تعزیه آهوئیه

پیشینه تعزیه آهوئیه فیلم وتصاویر تعزیه تعزیه صوتی ومتنی

تعزیه آهوئیه

پیشینه تعزیه آهوئیه فیلم وتصاویر تعزیه تعزیه صوتی ومتنی

  • ۰
  • ۰

 

چرا قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ شش گوشه دارد؟

 

 

پاسخ :

 در میان اقوال مورخان دربارة چگونگی دفن حضرت سید الشهداء ـ علیه السّلام ـ و یاران باوفای آن حضرت اندک تفاوتی، دیده می‌شود؛ جهت روشن شدن موضوع به تشریح بعضی از آنها می‌پردازیم:

الف. مرحوم مفید پس از ذکر اسامی هفده نفر از شهیدان بنی‌هاشم که همگی از برادران و برادرزادگان و عموزادگان امام حسین ـ علیه السّلام ـ بودند، می‌فرماید: آنان پایین پای آن حضرت در یک قبر (گودی بزرگ) دفن شدند و هیچ اثری از قبر آنان نیست و فقط زائران با اشاره به زمین در طرف پای امام ـ علیه السّلام ـ آنان را زیارت می‌کنند و علی بن الحسین ـ علیهم السّلام ـ (علی اکبر) از جملة آنان است، برخی گفته‌اند: محل دفن علی اکبر نسبت به قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ نزدیک‌ترین محل است.[1]

ب. و نیز می‌گوید: ‌پس از بازگشت عمر بن سعد از کربلا، جماعتی از بنی‌اسد که در غاضریه سکونت داشتند، آمده و بر پیکر امام حسین ـ علیه السّلام ـ و یارانش نماز گذاردند و آن حضرت را همان جایی که الآن قبر اوست دفن کردند و علی ابن الحسین (علی اکبر) ـ علیه السّلام ـ را در پایین پای پدر به خاک سپردند، سپس برای دیگر شهیدان از اهل بیت و اصحاب، حفیره‌ای کندند و همة آنان را در آن حفیره به صورت دسته جمعی دفن کردند و عباس بن علی ـ علیه السّلام ـ را در راه غاضریّه، در همان محلی که به شهادت رسید و اکنون قبر اوست به خاک سپردند.[2]

ج. در بعضی از روایات آمده است: امام سجاد ـ علیه السّلام ـ (با قدرت امامت و ولایت) به کربلا آمد و بنی‌اسد را سرگردان یافت، چون که میان سرها و بدن‌ها جدایی افتاده بود و آنها راهی برای شناخت نداشتند، امام زین العابدین ـ علیه السّلام ـ از تصمیم خود برای دفن شهیدان خبر داد، آن گاه به جانب جسم پدر رفت، با وی معانقه کرد و با صدای بلند گریست، سپس به سویی رفت و با کنار زدن مقداری کمی خاک قبری آماده ظاهر شد، به تنهایی پدر را در قبر گذاشت و فرمود: با من کسی هست که مرا کمک کند و بعد از هموار کردن قبر، روی آن نوشت: «هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الّذی قتلوه عطشاناً غریباً»؛ این قبر حسین بن علی بن ابی طالب است، آن حسینی که او را با لب تشنه و غریبانه کشتند. پس از فراغت از دفن پدر به سراغ عمویش عباس ـ علیه السّلام ـ رفت و آن بزرگوار را نیز به تنهایی به خاک سپرد.

سپس به بنی‌اسد دستور داد تا دو حفره آماده کنند، در یکی از آنها بنی‌هاشم و در دیگری سایر شهیدان را به خاک سپردند، نزدیک‌ترین شهیدان به امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرزندش علی اکبر ـ علیه السّلام ـ است؛[3] امام صادق ـ علیه السّلام ـ در اینباره به عبدالله بن حمّاد بصری فرموده است: امام حسین ـ علیه السّلام ـ را غریبانه کشتند، بر او می‌گرید کسی که او را زیارت کند غمگین می‌شود و کسی که نمی‌تواند او را زیارت کند دلش می‌سوزد برای کسی که قبر پسرش را در پایین پایش مشاهده کند.[4]

گر چه بعضی از مطالب در کیفیت به خاک سپاری امام حسین ـ علیه السّلام ـ و این که چه کسی امام حسین ـ علیه السّلام ـ را دفن کرده، در این نقل‌ها متفاوت است، ولی از مجموع آنها یک نکته قابل استفاده است که به عنوادن نتیجه ارائه می‌گردد و آن این که: قبر علی اکبر ـ علیه السّلام ـ در پایین پای امام حسین ـ علیه السّلام ـ قرار دارد.

نتیجه: بنابراین می‌توان ادعا کرد که ضریح کوچکی که بر ضریح حضرت سیدالشهدا ـ علیه السّلام ـ متصل است و در طرف پایین پای آن حضرت قرار دارد و از مجموع دو ضریح یک ضریح شش گوشه درست شده به احترام علی اکبر ـ علیه السّلام ـ و به نام آن حضرت است.

عبدالرّزاق حسنی ضریح امام حسین ـ علیه السّلام ـ را چنین توصیف کرده است:

«ضریح امام حسین ـ علیه السّلام ـ عبارت است از: یک بلندی (صندوق مانند) چوبی که به عاج زینت شده و روی آن دو مشبک[5] قرار دارد،‌ مشبک داخلی از فولاد گران قیمت و مشبک خارجی از نقرة‌ روشن سفید است... به مشبک خارجی مشبک دیگری بدون این که مانعی بین آن دو باشد، متصل است و فقط از هر طرف به اندازة ‌یک متر کوتاه‌تر از مشبک خارجی متعلق به امام حسین ـ علیه السّلام ـ است و زیر آن مشبّک قبر علی بن الحسین ـ علیهم السّلام ـ است که همراه پدر در یک روز شهید شده و در کنار پدر دفن گردیده است.[6]


5- بخشش و کرامت امام حسین (ع):

عربی بیابانی خدمت امام آمد و گفت : ضامن شده ام که دیه کامله اى را بپردازم ؛ اما توان آن را ندارم، ناچار نزد بخشنده ترین مردم ؛ یعنى شما خاندان پیامبر آمدم .

حضرت فرمود: سه سؤ ال از تو مى کنم ، اگر به یکى پاسخ دادى ، یک سوم مال را به تو مى دهم ، اگر به دو سؤ ال پاسخ دادى ، دو سوم مال و اگر به سه سؤ ال پاسخ دادى ، همه آن مال را عطا خواهم کرد.

مرد عرب گفت : شما از خاندان علم و فضیلتى ، چگونه مى توانم جواب سوالات کسى همانند شما را بدهم !

فرمود: از جدم فرستاده خدا شنیدم «المعروف بقدر المعرفه؛ باب معروف و بخشش را به اندازه معرفت مردم بگشایید».

مرد عرب گفت : پرسش هایت را بگو، اگر بدانم پاسخ مى گویم و اگر نه، از شما یاد مى گیرم .

حضرت فرمود: افضل عمل ها چیست ؟ اعرابى گفت : ایمان به خدا .

امام فرمود: چه چیز سبب نجات مردم از هلاکت و نابودى است ؟

عرب گفت : توکل و اعتماد بر خداوند.

امام فرمود: زینت انسان چیست ؟ عرب گفت : علمى که همراه عمل باشد.

امام فرمود: اگر این شرافت را نیافت ، چه ؟ عرض کرد: مالى که با آن مروت و جوانمردى باشد.

حضرت فرمود: اگر این را هم نداشته باشد؟ گفت : فقر و پریشانى که با صبر و شکیبایى توام گردد.

امام فرمود: اگر این را نیز نداشت ؟ مرد عرب گفت : لایق چنین آدمى آن است که صاعقه اى از آسمان فرود آید و او را بسوزاند!

در این حال امام خنده اش گرفت، سپس کیسه اى که در آن هزار دینار سرخ بود و انگشترى که نگین آن دویست درهم مى ارزید به او عطا کرد و فرمود: با این طلاها دیه را بده و پول این انگشتر را صرف زندگى‌ات کن.

اعرابى این آیه را تلاوت کرد: «الله اعلم حیث یجعل رسالته».(12)

مردى از انصار خدمت امام آمده تا در خواستی کند، حضرت فرمود: آبروى خود را نگهدار، و حاجت خود را در نامه‌اى نوشته بیاور،که خواسته‌ات را به خواست خدا بر آورده سازم.

نوشت : فردی پانصد دینار از من طلب دارد و با اصرار آن را مى خواهد، به او بفرما به من مهلت دهد.

چون امام نامه را خواند، وارد منزل شد، کیسه اى که هزار دینار داشت بیرون آورد و به او فرمود: با پانصد دینار آن بدهى خود را بپرداز و با پانصد دینار دیگر زندگى خود را بچرخان و جز نزد یکى از این سه نفرحاجت مبر: دیندار، جوانمرد، یا دارى شرافت خانوادگى. دیندار، دین خود را (با برآوردن حاجتت) حفظ مى کند؛ جوانمرد، از مردانگى خود شرم مى برد (که پاسخت را ندهد) اما با شرافت مى فهمد با رو انداختن به او از آبروى خود گذشتى، از این رو در حفظ آبرویت مى‌کوشد.(13)

پرداخت بدهى

عمرو بن دینار گوید: امام حسین نزد اسامة بن زید رفت، که بیمار بود. وى ناله کنان گفت : واى از این غم! بدهى من شصت هزار درهم است .فرمود: همة بدهى تو بر عهده من، آن را مى پردازم.عرض کرد: مى ترسم بمیرم، فرمود: تا بدهى تو را نپرداختم نخواهى مرد. حضرت پیش از مرگ بدهى او را پرداخت.(14)

آزاد کردن غلام

انس می‌گوید: خدمت امام حسین‌بودم‌. کنیزی داخل شد و یک شاخه گل خدمت امام ‌هدیه کرد. امام وی را آزاد ساخت‌، هنگامی که از علت این کار سؤال کردم فرمود: خداوند این ادب را به ما آموخته که می‌فرماید: «وَإِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّة‌ٍ فَحَیُّواْ بِأَحْسَن‌َ مِنْهَآ؛(15) چون به شما درود فرستاده شد، به بهتر از آن درود بگویید." سپس اضافه فرمود: تحیت بهتر، آزاد کردن اوست‌."(16)

عذر خواهی امام از کمی بخشش

مردى اعرابى وارد مدینه شد و سراغ کریم ترین مردم را گرفت، امام حسین را معرفى کردند، وارد مسجد شد و آن بزرگوار را در حال نماز یافت ، پشت سر آن بزرگوار ایستاد و این شعر را خواند:

لم یخب الان مَن رجاک و مَن حرّک مِن دون بابک الحلقه

انتَ جواد و انتَ معتمد ابوک قد کان قاتل الفسقه

لو لا الذى کان من اوائلکم کانت علینا الجحیم منطبقه

آنکه به تو امیدوار شد، نا امید نگشته ، کسى که بر در خانه آمده، به امید بخشش آمده است.

تو بخشنده و مورد اعتمادى. پدرت کشنده فاسقان بود.

اگر هدایت جد و پدرت نبود، آتش جهنم ما را فرا مى گرفت .

امام حسین نمازش را سلام داد و به قنبر فرمود: آیا از مال حجاز چیزى باقى مانده است ؟

گفت : بله ، چهار هزار دینار باقى مانده است .

فرمود: آن را بیاور که نیازمند حقیقى آن آمده است .

قنبر دینارها را آورد، امام دو برد خود را از تن در آورد و دینارها را در آن پیچید، زیرا به خاطر کم بودن دینارها از اعرابى خجالت کشید و فرمود: « این مقدار دینار را بگیر. به خاطر کمى آن از تو عذر مى خواهم و بدان که نسبت به تو مهربانم .

اگر در آینده وسیله فراهم شد ثروت سرشارى به تو خواهم داد اما مردم زمان بیگانه پرستند و اینک دست ما خالى است». اعرابى دینارها را گرفته و گریه می کرد! امام فرمود: شاید آنچه عطا کردم به تو کم است که گریه مى کنى؟!

اعرابى گفت: نه،گریه من براى این است که چرا این دست هاى باسخاوت زیر خاک خواهد رفت.(17)

شعیب بن عبد الرحمن خزاعى مى گوید:

چون حسین بن على (ع) به شهادت رسید، بر پشت مبارکش آثار پینه مشاهده کردند، علتش را از امام زین العابدین (ع) پرسیدند، فرمود: این پینه ها اثر کیسه هاى غذایى است که پدرم شبها به دوش مى کشید و به خانة زن‌هاى شوهر مرده و کودکان یتیم و فقرا مى رسانید.(18)


 چرا به امام حسین ـ علیه السّلام ـ ثار الله می‌گویند و چه کسی این لقب را به ایشان داده است؟

 

 

پاسخ :

 «ثار» در لغت هم به معنی خون آمده است و هم به معنی طلب و انتقام گرفتن از خون کسی که به دست دیگران کشته شده است.[1]

ثار الله از دو واژه ثار و الله تشکیل یافته و یکی از القاب امام حسین ـ علیه السّلام ـ می‌باشدکه در زیارت عاشورا با این لقب آن حضرت را زیارت می‌کنیم. ثارالله: یعنی (طلب دمه الله) کسی که طالب خون او خداست و انتقام از قاتلین او را خداوند خواهد گرفت.[2]

یکی دیگر از معانی آن یعنی کسی که در راه خدا کشته شود و خویشاوندان و خاندانش در این راه کشته شود.

مرحوم مجلسی در شرح جمله الوتر الموتور چنین نوشته است: وتر الله ای الفرد المتفرد فی الکمال من نوع البشر فی عصره الشریف او المراد ثار الله ای الذی الله تعالی طالبُ دَمِه و الموتور قتیلُ له، قتیلُ فلم یدرک بدمهِ؛ یعنی فردی که در راه خدا به شهادت می‌رسد با این کیفیت از تمام بشر و در عصرش منحصراً اوست و یا مراد از آن همان ثار الله است که به معنی کسی است که طالب خون او خداوند است، و موتور به معنای کشته شدن در راه خداوند و کشته‌ شده‌ای است که خونش را انتقام نگرفته باشند، بلکه فقط خداوند است که انتقام خونش را از قاتلین می‌گیرد.[3]

و احتمال دارد معنای ثارالله چنین باشد، خونی که صاحب آن خداوند است و ولی دم او خداوند است. چنان که در بحث قتل عمد و غیر آن از آن به اولیاء دم تعبیر می‌آورند. در اینجا نیز ولی دم خون حسین و انصارش خداوند است. چون خون حسین در راه خدا و برای حفظ قرآن و تمامیت اسلام ریخته شده و خالصاً و مخلصاًلله بوده است و در نهایت درجه اخلاص با تمام وجود برای خداوند بوده است. لذا این خون و این شهیدان خدائی هستند. بنابراین انتقام آن نیز باید از طرف خداوند باشد‌، یا اینکه چون امام حسین ـ علیه السّلام ـ حجت خداوند بر زمین و ولی مطلق حق بود و مردم او را کشتند و زمین را از حجت حق خالی کردند بنابراین خداوند انتقام حجتش را از قاتلین او خواهد گرفت. امّا درباره اینکه این لقب را چه کسی به امام حسین ـ علیه السّلام ـ داده است باید عرض شود که چون سند زیارت عاشورا قدسی است، یعنی زیارت عاشورا که زیارت امام حسین ـ علیه السّلام ـ است از طرف خداوند به ائمه رسیده است و‌ آنرا پیامبر اکرم از جبرئیل گرفته و جبرئیل آن را از خداوند یاد گرفته است و از طریق معصومین به ما آموخته‌اند تا آن حضرت را زیارت کنیم،[4] بر این اساس این لقب را خداوند به امام حسین ـ علیه السّلام ـ داده است و چه لقب زیبایی است.

 حماسه‏ هایی که حضرت عباس(علیه السلام) در کربلا آفریدند، چه بود؟

 

 

پاسخ :

 شجاعتهایى که حضرت ابوالفضل در شب و روز عاشورا از خود نشان داد فراتر از آن است که در ضمن این بحثهاى کوتاه قابل بررسى و احصا باشد.

لیکن از باب اکتفا به میسور از معسور و حُباب از غُباب و نَمى ازیَمْ، اشاره‏اى گذرا به برخى از آن خواهیم داشت.

همان طور که مشهور است اصل جریان ازدواج امیرالمؤمنین (ع) با مادر عباس (ام البنین) به منظور دارا شدن فرزندانى شجاع بوده، لذا ام البنین پس از شهادت چهار فرزند خود در کربلا در مرثیه‏هاى خود از آنان به «لُیُوث العَرین» (شیران بیشه شجاعت) «نُسُور الرّبى» (بازهاى شکارى قوى) یاد مى‏کرده و در خصوص حضرت ابوالفضل (ع) مى‏گفت: اگر شمشیر در دستان وى مى‏بود (و دستانش قطع نمى‏شد) کسى نمى‏توانست به او نزدیک شود.

«لو کان سیفک فى یدیک لما دنى منه أحد» او مظهر شجاعت اسدالله الغالب حضرت على بن ابى طالب (ع) بود.

امام سجاد (ع) در ستایش عموى بزرگوار خود مى‏فرماید: «خدا رحمت کند عمویم عباس را که جان خود را ایثار کرد و فداى برادرش شد تا آن که دو دست او قطع شد، در عوض، خدا دوبال به او عنایت کرد که به وسیله آن همراه ملائک در بهشت پرواز مى‏کند، چنان که براى جعفر بن ابى طالب نیز دوبال قرار داد. براى عباس در نزد خدا منزلتى است که همه شهدا در روز قیامت غبطه آن مقام را مى‏خورند رحم الله عمّى العباس فلقد آثر وأبلى وفدّى اخاه بنفسه حتى قطعت یداه فأبدله الله عزّوجلّ بجنا حین یطیر بهما مع الملائکة فى الجنّة کما جعل لجعفر بن أبى طالب و إن للعباس عندالله تبارک و تعالى منزلةً یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامة«(1)

موقعیت و نقش او در سپاه امام حسین (ع) فوق العاده بود. لذا مأموریتهاى سنگین، مانند مهلت خواستن براى شب عاشورا، آب آوردن، پرچم دارى و امثال آن به عهده حضرت گذارده شد و در آن لحظه آخر که عباس اجازه میدان خواست امام حسین (ع) فرمود: تو پرچمَ‏دار من هستى «أنت صاحب لوائى«(2) و تا موقعى که پرچم برافراشته بود دل لشکر و اهل بیت امام حسین (ع) گرم بود.

البته دشمن نیز به این موقعیت واقف بود و وجود او را مایه رعب و وحشت سپاه خویش مى‏دانست چون او بود که وقتى حمله مى‏کرد مانند صاعقه در علف‏زار خشک عمل مى‏کرد و دشمن را قلع و قمع مى‏نمود. از این رو در صدد وارد کردن ضربه کارى به آن حضرت بودند و وقتى که این زمینه براى آنان پیش آمد آن گونه عمل کردند که هر وقت چشم امام سجّاد (ع) به فرزند عباس (ع) یعنى عبیدالله بن عباس مى‏افتاد اشک از دیدگان مبارکشان جارى مى‏شد و مى‏فرمود: وقتى به یاد مصیبت‏هاى عباس در کربلا مى‏افتم، کنترل از دستم مى‏رود «کان إذا رأى عبیدالله رقّ واستعبر باکیاً فإذا سئل عنه قال (ع): «إنّى أذکر موقف أبیه یوم الطّف فما أملک نفسى«(3)

شعرهاى حماسى آن حضرت هنگامى که براى دست‏یابى به آب مى‏رفت و نیز موقع رسیدن به آب و هنگام مواجهه با دشمن و قطع شدن دستهاى مبارکشان و نیز اقدام شجاعانه ایشان در برگشتن از کنار شریعه با لبهاى تشنه چیزى نیست که بر کسى مخفى باشد و نیاز به وصف نمودن داشته باشد. نکته قابل توجهى که در اینجا وجود دارد پاداشى است که خدا در مقابل آن ایثارها به حضرت عباس (ع) داده است و آن (صرف نظر از حدیثى که از امام سجّاد (ع) نقل شد) ارائه مقام و موقعیت آن حضرت در همین دنیا به زائران و مشتاقان او است. توضیح این که:

به حسب ظاهر بدن عباس (ع) قطعه قطعه شد و امام حسین (ع) بدین جهت یا به خاطر وصیت آن حضرت او را به خیمه دارالحرب منتقل نکرد و در نتیجه بدن مطهر او جدا از اجساد شهداى دیگر دفن شد. لیکن خواست خدا بر این تعلق گرفت که سردار سرفراز سپاه امام حسین (ع) جدا از بقیه شهدا دفن شود تا حرم و بارگاهى جداگانه، زایر و زیارت مخصوص داشته باشد و مورد توجه ویژه مشتاقان قرار گیرد. و از آن طرف کرامتهاى خاصّى از او و حرم مطهرش ظهور پیدا کند و بالاخره همان طور که حیات، رزم و دلاوریهاى او در میان سربازان حسینى از برجستگى ویژه‏اى برخوردار بود، مضجع شریف و مرقد منوّر او نیز این برجستگى ویژه را در میان سایر مضاجع و مراقد مطهر داشته باشد. در حالى که اگر در کنار سایر شهدا دفن مى‏شد، هرگز چنین برجستگى را پیدا نمى‏کرد و تحت الشعاع مجموع شهیدان قرار مى‏گرفت.

شمر ملعون در شب عاشورا خود را به خیمه‏هاى امام حسین (ع) نزدیک کرد و با صداى بلند فریاد زد: خواهرزادگان من کجا هستند؟ ابوالفضل العباس (ع) و برادرانش فریاد شمر را شنیدند ولى جوابش را ندادند. امام حسین (ع) فرمود: اگرچه شمر فاسق است ولى جوابش را بدهید. آنها جلو رفتند و گفتند: چه مى‏خواهى و کارت چیست؟ شمر گفت: خواهرزاده‏هاى من شما در امان هستید خودتان را با برادرتان حسین به کشتن ندهید و به طاعت امیرالمؤمنین یزید درآیید، عباس و برادرانش جوانمردانه جواب دادند: دستانت بریده باد اى شمر لعنت خدا بر تو و بر امان تو باد. آیا به ما امان مى‏دهى ولى دُردانه رسول الله (ص) و جگر گوشه زهرا (ع) امان نداشته باشد؟ آیا از ما مى‏خواهى که از طاعت برادرمان حسین (ع) خارج شویم و به اطاعت ملعونهایى از فرزندان ملعونان درآییم؟ شمر خشمگین و ناامید به لشکرگاه عمر سعد برگشت.

خوارزمى نقل مى‏کند: در شب عاشورا امان نامه دیگرى از جانب عبیدالله بن زیاد که به وساطت عبدالله بن المحل بن حزام العامرى نوشته شده بود، براى فرزندان ام‏البنین (ع) آمد. آنان با دیدن امان نامه به آورنده آن گفتند: سلام ما را به دایى مان برسان و بگو: مارا نیازى به این امان نامه‏ها نیست. امان خدا بهتر از امان پسر مرجانه است.


 

پاسخ :

 همسر و فرزندان حضرت عباس علیه السلام

حضرت ابوالفضل العباس(ع)، با لبابه دختر عبیدالله بن عباس، پسر عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، ازدواج نمود. لبابه، از بانوان بزرگ زمان خویش بود و در فضایی آکنده از نور و قرآن و مالامال از عطر روح نواز محبت به خاندان وحی، دیده به جهان گشوده و در سایه سار «قرآن و عترت» تربیت یافته بود. مادر لبابه، ام حکیم جویری دختر خالد بس قرظ کنانی است.

تاریخ ازدواج چندان مشخص نیست اما از سن فرزندان حضرت عباس(ع) می توان حدس زد که ازدواج او بین سال های 40 تا 45 هجری صورت گرفته و اینکه سن او هنگام ازدواج بیست سال بوده است. ثمره این پیوند فرزندانی به نام های عبیدالله، فضل، حسن، قاسم ویک دختر بود. اما بین تاریخ نگاران د رتعداد آنها اختلاف نظر وجود دارد.

برخی، حضرت عباس(ع) را صاحب دو فرزند به نام های عبیدالله و فضل دانسته اند و برخی دیگرعبیدالله، حسن و قاسمو برخی نیز عبیدالله و محمد را فرزندان او بر شمرده اند.

پس از شهادت حضرت عباس(ع) و فرزندان او در کربلا، لبابه به عقد زید بن الحسن(ع) «فرزند امام مجتبی(ع)»در آمد و از او صاحب دختری به نام نفیسه گردید. برخی دیگر نوشته اند: او از زید، فرزند پسری به دنیا آورد و نام او را حسن گذاشت. بنابراین،‌ «حسن» پسر حضرت عباس(ع) نبوده بلکه نوه حضرت می باشدکه از روی اشتباه در ردیف فرزندان او ذکر شده است.

شهادت فرزندان حضرت عباس علیه السلام در کربلا

برخی منابع، از شهادت فرزندان حضرت در کر بلا سخن به میان آوردند اما در نام آنها گوناگونی وجود دارد. نوشته اند: هنگامی که حضرت عباس(ع) از روی اسب خود بر زمین افتاد و در درگیری با دشمن به شهادت رسید، امام حسین(ع) خود را به او رسانید و وقتی که حالت او را مشاهده نمودند، فریاد برآورد: ((واغوثاه بِکّ یا الله، وّاقِلَه نا صِراه : فریاد ، به تو پناه می برم ای خدا ! وای ازکمی یاران !)) در این لحظه، محمد و قاسم صدای امام را شنیدند، نزد ایشان رفته ودر پاسخ امام، فریاد زدند: «لّّّّبّیکّ یّا مّولانا، نّحنُ بّینّ یّدّ یّکّ . در خدمت توایم ای سرور ما». امام حسین (ع) رو به آنان کرد و فرمودند:« بِشّهادّةِ اّبیکُمّا الکِفایّة: شهادت پدرتان بس است». اما آنان امتناع ورزیدند و گفتند: «نه به خدا ای عمو!»سپس از امام اجازه گرفته وبه میدان نبرد شتافتند و پس از او قاسم به شهادت رسید. علا مه سید محسن امین- تراجم نویس مشهور- عبدالله بن عباس(ع) را نیز در شمار شهیدان کربلا ذکر می نمایند. اما بنا به گزارش برخی دیگر از تاریخ نگاران، تنها محمد در کربلا به شهادت رسیده است در این زمینه نوشته اند: د رکربلا سه تن از فرزندان حضرت عباس(ع) با او حضور داشتند که د ربین آنها، حضرت عباس(ع)، محمد را از همه بیشتر دوست می داشت و او را از خود جدا نمی کرد. او نوجوانی پارسا و خدا برس بود و در میان ابروانش اثر سجده دیده می شد. وقتی حضرت عباس(ع) برادر بزرگوار خویش امام حسین(ع) را بی یاور دید،‌فرزند خود محمد را صدا زد و با دست خود، لباس جنگ بر تن او پوشاند و شمشیر به کمر او بست.سپس دست او را گرفته و نزد امام خویش رفت و خود از امام پیکار او را گرفت. محمد دست امام را بوسید و پس از خداحافظی با زنان خیمه، به میدان رفته و مبارز طلبید و پس از ساعتی نبرد، به شهادت رسید.

 

اعقاب و بازمانگان حضرت عباس علیه السلام

آنچه همگی تاریخ نگاران بدان تصریح کرده و اتفاق نظر دارند، این است که نسل حضرت عباس(ع) از طریق فرزند او عبیدالله گسترش یافته است. او در هنگام حرکت امام حسین(ع) از مدینه به سوی کربلا در سنین کودکی بود ولی بعدها مردی دانشمند و فرزانه در دین و از فرهیختگان دوره خود گردید. او با سه زن از زنان پاکدامن و فهیم مدینه به نام های رقیه دختر امام مجتبی(ع)، دختر معبد عبدالله تن عباس و دختر مسور بن مخزمه زبیری ازدواج نمود و صاحب دو فرزند به نام عبدالله و حسن شد که نسل او نیز از طریق حسن، گسترش یافت.

از این رو، باید حسن بن عبیدالله بن عباس(ع) را سرشاخه اصلی نوادگان حضرت عباس(ع) برشمرد. لذا به معرفی و بررسی زندگانی نوادگان حضرت عباس(ع) از نسل حسن بن عبیدالله بن عباس(ع) می پردازیم.

فرزندان حسن بن عبیدالله بن عباس علیه السلام

حسن بن عبیدالله 67 سال عمر نمودو صاحب پنج فرزند به نام های عباس، عبیدالله، ابراهیم، فضل و حمزه گردید. شاید این تیره از نسل حضرت عباس(ع) بلند آوازه ترین طایفه از تبار آن حضرت باشد که به شرح کوتاهی از سرگذشت آنان پرداخته می شود.

1- عباس بن الحسن

فردی شجاع و صریح بود به گونه ای که نوشته اند کسی از بنی هاشم در جرأت و صراحت لهجه مانند او وجود نداشت. وی در ایام خلافت هارون الرشید به بغداد آمد. هارون الرشید به خاطر فضل، ادب و شجاعت او همواره او را به کنیه می خواند.

او به اندازه ای شیوا شعر می سرود که او را برترین شاعر از فرزندان امام علی(ع) می دانستند. او ده فرزند داشت، که از جمله آنان عبدالله بن العباس است. مأمون پس از درگذشت او گفت: «بعد از تو ای فرزند عباس! همه مردم مساوی شدند (تو با دیگران تفاوت داشتی).» مأمون جناره او را پیاده تشییع نمود و شیخ بن شیخ خواندش.

محمد بن حمزه از دیگر نوادگان اوست که به جوانمردی و بخشش، مشهور بود و به نزدیکان خود بسیار رسیدگی نمود.نیکی او شامل حال همه می شد و بخششی گسترده داشت، در طبریّه اردن، اموال بسیار داشته و دارای اراضی زیادی بود. طغج بن جفّ فرغانی بر او حسادت کرد و سپاهی برای چپاول اموال او فرستاد. و ید رنتیجه این درگیری در باغ خود، در سال 287 ق. به قتل رسید و شاعران د رسوگ او قصیده ها گفتند. از این رو، به فرزندان و نوادگان او بنو الشّهید گفته می شود.

2-عبیدالله بن الحسن

درباره اش گفته اند: مردی به سان او پرهیبت و شکوه دیده نشده بود. وی امارت حرمین شریفین مکه و مدینه را بر عهده داشت و امر قضاوت در این دو شهر نیز بر عهده او بود. مأمون، او را در سال 204 ق. به سرپرستی امو رحجاج بیت الله الحرام منصوب کرد و در دوران مأمون نیز از دنیا رفت. به تازماندگان و نوادگان او که در سرزمین دمیاط بودند، بنی هارون و به دسته ای از آنان که در فسای امروزی بودند،‌بنی هدهد می گفتند. گروهی از احفاد و دودمان او نیز در یمن سکنا گزیدند. عبیدالله بن الحسن دارای 11 فرزند شد.از جمله آنان قاسم بن عبیدالله بود که پست جد خویش (امارت و قضاوت در حرمین شریفین) را عهده دار گردید. او از نزدیکان امام حسن عسکری(ع) هم بود.

3-ابراهیم بن الحسن

معروف به جردقة و در شمار پارسایان و ادیبان زمان خود بود. وی صاحب نوزده فرزند گردید و در سال 264 ق. درگذشت. از فرزندان او علی بن ابراهیم جردقه، فردی سخاوتمند و والا مقام بوده است. نوه او عبدالله بن علی به بغداد آمد و سپس به مصر رفت و در آن جا به بیان حدیث پرداخت و کتابی به نام جعفریة نگاشت که حاوی مطالب عالی در فقه شیعه بود. او در رجب سال 312 ق. وفات یافت.

4-فضل بن الحسن

او مردی دانشمند، سخنور، شجاع و مورد بزرگداشت خلفای وقت خود و معروف به ابن الهاشمیه بود. از او سه فرزند به نام های جعفر، عباس الاکبر و محمد به جای ماند که آنان نیز دارای جایگاهی ویژه نزد مردم بودند و هر یک، دارای فرزندانی بزرگوار چون خود بودند.از جمله آنان فضل بن محمد است که مردی سخن دان و شاعر بود که بازماندگان او د رقم و طبرستان پراکنده هستند. او اشعار زیادی در مدح دلاوری جد خود، حضرت عباس(ع) در کربلا سروده است.

5-حمزه بن الحسن

او بسیار شبیه به امام علی(ع) بود و در روزگار مأمون عباسی می زیست. از آن جا که عباسیان خود را از نوادگان عباس (عموی پیامبر صلی الله علیه و آله) می دانستند، این موضوع را در بسیاری مواقع، دستاویزی برای توجیه اعمال قرار می دادند. مأمون بدین منظور، نامه ای با دست خط خود برای حمزه نوشت و در ضمن آن بیان داشت: « به حمزه بن الحسن هزار در هم به جهت شباهت وافرش به امیر المؤمنان علی(ع) بخشیده شود». او با زینب از نوادگان عبدالله بن جعفر ازدواج نمود. مردم او را زینبی می خواندند؛ زیرا او با زینب(ع) دختر امیر مؤمنان(ع) نسبت داشت. از نوادگان حمزه بن الحسن می توان شاعری بلند آوازه به نام محمد بن علی را نام برد که در بصره می زیست و احادیثی را هم از امام رضا(ع) و رخی دیگر از امامان روایت کرده است.

از جمله بستگان حمزه بن الحسن، می توان به برادرزاده اش که هم نام اوست، اشاره کرد. هم اکنون مقبره او در شهر حلّه است و دارای گنبد و بارگاه با شکوهی می باشد.

نوشته اند: مدر امام زمان (عج) مدتی در خانه او مهمان بوده است. او را نیز از راویان احادیث آل محمد (ص) و فردی درستکار و محترم و مورد اطمینان ذکر کرده اند. از فرزندان او قاسم بن حمزه می باشد که از دانشمندان و فقیهان زمان خود بوده است. او مردی بسیار زیباروی و ثروتمندی بخشنده در یمن بوده کهثروت او به صد هزار دینار می رسیده است. او بسیار اهل بخشش به مردم بود.

دیگر نوادگان

حمزه بن قاسم

او از جمله نوادگان حضرت عباس(ع) می باشد که از مشایخ بزرگ و علمای بنام شیعه دردوره خود بوده است. حضرت عباس(ع) نیای پنجم او می باشد و نسب کامل او عبارت است از: ابویعلی حمزه بن قاسم بن علی بن حمزه بن الحسن بن عبیدالله بن عباس(ع).

درباره او نگاشته اند: ابویعلی از دانشمندان شیعه و بنام و برخاسته از خاندان وحی و درختی تناور در بوستان دانشمندان شیعی است. وی از راویان احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بوده و دانشمندان بسیاری، شاگردی او را به جای آورده اند و وی را فردی مورد اعتماد و بلند مرتبه د رنقل روایات معصومان علیهم السلام ذکر کرده اند.

از او کتاب های زیادی بر جای مانده است که عبارت می باشد از: التّوحید، الزّیارات و المناسک، ده محمد بن جعفر اسدی و ... او در دست نوشته های خود احادیث بسیاری را از امام صادق(ع) نقل نموده است.

او در قرن چهارم هجری می زیسته و مرقد شریفش در جنوب شهر حله، بین رود فرات و دجله و در دهکده ای به نام قریه حمزه قرار دارد. پیشتر در مورد محل دفن او اختلاف بوده و مردم می پنداشتند مرقد او متعلق به حمزه بن موسی کاظم(ع) است و با این پندار، او را زیارت می کرده اند اما داستان جالبی سبب بر طرف شدن این پندار می شود.

می گویند: عالمی ربانی و فقیهی بزرگ به نام سید مهدی قزوینی جهت تبلیغ معارف دینی به حله رفت. او گه گاه از کنارمرقد ابویعلی حمزه بن قاسم می گذشت اما به زیارت مرقد او نمی رفت. این موضوع، موجب کن رغبتی مردم آن منطقه نسبت به زیارت آن مرقد شریف گردید. روزی از او خواستند به زیارت مرقد برود، او د رپاسخ گفت به زیارت کسی که نمی شناسد، نمی رود.

روز بعد، او به دهکده مذکور رفت و در اواخر شب برای خواندن نماز شب برخاست. نزدیکی های طلوع آفتاب، سیدی از اهل همان روستا که مورد اعتماد آن عالم ربانی بود، نزدوی رفت و از او دلیل زیارت نکردن او را پرسید؛ ولی همان پاسخ پیشین را شنید.

آن سید علوی گفت:

«چه بسیار امور مشهوری هستند که اصلی ندارند، این مرقد متعلق به حمزه بن موسی کاظم(ع) نیست که به اشتباه این گونه می پندارند، بلکه این مرقد متعلق به ابویعلی حمزه بن قاسم از نوادگان حضرت عباس(ع) است که از علما اجازه حدیث داشته و دانشمندان رجال، او را بر وثاقت و پارسایی ستوده اند».

سید مهدی قزوینی گمان کرد که او این سخن را از علما شنیده و هرگز نمی پنداشت که او از کتاب های رجالی و روایی چیزی بداند. از این رو،‌ به آن سید علوی چندان توجهی نکرد.

سید علوی، خارج شد و سید مهدی قزوینی در سجاده خود به تعقیبات نماز مشغول گردید تا آفتاب دمید سپس به کتاب های رجالی که در دسترس داشت، مراجعه کرد و دید گفته آن سید علوی درست است. فردا در بین جمعیت، همان سید علوی را یافت. نزد او رفت و پرسید مطلبی را که دیشب پیش از سحر به او گفته، از کجا به دست آورده است؟ سید علوی انکار کرد که سحر، پیش او بوده و سوگند خورد که شب گذشته اصلاً در روستا نبوده و بیرون از روستا به سر می برده است و حتی ادعا کرد اصلاً سید مهدی قزوینی را نمی شناسد.

سید مهدی بی درنگ سوار مرکب خود شد و عازم زیارت مرقد ابویعلی گردید و به مردم گفت:

«اکنون بر من واجب شد که به زیارت او بشتابم. زیرا شک ندارم آن سید علوی که دیشب دیدم، امام زمان(عج) بوده است.»

از آن پس، مرقد او رونق بیشتری گرفت و مردم توجه بیشتری به زیارت او نشان دادند. سید مهدی قزوینی بعدها د رکتاب فلک النّجاه خود تصریح نمود که مرقد مذکور، متعلّق به ابویعلی حمزه بن قاسم از نوادگان حضرت عباس(ع) است.(ابوالفضل هادی منش / ماهنامه کوثر 2/10/1384)


 چرا حضرت مسلم(علیه السلام) با این
که برای کشتن ابن زیاد فرصتی به دست آورد از آن سر باز زد؟

 

 

پاسخ :

 در قاموس قرآن کریم و فرهنگ متعالی و نجات بخش اهلبیت عصمت و طهارت(ع)، پیروزی بر دشمن از راه ظلم و ستم، حیله و نیرنگ محکوم است؛ چنان که در یکی از جنگهای عصر حکومت حضرت علی(ع)، منافقین و دشمنان آن حضرت درون یک جنگل پنهان شدند، شخصی پیشنهاد آتش زدن جنگل را داد، حضرت علی(ع) برای اجتناب از ظلم و ستم فرمود:

لا اطلب النصر بالجور.[1]

حضرت مسلم(ع) نیز تربیت یافتهی مکتب اسلام و اهلبیت(ع) است؛ از این رو هنگامی که هانی و شریک بن اعور مریض شدند و قرار شد ابن زیاد به عیادت آنها برود، شریک به مسلم گفت: وقتی او آمد، او را به قتل رسانیده، بر دارالاماره جلوس کن! اما میزبان حضرت مسلم(ع) یعنی هانی بن عروه با این پیشنهاد مخالفت کرد، ابن زیاد آمد و نشست و پس از قدری گفتگو بلند شد و رفت. نظیر همین سؤال را شریک از مسلم(ع) پرسید، حضرت مسلم(ع) فرمود: به جهت دو خصلت ابن زیاد را نکشتم؛ یکی به دلیل عدم رضایت هانی بن عروه که گفت نمیخواهم خون او در خانهی من ریخته شود، و دیگر این که از رسول خدا(ص) روایت شده که فرمود:

ان الایمان قیّد الفتک و لا یفتک المؤمن.

هانی گفت: آری؛ والله اگر او را کشته بودی، فردی فاسق، فاجر و کافری حیلهگر را کشته بودی، ولی من راضی نشدم و کراهت داشتم که خون او در خانهی من ریخته شود.[2

 آیا ازدواج حضرت قاسم (ع) در کربلا واقعیت دارد؟ اگر آری، با کدام یک از دختران امام (ع) بوده است؟

 

 

پاسخ :

 پیام‌های حوادث کربلا در معرفی اسلام ناب محمدی (ص) در مقابل اسلام منافقانه‌ی یزیدی (مانند اسلام آمریکایی امروز) – برداشتن نقاب از صورت مدعیان و معرفی عملی همه‌ی اسلام در یک نیم‌روز از یک سو و در نتیجه نقش و تأثیر مستمر نهضت حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه‌السلام در بیداری مردم در هر عصر و نسلی و جهت‌گیری آنان در مقابل کفار و طواغیت به هر نامی از سوی دیگر، سبب گردیده است تا دشمن هیچ‌گاه از آثار مثبت این نهضت برای مسلمین و نتیجه‌ی سوءاش برای خود مصون نماند، لذا مجبور است دشمنی و ظلم را هم چنان و در عرصه‌های مختلف ادامه دهد.

بدیهی است که ظلم، به کشتن ختم نمی‌گردد، بلکه اصل ظلم، به غصب حق و جایگزینی باطل به انحای متفاوت است که «تحریف» یکی از همان تاکتیک‌ها و سلاح‌های مؤثر محسوب می‌گردد و همیشه مورد استفاده غاصبین زورگو قرار گرفته است. لذا تحریف اهداف و تاریخ کربلا و عاشورای حسینی (ع) از جمله ظلم‌هایی است که به امام (ع)، اسلام و مسلمین به صورت مستمر تحمیل گردیده است.

ماجرای ساختگی دامادی حضرت قاسم (ع) نیز از جمله همین ظلم‌هاست که در راستای تبدیل یک نهضت الهی به یک درام احساسی صرف و بی‌منطق صورت می‌پذیرد!

در بحبوحه‌ای که همه‌ی اسلام (متشکل از امام و عده‌ای کمی از یاران) در مقابل همه کفر (سی‌هزار نفر سپاه تا به دندان مسلح و صدها هزار اذهان عمومی فریب داده شده) روبروی هم ایستاده‌اند و حتی شرایط آن قدر حاد است که امام (ع) فرصت اقامه‌ی نماز ندارد و دو رکعت نماز خوفی می‌خواند که طی آن محافظین‌اش به شهادت می‌رسند، در شرایطی که همگان می‌دانند فردا (عاشورا) همگی کشته خواهند شد و ...، ناگاه امام (ع) [العیاذ بالله] به هوس دامادی برادر زاده‌ی 13 ساله‌ی خود می‌افتد و می‌فرماید سریعاً حجله برپا کنید تا من قبل از شهادت، دامادی او را به چشم ببینم (؟!) درست مثل فیلم‌های هندی و درام‌های عشقی! آیا یک شخص عادی، هر چند مسلمان نباشد و از عقل و درایت کاملی نیز برخوردار نباشد، در چنان شرایطی چنین تصمیمی می‌گیرد؟! چه رسد به امام معصوم (ع)!

لذا این گونه اخبار، تحریفی بیش برای به گمراهی کشیدن مسلمین (به ویژه شیعیان امام) در طول زمان نیست و واقعیت ندارد. برای اطلاع بیشتر می‌توانید کتاب «حماسه‌ی حسینی» و «تحریف‌های عاشورا» به قلم استاد شهید آیت‌الله مطهری (ره) را مطالعه فرمایید

 محمدبن حنفیه که بود و آیا درست است که بعد از امام حسین(علیه السلام) ادعای امامت کرد؟

 

 

پاسخ :

 محمد بن حنفیه پسر حضرت امیر(علیه السلام) بود که مادر وی خوله حنفیه می‏باشد و او به نام قبیله مادر خویش ملقب گشت به (حنفیه).

محمد بن حنفیه بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) و قیام مختار در سال 70 ه . ق از دنیا رفت و هیچ ربطی به مذهب حنفیه ندارد، بلکه حنفیه پیرو ابوحنیفه (نعمان بن ثابت بن زوطی) می‏باشند که در سال 80 ه . ق به دنیا آمد و در سال150 ه . ق درگذشت. قبری که در بغداد زیارتگاه اهل سنت است مربوط به وی می‏باشد، نه محمد بن حنفیه پسرحضرت علی((علیه السلام).

البته گروهی بعد از امام حسین(علیه السلام) قائل به امامت محمد بن حنفیه شدند که به کیسانیه مشهورند ولی برخی ازمورخین قائلند اصل این فرقه ساخته تحریفگران تاریخ است و وجود خارجی نداشته است. گروهی هم معتقدندکیسانیه بعد از مرگ او شکل گرفت و او هیچ‏گاه ادعای امامت ننمود و همواره امام سجاد(علیه السلام) را به عنوان امام بعد ازحضرت سیدالشهدا معرفی می‏کرد.

www. eporsesh.com


 پرسش: چرا باید برای شهادت امام حسین(ع) و یارانش عزاداری و گریه کنیم؟ آنان با شهادت به قرب الهی رسیدند و این افتخاری بزرگ است و نباید ناراحت بود.مسیحیان نیز برای کشته شدن مسیح گریه و عزاداری نمی‌کنند، بلکه حتی جشن می‌گیرند.

 

 

پاسخ :

عاشورا و حادثه کربلا از چند جنبه قابل ارزیابی و تحلیل است که هر کدام می تواند حکم خاص داشته باشد.

در ابتدا با دو چهره از عاشورا رو به رو هستیم:

اوّل: زیبایى‏ها

زیبایى‏ها یعنى عظمتى که حضرت ابا عبداللَّه (ع) و یاران ایشان در ابعاد مختلف آفریده، عالى‏ترین جلوه‏هاى کمال انسانى را با عمل خویش ترسیم نموده و بزرگ ترین درس را به بشر آموخته اند. این بُعد از حادثه عاشورا بسیار غرورانگیز و افتخارآفرین است. به راستى باید به خود بالید که در چنین مکتب درخشانى پا به عرصه وجود نهاده و در آن رشد یافته‌ایم و با آن مى‏میریم و حاضریم همة هستى خود را در راه مکتب نثار کنیم.

شهادت برای شهید یک موفقیت، بلکه بزرگ ترین موفقیت است . امام حسین (ع) فرمود : «جدم پیامبر به من فرمود : نزد خدا مرتبه‌ای داری که جز با شهادت به آن نائل نمی‌گردی.»

شهادت حضرت، عالی ترین حد کمال به حساب می آید. بر این اساس شهادت برای شهید یک پیروزی به شمار می‌آید و جشن و شادمانی می طلبد. سید بن طاووس می گوید : اگر دستور عزاداری به ما نرسیده بود ، ایام شهادت امامان را جشن می گرفتم . علی (ع) آن گاه که می بیند مرگ به صورت شهادت نصیبش شد، از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجد.(1)

حضرت بعد از ضربت خوردن می فرماید:

«والله ما فجأنی من الموت وارد کرهتُه و لا طالع أنکرتُه و ما کنتُ إلا کقارب ورد و طالب وَجَدَ و ما عند الله خیر للابرار؛(2) به خدا سوگند! هیچ امر خلاف انتظاری برای من رخ نداده؛ آن چه پیش آمده، همان است که در آرزوی نیل به آن بودم. مانند کسی هستم که در جستجوی آب در صحرایی می گردد و ناگهان چاه آبی یا چشمه ای پیدا می شود . مَثَل جوینده ای هستم که به مطلوب خود رسیده است.»

دوش در وقت سحر از غُصّه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

چه مبارک سحری بودوچه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند

آری بر اساس این رویکرد ، شهادت اولیای الهی جشن و شادی دارد؛ جشن و شادی برای رسیدن به عالی ترین مرتبه کمال و لقای محبوب از طریق شهادت.

دوم: چهره غمبار

چهره دیگر عاشورا جنبه تراژدیک، غمبار و اسفبار آن است. تأسف از این که چرا امت، حق امام (ع) را پاس نداشته و ناجوانمردانه‏ترین برخورد را نسبت به محبوب‏ترین خلق خدا و شریف‏ترین انسان‏ها روا داشتند. ظلمى که بر امام (ع) و اهل بیت و یاران ایشان تحمیل شد، دل هر انسان نیکوسیرتى را به درد مى‏آورد و روح آدمى را سخت مى‏آزارد و جشن و شادی در اینجا معنا ندارد. چگونه می توان در مواجهه با این چهره از عاشورا متاثر نشد؟! امام حسین ( ع ) به واسطه شخصیت عالیقدر و شهادت‏ قهرمانانه‏اش مالک قلب‌ها و احساسات صدها میلیون انسان است.

کیست که بشنود در آن صحراى سوزان با وجود عطش جانکاه، در میان صدها مأمور دشمن حضرت ابی الفضل العباس (ع) خود را به شریعه رساند و چون در رودى عظیم و آب گوارا قرار گرفت و آب را تا دهان آورد، ولى همین که به یاد تشنگى حضرت ابی عبداللَّه (ع) و فرزندانشان افتاد، به خود اجازه نوشیدن نداد و لب تشنه با مشک پر از آب برگشت، این مردانگى و شرافت، او را به ریختن اشک وادار نسازد؟!

در حال گریه و رقت و هیجان، انسان بیش از هر حالت دیگر خود را به محبوبی که برای او میگرید نزدیک میبیند ، و در حقیقت در آن حال است که خود را با او یکسان میبیند . خنده و شادی بیشتر جنبه شخصی و در خود فرو رفتن دارد اما گریه بیشتر از خود بیرون‏ آمدن و خویش را فراموش کردن و با محبوب یکی شدن است. به تعبیر شهید مطهری «گریه بر شهید، شرکت در حماسه او و هماهنگی با روح وی و موافقت با نشاط و حرکت او است».(3)

از طرف دیگر نیز شهادت شهید برای کسانی که او را از دست داده و از فیض وجود او محروم مانده اند ، تأثر انگیز است ، در حالی که انسان ها می توانستند از برکت وجود وی، در همان عصر و در دوران آینده بهره مند گردند. در واقع این گریه بر خود ما است و نه بر شهیدی چون امام حسین که با شهادت به مقام قرب الهی نائل شد. همچنین تأثر و تأسف برای مردمانی که قدر عظمت وجود او را ندانستند و او را به شهادت رسانده و از فیض وجود حضرت بی بهره ماندند.

بنابراین عمل مسیحیان قابل توجیه نخواهد بود ؛ زیرا ما بر شخص امام که با شهادت به بالاترین مرتبه نائل شد، نمی‌گرییم . علاوه بر این که عمل مسیحیان (گریه و شادی)می تواند برخاسته از تفکر نادرستی باشد که خون مسیح را فدیه ای برای کفاره گناهان خود می دانند که با کشته شدن مسیح ، پاک گشتن فرزندان آدم از گناه تضمین شد.

عزاداری و سوگواری برای سالار شهیدان از جهات دیگر نیز قابل توجه وشایسته است که به شرح آنها می پردازیم:

أ) تولی و تبری :

تولی به معنای دوست داشتن دوستان خدا و تبری به معنای بیزاری جستن از دشمنان خدا است. در تولی دوستی پیامبر و خاندانش و در تبری دشمنی با دشمنان پیامبر و خاندانش قرار دارد.

عزاداری، نیز لعن و نفرین بر قاتلان ، ادای تکلیف تولی و تبری است که از فروع دین و تکالیف شیعه است.

اشک ریختن نوعی بیعت و امضا کردن پیمان و قرارداد دوستی با سید الشّهدا، نیز ابراز انزجار و تنفّر از قاتلان حضرت است. هم چنین نشانه پیوند قلبی با اهل بیت و سیدالشّهدا(ع) است. اشک، دل را سیراب میکند، عطش روح را برطرف میسازد، و نتیجه محبتی است که نسبت به اهل بیت حاصل میشود. نیز نشانه همدلی و هماهنگی روحی با ائمه اطهار است. قلبی که مهر حسین(ع) داشته باشد، بی شک به یاد مظلومیت و شهادت او میگرید.

در آموزه‌های اسلامی دوستی خاندان پیامبر(ص) جایگاه ویژه‌ای دارد، تا جایی که قرآن آن را مزد رسالت معرفی کرده است «قل لا أسئلکم علیه اجراً الاً المودة فی القربی»(4) در روایات نبوی نیز به دوستی پیامبر و اهل بیتش بسیار سفارش شده است،‌از جمله در منابع اهل سنت (ص) روایت شده است که پیامبر فرمود: «مسلمان می‌بایست رسول اسلام را از همه مردم و حتی از خود و پدر و مادرش، بیشتر دوست داشته باشد «لا یؤمن أحدکم حتی أکون أحبّ إلیه مِن وُلده و والده و الناس اجمعین».(5)

نیز فرمود: «فرد مسلمان می‌بایست به عترت علاقه داشته باشد،‌به گونه‌ای که آنان را از همه عزیزانش بیشتر دوست داشته باشد «لا یؤمن عبد حتی أکون أحبّ إلیه مِن نفسه و تکون عترتی إلیه أعَزّ مِن عترته و یکون أهلی أحبّ إلیه مِن أهله و تکون ذاتی أحبّ إلیه مِن ذاته».(6)

حال که باید مسلمان دوستدار پیامبر و خاندان مطهرش باشد، دوستی می‌بایست صادقانه باشد و دوستی صادقانه شرایطی دارد.

نیز دوستدار پیامبر و آلش می‌بایست نسبت به دشمنان آن خاندان تبری و بیزاری بجوید. در روایات متعددی به این امر سفارش شده است. ابن عباس از رسول خدا روایت می‌کند: «هر که بخواهد که خداوند همة‌ خیرها را برایش گرد آورد،‌ می‌بایست پس از من به علی(ع) بپیوندد و دوستانش را دوست دارد و دشمنان او را دشمنی بدارد».(7)

امام صادق فرمود: «آن کس که دوست دارد بین او و خداوند حجاب نباشد، به صورتی که او به خداوند و خدا به او نظر کند، باید آل محمد را دوست داشته باشد و دشمنان آنها را دشمن بدارد».(8)

بر این اساس عزاداری نوعی تولی و تبری است که در آموزه‌های دینی سخت مورد توجه قرار گرفته است.

همدلی و همدردی با دوستان، در زمان سوگ و اظهار سرور در شادى آنان است(9) در روایات، بر برپایى جشن و سرور در ایام شادی اهل‏بیت(ع) و ابراز حزن و اندوه در اوقات سوگ آنان، تأکید شده است.

حضرت على(ع) مى‏فرماید: «یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا و یبذلون اموالهم و انفسهم فینا،اولئک منّا و الینا؛(10) پیروان ما در شادى و حزن ما شریکند و دارایی و جان خویش را در راه ما بذل می کنند.آنان از ما هستند و بازگشتشان به سوی ما است» .

امام صادق(ع) فرمود: «شیعتنا جزء منا خلقوا من فضل طینتنا یسوؤهم ما یسؤنا و یسرّهم ما یسرّنا؛(11) شیعیان ما پاره‏اى از وجود ما هستند واز زیادى گِل ما آفریده شده‏اند؛ آن چه که ما را بدحال یا خوش‌حال مى‏سازد، آنان را بدحال و خوشحال مى‏گرداند».

بر این اساس وظیفه عقلانى و شرعى، ایجاب مى‏کند که در ایام عزادارى اهل‏بیت(ع)، محزون و غمگین بود و حزن خود را به «زبان حال» یعنى با اشک و زارى، مانند افراد غم‏زده اظهار نماییم.

ب) رشد فردی، اجتماعی و فرهنگی

از جمله حکمت و اثار بهشت عزاداری برای سرور شهیدان حسین بن علی و یاران مظلومش، این است که وسیله‌ای می‌باشد برای رشد و شکوفایی،‌ چرا که هر عزاداری پیش از آن که در غم و ماتم اهل‌بیت به سوگ بنشیند،‌می‌بایست نسبت به مصیبت دیدگان شناخت داشته باشد. در مجالس عزاداری که در آنها زندگانی و اهداف آنان یاد می‌شود. به عزادار شناخت می‌دهد. شناخت در فرد تأثیر می‌گذارد و موجب می‌شود به امام عشق بورزد و او را اسوه و الگوی خود قرار دهد. بر این اساس عزاداری برای اهل‌بیت و به ویژه سید شهیدان و یارانش در شکوفایی فرد تأثیر می‌گذارد و در او تغییر درونی ایجاد می‌کند. تغییر درونی و تأثیر گذاری مثبت، در اجتماع نمود پیدا می‌کند و باعث رشد جامعه می‌گردد.

بنابراین می‌توان ادعا کرد: یکی از فواید عزاداری، ساختن جامعه براساس الگوهای ارائه شده از سوی امامان است. در عزاداری آرمان‌های با ارزش پیشوایان مظلوم بیان می‌گردد و جان‌های تشنة حقیقت پذیرای آن می‌شود، که قدم بسیار با ارزشی است در راه حفظ ارزش‌ها و آرمان‌های اسلامی و فرهنگ‌سازی. بدون تردید همین امر نسل جدید را که در مجالس عزاداری شرکت می‌کند و با فرهنگ اهل بیت آشنا می‌گردد، از لحاظ فرهنگی، دگرگون می‌کند.

آنان با شرکت در مراسم (هم در بُعد شناختی و هم در بُعد عاطفی) به اهل بیت پیامبر وابسته می‌گردند؛ بدین وسیله فرهنگ اهل بیت و مذهب شیعه با شناخت و عاطفه به نسل جدید منتقل می‌گردد، که بهترین راه برای حیات فرهنگی مکتب اهل بیت به شمار می‌آید.

پ) زنده نگه داشتن و ترویج دائمی مکتب:

زنده داشتن نهضت عاشورا موجب زنده نگه داشتن و ترویج دائمی مکتب قیام و انقلاب در برابر طاغوت‌ها و تربیت کننده و پرورش دهندة روح حماسه و ایثار است.گریه بر مصائب سالار شهیدان باعث زنده نگه داشتن نهضت حسینی است. چنان که به اسارت رفتن خاندان امام باعث پایمال نشدن خون شهیدان کربلا شد. در اثر رساندن پیام امام به مردم کوفه و شام توسط امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) نهضت عاشورا به ثمر نشست. برپایی مجالس عزا نیز ادامه دادن رسالت پیام رسانان عاشورا است. گریستن در سوگ شهدای کربلا، تجدید بیعت با عاشورا و فرهنگ شهادت و تغذیه فکری و روحی با این مکتب است.

از این رو ائمه(ع) به گریستن بر مظلومیت شهدای کربلا تأکید کرده ‏اند. برای گریه بر مصیبت‏های امام حسین(ع) ثواب‏ها و فضیلت‏های فراوان ذکر کرده و فرموده‏اند که چشم گریان بر کربلائیان، چشمه فیض خدا است.(14)

فضیلت‏ها و ثواب‏های زیادی که برای گریه بر امام حسین(ع) در روایات ذکر شده، در صورتی است که گناه و فسق و آلودگی انسان در حدی نباشد که مانع رسیدن فیض الهی گردد.

گریه در فرهنگ عاشورائیان سلاح همیشه برّانی است که فریاد اعتراض به ستمگران را دارد. اشک زبان دل است و گریه فریاد مظلومیت. رسالت اشک پاسداری از خون شهید است. به تعبیر حضرت امام خمینی(ره) «گریه کردن در عزای امام حسین، زنده نگه داشتن نهضت است. گریه بر مظلوم، فریاد مقابل ظالم است».(15)

 

 فلسفه عزاداری امام حسین ـ علیه السّلام ـ چیست؟

 

 

پاسخ :

 با توجه به اینکه دین مقدس اسلام، کامل‌ترین ادیان است، و تمامی دستورات آن، بر حکمت بنا نهاده شده است، پس باید یا تک تک احکام آن، منطبق بر عقل بوده و یا اینکه مخالف حکم قطعی عقل نباشد. و از آنجا که هر دینی، برای تداوم خویش، نیازمند تبلیغ است تا حقایق و برجستگی آن برای همگان معلوم گردد، و از دستبرد تحریف وتغییر محفوظ بماند، برنامه‌هایی هماهنگ و مناسب، در این جهت، لحاظ شده است، که از جملة آنها مراسم عزاداری و سوگواری برای پیشوایان دینی و مخصوصاً برای سومین امام شیعیان حضرت ابا عبدالله الحسین ـ علیه السّلام ـ در ایام مخصوص می‌باشد. در میان ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ امام حسین ـ علیه السّلام ـ زندگی ویژه‌ای داشت و شرایطی که برای ایشان پیش آمد، یک تقدیر الهی بود و یک خصوصیتی به حیات و زندگی آن حضرت ـ علیه السّلام ـ و به خصوص شهادت او بخشید که این برکات و دستجات حسینی و سینه زنی و... می‌تواند از آن ناشی شود.

هر چند همة ائمه دینی و امامان معصوم، نور واحد می‌باشند و بزرگداشت یکی، تجلیل از بقیه است، چرا که هدف یکی است به علاوه که هر امام دیگری، به جای امام حسین ـ علیه السّلام ـ بود، باید همین برنامة او را اجرا می‌کرد.[1]

پس اگر اختلافی در رفتار پیشوایان دینی، نسبت به همدیگر دیده می‌شود، این اختلاف و تفاوت، به لحاظ شرایط اجتماعی زمان ایشان بوده است. چنانچه در «زیارت جامعة کبیره»، بر نور واحد بودن ائمه هدی ـ علیهم السّلام ـ و یک هدف داشتن آن بزرگواران، عبارت زیر را داریم (به زبان عربی آمده):

«همة شما کشتی نجات هستید، هر کس به شما تمسک جوید، نجات می‌یابد و هر کس از شما دور و عقب بماند،‌هلاک می‌شود» با توجه به مطالب بالا، باید بگوییم که بزرگداشت مراسم سید الشهداء ـ علیه السّلام ـ ، بازسازی حیات حسینی است تا از آن حیات به نحو احسن استفاده کنیم، و چون گفتگو و بحث‌های علمی یکی از راه‌های باز سازی حیات حسینی است که اندکی به بحث می‌پردازیم:

روان شناسان معتقدند که عواملی که در رفتار آگاهانة انسان، مؤثر است، فقط عامل شناختی و معرفت نیست. بلکه عوامل دیگری هم در شکل دادن رفتارهای اجتماعی ما مؤثر است و دست کم، دو دسته از عوامل در رفتارهای ما نقش اساسی ایفا می‌کنند: دستة اوّل چیزهایی هستند که برای فهم انسان و پذیرفتن مطلبی تأثیر دارند که به عوامل شناختی و معرفتی معروفند. و دستة دوّم عوامل درونی و روانی می‌باشند که همان انگیزه‌هاو به تعبیر دیگر احساسات و عواطف، تمایلات، گرایش‌ها و غرایز نامیده میشوند و یا انگیزه‌های روانی گفته می‌شود.

در مورد گروه دوّم، از باب مثال: اگر درمورد خوردن، انگیزة درونی نباشد که همان اشتهای درونی و باطنی انسان است، حتی اگر انسان یقین بداند که فلان ماده غذایی برای بدن او مفید است، تا وقتی که اشتهای او تحریک نشود به سراغ خوردن آن غذا نمی‌رود.

پس وقتی شناخت، حرکت آفرین است که عامل دیگر که همان انگیزه‌ها و عواطف باشد، در ما بوجود آید و احساسات ما برانگیخته شود. و البته نقش اساسی را چیزهایی ایفا می‌کنند که تأثیر مستقیمی بر احساسات و عواطف، داشته باشند، مثلا علم به اینکه درجایی مردم محروم هستند، با دیدن یک شخص محروم با یک حالت رقت‌آور، می‌تواند در ما تأثیری ببخشد که صرف دانستن، هیچگاه آن اثر را ندارد و خدای متعال انسان را به گونه‌ای آفریده است که هنگامی که چیزی را می‌بیند، یا مناظری با مشاهده می‌کند، اثری می‌پذیرد که هیچ وقت گفته‌ها، شنیده‌ها و دانسته‌ها آن اثر را ندارد.[2]

پس جواب سؤال از اینکه: چرا باید عزاداری کرد، این است که این صحنه‌ها (سیاه پوش شدن‌ها، نصب پرچم‌های سیاه و سینه زدن‌ها و...) باید بوجود آید تا که غیر از عامل شناخت، عامل احساسی، عاطفی نیز در ما تقویت شود، و اگر این عواطف، تقویت شوند، آن گاه می‌تواند اثر کند. مثلا دیدن دستجات سینه زنی در عزای یکی از پیشوایان دینی و مخصوصاً رؤیت مراسم عزاداری برای سالار شهیدان، امام حسین ـ علیه السّلام ـ از عوامل مهم تحریک عواطف و احساسات انسان است و معرفت عینی به انسان می‌بخشد و همین عزاداری‌ها رمز بقاء اسلام هستند. «چنان که امام خمینی (ره) فرموده‌اند: گریه کردن نیز یک مسئله سیاسی، روانی و اجتماعی است، و حضرت سید الشهداء احتیاج به گریه ندارد. و اصرار ائمه ـ علیهم السّلام ـ به عزاداری برای حفظ مکتب و شیعیان است. دستجاب عزاداری، یک راهپیمایی است با محتوای سیاسی، همان سینه زنی، نوحه خوانی، همان‌ها رمز پیروزی است. در کجای عالم سراغ دارید که این دستجات با آن محتوا که یک چنین اجماعی درست کنند و به طور هماهنگ در کشورهای مختلف اسلامی و غیر اسلامی عزاداری کنند؟ چه کسی اینها را هماهنگ کرده است؟ اینها را سید الشهدا هماهنگ نموده است که هم نفع دنیایی داردو هم آخرتی. نفع دنیایی‌اش، همین جهت روانی مطلب است که قلوب را به هم متصل می‌کند».[3]

پس معلوم می‌شود که چرا ائمه دین دستور داده‌اند که عزای امام حسین ـ علیه السّلام ـ همیشه اقامه شود. و در نتیجه مکتب اسلام احیاء گردد.چنانچه استاد شهید مرتضی (ره) در مورد علت ترغیب پیشوایان دینی به اقامة عزای امام حسین ـ علیه السّلام ـ می‌گوید:[4] می‌دانیم که تکالیف شرعی بدون حکمت نیست، و منظور این نبوده که همدردی و تسلیتی باشد برای خاندان پیامبر، بلکه مقصود این است که داستان کربلا به صورت یک مکتب تعلیمی و تربیتی همیشه زنده بماند. و در جای دیگر می‌فرماید: «در اسلام، اصلی است به نام امر به معروف و نهی از منکر که هرگاه کار از حدود مسائل جزیی تجاوز کند، تحلیل حرام و تحریم حلال بشود، بدعت پیدا شود، حقوق عمومی پایمال شود، ظلم زیاد شود،...» که این قسمت را از علل قیام حسینی (نهضت کربلا) ذکر می‌کند.

پس از آنجا که حوادث گذاشته هر جامعه می‌تواند در سرنوشت و آیندة آن جامعه آثار عظیمی داشته باشد و تجدید آن خاطره‌ها، در واقع نوعی بازنگری و بازسازی آن حادثه است، تا مردم از آن جریان استفاده کنند. و اگر ماجرای کربلا نقش تعیین کننده ای در تاریخ اسلام داشته است، زنده نگهداشتن خاطرة آن هم می‌تواند برای آیندة ما مؤثر باشد.[5] و در نتیجه جامعه ما را به سوی نیکی‌ها و عدالت سوق دهد.

بنابراین نباید به بحث‌های علمی اکتفا شود،‌چون انسان به بر انگیخته شدن عواطف و احساسات، احتیاج دارد و نباید به عواطف مثبت (شادی، خنده) بسنده کرد، زیرا زنده نگهداشتن خاطرة سید الشهداء و مظلومیت او، از راه احساسات شورانگیز حزن و گریه و سوگواری، امکان دارد و بهره‌مند شدن از برکات حسینی، راهش این است که با دوستان حسین ـ علیه السّلام ـ باشیم و دشمنان او را لعن و نفرین کنیم و براو سلام کنیم، چنان چه قرآن کریم می‌فرماید: أشدّاءُ علی الکفّار رُحَماء بینهم، یعنی از اوصاف کسانی که به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ گرویده‌اند، این است که آنان در مقابل کافران، سرسخت، ولی نسبت به مؤمنان، مهربان می‌باشند

 چرا عزاداری امام حسین (علیه السلام) را روضه می گویند؟

 

 

پاسخ :

 از آنجایی که ابتدا بیشتر مداحان از روی کتاب روضة الشهدا نوشته ملا حسین واعظ کاشفی (متوفی به سال 910 هجری) برای مردم نوحه خوانی می کردند کم کم مراسم عزاداری امام حسین (علیه السلام) به نام روضة معروف گردید و بعد هم برای همه ائمه اطهار(علیهم السلام) استفاده شد.

 هدف از تشکیل هیئت، دسته های عزداری و سیاه پوش کردن شهر در محرم و صفر چیست؟

 

 

پاسخ :

 پاسخ از حضرت آیت الله العظمی حسین مظاهری(دامت برکاته):

کلیه این موارد، مصادیق ضروری عزاداری است و از این جهت از افضل اعمال و حتی واجب کفایی است و چنان که مکرراً گفته شد، شعار تشیع و رمز حیات و استمرار شیعه است.

 هدف از لعن و نفرین بر قاتلان و دشمنان امام حسین چیست؟ مگر آنها نمرده اند؟ آیا لعن و نفرین آنها جهت نزدیکی به خداست؟

 

 

پاسخ :

 باید به تفاوت دو مفهوم سبّ و لعن اشاره کنیم و آن گاه منافات نداشتن لعن با روح تعالیم اسلامی را روشن نماییم.

سبّ به معنای دشنام دادن است و در قرآن از آن نهی شده است. در آیه108 سوره انعام آمده است: "ولا تسبوا الذین یدعون مِن دون الله فیسبوا الله عدواً بغیر علم؛ کسانی که غیر خدا را می پرستند دشنام ندهید که از سر دشمنی و نادانی خداوند را دشنام دهند".

این آیه یکی از ادب های دینی را خاطر نشان می کند که با رعایت آن، احترام مقدسات جامعه دینی، محفوظ مانده، دستخوش اهانت و ناسزا و مسخره نمی شود، چون طبیعی است هر فرد از مقدّسات خود دفاع کند، بنابراین اگر مسلمانان به منظور دفاع از پروردگار، بت های مشرکان را دشنام دهند، تعصب جاهلیت، مشرکان را وادار می سازد به حریم مقدّس خداوند اهانت کنند، از این رو دستور می دهد به خدایانِ مشرکان ناسزا نگویید.

لعن به معنای لعنت و نفرین کردن است. لعن خداوند یعنی دور ساختن از رحمت و عفو و مغفرت خویش اما توسط ملائکه و دیگر لعن کنندگان، طلب دوری از رحمت خدا برای لعنت شوندگان است.(1)

لعن در قرآن از طرف خدا، ملائکه و دیگر لعن کنندگان به کافران و منکران و ظالمان و دروغ گویان آمده است: «ان الله لعن الکافرین و اعدّ لهم سعیراً؛ خداوند کافران را لعن می‌کند و عذاب را برای آنان آماده کرده است».(2)

لعن نوعی اعلام انزجار و بی‌ارزشی لعن شونده است.

درست است که قاتلان امام حسین از دنیا رفته‌اند، ولی کار آنها مورد تنفر ما است و ما با لعن آنان، از عمل زشتشان اعلام تنفر می‌کنیم. حزب شیطان سابقه دار است و قاتلان امام حسین(ع) یک گروه از این زنجیره‌اند. هر کس به کار آنها راضی باشد، حلقة دیگر حزب شیطان می‌باشد، همان گونه که حزب الله یک سلسله است. با لعن قاتلان سیدالشهدا و گریه برای امام، عضویت خود در حزب الله و نفرت خود را از حزب شیطان اعلام می‌کنیم.

عشق به خدا و بندگان صالح او و نفرت از شیطان و دوستداران او، پایه و اساس دین است.

در حدیث قدسی آمده است: خداوند به موسی(ع) فرمود: آیا هرگز کاری برای من انجام داده‏ای؟ موسی عرض کرد: برایت نماز گزاردم، روزه گرفتم، صدقه دادم و تو را یاد کردم؛ خداوند فرمود: نماز برهان و حجّت برای توست؛ روزه سپر تو در برابر آتش جهنم است؛ صدقه، سایة سرت] در روز قیامت[ و یاد من، نوری برای تو است اما چه کاری برای من کرده‏ای؟ موسی(ع) عرض کرد: مرا به کاری که برای توست راهنمایی فرما. خداوند فرمود: آیا هرگز برای خاطر من با کسی دوستی یا دشمنی کرده‏ای؟ موسی دانست که برترین اعمال، دوستی و دشمنی به خاطر خداست». (3) در روایتی آمده است که ایمان، دوستی اولیای خدا و دشمنی با دشمنان خدا است.(4)

در زمینه حب و بغض به خاطر خدا، به نقل از شیعه و سنی نبی اکرم میفرماید: «حب و بغض به خاطر خداوند، واجب است»، (5) بنابراین، یکی دیگر از فلسفه‏های زیارت عاشورا را تحکیم حب و بغض به خاطر خدا میتوان برشمرد.

بر همین اساس ، تولی و تبری از فروع اسلام است ودر فرهنگ اسلامی و خصوصا شیعه جایگاه خاصی دارد .

تولی به معنای دوست داشتن دوستان خدا وتبری به معنای بیزاری جستن وتنفر از دشمنان خداست.

تولی و تبری ،محدوده و اساس گرایش ها ،موافقت ها و مخالفت های مسلمان را در ارتباطات انسانی مشخص می کند.

خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به کسانی که به ما خدمت میکنند، یا کمالی دارند، - خواه کمال جسمانی، یا کمال عقلانی یا روانی و یا عاطفی - به ابراز علاقه و محبت بپردازیم.

هنگامی که انسان احساس کند کمالی و یا صاحب کمالی یافت میشود، نسبت به آن کمال و صاحب کمال محبت پیدا میکند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام «بُغض و دشمنی» قرار داده شده است. همان گونه که فطرت انسان بر این است کسی را که به او خدمت میکند دوست بدارد؛ فطرتش نیز بر این است کسی را که به او ضرر میزند، دشمن بدارد.

البته ضررهای مادیِ دنیوی برای مؤمن اهمیتی ندارد. چون اصل دنیا برای او ارزشی ندارد. اما دشمنی که دین و سعادت ابدی را از انسان بگیرد، آیا قابل چشم‌پوشی است؟ قرآن میفرماید: «ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدواً؛ شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنی کنید.»(6)

با شیطان نمیشود کنار آمد، وگرنه روح شیطانی در آدمی نفوذ می‌یابد.

اگر باید با اولیای خدا دوستی کرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنی کرد. این فطرت انسانی است و عامل تکامل و سعادت آدمی است. اگر «دشمنی» با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفتار انسان با آنها دوستانه میشود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را میپذیرد و حرف‏های آنان را قبول میکند و کم کم شیطان دیگری مثل آنها میشود.

دشمنی با دشمنان، سیستمی دفاعی در مقابل ضررها و خطرها ایجاد میکند. بدن انسان همان گونه که عامل جاذبه‏ای دارد که مواد مفید را جذب میکند، سیستم دفاعی نیز دارد که سموم و میکرب‏ها را دفع میکند. این سیستم با میکرب مبارزه میکند و آنها را میکشد. کار گلبول‏های سفید همین است. اگر سیستم دفاعی بدن ضعیف شد، میکرب‏ها رشد میکنند. رشد میکرب‏ها به بیماری منجر میشود و بیمار ممکن است با مرگ رو به رو شود.

اگر بگوییم ورود میکرب به بدن ایرادی ندارد، آیا در این صورت بدن سالم می‌ماند؟

باید میکرب را از بین برد. این سنت الهی است. این تدبیر و حکمت الهی است که برای هر موجود زنده‏ای، دو سیستم در نظر گرفته است: یک سیستم برای جذب و دیگری سیستم دفع. همان طور که جذب مواد مورد نیاز، برای رشد هر موجود زنده ای لازم است، دفع سموم و مواد زیانبار از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نکند، نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.

موجودات زنده قوه دافعه دارند. قوه دافعه به خصوص در حیوانات و انسان همین نقش را ایفا میکند. در روح انسان باید چنین استعدادی وجود داشته باشد. باید عامل جاذبه روانی داشته باشیم تا از کسانی که برای ما مفید هستند، خوشمان بیاید، دوستشان بداریم و به آنها نزدیک شویم، تا از آنان علم، کمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم.

چرا انسان افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ برای اینکه وقتی به آنان نزدیک میشود، از آنها استفاده میکند. نسبت به خوبانی که منشأ کمال هستند و در پیشرفت جامعه مؤثرند باید ابراز دوستی کرد اما در مقابل، باید با کسانی که برای سرنوشت جامعه زیانبار هستند دشمنی کرد.

قرآن میفرماید باید به حضرت ابراهیم(ع) و یاران او تأسی کنید. حضرت ابراهیم(ع) در فرهنگ اسلامی جایگاه بسیار رفیعی دارد. پیغمبر اکرم(ص) هم میفرمود من تابع ابراهیم هستم.

ابراهیم(ع) و یارانش به بت‏پرستانی که با آنها دشمنی کردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند، گفتند: «انّا برئاء منکم؛ ما از شما بیزاریم.» بعد میفرماید: بین ما و شما تا روز قیامت دشمنی و کینه برقرار است؛ مگر اینکه دست از خیانتکاری بردارید.

لعن و نفرین و دشمنی با کافران و بدکاران و ظالمان، اعلام تنفر از کفر، بدی و ظلم است. مؤمن همان گونه که عشق به خوبی، نیکی و عدالت و پاکی دارد، از زشتی، بدی و ستمگری بیزار است. نمی‌تواند قلبی پاک باشد، اما از ستم، زشتی، پلیدی و خیانت بیزار نباشد. لعن بر کافران و ظالمان اعلام همین حقیقت است.

تنها دوستی دوستان خدا کافی نیست؛ اگر دشمنی با دشمنان خدا نباشد، دوستی دوستان هم از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعی بدن نباشد، سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. مهم این است که جای جذب و دفع را درست بشناسیم.

نمیتوانیم از برکات حسینی استفاده کنیم مگر اینکه اوّل دشمنان او را لعن کنیم، بعد بر او سلام بفرستیم. قرآن میفرماید:«أشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم ».(7)

پس در کنار سلام، باید لعن باشد. در کنار ولایت، تبرّی و اظهار دشمنی نسبت به مخالفان اسلام نیز باید باشد.

برپایی مجالس عزاداری و لعن و نفرین ها، باید با معنا و جهت دار باشد، به طوری که نفرت از یزیدهای زمانه را به دنبال داشته باشد، نیز روحیه یاران با وفای امام به نمایش در آید و شعارها بر پایه شعور باشد


  • ۹۶/۰۶/۰۴
  • احمد امینی زاده

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی