تعزیه آهوئیه

پیشینه تعزیه آهوئیه فیلم وتصاویر تعزیه تعزیه صوتی ومتنی

تعزیه آهوئیه

پیشینه تعزیه آهوئیه فیلم وتصاویر تعزیه تعزیه صوتی ومتنی

  • ۰
  • ۰

تفصیل وقایع عاشورا

تاریخ : پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹

سخن امام (علیه السلام) با پیروان آل ابوسفیان
عمر بن سعد به سپاهیان خود فریاد زد: واى بر شما! آیا مى دانید با چه کسى مى جنگید؟! این فرزند آن سرافراز پرتوان و فرزند آن کشنده (دلاوران ) عرب است !
از هر سو بر او حمله کنید! چهار هزار تیر انداز از هر سو به او تیر افکندند و میان امام (علیه السلام) و خیمه ها حایل شدند (و آهنگ حرم کردند) امام (علیه السلام) فریاد زد: ((واى بر شما! اى پیروان آل ابى سفیان ! اگر دین ندارید و از معاد نمى هراسید در دنیاى خود آزاده باشید. اگر شما - چنانچه مى پندارید - عربید به آیین نژاد خود رفتار کنید
شمر فیاد زد: حسین ! چه مى گویى ؟
فرمود: ((مى گویم من با شما مى جنگم و شما با من ، بانوان گناهى ندارند، پس تا زنده هستم سرکشان و متجاوزان و نادانان خود را از حرم من باز دارید.
شمر گفت : فرزند فاطمه ! باشد متعرض نمى شوند. سپس در سپاه خود فریاد زد: از حرم این مرد دور شوید و آهنگ خودش را کنید که او هماوردى بزرگ منش است .
آنان از هر سو به امام (علیه السلام) حمله کردند و امام (علیه السلام) نیز برایشان مى تاخت و آهنگ آن داشت که با اسب خود به فرات درآید ولى همه هجوم آوردند و او را باز داشتند.
  امام (علیه السلام) به فرماندهان چهار هزار نگهبان شریعه فرات - اعور سلمى و عمرو ابن حجاج زبیدى - حمله برد (و آرایش سپاهیان را درهم شکست ) و به فرات درآمد، اسب امام (علیه السلام) (که سخت تشنه بود) چون سر بر آب نهاد تا بنوشد امام (علیه السلام) فرمود: ((تو تشنه اى و من نیز تشنه به خدا سوگند تا توننوشى من از آن نچشم ))، ذوالجناح چون سخن امام (علیه السلام) بشنید سربرداشت ، گویى که سخت امام (علیه السلام) را فهمیده بود. امام (علیه السلام) فرمود: ((بنوش من نیز مى نوشم )) و دست برد و مشتى آب برگرفت که ناگه شخصى فریاد زد: اى اباعبدالله ! تو آب گوارا مى نوشى با اینکه به خیمه هایت یورش برده اند؟! امام (علیه السلام ) آب را ریخت (و از فرات بیرون آمده ) برایشان تاخت تا آنان را دور کرد و (چون بره حرم رسید) دریافت که خیمه ها سالمند.
 در خبرى آمده : امام (علیه السلام) دلاورانه و پایدار مى جنگید تا شمر بن ذى الجوشن آمده ، میان او و خیمه ها حایل شد. امام (علیه السلام) فرمود: ((ساعتى دیگر به خیمه هایم دست مى یابید. اکنون (که من زنده ام ) نادانان و سرکشان خود را از آن باز دارید و اگر دین ندارید در دنیاى خود آزاده باشید!
روایت شده : امام (علیه السلام) در روز عاشورا چون بر لشکر ابن زیاد حمله مى برد، برخى را مى کشت و برخى را با اینکه مى توانست رها مى کرد، سبب را پرسیدند فرمود: ((حجاب از چشمم افتاده و نطفه ها را در اصلاب مى بینم . آن را که در صلب خود نطفه مؤ منى دارد رها مى کنم و آن را که نه ، مى زنم.

سخن امام (علیه السلام) با یاران ابن سعد
 عبدالله بن عمار گوید: (امام (علیه السلام) در قتلگاه افتاد) خواهرش زینب دختر فاطمه زهرا (علیها السلام ) از خیمه ها بیرون آمد و عمر بن سعد را نزدیک امام (علیه السلام) دید، (آشفته و نگران ) فرمود: اى عمر بن سعد! اباعبدالله (علیه السلام) را مى کشند و تو نگاه مى کنى ؟ و عمر رو از زینب (علیها السلام ) برگرداند گویا عمر را مى بینم که اشک بر چهره و گونه هایش جارى بود.
 ابومخنف گوید: امام (علیه السلامردایى از خز به تن کرده ، عمامه بر سر داشت و خضاب فرموده بود، او پیش از شهادت پیاده و دلاورانه مى جنگید و چشمى به تیر اندازهاى دشمن و چشمى به حرم خود داشت و بر سپاه دشمن یورش برده مى گفت : ((آیا یکدیگر را به کشتنم بر مى انگیزید؟! هان ! به خدا سوگند هیچ بنده اى از بندگان خدا را پس از من نمى کشید که بیشتر از کشتن من خدا را به خشم آورد. امیدوارم خدا با خوارى شما، مرا ارجمند دارد و از جایى که نفهمید انتقامم را از شما بگیرد، شما اگر چه مرا کشتید اما خدا در میانتان درماندگى افکند و (با دست خودتان ) خونتان را بریزد و خشنود نشود تا عذاب دردناکتان را چند برابر کند
سخن امام (علیه السلام) با شمر
 روز عاشورا امام (علیه السلام) در میدان جنگ ایستاده ، آب طلب مى کرد و ندا مى داد:
((
آیا رحم کننده اى هست که آل پیامبر برگزیده خدا را رحم کند؟ آیا یاورى هست که نسل پاک پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را یارى کند؟ آیا براى فرزندان زهراى بتول (علیها السلام ) پناه دهنده اى هست ؟ آیا کسى هست که از حرم پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) پاس ‍ دارد؟
شمر نزدیک آمده ، فریاد زد: اى حسین ! کجایى ؟ فرمود: ((من اینجا هستم ))گفت : آیا از ما آب مى خواهى ؟! این محال است . آرى به آتش ‍ سرخ و آب داغ مژده است باد!
امام (علیه السلام) فرمود: ((اى دور از رحمت خدا! تو کیستى؟ گفت : شمر. فرمود: ((الله اکبر! جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در آن رؤ یایى که دیده بود راست فرمود شمر گفت : درباره چه چیز؟ فرمود: ((جدم فرمود: در رؤ یا سگ دو رنگى را دیدم که گوشت خاندانم را مى خورد و خونشان را مى نوشد من نیز هم اینک سگهاى بسیارى را دیدم که آهنگ دریدن گوشت و نوشیدن خونم را دارند و در آنان سگى دو رنگ از همه بیشتر حمله ور و خشمگین بود و آن تویى اى شمر
شمر - که پیسى داشت - برافروخته شد و خشم و کینه بیشترى ورزید و گفت : به خدا تو را کسى جز من نکشد و من سر تو را از قفا مى برم تا بیشتر شکنجه بینى !

شهادت امام حسین علیه السلام
اصابت نیزه بر امام علیه السلام
 زینب (علیها السلام ) از خیمه ها بیرون آمد، در حالى که ندا مى کرد: وا اءخاه ! وا سیداه ! وا اهل بیتاه ! اى کاش آسمان بر زمین آمده آن را در کام خود مى کشید، اى کاش کوهها جاکن شده بر بیابانها مى ریخت !
راوى گوید: شمر فریاد زد: چرا به حسین (علیه السلام) مهلت مى دهید؟! پس از هر سو حمله آوردند. زرعة بن مالک بر شانه چپ آن حضرت نواخت و امام (علیه السلام) او را زد و افکند. شخص دیگرى بر دوش مبارکش ‍ شمشیرى نواخت که امام به رو در افتاد و چنان ناتوان گشت که به سختى بر مى خاست و باز به رو مى افتاد.
سنان بن انس نخعى با نیزه بر شانه آن حضرت (علیه السلام) زد و آن را بیرون آورده باز در استخوان هاى سینه اش فرو برد و نیز تیرى بر گلوى مبارکش افکند و امام (علیه السلام) افتاد و (به سختى ) نشست و تیر را از گلوى خود بیرون آورد و دستان خود را بر خون گرفت . چون پر شد سر و صورت خود را به آن آغشت و فرمود: ((این چنین حق باخته و آغشته به خون خدا را دیدار کنم .
 امام (علیه السلام) به راست و چپ نگریست و آشنایى را ندید سر به آسمان افراشت و عرض کرد: ((خدایا! تو مى بینى که با فرزند پیامبرت چه مى کنند))
بنوکلاب میان او و آب فرات حایل شدند. تیرى آمد و در گلوى امام نشست و از اسب در افتاد. امام (علیه السلام) تیر را بیرون آورده افکند و کف مبارک خود را به زیر خون گرفت . چون پر شد سر و صورت خود را به آن آغشت و فرمود: (((مى خواهم ) خداى متعال را مظلومانه و آغشته به خون دیدار کنم )). سپس بر گونه چپش به خاک افتاد.
واپسین لحظات عمر امام (علیه السلام)
 امام (علیه السلام) به سبب زیادى جراحات از هوش رفت . زینب کبرى (علیها السلام ) گریه کنان برادر را صدا مى زد به هوش آمد و با نگاه مظلومانه و اشاره دست به زینب (علیها السلام ) او را بى تاب کرده از هوش برد.
چون به خود آمد، عرض کرد: برادر جانم ! تو را به حق جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) با من سخن بگو! تو را به حق پدرم امیر مؤ منان (علیه السلام) با من حرف بزن ! اى واپسین لحظه زندگیم ! به حق مادرم فاطمه زهرا (علیها السلام ) جوابم ده ! اى نور دیده ام اى میوه دلم ! با من گفتگو کن !
امام (علیه السلام) فرمود: ((خواهرم ! امروز روز دیدار و خرسندى است . این همان روزى است که جدم وعده داده و او مشتاق من استسپس بیهوش شد، زینب (علیها السلام ) از پشت سر امام (علیه السلام) را بلند کرد و به سینه چسبانید (و سخت مى گریست )، امام (علیه السلام) متوجه شده فرمود: ((خواهرم زینب ! دلم را شکستى و غمهایم افزودى . تو را به خدا سوگند مى دهم آرام گیر و خاموش باش
در واپسین لحظات زندگى نیایش فرمود: ((بارالها! اى فراز جایگاه !بزرگ جبروت ! سخت مکر و انتقام ! بى نیاز از آفریده ها! گسترده کبریا! بر هر چیزتوانا! نزدیک رحمت ! راست پیمان ! سرشار نعمت ! نیکو بلا! (اى آن که ) چون بخوانندت نزدیکى و به آنچه آفریدى محیطى ! توبه کنان را توبه پذیرى ! و به آنچه خواهى توانایى و به آنچه جویى رسیده اى ! چون شکرت گویند بسیار سپاس گویى و چون یادت کنند بسیار یاد کنى ! نیازمندانه تو را مى خوانم و بینوایانه به تو مشتاقم و هراسان به تو پناهنده ام و اندوهمندانه به درگاه تو گریانم و ناتوان از تو کمک مى جویم و بسنده کنان به تو توکل دارم . میان ما و این قوم داورى کن که ما را فریب داده و نیرنگ زدند و تنها گذاردند و کشتند.
ما خاندان پیامبر و فرزندان حبیب تو محمد بن عبدالله هستیم که او را به رسالت گزیدى و بر وحى خود امین دانستى . پس در کار ما گشایش و رهایى قرار ده به مهربانیت ، اى مهربانترین مهربانان !
صبر بر تقدیراتت پروردگارا! اى که هیچ معبود به حقى جز تو نیست ، اى فریاد رس فریاد خواهان ، هیچ صاحب اختیار و معبودى جز تو ندارم صبر بر داورى ات اى داد رس بى پناهان ! اى پیوسته بى پایان ! اى زنده کننده مردگان ! اى نگهدارنده هر کس با آنچه دارد، میان ما و اینان داورى فرما که تو بهترین داورى؟
 عمر بن سعد - که لعنت خدا بر او باد - پیش آمد تا به امام (علیه السلام) نزدیک شد. امام (علیه السلام) فرمود: ((عمر! تو خود آهنگ کشتنم دارى ؟! آمده اى تا مرا بکشى ))(383)؟!
عمر بر افروخت و به شخصى که در جانب راست او بود گفت : واى بر تو! بشتاب نزد حسین (علیه السلام) و او را آسوده ساز! خولى بن یزید اصبحى - که خدا لعنتش کند - در قتلگاه فرود آمد و سر مبارک امام (علیه السلامرا از تن جدا کرد

حدیث عشق(سخن امام (علیه السلام) با ابن سعد و یارانش)

 


سخن امام (علیه السلام) با ابن سعد و یارانش
 امام (علیه السلام) به عمر سعد رو کرد و فرمود: ((یکى از سه کار را انجام ده )) گفت : چیست ؟ فرمود: ((بگذار تا به مدینه حرم جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلمبرگردم )). گفت : نمى شود. فرمود: ((آبى دهید که آل الله سخت تشنه اند)). گفت نمى شودفرمود: ((پس تن به تن بجنگم آیید)). گفت باشد. پس برایشان یورش برد.
آن چنان بر امام (علیه السلام) تیر افکندند که بدن مبارکش پر از خارهاى تیر شد و از نبرد باز ایستاد - گویى ناتوان شده بود - دشمنان در برابرش صف کشیدند تمیم بن قحطبه که آن روز از فرماندهان شام بود نزدیک آمده گفت : اى فرزند على (علیه السلام)! تا کى مقاومت مى کنى ؟! فرزندان و یارانت همگى کشته شدند و تو باز مى خواهى با شمشیر با بیست هزار نفر بجنگى ؟ فرمود: ((آیا من به جنگ شما آمدم یا شما به جنگ من آمدید؟ آیا من راه شما را بستم یا شما راه مرا بستید؟ شما یاران و کسانم را کشتید و میان من و شما جز شمشیر نخواهد بود
آن ملعون دور از خدا گفت : زیاد سخن مگو پیش بیا ببینم چه مى کنى ؟!
امام (علیه السلام) بانگ بلندى برآورد و شمشیر خود را آخته آن چنان گردنش را زد که پنجاه ذراع پرت شد.
سپاه ابن سعد درهم ریخت . یزید ابطحى - که از رحمت خدا به دور باد - فریاد زد: واى بر شما آیا از نبرد یک نفر درمانده اید و فرار مى کنید؟ سپس ‍ خود به رزم امام (علیه السلام) آمد. او به شجاعت شهره بود. از این رو چون سپاه ابن سعد دیدند که به نبرد امام (علیه السلام) مى رود شادمان شدند. امام (علیه السلام) فرمود: ((آیا مرا نمى شناسى که بى باک به سویم مى آیى؟ او پاسخى نداد و شمشیر بر امام (علیه السلامکشید، امام (علیه السلام) سبقت گرفته از فرق سر به دو نیمش کرد.

راوى گوید: هرگز شکسته و تنها مانده اى را ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند و با این حال دلدارتر و شجاعتر از حسین (علیه السلام) باشد. چون جنگجویان بر او حمله مى کردند، آن چنان دلاورانه بر ایشان مى تاخت که به سان گله بزها مى رمیدند سپاه دشمن سى هزار نفر بود. آن چنان در میان آنها یورش مى برد که همچون انبوه عظیم ملخها از هم گسسته و پراکنده مى شدند،باز به جاى نخستین برگشته مى فرمود: لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظیم .

شعار امام (علیه السلام امام صادق (علیه السلام) فرمود: شعار ما ((یا محمد! یا محمد)) است و شعار ما در روز بدریا نصرالله اقترب اقترب : اى یارى خدا! نزدیک شو، نزدیک شو و شعار مسلمانان در روز احد: یا نصرالله اقترب )): اى نصر خدا نزدیک شو. و در روز بنى النضیر: یا روح القدس ارح )): اى روح قدسى آسایش ده و در روز بنى قینقاع : ((یا ربنا لا یغلبنک )): پروردگارا! هرگز غالب ناید. و در روز طائف : ((یا رضوان!)) و در روز حنین : یا بنى عبدالله یا بنى عبدالله و در روز احزاب : ((یا حم لایبصرون )): اى حامیم ! نبینند. و در روز بنى قریظه : ((یا سلام اسلمهم )): اى سلام ! تسلیمشان کن . و در روز مریسیع که روزالمصطلق بود: الا الى الله الامر: هان که کارها دست خداست . و در روز حدیبیة : الا لعنة الله على الظالمین : هان که لعنت خدا بر ظالمان . و در روز خیبر روز (فتح محکمترین دژ یهود یعنى قلعه ) قموص : یا على ! ان هم من على : اى خداى بزرگوار! ایشان برتر نباشند. و در روز فتح مکه : نحن عبادالله حقا حقا: حقا حقا که ما بندگان خداییم . و در روز تبوک : یا احد یا صمد: اى یگانه اى بى نیاز. و در روز بنى الملوح : امت امت : بمیران بمیران . و در روز صفین : یا نصرالله ! و شعار حسین ((یا محمداست و شعار ما: یا محمد!
 امام سجاد (علیه السلام) فرمود: ((روز عاشورا) چون شرایط و فشار بر امام (علیه السلام) دشوارتر مى شد، همراهان حضرت (علیه السلام) مى دیدند: - برخلاف ایشان که چهره رنگ پریده و اندام لرزان و دل بیمناک پیدا مى کردند - چهره امام (علیه السلام) و برخى یاران درخشان و اندام ایشان استوار و دلهایشان آرام تر مى شد به یکدیگر مى گفتند: بنگریداو از مرگ باکى ندارد! امام (علیه السلام) به ایشان فرمود: ((اى بزرگ زادگان ! صبر کنید که مرگ پلى بیش نیست که شما را ازفشارها و ناراحتیها عبور داده به بهشتهاى پهناور و نعمتهاى ابدى مى رساند. کدام یک نمى خواهید که از زندان به کاخ در آیید؟!
مرگ براى دشمنان شما جز همچون انتقال از کاخ به زندان و عذاب نیست ، پدرم از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نقل فرمود که )): دنیا زندان مؤ من و بهشت کافر است و مرگ پل مؤ منان به سوى بهشتهایشان و پل کافران به سوى دوزخشان . نه دروغ مى گویم نه دروغم گفته اند

سرزنش کوفیان
457 - 282- امام (علیه السلام) بر اسب شد و آمد تا مقابل آن سپاه شوم ایستاد و فرمود: ((اى کوفیان ! زشتى تان باد و بینوایى ! سختى تان باد و نابودى ! شما سرگشته ما را به فریاد خود طلبیدید و چون آماده آمدیم ، شمشیر دست ما را بر ما (آخته ) تیز کردید! و آتشى را که بر دشمنان ما و شما شعله ور بود بر ما افروختید! شما بى آن که از ما گناهى دیده باشید صبح کردید، در حالى که دشمنى ما را بر آشتى برگزیدید و به عناد ما شتافتید و به سبب گرایش به فساد، بیعت ما را رها کرده - از روى نادانى و پیوند با سرکشان امت و بازماندگان احزاب و دور افکنان کتاب خدا - آن را شکستید! شما همانانید که پیوسته از یارى ما (خاندان پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم)) سستى کردید و به کشتن ما پرداختید. آگاه باشید! که لعنت خدا بر ظالمان باد))(341)!
اشعار امام (علیه السلام) در روز عاشورا
458 - 283- ((منم فرزند على (علیه السلام) آن برگزیده از آل هاشم که چون بخواهم فخر کنم ، این افتخار مرا بس و جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) ارجمندترین خلایق و ما (آل او) مشعل فروزان حق در زمینیم ، و فاطمه (علیها السلام ) مادرم از سلاله احمد (صلى الله علیه و آله و سلم)، و عمویم جعفر آن نامیده به صاحب دو بال است . در ماست که براستى کتاب خدا نازل شد. و در ماست که هدایت و وحى به نیکى یاد مى شود.
ماییم که براى همه خلایق امان خداییم ، خواه این را در مردم پنهان کنیم یا آشکار. ما والیان حوض کوثریم که با پیاله رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) دوستان خود را بنوشانیم آنچه که ناشناخته نیست . و شیعیان ما در مردم ارجمندترین پیروانند و دشمنان ما در قیامت زیانکاران اند. خدا به وسیله ما هدایت را از ضلالت بیان کرده و نیز توسط ما نعمتهاى خود را سرشار و پاکیزه مى دهد. و چون کسى در قیامت تشنه به حوض کوثر درآید این حیدر است که با دو دست مبارک خود سیرابش کند او امام مطاع است و خدا حقش را بر عهده همه مردم نهاده و کسى است که (شاهد اعمال و) داور (حق و باطل ) است .
پس گوارا باد آن بهشت خلدى که زلالى اش تیره نشود، بنده اى را که - پس ‍ از مرگ ما - به زیارت ما آید))(342).
459 - 284- 
ابوعلى سلامى در تاریخ خود آورده است : این اشعار - که در نوع خود بى نظیر است - از سروده هاى امام حسین (علیه السلام ) است : ((اگر دنیا گرانبها به شمار آید، حقا که پاداش اخروى خدا عالى تر و شریفتر است . و اگر بدنها پدید آمده اند تا سرانجام بمیرند، پس در راه خدا با شمشیر کشته شدن بهتر است . و اگر روزیها تقسیم شده و مقدر است پس حریصانه در پى روزى نبودن زیباتر است و چنانچه گرد آورى اموال براى آن است که سرانجام به دیگرانش بسپارند، پس چرا آدمى در بذل و انفاق آن بخل بورزد))(343)؟
و قندوزى آورده است .
((
سلام خدا بر شما باد اى آل احمد! که من امروز خود را ناچار مى بینم که از نزد شما کوچ کنم . هر ملعون ستم پیشه منافقى را مى بینم که آشکارا آهنگ نابودى ما مى کند سپس نیت خود را انجام مى دهد.
اى واى بر ایشان که به محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و نیز پروردگار خود - که هر چه خواهد در خلق انجام دهد - کفر ورزیدند صبر خدا ایشان را مغرور کرده است ، زیرا او بردبار بزرگوارى است که هرگز شتاب نمى ورزد))(344).
460 - 285- امام (علیه السلام) (چون به میدان آمد) مبارز طلبید و هر که از نام آوران دشمن به نبردش آمد او را کشت ، تا آنجا که از ایشان کشتار عظیمى کرد سپس به جانب راست سپاه یورش برد و فرمود: الموت اولى من رکوب العرا: مرگ بهتر از زندگى ننگین است . سپس به جانب چپ حمله برد و فرمود: ((منم حسین فرزند على (علیهما السلام )، سوگند یاد کرده ام در برابر ظالمان سر فرود نیاورم ، از خاندان و حریم پدرم (آل الله ) دفاع مى کنم و بر راه دین پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) رهسپارم ))(345).
461 - 286- 
و فرمود: ((مرگ در عزت بهتر از زندگى در ذلت است ))(346).
و در روز عاشورا سرود: ((مرگ بهتر از زندگى ننگین است و زندگى در ننگ ولى همراه با اقرار به حق بهتر از ورود در آتش است . به خدا سوگند ننگ و آتش پناه من نخواهند بود))(347).
462 - 287- این اشعار را ضراربن خطاب فهرى ، در جنگ خندق سرود و به آن امیر مؤ منان (علیه السلامدر نبرد صفین و امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا تمثل جستند:
((
عموزادگان ! از ستم ما باز ایستید که ما سخت نگرانیم . ما براى (هدایت ) چون شما شمشیرها بر مى کشیم و افتخارات دیرین ما از تیز بینى ها پوشیده نیست . (آرى ) من چون بخواهم پیوندى یابم خود را به نیرویى توانا و گروهى راست پیمان و سپید - رویانى که در روز طوفانى نبرد گویى چشمان خود را با دلدادگى ها سرمه کشیده اند پیوند مى دهم ))(348).
463 - 288- ابوالفرج گوید: امام (علیه السلام) خواست به فرات درآید که شمر گفت : به خدا به آن در نیایى تا به آتش درآیى ! شخصى گفت : اى حسین ! آیا آب فرات را نمى بینى که همچون سینه ماهیان مى درخشد؟ به خدا از آن نیاشامى تا تشنه بمیرى !
امام (علیه السلامفرمود: ((بارالها! او را تشنه بمیران ))(349)راوى گوید: به خداسوگند این شخص (آن چنان شد که ) پیوسته مى گفت : آبم دهید آبش مى دادند و مى آشامید تا از دهانش بیرون مى زد باز مى گفت آبم دهید تشنگى مرا کشت . پیوسته چنین بود تا مرد.
گویند: سپس ابوالحتوف جعفى تیرى به امام (علیه السلام) افکند که در پیشانى آن حضرت نشست . امام (علیه السلام) آن را در آورد و خون بر صورت و محاسن مبارکش جارى شد و فرمود: خدایا! تو مى بینى که من از دست این بندگان سرکش چه مى کشم . ((بارالها! شمارشان را اندک کن و ایشان را با درماندگى بمیران و بر روى زمین کسى از آنان مگذار و هرگزشان نیامرز))(350).
سپس همچون شیر ژیان بر آنان حمله برد و به هر کس مى رسید با شمشیر دو نیمش مى کرد، در حالى که تیرها از هر سو آمده بر گلو و سینه آن حضرت (علیه السلام) مى نشست و مى فرمود: ((اى امت بد! چه بد جانشینى براى محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) در خاندانش بودید! بدانید که شما پس ‍ از من ، از کشتن هیچ بنده خدایى هراس ندارید که چون مرا کشتید کشتن هر کس دیگر بر شما آسان خواهد بود. به خدا سوگند من امیدوارم پروردگارم در برابر خوارى شما مرا به خلعت شهادت اکرام فرماید و از جایى که نفهمید انتقام مرا از شما بگیرد))(351).
حصین بن مالک سکونى فریاد زد: اى فرزند فاطمه (علیها السلام )! خدا چگونه از ما انتقام کشد؟!
فرمود: ((بینوایى درمیانتان افکند و خونهایتان را بریزد و عذاب دردناک بر شما بارد))(352).
سپس پیوسته جنگید تا زخمهاى فراوان دید.
ابوالحتوف جعفى تیرى بر پیشانى او و حصین بن نمیر تیر در دهان او و ابوایوب غنوى تیر زهر آگینى بر گلوى امام (علیه السلام) افکندامام (علیه السلام) فرمود: ((به نام خدا هیچ چنبش و نیرویى جز از خدا نیست و این کشته اى در راه رضاى خداست))(353).
464 - 289- امام (علیه السلام) از نبرد خسته شد. ایستاد تا خستگى بگیرد، ناگاه سنگى آمده بر پیشانى آن حضرت (علیه السلام ) خورد و خون جارى شد. امام (علیه السلام) دامن خود گرفت تا خون را از پیشانى مبارکش پاک کند که تیر تیز سه شعبه و زهر آگینى آمد و در وسط سینه مبارکش نشست . امام (علیه السلامفرمودبسم الله وبالله و على ملة رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم): به نام خدا و به یارى خدا و آیین رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)! و سر بر آسمان افراشت و عرض کرد: ((خدایا! تو مى بینى اینان کسى را مى کشند که روى زمین فرزند پیامبرى جز او نیست))(354)سپس تیر را از قفا در آورد و خون همچون ناودان بیرون زد دست بر زخم نهاد و چون پر شد آن را به آسمان افشاند و قطره اى از آن برنگشت - و از سرخى آسمان خبرى نبود تا امام (علیه السلام) خونش را به آسمان افراشت - بار دیگر دست بر زخم گرفت و چون پر شد آن را به سر و صورت ریخت و فرمود: ((به خدا سوگند این چنین با چهره و سر خونین خواهم بود تا با جدم محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) دیدار کنم و بگویم : اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و شهادت شیر خوار
431
 - 256- امام (علیه السلام) چون داغ شهادت خاندان و فرزندان خود را دید و جز زنان و کودکان و فرزند بیمارش کسى نماند، ندا داد: ((آیا کسى هست که از حرم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) دفاع کند؟ آیا خدا پرستى هست که درباره ما از خدا بترسد؟ آیا فریاد رسى هست که در راه خدا به فریاد ما رسد؟ آیا یارى کننده اى هست که به امید پاداش خدا ما را یارى کند))(263)؟
ناله بانوان حرم برخاست امام (علیه السلام) به در خیمه ها آمد و فرمود: ((کودکم على را بیاورید تا وداعش گویم ))(264)کودک را آوردندحضرت (علیه السلام) او را در آغوش گرفته مى بوسید و مى فرمود: ((بدا به حال این مردم آنگاه که جد تو با ایشان مخاصمه کند))(265)او در آغوش ‍ امام بود که حرمله بن کاهل اسدى تیرى افکند و گلوى او را درید. امام (علیه السلام) خون او را با کف دست گرفت ، چون پر شد به آسمان افشاند و فرمود: ((بار خدایا! چنانچه اینک پیروزى ما مقدر نیست آن را توشه بهترین ما بساز))(266).
سپس از اسب فرود آمد و با غلاف شمشیر قبر کوچکى کند و اصغر را به خونش آغشت و بر او نماز خواند(267) (و دفن کرد).
مجلسى گوید: سپس امام (علیه السلام) فرمود: ((هر مصیبتى را که بر من فرود آمده ، آسان مى کند اینکه در محضر خداست ))(268)امام باقر (علیه السلام) فرمود: از آن خون که بر آسمان افشاند قطره اى به زمین برنگشت .
گفته اند: سپس فرمود: (((خدایا!) این بر تو کم بهاتر از بچه ناقه صالح نیست ، بارالهاچنانچه اینک پیروزى ما مقدر نیست آن را بهترین توشه ما بساز))(269).
ابومخنف از عقبة بن بشیر اسدى نقل کرده که گفت : امام باقر (علیه السلام) به من فرمود: اى بنى اسد ما را حق خونى بر شماست . عرض کردم : یا ابا جعفر! آن چیست و با من چه ارتباطى دارد؟ فرمود: وقتى کودک (امام ) حسین (علیه السلام) را برایش آوردند، او در آغوش حضرت (علیه السلام) بود که شخصى از اسدیان تیرش افکند و گلوى او را درید. امام (علیه السلام) خون گلوى او را با کف دست گرفته چون پر شد آن را افشاند و فرمود: ((پروردگاراچنانچه اینک پیروزى ما مقدر نیست آن را بهترین توشه ما بساز و از این ستمگران انتقام ما را بگیر))(270).
و در روایتى آمده که : چون کف دست حضرت (علیه السلام) پر از خون شد، آن را به آسمان افشاند و فرمود: ((هر مصیبتى که بر من فرود آید آسان است زیرا که در محضر خداست . بارالها! این بر تو کم بهاتر از بچه ناقه صالح نیست ، معبودا! چنانچه پیروزى ما مقدر نیست آن را بهترین توشه ما بساز و از ستمگران انتقام ما را بگیر و آنچه در دنیا بر ما فرود آمد توشه آخرتمان کن . خدایا! تو گواه بر قومى هستى که شبیه ترین مردم به پیامبرت - محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) - را کشتند))(271).
و در روایت دیگرى آمده که ، فرمود: ((خدایا! تو خود آگاهى که ایشان ما را فراخواندند تا یارى مان کنند، پس ما را رها کردند و دشمنان ما را کمک کردند. بارالها! باران آسمان را از ایشان باز دار و برکاتت را از آنان دریغ دار. خدایا! هرگز از ایشان راضى مشو. بارالها! چنانچه اینک پیروزى ما مقدر نیست آن را توشه آخرتمان کن و از این ستمگران انتقام گیر))(282).



  • ۹۶/۰۶/۱۲
  • احمد امینی زاده

نظرات (۱)

لطفا چند منبع معتبر معرفی کنید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی