( ع ) به واسطه شخصیت عالیقدر و شهادت‏ قهرمانانه‏اش مالک قلب‌ها و احساسات صدها میلیون انسان است.

کیست که بشنود در آن صحراى سوزان با وجود عطش جانکاه، در میان صدها مأمور دشمن حضرت ابی الفضل العباس (ع) خود را به شریعه رساند و چون در رودى عظیم و آب گوارا قرار گرفت و آب را تا دهان آورد، ولى همین که به یاد تشنگى حضرت ابی عبداللَّه (ع) و فرزندانشان افتاد، به خود اجازه نوشیدن نداد و لب تشنه با مشک پر از آب برگشت، این مردانگى و شرافت، او را به ریختن اشک وادار نسازد؟!

در حال گریه و رقت و هیجان، انسان بیش از هر حالت دیگر خود را به محبوبی که برای او میگرید نزدیک میبیند ، و در حقیقت در آن حال است که خود را با او یکسان میبیند . خنده و شادی بیشتر جنبه شخصی و در خود فرو رفتن دارد اما گریه بیشتر از خود بیرون‏ آمدن و خویش را فراموش کردن و با محبوب یکی شدن است. به تعبیر شهید مطهری «گریه بر شهید، شرکت در حماسه او و هماهنگی با روح وی و موافقت با نشاط و حرکت او است».(3)

از طرف دیگر نیز شهادت شهید برای کسانی که او را از دست داده و از فیض وجود او محروم مانده اند ، تأثر انگیز است ، در حالی که انسان ها می توانستند از برکت وجود وی، در همان عصر و در دوران آینده بهره مند گردند. در واقع این گریه بر خود ما است و نه بر شهیدی چون امام حسین که با شهادت به مقام قرب الهی نائل شد. همچنین تأثر و تأسف برای مردمانی که قدر عظمت وجود او را ندانستند و او را به شهادت رسانده و از فیض وجود حضرت بی بهره ماندند.

بنابراین عمل مسیحیان قابل توجیه نخواهد بود ؛ زیرا ما بر شخص امام که با شهادت به بالاترین مرتبه نائل شد، نمی‌گرییم . علاوه بر این که عمل مسیحیان (گریه و شادی)می تواند برخاسته از تفکر نادرستی باشد که خون مسیح را فدیه ای برای کفاره گناهان خود می دانند که با کشته شدن مسیح ، پاک گشتن فرزندان آدم از گناه تضمین شد.

عزاداری و سوگواری برای سالار شهیدان از جهات دیگر نیز قابل توجه وشایسته است که به شرح آنها می پردازیم:

أ) تولی و تبری :

تولی به معنای دوست داشتن دوستان خدا و تبری به معنای بیزاری جستن از دشمنان خدا است. در تولی دوستی پیامبر و خاندانش و در تبری دشمنی با دشمنان پیامبر و خاندانش قرار دارد.

عزاداری، نیز لعن و نفرین بر قاتلان ، ادای تکلیف تولی و تبری است که از فروع دین و تکالیف شیعه است.

اشک ریختن نوعی بیعت و امضا کردن پیمان و قرارداد دوستی با سید الشّهدا، نیز ابراز انزجار و تنفّر از قاتلان حضرت است. هم چنین نشانه پیوند قلبی با اهل بیت و سیدالشّهدا(ع) است. اشک، دل را سیراب میکند، عطش روح را برطرف میسازد، و نتیجه محبتی است که نسبت به اهل بیت حاصل میشود. نیز نشانه همدلی و هماهنگی روحی با ائمه اطهار است. قلبی که مهر حسین(ع) داشته باشد، بی شک به یاد مظلومیت و شهادت او میگرید.

در آموزه‌های اسلامی دوستی خاندان پیامبر(ص) جایگاه ویژه‌ای دارد، تا جایی که قرآن آن را مزد رسالت معرفی کرده است «قل لا أسئلکم علیه اجراً الاً المودة فی القربی»(4) در روایات نبوی نیز به دوستی پیامبر و اهل بیتش بسیار سفارش شده است،‌از جمله در منابع اهل سنت (ص) روایت شده است که پیامبر فرمود: «مسلمان می‌بایست رسول اسلام را از همه مردم و حتی از خود و پدر و مادرش، بیشتر دوست داشته باشد «لا یؤمن أحدکم حتی أکون أحبّ إلیه مِن وُلده و والده و الناس اجمعین».(5)

نیز فرمود: «فرد مسلمان می‌بایست به عترت علاقه داشته باشد،‌به گونه‌ای که آنان را از همه عزیزانش بیشتر دوست داشته باشد «لا یؤمن عبد حتی أکون أحبّ إلیه مِن نفسه و تکون عترتی إلیه أعَزّ مِن عترته و یکون أهلی أحبّ إلیه مِن أهله و تکون ذاتی أحبّ إلیه مِن ذاته».(6)

حال که باید مسلمان دوستدار پیامبر و خاندان مطهرش باشد، دوستی می‌بایست صادقانه باشد و دوستی صادقانه شرایطی دارد.

نیز دوستدار پیامبر و آلش می‌بایست نسبت به دشمنان آن خاندان تبری و بیزاری بجوید. در روایات متعددی به این امر سفارش شده است. ابن عباس از رسول خدا روایت می‌کند: «هر که بخواهد که خداوند همة‌ خیرها را برایش گرد آورد،‌ می‌بایست پس از من به علی(ع) بپیوندد و دوستانش را دوست دارد و دشمنان او را دشمنی بدارد».(7)

امام صادق فرمود: «آن کس که دوست دارد بین او و خداوند حجاب نباشد، به صورتی که او به خداوند و خدا به او نظر کند، باید آل محمد را دوست داشته باشد و دشمنان آنها را دشمن بدارد».(8)

بر این اساس عزاداری نوعی تولی و تبری است که در آموزه‌های دینی سخت مورد توجه قرار گرفته است.

همدلی و همدردی با دوستان، در زمان سوگ و اظهار سرور در شادى آنان است(9) در روایات، بر برپایى جشن و سرور در ایام شادی اهل‏بیت(ع) و ابراز حزن و اندوه در اوقات سوگ آنان، تأکید شده است.

حضرت على(ع) مى‏فرماید: «یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا و یبذلون اموالهم و انفسهم فینا،اولئک منّا و الینا؛(10) پیروان ما در شادى و حزن ما شریکند و دارایی و جان خویش را در راه ما بذل می کنند.آنان از ما هستند و بازگشتشان به سوی ما است» .

امام صادق(ع) فرمود: «شیعتنا جزء منا خلقوا من فضل طینتنا یسوؤهم ما یسؤنا و یسرّهم ما یسرّنا؛(11) شیعیان ما پاره‏اى از وجود ما هستند واز زیادى گِل ما آفریده شده‏اند؛ آن چه که ما را بدحال یا خوش‌حال مى‏سازد، آنان را بدحال و خوشحال مى‏گرداند».

بر این اساس وظیفه عقلانى و شرعى، ایجاب مى‏کند که در ایام عزادارى اهل‏بیت(ع)، محزون و غمگین بود و حزن خود را به «زبان حال» یعنى با اشک و زارى، مانند افراد غم‏زده اظهار نماییم.

ب) رشد فردی، اجتماعی و فرهنگی

از جمله حکمت و اثار بهشت عزاداری برای سرور شهیدان حسین بن علی و یاران مظلومش، این است که وسیله‌ای می‌باشد برای رشد و شکوفایی،‌ چرا که هر عزاداری پیش از آن که در غم و ماتم اهل‌بیت به سوگ بنشیند،‌می‌بایست نسبت به مصیبت دیدگان شناخت داشته باشد. در مجالس عزاداری که در آنها زندگانی و اهداف آنان یاد می‌شود. به عزادار شناخت می‌دهد. شناخت در فرد تأثیر می‌گذارد و موجب می‌شود به امام عشق بورزد و او را اسوه و الگوی خود قرار دهد. بر این اساس عزاداری برای اهل‌بیت و به ویژه سید شهیدان و یارانش در شکوفایی فرد تأثیر می‌گذارد و در او تغییر درونی ایجاد می‌کند. تغییر درونی و تأثیر گذاری مثبت، در اجتماع نمود پیدا می‌کند و باعث رشد جامعه می‌گردد.

بنابراین می‌توان ادعا کرد: یکی از فواید عزاداری، ساختن جامعه براساس الگوهای ارائه شده از سوی امامان است. در عزاداری آرمان‌های با ارزش پیشوایان مظلوم بیان می‌گردد و جان‌های تشنة حقیقت پذیرای آن می‌شود، که قدم بسیار با ارزشی است در راه حفظ ارزش‌ها و آرمان‌های اسلامی و فرهنگ‌سازی. بدون تردید همین امر نسل جدید را که در مجالس عزاداری شرکت می‌کند و با فرهنگ اهل بیت آشنا می‌گردد، از لحاظ فرهنگی، دگرگون می‌کند.

آنان با شرکت در مراسم (هم در بُعد شناختی و هم در بُعد عاطفی) به اهل بیت پیامبر وابسته می‌گردند؛ بدین وسیله فرهنگ اهل بیت و مذهب شیعه با شناخت و عاطفه به نسل جدید منتقل می‌گردد، که بهترین راه برای حیات فرهنگی مکتب اهل بیت به شمار می‌آید.

پ) زنده نگه داشتن و ترویج دائمی مکتب:

زنده داشتن نهضت عاشورا موجب زنده نگه داشتن و ترویج دائمی مکتب قیام و انقلاب در برابر طاغوت‌ها و تربیت کننده و پرورش دهندة روح حماسه و ایثار است.گریه بر مصائب سالار شهیدان باعث زنده نگه داشتن نهضت حسینی است. چنان که به اسارت رفتن خاندان امام باعث پایمال نشدن خون شهیدان کربلا شد. در اثر رساندن پیام امام به مردم کوفه و شام توسط امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) نهضت عاشورا به ثمر نشست. برپایی مجالس عزا نیز ادامه دادن رسالت پیام رسانان عاشورا است. گریستن در سوگ شهدای کربلا، تجدید بیعت با عاشورا و فرهنگ شهادت و تغذیه فکری و روحی با این مکتب است.

از این رو ائمه(ع) به گریستن بر مظلومیت شهدای کربلا تأکید کرده ‏اند. برای گریه بر مصیبت‏های امام حسین(ع) ثواب‏ها و فضیلت‏های فراوان ذکر کرده و فرموده‏اند که چشم گریان بر کربلائیان، چشمه فیض خدا است.(14)

فضیلت‏ها و ثواب‏های زیادی که برای گریه بر امام حسین(ع) در روایات ذکر شده، در صورتی است که گناه و فسق و آلودگی انسان در حدی نباشد که مانع رسیدن فیض الهی گردد.

گریه در فرهنگ عاشورائیان سلاح همیشه برّانی است که فریاد اعتراض به ستمگران را دارد. اشک زبان دل است و گریه فریاد مظلومیت. رسالت اشک پاسداری از خون شهید است. به تعبیر حضرت امام خمینی(ره) «گریه کردن در عزای امام حسین، زنده نگه داشتن نهضت است. گریه بر مظلوم، فریاد مقابل ظالم است».(15)

 

 فلسفه عزاداری امام حسین ـ علیه السّلام ـ چیست؟

 

 

پاسخ :

 با توجه به اینکه دین مقدس اسلام، کامل‌ترین ادیان است، و تمامی دستورات آن، بر حکمت بنا نهاده شده است، پس باید یا تک تک احکام آن، منطبق بر عقل بوده و یا اینکه مخالف حکم قطعی عقل نباشد. و از آنجا که هر دینی، برای تداوم خویش، نیازمند تبلیغ است تا حقایق و برجستگی آن برای همگان معلوم گردد، و از دستبرد تحریف وتغییر محفوظ بماند، برنامه‌هایی هماهنگ و مناسب، در این جهت، لحاظ شده است، که از جملة آنها مراسم عزاداری و سوگواری برای پیشوایان دینی و مخصوصاً برای سومین امام شیعیان حضرت ابا عبدالله الحسین ـ علیه السّلام ـ در ایام مخصوص می‌باشد. در میان ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ امام حسین ـ علیه السّلام ـ زندگی ویژه‌ای داشت و شرایطی که برای ایشان پیش آمد، یک تقدیر الهی بود و یک خصوصیتی به حیات و زندگی آن حضرت ـ علیه السّلام ـ و به خصوص شهادت او بخشید که این برکات و دستجات حسینی و سینه زنی و... می‌تواند از آن ناشی شود.

هر چند همة ائمه دینی و امامان معصوم، نور واحد می‌باشند و بزرگداشت یکی، تجلیل از بقیه است، چرا که هدف یکی است به علاوه که هر امام دیگری، به جای امام حسین ـ علیه السّلام ـ بود، باید همین برنامة او را اجرا می‌کرد.[1]

پس اگر اختلافی در رفتار پیشوایان دینی، نسبت به همدیگر دیده می‌شود، این اختلاف و تفاوت، به لحاظ شرایط اجتماعی زمان ایشان بوده است. چنانچه در «زیارت جامعة کبیره»، بر نور واحد بودن ائمه هدی ـ علیهم السّلام ـ و یک هدف داشتن آن بزرگواران، عبارت زیر را داریم (به زبان عربی آمده):

«همة شما کشتی نجات هستید، هر کس به شما تمسک جوید، نجات می‌یابد و هر کس از شما دور و عقب بماند،‌هلاک می‌شود» با توجه به مطالب بالا، باید بگوییم که بزرگداشت مراسم سید الشهداء ـ علیه السّلام ـ ، بازسازی حیات حسینی است تا از آن حیات به نحو احسن استفاده کنیم، و چون گفتگو و بحث‌های علمی یکی از راه‌های باز سازی حیات حسینی است که اندکی به بحث می‌پردازیم:

روان شناسان معتقدند که عواملی که در رفتار آگاهانة انسان، مؤثر است، فقط عامل شناختی و معرفت نیست. بلکه عوامل دیگری هم در شکل دادن رفتارهای اجتماعی ما مؤثر است و دست کم، دو دسته از عوامل در رفتارهای ما نقش اساسی ایفا می‌کنند: دستة اوّل چیزهایی هستند که برای فهم انسان و پذیرفتن مطلبی تأثیر دارند که به عوامل شناختی و معرفتی معروفند. و دستة دوّم عوامل درونی و روانی می‌باشند که همان انگیزه‌هاو به تعبیر دیگر احساسات و عواطف، تمایلات، گرایش‌ها و غرایز نامیده میشوند و یا انگیزه‌های روانی گفته می‌شود.

در مورد گروه دوّم، از باب مثال: اگر درمورد خوردن، انگیزة درونی نباشد که همان اشتهای درونی و باطنی انسان است، حتی اگر انسان یقین بداند که فلان ماده غذایی برای بدن او مفید است، تا وقتی که اشتهای او تحریک نشود به سراغ خوردن آن غذا نمی‌رود.

پس وقتی شناخت، حرکت آفرین است که عامل دیگر که همان انگیزه‌ها و عواطف باشد، در ما بوجود آید و احساسات ما برانگیخته شود. و البته نقش اساسی را چیزهایی ایفا می‌کنند که تأثیر مستقیمی بر احساسات و عواطف، داشته باشند، مثلا علم به اینکه درجایی مردم محروم هستند، با دیدن یک شخص محروم با یک حالت رقت‌آور، می‌تواند در ما تأثیری ببخشد که صرف دانستن، هیچگاه آن اثر را ندارد و خدای متعال انسان را به گونه‌ای آفریده است که هنگامی که چیزی را می‌بیند، یا مناظری با مشاهده می‌کند، اثری می‌پذیرد که هیچ وقت گفته‌ها، شنیده‌ها و دانسته‌ها آن اثر را ندارد.[2]

پس جواب سؤال از اینکه: چرا باید عزاداری کرد، این است که این صحنه‌ها (سیاه پوش شدن‌ها، نصب پرچم‌های سیاه و سینه زدن‌ها و...) باید بوجود آید تا که غیر از عامل شناخت، عامل احساسی، عاطفی نیز در ما تقویت شود، و اگر این عواطف، تقویت شوند، آن گاه می‌تواند اثر کند. مثلا دیدن دستجات سینه زنی در عزای یکی از پیشوایان دینی و مخصوصاً رؤیت مراسم عزاداری برای سالار شهیدان، امام حسین ـ علیه السّلام ـ از عوامل مهم تحریک عواطف و احساسات انسان است و معرفت عینی به انسان می‌بخشد و همین عزاداری‌ها رمز بقاء اسلام هستند. «چنان که امام خمینی (ره) فرموده‌اند: گریه کردن نیز یک مسئله سیاسی، روانی و اجتماعی است، و حضرت سید الشهداء احتیاج به گریه ندارد. و اصرار ائمه ـ علیهم السّلام ـ به عزاداری برای حفظ مکتب و شیعیان است. دستجاب عزاداری، یک راهپیمایی است با محتوای سیاسی، همان سینه زنی، نوحه خوانی، همان‌ها رمز پیروزی است. در کجای عالم سراغ دارید که این دستجات با آن محتوا که یک چنین اجماعی درست کنند و به طور هماهنگ در کشورهای مختلف اسلامی و غیر اسلامی عزاداری کنند؟ چه کسی اینها را هماهنگ کرده است؟ اینها را سید الشهدا هماهنگ نموده است که هم نفع دنیایی داردو هم آخرتی. نفع دنیایی‌اش، همین جهت روانی مطلب است که قلوب را به هم متصل می‌کند».[3]

پس معلوم می‌شود که چرا ائمه دین دستور داده‌اند که عزای امام حسین ـ علیه السّلام ـ همیشه اقامه شود. و در نتیجه مکتب اسلام احیاء گردد.چنانچه استاد شهید مرتضی (ره) در مورد علت ترغیب پیشوایان دینی به اقامة عزای امام حسین ـ علیه السّلام ـ می‌گوید:[4] می‌دانیم که تکالیف شرعی بدون حکمت نیست، و منظور این نبوده که همدردی و تسلیتی باشد برای خاندان پیامبر، بلکه مقصود این است که داستان کربلا به صورت یک مکتب تعلیمی و تربیتی همیشه زنده بماند. و در جای دیگر می‌فرماید: «در اسلام، اصلی است به نام امر به معروف و نهی از منکر که هرگاه کار از حدود مسائل جزیی تجاوز کند، تحلیل حرام و تحریم حلال بشود، بدعت پیدا شود، حقوق عمومی پایمال شود، ظلم زیاد شود،...» که این قسمت را از علل قیام حسینی (نهضت کربلا) ذکر می‌کند.

پس از آنجا که حوادث گذاشته هر جامعه می‌تواند در سرنوشت و آیندة آن جامعه آثار عظیمی داشته باشد و تجدید آن خاطره‌ها، در واقع نوعی بازنگری و بازسازی آن حادثه است، تا مردم از آن جریان استفاده کنند. و اگر ماجرای کربلا نقش تعیین کننده ای در تاریخ اسلام داشته است، زنده نگهداشتن خاطرة آن هم می‌تواند برای آیندة ما مؤثر باشد.[5] و در نتیجه جامعه ما را به سوی نیکی‌ها و عدالت سوق دهد.

بنابراین نباید به بحث‌های علمی اکتفا شود،‌چون انسان به بر انگیخته شدن عواطف و احساسات، احتیاج دارد و نباید به عواطف مثبت (شادی، خنده) بسنده کرد، زیرا زنده نگهداشتن خاطرة سید الشهداء و مظلومیت او، از راه احساسات شورانگیز حزن و گریه و سوگواری، امکان دارد و بهره‌مند شدن از برکات حسینی، راهش این است که با دوستان حسین ـ علیه السّلام ـ باشیم و دشمنان او را لعن و نفرین کنیم و براو سلام کنیم، چنان چه قرآن کریم می‌فرماید: أشدّاءُ علی الکفّار رُحَماء بینهم، یعنی از اوصاف کسانی که به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ گرویده‌اند، این است که آنان در مقابل کافران، سرسخت، ولی نسبت به مؤمنان، مهربان می‌باشند

 چرا عزاداری امام حسین (علیه السلام) را روضه می گویند؟

 

 

پاسخ :

 از آنجایی که ابتدا بیشتر مداحان از روی کتاب روضة الشهدا نوشته ملا حسین واعظ کاشفی (متوفی به سال 910 هجری) برای مردم نوحه خوانی می کردند کم کم مراسم عزاداری امام حسین (علیه السلام) به نام روضة معروف گردید و بعد هم برای همه ائمه اطهار(علیهم السلام) استفاده شد.

 هدف از تشکیل هیئت، دسته های عزداری و سیاه پوش کردن شهر در محرم و صفر چیست؟

 

 

پاسخ :

 پاسخ از حضرت آیت الله العظمی حسین مظاهری(دامت برکاته):

کلیه این موارد، مصادیق ضروری عزاداری است و از این جهت از افضل اعمال و حتی واجب کفایی است و چنان که مکرراً گفته شد، شعار تشیع و رمز حیات و استمرار شیعه است.

 هدف از لعن و نفرین بر قاتلان و دشمنان امام حسین چیست؟ مگر آنها نمرده اند؟ آیا لعن و نفرین آنها جهت نزدیکی به خداست؟

 

 

پاسخ :

 باید به تفاوت دو مفهوم سبّ و لعن اشاره کنیم و آن گاه منافات نداشتن لعن با روح تعالیم اسلامی را روشن نماییم.

سبّ به معنای دشنام دادن است و در قرآن از آن نهی شده است. در آیه108 سوره انعام آمده است: "ولا تسبوا الذین یدعون مِن دون الله فیسبوا الله عدواً بغیر علم؛ کسانی که غیر خدا را می پرستند دشنام ندهید که از سر دشمنی و نادانی خداوند را دشنام دهند".

این آیه یکی از ادب های دینی را خاطر نشان می کند که با رعایت آن، احترام مقدسات جامعه دینی، محفوظ مانده، دستخوش اهانت و ناسزا و مسخره نمی شود، چون طبیعی است هر فرد از مقدّسات خود دفاع کند، بنابراین اگر مسلمانان به منظور دفاع از پروردگار، بت های مشرکان را دشنام دهند، تعصب جاهلیت، مشرکان را وادار می سازد به حریم مقدّس خداوند اهانت کنند، از این رو دستور می دهد به خدایانِ مشرکان ناسزا نگویید.

لعن به معنای لعنت و نفرین کردن است. لعن خداوند یعنی دور ساختن از رحمت و عفو و مغفرت خویش اما توسط ملائکه و دیگر لعن کنندگان، طلب دوری از رحمت خدا برای لعنت شوندگان است.(1)

لعن در قرآن از طرف خدا، ملائکه و دیگر لعن کنندگان به کافران و منکران و ظالمان و دروغ گویان آمده است: «ان الله لعن الکافرین و اعدّ لهم سعیراً؛ خداوند کافران را لعن می‌کند و عذاب را برای آنان آماده کرده است».(2)

لعن نوعی اعلام انزجار و بی‌ارزشی لعن شونده است.

درست است که قاتلان امام حسین از دنیا رفته‌اند، ولی کار آنها مورد تنفر ما است و ما با لعن آنان، از عمل زشتشان اعلام تنفر می‌کنیم. حزب شیطان سابقه دار است و قاتلان امام حسین(ع) یک گروه از این زنجیره‌اند. هر کس به کار آنها راضی باشد، حلقة دیگر حزب شیطان می‌باشد، همان گونه که حزب الله یک سلسله است. با لعن قاتلان سیدالشهدا و گریه برای امام، عضویت خود در حزب الله و نفرت خود را از حزب شیطان اعلام می‌کنیم.

عشق به خدا و بندگان صالح او و نفرت از شیطان و دوستداران او، پایه و اساس دین است.

در حدیث قدسی آمده است: خداوند به موسی(ع) فرمود: آیا هرگز کاری برای من انجام داده‏ای؟ موسی عرض کرد: برایت نماز گزاردم، روزه گرفتم، صدقه دادم و تو را یاد کردم؛ خداوند فرمود: نماز برهان و حجّت برای توست؛ روزه سپر تو در برابر آتش جهنم است؛ صدقه، سایة سرت] در روز قیامت[ و یاد من، نوری برای تو است اما چه کاری برای من کرده‏ای؟ موسی(ع) عرض کرد: مرا به کاری که برای توست راهنمایی فرما. خداوند فرمود: آیا هرگز برای خاطر من با کسی دوستی یا دشمنی کرده‏ای؟ موسی دانست که برترین اعمال، دوستی و دشمنی به خاطر خداست». (3) در روایتی آمده است که ایمان، دوستی اولیای خدا و دشمنی با دشمنان خدا است.(4)

در زمینه حب و بغض به خاطر خدا، به نقل از شیعه و سنی نبی اکرم میفرماید: «حب و بغض به خاطر خداوند، واجب است»، (5) بنابراین، یکی دیگر از فلسفه‏های زیارت عاشورا را تحکیم حب و بغض به خاطر خدا میتوان برشمرد.

بر همین اساس ، تولی و تبری از فروع اسلام است ودر فرهنگ اسلامی و خصوصا شیعه جایگاه خاصی دارد .

تولی به معنای دوست داشتن دوستان خدا وتبری به معنای بیزاری جستن وتنفر از دشمنان خداست.

تولی و تبری ،محدوده و اساس گرایش ها ،موافقت ها و مخالفت های مسلمان را در ارتباطات انسانی مشخص می کند.

خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به کسانی که به ما خدمت میکنند، یا کمالی دارند، - خواه کمال جسمانی، یا کمال عقلانی یا روانی و یا عاطفی - به ابراز علاقه و محبت بپردازیم.

هنگامی که انسان احساس کند کمالی و یا صاحب کمالی یافت میشود، نسبت به آن کمال و صاحب کمال محبت پیدا میکند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام «بُغض و دشمنی» قرار داده شده است. همان گونه که فطرت انسان بر این است کسی را که به او خدمت میکند دوست بدارد؛ فطرتش نیز بر این است کسی را که به او ضرر میزند، دشمن بدارد.

البته ضررهای مادیِ دنیوی برای مؤمن اهمیتی ندارد. چون اصل دنیا برای او ارزشی ندارد. اما دشمنی که دین و سعادت ابدی را از انسان بگیرد، آیا قابل چشم‌پوشی است؟ قرآن میفرماید: «ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدواً؛ شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنی کنید.»(6)

با شیطان نمیشود کنار آمد، وگرنه روح شیطانی در آدمی نفوذ می‌یابد.

اگر باید با اولیای خدا دوستی کرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنی کرد. این فطرت انسانی است و عامل تکامل و سعادت آدمی است. اگر «دشمنی» با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفتار انسان با آنها دوستانه میشود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را میپذیرد و حرف‏های آنان را قبول میکند و کم کم شیطان دیگری مثل آنها میشود.

دشمنی با دشمنان، سیستمی دفاعی در مقابل ضررها و خطرها ایجاد میکند. بدن انسان همان گونه که عامل جاذبه‏ای دارد که مواد مفید را جذب میکند، سیستم دفاعی نیز دارد که سموم و میکرب‏ها را دفع میکند. این سیستم با میکرب مبارزه میکند و آنها را میکشد. کار گلبول‏های سفید همین است. اگر سیستم دفاعی بدن ضعیف شد، میکرب‏ها رشد میکنند. رشد میکرب‏ها به بیماری منجر میشود و بیمار ممکن است با مرگ رو به رو شود.

اگر بگوییم ورود میکرب به بدن ایرادی ندارد، آیا در این صورت بدن سالم می‌ماند؟

باید میکرب را از بین برد. این سنت الهی است. این تدبیر و حکمت الهی است که برای هر موجود زنده‏ای، دو سیستم در نظر گرفته است: یک سیستم برای جذب و دیگری سیستم دفع. همان طور که جذب مواد مورد نیاز، برای رشد هر موجود زنده ای لازم است، دفع سموم و مواد زیانبار از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نکند، نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.

موجودات زنده قوه دافعه دارند. قوه دافعه به خصوص در حیوانات و انسان همین نقش را ایفا میکند. در روح انسان باید چنین استعدادی وجود داشته باشد. باید عامل جاذبه روانی داشته باشیم تا از کسانی که برای ما مفید هستند، خوشمان بیاید، دوستشان بداریم و به آنها نزدیک شویم، تا از آنان علم، کمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم.

چرا انسان افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ برای اینکه وقتی به آنان نزدیک میشود، از آنها استفاده میکند. نسبت به خوبانی که منشأ کمال هستند و در پیشرفت جامعه مؤثرند باید ابراز دوستی کرد اما در مقابل، باید با کسانی که برای سرنوشت جامعه زیانبار هستند دشمنی کرد.

قرآن میفرماید باید به حضرت ابراهیم(ع) و یاران او تأسی کنید. حضرت ابراهیم(ع) در فرهنگ اسلامی جایگاه بسیار رفیعی دارد. پیغمبر اکرم(ص) هم میفرمود من تابع ابراهیم هستم.

ابراهیم(ع) و یارانش به بت‏پرستانی که با آنها دشمنی کردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند، گفتند: «انّا برئاء منکم؛ ما از شما بیزاریم.» بعد میفرماید: بین ما و شما تا روز قیامت دشمنی و کینه برقرار است؛ مگر اینکه دست از خیانتکاری بردارید.

لعن و نفرین و دشمنی با کافران و بدکاران و ظالمان، اعلام تنفر از کفر، بدی و ظلم است. مؤمن همان گونه که عشق به خوبی، نیکی و عدالت و پاکی دارد، از زشتی، بدی و ستمگری بیزار است. نمی‌تواند قلبی پاک باشد، اما از ستم، زشتی، پلیدی و خیانت بیزار نباشد. لعن بر کافران و ظالمان اعلام همین حقیقت است.

تنها دوستی دوستان خدا کافی نیست؛ اگر دشمنی با دشمنان خدا نباشد، دوستی دوستان هم از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعی بدن نباشد، سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. مهم این است که جای جذب و دفع را درست بشناسیم.

نمیتوانیم از برکات حسینی استفاده کنیم مگر اینکه اوّل دشمنان او را لعن کنیم، بعد بر او سلام بفرستیم. قرآن میفرماید:«أشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم ».(7)

پس در کنار سلام، باید لعن باشد. در کنار ولایت، تبرّی و اظهار دشمنی نسبت به مخالفان اسلام نیز باید باشد.

برپایی مجالس عزاداری و لعن و نفرین ها، باید با معنا و جهت دار باشد، به طوری که نفرت از یزیدهای زمانه را به دنبال داشته باشد، نیز روحیه یاران با وفای امام به نمایش در آید و شعارها بر پایه شعور باشد


 وقتی که سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ بالای نیزه بود چه آیاتی از قرآن را تلاوت می
کردند؟

 

 

پاسخ :

 زمانی که سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ بالای نیزه حمل می‌شد، شیخ مفید به نقل از زید بن أرقم آورده است، روز دوّم که عبیدالله دستور داد تا سرهای شهدا را در کوفه بگردانند «من سر امام حسین را دیدم که آیهای از سوره کهف را که ـ ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا ـ را تلاوت میکرد.

آنچه مورّخین و علماء و بزرگان علوم اسلامی پیرامون مسأله شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ و حمل سر مبارک ایشان به مجلس ابن زیاد در کوفه و از آنجا به شام نقل کردهاند عبارت از این است: که در آخرین لحظات که سپاه دشمن بر امام حسین ـ علیه السّلام ـ یورش بردند، توسط سنان بن أنس سر امام از تن ایشان جدا شد و سر حضرت توسط خولی به نزد ابن زیاد در کوفه برده شد. بعد از چند روزی که سرهای شهداء کربلاء به همراه کاروان اسراء در کوفه بود عبید الله دستور داد که اسراء و سرهای شهدا را به همراهی 500 نفر نیرو به شام به نزد یزید بن معاویه بفرستند و در حالیکه سرهای شهدا بر روی نیزهها حمل میشد وارد شام شدند و از آنجا به نزد یزید برده شد.

شیخ مفید میفرمایند: بامداد روز بعد که عبید الله بن زیاد سر از بالش ستم برداشت دستور داد سر مبارک حضرت امام حسین را با دیگر سرها در میان تمام کوچهها و قبیلههای کوفه بگردانند.

زید بن أرقم روایت کرده است که من در آن روزی که سرهای شهداء کربلا را در میان کوچههای کوفه بر روی نیزهها حمل میکردند، در میان یک غرفهای نشسته بودم که سر بریدة امام حسین ـ علیه السّلام ـ را که بر فراز یک نیزه جا داشت از برابرم گذشت و در آن هنگام شنیدم که سر امام حسین آیهای از سورة کهف را تلاوت میفرمود: «آیا خیال می کنی که پیش آمد یاران کهف و رقیم از این همه آیات بزرگ ما شگفت آورتر است» و زمانیکه من این آیه را شنیدم گفتم: «به خدا سوگند سر بریدة شما ای فرزند رسول خدا شگفت آورتر از پیشآمد اصحاب کهف است.[1]

علامة مجلسی هم در بحار به ذکر این مطلب اشاره کرده است و میگوید: از زید بن ارقم روایت شده است که میگوید من شنیدم که سر امام حسین این آیه را تلاوت میکرد[2]«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»[3]

امّا روضة الشهداء ملا حسین کاشفی به این مطلب اشاره میکند و مینویسد: وقتی کاروان اسراء به همراه سرها در حالیکه بر روی نیزهها حمل میشدند و به طرف شام برده میشدند، در بین راه یک مردی یهودی بنام یحیی حرّانی به استقبال این کاروان آمد، ناگاه چشمش به سری افتاد که لبهای وی به هم میخورد. میگوید راوی که این یهودی گفت من نزدیکتر رفتم و گوش فرا داشتم که این کلمات را شنیدم «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»[4]

یحیی از مشاهدة این جریان متعجّب شد و پرسید این سر کیست؟ گفتند: آن سر حسین بن علی که مادرش فاطمه دختر پیامبر محمد مصطفی میباشد و در این زمان که یحیی این جریان را دید مسلمان شد.[5]

بنابر آنچه که نقل شده اختلاف در منابع میباشد امّا روایت صحیحتر همان روایتی است که شیخ مفید در ارشاد آورده است. و روایتی را که در روضة الشهداء آورده شده صحّت و سقم آن خیلی روشن نیست زیرا نه نام راوی آن مشخّص است و نه شخص یهودی که این واقعه را دیده خیلی ثقه و مطمئن نیت و خود مؤلّف روضة الشهداء! هم چندان توجّهی به صحّت روایات نداشته و هر آنچه را که شنیده در کتابش جمعآوری کرده است. و به فرض صحت آن، امام هر دو آیه را در دو جای مختلف خوانده است.

 ماجرای بریدن سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ از پشت چیست و چرا؟

 

 

پاسخ :

 این گفته اگر چه بر سر زبان ها افتاده است و در مجالس عزاداری هم در ذکر مصیبت ها گفته می شود ، امّا آنچه که در واقع مورّخین و نویسندگان حادثة عاشورا پیرامون آخرین لحظات شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ گفته اند غیر این است.

و این نقل را که نتوانستند سر امام ـ علیه السّلام ـ را از جلو ببرند چون پیامبر حلقوم مبارک ایشان را بارها بوسیده بوده است، لذا ناچاراً از پشت، سر مبارک امام را جدا کردند، هیچ نویسنده ای ذکر نکرده است.

بنابراین ماجرای بریدن سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ از پشت نقلاً و عقلاً پذیرفته نیست.

در آخرین لحظات شهادت امام ـ علیه السّلام ـ زرعة بن شریک ضربه ای به کف دست چپ و ضربه ای نیز بر شانة حضرت وارد آورد و امام دیگر توان نشستن را از دست دادند و بر چهرة مبارک به روی زمین افتادند در این زمان بود که سنان بن أنس به امام حمله کرد و نیزه ای بر پیکر امام وارد آورد و در آن لحظات هر کس به امام نزدیک می شد سنان به او حمله می کرد و اجازه نمی داد چرا که می ترسید سر نازنین امام حسین ـ علیه السّلام ـ را دیگری از پیکر مبارکش جدا کند و نزد امیرش ببرد و بدینسان خودش بر شهادت گاه امام فرود آمد و سر آن حضرت را جدا کرد و آن را به خولی بن یزید(لعنهم الله) سپرد.[1]

صاحب لهوف سید ابن طاووس می نویسد: عمر بن سعد به خولی بن یزید گفت که سر امام را جدا کند ولی دستانش لرزید و نتوانست و پس از خولی، سنان بن أنس نخعی از اسبش به زیر آمد فضربه بالسیف فی حلقه الشریف و هو یقول: «والله انیّ لاحترُّ رأسک و أعلم أنّک إبن رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ و خیر الناس أباً و أمّاً» ثمّ احترَّ رأسه المقدس المعظَّم: سید ابن طاووس به صراحت می گوید: سنان بن أنس (لعنه الله) شمشیر خویش را بر گلوی حسین ـ علیه السّلام ـ نهاده و گفت: به خدا سوگند، سر تو را از بدن جدا می کنم در حالی که می دانم تو پسر رسول خدا هستی و پدر و مادرت بهترین مردم اند و پس از گفتن این کلام، سر مقدس آن بزرگوار را از تن جدا کرد.[2]

امّا شیخ مفید و طبرسی گفته اند: چون خولی بن یزید اصبحی پیش جست و از اسب به زیر آمد تا سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ را ببرد لرزه اش گرفت و شمر گفت: خدا بازویت را بگسلاند، چرا می لرزی! و از اسب پیاده شد و سر امام ـ علیه السّلام ـ را خود شمر برید و تحویل خولی داد.[3]

حتّی صاحب روضة الشهدا می نویسد: که چون شمر بر روی سینة امام حسین ـ علیه السّلام ـ نشست امام نشانه های قاتل خویش را در او دید و گفت: جایی که تو نشسته ای و جایی که تو قصد بریدن آن را داری جایی است که پیامبر خدا بارها بوسه زده است و امام اجازة نماز خواندن خواست و شمر از روی سینة حضرت بلند شد ولی هنوز امام نماز را تمام نکرده بود که در سجده گاه امام را شهید کرد و سر ایشان را از بدن جدا کرد.[4] پس به این گونه تمامی مورخین و نویسندگان، شهادت امام حسین و جدا شدن سر مبارک از تن ایشان را نقل می کنند و عدّه ای می گویند آخرین نفر که سر امام را برید سنان بن أنس بوده و عدّه ای دیگر می گویند: شمر سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ را از تن جدا کرد ولی هیچ اشاره ای به ماجرای بریدن سر از پشت سر نمی کنند.

چرا عزداری امام حسین در میان ایرانیان بیشتر وبا شکوهتر از عربهاست که هم زبان معصومین اند؟

 

 

پاسخ :

 دینی که پیامبر ما حضرت محمد(ص) ارائه نمود مخصوص یک قوم و قبیله یا یک ملت خاص نیست، بلکه صراط مستقیمی است که جهانیان را به سمت رستگاری هدایت می‌کند و فرزندان رسول خدا و امامان ما شیعیان هم کسانی بودند که پرچم هدایت یک امت جهانی را عهده‌دار بودند.

بنابراین احساسی که یک عرب نسبت به پیامبر و اهل بیت او ممکن است داشته باشد، با احساس یک غیر عرب بسیار مشابه است، پس در این زمینه گرایش به نژاد و این‌که فکر کنیم اعراب به خاطر نژادشان باید نسبت به اهل بیت حساس‌تر باشند، چندان درست نیست. یکی از علل آن‌که می‌بینیم عزاداری کشورهای عربی برای اهل بیت و خصوصاً امام حسین(ع) کمتر نمود دارد، بی‌توجهی دولت‌های عربی است نسبت به آئین تشیع و نقشی که زنده نگه داشتن یاد اهل بیت پیامبر در تزکیة جامعه می‌تواند داشته باشد؛ آنها به خاطر گرایش به غرب ماهیت اصلی اسلامی خود را از دست داده‌اند و در میان کشورها، دولت ایران تنها دولت شیعی است که به شکل کاملی نسبت به عزاداری حسینی و آرمانهای اهل بیت اهتمام می‌ورزد. مثلاً کشور عراق که زمانی پایگاه تشیع به حساب می‌آمد، بعد از روی کار آمدن صدام حسین ماهیت خود را از دست داد و حکومت بعث در شهری مذهبی مثل کربلا مدارس علمیه را از علماء و طلاب خالی نمود، در حالی که قبل از آن هزاران روحانی داشت و با این وجود همچنان مردم در ابراز ارادت نسبت به خاندان پیامبر کوشا هستند.

در کشور عربستان سعودی هم حکومت وهابی آنجا اجازة ساختن و زیاد شدن مساجد شیعیان را نمی‌دهد و لذا شیعیان اماکنی را با عنوان ملک شخصی می‌سازند و در آن به اقامة عزا می‌پردازند، ولی در این بین کشورهای امیرنشین، بحرین هم وجود دارد که 80% مردم آن شیعه دوازده امامی هستند و حکومت آنجا روز تاسوعا و عاشورا راتعطیل رسمی اعلام می‌کند.

در کشورهای همسایة ایران اهل سنت در اکثریت هستند و شیعیان جمع کوچکی را تشکیل می‌دهند و این امر هم مانع ظهور و بروز آنان می‌گردد. کشور کویت تنها 40% شیعه دارد ولی یکصد حسینیه در آن ساخته شده است و بیشتر مجالس عزایی که در آنجا برقرار می‌شود، توسط کسانی است که تبعة کویت و عرب‌زبان هستند، در کشور عمان هم که دو میلیون جمعیت دارد، تنها یکصد هزار شیعه وجود دارد و با این وجود، در شهر تجاری مطرح 6 مسجد و 10 حسینیه وجود دارد در «مسقط» 3 مسجد و 3 حسینیه در شهر «لواء» 3 مسجد و 3 حسینیه و در شهر «برکه» 3 مسجد و 1 حسینیه و 4 حسینیه و 3 مسجد در شهر «مصفه» و 4 مسجد و 5 حسینیه در «خابوره» و 2 حسینیه و 2 مسجد در «صحم» وجود دارد علاوه بر این نمونه‌های دیگری را نه تنها در کشورهای عربی بلکه در اقصا نقاط جهان می‌توان یافت که شیعه در بدترین شرایط و به بهترین شکل به حراست از حریم اهل بیت پیامبر می‌پردازد.[1]


 مختصری از عبرتها و درسهای عاشورا را بنویسید؟

 

 

پاسخ :

 عاشورا، تبلور زنده نماز، مناجات، حماسه، عدالت، و شهادت است. در مورد این رخداد بسیار سخن گفته شده است، ولی به ابعاد گوناگون انسانی و اجتماعی و درسها و پیامهای زندگی ساز و حماسه‌آفرین آن کمتر توجه شده است. حال ما در این مختصر به عبرتهای عاشورا میپردازیم:

الف- عبرتهای سیاسی

حرکت و نهضت امام حسین ـ علیه السّلام ـ یک جنبش خصوصی یا خانوادگی نبود بلکه حرکتی عظیم و انقلابی بزرگ علیه حکومت بنی امیه بود. از این رو یک حرکت سیاسی محسوب میشود. که ازجهات گوناگون میتواند الگوی سیاسی جوامع باشد که مهمترین آنها عبارتند:

1. ولایت و رهبری

از مهمترین اصول اسلام، «ولایت» است. ولایت بر مسلمین را امامان حق خودشان میدانستند و به غاصب بودن دیگران عقیده داشتند. از این رو امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرمودند: « ما خاندان پیامبر بر تصدی این امر (حکومت بر امت) از این مدّعیان ناحق سزاوارتریم».[1]

و در زیارتنامهها گاهی لعنت بر کسانی آمده است که ولایت آنان را انکار کردند.

از سرمایهها و عبرتهای نهفته در حرکت عاشورا، معرفی «رهبری صالح» به امت اسلام و افشای رهبران ناشایسته است.

2. عدم ترک امر به معروف و نهی از منکر

حیات جامعة اسلامی به حساسیت مردم نسبت به احکام خدا ونظارت عمومی در امور والیان و مسئولان و مردم عادی است. از این رو امام حسین ـ علیه السّلام ـ با درک موقعیت حساس جامعه که روز به روز از سنت رسول خدا فاصله میگرفت، پرچم امر به معروف و نهی ازمنکر را علم کرد و در این راه جان خود و اطرافیانش را به خطر انداخت و برای همیشه و به همگان آموخت که سکوت در برابر ظلم، بدعت، انحراف، گناهی بزرگ و قیام علیه آنها بالاترین درجه امر به معروف و نهی از منکر است. حال پیروان فرهنگ عاشورا، با الهام از عاشورا باید نبض پرحرکت جامعه اسلامی باشند و نسبت به جریان امور و وضعیت فرهنگی و سیاسی حساسیت نشان دهند و با حضور دائم در میدان امر به معروف و نهی از منکر، عرصه را بر فساد آفرینان تنگ سازند.

3. باطل ستیزی و بهاد

تلاش برای بازگرداندن خلافت اسلامی و حاکمیت مسلمین به مجرای حق و اصیل خود و از بین بردن سلطة جائرانه باطل، صفحه دیگری از مبارزات امام حسین ـ علیه السلام ـ میباشد که تکلیف «باطل ستیزی» را بصورت کلی و همیشگی روشن میسازد و اینکه در برابر قدرتهای باطل، نباید سکوت و سازش کرد.

از تکالیف مهم مسلمانان در حراست از دین و کیان خویش و مقابله با دشمنان «جهاد» است که عامل عزّت مسلمین است. کربلا و عاشورا یکی از مظاهر عمل به این تکلیف دینی بود و درسی برای همه آزادگان جهان که در همه حال با همة توان تا آخرین دم، به نبرد با دشمنان اسلام و دین خدا برخیزند.

4. تدبیر و برنامهریزی

قیام عاشورا، یک نهضت حساب شده و با برنامه بود نه یک شورش کور و بیهدف. برای لحظه به لحظه و روز بروز آن، دوراندیشی و تدبیر به کار گرفته شده بود.

5. کل یوم عاشورا

از عبرتها و درسهای مهم عاشورا، شناخت تکلیف دفاع از حق و مبارزه با باطل و ستم در هر جا و هر زمان است. قیام عاشورا تکلیف خاص آنحضرت و یارانش در آن مقطع زمانی خاص نبود، بلکه هرگاه هر جا نظیر آن شرایط پیش آید، همان تکلیف هم ثابت است.

ب) پیامها و عبرتهای اخلاقی

1. آزادگی

آزادی در مقابل بردگی، اصطلاحی، حقوقی و اجتماعی است، اما «آزادگی» برتر از آزادی است و نوعی حریت و رهایی انسان از قید ذلتآور و حقارت بار است. نهضت عاشورا جلوة بارزی از آزادگی در مورد امام حسین ـ علیه السلام ـ و خاندان و یاران شهید او است که از میان دو امر شمشیر یا ذلّت، مرگ با افتخار را پذیرفت و فرمود: «هیهات منَّ الذّلة»[2] انسانهای آزاده در راه استقلال و رهایی از ستم طاغوتها و در آن لحظات حساس و دشوار انتخاب، مرگ سرخ و مبارزه خونین را برمیگزینند و فداکارانه جان میبازند تا جامعه خود را آزاد کنند.

2. ایثار

اوج ایثار، ایثار خون و جان است. ایثارگر کسی است که حاضر باشد هستی و جان خود را برای دین فدا کند. در صحنه کربلا نخستین ایثارگر سید الشهدا ـ‌ علیه السلام ـ بود که در راه خدا از جان و مال و ناموس خود گذشت. و برای همه مخصوصاً شیعیان این درس را داد که در راه رضای خدا و حفظ دین خدا باید از تمنیات خویش گذشت.

3. شجاعت

صحنه عاشورا تصویری است واضح از شجاعت امام حسین ـ علیه السلام ـ و اهل بیتش. شجاعت عاشورائیان ریشه در اعتقادشان داشت. لذا عاشورا الهام بخش شجاعت به مبارزان بوده است و محرم همواره روحیه، شهامت و ظلمستیزی به مردم میداده است.

4. عزت

عزت یعنی، شکست ناپذیری، صلابت نفس، و حفظ کرامت و شخصیت والای انسان است. ستمپذیری و تحمل سلطة باطل و سکوت در برابر تعدی و تسلیم فرومایگان شدن و اطاعت از فاجران همه از ذلت نفس و زبونی وحقارت روح سرچشمه میگیرد.

عزت و کرامت امام ـ علیه السلام ـ در عاشورا درس عبرتی بر تمام مسلمانان شد که به زیر بار خواستههای ستمگران و ظالمان و قدرتهای بزرگ نروند و در برابر تعدی آنها با تمام قوا با عزت و سربلندی بایستند.

5. عمل به تکلیف

فرهنگ «عمل به تکلیف» وقتی در جامعه و میان افراد حاکم باشد، همواره احساس پیروزی میکنند. امامان شیعه در هر شرایطی طبق تکلیف عمل میکردند. حادثه عاشورا نیز یکی از جلوههای عمل به وظیفه بود.

پیام عاشورا: «شناخت تکلیف» و «عمل به تکلیف» است. از سوی همه مردم، بویژه آنان که موقعیت ویژه و الگویی برای دیگران دارند.

6. عشق به خدا

از والاترین و زلالترین حالات جان آدمی، عشق به کمال مطلق خدای متعال است. سراسر عاشورا و صحنههای رزم رزمندگان، جلوهای از این جذبه معنوی و عشق برین است و شهادت یاران و عزیزان هر کدام هدیهای به درگاه دوست است تا رضای او تأمین شود. این مشرب عرفانی و عشق به خدا باید سرمشق صاحبدلان و عاشقان درگاه حضرت دوست باشد. حفظ دین خدا قربانی میخواهد که امام و یارانش قربانیان در این راه بودند.

برای ملتها هم قربانی شدن و قربانی دادن، رمز عزت و پیروزی است عبرت و پیام عاشورا این است که به ملتی که در راه «آزادی» گام برداشته باید قربانیان بسیاری تقدیم آستان حرّیت کند.

آری حوادث تاریخی اگر به چشم عبرت و درس گرفتن مورد مطالعه قرار گیرد «درس آموز» است. حادثه کربلا یکی از این حوادث «الهام بخش» و «عبرت آموز» است. در عین حال که برای همة حقجویان و عدالت خواهان و مبارزان راه حق و آزادی، یکی از غنیترین منابع الهامگیری است، از نگاه دیگر یکی از تلخترین حوادث و فجایعی است که در تاریخ اسلام پدید آمد و جا دارد که کاملاً بیان شود که چه عواملی سبب شد، این فاجعه به بار آمد و از آن درس عبرت گرفت. عواملی مثل دنیاطلبی، غفلت، رها کردن تکلیف، بیطرفی نسبت به حق و باطل و... که همة اینها در به وجود آمدن این فاجعه به نوعی دخیل بودند.

 مرقد مطهر سیدالشهداء در تخریب و بازسازی چه روندی داشته است؟

 

 

پاسخ :

 مرقد مطهر امام حسین در طول تاریخ به طور گسترده تخریب و تعمیر شده که به صورت کوتاه گزارش می‌شود:

1ـ زمان حاکمیت عبدالله سفاح

از تشویق امام صادق به زیارت امام حسین و کیفیت زیارت آن حضرت استفاده می‌شود که قبر امام در آن زمان دارای بنا و ساختمان بود .‌ از جمله این روایت:

امام صادق(ع) به صفوان فرمود: هر گاه قصد زیارت قبر امام حسین(ع) کردی، بیرون حرم بایست و به طرف قبر بنگر، آن گاه وارد روضه شو و در برابر آن، مقابل سر حضرت(ع) بایست، و هنگام بیرون رفتن از دری که پایین پای علی بن حسین قرار دارد، بیرون شو. سپس به مرقد شهیدان رو آور، آن گاه به مرقد عباس(ع) برو، در باب السقیفه توقف کن و بر او سلام کن.(1)

به کارگیری واژه‌هایی، همانند «بیرون حرم بایست»، «آن گاه وارد روضه شو»، «از دری که پایین پای علی بن الحسین(ع) قرار دارد، بیرون شو» گویای وجود بنایی بر قبر امام حسین(ع) در دوران نخست است. این بنا در دوران امویان توسط دوستداران اهل بیت (ع) تأسیس شده بود، یا در سال‌های آغازین حکومت عباسیان بنیان گردیده بود.

در حاکمیت عبدالله سفاح، نخستین خلیفة عباسی، زیارت مرقد و بارگاه حضرت، از سوی دوستداران اهل بیت(ع) رونق گرفت چرا که مردم با علویان ـ از آن جهت که آنان را مصداق اهل بیت(ع) و آل پیامبر(ص) می‌دانستند ـ پیوند عاطفی داشتند و عباسیان نیز از این گزینه به عنوان برترین ابزار در تضعیف امویان سود می‌جستند.(2)

2ـ تخریب در عصر هارون

موقعیت مناسبی که مرقد امام در روزگار نخست حکومت عباسیان به دست آورده بود، پس از تثبیت حاکمیت آنان تغییر کرد و شیوه آنان در برخورد با علویان دگرگون گشت. بنا به برخی از گزارش های تاریخی هارون در دوران حکومتش (170 ـ 193ق) گاهی خادمان حرم امام حسین(ع) را فرا می خواند واز آنان بازجویی می کرد(3) و زائران مرقد امام حسین(ع)، به دستور وی در تنگنا قرار می گرفتند! به دستور او درخت سدری که بر مرقد سایه افکنده بود، از ریشه کنده شد،(4) بنای قبر تخریب گردید و زمین آن شخم زده شد.(5)

اکنون یکی از در‌های صحن مطهر «باب السدره» نام دارد، شاید سبب نام‌گذاری آن باشد که این در، در جهتی قرار دارد که درخت سدر یاد شده در آن سمت قرار داشت.

3ـ بازسازی مرقد در روزگار مأمون

با روی کار آمدن مأمون سیاست تغییر کرد و در دوره حاکمیتش (198 ـ 218) به جهت ابراز علاقه

ظاهری وی به علویان ، دوستداران اهل بیت(ع) بر مرقد امام بنایی را احداث کردند.(6)

4ـ تخریب مرقد در دوران متوکل

متوکل -که از سال 236 ـ 247ق. حکومت را در دست گرفت - به دلیل کینه‌ای که با حضرت امیر(ع) و خاندانش داشت، مرقد مطهر امام حسین (ع) را مورد تجاوز و خشم مکرر خویش قرار داد. وی گروهی از مأموران خود را گرداگرد مرقد و راه‌های منتهی به آن گماشت و زائران را از زیارت قبر مطهر بازداشت و آنان را مورد پیگرد قرار داد و اعلام کرد: هر که را پس از سه روز در کربلا بیابیم به مسلخ خواهیم برد.(8)

آن‌گاه به دستور وی قبر و خانه‌های اطراف آن را ویران کردند و زمین آن را شخم زدند و آب بر آن جاری کردند که آب در اطراف مرقد شریف به گردش درآمد و قبر را فرانگرفت.(9)

در این که مأمور تخریب چه کسی بود، برخی برآنند که ابراهیم دیزج، یهودی تازه مسلمان بود که به سال 236ق گروهی از یهودیان را به خدمت گماشت و خود پیشاپیش آنان به تخریب قبر شریف اقدام کرد.(10) چرا که مسلمانان به دلیل احترام به حسین(ع)، جرأت چنین اقدامی را نداشتند.(11)

علاقه‌مندان به امام حسین، بدان جهت که همواره در پی احیای نام و یاد او بودند، در کمترین فرصتی که به دست می‌آوردند و احساس امنیّت می‌کردند، آن مکان را نشان می‌نمودند.

هشام کلبی می‌گوید: پس از چهل روز از اقدام متوکل و خروج نیروهایش از کربلا، مردی از گروه بنی اسد که در آن اطراف می‌زیست در حالی مرقد حسین(ع) را نشان کرد که خاک را می‌بویید و می‌گریید و می‌گفت: هرچند دشمنان حسین برآنند که قبرش را پنهان کنند، لیکن بوی خوش قبر، خود نشان آن است.(12)

متوکل در سال 237ق. شنید که بصریان و کوفیان، قبر امام حسین(ع) را تجدید بنا کرده و زیارت آن را رونق بخشیده‌اند.‌از همین رو، برای تخریب مجدّد قبر مأمورانی بدان‌جا گسیل داشت که با شورش و واکنش مردم آن دیار رو به رو گشت. مأموران واکنش مردم آن سامان را به وی گزارش کردند. متوکل پس از واکنش مردم، تغییر روش داد و به فرماندهی نیروهایش نوشت که از تعرض به قبر امام حسین(ع) دست بردارد و به سوی کوفه برود.

ده سال از این رخداد گذشت و به سال 247ق متوکل گزارشی دریافت که مردم کوفه و ساکنان اطراف آن برای زیارت قبر امام حسین رهسپار کربلا می شوند و گروه فراوانی در آن جا گرد آمده اند و قبر توسعه یافته و بازار بزرگی در کربلا تأسیس گردیده است. متوکل دوباره نیروی عظیمی برای تخریب آن جا فرستاد و این بار برای اقدام خود پیشاپیش فضاسازی کرد و بخش‌نامه نمود که خلیفه از زائران مرقد حسین(ع) خشمگین است. سپاه متوکل مرقد مطهر را تخریب کردند و آن جا را شخم زدند و مردم را از زیارت آن مکان مقدّس باز داشتند و زائران را تحت پیگرد قرار داده و به تعقیب گسترده خاندان ابوطالب و شیعیان پرداختند.

لیکن چندی نگذشت که به دست پسرش منتصر به قتل رسید.(13)

5ـ بازسازی در عصر منتصر

چون منتصر عباسی به خلافت رسید. در حاکمیت شش ماهة خود(247 ـ 248ق) به علویان، ابراز دوستی می‌کرد. او در دوران زمام‌داری‌اش قبر امام را بازسازی کرد و عمارتی بر آن نهاد. از آن پس قبر سیدالشهدا(ع) رو به آبادانی نهاد و سادات بدان سو کوچ کرده و در جوارش اقامت گزیدند.

6ـ مرقد در عصر علویان طبرستان

عمارتی که منتصر بر مرقد امام بنا کرده بود، در گستره سالیان دراز رو به ویرانی نهاد و سقف آن به سال 273ق. فروریخت.(14) در همان روزگار «حسن بن زید علوی» حاکم طبرستان و دیلم (250 ـ 271 ق.) به زیارت مرقد مطهر حسینی رفت و طرح گسترده‌ای را برای مرقد حسینی تهیه دید و بنای مسجدی را کنار حرم آغاز کرد. لیکن دوران عمرش به سرآمد و به سال 271ق درگذشت. پس از او برادرش محمد بن زید علوی حاکم طبرستان (271 ـ 283ق.) آن طرح را ادامه داد(15) و یکی دیگر از زمام‌داران علوی، گنبدی روی قبر بنیان نهاد که بنای آن دارای دو در بود.(16)

 

7ـ بازسازی در دوران عضدالدوله

دوران آل‌بویه (322 ـ‌448ق) به دلیل قدرت فراگیر و گرایش شیعی آنان، دوران حرمت‌گذاری به اماکن مقدسه بود.

فناخسرو عضدالدوله دیلمی (356 ـ 372ق) که روزگارش، به دلیل توسعة آبادانی‌ها، نظم و امنیت،‌دورة زرین سدة چهارم قمری به شمار می‌رود،(17) میان سال‌های 368 و 371 مرقد مطهر را بازسازی کرد.(18) و چون بنای موجود، گنجایش جمعیت آن زمان را نداشت رواق‌های چندی در اطراف آن افزود. ضریحی از عاج روی قبر نصب و آن را با ابریشم تزیین کرد،‌ ساختمان‌های اطراف ضریح را بنا نهاد، گنبد را تعمیر کرد و دور شهر دیوار بلندی کشید وموقوفاتی نیز برای آن مشخص کرد.(19)

8ـ مرقد و توسعه توسط ابن شاهین

عمران بن شاهین که یکی از امرای بطایح(20) بود (359 ـ 399ق) کار عضدالدوله دیلمی را در همان روزگار ادامه داد؛ مسجد و رواق پشت قبر مطهر ـ که به نام وی معروف است ـ را به بارگاه حسین ملحق کرد. او نخستین کسی است که حرم را به رواق معروف به نام خود(رواق عمران بن شاهین) ارتباط داد. رواق عمران بن شاهین در سمت غربی حرم قرار دارد که امروزه بدان دلیل که قبر ابراهیم مجاب در آن قرار دارد، به رواق سید ابراهیم مجاب معروف است.(21)

9ـ بازسازی حسن بن فضل وزیر آل بویه

در سال 407ق. حرم در پی غفلت خادمان و سقوط دو شمع بزرگ، آتش گرفت که حسن بن فضل رامهرمزی وزیر دولت آل‌بویه، حرم مطهر را بازسازی کرد.(22)

گفته می‌شود این بازسازی چنان ماندگار بود که ابن بطوطه به سال 727ق در سفرش به کربلا آن را دیده است.(23)

10ـ مرقد در حاکمیت سلجوقیان

در نیمة دوم قرن پنجم که سلجوقیان حاکمیت پیدا کردند، با مرقد مطهر و زیارت آن، برخورد شایسته‌ای داشتند. به سال 479ق ملکشاه سلجوقی (467 ـ 485ق) همراه وزیرش خواجه نظام الملک (408 ـ 485) به زیارت کربلا رفتند. وی به پاسداشت این نعمت بزرگ،‌بیش از سیصد دینار به ساکنان حائر حسینی هدیه داد و دیوار حرم و صحن مطهر را نیز بازسازی کرد.(24)

وقتی به سال 549ق. عیسى بن ظافر فاطمی به حکومت رسید، در دوران او توجه زائران به زیارت بارگاه افزایش یافت و مرقد حسینی نیز مرمت گردید.(25)

11ـ بازسازی مرقد در دوره ایلخانی

در دوران حکومت ایلخانی ـ که در عهد شیخ حسن جلایری (737 ـ 757ق) در عراق تأسیس گردید ـ ایلخانی جلایری، بارگاه امام حسین(ع) را به سال 767ق تجدید بنا کرد. آغازگر این بازسازی، سلطان اویس ایلخانی (757 ـ 776ق) بود و تکمیل آن را پسرش سلطان حسین (776 ـ 784ق) بر عهده داشت که به سال 786 پایان یافت. سلطان حسین، ایوان معروف به ایوان طلا را نیز بنیان نهاد.(26)

12ـ بازسازی و تخریب در قرن‌های اخیر

در سال 930، شاه اسماعیل صندوق بسیار با ارزشی روی مرقد مطهّر قرار داد و در سال 1048 سلطان مراد عثمانی،‌مرقد شریف را مرمت و بازسازی کرد و در سال 1135 همسر نادرشاه مبلغ زیادی برای نوسازی مرقد هزینه کرد و در سال 1232 فتحعلی‌شاه قاجار، قبه شریف را طلاکاری نمود.(27)

در سال 1216، سعد بن عبدالعزیز وهابی به کربلا حمله کرد و در روز 18 ذیحجه که بیشتر مردم کربلا به نجف رفته بودند وارد شهر شد و عده زیادی از مردم (حدود پنج هزار نفر) را کشت و شهر و حرم مطهر امام حسین را مورد حمله و غارت قرار داد. وی به مرقد مطهر صدمات زیادی وارد کرد و ذخائر موجود در آن جا را به غارت برد.(28) که بعدها توسط شیعیان و علاقه مندان به اهل بیت (ع) باز سازی شد و توسعه یافت .


 اولین کسانی که درباره واقعه کربلا،‌کتاب نوشتند چه کسانی بودند؟

 

 

پاسخ :

 به جهت عظمت ، عمق تأثیرگذاری و گستردگی بازتاب حادثه کربلا ، از سده های نخستین ، حتی در قرن اوّل هجری (که نوشتن تاریخ و سیره به جهت سیاست خلیفه دوم، عمر ممنوع بود) بسیاری از نویسندگان تاریخ و سیره در این باره کتاب نوشته اند . آنان با نگارش آثاری نگذاشته‌اند این رویداد مهم به فراموشی سپرده شود ، یا تنها در نقل ها باقی بماند.

اولین تاریخ نگاران واقعه کربلا :

1 – اصبغ بن نباته مجاشعی

از برخی اسناد به دست می‌آید‌ نخستین کسی که اقدام به ثبت واقعه کربلا کرد، اصبغ بن نباته مجاشعی است . اوکتابی نوشت به نام «مقتل الحسین(ع)».(1) وی از یاران خاص و فداکار امیرمؤمنان علی(ع) به حساب می‌آمد و از شجاعان عرب بود که که با امام تا مرز کشته شدن بیعت کرد.(2)

درگذشت وی را برخی بعد از قرن اوّل هجری(3) و برخی سال 64هـ به بعد نوشته‌اند.(4)

2- جابر بن یزید جعفی

دومین کسی که در مورد حادثه کربلا کتاب نوشته جابر بن یزید جعفی است .کتاب او نیز به نام «مقتل الحسین» است.(5)

روایات زیادی از واقعه کربلا از جابر نقل شده که نوزده روایت آن در کامل الزیارات می‌باشد.(6) جابر از محدثان سرشناس کوفه و از مراجع علوم دینی زمان خویش در کوفه در اواخر دوره اموی و اوائل دوره عباسی و شاگرد امام باقر است که بیشتر دانش خود را در مدت هیجده سال شاگردی از آن حضرت فراگرفته و محضر امام صادق(ع) را نیز درک کرده است. او در سال 128هـ درگذشته است.(7)

3 - ابو مخنف( لوط بن یحیى)

کسی که به صورت مفصل واقعه کربلا را با عنوان «مقتل الحسین» به نگارش در آورد ابو مخنف لوط بن یحیى بن سعید بن مخنف بن سلیم ازدی غامدی کوفی است. این کتاب مرجع بیشتر مورخان قرار گرفت. وی که در قرن دوم (متوفای 158هـ) می‌زیست (8) از خاندانی عراقی و از شیعیان و محدثان بزرگ کوفه به شمار می‌آید.(9) جدش مخنف بن سلیم از یاران امام علی(ع) بود.

کتاب «مقتل الحسین» ابو مخنف وجود ندارد، و آن چه از مطالب آن به دست ما رسیده، گزارش‌هایی است که در تاریخ طبری، ارشاد شیخ مفید و مقاتل الطالبیین ابو الفرج اصفهانی آمده است.

طبری، مطالب کتاب ابو مخنف را به روایت هشام بن محمد بن سائب کلبی کوفی (متوفای 206هـ) از شاگردان ابو مخنف آورده باشد، ولی محتمل است که مطالب را تلخیص یا ناقص نقل کرده و یا برخی را نیاورده باشد. طبری گزارش کاملی از واقعه کربلا نمی‌دهد. مطالب زیادی دربارة واقعه کربلا از ابن مخنف نقل شده که منحصر به فرد و با اهمیت است. مجموع روایاتی که طبری از ابی مخنف نقل کرده 586 روایت می‌باشد.(10)

شیخ مفید نیز بیشترین مطالب ابو مخنف را در ارشاد از طریق هشام بن محمد کلبی نقل کرده است، چون تشابه زیادی با طبری دارد. هر چند تفاوت‌هایی دیده می‌شود که می‌تواند ناشی از استفادة شیخ مفید از متن اصلی مقتل ابو مخنف باشد، همچنان که احتمال می‌رود شیخ مفید با استفاده از منابع دیگر، جملاتی را بر متن روایات ابو مخنف افزوده باشد.

ابوالفرج اصفهانی نیز در کتاب مقاتل الطالبیین مطالب بسیاری از ابو مخنف آورده است. علاوه مطالبی از این سوی و آن سوی و روایاتی از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بر آن افزوده که در منابع دیگر نیامده است.(11)

مقتل الحسین ابومخنف دارای اهمیت است و می‌تواند صحیح‌ترین گزارش دربارة رخداد کربلا باشد که به واقع نزدیک است. بسیاری از اخبار ابو مخنف توسط کسانی گزارش شده که در کربلا حضور داشته و یا با یک یا دو واسطه نقل شده است.

به عنوان «مقتل ابو مخنف» مقاتل گوناگونی چاپ و منتشر شده که هیچ کدام «مقتل الحسین» ابو مخنف نیست. تنها مأخذی که روایات ابو مخنف را مبسوط نقل کرده تاریخ طبری است که دانشمند فرزانه، جناب آقای شیخ هادی یوسفی غروی، آن ها را استخراج و به عنوان «وقعة الطف لابی مخنف» منتشر کرده است.

4- ابو منذر، هشام بن محمد بن سائب کلبی کوفی

وی از دانشمندان بزرگ قرن دوم و اوائل قرن سوم، نیز از بزرگانی است که درباره واقعه کربلا، کتاب نوشته است. او، در علم انساب ( نَسَب شناسی) سرآمد عالمان عصر خویش به حساب می‌آمد. جد وی «بشر» همراه سه فرزندش: سائب، عبید و عبدالرحمن در جنگ جمل و صفین جزو سپاهیان علی(ع) بودند. بیشتر خاندان او اهل دین و دانش و ادب و هوادار خاندان علی(ع) و مخالف بنی امیه بودند. پدر هشام، محمد بن سائب، نیز از عالمان به نام زمان خویش بود. محمد در بصره، تفسیر می‌گفت. هشام و پدرش به دلیل گرایش های شیعی، مورد طعن فراوان قرار گرفتتد . هشام کتاب‌های زیادی تألیف کرد که تعداد آن ها از یک صد و پنجاه عنوان، بیشتر است. ابن سعد در طبقات الکبری ، مسعودی در مروج الذهب و طبری در تاریخ الامم و الملوک مطالب زیادی از هشام کلبی نقل کرده و او را موثق دانسته‌اند. از مأخذ مهم یعقوبی در نقد تاریخ، نوشته‌های هشام است. هشام، درباره اخبار اسلام تألیفات زیاد داشته(12) همان طور که از تاریخ طبری استفاده می‌شود، وی راوی اخبار ابو مخنف شیعی می‌باشد. هشام، کتابی دارد که در بارة وقایع کربلا نوشته، آن چه از استادش ابو مخنف در این رابطه شنیده، همچنین مطالبی که از استاد دیگرش عوانة بن حکم( متوفی 158) فرا گرفته، در آن جمع‌آوری کرده است. قدیمی ترین نقل ها دربارة واقعه کربلا، در تاریخ طبری از طریق هشام کلبی نقل شده است . طبری آن ها را در ضمن حوادث سال 60 و 61،‌ در کتاب تاریخ خود نقل می‌کند. بعد از طبری، از جمله کسانی که بدون واسطه دربارة واقعه کربلا، از هشام کلبی، مطالبی نقل می‌کند، شیخ مفید در ارشاد است که به نظر می‌رسد عمده مطالب مربوط به کربلا را، از هشام کلبی نقل می‌کند، (13) همچنین از مهم‌ترین مصادر بلاذری، در «جمل من انساب الاشراف» نوشته‌های هشام کلبی می‌باشد.(14)

درگذشت او را سال 204 ذکر کرده‌اند.(15)

کتاب‌های معتبری که بعدها مورخان، درباره واقعه کربلا نوشته‌اند، بیشتر مطالب خود را از افرادی که ذکرشد، گرفته‌اند.


پرسش :

 چگونه مى‏توان به زیبایى‏هاى عاشورا پى برد و این کلام حضرت زینب(سلام الله علیها) را که فرمودند: «ما رایت الا جمیلا» را درک کرد؟

 

 

پاسخ :

 اگر گاهى «عظمت در نگاه است، نه در چیزى که بدان مى‏نگرند.»- آن گونه که برخى گفته‏اند- گاهى هم زیبایى در نگاه و دید انسان است، نه در دیدنى‏ها.

آن که به چشم «نظام احسن» به همه هستى مى‏نگرد از این نگاه، خیلى چیزها هم «دیده» مى‏شود، هم «زیبا» دیده مى‏شود تا چه عینکى بر چشم زده باشیم و از کدام زاویه به هستى و حوادث بنگریم.

«زیبابینى» هستى و حیات، هم آرامش روح و وجدان مى‏بخشد، هم صلابت و پایدارى و پایمردى مى‏آفریند و هم قدرت تحمل ناگوارى‏ها را مى‏افزاید. از این نگاه، «عاشورا»- همان گونه که زینب کبرى (س) فرمود-، جز «زیبایى» نبود.

آنچه زینب قهرمان در مقابل طعنه و طنز دشمن نسبت‏به این حادثه، بر زبان راند (ما رایت الا جمیلا((1)، پیش تر آرزوى حسین بن على (ع) بود که در طلیعه این سفر، آرزو و اظهار امیدوارى کرده بود که آنچه پیش مى‏آید و آنچه اراده خدا است، «خیر» براى او و یارانش باشد چه به صورت «فتح»، چه به شکل «شهادت»: «ارجو ان یکون خیرا ما اراد الله بنا، قتلنا ام ظفرنا«(2).

زیبا دیدن خواهر و خیر دیدن برادر، مکمل یکدیگرند. جلوه‏هاى زیبایى و نمادهاى جمال در آینه کربلا بسیار است که به برخى از آنها اشاره مى‏شود:

 

1. تجلى کمال آدم

 

 

اینکه انسان تا کجا مى‏تواند اوج بگیرد، و خدایى گردد و فانى در او، در «میدان عمل» روشن مى‏شود. کربلا نشان داد که سقف تعالى انسان و آستانه رفعت روحى و تصعید وجودى و ظرفیت کمال جویى و کمال یابى او تا کجا است. پرونده آن حماسه نشان داد «که تا چه حد است مقام آدمیت». این نکته براى جویندگان ارزش‏ها بسى زیبا است و معیار

 

2. تجلى رضا به قضا

 

 

در مقامات و مراحل عرفانى و سلوک، رسیدن به مقام «رضا» بسى دشوار و ارجمند است. اگر حضرت زینب، حادثه کربلا را زیبا مى‏بیند، به دلیل بروز این شاخصه متعالى در عملکرد ولى خدا سیدالشهدا (ع) و یاران و دودمانش است.

به راستى که حسین بن على (ع) در میان آنان- که یکى به درد یا درمان و یکى به وصل یا هجران مى‏اندیشید و آن را مى‏پسندید- «آنچه را جانان پسندد» مى‏پسندید. کربلا تجلى‏گاه رضاى انسان به قضاى خدا بود. آن حضرت در واپسین لحظات حیات در قتلگاه، چنین زمزمه مى‏کرد: «الهى رضى بقضائک». خواهر خویش را نیز به همین نکته توصیه کرده بود: «ارضى بقضاء الله».

این مرحله از عرفان یعنى خود را هیچ ندیدن و جز خدا ندیدن و در مقابل پسند خدا اصلا پسندى نداشتن. در آغاز حرکت از مکه به سوى کوفه نیز در خطبه‏اى فرموده بود: «رضا الله رضانا اهل البیت«(3) »رضا و پسند ما خاندان، همان پسند خدا است».

این مبناى جانبازى و عشق حسین (ع) است و زینب عزیز، این را زیبا مى‏بیند و این منطق و مرام را مى‏ستاید.

آن روز که جان خود فدا مى‏کردیم

با خون به حسین اقتدا مى‏کردیم‏

چون منطق ما منطق عاشورا بود

با نفى «خود»، اثبات «خدا» مى‏کردیم

 

3. رسم الخط حق و باطل

 

 

از زیبایى‏هاى دیگر عاشورا، خط کشى میان حق و باطل و تبیین منطقه حضور و عمل انسان‏هاى «دد منش» و «فرشته‏خو» است.

وقتى خوبى و بدى و حق و باطل به هم در آمیزد، تیرگى باطل حق را هم غبار آلود و ناپیدا و مشوّه جلوه مى‏دهد. در ظلمت آبادى این چنین، گمراهى اندیشه‏ها و انسان‏ها طبیعى است و «کفر نقابدار»، مسلمانان ساده لوح و سطحى نگر را به شبهه مى‏افکند زیبایى کار امام حسین (ع) آن بود که مشعلى روشن کرد، تا راه، روشن و تیرگى‏ها زدوده شود و، چهره‏ها در آن هواى گرگ و میش «فتنه و دروغ»، نمایان و باز شناسانده شود، تا دیگر فریب و نقاب، بى‏اثر گردد آیا این زیبا نیست؟

عاشورا یک رسم الخط بود ترسیم روشن خطى که حق و باطل را جدا کرد و مسلمان ناب را از مسلمان نماى مدعى باز شناساند و پیروان رحمان و جنود شیطان هر کدام در یک سو به عیان دیده شدند. حق، پى برده و صریح، به نبرد باطل آمد که عیان و بى‏نقاب به کربلا لشکر کشیده بود و مزورانه بر طبل «یا خیل الله ارکبى» مى‏کوبید. اگر هم اندک تردیدى در «شناخت» باقى مانده بود، خطبه‏هاى زینب در کوفه و شام، آن را زدود. این از زیبایى‏هاى بس قیمتى حادثه خونین عاشورا بود.

 

4. تبلور فتح ناب

 

 

از زیبایى‏هاى

دیگر عاشورا، مفهوم تازه‏اى از «پیروزى» است. عده‏اى به غلط، پیروزى را تنها در «غلبه نظامى» مى‏پندارند وشکست را در مظلومیت و شهادت عاشورا نشان داد که در اوج مظلومیت هم مى‏توان «فاتح» بود و با کشته شدن هم مى‏توان دفتر و کتاب پیروزى را نگاشت و با خون هم ترسیم «تابلوى ظفر» میسر است. پس فاتح معرکه کربلا امام حسین (ع) بود و چه فتح زیبایى

این همان «پیروزى خون بر شمشیر» است که در سخن امام راحل (قدس سره) هم جلوه گر شد و فرمود: «ملتى که شهادت براى او سعادت است، پیروز است ما در کشته شدن و کشتن پیروزیم«(4) و این همان آموزش قرآنى «احدى الحسنیین» است که فرهنگ مبارزان الهى است.

کسى که به «تکلیف» عمل کرده باشد، در هر حال پیروز است آن هم پیروزى ناب.

گر چه از داغ لاله مى‏سوزیم

ما همان سر بلند دیروزیم‏

چون به تکلیف خود عمل کردیم

روز فتح و شکست پیروزیم

این دیدگاه را، هم امام حسین (ع) داشت، هم امام سجاد و هم حضرت زینب. با این دید، همه آن حوادث تلخ، چون پیامدى به سود اسلام و حق داشت، جمیل و شیرین بود. وقتى ابراهیم بن طلحه از امام زین العابدین پرسید: «چه کسى غالب شد؟» حضرت فرمود: «آن گاه که وقت نماز فرا مى‏رسد، اذان و اقامه بگو، خواهى فهمید که چه کسى پیروز شد«(5)

آیا این، در حادثه کربلا زیبا نیست؟ پیروزى، حتى در صورت کشته شدن و شهادت

 

5. حرکت در مسیر مشیت خدا

 

 

زیباترین جلوه این است که انسان، یک عمل و حادثه را در بستر «مشیة الله» و همسو با «خواست خدا» ببیند. اگر سالار شهیدان و یارانش به خون نشستند و اگر زینب و دودمان مصطفى به اسارت رفتند، این در لوح مشیت الهى رقم خورده بود و چه جمالى برتر از اینکه کار گروهى، با جدول مشیت‏خدا هماهنگ گردد؟

مگر به حسین بن على (ع) از غیب، خطاب نیامده بود که خواسته خدا آن است که تو را کشته ببیند: «ان الله شاء ان یراک قتیلا»؟ و مگر مشیت‏خدا آن نبود که عترت پیامبر در راه نجات دین و آزادى انسان، به اسارت بروند: «ان الله شاء ان یراهن سبایا»؟ پس چه غم از آن شهادت و این اسارت؟

هر دو، هزینه‏اى بودند که براى بقاى دین و افشاى طاغوت، مى‏بایست پرداخته مى‏شدند آن هم عاشقانه، صبورانه و قهرمانانه

براى زینب بزرگ- که پرورده دامان وحى و تربیت‏شده مکتب على (ع) است- این حرکت در بستر مشیت الهى، اوج ارزش‏ها و زیبایى‏ها است. وى مجموعه این برنامه را از آغاز تا انجام، زیبا مى‏بیند چون تک تک صحنه‏ها را منطبق با آن «خواسته ربوبى» مى‏بیند. آیا با این تحلیل و نگاه، حادثه عاشورا زیبا نیست؟

 


 چرا امام حسین(علیه السلام) براى قیام خود کوفه را انتخاب کردند؟

 

 

پاسخ :

 در طول تاریخ اسلام همواره این پرسش فرا روى محققان و پژوهشگران- اعم از شیعه، سنى و خاورشناس- قرار داشته است و هر یک به فراخور بضاعت علمى، پیش فرض‏ها و مبانى پذیرفته شده خود، پاسخى به آن داده‏اند. امورى که این پرسش را از اهمیّت مضاعف برخوردار مى‏کند، از قرار زیر است:

1. امام حسین (ع) در این حرکت سیاسى- نظامى خود، در ظاهر شکست خورد و این شکست عمدتاً ناشى از انتخاب کوفه به عنوان محلّ قیام بود.

2. شخصیت‏هاى بزرگ آن زمان همانند: عبداللَّه بن جعفر پسر عمو و شوهر حضرت زینب (س)(1)، عبداللَّه بن عباس(2)، عبداللَّه بن مطیع(3)، مسور بن مخرمة(4) و محمد حنفیه(5)، امام حسین (ع) را از رفتن به عراق و کوفه منع مى‏کردند و برخى از آنها پیشینه کوفیان در غدر و فریب‏کارى و تنها گذاشتن امام على (ع) و امام حسن (ع) را به آن حضرت (ع) یادآور مى‏شدند.

اما آن حضرت به رغم تمامى این نظرات- که بعدها در ظاهر درستى آنها آشکار شد- عزم خود را جزم کرده و به سمت کوفه به راه افتاد و در اینجا است که برخى از مورخان (مانند ابن خلدون) به صراحت نسبت اشتباه کارى سیاسى را به امام (ع) داده‏اند(6)

از کلمات برخى از بزرگان همانند ابن عباس، چنین بر مى‏آید که در مقابل کوفه، گزینه‏هاى دیگرى همانند یمن نیز وجود داشته است. ابن عباس خطاب به امام حسین (ع) مى‏گوید: «اگر حتماً اصرار بر خروج از مکّه دارى، به سمت یمن برو که در آنجا وادى‏ها و قلعه‏هاى محکمى وجود دارد و سرزمین گسترده‏اى است و تو مى‏توانى داعیان و مبلغان خود را از آن سرزمین به نقاط دیگر گسیل کنى».(7)

چرا امام (ع) آن گزینه‏ها را انتخاب نکرد؟

در مقابل این مسائل و پرسش‏ها شخصیت‏هاى غیرشیعى- اعم از اهل سنّت و مستشرقان- به راحتى و بدون تقید به پیش فرض‏ها و مبانى کلامى شیعى (همانند علم غیب و عصمت از خطاى امام (ع «به تجزیه و تحلیل قیام پرداخته و با توجه به نتیجه نظامى قیام، احیاناً آن حضرت را در حرکت خود منتسب به اشتباه کرده‏اند

اما شیعیان با توجه به مبانى کلامى پیش گفته خود، در صدد تحلیل این حرکت امام حسین (ع) برآمده و نظریات متعددى ابراز داشته‏اند که عمده تلاش‏هاى آنان در این راه به دو نظریه زیر بازگشت مى‏کند:

یک. نظریّه شهادت

این نظریه مبتنى بر امور زیر است:

1. هر یک از امامان شیعه هنگامى که به امامت مى‏رسند، صحیفه‏اى را مى‏گشایند که در آن وظیفه الهى خود را تا هنگام شهادت مشاهده مى‏کنند و مأمور مى‏شوند بر طبق همان عمل کنند.(8)

2. امام حسین (ع) هنگامى که پرونده خود را گشود، در آن وظیفه خود را چنین مشاهده کرد: «قاتل فاقتل و تقتل و اخرج باقوام للشهادة لاشهادة لهم الا معک»(9) «بجنگ، بکش و بدان که کشته مى‏شوى و همراه با گروه‏هایى براى شهادت از دیار خود بیرون رو و بدان که آنان تنها همراه تو به شهادت خواهند رسید».

بنابراین مشیت الهى از همان آغاز بر شهادت امام حسین (ع) قرار گرفته بود و آن حضرت چاره‏اى جز اجراى این مشیّت نداشت چنان‏که بار دیگر و در آستانه حرکت به سمت عراق، این امر به گونه‏اى در خواب، به وسیله پیامبر خدا (ص) بر امام حسین (ع) ابلاغ شد و آن حضرت در مقابل محمد حنفیه برادرش- که از او علّت حرکت امام (ع) به سمت کوفه را مى‏پرسید- جواب داد: پیامبر (ص) در خواب به نزد من آمد و فرمود: «یا حسین اخرج فان اللَّه قد شاء ان یراک قتیلًا».(10)

طبق این نظریه(11)، حرکت امام (ع) به سمت کوفه، حرکتى به سمت شهادت و به هدف دسترسى به آن بود و آن حضرت به خوبى از این سرنوشت آگاه بود. این تکلیف و وظیفه خاص امام حسین (ع) بود که قابل پیروى براى دیگران و حتى امامان دیگر نمى‏باشد.

بنابراین جاى سؤال و چون و چرا باقى نمى‏ماند و مسأله اصرار امام (ع) بر حرکت- به رغم نظر شخصیت‏هاى بزرگ آن زمان- به خوبى حلّ مى‏شود زیرا در نظر اینان، امام (ع) خود بهتر از هر کس، از فریب‏کارى و غدر و نیرنگ بازى کوفیان آگاه بود و مى‏دانست که سرانجام او را رها کرده و حتى به جنگش خواهند آمد و سرانجام او را به شهادت خواهند رساند و با این علم به سمت کوفه حرکت کرد تا به قربانگاه خویش رود و به شهادت رسد.

اما اینکه هدف این شهادت چه بود، بین صاحبان این نظریه اختلاف است. برخى آن را در راستاى امر به معروف و نهى از منکر به حساب آورده و نثار خون و آبیارى درخت اسلام به وسیله خون امام (ع) را، والاترین مرتبه این وظیفه معرفى کرده‏اند. این خون سرانجام باعث پایدارى اسلام و رسوا شدن یزید و بنى‏امیه و سرانجام سقوط این دولت در هفتاد سال بعد (سال 132 ق) گشت.

برخى دیگر- که عمدتاً از جامعه احساسى و غیر علمى شیعه به حساب مى‏آیند- بدون هیچ مبناى استدلالى محکم، هدف شهادت را نوعى کفّاره گناهان پیروان امام حسین (ع) و شفاعت آن حضرت از شیعیانش دانسته‏اند درست همانند آنچه مسیحیان درباره کشته شدن حضرت مسیح (ع) بدان اعتقاد دارند.(12)

عمده اشکالات نظریه شهادت- علاوه بر نقد سندى آن- امورى از قرار زیر است:

1. دستور ویژه داشتن امام حسین (ع)، سیره آن حضرت (ع) و دیگر امامان را از قابلیت اسوه بودن مى‏اندازد در حالى‏که اسوه بودن آن بزرگواران و نیز لزوم پیروى شیعیان از آنان از اصول مسلّم نزد شیعه در همه دوران‏ها به شمار مى‏آمده است.

2. این مبنا با کلام امام حسین (ع)- که مى‏فرماید: «لکم فى اسوة»(13) من الگوى شما هستم)- منافات دارد.

3. گرچه مى‏توان پیشگویى پیامبران پیشین و پیامبر اکرم (ص) و نیز امامان قبل از امام حسین (ع) را نسبت به شهادت او پذیرفت و گرچه مى‏توان فى الجمله آگاهى امام (ع) از شهادت خویش را از بعضى از عبارات آن حضرت (ع) به دست آورد اما از هیچ کلامى نمى‏توان شهادت را به عنوان هدف امام (ع) در حرکت و قیام خود استفاده کرد بلکه هدف آن حضرت (ع) را باید از عبارات او به دست آورد که عبارت زیر (در وصیت‏نامه امام (ع) به برادرش محمد حنفیه) گویاترین آنها است: «و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدّى و ابى على بن ابى طالب»(14) «خروج من به علّت اصلاح در امت جدّم مى‏باشد، قصد آن دارم که امر به معروف و نهى از منکر نمایم و به سیره و روش جدّم پیامبر (ص) و پدرم على بن ابى طالب (ع) عمل کنم».

در این عبارت سه هدف اصلاح‏طلبى، امر به معروف و نهى از منکر و عمل به سیره پیامبر (ص) و حضرت على (ع) به عنوان اهداف حرکت و قیام سیدالشهداء (ع) مطرح شده است و سخنى از شهادت در میان نیست.

دو. نظریه تشکیل حکومت اسلامى

بنا به نوشته برخى از نویسندگان،(15) این نظریه در آغاز در میان شیعه به صراحت در عبارات سید مرتضى معروف به علم الهدى) 355- 436 ق) از علماى قرن چهارم و پنجم شیعه دیده شده است. او در پاسخ سؤالى در مورد حرکت امام (ع) به کوفه چنین مى‏نگارد:

«سرور ما اباعبداللَّه (ع) براى به دست آوردن حکومت به سوى کوفه نرفت مگر بعد از آنکه از عهود و عقود قوم، اطمینان به پیروزى یافت».(16) این نظریه پس از سید، در بیان علماى شیعه طرفدارانى پیدا نکرد و بلکه بزرگانى همچون شیخ طوسى، سید بن طاووس، علامه مجلسى و بیشتر بزرگان با بى‏مهرى و احیاناً مخالفت سنگین روبه رو شد.(17)

در دوره معاصر برخى از نویسندگان، بار دیگر سعى در احیاى این نظریه به منظور پاسخ‏گویى مناسب با روش تحلیل تاریخى به شبهات اهل سنّت و مستشرقان نموده‏اند. این نظریه در زمان خود به علّت جوّ حاکم بر محافل علمى آن زمان، واکنش‏هاى تندى را از سوى علما و دانشمندان برانگیخت و حتى شخصیت‏هایى همانند شهید مطهرى و دکتر شریعتى نیز آن را نپذیرفتند.(18) اشکال مهم این نظریه، نادیده گرفتن علم غیب امام (ع) بود.

اما اصل نظریه- که حرکت امام حسین (ع) براى تشکیل حکومت اسلامى بوده و چنین کارى مى‏بایست با قیام علیه یزید و رسوا سازى غاصبان انجام مى‏گرفت- مورد تأیید بزرگانى هم چون امام خمینى (ره) مى‏باشد. ایشان در موارد متعددى به این مسأله اشاره کرده و تلاش براى برپایى حکومت صالح دینى را به عنوان یکى از اهداف قیام مقدس عاشورا عنوان کرده‏اند از جمله:

الف. اولین بار امام در مورخه 6/ 3/ 50 در نجف اشرف در سخنرانى خود چنین فرمود: «او (امام حسین (ع «مسلم بن عقیل را فرستاد تا مردم را دعوت کند به بیعت تا حکومت اسلامى تشکیل دهد و این حکومت فاسد را از بین ببرد».(19)

ب. وقتى که حضرت سیدالشهدا (ع) آمد مکّه و از

مکه در آن حال بیرون رفت، یک حرکت سیاسى بزرگى بود، تمام حرکات حضرت، حرکات سیاسى بود، اسلامى- سیاسى و این حرکت اسلامى- سیاسى بود که بنى‏امیه را از بین برد و اگر این حرکت نبود اسلام پایمال شده بود».(20)

ج. سیدالشهدا آمده بود، حکومت هم مى‏خواست بگیرد. اصلًا براى این معنا آمده بود و این یک فخرى است و آنهایى که خیال مى‏کنند که حضرت سیدالشهدا براى حکومت نیامده، خیر، اینها براى حکومت آمدند براى اینکه باید حکومت دست مثل سیدالشهدا باشد، مثل کسانى که شیعه سیدالشهدا هستند، باشد».(21)

در راه اثبات این مسأله مى‏توان از دلایلى به قرار زیر بهره گرفت:

1. مهم‏ترین دلیل، سخنان امام حسین (ع) است که در هنگام خروج از مدینه سه هدف اصلاح، امر به معروف و عمل به سیره پیامبر (ص) و حضرت على (ع) را به عنوان اهداف قیام خود مطرح مى‏کند.(22) روشن است که اصلاح کلان، جز در سایه تشکیل حکومت نمى‏باشد و مرتبه اعلاى امر به معروف و نهى از منکر با تشکیل حکومت امکان‏پذیر است که در آن حاکم مشروع، داراى بسط ید و قدرت کافى است. از همه مهم‏تر سخن از سیره پیامبر (ص) و امام على (ع) است که نشانگر اشاره آن حضرت (ع) به سیره حکومتى آن دو بزرگوار است و بدین گونه داعیه حکومت خواهى خود را در راه ادامه سیره آن دو، اعلام مى‏دارد.

2. نوع نامه نگارى‏هاى کوفیان- که در آن سخن از لشکرى آماده و نیز نداشتن امام است- نشانگر آن است که آنان حکومت یزید را مشروع ندانسته و از امام حسین (ع) مى‏خواهند تا به کوفه آید و براى آنها به عنوان امام حکومت کند و آن حضرت به منظور پاسخ‏گویى به این نیاز اساسى کوفیان، حرکت خود را آغاز کرد. به عنوان مثال در یکى از این نامه‏ها- که به وسیله بزرگان شیعى کوفه همانند سلیمان بن صرد خزاعى، مسیب بن نجبه و حبیب بن مظاهر نگاشته شده- چنین آمده است:

«انه لیس علینا امام، فاقبل لعل اللَّه ان یجمعنا بک على الحق»(23) «ما پیشوایى نداریم، به سمت ما بیا که امید است خداوند ما را به وسیله تو بر حق مجتمع سازد».

3. پاسخ اولیه امام حسین (ع) به این نامه‏ها- که همراه با فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه است- نشان از مسأله امامت و تشکیل حکومت دارد. جالب آن است که آن حضرت در نامه‏اى هنگام فرستادن مسلم خطاب به کوفیان مى‏فرماید: «و قد فهمت کلّ الذى اقتصصتم و ذکرتم و مقالة جلّکم انه لیس علینا امام فاقبل لعل اللَّه ان یجمعنا بک على الهدى و الحق»(24) «من همه آنچه را گفتید، فهمیدم، گفته عمده شما آن بود که ما امام نداریم».

با توجّه به این نامه امام (ع) رفتن خود به کوفه را مشروط به تأیید مسلم نسبت به محتواى نامه‏ها مى‏کند.(25)

4. بیان شرایط امام حسین (ع) در نامه‏هاى آن حضرت- که به خوبى تطبیق و انحصار این شرایط در خودش، در آنها مشهود است- مى‏تواند به گونه‏اى دیگر به کمک اثبات این نظریه بیاید. جالب آن است که امام (ع) در این عبارات، بیشتر به بیان ابعاد اجرایى و حکومتى امامت پرداخته و از ابعادى همچون بیان احکام شریعت- که بعدها برخى امامت را منحصر در آن دانستند- سخنى به میان نیاورده است.

عبارت امام (ع) در این باره که در ادامه نامه پیشین آن حضرت (ع) آمده چنین است: «فلعمرى ما الامام الا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات اللَّه»(26) «به جانم سوگند تنها کسى مى‏تواند به عنوان امام مطرح باشد که عالم به کتاب خداوند، اجرا کننده قسط و عدالت، عمل کننده به حق بوده و تمام تلاش‏هاى خود را در راه خداوند انجام دهد».

5. نوع فعالیت‏هاى جناب مسلم- که شامل مواردى همچون بیعت گرفتن از مردم مبنى بر عمل به پیمان خود در یارى رساندن به امام حسین (ع)(27) و ثبت اسامى بیعت‏کنندگان در دیوان (به گونه‏اى که تعداد آنها را بین دوازده تا هجده هزار نفر نوشته‏اند)-(28) نیز نشانگر قصد تشکیل حکومت در کوفه از سوى امام (ع) مى‏باشد.

6. در نامه‏نگارى‏هاى طرفداران بنى‏امیه به یزید، هنگام روزافزون شدن طرفداران مسلم، مى‏توان این نکته را دریافت که آنان در صورت ادامه این فعالیت‏ها، کوفه را از دست رفته مى‏دیدند. عبارت زیر به خوبى این مطلب را آشکار مى‏سازد:

«فان کان لک بالکوفه حاجة فابعث الیها رجلًا قویّاً ینفذ امرک و یعمل مثل عملک فى عدوّک»(29) «اگر نیاز به کوفه دارى، مردى قوى را به ولایت آن بگمار که امر تو را اجرا کرده و مانند تو نسبت به دشمنت عمل کند».

7. گزارش مسلم به امام حسین (ع) مبنى بر تأیید انگیزه و عمل کوفیان در یارى آن حضرت- که موجبات حرکت امام (ع) به سمت کوفه را فراهم آورد(30)- خود بهترین شاهد بر این مدّعا است. امام (ع) در میانه راه نامه‏اى خطاب به کوفیان نگاشت و آن را به وسیله قیس بن مسهّر صیداوى روانه کرد که در آن ضمن اشاره به تأیید نامه مسلم، حرکت خود به سمت کوفه را در هشتم ذى حجه اعلام فرمود و از آنها خواست که در تلاش‏هاى خود جدیت به خرج دهند تا امام (ع) به شهر آنها برسد:

«فان کتاب مسلم بن عقیل جاءنى یخبرنى فیه بحسن رأیکم و اجتماع ملأکم على نصرنا و الطلب بحقنا فسألت اللَّه ان یحسن لنا الصنع و ان یثیبکم على ذلک اعظم الاجر و قد شخصت الیکم من مکّة یوم الثلثاً لثمان مضین من ذى الحجّة یوم الترویة فاذا اقدم علیکم رسولى فانکمشوا امرکم و جدّوا فانى قادم علیکم فى ایّامى هذه»(31) «نامه مسلم به من رسید که از حسن رأى شما و اینکه همه آماده یارى ما هستید و حق ما را از دشمنان ما خواهید گرفت، حکایت مى‏کرد. از خداوند مى‏خواهم کارهاى ما را نیکو گرداند و به شما پاداش بزرگ عنایت کند. به تعقیب این نامه در روز سه شنبه هشتم ذى حجه که روز ترویه بود، از مکه به جانب شما حرکت کردم. به مجردى که فرستاده من بر شما وارد شد، با سرعت خود را آماده سازید و در کار خود جدّیت کنید که من به همین زودى بر شما وارد خواهم شد».

چند اشکال:

مهم‏ترین اشکال‏هاى این نظریه دو اشکال عمده از قرار زیر است:

1. این نظریه با مبانى کلامى شیعه- که امام را عالم به غیب مى‏داند- در تناقض است.

2. این نظریه به امام (ع) نسبت خطا و اشتباه کارى مى‏دهد که با عصمت آن حضرت، در تضاد است. به نظر مى‏رسد این اشکال، مهم‏ترین دلیل روى‏گردانى جامعه شیعى از این نظریه است.

پاسخ به این اشکال مستلزم ورود در مباحث کلامى شیعه، همچون مدلول و محتواى علم غیب و عصمت، طریقه اثبات آنها و چگونگى رفع تناقض آن دو در هنگام چالش با واقعیت‏هاى تاریخى، مى‏باشد. امّا از آنجا که ما را از مسیر خود- که تحلیل بر اساس شیوه‏هاى تاریخى است- دور مى‏کند، به آن نمى‏پردازیم. البته متذکّر مى‏شویم که با مبانى کلامى نیز امکان پذیرفتن این نظریه وجود دارد چنان‏که تحلیل شخصیت‏هایى همچون امام خمینى (ره) نیز بر این اساس است. اقدام براى تشکیل حکومت «وظیفه» است و باید همراه با تدبیر، اتمام حجت، درایت و همراه‏سازى دیگران انجام گیرد. اما «نتیجه» با خدا است و باید به آن رضایت داد و حتى اگر علم به «نتیجه» داشته باشیم، با اقدام بر انجام «وظیفه» منافات ندارد زیرا کسى که بر اساس حق، حرکت مى‏کند، شکست او مقطعى است و پیروزى نهایى در طول تاریخ با حرکت حق‏طلبانه است.

طبق اشکال گفته شده، عدم موفقیت امام حسین (ع) در این هدف (تشکیل نشدن حکومت اسلامى و بلکه خیانت و فریب‏کارى نامه‏نگاران) حاکى از برآورد نادرست امام (ع) از کوفیان و مردمان آن بوده و درستى نظر شخصیت‏هاى آن زمان همانند ابن عباس را اثبات مى‏کند

در پاسخ به آنان مى‏توان با تحلیل تاریخى و واقع‏بینانه عقلانیت حرکت امام حسین (ع) را اثبات کرد.

عقلانیت حرکت امام حسین (ع)

اگر یک شخصیت سیاسى با در نظر گرفتن شرایط مختلف و تحقیق کافى درباره یک تصمیم، سرانجام منطقاً به نتیجه‏اى رسیده و بر اساس آن تصمیمى گرفت و در این میان عاملى کاملًا غیرمنتظره مانعى در اجراى پیش بینى او ایجاد کرد، نمى‏توان آن شخصیت را متهم به خطاکارى کرد.

ما معتقدیم در آن مقطع تاریخى، امام حسین (ع) به خوبى اوضاع کوفه را زیر نظر گرفت. آن حضرت در زمان معاویه حاضر نشده بود به کوفیان پاسخ مثبت دهد و صریحاً تقاضاى آنها را ردّ کرده(32) و حتى برادرش محمد حنفیه را از پاسخ‏گویى مثبت به این نامه‏ها بازداشته بود.(33) در این هنگام نیز به مجرد وصول این نامه‏ها به آنان اعتماد نکرد بلکه به منظور دریافتن صحّت و سقم ادّعاى کوفیان، پسرعموى خود مسلم بن عقیل را به آن سامان گسیل داشت و پس از آنکه مسلم بیش از یک ماه در

آن سامان توقف کرد و از نزدیک با اوضاع آنجا آشنا شد و به این نتیجه رسید که اوضاع براى ورود امام حسین (ع) مناسب است و این را در نامه خود به امام (ع) نگاشت آن حضرت به سمت این شهر حرکت کرد. البتّه حرکت زود هنگام امام (ع) در ایام حج را باید معلول خطر جانى براى آن حضرت در مکّه به حساب آورد.

در این میان عامل غیرمنتظره‏اى که پدید آمد، برکنارى نعمان بن بشیر و جایگزینى عبیداللَّه بن زیاد به جاى او در کوفه بود که هیچ شخصیت سیاسى نمى‏توانست این عامل را پیش بینى کند بلکه ظاهر اوضاع، کاملًا خلاف این مطلب را نشان مى‏داد زیرا درباره رابطه میان یزید و ابن زیاد چنین گفته شده است: یزید بر او خشمگین بوده(34) و در صدد عزل او از حکومت بصره بوده است.(35) حتى در بعضى از منابع چنین آمده است: «کان یزید ابغض الناس فى عبیداللَّه بن زیاد»(36) (یعنى یزید دشمن‏ترین مردمان نسبت به ابن زیاد بود).

با وجود این عامل اگر مسلم و یارانش نیز مانند ابن زیاد مى‏توانستند از اهرم‏هاى فشار، تهدید و تطمیع استفاده کنند و به سامان‏دهى بیعت‏کنندگان مى‏پرداختند و از عوامل مختلف اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و روانى بهره مى‏گرفتند (چنان‏که ابن‏زیاد بهره گرفت)، امکان پیروزى آنان در کوفه بسیار بود.

حتّى اگر مسلم در فرصت استثنایى که براى او پیش آمد، به پیشنهاد شریک بن اعور و عمارة بن عبدالسلول عمل نموده و ابن‏زیاد را در خانه هانى ترور مى‏کرد،(37) مى‏توانست به خوبى بر اوضاع مسلّط شود.

در اینجا است که مى‏توانیم بگوییم: شناخت امام حسین (ع) از مردم کوفه، واقع‏گراتر از شناخت امثال ابن عباس بود زیرا اوّلًا شناخت ابن عبّاس مربوط به دوران امام على (ع) و حکومت امام حسن (ع) (یعنى حداقل بیست سال قبل) بود در حالى‏که شناخت امام (ع) مربوط به زمان حال بود.

دوّم اینکه این شناخت علاوه بر آنکه از نوشته‏هاى بزرگان شیعه- همچون سلیمان بن صرد و حبیب بن مظاهر- به دست آمده بود به وسیله نماینده مستقیم امام (ع) (مسلم) نیز تأیید شده بود در حالى‏که ابن عباس و دیگران چنین ابزارهایى را براى به روز کردن شناخت خود در اختیار نداشتند.

تذکر این نکته لازم است که شرایط کوفه در این زمان، چنان با اوضاع کوفه بیست سال قبل متفاوت شده بود که انگیزه‏هاى لازم را براى همراهى کوفیان با امام حسین (ع) فراهم آورده و احتمال عقب‏نشینى و فریب‏کارى آنان را در اذهان کمتر متبادر مى‏ساخت زیرا:

یکم. کوفه در رقابت با شام بر سر مرکزیت دنیاى اسلام شکست خورده و مرکزیت از کوفه به شام منتقل شده بود. سیاست امویان در هر چه عقب نگاه داشتن کوفه، آنان را وادار مى‏کرد تا به گونه‏اى درصدد احیاى عظمت گذشته باشند.

دوّم. سختگیرى همه جانبه حکومت اموى در این دوره نسبت به کوفیان و به ویژه شیعیان، آنان را در اقدام جدى علیه امویان مصمم‏تر مى‏ساخت.

سوّم. شناخت قبلى کوفیان نسبت به شخصیت یزید و مقایسه او با امام حسین (ع)، آنان را بر تصمیم خود مبنى بر نپذیرفتن حکومت او هر چه راسخ‏تر مى‏کرد.

در اینجا نیز باید توجه داشت که عواملى همچون ضعف حکومت مرکزى (حکومت شام) به عللى همچون کم تجربگى یزید و غیرقابل مقایسه بودن شخصیت دینى، سیاسى و اجتماعى او در برابر پدرش معاویه و نیز ضعف حکومت کوفه (که متولّى آن شخصیت ضعیفى همچون نعمان بن بشیر بود)، احتمال موفقیّت امام حسین (ع) را در تشکیل حکومت در کوفه و توان مقابله با حکومت مرکزى شام بیشتر مى‏کرد.

بنابراین مى‏توان نتیجه گرفت که از نقطه نظر تحلیل تاریخى، تصمیم امام (ع) بر حرکت به سمت کوفه- با توجّه به موقعیّت آن حضرت و وضعیت کوفه و مردمان آن و اوضاع حکومت مرکزى شام- تصمیمى کاملًا درست بوده است و اگر عوامل ناشناخته و غیرمنتظره پدید نمى‏آمد، این حرکت منجر به پیروزى ظاهرى امام (ع) نیز مى‏گشت.

پی نوشت :


 همه کارهاى امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا عاشقانه بود نه عاقلانه، آیا این بدان معنا است که کارهاى آن حضرت مخالف عقل بود؟

 

 

پاسخ :

 درون انسان بین رذایل و فضایل اخلاقى درگیرى همیشگى وجوددارد که معمولا آن را «جهاد اکبر» مى‏خوانند در حالى که «جهاد اوسط» است.

انسان وقتى مى‏کوشد برابر عقل کار کند و از هوس و معصیت دورى جوید، در جهاد اوسط است. او مى‏خواهد عاقل باشد از این مرحله به بعد نوبت «جهاد اکبر» مى‏رسد که جهاد بین عقل و عشق، حکمت و عرفان و معقول و مشهود است.

در این جهاد عقل، براساس براهین، مفاهیم را به رسمیت مى‏شناسد و برهان اقامه مى‏کند و به نتیجه مى‏رسد اما عشق هرگز به مفهوم (علم حصولى) بسنده نکرده، خود حقیقت و علم حضورى را مى‏طلبد و مى‏خواهد آ نچه فهمیده با جان بیابد و مشاهده کند.

بنابراین از این به بعد، بین عقل و عشق نزاع مى‏افتد و جهاد اکبر شروع مى‏شود. البته نقصى در کار نیست و هر دو حق به شمار مى‏آیند منتها یکى حق است و دیگرى احق یکى خوب است و یکى خوب‏تر یکى کمال است و دیگرى اکمل. بنابراین کارهاى اولیاى الهى بر اساس عشق است. امام صادق (ع) فرمود: «افضل الناس من عشق العبادة».(1) این کسى است که مزه عبادت را بچشد و حقایق بهشت و جهنم را ببیند.

عقل با برهان اثبات مى‏کند که بهشت و جهنمى هست. عشق مى‏گوید: من مى‏خواهم بهشت و جهنم را ببینم. آن که دلیل و برهان اقامه مى‏کند و معاد و بهشت و میزان و ما نند آن را حق مى‏شمارد، عاقل است ولى آن که در پى دیدن بهشت و جهنم است، عاشق است.

کارهاى سید الشهدا (ع) عاشقانه بود. عشق فوق عقل است، نه دون عقل. یک وقت گفته مى‏شود: فلان کار عاقلانه نیست یعنى، بر اساس وهم و خیال است ولى گاه گفته مى‏شود: نه تنها عاقلانه است بلکه بالاتر از آن، عاشقانه است یعنى، آنچه فهمیده با درون خود یافته است.

آنجا که انسان حقیقت را مى‏یابد و برابر شهود عاشقانه حرکت مى‏کند، عقل نقش ندارد. این نقش نداشتن بدان سبب است که نور عقل، تحت الشعاع نورى قوى‏تر قرار گرفته است نه بدان علت که نورش خاموش شده است و نور ندارد:

عقل دو وقت از کار مى‏افتد و فعل انسان برابر عقل نیست:

1. وقتى انسان گرفتار غضب یا شهوت مى‏شود و به معصیت مبتلا مى‏گردد. اینجا کار عاقلانه نیست و سفیهانه است. این مثل آن است که ماه دچار خسوف شود و تاریک گردد. در این حال عقل نور ندارد. عقل انسان معصیت کار، مانند ماه منخسف است. اینکه حضرت على (ع) مى‏فرماید: «کم من عقل اسیر تحت هوى امیر»، اشاره به همین مطلب است.

2. عقل نور دارد ولى کارآیى ندارد و آن وقتى است که تحت الشعاع نور قوى‏تر قرار مى‏گیرد مثل اینکه ستارگان در روز کارآیى ندارند. این کار آمد نبودن، بدان علت است که تحت الشعاع نور خورشیدند که فضا را روشن کرده است نه به سبب تاریکى و بى‏نور بودن‏شان. کسى که عاشق شد، عقل دارد و عقلش هم کار مى‏کند و نور دارد ولى نور عقل تحت الشعاع نور عشق است.

جریان امام حسین (ع) در کربلا از این نوع بود یعنى، نه تنها عاقلانه بود بلکه بالاتر و برتر از آن عاشقانه هم بود.

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

 

چرا قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ شش گوشه دارد؟

 

 

پاسخ :

 در میان اقوال مورخان دربارة چگونگی دفن حضرت سید الشهداء ـ علیه السّلام ـ و یاران باوفای آن حضرت اندک تفاوتی، دیده می‌شود؛ جهت روشن شدن موضوع به تشریح بعضی از آنها می‌پردازیم:

الف. مرحوم مفید پس از ذکر اسامی هفده نفر از شهیدان بنی‌هاشم که همگی از برادران و برادرزادگان و عموزادگان امام حسین ـ علیه السّلام ـ بودند، می‌فرماید: آنان پایین پای آن حضرت در یک قبر (گودی بزرگ) دفن شدند و هیچ اثری از قبر آنان نیست و فقط زائران با اشاره به زمین در طرف پای امام ـ علیه السّلام ـ آنان را زیارت می‌کنند و علی بن الحسین ـ علیهم السّلام ـ (علی اکبر) از جملة آنان است، برخی گفته‌اند: محل دفن علی اکبر نسبت به قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ نزدیک‌ترین محل است.[1]

ب. و نیز می‌گوید: ‌پس از بازگشت عمر بن سعد از کربلا، جماعتی از بنی‌اسد که در غاضریه سکونت داشتند، آمده و بر پیکر امام حسین ـ علیه السّلام ـ و یارانش نماز گذاردند و آن حضرت را همان جایی که الآن قبر اوست دفن کردند و علی ابن الحسین (علی اکبر) ـ علیه السّلام ـ را در پایین پای پدر به خاک سپردند، سپس برای دیگر شهیدان از اهل بیت و اصحاب، حفیره‌ای کندند و همة آنان را در آن حفیره به صورت دسته جمعی دفن کردند و عباس بن علی ـ علیه السّلام ـ را در راه غاضریّه، در همان محلی که به شهادت رسید و اکنون قبر اوست به خاک سپردند.[2]

ج. در بعضی از روایات آمده است: امام سجاد ـ علیه السّلام ـ (با قدرت امامت و ولایت) به کربلا آمد و بنی‌اسد را سرگردان یافت، چون که میان سرها و بدن‌ها جدایی افتاده بود و آنها راهی برای شناخت نداشتند، امام زین العابدین ـ علیه السّلام ـ از تصمیم خود برای دفن شهیدان خبر داد، آن گاه به جانب جسم پدر رفت، با وی معانقه کرد و با صدای بلند گریست، سپس به سویی رفت و با کنار زدن مقداری کمی خاک قبری آماده ظاهر شد، به تنهایی پدر را در قبر گذاشت و فرمود: با من کسی هست که مرا کمک کند و بعد از هموار کردن قبر، روی آن نوشت: «هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الّذی قتلوه عطشاناً غریباً»؛ این قبر حسین بن علی بن ابی طالب است، آن حسینی که او را با لب تشنه و غریبانه کشتند. پس از فراغت از دفن پدر به سراغ عمویش عباس ـ علیه السّلام ـ رفت و آن بزرگوار را نیز به تنهایی به خاک سپرد.

سپس به بنی‌اسد دستور داد تا دو حفره آماده کنند، در یکی از آنها بنی‌هاشم و در دیگری سایر شهیدان را به خاک سپردند، نزدیک‌ترین شهیدان به امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرزندش علی اکبر ـ علیه السّلام ـ است؛[3] امام صادق ـ علیه السّلام ـ در اینباره به عبدالله بن حمّاد بصری فرموده است: امام حسین ـ علیه السّلام ـ را غریبانه کشتند، بر او می‌گرید کسی که او را زیارت کند غمگین می‌شود و کسی که نمی‌تواند او را زیارت کند دلش می‌سوزد برای کسی که قبر پسرش را در پایین پایش مشاهده کند.[4]

گر چه بعضی از مطالب در کیفیت به خاک سپاری امام حسین ـ علیه السّلام ـ و این که چه کسی امام حسین ـ علیه السّلام ـ را دفن کرده، در این نقل‌ها متفاوت است، ولی از مجموع آنها یک نکته قابل استفاده است که به عنوادن نتیجه ارائه می‌گردد و آن این که: قبر علی اکبر ـ علیه السّلام ـ در پایین پای امام حسین ـ علیه السّلام ـ قرار دارد.

نتیجه: بنابراین می‌توان ادعا کرد که ضریح کوچکی که بر ضریح حضرت سیدالشهدا ـ علیه السّلام ـ متصل است و در طرف پایین پای آن حضرت قرار دارد و از مجموع دو ضریح یک ضریح شش گوشه درست شده به احترام علی اکبر ـ علیه السّلام ـ و به نام آن حضرت است.

عبدالرّزاق حسنی ضریح امام حسین ـ علیه السّلام ـ را چنین توصیف کرده است:

«ضریح امام حسین ـ علیه السّلام ـ عبارت است از: یک بلندی (صندوق مانند) چوبی که به عاج زینت شده و روی آن دو مشبک[5] قرار دارد،‌ مشبک داخلی از فولاد گران قیمت و مشبک خارجی از نقرة‌ روشن سفید است... به مشبک خارجی مشبک دیگری بدون این که مانعی بین آن دو باشد، متصل است و فقط از هر طرف به اندازة ‌یک متر کوتاه‌تر از مشبک خارجی متعلق به امام حسین ـ علیه السّلام ـ است و زیر آن مشبّک قبر علی بن الحسین ـ علیهم السّلام ـ است که همراه پدر در یک روز شهید شده و در کنار پدر دفن گردیده است.[6]


5- بخشش و کرامت امام حسین (ع):

عربی بیابانی خدمت امام آمد و گفت : ضامن شده ام که دیه کامله اى را بپردازم ؛ اما توان آن را ندارم، ناچار نزد بخشنده ترین مردم ؛ یعنى شما خاندان پیامبر آمدم .

حضرت فرمود: سه سؤ ال از تو مى کنم ، اگر به یکى پاسخ دادى ، یک سوم مال را به تو مى دهم ، اگر به دو سؤ ال پاسخ دادى ، دو سوم مال و اگر به سه سؤ ال پاسخ دادى ، همه آن مال را عطا خواهم کرد.

مرد عرب گفت : شما از خاندان علم و فضیلتى ، چگونه مى توانم جواب سوالات کسى همانند شما را بدهم !

فرمود: از جدم فرستاده خدا شنیدم «المعروف بقدر المعرفه؛ باب معروف و بخشش را به اندازه معرفت مردم بگشایید».

مرد عرب گفت : پرسش هایت را بگو، اگر بدانم پاسخ مى گویم و اگر نه، از شما یاد مى گیرم .

حضرت فرمود: افضل عمل ها چیست ؟ اعرابى گفت : ایمان به خدا .

امام فرمود: چه چیز سبب نجات مردم از هلاکت و نابودى است ؟

عرب گفت : توکل و اعتماد بر خداوند.

امام فرمود: زینت انسان چیست ؟ عرب گفت : علمى که همراه عمل باشد.

امام فرمود: اگر این شرافت را نیافت ، چه ؟ عرض کرد: مالى که با آن مروت و جوانمردى باشد.

حضرت فرمود: اگر این را هم نداشته باشد؟ گفت : فقر و پریشانى که با صبر و شکیبایى توام گردد.

امام فرمود: اگر این را نیز نداشت ؟ مرد عرب گفت : لایق چنین آدمى آن است که صاعقه اى از آسمان فرود آید و او را بسوزاند!

در این حال امام خنده اش گرفت، سپس کیسه اى که در آن هزار دینار سرخ بود و انگشترى که نگین آن دویست درهم مى ارزید به او عطا کرد و فرمود: با این طلاها دیه را بده و پول این انگشتر را صرف زندگى‌ات کن.

اعرابى این آیه را تلاوت کرد: «الله اعلم حیث یجعل رسالته».(12)

مردى از انصار خدمت امام آمده تا در خواستی کند، حضرت فرمود: آبروى خود را نگهدار، و حاجت خود را در نامه‌اى نوشته بیاور،که خواسته‌ات را به خواست خدا بر آورده سازم.

نوشت : فردی پانصد دینار از من طلب دارد و با اصرار آن را مى خواهد، به او بفرما به من مهلت دهد.

چون امام نامه را خواند، وارد منزل شد، کیسه اى که هزار دینار داشت بیرون آورد و به او فرمود: با پانصد دینار آن بدهى خود را بپرداز و با پانصد دینار دیگر زندگى خود را بچرخان و جز نزد یکى از این سه نفرحاجت مبر: دیندار، جوانمرد، یا دارى شرافت خانوادگى. دیندار، دین خود را (با برآوردن حاجتت) حفظ مى کند؛ جوانمرد، از مردانگى خود شرم مى برد (که پاسخت را ندهد) اما با شرافت مى فهمد با رو انداختن به او از آبروى خود گذشتى، از این رو در حفظ آبرویت مى‌کوشد.(13)

پرداخت بدهى

عمرو بن دینار گوید: امام حسین نزد اسامة بن زید رفت، که بیمار بود. وى ناله کنان گفت : واى از این غم! بدهى من شصت هزار درهم است .فرمود: همة بدهى تو بر عهده من، آن را مى پردازم.عرض کرد: مى ترسم بمیرم، فرمود: تا بدهى تو را نپرداختم نخواهى مرد. حضرت پیش از مرگ بدهى او را پرداخت.(14)

آزاد کردن غلام

انس می‌گوید: خدمت امام حسین‌بودم‌. کنیزی داخل شد و یک شاخه گل خدمت امام ‌هدیه کرد. امام وی را آزاد ساخت‌، هنگامی که از علت این کار سؤال کردم فرمود: خداوند این ادب را به ما آموخته که می‌فرماید: «وَإِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّة‌ٍ فَحَیُّواْ بِأَحْسَن‌َ مِنْهَآ؛(15) چون به شما درود فرستاده شد، به بهتر از آن درود بگویید." سپس اضافه فرمود: تحیت بهتر، آزاد کردن اوست‌."(16)

عذر خواهی امام از کمی بخشش

مردى اعرابى وارد مدینه شد و سراغ کریم ترین مردم را گرفت، امام حسین را معرفى کردند، وارد مسجد شد و آن بزرگوار را در حال نماز یافت ، پشت سر آن بزرگوار ایستاد و این شعر را خواند:

لم یخب الان مَن رجاک و مَن حرّک مِن دون بابک الحلقه

انتَ جواد و انتَ معتمد ابوک قد کان قاتل الفسقه

لو لا الذى کان من اوائلکم کانت علینا الجحیم منطبقه

آنکه به تو امیدوار شد، نا امید نگشته ، کسى که بر در خانه آمده، به امید بخشش آمده است.

تو بخشنده و مورد اعتمادى. پدرت کشنده فاسقان بود.

اگر هدایت جد و پدرت نبود، آتش جهنم ما را فرا مى گرفت .

امام حسین نمازش را سلام داد و به قنبر فرمود: آیا از مال حجاز چیزى باقى مانده است ؟

گفت : بله ، چهار هزار دینار باقى مانده است .

فرمود: آن را بیاور که نیازمند حقیقى آن آمده است .

قنبر دینارها را آورد، امام دو برد خود را از تن در آورد و دینارها را در آن پیچید، زیرا به خاطر کم بودن دینارها از اعرابى خجالت کشید و فرمود: « این مقدار دینار را بگیر. به خاطر کمى آن از تو عذر مى خواهم و بدان که نسبت به تو مهربانم .

اگر در آینده وسیله فراهم شد ثروت سرشارى به تو خواهم داد اما مردم زمان بیگانه پرستند و اینک دست ما خالى است». اعرابى دینارها را گرفته و گریه می کرد! امام فرمود: شاید آنچه عطا کردم به تو کم است که گریه مى کنى؟!

اعرابى گفت: نه،گریه من براى این است که چرا این دست هاى باسخاوت زیر خاک خواهد رفت.(17)

شعیب بن عبد الرحمن خزاعى مى گوید:

چون حسین بن على (ع) به شهادت رسید، بر پشت مبارکش آثار پینه مشاهده کردند، علتش را از امام زین العابدین (ع) پرسیدند، فرمود: این پینه ها اثر کیسه هاى غذایى است که پدرم شبها به دوش مى کشید و به خانة زن‌هاى شوهر مرده و کودکان یتیم و فقرا مى رسانید.(18)


 چرا به امام حسین ـ علیه السّلام ـ ثار الله می‌گویند و چه کسی این لقب را به ایشان داده است؟

 

 

پاسخ :

 «ثار» در لغت هم به معنی خون آمده است و هم به معنی طلب و انتقام گرفتن از خون کسی که به دست دیگران کشته شده است.[1]

ثار الله از دو واژه ثار و الله تشکیل یافته و یکی از القاب امام حسین ـ علیه السّلام ـ می‌باشدکه در زیارت عاشورا با این لقب آن حضرت را زیارت می‌کنیم. ثارالله: یعنی (طلب دمه الله) کسی که طالب خون او خداست و انتقام از قاتلین او را خداوند خواهد گرفت.[2]

یکی دیگر از معانی آن یعنی کسی که در راه خدا کشته شود و خویشاوندان و خاندانش در این راه کشته شود.

مرحوم مجلسی در شرح جمله الوتر الموتور چنین نوشته است: وتر الله ای الفرد المتفرد فی الکمال من نوع البشر فی عصره الشریف او المراد ثار الله ای الذی الله تعالی طالبُ دَمِه و الموتور قتیلُ له، قتیلُ فلم یدرک بدمهِ؛ یعنی فردی که در راه خدا به شهادت می‌رسد با این کیفیت از تمام بشر و در عصرش منحصراً اوست و یا مراد از آن همان ثار الله است که به معنی کسی است که طالب خون او خداوند است، و موتور به معنای کشته شدن در راه خداوند و کشته‌ شده‌ای است که خونش را انتقام نگرفته باشند، بلکه فقط خداوند است که انتقام خونش را از قاتلین می‌گیرد.[3]

و احتمال دارد معنای ثارالله چنین باشد، خونی که صاحب آن خداوند است و ولی دم او خداوند است. چنان که در بحث قتل عمد و غیر آن از آن به اولیاء دم تعبیر می‌آورند. در اینجا نیز ولی دم خون حسین و انصارش خداوند است. چون خون حسین در راه خدا و برای حفظ قرآن و تمامیت اسلام ریخته شده و خالصاً و مخلصاًلله بوده است و در نهایت درجه اخلاص با تمام وجود برای خداوند بوده است. لذا این خون و این شهیدان خدائی هستند. بنابراین انتقام آن نیز باید از طرف خداوند باشد‌، یا اینکه چون امام حسین ـ علیه السّلام ـ حجت خداوند بر زمین و ولی مطلق حق بود و مردم او را کشتند و زمین را از حجت حق خالی کردند بنابراین خداوند انتقام حجتش را از قاتلین او خواهد گرفت. امّا درباره اینکه این لقب را چه کسی به امام حسین ـ علیه السّلام ـ داده است باید عرض شود که چون سند زیارت عاشورا قدسی است، یعنی زیارت عاشورا که زیارت امام حسین ـ علیه السّلام ـ است از طرف خداوند به ائمه رسیده است و‌ آنرا پیامبر اکرم از جبرئیل گرفته و جبرئیل آن را از خداوند یاد گرفته است و از طریق معصومین به ما آموخته‌اند تا آن حضرت را زیارت کنیم،[4] بر این اساس این لقب را خداوند به امام حسین ـ علیه السّلام ـ داده است و چه لقب زیبایی است.

 حماسه‏ هایی که حضرت عباس(علیه السلام) در کربلا آفریدند، چه بود؟

 

 

پاسخ :

 شجاعتهایى که حضرت ابوالفضل در شب و روز عاشورا از خود نشان داد فراتر از آن است که در ضمن این بحثهاى کوتاه قابل بررسى و احصا باشد.

لیکن از باب اکتفا به میسور از معسور و حُباب از غُباب و نَمى ازیَمْ، اشاره‏اى گذرا به برخى از آن خواهیم داشت.

همان طور که مشهور است اصل جریان ازدواج امیرالمؤمنین (ع) با مادر عباس (ام البنین) به منظور دارا شدن فرزندانى شجاع بوده، لذا ام البنین پس از شهادت چهار فرزند خود در کربلا در مرثیه‏هاى خود از آنان به «لُیُوث العَرین» (شیران بیشه شجاعت) «نُسُور الرّبى» (بازهاى شکارى قوى) یاد مى‏کرده و در خصوص حضرت ابوالفضل (ع) مى‏گفت: اگر شمشیر در دستان وى مى‏بود (و دستانش قطع نمى‏شد) کسى نمى‏توانست به او نزدیک شود.

«لو کان سیفک فى یدیک لما دنى منه أحد» او مظهر شجاعت اسدالله الغالب حضرت على بن ابى طالب (ع) بود.

امام سجاد (ع) در ستایش عموى بزرگوار خود مى‏فرماید: «خدا رحمت کند عمویم عباس را که جان خود را ایثار کرد و فداى برادرش شد تا آن که دو دست او قطع شد، در عوض، خدا دوبال به او عنایت کرد که به وسیله آن همراه ملائک در بهشت پرواز مى‏کند، چنان که براى جعفر بن ابى طالب نیز دوبال قرار داد. براى عباس در نزد خدا منزلتى است که همه شهدا در روز قیامت غبطه آن مقام را مى‏خورند رحم الله عمّى العباس فلقد آثر وأبلى وفدّى اخاه بنفسه حتى قطعت یداه فأبدله الله عزّوجلّ بجنا حین یطیر بهما مع الملائکة فى الجنّة کما جعل لجعفر بن أبى طالب و إن للعباس عندالله تبارک و تعالى منزلةً یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامة«(1)

موقعیت و نقش او در سپاه امام حسین (ع) فوق العاده بود. لذا مأموریتهاى سنگین، مانند مهلت خواستن براى شب عاشورا، آب آوردن، پرچم دارى و امثال آن به عهده حضرت گذارده شد و در آن لحظه آخر که عباس اجازه میدان خواست امام حسین (ع) فرمود: تو پرچمَ‏دار من هستى «أنت صاحب لوائى«(2) و تا موقعى که پرچم برافراشته بود دل لشکر و اهل بیت امام حسین (ع) گرم بود.

البته دشمن نیز به این موقعیت واقف بود و وجود او را مایه رعب و وحشت سپاه خویش مى‏دانست چون او بود که وقتى حمله مى‏کرد مانند صاعقه در علف‏زار خشک عمل مى‏کرد و دشمن را قلع و قمع مى‏نمود. از این رو در صدد وارد کردن ضربه کارى به آن حضرت بودند و وقتى که این زمینه براى آنان پیش آمد آن گونه عمل کردند که هر وقت چشم امام سجّاد (ع) به فرزند عباس (ع) یعنى عبیدالله بن عباس مى‏افتاد اشک از دیدگان مبارکشان جارى مى‏شد و مى‏فرمود: وقتى به یاد مصیبت‏هاى عباس در کربلا مى‏افتم، کنترل از دستم مى‏رود «کان إذا رأى عبیدالله رقّ واستعبر باکیاً فإذا سئل عنه قال (ع): «إنّى أذکر موقف أبیه یوم الطّف فما أملک نفسى«(3)

شعرهاى حماسى آن حضرت هنگامى که براى دست‏یابى به آب مى‏رفت و نیز موقع رسیدن به آب و هنگام مواجهه با دشمن و قطع شدن دستهاى مبارکشان و نیز اقدام شجاعانه ایشان در برگشتن از کنار شریعه با لبهاى تشنه چیزى نیست که بر کسى مخفى باشد و نیاز به وصف نمودن داشته باشد. نکته قابل توجهى که در اینجا وجود دارد پاداشى است که خدا در مقابل آن ایثارها به حضرت عباس (ع) داده است و آن (صرف نظر از حدیثى که از امام سجّاد (ع) نقل شد) ارائه مقام و موقعیت آن حضرت در همین دنیا به زائران و مشتاقان او است. توضیح این که:

به حسب ظاهر بدن عباس (ع) قطعه قطعه شد و امام حسین (ع) بدین جهت یا به خاطر وصیت آن حضرت او را به خیمه دارالحرب منتقل نکرد و در نتیجه بدن مطهر او جدا از اجساد شهداى دیگر دفن شد. لیکن خواست خدا بر این تعلق گرفت که سردار سرفراز سپاه امام حسین (ع) جدا از بقیه شهدا دفن شود تا حرم و بارگاهى جداگانه، زایر و زیارت مخصوص داشته باشد و مورد توجه ویژه مشتاقان قرار گیرد. و از آن طرف کرامتهاى خاصّى از او و حرم مطهرش ظهور پیدا کند و بالاخره همان طور که حیات، رزم و دلاوریهاى او در میان سربازان حسینى از برجستگى ویژه‏اى برخوردار بود، مضجع شریف و مرقد منوّر او نیز این برجستگى ویژه را در میان سایر مضاجع و مراقد مطهر داشته باشد. در حالى که اگر در کنار سایر شهدا دفن مى‏شد، هرگز چنین برجستگى را پیدا نمى‏کرد و تحت الشعاع مجموع شهیدان قرار مى‏گرفت.

شمر ملعون در شب عاشورا خود را به خیمه‏هاى امام حسین (ع) نزدیک کرد و با صداى بلند فریاد زد: خواهرزادگان من کجا هستند؟ ابوالفضل العباس (ع) و برادرانش فریاد شمر را شنیدند ولى جوابش را ندادند. امام حسین (ع) فرمود: اگرچه شمر فاسق است ولى جوابش را بدهید. آنها جلو رفتند و گفتند: چه مى‏خواهى و کارت چیست؟ شمر گفت: خواهرزاده‏هاى من شما در امان هستید خودتان را با برادرتان حسین به کشتن ندهید و به طاعت امیرالمؤمنین یزید درآیید، عباس و برادرانش جوانمردانه جواب دادند: دستانت بریده باد اى شمر لعنت خدا بر تو و بر امان تو باد. آیا به ما امان مى‏دهى ولى دُردانه رسول الله (ص) و جگر گوشه زهرا (ع) امان نداشته باشد؟ آیا از ما مى‏خواهى که از طاعت برادرمان حسین (ع) خارج شویم و به اطاعت ملعونهایى از فرزندان ملعونان درآییم؟ شمر خشمگین و ناامید به لشکرگاه عمر سعد برگشت.

خوارزمى نقل مى‏کند: در شب عاشورا امان نامه دیگرى از جانب عبیدالله بن زیاد که به وساطت عبدالله بن المحل بن حزام العامرى نوشته شده بود، براى فرزندان ام‏البنین (ع) آمد. آنان با دیدن امان نامه به آورنده آن گفتند: سلام ما را به دایى مان برسان و بگو: مارا نیازى به این امان نامه‏ها نیست. امان خدا بهتر از امان پسر مرجانه است.


 

پاسخ :

 همسر و فرزندان حضرت عباس علیه السلام

حضرت ابوالفضل العباس(ع)، با لبابه دختر عبیدالله بن عباس، پسر عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، ازدواج نمود. لبابه، از بانوان بزرگ زمان خویش بود و در فضایی آکنده از نور و قرآن و مالامال از عطر روح نواز محبت به خاندان وحی، دیده به جهان گشوده و در سایه سار «قرآن و عترت» تربیت یافته بود. مادر لبابه، ام حکیم جویری دختر خالد بس قرظ کنانی است.

تاریخ ازدواج چندان مشخص نیست اما از سن فرزندان حضرت عباس(ع) می توان حدس زد که ازدواج او بین سال های 40 تا 45 هجری صورت گرفته و اینکه سن او هنگام ازدواج بیست سال بوده است. ثمره این پیوند فرزندانی به نام های عبیدالله، فضل، حسن، قاسم ویک دختر بود. اما بین تاریخ نگاران د رتعداد آنها اختلاف نظر وجود دارد.

برخی، حضرت عباس(ع) را صاحب دو فرزند به نام های عبیدالله و فضل دانسته اند و برخی دیگرعبیدالله، حسن و قاسمو برخی نیز عبیدالله و محمد را فرزندان او بر شمرده اند.

پس از شهادت حضرت عباس(ع) و فرزندان او در کربلا، لبابه به عقد زید بن الحسن(ع) «فرزند امام مجتبی(ع)»در آمد و از او صاحب دختری به نام نفیسه گردید. برخی دیگر نوشته اند: او از زید، فرزند پسری به دنیا آورد و نام او را حسن گذاشت. بنابراین،‌ «حسن» پسر حضرت عباس(ع) نبوده بلکه نوه حضرت می باشدکه از روی اشتباه در ردیف فرزندان او ذکر شده است.

شهادت فرزندان حضرت عباس علیه السلام در کربلا

برخی منابع، از شهادت فرزندان حضرت در کر بلا سخن به میان آوردند اما در نام آنها گوناگونی وجود دارد. نوشته اند: هنگامی که حضرت عباس(ع) از روی اسب خود بر زمین افتاد و در درگیری با دشمن به شهادت رسید، امام حسین(ع) خود را به او رسانید و وقتی که حالت او را مشاهده نمودند، فریاد برآورد: ((واغوثاه بِکّ یا الله، وّاقِلَه نا صِراه : فریاد ، به تو پناه می برم ای خدا ! وای ازکمی یاران !)) در این لحظه، محمد و قاسم صدای امام را شنیدند، نزد ایشان رفته ودر پاسخ امام، فریاد زدند: «لّّّّبّیکّ یّا مّولانا، نّحنُ بّینّ یّدّ یّکّ . در خدمت توایم ای سرور ما». امام حسین (ع) رو به آنان کرد و فرمودند:« بِشّهادّةِ اّبیکُمّا الکِفایّة: شهادت پدرتان بس است». اما آنان امتناع ورزیدند و گفتند: «نه به خدا ای عمو!»سپس از امام اجازه گرفته وبه میدان نبرد شتافتند و پس از او قاسم به شهادت رسید. علا مه سید محسن امین- تراجم نویس مشهور- عبدالله بن عباس(ع) را نیز در شمار شهیدان کربلا ذکر می نمایند. اما بنا به گزارش برخی دیگر از تاریخ نگاران، تنها محمد در کربلا به شهادت رسیده است در این زمینه نوشته اند: د رکربلا سه تن از فرزندان حضرت عباس(ع) با او حضور داشتند که د ربین آنها، حضرت عباس(ع)، محمد را از همه بیشتر دوست می داشت و او را از خود جدا نمی کرد. او نوجوانی پارسا و خدا برس بود و در میان ابروانش اثر سجده دیده می شد. وقتی حضرت عباس(ع) برادر بزرگوار خویش امام حسین(ع) را بی یاور دید،‌فرزند خود محمد را صدا زد و با دست خود، لباس جنگ بر تن او پوشاند و شمشیر به کمر او بست.سپس دست او را گرفته و نزد امام خویش رفت و خود از امام پیکار او را گرفت. محمد دست امام را بوسید و پس از خداحافظی با زنان خیمه، به میدان رفته و مبارز طلبید و پس از ساعتی نبرد، به شهادت رسید.

 

اعقاب و بازمانگان حضرت عباس علیه السلام

آنچه همگی تاریخ نگاران بدان تصریح کرده و اتفاق نظر دارند، این است که نسل حضرت عباس(ع) از طریق فرزند او عبیدالله گسترش یافته است. او در هنگام حرکت امام حسین(ع) از مدینه به سوی کربلا در سنین کودکی بود ولی بعدها مردی دانشمند و فرزانه در دین و از فرهیختگان دوره خود گردید. او با سه زن از زنان پاکدامن و فهیم مدینه به نام های رقیه دختر امام مجتبی(ع)، دختر معبد عبدالله تن عباس و دختر مسور بن مخزمه زبیری ازدواج نمود و صاحب دو فرزند به نام عبدالله و حسن شد که نسل او نیز از طریق حسن، گسترش یافت.

از این رو، باید حسن بن عبیدالله بن عباس(ع) را سرشاخه اصلی نوادگان حضرت عباس(ع) برشمرد. لذا به معرفی و بررسی زندگانی نوادگان حضرت عباس(ع) از نسل حسن بن عبیدالله بن عباس(ع) می پردازیم.

فرزندان حسن بن عبیدالله بن عباس علیه السلام

حسن بن عبیدالله 67 سال عمر نمودو صاحب پنج فرزند به نام های عباس، عبیدالله، ابراهیم، فضل و حمزه گردید. شاید این تیره از نسل حضرت عباس(ع) بلند آوازه ترین طایفه از تبار آن حضرت باشد که به شرح کوتاهی از سرگذشت آنان پرداخته می شود.

1- عباس بن الحسن

فردی شجاع و صریح بود به گونه ای که نوشته اند کسی از بنی هاشم در جرأت و صراحت لهجه مانند او وجود نداشت. وی در ایام خلافت هارون الرشید به بغداد آمد. هارون الرشید به خاطر فضل، ادب و شجاعت او همواره او را به کنیه می خواند.

او به اندازه ای شیوا شعر می سرود که او را برترین شاعر از فرزندان امام علی(ع) می دانستند. او ده فرزند داشت، که از جمله آنان عبدالله بن العباس است. مأمون پس از درگذشت او گفت: «بعد از تو ای فرزند عباس! همه مردم مساوی شدند (تو با دیگران تفاوت داشتی).» مأمون جناره او را پیاده تشییع نمود و شیخ بن شیخ خواندش.

محمد بن حمزه از دیگر نوادگان اوست که به جوانمردی و بخشش، مشهور بود و به نزدیکان خود بسیار رسیدگی نمود.نیکی او شامل حال همه می شد و بخششی گسترده داشت، در طبریّه اردن، اموال بسیار داشته و دارای اراضی زیادی بود. طغج بن جفّ فرغانی بر او حسادت کرد و سپاهی برای چپاول اموال او فرستاد. و ید رنتیجه این درگیری در باغ خود، در سال 287 ق. به قتل رسید و شاعران د رسوگ او قصیده ها گفتند. از این رو، به فرزندان و نوادگان او بنو الشّهید گفته می شود.

2-عبیدالله بن الحسن

درباره اش گفته اند: مردی به سان او پرهیبت و شکوه دیده نشده بود. وی امارت حرمین شریفین مکه و مدینه را بر عهده داشت و امر قضاوت در این دو شهر نیز بر عهده او بود. مأمون، او را در سال 204 ق. به سرپرستی امو رحجاج بیت الله الحرام منصوب کرد و در دوران مأمون نیز از دنیا رفت. به تازماندگان و نوادگان او که در سرزمین دمیاط بودند، بنی هارون و به دسته ای از آنان که در فسای امروزی بودند،‌بنی هدهد می گفتند. گروهی از احفاد و دودمان او نیز در یمن سکنا گزیدند. عبیدالله بن الحسن دارای 11 فرزند شد.از جمله آنان قاسم بن عبیدالله بود که پست جد خویش (امارت و قضاوت در حرمین شریفین) را عهده دار گردید. او از نزدیکان امام حسن عسکری(ع) هم بود.

3-ابراهیم بن الحسن

معروف به جردقة و در شمار پارسایان و ادیبان زمان خود بود. وی صاحب نوزده فرزند گردید و در سال 264 ق. درگذشت. از فرزندان او علی بن ابراهیم جردقه، فردی سخاوتمند و والا مقام بوده است. نوه او عبدالله بن علی به بغداد آمد و سپس به مصر رفت و در آن جا به بیان حدیث پرداخت و کتابی به نام جعفریة نگاشت که حاوی مطالب عالی در فقه شیعه بود. او در رجب سال 312 ق. وفات یافت.

4-فضل بن الحسن

او مردی دانشمند، سخنور، شجاع و مورد بزرگداشت خلفای وقت خود و معروف به ابن الهاشمیه بود. از او سه فرزند به نام های جعفر، عباس الاکبر و محمد به جای ماند که آنان نیز دارای جایگاهی ویژه نزد مردم بودند و هر یک، دارای فرزندانی بزرگوار چون خود بودند.از جمله آنان فضل بن محمد است که مردی سخن دان و شاعر بود که بازماندگان او د رقم و طبرستان پراکنده هستند. او اشعار زیادی در مدح دلاوری جد خود، حضرت عباس(ع) در کربلا سروده است.

5-حمزه بن الحسن

او بسیار شبیه به امام علی(ع) بود و در روزگار مأمون عباسی می زیست. از آن جا که عباسیان خود را از نوادگان عباس (عموی پیامبر صلی الله علیه و آله) می دانستند، این موضوع را در بسیاری مواقع، دستاویزی برای توجیه اعمال قرار می دادند. مأمون بدین منظور، نامه ای با دست خط خود برای حمزه نوشت و در ضمن آن بیان داشت: « به حمزه بن الحسن هزار در هم به جهت شباهت وافرش به امیر المؤمنان علی(ع) بخشیده شود». او با زینب از نوادگان عبدالله بن جعفر ازدواج نمود. مردم او را زینبی می خواندند؛ زیرا او با زینب(ع) دختر امیر مؤمنان(ع) نسبت داشت. از نوادگان حمزه بن الحسن می توان شاعری بلند آوازه به نام محمد بن علی را نام برد که در بصره می زیست و احادیثی را هم از امام رضا(ع) و رخی دیگر از امامان روایت کرده است.

از جمله بستگان حمزه بن الحسن، می توان به برادرزاده اش که هم نام اوست، اشاره کرد. هم اکنون مقبره او در شهر حلّه است و دارای گنبد و بارگاه با شکوهی می باشد.

نوشته اند: مدر امام زمان (عج) مدتی در خانه او مهمان بوده است. او را نیز از راویان احادیث آل محمد (ص) و فردی درستکار و محترم و مورد اطمینان ذکر کرده اند. از فرزندان او قاسم بن حمزه می باشد که از دانشمندان و فقیهان زمان خود بوده است. او مردی بسیار زیباروی و ثروتمندی بخشنده در یمن بوده کهثروت او به صد هزار دینار می رسیده است. او بسیار اهل بخشش به مردم بود.

دیگر نوادگان

حمزه بن قاسم

او از جمله نوادگان حضرت عباس(ع) می باشد که از مشایخ بزرگ و علمای بنام شیعه دردوره خود بوده است. حضرت عباس(ع) نیای پنجم او می باشد و نسب کامل او عبارت است از: ابویعلی حمزه بن قاسم بن علی بن حمزه بن الحسن بن عبیدالله بن عباس(ع).

درباره او نگاشته اند: ابویعلی از دانشمندان شیعه و بنام و برخاسته از خاندان وحی و درختی تناور در بوستان دانشمندان شیعی است. وی از راویان احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بوده و دانشمندان بسیاری، شاگردی او را به جای آورده اند و وی را فردی مورد اعتماد و بلند مرتبه د رنقل روایات معصومان علیهم السلام ذکر کرده اند.

از او کتاب های زیادی بر جای مانده است که عبارت می باشد از: التّوحید، الزّیارات و المناسک، ده محمد بن جعفر اسدی و ... او در دست نوشته های خود احادیث بسیاری را از امام صادق(ع) نقل نموده است.

او در قرن چهارم هجری می زیسته و مرقد شریفش در جنوب شهر حله، بین رود فرات و دجله و در دهکده ای به نام قریه حمزه قرار دارد. پیشتر در مورد محل دفن او اختلاف بوده و مردم می پنداشتند مرقد او متعلق به حمزه بن موسی کاظم(ع) است و با این پندار، او را زیارت می کرده اند اما داستان جالبی سبب بر طرف شدن این پندار می شود.

می گویند: عالمی ربانی و فقیهی بزرگ به نام سید مهدی قزوینی جهت تبلیغ معارف دینی به حله رفت. او گه گاه از کنارمرقد ابویعلی حمزه بن قاسم می گذشت اما به زیارت مرقد او نمی رفت. این موضوع، موجب کن رغبتی مردم آن منطقه نسبت به زیارت آن مرقد شریف گردید. روزی از او خواستند به زیارت مرقد برود، او د رپاسخ گفت به زیارت کسی که نمی شناسد، نمی رود.

روز بعد، او به دهکده مذکور رفت و در اواخر شب برای خواندن نماز شب برخاست. نزدیکی های طلوع آفتاب، سیدی از اهل همان روستا که مورد اعتماد آن عالم ربانی بود، نزدوی رفت و از او دلیل زیارت نکردن او را پرسید؛ ولی همان پاسخ پیشین را شنید.

آن سید علوی گفت:

«چه بسیار امور مشهوری هستند که اصلی ندارند، این مرقد متعلق به حمزه بن موسی کاظم(ع) نیست که به اشتباه این گونه می پندارند، بلکه این مرقد متعلق به ابویعلی حمزه بن قاسم از نوادگان حضرت عباس(ع) است که از علما اجازه حدیث داشته و دانشمندان رجال، او را بر وثاقت و پارسایی ستوده اند».

سید مهدی قزوینی گمان کرد که او این سخن را از علما شنیده و هرگز نمی پنداشت که او از کتاب های رجالی و روایی چیزی بداند. از این رو،‌ به آن سید علوی چندان توجهی نکرد.

سید علوی، خارج شد و سید مهدی قزوینی در سجاده خود به تعقیبات نماز مشغول گردید تا آفتاب دمید سپس به کتاب های رجالی که در دسترس داشت، مراجعه کرد و دید گفته آن سید علوی درست است. فردا در بین جمعیت، همان سید علوی را یافت. نزد او رفت و پرسید مطلبی را که دیشب پیش از سحر به او گفته، از کجا به دست آورده است؟ سید علوی انکار کرد که سحر، پیش او بوده و سوگند خورد که شب گذشته اصلاً در روستا نبوده و بیرون از روستا به سر می برده است و حتی ادعا کرد اصلاً سید مهدی قزوینی را نمی شناسد.

سید مهدی بی درنگ سوار مرکب خود شد و عازم زیارت مرقد ابویعلی گردید و به مردم گفت:

«اکنون بر من واجب شد که به زیارت او بشتابم. زیرا شک ندارم آن سید علوی که دیشب دیدم، امام زمان(عج) بوده است.»

از آن پس، مرقد او رونق بیشتری گرفت و مردم توجه بیشتری به زیارت او نشان دادند. سید مهدی قزوینی بعدها د رکتاب فلک النّجاه خود تصریح نمود که مرقد مذکور، متعلّق به ابویعلی حمزه بن قاسم از نوادگان حضرت عباس(ع) است.(ابوالفضل هادی منش / ماهنامه کوثر 2/10/1384)


 چرا حضرت مسلم(علیه السلام) با این
که برای کشتن ابن زیاد فرصتی به دست آورد از آن سر باز زد؟

 

 

پاسخ :

 در قاموس قرآن کریم و فرهنگ متعالی و نجات بخش اهلبیت عصمت و طهارت(ع)، پیروزی بر دشمن از راه ظلم و ستم، حیله و نیرنگ محکوم است؛ چنان که در یکی از جنگهای عصر حکومت حضرت علی(ع)، منافقین و دشمنان آن حضرت درون یک جنگل پنهان شدند، شخصی پیشنهاد آتش زدن جنگل را داد، حضرت علی(ع) برای اجتناب از ظلم و ستم فرمود:

لا اطلب النصر بالجور.[1]

حضرت مسلم(ع) نیز تربیت یافتهی مکتب اسلام و اهلبیت(ع) است؛ از این رو هنگامی که هانی و شریک بن اعور مریض شدند و قرار شد ابن زیاد به عیادت آنها برود، شریک به مسلم گفت: وقتی او آمد، او را به قتل رسانیده، بر دارالاماره جلوس کن! اما میزبان حضرت مسلم(ع) یعنی هانی بن عروه با این پیشنهاد مخالفت کرد، ابن زیاد آمد و نشست و پس از قدری گفتگو بلند شد و رفت. نظیر همین سؤال را شریک از مسلم(ع) پرسید، حضرت مسلم(ع) فرمود: به جهت دو خصلت ابن زیاد را نکشتم؛ یکی به دلیل عدم رضایت هانی بن عروه که گفت نمیخواهم خون او در خانهی من ریخته شود، و دیگر این که از رسول خدا(ص) روایت شده که فرمود:

ان الایمان قیّد الفتک و لا یفتک المؤمن.

هانی گفت: آری؛ والله اگر او را کشته بودی، فردی فاسق، فاجر و کافری حیلهگر را کشته بودی، ولی من راضی نشدم و کراهت داشتم که خون او در خانهی من ریخته شود.[2

 آیا ازدواج حضرت قاسم (ع) در کربلا واقعیت دارد؟ اگر آری، با کدام یک از دختران امام (ع) بوده است؟

 

 

پاسخ :

 پیام‌های حوادث کربلا در معرفی اسلام ناب محمدی (ص) در مقابل اسلام منافقانه‌ی یزیدی (مانند اسلام آمریکایی امروز) – برداشتن نقاب از صورت مدعیان و معرفی عملی همه‌ی اسلام در یک نیم‌روز از یک سو و در نتیجه نقش و تأثیر مستمر نهضت حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه‌السلام در بیداری مردم در هر عصر و نسلی و جهت‌گیری آنان در مقابل کفار و طواغیت به هر نامی از سوی دیگر، سبب گردیده است تا دشمن هیچ‌گاه از آثار مثبت این نهضت برای مسلمین و نتیجه‌ی سوءاش برای خود مصون نماند، لذا مجبور است دشمنی و ظلم را هم چنان و در عرصه‌های مختلف ادامه دهد.

بدیهی است که ظلم، به کشتن ختم نمی‌گردد، بلکه اصل ظلم، به غصب حق و جایگزینی باطل به انحای متفاوت است که «تحریف» یکی از همان تاکتیک‌ها و سلاح‌های مؤثر محسوب می‌گردد و همیشه مورد استفاده غاصبین زورگو قرار گرفته است. لذا تحریف اهداف و تاریخ کربلا و عاشورای حسینی (ع) از جمله ظلم‌هایی است که به امام (ع)، اسلام و مسلمین به صورت مستمر تحمیل گردیده است.

ماجرای ساختگی دامادی حضرت قاسم (ع) نیز از جمله همین ظلم‌هاست که در راستای تبدیل یک نهضت الهی به یک درام احساسی صرف و بی‌منطق صورت می‌پذیرد!

در بحبوحه‌ای که همه‌ی اسلام (متشکل از امام و عده‌ای کمی از یاران) در مقابل همه کفر (سی‌هزار نفر سپاه تا به دندان مسلح و صدها هزار اذهان عمومی فریب داده شده) روبروی هم ایستاده‌اند و حتی شرایط آن قدر حاد است که امام (ع) فرصت اقامه‌ی نماز ندارد و دو رکعت نماز خوفی می‌خواند که طی آن محافظین‌اش به شهادت می‌رسند، در شرایطی که همگان می‌دانند فردا (عاشورا) همگی کشته خواهند شد و ...، ناگاه امام (ع) [العیاذ بالله] به هوس دامادی برادر زاده‌ی 13 ساله‌ی خود می‌افتد و می‌فرماید سریعاً حجله برپا کنید تا من قبل از شهادت، دامادی او را به چشم ببینم (؟!) درست مثل فیلم‌های هندی و درام‌های عشقی! آیا یک شخص عادی، هر چند مسلمان نباشد و از عقل و درایت کاملی نیز برخوردار نباشد، در چنان شرایطی چنین تصمیمی می‌گیرد؟! چه رسد به امام معصوم (ع)!

لذا این گونه اخبار، تحریفی بیش برای به گمراهی کشیدن مسلمین (به ویژه شیعیان امام) در طول زمان نیست و واقعیت ندارد. برای اطلاع بیشتر می‌توانید کتاب «حماسه‌ی حسینی» و «تحریف‌های عاشورا» به قلم استاد شهید آیت‌الله مطهری (ره) را مطالعه فرمایید

 محمدبن حنفیه که بود و آیا درست است که بعد از امام حسین(علیه السلام) ادعای امامت کرد؟

 

 

پاسخ :

 محمد بن حنفیه پسر حضرت امیر(علیه السلام) بود که مادر وی خوله حنفیه می‏باشد و او به نام قبیله مادر خویش ملقب گشت به (حنفیه).

محمد بن حنفیه بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) و قیام مختار در سال 70 ه . ق از دنیا رفت و هیچ ربطی به مذهب حنفیه ندارد، بلکه حنفیه پیرو ابوحنیفه (نعمان بن ثابت بن زوطی) می‏باشند که در سال 80 ه . ق به دنیا آمد و در سال150 ه . ق درگذشت. قبری که در بغداد زیارتگاه اهل سنت است مربوط به وی می‏باشد، نه محمد بن حنفیه پسرحضرت علی((علیه السلام).

البته گروهی بعد از امام حسین(علیه السلام) قائل به امامت محمد بن حنفیه شدند که به کیسانیه مشهورند ولی برخی ازمورخین قائلند اصل این فرقه ساخته تحریفگران تاریخ است و وجود خارجی نداشته است. گروهی هم معتقدندکیسانیه بعد از مرگ او شکل گرفت و او هیچ‏گاه ادعای امامت ننمود و همواره امام سجاد(علیه السلام) را به عنوان امام بعد ازحضرت سیدالشهدا معرفی می‏کرد.

www. eporsesh.com


 پرسش: چرا باید برای شهادت امام حسین(ع) و یارانش عزاداری و گریه کنیم؟ آنان با شهادت به قرب الهی رسیدند و این افتخاری بزرگ است و نباید ناراحت بود.مسیحیان نیز برای کشته شدن مسیح گریه و عزاداری نمی‌کنند، بلکه حتی جشن می‌گیرند.

 

 

پاسخ :

عاشورا و حادثه کربلا از چند جنبه قابل ارزیابی و تحلیل است که هر کدام می تواند حکم خاص داشته باشد.

در ابتدا با دو چهره از عاشورا رو به رو هستیم:

اوّل: زیبایى‏ها

زیبایى‏ها یعنى عظمتى که حضرت ابا عبداللَّه (ع) و یاران ایشان در ابعاد مختلف آفریده، عالى‏ترین جلوه‏هاى کمال انسانى را با عمل خویش ترسیم نموده و بزرگ ترین درس را به بشر آموخته اند. این بُعد از حادثه عاشورا بسیار غرورانگیز و افتخارآفرین است. به راستى باید به خود بالید که در چنین مکتب درخشانى پا به عرصه وجود نهاده و در آن رشد یافته‌ایم و با آن مى‏میریم و حاضریم همة هستى خود را در راه مکتب نثار کنیم.

شهادت برای شهید یک موفقیت، بلکه بزرگ ترین موفقیت است . امام حسین (ع) فرمود : «جدم پیامبر به من فرمود : نزد خدا مرتبه‌ای داری که جز با شهادت به آن نائل نمی‌گردی.»

شهادت حضرت، عالی ترین حد کمال به حساب می آید. بر این اساس شهادت برای شهید یک پیروزی به شمار می‌آید و جشن و شادمانی می طلبد. سید بن طاووس می گوید : اگر دستور عزاداری به ما نرسیده بود ، ایام شهادت امامان را جشن می گرفتم . علی (ع) آن گاه که می بیند مرگ به صورت شهادت نصیبش شد، از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجد.(1)

حضرت بعد از ضربت خوردن می فرماید:

«والله ما فجأنی من الموت وارد کرهتُه و لا طالع أنکرتُه و ما کنتُ إلا کقارب ورد و طالب وَجَدَ و ما عند الله خیر للابرار؛(2) به خدا سوگند! هیچ امر خلاف انتظاری برای من رخ نداده؛ آن چه پیش آمده، همان است که در آرزوی نیل به آن بودم. مانند کسی هستم که در جستجوی آب در صحرایی می گردد و ناگهان چاه آبی یا چشمه ای پیدا می شود . مَثَل جوینده ای هستم که به مطلوب خود رسیده است.»

دوش در وقت سحر از غُصّه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

چه مبارک سحری بودوچه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند

آری بر اساس این رویکرد ، شهادت اولیای الهی جشن و شادی دارد؛ جشن و شادی برای رسیدن به عالی ترین مرتبه کمال و لقای محبوب از طریق شهادت.

دوم: چهره غمبار

چهره دیگر عاشورا جنبه تراژدیک، غمبار و اسفبار آن است. تأسف از این که چرا امت، حق امام (ع) را پاس نداشته و ناجوانمردانه‏ترین برخورد را نسبت به محبوب‏ترین خلق خدا و شریف‏ترین انسان‏ها روا داشتند. ظلمى که بر امام (ع) و اهل بیت و یاران ایشان تحمیل شد، دل هر انسان نیکوسیرتى را به درد مى‏آورد و روح آدمى را سخت مى‏آزارد و جشن و شادی در اینجا معنا ندارد. چگونه می توان در مواجهه با این چهره از عاشورا متاثر نشد؟! امام حسین ( ع ) به واسطه شخصیت عالیقدر و شهادت‏ قهرمانانه‏اش مالک قلب‌ها و احساسات صدها میلیون انسان است.

کیست که بشنود در آن صحراى سوزان با وجود عطش جانکاه، در میان صدها مأمور دشمن حضرت ابی الفضل العباس (ع) خود را به شریعه رساند و چون در رودى عظیم و آب گوارا قرار گرفت و آب را تا دهان آورد، ولى همین که به یاد تشنگى حضرت ابی عبداللَّه (ع) و فرزندانشان افتاد، به خود اجازه نوشیدن نداد و لب تشنه با مشک پر از آب برگشت، این مردانگى و شرافت، او را به ریختن اشک وادار نسازد؟!

در حال گریه و رقت و هیجان، انسان بیش از هر حالت دیگر خود را به محبوبی که برای او میگرید نزدیک میبیند ، و در حقیقت در آن حال است که خود را با او یکسان میبیند . خنده و شادی بیشتر جنبه شخصی و در خود فرو رفتن دارد اما گریه بیشتر از خود بیرون‏ آمدن و خویش را فراموش کردن و با محبوب یکی شدن است. به تعبیر شهید مطهری «گریه بر شهید، شرکت در حماسه او و هماهنگی با روح وی و موافقت با نشاط و حرکت او است».(3)

از طرف دیگر نیز شهادت شهید برای کسانی که او را از دست داده و از فیض وجود او محروم مانده اند ، تأثر انگیز است ، در حالی که انسان ها می توانستند از برکت وجود وی، در همان عصر و در دوران آینده بهره مند گردند. در واقع این گریه بر خود ما است و نه بر شهیدی چون امام حسین که با شهادت به مقام قرب الهی نائل شد. همچنین تأثر و تأسف برای مردمانی که قدر عظمت وجود او را ندانستند و او را به شهادت رسانده و از فیض وجود حضرت بی بهره ماندند.

بنابراین عمل مسیحیان قابل توجیه نخواهد بود ؛ زیرا ما بر شخص امام که با شهادت به بالاترین مرتبه نائل شد، نمی‌گرییم . علاوه بر این که عمل مسیحیان (گریه و شادی)می تواند برخاسته از تفکر نادرستی باشد که خون مسیح را فدیه ای برای کفاره گناهان خود می دانند که با کشته شدن مسیح ، پاک گشتن فرزندان آدم از گناه تضمین شد.

عزاداری و سوگواری برای سالار شهیدان از جهات دیگر نیز قابل توجه وشایسته است که به شرح آنها می پردازیم:

أ) تولی و تبری :

تولی به معنای دوست داشتن دوستان خدا و تبری به معنای بیزاری جستن از دشمنان خدا است. در تولی دوستی پیامبر و خاندانش و در تبری دشمنی با دشمنان پیامبر و خاندانش قرار دارد.

عزاداری، نیز لعن و نفرین بر قاتلان ، ادای تکلیف تولی و تبری است که از فروع دین و تکالیف شیعه است.

اشک ریختن نوعی بیعت و امضا کردن پیمان و قرارداد دوستی با سید الشّهدا، نیز ابراز انزجار و تنفّر از قاتلان حضرت است. هم چنین نشانه پیوند قلبی با اهل بیت و سیدالشّهدا(ع) است. اشک، دل را سیراب میکند، عطش روح را برطرف میسازد، و نتیجه محبتی است که نسبت به اهل بیت حاصل میشود. نیز نشانه همدلی و هماهنگی روحی با ائمه اطهار است. قلبی که مهر حسین(ع) داشته باشد، بی شک به یاد مظلومیت و شهادت او میگرید.

در آموزه‌های اسلامی دوستی خاندان پیامبر(ص) جایگاه ویژه‌ای دارد، تا جایی که قرآن آن را مزد رسالت معرفی کرده است «قل لا أسئلکم علیه اجراً الاً المودة فی القربی»(4) در روایات نبوی نیز به دوستی پیامبر و اهل بیتش بسیار سفارش شده است،‌از جمله در منابع اهل سنت (ص) روایت شده است که پیامبر فرمود: «مسلمان می‌بایست رسول اسلام را از همه مردم و حتی از خود و پدر و مادرش، بیشتر دوست داشته باشد «لا یؤمن أحدکم حتی أکون أحبّ إلیه مِن وُلده و والده و الناس اجمعین».(5)

نیز فرمود: «فرد مسلمان می‌بایست به عترت علاقه داشته باشد،‌به گونه‌ای که آنان را از همه عزیزانش بیشتر دوست داشته باشد «لا یؤمن عبد حتی أکون أحبّ إلیه مِن نفسه و تکون عترتی إلیه أعَزّ مِن عترته و یکون أهلی أحبّ إلیه مِن أهله و تکون ذاتی أحبّ إلیه مِن ذاته».(6)

حال که باید مسلمان دوستدار پیامبر و خاندان مطهرش باشد، دوستی می‌بایست صادقانه باشد و دوستی صادقانه شرایطی دارد.

نیز دوستدار پیامبر و آلش می‌بایست نسبت به دشمنان آن خاندان تبری و بیزاری بجوید. در روایات متعددی به این امر سفارش شده است. ابن عباس از رسول خدا روایت می‌کند: «هر که بخواهد که خداوند همة‌ خیرها را برایش گرد آورد،‌ می‌بایست پس از من به علی(ع) بپیوندد و دوستانش را دوست دارد و دشمنان او را دشمنی بدارد».(7)

امام صادق فرمود: «آن کس که دوست دارد بین او و خداوند حجاب نباشد، به صورتی که او به خداوند و خدا به او نظر کند، باید آل محمد را دوست داشته باشد و دشمنان آنها را دشمن بدارد».(8)

بر این اساس عزاداری نوعی تولی و تبری است که در آموزه‌های دینی سخت مورد توجه قرار گرفته است.

همدلی و همدردی با دوستان، در زمان سوگ و اظهار سرور در شادى آنان است(9) در روایات، بر برپایى جشن و سرور در ایام شادی اهل‏بیت(ع) و ابراز حزن و اندوه در اوقات سوگ آنان، تأکید شده است.

حضرت على(ع) مى‏فرماید: «یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا و یبذلون اموالهم و انفسهم فینا،اولئک منّا و الینا؛(10) پیروان ما در شادى و حزن ما شریکند و دارایی و جان خویش را در راه ما بذل می کنند.آنان از ما هستند و بازگشتشان به سوی ما است» .

امام صادق(ع) فرمود: «شیعتنا جزء منا خلقوا من فضل طینتنا یسوؤهم ما یسؤنا و یسرّهم ما یسرّنا؛(11) شیعیان ما پاره‏اى از وجود ما هستند واز زیادى گِل ما آفریده شده‏اند؛ آن چه که ما را بدحال یا خوش‌حال مى‏سازد، آنان را بدحال و خوشحال مى‏گرداند».

بر این اساس وظیفه عقلانى و شرعى، ایجاب مى‏کند که در ایام عزادارى اهل‏بیت(ع)، محزون و غمگین بود و حزن خود را به «زبان حال» یعنى با اشک و زارى، مانند افراد غم‏زده اظهار نماییم.

ب) رشد فردی، اجتماعی و فرهنگی

از جمله حکمت و اثار بهشت عزاداری برای سرور شهیدان حسین بن علی و یاران مظلومش، این است که وسیله‌ای می‌باشد برای رشد و شکوفایی،‌ چرا که هر عزاداری پیش از آن که در غم و ماتم اهل‌بیت به سوگ بنشیند،‌می‌بایست نسبت به مصیبت دیدگان شناخت داشته باشد. در مجالس عزاداری که در آنها زندگانی و اهداف آنان یاد می‌شود. به عزادار شناخت می‌دهد. شناخت در فرد تأثیر می‌گذارد و موجب می‌شود به امام عشق بورزد و او را اسوه و الگوی خود قرار دهد. بر این اساس عزاداری برای اهل‌بیت و به ویژه سید شهیدان و یارانش در شکوفایی فرد تأثیر می‌گذارد و در او تغییر درونی ایجاد می‌کند. تغییر درونی و تأثیر گذاری مثبت، در اجتماع نمود پیدا می‌کند و باعث رشد جامعه می‌گردد.

بنابراین می‌توان ادعا کرد: یکی از فواید عزاداری، ساختن جامعه براساس الگوهای ارائه شده از سوی امامان است. در عزاداری آرمان‌های با ارزش پیشوایان مظلوم بیان می‌گردد و جان‌های تشنة حقیقت پذیرای آن می‌شود، که قدم بسیار با ارزشی است در راه حفظ ارزش‌ها و آرمان‌های اسلامی و فرهنگ‌سازی. بدون تردید همین امر نسل جدید را که در مجالس عزاداری شرکت می‌کند و با فرهنگ اهل بیت آشنا می‌گردد، از لحاظ فرهنگی، دگرگون می‌کند.

آنان با شرکت در مراسم (هم در بُعد شناختی و هم در بُعد عاطفی) به اهل بیت پیامبر وابسته می‌گردند؛ بدین وسیله فرهنگ اهل بیت و مذهب شیعه با شناخت و عاطفه به نسل جدید منتقل می‌گردد، که بهترین راه برای حیات فرهنگی مکتب اهل بیت به شمار می‌آید.

پ) زنده نگه داشتن و ترویج دائمی مکتب:

زنده داشتن نهضت عاشورا موجب زنده نگه داشتن و ترویج دائمی مکتب قیام و انقلاب در برابر طاغوت‌ها و تربیت کننده و پرورش دهندة روح حماسه و ایثار است.گریه بر مصائب سالار شهیدان باعث زنده نگه داشتن نهضت حسینی است. چنان که به اسارت رفتن خاندان امام باعث پایمال نشدن خون شهیدان کربلا شد. در اثر رساندن پیام امام به مردم کوفه و شام توسط امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) نهضت عاشورا به ثمر نشست. برپایی مجالس عزا نیز ادامه دادن رسالت پیام رسانان عاشورا است. گریستن در سوگ شهدای کربلا، تجدید بیعت با عاشورا و فرهنگ شهادت و تغذیه فکری و روحی با این مکتب است.

از این رو ائمه(ع) به گریستن بر مظلومیت شهدای کربلا تأکید کرده ‏اند. برای گریه بر مصیبت‏های امام حسین(ع) ثواب‏ها و فضیلت‏های فراوان ذکر کرده و فرموده‏اند که چشم گریان بر کربلائیان، چشمه فیض خدا است.(14)

فضیلت‏ها و ثواب‏های زیادی که برای گریه بر امام حسین(ع) در روایات ذکر شده، در صورتی است که گناه و فسق و آلودگی انسان در حدی نباشد که مانع رسیدن فیض الهی گردد.

گریه در فرهنگ عاشورائیان سلاح همیشه برّانی است که فریاد اعتراض به ستمگران را دارد. اشک زبان دل است و گریه فریاد مظلومیت. رسالت اشک پاسداری از خون شهید است. به تعبیر حضرت امام خمینی(ره) «گریه کردن در عزای امام حسین، زنده نگه داشتن نهضت است. گریه بر مظلوم، فریاد مقابل ظالم است».(15)

 

 فلسفه عزاداری امام حسین ـ علیه السّلام ـ چیست؟

 

 

پاسخ :

 با توجه به اینکه دین مقدس اسلام، کامل‌ترین ادیان است، و تمامی دستورات آن، بر حکمت بنا نهاده شده است، پس باید یا تک تک احکام آن، منطبق بر عقل بوده و یا اینکه مخالف حکم قطعی عقل نباشد. و از آنجا که هر دینی، برای تداوم خویش، نیازمند تبلیغ است تا حقایق و برجستگی آن برای همگان معلوم گردد، و از دستبرد تحریف وتغییر محفوظ بماند، برنامه‌هایی هماهنگ و مناسب، در این جهت، لحاظ شده است، که از جملة آنها مراسم عزاداری و سوگواری برای پیشوایان دینی و مخصوصاً برای سومین امام شیعیان حضرت ابا عبدالله الحسین ـ علیه السّلام ـ در ایام مخصوص می‌باشد. در میان ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ امام حسین ـ علیه السّلام ـ زندگی ویژه‌ای داشت و شرایطی که برای ایشان پیش آمد، یک تقدیر الهی بود و یک خصوصیتی به حیات و زندگی آن حضرت ـ علیه السّلام ـ و به خصوص شهادت او بخشید که این برکات و دستجات حسینی و سینه زنی و... می‌تواند از آن ناشی شود.

هر چند همة ائمه دینی و امامان معصوم، نور واحد می‌باشند و بزرگداشت یکی، تجلیل از بقیه است، چرا که هدف یکی است به علاوه که هر امام دیگری، به جای امام حسین ـ علیه السّلام ـ بود، باید همین برنامة او را اجرا می‌کرد.[1]

پس اگر اختلافی در رفتار پیشوایان دینی، نسبت به همدیگر دیده می‌شود، این اختلاف و تفاوت، به لحاظ شرایط اجتماعی زمان ایشان بوده است. چنانچه در «زیارت جامعة کبیره»، بر نور واحد بودن ائمه هدی ـ علیهم السّلام ـ و یک هدف داشتن آن بزرگواران، عبارت زیر را داریم (به زبان عربی آمده):

«همة شما کشتی نجات هستید، هر کس به شما تمسک جوید، نجات می‌یابد و هر کس از شما دور و عقب بماند،‌هلاک می‌شود» با توجه به مطالب بالا، باید بگوییم که بزرگداشت مراسم سید الشهداء ـ علیه السّلام ـ ، بازسازی حیات حسینی است تا از آن حیات به نحو احسن استفاده کنیم، و چون گفتگو و بحث‌های علمی یکی از راه‌های باز سازی حیات حسینی است که اندکی به بحث می‌پردازیم:

روان شناسان معتقدند که عواملی که در رفتار آگاهانة انسان، مؤثر است، فقط عامل شناختی و معرفت نیست. بلکه عوامل دیگری هم در شکل دادن رفتارهای اجتماعی ما مؤثر است و دست کم، دو دسته از عوامل در رفتارهای ما نقش اساسی ایفا می‌کنند: دستة اوّل چیزهایی هستند که برای فهم انسان و پذیرفتن مطلبی تأثیر دارند که به عوامل شناختی و معرفتی معروفند. و دستة دوّم عوامل درونی و روانی می‌باشند که همان انگیزه‌هاو به تعبیر دیگر احساسات و عواطف، تمایلات، گرایش‌ها و غرایز نامیده میشوند و یا انگیزه‌های روانی گفته می‌شود.

در مورد گروه دوّم، از باب مثال: اگر درمورد خوردن، انگیزة درونی نباشد که همان اشتهای درونی و باطنی انسان است، حتی اگر انسان یقین بداند که فلان ماده غذایی برای بدن او مفید است، تا وقتی که اشتهای او تحریک نشود به سراغ خوردن آن غذا نمی‌رود.

پس وقتی شناخت، حرکت آفرین است که عامل دیگر که همان انگیزه‌ها و عواطف باشد، در ما بوجود آید و احساسات ما برانگیخته شود. و البته نقش اساسی را چیزهایی ایفا می‌کنند که تأثیر مستقیمی بر احساسات و عواطف، داشته باشند، مثلا علم به اینکه درجایی مردم محروم هستند، با دیدن یک شخص محروم با یک حالت رقت‌آور، می‌تواند در ما تأثیری ببخشد که صرف دانستن، هیچگاه آن اثر را ندارد و خدای متعال انسان را به گونه‌ای آفریده است که هنگامی که چیزی را می‌بیند، یا مناظری با مشاهده می‌کند، اثری می‌پذیرد که هیچ وقت گفته‌ها، شنیده‌ها و دانسته‌ها آن اثر را ندارد.[2]

پس جواب سؤال از اینکه: چرا باید عزاداری کرد، این است که این صحنه‌ها (سیاه پوش شدن‌ها، نصب پرچم‌های سیاه و سینه زدن‌ها و...) باید بوجود آید تا که غیر از عامل شناخت، عامل احساسی، عاطفی نیز در ما تقویت شود، و اگر این عواطف، تقویت شوند، آن گاه می‌تواند اثر کند. مثلا دیدن دستجات سینه زنی در عزای یکی از پیشوایان دینی و مخصوصاً رؤیت مراسم عزاداری برای سالار شهیدان، امام حسین ـ علیه السّلام ـ از عوامل مهم تحریک عواطف و احساسات انسان است و معرفت عینی به انسان می‌بخشد و همین عزاداری‌ها رمز بقاء اسلام هستند. «چنان که امام خمینی (ره) فرموده‌اند: گریه کردن نیز یک مسئله سیاسی، روانی و اجتماعی است، و حضرت سید الشهداء احتیاج به گریه ندارد. و اصرار ائمه ـ علیهم السّلام ـ به عزاداری برای حفظ مکتب و شیعیان است. دستجاب عزاداری، یک راهپیمایی است با محتوای سیاسی، همان سینه زنی، نوحه خوانی، همان‌ها رمز پیروزی است. در کجای عالم سراغ دارید که این دستجات با آن محتوا که یک چنین اجماعی درست کنند و به طور هماهنگ در کشورهای مختلف اسلامی و غیر اسلامی عزاداری کنند؟ چه کسی اینها را هماهنگ کرده است؟ اینها را سید الشهدا هماهنگ نموده است که هم نفع دنیایی داردو هم آخرتی. نفع دنیایی‌اش، همین جهت روانی مطلب است که قلوب را به هم متصل می‌کند».[3]

پس معلوم می‌شود که چرا ائمه دین دستور داده‌اند که عزای امام حسین ـ علیه السّلام ـ همیشه اقامه شود. و در نتیجه مکتب اسلام احیاء گردد.چنانچه استاد شهید مرتضی (ره) در مورد علت ترغیب پیشوایان دینی به اقامة عزای امام حسین ـ علیه السّلام ـ می‌گوید:[4] می‌دانیم که تکالیف شرعی بدون حکمت نیست، و منظور این نبوده که همدردی و تسلیتی باشد برای خاندان پیامبر، بلکه مقصود این است که داستان کربلا به صورت یک مکتب تعلیمی و تربیتی همیشه زنده بماند. و در جای دیگر می‌فرماید: «در اسلام، اصلی است به نام امر به معروف و نهی از منکر که هرگاه کار از حدود مسائل جزیی تجاوز کند، تحلیل حرام و تحریم حلال بشود، بدعت پیدا شود، حقوق عمومی پایمال شود، ظلم زیاد شود،...» که این قسمت را از علل قیام حسینی (نهضت کربلا) ذکر می‌کند.

پس از آنجا که حوادث گذاشته هر جامعه می‌تواند در سرنوشت و آیندة آن جامعه آثار عظیمی داشته باشد و تجدید آن خاطره‌ها، در واقع نوعی بازنگری و بازسازی آن حادثه است، تا مردم از آن جریان استفاده کنند. و اگر ماجرای کربلا نقش تعیین کننده ای در تاریخ اسلام داشته است، زنده نگهداشتن خاطرة آن هم می‌تواند برای آیندة ما مؤثر باشد.[5] و در نتیجه جامعه ما را به سوی نیکی‌ها و عدالت سوق دهد.

بنابراین نباید به بحث‌های علمی اکتفا شود،‌چون انسان به بر انگیخته شدن عواطف و احساسات، احتیاج دارد و نباید به عواطف مثبت (شادی، خنده) بسنده کرد، زیرا زنده نگهداشتن خاطرة سید الشهداء و مظلومیت او، از راه احساسات شورانگیز حزن و گریه و سوگواری، امکان دارد و بهره‌مند شدن از برکات حسینی، راهش این است که با دوستان حسین ـ علیه السّلام ـ باشیم و دشمنان او را لعن و نفرین کنیم و براو سلام کنیم، چنان چه قرآن کریم می‌فرماید: أشدّاءُ علی الکفّار رُحَماء بینهم، یعنی از اوصاف کسانی که به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ گرویده‌اند، این است که آنان در مقابل کافران، سرسخت، ولی نسبت به مؤمنان، مهربان می‌باشند

 چرا عزاداری امام حسین (علیه السلام) را روضه می گویند؟

 

 

پاسخ :

 از آنجایی که ابتدا بیشتر مداحان از روی کتاب روضة الشهدا نوشته ملا حسین واعظ کاشفی (متوفی به سال 910 هجری) برای مردم نوحه خوانی می کردند کم کم مراسم عزاداری امام حسین (علیه السلام) به نام روضة معروف گردید و بعد هم برای همه ائمه اطهار(علیهم السلام) استفاده شد.

 هدف از تشکیل هیئت، دسته های عزداری و سیاه پوش کردن شهر در محرم و صفر چیست؟

 

 

پاسخ :

 پاسخ از حضرت آیت الله العظمی حسین مظاهری(دامت برکاته):

کلیه این موارد، مصادیق ضروری عزاداری است و از این جهت از افضل اعمال و حتی واجب کفایی است و چنان که مکرراً گفته شد، شعار تشیع و رمز حیات و استمرار شیعه است.

 هدف از لعن و نفرین بر قاتلان و دشمنان امام حسین چیست؟ مگر آنها نمرده اند؟ آیا لعن و نفرین آنها جهت نزدیکی به خداست؟

 

 

پاسخ :

 باید به تفاوت دو مفهوم سبّ و لعن اشاره کنیم و آن گاه منافات نداشتن لعن با روح تعالیم اسلامی را روشن نماییم.

سبّ به معنای دشنام دادن است و در قرآن از آن نهی شده است. در آیه108 سوره انعام آمده است: "ولا تسبوا الذین یدعون مِن دون الله فیسبوا الله عدواً بغیر علم؛ کسانی که غیر خدا را می پرستند دشنام ندهید که از سر دشمنی و نادانی خداوند را دشنام دهند".

این آیه یکی از ادب های دینی را خاطر نشان می کند که با رعایت آن، احترام مقدسات جامعه دینی، محفوظ مانده، دستخوش اهانت و ناسزا و مسخره نمی شود، چون طبیعی است هر فرد از مقدّسات خود دفاع کند، بنابراین اگر مسلمانان به منظور دفاع از پروردگار، بت های مشرکان را دشنام دهند، تعصب جاهلیت، مشرکان را وادار می سازد به حریم مقدّس خداوند اهانت کنند، از این رو دستور می دهد به خدایانِ مشرکان ناسزا نگویید.

لعن به معنای لعنت و نفرین کردن است. لعن خداوند یعنی دور ساختن از رحمت و عفو و مغفرت خویش اما توسط ملائکه و دیگر لعن کنندگان، طلب دوری از رحمت خدا برای لعنت شوندگان است.(1)

لعن در قرآن از طرف خدا، ملائکه و دیگر لعن کنندگان به کافران و منکران و ظالمان و دروغ گویان آمده است: «ان الله لعن الکافرین و اعدّ لهم سعیراً؛ خداوند کافران را لعن می‌کند و عذاب را برای آنان آماده کرده است».(2)

لعن نوعی اعلام انزجار و بی‌ارزشی لعن شونده است.

درست است که قاتلان امام حسین از دنیا رفته‌اند، ولی کار آنها مورد تنفر ما است و ما با لعن آنان، از عمل زشتشان اعلام تنفر می‌کنیم. حزب شیطان سابقه دار است و قاتلان امام حسین(ع) یک گروه از این زنجیره‌اند. هر کس به کار آنها راضی باشد، حلقة دیگر حزب شیطان می‌باشد، همان گونه که حزب الله یک سلسله است. با لعن قاتلان سیدالشهدا و گریه برای امام، عضویت خود در حزب الله و نفرت خود را از حزب شیطان اعلام می‌کنیم.

عشق به خدا و بندگان صالح او و نفرت از شیطان و دوستداران او، پایه و اساس دین است.

در حدیث قدسی آمده است: خداوند به موسی(ع) فرمود: آیا هرگز کاری برای من انجام داده‏ای؟ موسی عرض کرد: برایت نماز گزاردم، روزه گرفتم، صدقه دادم و تو را یاد کردم؛ خداوند فرمود: نماز برهان و حجّت برای توست؛ روزه سپر تو در برابر آتش جهنم است؛ صدقه، سایة سرت] در روز قیامت[ و یاد من، نوری برای تو است اما چه کاری برای من کرده‏ای؟ موسی(ع) عرض کرد: مرا به کاری که برای توست راهنمایی فرما. خداوند فرمود: آیا هرگز برای خاطر من با کسی دوستی یا دشمنی کرده‏ای؟ موسی دانست که برترین اعمال، دوستی و دشمنی به خاطر خداست». (3) در روایتی آمده است که ایمان، دوستی اولیای خدا و دشمنی با دشمنان خدا است.(4)

در زمینه حب و بغض به خاطر خدا، به نقل از شیعه و سنی نبی اکرم میفرماید: «حب و بغض به خاطر خداوند، واجب است»، (5) بنابراین، یکی دیگر از فلسفه‏های زیارت عاشورا را تحکیم حب و بغض به خاطر خدا میتوان برشمرد.

بر همین اساس ، تولی و تبری از فروع اسلام است ودر فرهنگ اسلامی و خصوصا شیعه جایگاه خاصی دارد .

تولی به معنای دوست داشتن دوستان خدا وتبری به معنای بیزاری جستن وتنفر از دشمنان خداست.

تولی و تبری ،محدوده و اساس گرایش ها ،موافقت ها و مخالفت های مسلمان را در ارتباطات انسانی مشخص می کند.

خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به کسانی که به ما خدمت میکنند، یا کمالی دارند، - خواه کمال جسمانی، یا کمال عقلانی یا روانی و یا عاطفی - به ابراز علاقه و محبت بپردازیم.

هنگامی که انسان احساس کند کمالی و یا صاحب کمالی یافت میشود، نسبت به آن کمال و صاحب کمال محبت پیدا میکند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام «بُغض و دشمنی» قرار داده شده است. همان گونه که فطرت انسان بر این است کسی را که به او خدمت میکند دوست بدارد؛ فطرتش نیز بر این است کسی را که به او ضرر میزند، دشمن بدارد.

البته ضررهای مادیِ دنیوی برای مؤمن اهمیتی ندارد. چون اصل دنیا برای او ارزشی ندارد. اما دشمنی که دین و سعادت ابدی را از انسان بگیرد، آیا قابل چشم‌پوشی است؟ قرآن میفرماید: «ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدواً؛ شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنی کنید.»(6)

با شیطان نمیشود کنار آمد، وگرنه روح شیطانی در آدمی نفوذ می‌یابد.

اگر باید با اولیای خدا دوستی کرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنی کرد. این فطرت انسانی است و عامل تکامل و سعادت آدمی است. اگر «دشمنی» با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفتار انسان با آنها دوستانه میشود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را میپذیرد و حرف‏های آنان را قبول میکند و کم کم شیطان دیگری مثل آنها میشود.

دشمنی با دشمنان، سیستمی دفاعی در مقابل ضررها و خطرها ایجاد میکند. بدن انسان همان گونه که عامل جاذبه‏ای دارد که مواد مفید را جذب میکند، سیستم دفاعی نیز دارد که سموم و میکرب‏ها را دفع میکند. این سیستم با میکرب مبارزه میکند و آنها را میکشد. کار گلبول‏های سفید همین است. اگر سیستم دفاعی بدن ضعیف شد، میکرب‏ها رشد میکنند. رشد میکرب‏ها به بیماری منجر میشود و بیمار ممکن است با مرگ رو به رو شود.

اگر بگوییم ورود میکرب به بدن ایرادی ندارد، آیا در این صورت بدن سالم می‌ماند؟

باید میکرب را از بین برد. این سنت الهی است. این تدبیر و حکمت الهی است که برای هر موجود زنده‏ای، دو سیستم در نظر گرفته است: یک سیستم برای جذب و دیگری سیستم دفع. همان طور که جذب مواد مورد نیاز، برای رشد هر موجود زنده ای لازم است، دفع سموم و مواد زیانبار از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نکند، نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.

موجودات زنده قوه دافعه دارند. قوه دافعه به خصوص در حیوانات و انسان همین نقش را ایفا میکند. در روح انسان باید چنین استعدادی وجود داشته باشد. باید عامل جاذبه روانی داشته باشیم تا از کسانی که برای ما مفید هستند، خوشمان بیاید، دوستشان بداریم و به آنها نزدیک شویم، تا از آنان علم، کمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم.

چرا انسان افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ برای اینکه وقتی به آنان نزدیک میشود، از آنها استفاده میکند. نسبت به خوبانی که منشأ کمال هستند و در پیشرفت جامعه مؤثرند باید ابراز دوستی کرد اما در مقابل، باید با کسانی که برای سرنوشت جامعه زیانبار هستند دشمنی کرد.

قرآن میفرماید باید به حضرت ابراهیم(ع) و یاران او تأسی کنید. حضرت ابراهیم(ع) در فرهنگ اسلامی جایگاه بسیار رفیعی دارد. پیغمبر اکرم(ص) هم میفرمود من تابع ابراهیم هستم.

ابراهیم(ع) و یارانش به بت‏پرستانی که با آنها دشمنی کردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند، گفتند: «انّا برئاء منکم؛ ما از شما بیزاریم.» بعد میفرماید: بین ما و شما تا روز قیامت دشمنی و کینه برقرار است؛ مگر اینکه دست از خیانتکاری بردارید.

لعن و نفرین و دشمنی با کافران و بدکاران و ظالمان، اعلام تنفر از کفر، بدی و ظلم است. مؤمن همان گونه که عشق به خوبی، نیکی و عدالت و پاکی دارد، از زشتی، بدی و ستمگری بیزار است. نمی‌تواند قلبی پاک باشد، اما از ستم، زشتی، پلیدی و خیانت بیزار نباشد. لعن بر کافران و ظالمان اعلام همین حقیقت است.

تنها دوستی دوستان خدا کافی نیست؛ اگر دشمنی با دشمنان خدا نباشد، دوستی دوستان هم از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعی بدن نباشد، سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. مهم این است که جای جذب و دفع را درست بشناسیم.

نمیتوانیم از برکات حسینی استفاده کنیم مگر اینکه اوّل دشمنان او را لعن کنیم، بعد بر او سلام بفرستیم. قرآن میفرماید:«أشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم ».(7)

پس در کنار سلام، باید لعن باشد. در کنار ولایت، تبرّی و اظهار دشمنی نسبت به مخالفان اسلام نیز باید باشد.

برپایی مجالس عزاداری و لعن و نفرین ها، باید با معنا و جهت دار باشد، به طوری که نفرت از یزیدهای زمانه را به دنبال داشته باشد، نیز روحیه یاران با وفای امام به نمایش در آید و شعارها بر پایه شعور باشد


  • احمد امینی زاده