تعزیه آهوئیه

پیشینه تعزیه آهوئیه فیلم وتصاویر تعزیه تعزیه صوتی ومتنی

تعزیه آهوئیه

پیشینه تعزیه آهوئیه فیلم وتصاویر تعزیه تعزیه صوتی ومتنی

۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

زعفر جنی

زعفر جنی


زعفر جنی افسانه یاحقیقت                                                                                                             بحثی پیرامون زعفر جنی وعرض ارادتش به حضرت اباعبدالله الحسین(ع)

زعفر جنی پادشاه مسلمانان جن ها در کربلا 

هنگامی که واقعه ی جانسوز کربلا در حال وقوع بود، زعفر جنی که رئیس شیعیان جن بود در بئر ذات العلم، برای خود مجلس عروسی بر پا کرده بود و بزرگان طوایف جن را دعوت نموده و خود بر تخت شادی و عیش نشسته بود در همین حال ناگهان متوجه شد که از زیر تختش صدای گریه و زاری می آید، زعفرجنی گفت : کیست که در وقت شادی، گریه می کند ؟! دراین هنگام دو نفر از جنیان حاضر شدن و زعفر از آنان سبب گریه را پرسید

آنان گفتند : ای امیر ! وقتی که ما را به غاضریه فرستادی، در حین رفتن به آن شهر، عبور ما به رود فرات افتاد که عربها به آن نواحی نینوا می گویند

ما دیدیم که درآنجا لشکریان زیادی از انسانها جمع شده ود ر حال جنگ هستند وقتی که نزدیک آنان شدیم، مشاهده کردیم که حضرت حسین بن علی علیه السلام، پسر همان آقای بزرگواری که ما را مسلمان کرده یکه و تنها برنیزه ی بی کسی تکیه داده و به چپ و راست خود نگاه می کرد و می فرمود :

آیا یاری دهنده ای هست تا ما را یاری دهد ؟! و نیز شنیدم که اهل و عیال آن بزرگوار، فریاد العطش العطش بلند کرده بودند

وقتی که این واقعه ناگوار را مشاهده کردیم فی الفور خود را به اینجارساندیم تا شما را خبر نماییم که اکنون پسر رسول خدا (ص) را به شهادت می رسانند

زعفر جنی و حرکت بسوی کربلا

به محض اینکه زعفر جنی این سخنان را شنید، تاج شاهی را از سر خود بر داشت و لباسهای دامادی را از تن خود خارج کرد و طوایف مختلف جن را با سلاحهای آتشین آماده کرد و همگی با عجله به سوی کربلا حرکت نمودند

مخالفت امام حسین از کمک زعفر جنی

خود زعفر گفته است :

وقتی که ما وارد زمین کربلا شدیم، دیدیم که چهار فرسخ در چهار فرسخ را لشکریان دشمن فرا گرفته است، بعلاوه صف های فرشتگان زیادی را دیدیم، خود را به امام حسین (ع) رساندیم و گفتنیم : ما در خدمت هستیم، امام حسین از آنان تشکر کرد و فرمود :

باید امور این عالم به طور طبیعی پیش برود

آیازعفر جنی واقعیت دارد ؟

اصل وجود شخصیتی به نام زعفر جنی در کتب معتبر اولیه ذکر نشده است

اما ملاقات امام حسین (ع) با جنیان و اعلام آمادگی آنان برای یاری امام (ع) در برخی از کتب روایی آمده است مثلاً : شیخ مفید به سند خود از امام صادق (ع) این نکته را نقل کرده است :

زمانی که امام حسین از مدینه حرکت کرد، گروهی از ملائکه برای پیشنهاد کمک خدمت آن حضرت آمدند و گروه هایی از مسلمانان و شیعیان جن هم برای کمک آمدند، اما حضرت در پاسخ جنیان فرمود :

خدا به شما جزای خیر دهد من مسئول کار خود هستم و محل و زمان قتل من نیز مشخص است جنیان گفتند : اگر امر شما نبود همه دشمنان شما را می کشتیم حضرت در پاسخ فرمود :

ما بر این کار از شما تواناتریم، اما چنین نمی کنیم تا آنها که گمراه می شوند با اتمام حجت باشد و آنها که راه حق را می پذیرند با آگاهی و دلیل آشکار باشد 

روایت دیگر از وجود زعفر جنی

بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۳۰ : شیخ مفید به سند خود از امام جعفر صادق (ع) این نکته را نقل کرده است زمانی که حسین از مدینه حرکت کرد، گروهی از ملائکه برای پیشنهاد کمک نزد او آمدند و گروه‌هایی از مسلمانان و شیعیان جن برای کمک آمدند اما حسین در پاسخ جنیان گفت :

«خدا به شما جزای خیر دهد من مسؤول کار خود هستم و محل و زمان قتل من نیز مشخص است جنیان گفتند: اگر امر شما نبود همه دشمنان شما را می کشتیم، امام حسین (ع) در پاسخ گفت :

ما بر این کار از شما تواناتریم اما چنین نمی‌ کنیم تا – لیهلک من هلک عن بینه و یحیی من حیّ عن بیّنه – آنها که گمراه می‌شوند با اتمام حجت باشد و آنها که راه حق را می‌ پذیرند با آگاهی و دلیل آشکار باشد

زعفر جنی در مراسم عزاداری عاشورا

وجود جنیان در اتفاقات عاشورا و کربلا به حدی قوی می باشد که در برخی از مراسمات شهر های گوناگون در روز عاشورا سمبلی از زعفر جنی و لشکریانش را نیز در تعذیه نمایش می دهند
زَعْفَر جــِنّی به باور برخی، پادشاه جن‌های مسلمان بود و در واقعه کربلا مراسم عروسی خود را نیمه تمام گذارد و با سپاهش به کمک امام حسین علیه السلام رفت اما ایشان کمک او را نپذیرفتند.این باور در بین عوام بسیار مشهور است و در بعضی کتاب ها و سایت ها خوانده ایم که در زمان آیت الله بروجردی فوت کرده و برایش مجالس عزا برگزار شده.آیا این مطلب واقعیت دارد و در روایات به آن اشاره ای شده؟

جواب:

احمد امینی, [۲۸.۰۸.۱۷ ۰۴:۵۸]
این داستان با طول و تفصیلش در هیچ منبع روایی وجود ندارد.اولین بار جناب ملا حسین کاشفی نویسنده کتاب روضة الشهداء این داستان را آورده.البته ایشان به مراسم عروسی اشاره نکرده فقط گفته در هنگامی که اباعبدالله قصد حمله به سپاه دشمن را داشت جنّی به نام زعفر زاهد نزد ایشان آمد و گفت من پسر همان جنّی هستم که بعد از جنگ حضرت علی علیه السلام با جنّیان چاه بئر العلم،او را به سرپرستی جنیان مسلمان قرار داد. و امام حسین علیه السلام در خواست او را ردّ فرمودند!(1)این داستان در مقتل دربندی هم ذکر شده(2)

مرحوم آیت الله بروجردی در کتاب طرائف المقال به مطلبی در مورد زعفر جنّی اشاره فرموده اند.(3)

شهید مطهری به تبع مرحوم میرزا حسین نوری (که در لؤلؤ و مرجان خرافات کتب مقاتل را ذکر کرده و از آن جمله همین داستان است) جریان زعفر جنّی را از خرفات دانسته و در کتاب حماسه حسینی یا جلد 17 مجموعه آثار استاد شهید مطهری به کرّات به این موضوع اشاره نموده اند:

قبلًا عرض کردم، کتابى است معروف به نام «روضة الشهداء» از ملا حسین کاشفى.حاجى(میرزا حسین نوری صاحب مستدرک اوسائل) فرموده بود که این داستان زعفر جنّى و داستان عروسى قاسم، اول بار در کتاب این مرد آمده است. حقیقت این است که من این کتاب را ندیده بودم. خیال مى‏ کردم در آن یکى دو تا از این حرفهاست. بعد که این کتاب را ملا حسین کاشفى مردى است که واعظ هم هست، اتفاقاً این بى‏ انصاف مرد باسوادى هم بوده است، کتابهایى هم دارد.تاریخش را که انسان مى‏ خواند، معلوم نیست که او شیعه بوده یا سنى، و مثل اینکه اساساً یک مرد بوقلمون صفتى هم بوده است، در میان شیعه‏ها خودش را یک شیعه صد در صد متصلّبى نشان مى‏داده و در میان سنى‏ها خودش را حنفى نشان مى‏داده است. اصلًا اهل بیهق و سبزوار است. سبزوار مرکز تشیّع بوده است و مردم آن هم فوق العاده متعصب در تشیّع. اینجا که در میان سبزواریها بود، یک شیعه صد در صد شیعه بود. بعد مى ‏رفت هرات. (مى‏ گویند شوهر خواهر عبدالرحمن جامى یا باجناق او بود.) آنجا که مى‏ رفت، به روش اهل تسنن بود.این مرد، واعظ هم بوده است. چون در سبزوار بود، ذکر مصیبت مى‏ کرد. کتابى نوشته است به فارسى. اولین کتابى که در مرثیه به فارسى نوشته شده همین کتاب روضة الشهداء است که در پانصد سال پیش نوشته شده است، چون وفات کاشفى در 910، اوایل قرن دهم، بوده است و این کتاب یا در اواخر قرن نهم هجرى نوشته شده است یا در اوایل قرن دهم. قبل از این کتاب مردم به منابع اصلى مراجعه مى‏ کردند.

شیخ مفید (رضوان اللَّه علیه) ارشاد را نوشته است و چقدر متقن نوشته است. ما اگر به ارشاد شیخ مفید خودمان مراجعه کنیم، احتیاج به منبع دیگر نداریم. تواریخ اهل تسنن، طبرى نوشته است، ابن اثیر نوشته است، یعقوبى نوشته است، ابن عساکر نوشته است، خوارزمى نوشته است. من نمى‏دانم این بى‏انصاف چه کرده است! من وقتى این‏کتاب را خواندم، دیدم حتى اسمها جعلى است؛ یعنى در میان اصحاب امام حسین اسمهایى را مى‏آورد که اصلًا چنین آدمهایى وجود نداشته‏ اند؛ در میان دشمنها اسم هایى مى‏ برد که همه جعلى است؛ داستانها را به شکل افسانه در آورده است...(4)

در این که موجوداتی نهانی به نام جنّ وجود دارند ، شکّ نیست. آیات متعدّدی از قرآن کریم ، و روایات متواتر ، این معنا را اثبات می کنند.همچنین در اینکه ائمه (ع) شیعیان و یارانی از جنّ دارند نیز شکّ نیست زیرا این معنا را احادیث اثبات می کنند.(در پست های قبل تعدادی از این روایات را نقل کردم)

اصل جریان آمدن جنّها برای یاری جنّها امام حسین علیه السلام در روایات ذکر شده(5)؛ لکن در این روایت اولا جنّ ها قبل از حادثه عاشوراء و زمانی که امام تازه قصد حرکت داشتند به خدمتشان سیدند ،ثانیا سخنی از زعفر جنّی به میان نیامده است. و ما هر چه گشتیم سند معتبری نیافتیم که نامی از زعفر در این جریان برده باشد. علّامه مجلسی (ره) نیز ذیل این حدیث(که در مورد آمدن جنّها خدمت حضرت بود) نامی از زعفر نبرده ؛ حال آنکه ایشان معمولاً در چنین مواردی شرحی کوتاه بر روایت دارند. پس اگر سندی بر این مطلب بود، به احتمال زیاد ایشان ذکر می نمودند. و بعید است که این مطلب، سندی معتبر داشته باشد و علّامه مجلسی آن را ندیده باشد. چرا که به جرأت می توان گفت که وی در احاطه بر احادیث، بی نظیر یا کم نظیر بوده است.

البته اینکه آیت الله بروجردی به زعفر اشاره کرده و برخی از علماء هم گفته اند در زمان ایشان مجلس ختم برای زعفر برپا شده قابل تامل است.ولی ما تابع دلیل شرعی هستیم و تجربه دیگران از راههای دیگر(مثلا ارتباط با اجنه) برای ما ملاک نیست.(والله العالم)

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

 1- حاج مبین کریم زاده

حاج مبین کریم زاده درسال1299 متولدشده وعمر بابرکت خودرا وقف خدمت به جامعه وحضور گسترده درجای جای برنامه های اجتماعی نمود .بیمارانی که درفرایند درمان خود مستاصل می شدند از دعای ایشان بهره مند می شدند .حاج مبین مرهمی بود برزخم افراد مصیبت دیده .کرارا درهنگام غسل وتکفین  وبه خاک سپاری اموات سخن از مشیت الهی وامتحان الهی برلب می آورد.مصیبت دیدگان باکلام معنوی ودلنشین وی آرام می گرفتند.در پایان نماز میت که بالحن گرم وآرامش بخش حاج مبین ادا می شد نصیحت وتوصیه وحلالیت طلبی فراموش نمی شد وخداحافظی  ازطرف میت به گونه ای ادا می شد که گویا میت خود بامردم سخن می گوید.حاج مبین در پیشخوانی حج وزیارت نیز همتایی نداشت .تلاوت قرآن ایشان زبانزد بود وحتی درکهولت سن آنقدر زیبا اذان می گفت که همه رابه شگفتی وا می داشت.

حاج مبین درتعزیه آهوئیه نقش حضرت قاسم وبه روایت دیگر نقش ام کلثوم رابه عهده داشت وبه شهادت مخاطبین جذابیت تعزیه خوانی ایشان کم نظیر بود .حاج مبین درعرصه زندگی خصوصی نیز فعال بود .درگذشته دور اهالی قنات مروان زمستانها به مناطق گرمسیری کوچ می کردند.حاج مبین نیز یکی ازاین کوچروها بود.بافعال شدن معادن ،به کار درمعدن قنات مروان روی آوردودرکنار آن دامداری محدود وباغداری رانیز دنبال کرد.

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

 چرا حضرت مسلم(علیه السلام) با اینکه برای کشتن ابن زیاد فرصتی به دست آورد از آن سر باز زد؟

 

 

پاسخ :

 در قاموس قرآن کریم و فرهنگ متعالی و نجات بخش اهلبیت عصمت و طهارت(ع)، پیروزی بر دشمن از راه ظلم و ستم، حیله و نیرنگ محکوم است؛ چنان که در یکی از جنگهای عصر حکومت حضرت علی(ع)، منافقین و دشمنان آن حضرت درون یک جنگل پنهان شدند، شخصی پیشنهاد آتش زدن جنگل را داد، حضرت علی(ع) برای اجتناب از ظلم و ستم فرمود:

لا اطلب النصر بالجور.[1]

حضرت مسلم(ع) نیز تربیت یافتهی مکتب اسلام و اهلبیت(ع) است؛ از این رو هنگامی که هانی و شریک بن اعور مریض شدند و قرار شد ابن زیاد به عیادت آنها برود، شریک به مسلم گفت: وقتی او آمد، او را به قتل رسانیده، بر دارالاماره جلوس کن! اما میزبان حضرت مسلم(ع) یعنی هانی بن عروه با این پیشنهاد مخالفت کرد، ابن زیاد آمد و نشست و پس از قدری گفتگو بلند شد و رفت. نظیر همین سؤال را شریک از مسلم(ع) پرسید، حضرت مسلم(ع) فرمود: به جهت دو خصلت ابن زیاد را نکشتم؛ یکی به دلیل عدم رضایت هانی بن عروه که گفت نمیخواهم خون او در خانهی من ریخته شود، و دیگر این که از رسول خدا(ص) روایت شده که فرمود:

ان الایمان قیّد الفتک و لا یفتک المؤمن.

هانی گفت: آری؛ والله اگر او را کشته بودی، فردی فاسق، فاجر و کافری حیلهگر را کشته بودی، ولی من راضی نشدم و کراهت داشتم که خون او در خانهی من ریخته شود.[2

 آیا ازدواج حضرت قاسم (ع) در کربلا واقعیت دارد؟ اگر آری، با کدام یک از دختران امام (ع) بوده است؟

 

 

پاسخ :

 پیام‌های حوادث کربلا در معرفی اسلام ناب محمدی (ص) در مقابل اسلام منافقانه‌ی یزیدی (مانند اسلام آمریکایی امروز) – برداشتن نقاب از صورت مدعیان و معرفی عملی همه‌ی اسلام در یک نیم‌روز از یک سو و در نتیجه نقش و تأثیر مستمر نهضت حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه‌السلام در بیداری مردم در هر عصر و نسلی و جهت‌گیری آنان در مقابل کفار و طواغیت به هر نامی از سوی دیگر، سبب گردیده است تا دشمن هیچ‌گاه از آثار مثبت این نهضت برای مسلمین و نتیجه‌ی سوءاش برای خود مصون نماند، لذا مجبور است دشمنی و ظلم را هم چنان و در عرصه‌های مختلف ادامه دهد.

بدیهی است که ظلم، به کشتن ختم نمی‌گردد، بلکه اصل ظلم، به غصب حق و جایگزینی باطل به انحای متفاوت است که «تحریف» یکی از همان تاکتیک‌ها و سلاح‌های مؤثر محسوب می‌گردد و همیشه مورد استفاده غاصبین زورگو قرار گرفته است. لذا تحریف اهداف و تاریخ کربلا و عاشورای حسینی (ع) از جمله ظلم‌هایی است که به امام (ع)، اسلام و مسلمین به صورت مستمر تحمیل گردیده است.

ماجرای ساختگی دامادی حضرت قاسم (ع) نیز از جمله همین ظلم‌هاست که در راستای تبدیل یک نهضت الهی به یک درام احساسی صرف و بی‌منطق صورت می‌پذیرد!

در بحبوحه‌ای که همه‌ی اسلام (متشکل از امام و عده‌ای کمی از یاران) در مقابل همه کفر (سی‌هزار نفر سپاه تا به دندان مسلح و صدها هزار اذهان عمومی فریب داده شده) روبروی هم ایستاده‌اند و حتی شرایط آن قدر حاد است که امام (ع) فرصت اقامه‌ی نماز ندارد و دو رکعت نماز خوفی می‌خواند که طی آن محافظین‌اش به شهادت می‌رسند، در شرایطی که همگان می‌دانند فردا (عاشورا) همگی کشته خواهند شد و ...، ناگاه امام (ع) [العیاذ بالله] به هوس دامادی برادر زاده‌ی 13 ساله‌ی خود می‌افتد و می‌فرماید سریعاً حجله برپا کنید تا من قبل از شهادت، دامادی او را به چشم ببینم (؟!) درست مثل فیلم‌های هندی و درام‌های عشقی! آیا یک شخص عادی، هر چند مسلمان نباشد و از عقل و درایت کاملی نیز برخوردار نباشد، در چنان شرایطی چنین تصمیمی می‌گیرد؟! چه رسد به امام معصوم (ع)!

لذا این گونه اخبار، تحریفی بیش برای به گمراهی کشیدن مسلمین (به ویژه شیعیان امام) در طول زمان نیست و واقعیت ندارد. برای اطلاع بیشتر می‌توانید کتاب «حماسه‌ی حسینی» و «تحریف‌های عاشورا» به قلم استاد شهید آیت‌الله مطهری (ره) را مطالعه فرمایید

 محمدبن حنفیه که بود و آیا درست است که بعد از امام حسین(علیه السلام) ادعای امامت کرد؟

 

 

پاسخ :

 محمد بن حنفیه پسر حضرت امیر(علیه السلام) بود که مادر وی خوله حنفیه می‏باشد و او به نام قبیله مادر خویش ملقب گشت به (حنفیه).

محمد بن حنفیه بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) و قیام مختار در سال 70 ه . ق از دنیا رفت و هیچ ربطی به مذهب حنفیه ندارد، بلکه حنفیه پیرو ابوحنیفه (نعمان بن ثابت بن زوطی) می‏باشند که در سال 80 ه . ق به دنیا آمد و در سال150 ه . ق درگذشت. قبری که در بغداد زیارتگاه اهل سنت است مربوط به وی می‏باشد، نه محمد بن حنفیه پسرحضرت علی((علیه السلام).

البته گروهی بعد از امام حسین(علیه السلام) قائل به امامت محمد بن حنفیه شدند که به کیسانیه مشهورند ولی برخی ازمورخین قائلند اصل این فرقه ساخته تحریفگران تاریخ است و وجود خارجی نداشته است. گروهی هم معتقدندکیسانیه بعد از مرگ او شکل گرفت و او هیچ‏گاه ادعای امامت ننمود و همواره امام سجاد(علیه السلام) را به عنوان امام بعد ازحضرت سیدالشهدا معرفی می‏کرد.

www. eporsesh.com


 پرسش: چرا باید برای شهادت امام حسین(ع) و یارانش عزاداری و گریه کنیم؟ آنان با شهادت به قرب الهی رسیدند و این افتخاری بزرگ است و نباید ناراحت بود.مسیحیان نیز برای کشته شدن مسیح گریه و عزاداری نمی‌کنند، بلکه حتی جشن می‌گیرند.

 

 

پاسخ :

عاشورا و حادثه کربلا از چند جنبه قابل ارزیابی و تحلیل است که هر کدام می تواند حکم خاص داشته باشد.

در ابتدا با دو چهره از عاشورا رو به رو هستیم:

اوّل: زیبایى‏ها

زیبایى‏ها یعنى عظمتى که حضرت ابا عبداللَّه (ع) و یاران ایشان در ابعاد مختلف آفریده، عالى‏ترین جلوه‏هاى کمال انسانى را با عمل خویش ترسیم نموده و بزرگ ترین درس را به بشر آموخته اند. این بُعد از حادثه عاشورا بسیار غرورانگیز و افتخارآفرین است. به راستى باید به خود بالید که در چنین مکتب درخشانى پا به عرصه وجود نهاده و در آن رشد یافته‌ایم و با آن مى‏میریم و حاضریم همة هستى خود را در راه مکتب نثار کنیم.

شهادت برای شهید یک موفقیت، بلکه بزرگ ترین موفقیت است . امام حسین (ع) فرمود : «جدم پیامبر به من فرمود : نزد خدا مرتبه‌ای داری که جز با شهادت به آن نائل نمی‌گردی.»

شهادت حضرت، عالی ترین حد کمال به حساب می آید. بر این اساس شهادت برای شهید یک پیروزی به شمار می‌آید و جشن و شادمانی می طلبد. سید بن طاووس می گوید : اگر دستور عزاداری به ما نرسیده بود ، ایام شهادت امامان را جشن می گرفتم . علی (ع) آن گاه که می بیند مرگ به صورت شهادت نصیبش شد، از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجد.(1)

حضرت بعد از ضربت خوردن می فرماید:

«والله ما فجأنی من الموت وارد کرهتُه و لا طالع أنکرتُه و ما کنتُ إلا کقارب ورد و طالب وَجَدَ و ما عند الله خیر للابرار؛(2) به خدا سوگند! هیچ امر خلاف انتظاری برای من رخ نداده؛ آن چه پیش آمده، همان است که در آرزوی نیل به آن بودم. مانند کسی هستم که در جستجوی آب در صحرایی می گردد و ناگهان چاه آبی یا چشمه ای پیدا می شود . مَثَل جوینده ای هستم که به مطلوب خود رسیده است.»

دوش در وقت سحر از غُصّه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

چه مبارک سحری بودوچه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند

آری بر اساس این رویکرد ، شهادت اولیای الهی جشن و شادی دارد؛ جشن و شادی برای رسیدن به عالی ترین مرتبه کمال و لقای محبوب از طریق شهادت.

دوم: چهره غمبار

چهره دیگر عاشورا جنبه تراژدیک، غمبار و اسفبار آن است. تأسف از این که چرا امت، حق امام (ع) را پاس نداشته و ناجوانمردانه‏ترین برخورد را نسبت به محبوب‏ترین خلق خدا و شریف‏ترین انسان‏ها روا داشتند. ظلمى که بر امام (ع) و اهل بیت و یاران ایشان تحمیل شد، دل هر انسان نیکوسیرتى را به درد مى‏آورد و روح آدمى را سخت مى‏آزارد و جشن و شادی در اینجا معنا ندارد. چگونه می توان در مواجهه با این چهره از عاشورا متاثر نشد؟! امام حسین ( ع ) به واسطه شخصیت عالیقدر و شهادت‏ قهرمانانه‏اش مالک قلب‌ها و احساسات صدها میلیون انسان است.

کیست که بشنود در آن صحراى سوزان با وجود عطش جانکاه، در میان صدها مأمور دشمن حضرت ابی الفضل العباس (ع) خود را به شریعه رساند و چون در رودى عظیم و آب گوارا قرار گرفت و آب را تا دهان آورد، ولى همین که به یاد تشنگى حضرت ابی عبداللَّه (ع) و فرزندانشان افتاد، به خود اجازه نوشیدن نداد و لب تشنه با مشک پر از آب برگشت، این مردانگى و شرافت، او را به ریختن اشک وادار نسازد؟!

در حال گریه و رقت و هیجان، انسان بیش از هر حالت دیگر خود را به محبوبی که برای او میگرید نزدیک میبیند ، و در حقیقت در آن حال است که خود را با او یکسان میبیند . خنده و شادی بیشتر جنبه شخصی و در خود فرو رفتن دارد اما گریه بیشتر از خود بیرون‏ آمدن و خویش را فراموش کردن و با محبوب یکی شدن است. به تعبیر شهید مطهری «گریه بر شهید، شرکت در حماسه او و هماهنگی با روح وی و موافقت با نشاط و حرکت او است».(3)

از طرف دیگر نیز شهادت شهید برای کسانی که او را از دست داده و از فیض وجود او محروم مانده اند ، تأثر انگیز است ، در حالی که انسان ها می توانستند از برکت وجود وی، در همان عصر و در دوران آینده بهره مند گردند. در واقع این گریه بر خود ما است و نه بر شهیدی چون امام حسین که با شهادت به مقام قرب الهی نائل شد. همچنین تأثر و تأسف برای مردمانی که قدر عظمت وجود او را ندانستند و او را به شهادت رسانده و از فیض وجود حضرت بی بهره ماندند.

بنابراین عمل مسیحیان قابل توجیه نخواهد بود ؛ زیرا ما بر شخص امام که با شهادت به بالاترین مرتبه نائل شد، نمی‌گرییم . علاوه بر این که عمل مسیحیان (گریه و شادی)می تواند برخاسته از تفکر نادرستی باشد که خون مسیح را فدیه ای برای کفاره گناهان خود می دانند که با کشته شدن مسیح ، پاک گشتن فرزندان آدم از گناه تضمین شد.

عزاداری و سوگواری برای سالار شهیدان از جهات دیگر نیز قابل توجه وشایسته است که به شرح آنها می پردازیم:

أ) تولی و تبری :

تولی به معنای دوست داشتن دوستان خدا و تبری به معنای بیزاری جستن از دشمنان خدا است. در تولی دوستی پیامبر و خاندانش و در تبری دشمنی با دشمنان پیامبر و خاندانش قرار دارد.

عزاداری، نیز لعن و نفرین بر قاتلان ، ادای تکلیف تولی و تبری است که از فروع دین و تکالیف شیعه است.

اشک ریختن نوعی بیعت و امضا کردن پیمان و قرارداد دوستی با سید الشّهدا، نیز ابراز انزجار و تنفّر از قاتلان حضرت است. هم چنین نشانه پیوند قلبی با اهل بیت و سیدالشّهدا(ع) است. اشک، دل را سیراب میکند، عطش روح را برطرف میسازد، و نتیجه محبتی است که نسبت به اهل بیت حاصل میشود. نیز نشانه همدلی و هماهنگی روحی با ائمه اطهار است. قلبی که مهر حسین(ع) داشته باشد، بی شک به یاد مظلومیت و شهادت او میگرید.

در آموزه‌های اسلامی دوستی خاندان پیامبر(ص) جایگاه ویژه‌ای دارد، تا جایی که قرآن آن را مزد رسالت معرفی کرده است «قل لا أسئلکم علیه اجراً الاً المودة فی القربی»(4) در روایات نبوی نیز به دوستی پیامبر و اهل بیتش بسیار سفارش شده است،‌از جمله در منابع اهل سنت (ص) روایت شده است که پیامبر فرمود: «مسلمان می‌بایست رسول اسلام را از همه مردم و حتی از خود و پدر و مادرش، بیشتر دوست داشته باشد «لا یؤمن أحدکم حتی أکون أحبّ إلیه مِن وُلده و والده و الناس اجمعین».(5)

نیز فرمود: «فرد مسلمان می‌بایست به عترت علاقه داشته باشد،‌به گونه‌ای که آنان را از همه عزیزانش بیشتر دوست داشته باشد «لا یؤمن عبد حتی أکون أحبّ إلیه مِن نفسه و تکون عترتی إلیه أعَزّ مِن عترته و یکون أهلی أحبّ إلیه مِن أهله و تکون ذاتی أحبّ إلیه مِن ذاته».(6)

حال که باید مسلمان دوستدار پیامبر و خاندان مطهرش باشد، دوستی می‌بایست صادقانه باشد و دوستی صادقانه شرایطی دارد.

نیز دوستدار پیامبر و آلش می‌بایست نسبت به دشمنان آن خاندان تبری و بیزاری بجوید. در روایات متعددی به این امر سفارش شده است. ابن عباس از رسول خدا روایت می‌کند: «هر که بخواهد که خداوند همة‌ خیرها را برایش گرد آورد،‌ می‌بایست پس از من به علی(ع) بپیوندد و دوستانش را دوست دارد و دشمنان او را دشمنی بدارد».(7)

امام صادق فرمود: «آن کس که دوست دارد بین او و خداوند حجاب نباشد، به صورتی که او به خداوند و خدا به او نظر کند، باید آل محمد را دوست داشته باشد و دشمنان آنها را دشمن بدارد».(8)

بر این اساس عزاداری نوعی تولی و تبری است که در آموزه‌های دینی سخت مورد توجه قرار گرفته است.

همدلی و همدردی با دوستان، در زمان سوگ و اظهار سرور در شادى آنان است(9) در روایات، بر برپایى جشن و سرور در ایام شادی اهل‏بیت(ع) و ابراز حزن و اندوه در اوقات سوگ آنان، تأکید شده است.

حضرت على(ع) مى‏فرماید: «یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا و یبذلون اموالهم و انفسهم فینا،اولئک منّا و الینا؛(10) پیروان ما در شادى و حزن ما شریکند و دارایی و جان خویش را در راه ما بذل می کنند.آنان از ما هستند و بازگشتشان به سوی ما است» .

امام صادق(ع) فرمود: «شیعتنا جزء منا خلقوا من فضل طینتنا یسوؤهم ما یسؤنا و یسرّهم ما یسرّنا؛(11) شیعیان ما پاره‏اى از وجود ما هستند واز زیادى گِل ما آفریده شده‏اند؛ آن چه که ما را بدحال یا خوش‌حال مى‏سازد، آنان را بدحال و خوشحال مى‏گرداند».

بر این اساس وظیفه عقلانى و شرعى، ایجاب مى‏کند که در ایام عزادارى اهل‏بیت(ع)، محزون و غمگین بود و حزن خود را به «زبان حال» یعنى با اشک و زارى، مانند افراد غم‏زده اظهار نماییم.

ب) رشد فردی، اجتماعی و فرهنگی

از جمله حکمت و اثار بهشت عزاداری برای سرور شهیدان حسین بن علی و یاران مظلومش، این است که وسیله‌ای می‌باشد برای رشد و شکوفایی،‌ چرا که هر عزاداری پیش از آن که در غم و ماتم اهل‌بیت به سوگ بنشیند،‌می‌بایست نسبت به مصیبت دیدگان شناخت داشته باشد. در مجالس عزاداری که در آنها زندگانی و اهداف آنان یاد می‌شود. به عزادار شناخت می‌دهد. شناخت در فرد تأثیر می‌گذارد و موجب می‌شود به امام عشق بورزد و او را اسوه و الگوی خود قرار دهد. بر این اساس عزاداری برای اهل‌بیت و به ویژه سید شهیدان و یارانش در شکوفایی فرد تأثیر می‌گذارد و در او تغییر درونی ایجاد می‌کند. تغییر درونی و تأثیر گذاری مثبت، در اجتماع نمود پیدا می‌کند و باعث رشد جامعه می‌گردد.

بنابراین می‌توان ادعا کرد: یکی از فواید عزاداری، ساختن جامعه براساس الگوهای ارائه شده از سوی امامان است. در عزاداری آرمان‌های با ارزش پیشوایان مظلوم بیان می‌گردد و جان‌های تشنة حقیقت پذیرای آن می‌شود، که قدم بسیار با ارزشی است در راه حفظ ارزش‌ها و آرمان‌های اسلامی و فرهنگ‌سازی. بدون تردید همین امر نسل جدید را که در مجالس عزاداری شرکت می‌کند و با فرهنگ اهل بیت آشنا می‌گردد، از لحاظ فرهنگی، دگرگون می‌کند.

آنان با شرکت در مراسم (هم در بُعد شناختی و هم در بُعد عاطفی) به اهل بیت پیامبر وابسته می‌گردند؛ بدین وسیله فرهنگ اهل بیت و مذهب شیعه با شناخت و عاطفه به نسل جدید منتقل می‌گردد، که بهترین راه برای حیات فرهنگی مکتب اهل بیت به شمار می‌آید.

پ) زنده نگه داشتن و ترویج دائمی مکتب:

زنده داشتن نهضت عاشورا موجب زنده نگه داشتن و ترویج دائمی مکتب قیام و انقلاب در برابر طاغوت‌ها و تربیت کننده و پرورش دهندة روح حماسه و ایثار است.گریه بر مصائب سالار شهیدان باعث زنده نگه داشتن نهضت حسینی است. چنان که به اسارت رفتن خاندان امام باعث پایمال نشدن خون شهیدان کربلا شد. در اثر رساندن پیام امام به مردم کوفه و شام توسط امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) نهضت عاشورا به ثمر نشست. برپایی مجالس عزا نیز ادامه دادن رسالت پیام رسانان عاشورا است. گریستن در سوگ شهدای کربلا، تجدید بیعت با عاشورا و فرهنگ شهادت و تغذیه فکری و روحی با این مکتب است.

از این رو ائمه(ع) به گریستن بر مظلومیت شهدای کربلا تأکید کرده ‏اند. برای گریه بر مصیبت‏های امام حسین(ع) ثواب‏ها و فضیلت‏های فراوان ذکر کرده و فرموده‏اند که چشم گریان بر کربلائیان، چشمه فیض خدا است.(14)

فضیلت‏ها و ثواب‏های زیادی که برای گریه بر امام حسین(ع) در روایات ذکر شده، در صورتی است که گناه و فسق و آلودگی انسان در حدی نباشد که مانع رسیدن فیض الهی گردد.

گریه در فرهنگ عاشورائیان سلاح همیشه برّانی است که فریاد اعتراض به ستمگران را دارد. اشک زبان دل است و گریه فریاد مظلومیت. رسالت اشک پاسداری از خون شهید است. به تعبیر حضرت امام خمینی(ره) «گریه کردن در عزای امام حسین، زنده نگه داشتن نهضت است. گریه بر مظلوم، فریاد مقابل ظالم است».(15)

 

 فلسفه عزاداری امام حسین ـ علیه السّلام ـ چیست؟

 

 

پاسخ :

 با توجه به اینکه دین مقدس اسلام، کامل‌ترین ادیان است، و تمامی دستورات آن، بر حکمت بنا نهاده شده است، پس باید یا تک تک احکام آن، منطبق بر عقل بوده و یا اینکه مخالف حکم قطعی عقل نباشد. و از آنجا که هر دینی، برای تداوم خویش، نیازمند تبلیغ است تا حقایق و برجستگی آن برای همگان معلوم گردد، و از دستبرد تحریف وتغییر محفوظ بماند، برنامه‌هایی هماهنگ و مناسب، در این جهت، لحاظ شده است، که از جملة آنها مراسم عزاداری و سوگواری برای پیشوایان دینی و مخصوصاً برای سومین امام شیعیان حضرت ابا عبدالله الحسین ـ علیه السّلام ـ در ایام مخصوص می‌باشد. در میان ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ امام حسین ـ علیه السّلام ـ زندگی ویژه‌ای داشت و شرایطی که برای ایشان پیش آمد، یک تقدیر الهی بود و یک خصوصیتی به حیات و زندگی آن حضرت ـ علیه السّلام ـ و به خصوص شهادت او بخشید که این برکات و دستجات حسینی و سینه زنی و... می‌تواند از آن ناشی شود.

هر چند همة ائمه دینی و امامان معصوم، نور واحد می‌باشند و بزرگداشت یکی، تجلیل از بقیه است، چرا که هدف یکی است به علاوه که هر امام دیگری، به جای امام حسین ـ علیه السّلام ـ بود، باید همین برنامة او را اجرا می‌کرد.[1]

پس اگر اختلافی در رفتار پیشوایان دینی، نسبت به همدیگر دیده می‌شود، این اختلاف و تفاوت، به لحاظ شرایط اجتماعی زمان ایشان بوده است. چنانچه در «زیارت جامعة کبیره»، بر نور واحد بودن ائمه هدی ـ علیهم السّلام ـ و یک هدف داشتن آن بزرگواران، عبارت زیر را داریم (به زبان عربی آمده):

«همة شما کشتی نجات هستید، هر کس به شما تمسک جوید، نجات می‌یابد و هر کس از شما دور و عقب بماند،‌هلاک می‌شود» با توجه به مطالب بالا، باید بگوییم که بزرگداشت مراسم سید الشهداء ـ علیه السّلام ـ ، بازسازی حیات حسینی است تا از آن حیات به نحو احسن استفاده کنیم، و چون گفتگو و بحث‌های علمی یکی از راه‌های باز سازی حیات حسینی است که اندکی به بحث می‌پردازیم:

روان شناسان معتقدند که عواملی که در رفتار آگاهانة انسان، مؤثر است، فقط عامل شناختی و معرفت نیست. بلکه عوامل دیگری هم در شکل دادن رفتارهای اجتماعی ما مؤثر است و دست کم، دو دسته از عوامل در رفتارهای ما نقش اساسی ایفا می‌کنند: دستة اوّل چیزهایی هستند که برای فهم انسان و پذیرفتن مطلبی تأثیر دارند که به عوامل شناختی و معرفتی معروفند. و دستة دوّم عوامل درونی و روانی می‌باشند که همان انگیزه‌هاو به تعبیر دیگر احساسات و عواطف، تمایلات، گرایش‌ها و غرایز نامیده میشوند و یا انگیزه‌های روانی گفته می‌شود.

در مورد گروه دوّم، از باب مثال: اگر درمورد خوردن، انگیزة درونی نباشد که همان اشتهای درونی و باطنی انسان است، حتی اگر انسان یقین بداند که فلان ماده غذایی برای بدن او مفید است، تا وقتی که اشتهای او تحریک نشود به سراغ خوردن آن غذا نمی‌رود.

پس وقتی شناخت، حرکت آفرین است که عامل دیگر که همان انگیزه‌ها و عواطف باشد، در ما بوجود آید و احساسات ما برانگیخته شود. و البته نقش اساسی را چیزهایی ایفا می‌کنند که تأثیر مستقیمی بر احساسات و عواطف، داشته باشند، مثلا علم به اینکه درجایی مردم محروم هستند، با دیدن یک شخص محروم با یک حالت رقت‌آور، می‌تواند در ما تأثیری ببخشد که صرف دانستن، هیچگاه آن اثر را ندارد و خدای متعال انسان را به گونه‌ای آفریده است که هنگامی که چیزی را می‌بیند، یا مناظری با مشاهده می‌کند، اثری می‌پذیرد که هیچ وقت گفته‌ها، شنیده‌ها و دانسته‌ها آن اثر را ندارد.[2]

پس جواب سؤال از اینکه: چرا باید عزاداری کرد، این است که این صحنه‌ها (سیاه پوش شدن‌ها، نصب پرچم‌های سیاه و سینه زدن‌ها و...) باید بوجود آید تا که غیر از عامل شناخت، عامل احساسی، عاطفی نیز در ما تقویت شود، و اگر این عواطف، تقویت شوند، آن گاه می‌تواند اثر کند. مثلا دیدن دستجات سینه زنی در عزای یکی از پیشوایان دینی و مخصوصاً رؤیت مراسم عزاداری برای سالار شهیدان، امام حسین ـ علیه السّلام ـ از عوامل مهم تحریک عواطف و احساسات انسان است و معرفت عینی به انسان می‌بخشد و همین عزاداری‌ها رمز بقاء اسلام هستند. «چنان که امام خمینی (ره) فرموده‌اند: گریه کردن نیز یک مسئله سیاسی، روانی و اجتماعی است، و حضرت سید الشهداء احتیاج به گریه ندارد. و اصرار ائمه ـ علیهم السّلام ـ به عزاداری برای حفظ مکتب و شیعیان است. دستجاب عزاداری، یک راهپیمایی است با محتوای سیاسی، همان سینه زنی، نوحه خوانی، همان‌ها رمز پیروزی است. در کجای عالم سراغ دارید که این دستجات با آن محتوا که یک چنین اجماعی درست کنند و به طور هماهنگ در کشورهای مختلف اسلامی و غیر اسلامی عزاداری کنند؟ چه کسی اینها را هماهنگ کرده است؟ اینها را سید الشهدا هماهنگ نموده است که هم نفع دنیایی داردو هم آخرتی. نفع دنیایی‌اش، همین جهت روانی مطلب است که قلوب را به هم متصل می‌کند».[3]

پس معلوم می‌شود که چرا ائمه دین دستور داده‌اند که عزای امام حسین ـ علیه السّلام ـ همیشه اقامه شود. و در نتیجه مکتب اسلام احیاء گردد.چنانچه استاد شهید مرتضی (ره) در مورد علت ترغیب پیشوایان دینی به اقامة عزای امام حسین ـ علیه السّلام ـ می‌گوید:[4] می‌دانیم که تکالیف شرعی بدون حکمت نیست، و منظور این نبوده که همدردی و تسلیتی باشد برای خاندان پیامبر، بلکه مقصود این است که داستان کربلا به صورت یک مکتب تعلیمی و تربیتی همیشه زنده بماند. و در جای دیگر می‌فرماید: «در اسلام، اصلی است به نام امر به معروف و نهی از منکر که هرگاه کار از حدود مسائل جزیی تجاوز کند، تحلیل حرام و تحریم حلال بشود، بدعت پیدا شود، حقوق عمومی پایمال شود، ظلم زیاد شود،...» که این قسمت را از علل قیام حسینی (نهضت کربلا) ذکر می‌کند.

پس از آنجا که حوادث گذاشته هر جامعه می‌تواند در سرنوشت و آیندة آن جامعه آثار عظیمی داشته باشد و تجدید آن خاطره‌ها، در واقع نوعی بازنگری و بازسازی آن حادثه است، تا مردم از آن جریان استفاده کنند. و اگر ماجرای کربلا نقش تعیین کننده ای در تاریخ اسلام داشته است، زنده نگهداشتن خاطرة آن هم می‌تواند برای آیندة ما مؤثر باشد.[5] و در نتیجه جامعه ما را به سوی نیکی‌ها و عدالت سوق دهد.

بنابراین نباید به بحث‌های علمی اکتفا شود،‌چون انسان به بر انگیخته شدن عواطف و احساسات، احتیاج دارد و نباید به عواطف مثبت (شادی، خنده) بسنده کرد، زیرا زنده نگهداشتن خاطرة سید الشهداء و مظلومیت او، از راه احساسات شورانگیز حزن و گریه و سوگواری، امکان دارد و بهره‌مند شدن از برکات حسینی، راهش این است که با دوستان حسین ـ علیه السّلام ـ باشیم و دشمنان او را لعن و نفرین کنیم و براو سلام کنیم، چنان چه قرآن کریم می‌فرماید: أشدّاءُ علی الکفّار رُحَماء بینهم، یعنی از اوصاف کسانی که به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ گرویده‌اند، این است که آنان در مقابل کافران، سرسخت، ولی نسبت به مؤمنان، مهربان می‌باشند

 چرا عزاداری امام حسین (علیه السلام) را روضه می گویند؟

 

 

پاسخ :

 از آنجایی که ابتدا بیشتر مداحان از روی کتاب روضة الشهدا نوشته ملا حسین واعظ کاشفی (متوفی به سال 910 هجری) برای مردم نوحه خوانی می کردند کم کم مراسم عزاداری امام حسین (علیه السلام) به نام روضة معروف گردید و بعد هم برای همه ائمه اطهار(علیهم السلام) استفاده شد.

 هدف از تشکیل هیئت، دسته های عزداری و سیاه پوش کردن شهر در محرم و صفر چیست؟

 

 

پاسخ :

 پاسخ از حضرت آیت الله العظمی حسین مظاهری(دامت برکاته):

کلیه این موارد، مصادیق ضروری عزاداری است و از این جهت از افضل اعمال و حتی واجب کفایی است و چنان که مکرراً گفته شد، شعار تشیع و رمز حیات و استمرار شیعه است.

 هدف از لعن و نفرین بر قاتلان و دشمنان امام حسین چیست؟ مگر آنها نمرده اند؟ آیا لعن و نفرین آنها جهت نزدیکی به خداست؟

 

 

پاسخ :

 باید به تفاوت دو مفهوم سبّ و لعن اشاره کنیم و آن گاه منافات نداشتن لعن با روح تعالیم اسلامی را روشن نماییم.

سبّ به معنای دشنام دادن است و در قرآن از آن نهی شده است. در آیه108 سوره انعام آمده است: "ولا تسبوا الذین یدعون مِن دون الله فیسبوا الله عدواً بغیر علم؛ کسانی که غیر خدا را می پرستند دشنام ندهید که از سر دشمنی و نادانی خداوند را دشنام دهند".

این آیه یکی از ادب های دینی را خاطر نشان می کند که با رعایت آن، احترام مقدسات جامعه دینی، محفوظ مانده، دستخوش اهانت و ناسزا و مسخره نمی شود، چون طبیعی است هر فرد از مقدّسات خود دفاع کند، بنابراین اگر مسلمانان به منظور دفاع از پروردگار، بت های مشرکان را دشنام دهند، تعصب جاهلیت، مشرکان را وادار می سازد به حریم مقدّس خداوند اهانت کنند، از این رو دستور می دهد به خدایانِ مشرکان ناسزا نگویید.

لعن به معنای لعنت و نفرین کردن است. لعن خداوند یعنی دور ساختن از رحمت و عفو و مغفرت خویش اما توسط ملائکه و دیگر لعن کنندگان، طلب دوری از رحمت خدا برای لعنت شوندگان است.(1)

لعن در قرآن از طرف خدا، ملائکه و دیگر لعن کنندگان به کافران و منکران و ظالمان و دروغ گویان آمده است: «ان الله لعن الکافرین و اعدّ لهم سعیراً؛ خداوند کافران را لعن می‌کند و عذاب را برای آنان آماده کرده است».(2)

لعن نوعی اعلام انزجار و بی‌ارزشی لعن شونده است.

درست است که قاتلان امام حسین از دنیا رفته‌اند، ولی کار آنها مورد تنفر ما است و ما با لعن آنان، از عمل زشتشان اعلام تنفر می‌کنیم. حزب شیطان سابقه دار است و قاتلان امام حسین(ع) یک گروه از این زنجیره‌اند. هر کس به کار آنها راضی باشد، حلقة دیگر حزب شیطان می‌باشد، همان گونه که حزب الله یک سلسله است. با لعن قاتلان سیدالشهدا و گریه برای امام، عضویت خود در حزب الله و نفرت خود را از حزب شیطان اعلام می‌کنیم.

عشق به خدا و بندگان صالح او و نفرت از شیطان و دوستداران او، پایه و اساس دین است.

در حدیث قدسی آمده است: خداوند به موسی(ع) فرمود: آیا هرگز کاری برای من انجام داده‏ای؟ موسی عرض کرد: برایت نماز گزاردم، روزه گرفتم، صدقه دادم و تو را یاد کردم؛ خداوند فرمود: نماز برهان و حجّت برای توست؛ روزه سپر تو در برابر آتش جهنم است؛ صدقه، سایة سرت] در روز قیامت[ و یاد من، نوری برای تو است اما چه کاری برای من کرده‏ای؟ موسی(ع) عرض کرد: مرا به کاری که برای توست راهنمایی فرما. خداوند فرمود: آیا هرگز برای خاطر من با کسی دوستی یا دشمنی کرده‏ای؟ موسی دانست که برترین اعمال، دوستی و دشمنی به خاطر خداست». (3) در روایتی آمده است که ایمان، دوستی اولیای خدا و دشمنی با دشمنان خدا است.(4)

در زمینه حب و بغض به خاطر خدا، به نقل از شیعه و سنی نبی اکرم میفرماید: «حب و بغض به خاطر خداوند، واجب است»، (5) بنابراین، یکی دیگر از فلسفه‏های زیارت عاشورا را تحکیم حب و بغض به خاطر خدا میتوان برشمرد.

بر همین اساس ، تولی و تبری از فروع اسلام است ودر فرهنگ اسلامی و خصوصا شیعه جایگاه خاصی دارد .

تولی به معنای دوست داشتن دوستان خدا وتبری به معنای بیزاری جستن وتنفر از دشمنان خداست.

تولی و تبری ،محدوده و اساس گرایش ها ،موافقت ها و مخالفت های مسلمان را در ارتباطات انسانی مشخص می کند.

خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به کسانی که به ما خدمت میکنند، یا کمالی دارند، - خواه کمال جسمانی، یا کمال عقلانی یا روانی و یا عاطفی - به ابراز علاقه و محبت بپردازیم.

هنگامی که انسان احساس کند کمالی و یا صاحب کمالی یافت میشود، نسبت به آن کمال و صاحب کمال محبت پیدا میکند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام «بُغض و دشمنی» قرار داده شده است. همان گونه که فطرت انسان بر این است کسی را که به او خدمت میکند دوست بدارد؛ فطرتش نیز بر این است کسی را که به او ضرر میزند، دشمن بدارد.

البته ضررهای مادیِ دنیوی برای مؤمن اهمیتی ندارد. چون اصل دنیا برای او ارزشی ندارد. اما دشمنی که دین و سعادت ابدی را از انسان بگیرد، آیا قابل چشم‌پوشی است؟ قرآن میفرماید: «ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدواً؛ شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنی کنید.»(6)

با شیطان نمیشود کنار آمد، وگرنه روح شیطانی در آدمی نفوذ می‌یابد.

اگر باید با اولیای خدا دوستی کرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنی کرد. این فطرت انسانی است و عامل تکامل و سعادت آدمی است. اگر «دشمنی» با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفتار انسان با آنها دوستانه میشود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را میپذیرد و حرف‏های آنان را قبول میکند و کم کم شیطان دیگری مثل آنها میشود.

دشمنی با دشمنان، سیستمی دفاعی در مقابل ضررها و خطرها ایجاد میکند. بدن انسان همان گونه که عامل جاذبه‏ای دارد که مواد مفید را جذب میکند، سیستم دفاعی نیز دارد که سموم و میکرب‏ها را دفع میکند. این سیستم با میکرب مبارزه میکند و آنها را میکشد. کار گلبول‏های سفید همین است. اگر سیستم دفاعی بدن ضعیف شد، میکرب‏ها رشد میکنند. رشد میکرب‏ها به بیماری منجر میشود و بیمار ممکن است با مرگ رو به رو شود.

اگر بگوییم ورود میکرب به بدن ایرادی ندارد، آیا در این صورت بدن سالم می‌ماند؟

باید میکرب را از بین برد. این سنت الهی است. این تدبیر و حکمت الهی است که برای هر موجود زنده‏ای، دو سیستم در نظر گرفته است: یک سیستم برای جذب و دیگری سیستم دفع. همان طور که جذب مواد مورد نیاز، برای رشد هر موجود زنده ای لازم است، دفع سموم و مواد زیانبار از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نکند، نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.

موجودات زنده قوه دافعه دارند. قوه دافعه به خصوص در حیوانات و انسان همین نقش را ایفا میکند. در روح انسان باید چنین استعدادی وجود داشته باشد. باید عامل جاذبه روانی داشته باشیم تا از کسانی که برای ما مفید هستند، خوشمان بیاید، دوستشان بداریم و به آنها نزدیک شویم، تا از آنان علم، کمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم.

چرا انسان افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ برای اینکه وقتی به آنان نزدیک میشود، از آنها استفاده میکند. نسبت به خوبانی که منشأ کمال هستند و در پیشرفت جامعه مؤثرند باید ابراز دوستی کرد اما در مقابل، باید با کسانی که برای سرنوشت جامعه زیانبار هستند دشمنی کرد.

قرآن میفرماید باید به حضرت ابراهیم(ع) و یاران او تأسی کنید. حضرت ابراهیم(ع) در فرهنگ اسلامی جایگاه بسیار رفیعی دارد. پیغمبر اکرم(ص) هم میفرمود من تابع ابراهیم هستم.

ابراهیم(ع) و یارانش به بت‏پرستانی که با آنها دشمنی کردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند، گفتند: «انّا برئاء منکم؛ ما از شما بیزاریم.» بعد میفرماید: بین ما و شما تا روز قیامت دشمنی و کینه برقرار است؛ مگر اینکه دست از خیانتکاری بردارید.

لعن و نفرین و دشمنی با کافران و بدکاران و ظالمان، اعلام تنفر از کفر، بدی و ظلم است. مؤمن همان گونه که عشق به خوبی، نیکی و عدالت و پاکی دارد، از زشتی، بدی و ستمگری بیزار است. نمی‌تواند قلبی پاک باشد، اما از ستم، زشتی، پلیدی و خیانت بیزار نباشد. لعن بر کافران و ظالمان اعلام همین حقیقت است.

تنها دوستی دوستان خدا کافی نیست؛ اگر دشمنی با دشمنان خدا نباشد، دوستی دوستان هم از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعی بدن نباشد، سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. مهم این است که جای جذب و دفع را درست بشناسیم.

نمیتوانیم از برکات حسینی استفاده کنیم مگر اینکه اوّل دشمنان او را لعن کنیم، بعد بر او سلام بفرستیم. قرآن میفرماید:«أشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم ».(7)

پس در کنار سلام، باید لعن باشد. در کنار ولایت، تبرّی و اظهار دشمنی نسبت به مخالفان اسلام نیز باید باشد.

برپایی مجالس عزاداری و لعن و نفرین ها، باید با معنا و جهت دار باشد، به طوری که نفرت از یزیدهای زمانه را به دنبال داشته باشد، نیز روحیه یاران با وفای امام به نمایش در آید و شعارها بر پایه شعور باشد


 وقتی که سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ بالای نیزه بود چه آیاتی از قرآن را تلاوت می
کردند؟

 

 

پاسخ :

 زمانی که سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ بالای نیزه حمل می‌شد، شیخ مفید به نقل از زید بن أرقم آورده است، روز دوّم که عبیدالله دستور داد تا سرهای شهدا را در کوفه بگردانند «من سر امام حسین را دیدم که آیهای از سوره کهف را که ـ ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا ـ را تلاوت میکرد.

آنچه مورّخین و علماء و بزرگان علوم اسلامی پیرامون مسأله شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ و حمل سر مبارک ایشان به مجلس ابن زیاد در کوفه و از آنجا به شام نقل کردهاند عبارت از این است: که در آخرین لحظات که سپاه دشمن بر امام حسین ـ علیه السّلام ـ یورش بردند، توسط سنان بن أنس سر امام از تن ایشان جدا شد و سر حضرت توسط خولی به نزد ابن زیاد در کوفه برده شد. بعد از چند روزی که سرهای شهداء کربلاء به همراه کاروان اسراء در کوفه بود عبید الله دستور داد که اسراء و سرهای شهدا را به همراهی 500 نفر نیرو به شام به نزد یزید بن معاویه بفرستند و در حالیکه سرهای شهدا بر روی نیزهها حمل میشد وارد شام شدند و از آنجا به نزد یزید برده شد.

شیخ مفید میفرمایند: بامداد روز بعد که عبید الله بن زیاد سر از بالش ستم برداشت دستور داد سر مبارک حضرت امام حسین را با دیگر سرها در میان تمام کوچهها و قبیلههای کوفه بگردانند.

زید بن أرقم روایت کرده است که من در آن روزی که سرهای شهداء کربلا را در میان کوچههای کوفه بر روی نیزهها حمل میکردند، در میان یک غرفهای نشسته بودم که سر بریدة امام حسین ـ علیه السّلام ـ را که بر فراز یک نیزه جا داشت از برابرم گذشت و در آن هنگام شنیدم که سر امام حسین آیهای از سورة کهف را تلاوت میفرمود: «آیا خیال می کنی که پیش آمد یاران کهف و رقیم از این همه آیات بزرگ ما شگفت آورتر است» و زمانیکه من این آیه را شنیدم گفتم: «به خدا سوگند سر بریدة شما ای فرزند رسول خدا شگفت آورتر از پیشآمد اصحاب کهف است.[1]

علامة مجلسی هم در بحار به ذکر این مطلب اشاره کرده است و میگوید: از زید بن ارقم روایت شده است که میگوید من شنیدم که سر امام حسین این آیه را تلاوت میکرد[2]«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»[3]

امّا روضة الشهداء ملا حسین کاشفی به این مطلب اشاره میکند و مینویسد: وقتی کاروان اسراء به همراه سرها در حالیکه بر روی نیزهها حمل میشدند و به طرف شام برده میشدند، در بین راه یک مردی یهودی بنام یحیی حرّانی به استقبال این کاروان آمد، ناگاه چشمش به سری افتاد که لبهای وی به هم میخورد. میگوید راوی که این یهودی گفت من نزدیکتر رفتم و گوش فرا داشتم که این کلمات را شنیدم «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»[4]

یحیی از مشاهدة این جریان متعجّب شد و پرسید این سر کیست؟ گفتند: آن سر حسین بن علی که مادرش فاطمه دختر پیامبر محمد مصطفی میباشد و در این زمان که یحیی این جریان را دید مسلمان شد.[5]

بنابر آنچه که نقل شده اختلاف در منابع میباشد امّا روایت صحیحتر همان روایتی است که شیخ مفید در ارشاد آورده است. و روایتی را که در روضة الشهداء آورده شده صحّت و سقم آن خیلی روشن نیست زیرا نه نام راوی آن مشخّص است و نه شخص یهودی که این واقعه را دیده خیلی ثقه و مطمئن نیت و خود مؤلّف روضة الشهداء! هم چندان توجّهی به صحّت روایات نداشته و هر آنچه را که شنیده در کتابش جمعآوری کرده است. و به فرض صحت آن، امام هر دو آیه را در دو جای مختلف خوانده است.

 ماجرای بریدن سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ از پشت چیست و چرا؟

 

 

پاسخ :

 این گفته اگر چه بر سر زبان ها افتاده است و در مجالس عزاداری هم در ذکر مصیبت ها گفته می شود ، امّا آنچه که در واقع مورّخین و نویسندگان حادثة عاشورا پیرامون آخرین لحظات شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ گفته اند غیر این است.

و این نقل را که نتوانستند سر امام ـ علیه السّلام ـ را از جلو ببرند چون پیامبر حلقوم مبارک ایشان را بارها بوسیده بوده است، لذا ناچاراً از پشت، سر مبارک امام را جدا کردند، هیچ نویسنده ای ذکر نکرده است.

بنابراین ماجرای بریدن سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ از پشت نقلاً و عقلاً پذیرفته نیست.

در آخرین لحظات شهادت امام ـ علیه السّلام ـ زرعة بن شریک ضربه ای به کف دست چپ و ضربه ای نیز بر شانة حضرت وارد آورد و امام دیگر توان نشستن را از دست دادند و بر چهرة مبارک به روی زمین افتادند در این زمان بود که سنان بن أنس به امام حمله کرد و نیزه ای بر پیکر امام وارد آورد و در آن لحظات هر کس به امام نزدیک می شد سنان به او حمله می کرد و اجازه نمی داد چرا که می ترسید سر نازنین امام حسین ـ علیه السّلام ـ را دیگری از پیکر مبارکش جدا کند و نزد امیرش ببرد و بدینسان خودش بر شهادت گاه امام فرود آمد و سر آن حضرت را جدا کرد و آن را به خولی بن یزید(لعنهم الله) سپرد.[1]

صاحب لهوف سید ابن طاووس می نویسد: عمر بن سعد به خولی بن یزید گفت که سر امام را جدا کند ولی دستانش لرزید و نتوانست و پس از خولی، سنان بن أنس نخعی از اسبش به زیر آمد فضربه بالسیف فی حلقه الشریف و هو یقول: «والله انیّ لاحترُّ رأسک و أعلم أنّک إبن رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ و خیر الناس أباً و أمّاً» ثمّ احترَّ رأسه المقدس المعظَّم: سید ابن طاووس به صراحت می گوید: سنان بن أنس (لعنه الله) شمشیر خویش را بر گلوی حسین ـ علیه السّلام ـ نهاده و گفت: به خدا سوگند، سر تو را از بدن جدا می کنم در حالی که می دانم تو پسر رسول خدا هستی و پدر و مادرت بهترین مردم اند و پس از گفتن این کلام، سر مقدس آن بزرگوار را از تن جدا کرد.[2]

امّا شیخ مفید و طبرسی گفته اند: چون خولی بن یزید اصبحی پیش جست و از اسب به زیر آمد تا سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ را ببرد لرزه اش گرفت و شمر گفت: خدا بازویت را بگسلاند، چرا می لرزی! و از اسب پیاده شد و سر امام ـ علیه السّلام ـ را خود شمر برید و تحویل خولی داد.[3]

حتّی صاحب روضة الشهدا می نویسد: که چون شمر بر روی سینة امام حسین ـ علیه السّلام ـ نشست امام نشانه های قاتل خویش را در او دید و گفت: جایی که تو نشسته ای و جایی که تو قصد بریدن آن را داری جایی است که پیامبر خدا بارها بوسه زده است و امام اجازة نماز خواندن خواست و شمر از روی سینة حضرت بلند شد ولی هنوز امام نماز را تمام نکرده بود که در سجده گاه امام را شهید کرد و سر ایشان را از بدن جدا کرد.[4] پس به این گونه تمامی مورخین و نویسندگان، شهادت امام حسین و جدا شدن سر مبارک از تن ایشان را نقل می کنند و عدّه ای می گویند آخرین نفر که سر امام را برید سنان بن أنس بوده و عدّه ای دیگر می گویند: شمر سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ را از تن جدا کرد ولی هیچ اشاره ای به ماجرای بریدن سر از پشت سر نمی کنند.

چرا عزداری امام حسین در میان ایرانیان بیشتر وبا شکوهتر از عربهاست که هم زبان معصومین اند؟

 

 

پاسخ :

 دینی که پیامبر ما حضرت محمد(ص) ارائه نمود مخصوص یک قوم و قبیله یا یک ملت خاص نیست، بلکه صراط مستقیمی است که جهانیان را به سمت رستگاری هدایت می‌کند و فرزندان رسول خدا و امامان ما شیعیان هم کسانی بودند که پرچم هدایت یک امت جهانی را عهده‌دار بودند.

بنابراین احساسی که یک عرب نسبت به پیامبر و اهل بیت او ممکن است داشته باشد، با احساس یک غیر عرب بسیار مشابه است، پس در این زمینه گرایش به نژاد و این‌که فکر کنیم اعراب به خاطر نژادشان باید نسبت به اهل بیت حساس‌تر باشند، چندان درست نیست. یکی از علل آن‌که می‌بینیم عزاداری کشورهای عربی برای اهل بیت و خصوصاً امام حسین(ع) کمتر نمود دارد، بی‌توجهی دولت‌های عربی است نسبت به آئین تشیع و نقشی که زنده نگه داشتن یاد اهل بیت پیامبر در تزکیة جامعه می‌تواند داشته باشد؛ آنها به خاطر گرایش به غرب ماهیت اصلی اسلامی خود را از دست داده‌اند و در میان کشورها، دولت ایران تنها دولت شیعی است که به شکل کاملی نسبت به عزاداری حسینی و آرمانهای اهل بیت اهتمام می‌ورزد. مثلاً کشور عراق که زمانی پایگاه تشیع به حساب می‌آمد، بعد از روی کار آمدن صدام حسین ماهیت خود را از دست داد و حکومت بعث در شهری مذهبی مثل کربلا مدارس علمیه را از علماء و طلاب خالی نمود، در حالی که قبل از آن هزاران روحانی داشت و با این وجود همچنان مردم در ابراز ارادت نسبت به خاندان پیامبر کوشا هستند.

در کشور عربستان سعودی هم حکومت وهابی آنجا اجازة ساختن و زیاد شدن مساجد شیعیان را نمی‌دهد و لذا شیعیان اماکنی را با عنوان ملک شخصی می‌سازند و در آن به اقامة عزا می‌پردازند، ولی در این بین کشورهای امیرنشین، بحرین هم وجود دارد که 80% مردم آن شیعه دوازده امامی هستند و حکومت آنجا روز تاسوعا و عاشورا راتعطیل رسمی اعلام می‌کند.

در کشورهای همسایة ایران اهل سنت در اکثریت هستند و شیعیان جمع کوچکی را تشکیل می‌دهند و این امر هم مانع ظهور و بروز آنان می‌گردد. کشور کویت تنها 40% شیعه دارد ولی یکصد حسینیه در آن ساخته شده است و بیشتر مجالس عزایی که در آنجا برقرار می‌شود، توسط کسانی است که تبعة کویت و عرب‌زبان هستند، در کشور عمان هم که دو میلیون جمعیت دارد، تنها یکصد هزار شیعه وجود دارد و با این وجود، در شهر تجاری مطرح 6 مسجد و 10 حسینیه وجود دارد در «مسقط» 3 مسجد و 3 حسینیه در شهر «لواء» 3 مسجد و 3 حسینیه و در شهر «برکه» 3 مسجد و 1 حسینیه و 4 حسینیه و 3 مسجد در شهر «مصفه» و 4 مسجد و 5 حسینیه در «خابوره» و 2 حسینیه و 2 مسجد در «صحم» وجود دارد علاوه بر این نمونه‌های دیگری را نه تنها در کشورهای عربی بلکه در اقصا نقاط جهان می‌توان یافت که شیعه در بدترین شرایط و به بهترین شکل به حراست از حریم اهل بیت پیامبر می‌پردازد.[1]


 مختصری از عبرتها و درسهای عاشورا را بنویسید؟

 

 

پاسخ :

 عاشورا، تبلور زنده نماز، مناجات، حماسه، عدالت، و شهادت است. در مورد این رخداد بسیار سخن گفته شده است، ولی به ابعاد گوناگون انسانی و اجتماعی و درسها و پیامهای زندگی ساز و حماسه‌آفرین آن کمتر توجه شده است. حال ما در این مختصر به عبرتهای عاشورا میپردازیم:

الف- عبرتهای سیاسی

حرکت و نهضت امام حسین ـ علیه السّلام ـ یک جنبش خصوصی یا خانوادگی نبود بلکه حرکتی عظیم و انقلابی بزرگ علیه حکومت بنی امیه بود. از این رو یک حرکت سیاسی محسوب میشود. که ازجهات گوناگون میتواند الگوی سیاسی جوامع باشد که مهمترین آنها عبارتند:

1. ولایت و رهبری

از مهمترین اصول اسلام، «ولایت» است. ولایت بر مسلمین را امامان حق خودشان میدانستند و به غاصب بودن دیگران عقیده داشتند. از این رو امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرمودند: « ما خاندان پیامبر بر تصدی این امر (حکومت بر امت) از این مدّعیان ناحق سزاوارتریم».[1]

و در زیارتنامهها گاهی لعنت بر کسانی آمده است که ولایت آنان را انکار کردند.

از سرمایهها و عبرتهای نهفته در حرکت عاشورا، معرفی «رهبری صالح» به امت اسلام و افشای رهبران ناشایسته است.

2. عدم ترک امر به معروف و نهی از منکر

حیات جامعة اسلامی به حساسیت مردم نسبت به احکام خدا ونظارت عمومی در امور والیان و مسئولان و مردم عادی است. از این رو امام حسین ـ علیه السّلام ـ با درک موقعیت حساس جامعه که روز به روز از سنت رسول خدا فاصله میگرفت، پرچم امر به معروف و نهی ازمنکر را علم کرد و در این راه جان خود و اطرافیانش را به خطر انداخت و برای همیشه و به همگان آموخت که سکوت در برابر ظلم، بدعت، انحراف، گناهی بزرگ و قیام علیه آنها بالاترین درجه امر به معروف و نهی از منکر است. حال پیروان فرهنگ عاشورا، با الهام از عاشورا باید نبض پرحرکت جامعه اسلامی باشند و نسبت به جریان امور و وضعیت فرهنگی و سیاسی حساسیت نشان دهند و با حضور دائم در میدان امر به معروف و نهی از منکر، عرصه را بر فساد آفرینان تنگ سازند.

3. باطل ستیزی و بهاد

تلاش برای بازگرداندن خلافت اسلامی و حاکمیت مسلمین به مجرای حق و اصیل خود و از بین بردن سلطة جائرانه باطل، صفحه دیگری از مبارزات امام حسین ـ علیه السلام ـ میباشد که تکلیف «باطل ستیزی» را بصورت کلی و همیشگی روشن میسازد و اینکه در برابر قدرتهای باطل، نباید سکوت و سازش کرد.

از تکالیف مهم مسلمانان در حراست از دین و کیان خویش و مقابله با دشمنان «جهاد» است که عامل عزّت مسلمین است. کربلا و عاشورا یکی از مظاهر عمل به این تکلیف دینی بود و درسی برای همه آزادگان جهان که در همه حال با همة توان تا آخرین دم، به نبرد با دشمنان اسلام و دین خدا برخیزند.

4. تدبیر و برنامهریزی

قیام عاشورا، یک نهضت حساب شده و با برنامه بود نه یک شورش کور و بیهدف. برای لحظه به لحظه و روز بروز آن، دوراندیشی و تدبیر به کار گرفته شده بود.

5. کل یوم عاشورا

از عبرتها و درسهای مهم عاشورا، شناخت تکلیف دفاع از حق و مبارزه با باطل و ستم در هر جا و هر زمان است. قیام عاشورا تکلیف خاص آنحضرت و یارانش در آن مقطع زمانی خاص نبود، بلکه هرگاه هر جا نظیر آن شرایط پیش آید، همان تکلیف هم ثابت است.

ب) پیامها و عبرتهای اخلاقی

1. آزادگی

آزادی در مقابل بردگی، اصطلاحی، حقوقی و اجتماعی است، اما «آزادگی» برتر از آزادی است و نوعی حریت و رهایی انسان از قید ذلتآور و حقارت بار است. نهضت عاشورا جلوة بارزی از آزادگی در مورد امام حسین ـ علیه السلام ـ و خاندان و یاران شهید او است که از میان دو امر شمشیر یا ذلّت، مرگ با افتخار را پذیرفت و فرمود: «هیهات منَّ الذّلة»[2] انسانهای آزاده در راه استقلال و رهایی از ستم طاغوتها و در آن لحظات حساس و دشوار انتخاب، مرگ سرخ و مبارزه خونین را برمیگزینند و فداکارانه جان میبازند تا جامعه خود را آزاد کنند.

2. ایثار

اوج ایثار، ایثار خون و جان است. ایثارگر کسی است که حاضر باشد هستی و جان خود را برای دین فدا کند. در صحنه کربلا نخستین ایثارگر سید الشهدا ـ‌ علیه السلام ـ بود که در راه خدا از جان و مال و ناموس خود گذشت. و برای همه مخصوصاً شیعیان این درس را داد که در راه رضای خدا و حفظ دین خدا باید از تمنیات خویش گذشت.

3. شجاعت

صحنه عاشورا تصویری است واضح از شجاعت امام حسین ـ علیه السلام ـ و اهل بیتش. شجاعت عاشورائیان ریشه در اعتقادشان داشت. لذا عاشورا الهام بخش شجاعت به مبارزان بوده است و محرم همواره روحیه، شهامت و ظلمستیزی به مردم میداده است.

4. عزت

عزت یعنی، شکست ناپذیری، صلابت نفس، و حفظ کرامت و شخصیت والای انسان است. ستمپذیری و تحمل سلطة باطل و سکوت در برابر تعدی و تسلیم فرومایگان شدن و اطاعت از فاجران همه از ذلت نفس و زبونی وحقارت روح سرچشمه میگیرد.

عزت و کرامت امام ـ علیه السلام ـ در عاشورا درس عبرتی بر تمام مسلمانان شد که به زیر بار خواستههای ستمگران و ظالمان و قدرتهای بزرگ نروند و در برابر تعدی آنها با تمام قوا با عزت و سربلندی بایستند.

5. عمل به تکلیف

فرهنگ «عمل به تکلیف» وقتی در جامعه و میان افراد حاکم باشد، همواره احساس پیروزی میکنند. امامان شیعه در هر شرایطی طبق تکلیف عمل میکردند. حادثه عاشورا نیز یکی از جلوههای عمل به وظیفه بود.

پیام عاشورا: «شناخت تکلیف» و «عمل به تکلیف» است. از سوی همه مردم، بویژه آنان که موقعیت ویژه و الگویی برای دیگران دارند.

6. عشق به خدا

از والاترین و زلالترین حالات جان آدمی، عشق به کمال مطلق خدای متعال است. سراسر عاشورا و صحنههای رزم رزمندگان، جلوهای از این جذبه معنوی و عشق برین است و شهادت یاران و عزیزان هر کدام هدیهای به درگاه دوست است تا رضای او تأمین شود. این مشرب عرفانی و عشق به خدا باید سرمشق صاحبدلان و عاشقان درگاه حضرت دوست باشد. حفظ دین خدا قربانی میخواهد که امام و یارانش قربانیان در این راه بودند.

برای ملتها هم قربانی شدن و قربانی دادن، رمز عزت و پیروزی است عبرت و پیام عاشورا این است که به ملتی که در راه «آزادی» گام برداشته باید قربانیان بسیاری تقدیم آستان حرّیت کند.

آری حوادث تاریخی اگر به چشم عبرت و درس گرفتن مورد مطالعه قرار گیرد «درس آموز» است. حادثه کربلا یکی از این حوادث «الهام بخش» و «عبرت آموز» است. در عین حال که برای همة حقجویان و عدالت خواهان و مبارزان راه حق و آزادی، یکی از غنیترین منابع الهامگیری است، از نگاه دیگر یکی از تلخترین حوادث و فجایعی است که در تاریخ اسلام پدید آمد و جا دارد که کاملاً بیان شود که چه عواملی سبب شد، این فاجعه به بار آمد و از آن درس عبرت گرفت. عواملی مثل دنیاطلبی، غفلت، رها کردن تکلیف، بیطرفی نسبت به حق و باطل و... که همة اینها در به وجود آمدن این فاجعه به نوعی دخیل بودند.

 مرقد مطهر سیدالشهداء در تخریب و بازسازی چه روندی داشته است؟

 

 

پاسخ :

 مرقد مطهر امام حسین در طول تاریخ به طور گسترده تخریب و تعمیر شده که به صورت کوتاه گزارش می‌شود:

1ـ زمان حاکمیت عبدالله سفاح

از تشویق امام صادق به زیارت امام حسین و کیفیت زیارت آن حضرت استفاده می‌شود که قبر امام در آن زمان دارای بنا و ساختمان بود .‌ از جمله این روایت:

امام صادق(ع) به صفوان فرمود: هر گاه قصد زیارت قبر امام حسین(ع) کردی، بیرون حرم بایست و به طرف قبر بنگر، آن گاه وارد روضه شو و در برابر آن، مقابل سر حضرت(ع) بایست، و هنگام بیرون رفتن از دری که پایین پای علی بن حسین قرار دارد، بیرون شو. سپس به مرقد شهیدان رو آور، آن گاه به مرقد عباس(ع) برو، در باب السقیفه توقف کن و بر او سلام کن.(1)

به کارگیری واژه‌هایی، همانند «بیرون حرم بایست»، «آن گاه وارد روضه شو»، «از دری که پایین پای علی بن الحسین(ع) قرار دارد، بیرون شو» گویای وجود بنایی بر قبر امام حسین(ع) در دوران نخست است. این بنا در دوران امویان توسط دوستداران اهل بیت (ع) تأسیس شده بود، یا در سال‌های آغازین حکومت عباسیان بنیان گردیده بود.

در حاکمیت عبدالله سفاح، نخستین خلیفة عباسی، زیارت مرقد و بارگاه حضرت، از سوی دوستداران اهل بیت(ع) رونق گرفت چرا که مردم با علویان ـ از آن جهت که آنان را مصداق اهل بیت(ع) و آل پیامبر(ص) می‌دانستند ـ پیوند عاطفی داشتند و عباسیان نیز از این گزینه به عنوان برترین ابزار در تضعیف امویان سود می‌جستند.(2)

2ـ تخریب در عصر هارون

موقعیت مناسبی که مرقد امام در روزگار نخست حکومت عباسیان به دست آورده بود، پس از تثبیت حاکمیت آنان تغییر کرد و شیوه آنان در برخورد با علویان دگرگون گشت. بنا به برخی از گزارش های تاریخی هارون در دوران حکومتش (170 ـ 193ق) گاهی خادمان حرم امام حسین(ع) را فرا می خواند واز آنان بازجویی می کرد(3) و زائران مرقد امام حسین(ع)، به دستور وی در تنگنا قرار می گرفتند! به دستور او درخت سدری که بر مرقد سایه افکنده بود، از ریشه کنده شد،(4) بنای قبر تخریب گردید و زمین آن شخم زده شد.(5)

اکنون یکی از در‌های صحن مطهر «باب السدره» نام دارد، شاید سبب نام‌گذاری آن باشد که این در، در جهتی قرار دارد که درخت سدر یاد شده در آن سمت قرار داشت.

3ـ بازسازی مرقد در روزگار مأمون

با روی کار آمدن مأمون سیاست تغییر کرد و در دوره حاکمیتش (198 ـ 218) به جهت ابراز علاقه

ظاهری وی به علویان ، دوستداران اهل بیت(ع) بر مرقد امام بنایی را احداث کردند.(6)

4ـ تخریب مرقد در دوران متوکل

متوکل -که از سال 236 ـ 247ق. حکومت را در دست گرفت - به دلیل کینه‌ای که با حضرت امیر(ع) و خاندانش داشت، مرقد مطهر امام حسین (ع) را مورد تجاوز و خشم مکرر خویش قرار داد. وی گروهی از مأموران خود را گرداگرد مرقد و راه‌های منتهی به آن گماشت و زائران را از زیارت قبر مطهر بازداشت و آنان را مورد پیگرد قرار داد و اعلام کرد: هر که را پس از سه روز در کربلا بیابیم به مسلخ خواهیم برد.(8)

آن‌گاه به دستور وی قبر و خانه‌های اطراف آن را ویران کردند و زمین آن را شخم زدند و آب بر آن جاری کردند که آب در اطراف مرقد شریف به گردش درآمد و قبر را فرانگرفت.(9)

در این که مأمور تخریب چه کسی بود، برخی برآنند که ابراهیم دیزج، یهودی تازه مسلمان بود که به سال 236ق گروهی از یهودیان را به خدمت گماشت و خود پیشاپیش آنان به تخریب قبر شریف اقدام کرد.(10) چرا که مسلمانان به دلیل احترام به حسین(ع)، جرأت چنین اقدامی را نداشتند.(11)

علاقه‌مندان به امام حسین، بدان جهت که همواره در پی احیای نام و یاد او بودند، در کمترین فرصتی که به دست می‌آوردند و احساس امنیّت می‌کردند، آن مکان را نشان می‌نمودند.

هشام کلبی می‌گوید: پس از چهل روز از اقدام متوکل و خروج نیروهایش از کربلا، مردی از گروه بنی اسد که در آن اطراف می‌زیست در حالی مرقد حسین(ع) را نشان کرد که خاک را می‌بویید و می‌گریید و می‌گفت: هرچند دشمنان حسین برآنند که قبرش را پنهان کنند، لیکن بوی خوش قبر، خود نشان آن است.(12)

متوکل در سال 237ق. شنید که بصریان و کوفیان، قبر امام حسین(ع) را تجدید بنا کرده و زیارت آن را رونق بخشیده‌اند.‌از همین رو، برای تخریب مجدّد قبر مأمورانی بدان‌جا گسیل داشت که با شورش و واکنش مردم آن دیار رو به رو گشت. مأموران واکنش مردم آن سامان را به وی گزارش کردند. متوکل پس از واکنش مردم، تغییر روش داد و به فرماندهی نیروهایش نوشت که از تعرض به قبر امام حسین(ع) دست بردارد و به سوی کوفه برود.

ده سال از این رخداد گذشت و به سال 247ق متوکل گزارشی دریافت که مردم کوفه و ساکنان اطراف آن برای زیارت قبر امام حسین رهسپار کربلا می شوند و گروه فراوانی در آن جا گرد آمده اند و قبر توسعه یافته و بازار بزرگی در کربلا تأسیس گردیده است. متوکل دوباره نیروی عظیمی برای تخریب آن جا فرستاد و این بار برای اقدام خود پیشاپیش فضاسازی کرد و بخش‌نامه نمود که خلیفه از زائران مرقد حسین(ع) خشمگین است. سپاه متوکل مرقد مطهر را تخریب کردند و آن جا را شخم زدند و مردم را از زیارت آن مکان مقدّس باز داشتند و زائران را تحت پیگرد قرار داده و به تعقیب گسترده خاندان ابوطالب و شیعیان پرداختند.

لیکن چندی نگذشت که به دست پسرش منتصر به قتل رسید.(13)

5ـ بازسازی در عصر منتصر

چون منتصر عباسی به خلافت رسید. در حاکمیت شش ماهة خود(247 ـ 248ق) به علویان، ابراز دوستی می‌کرد. او در دوران زمام‌داری‌اش قبر امام را بازسازی کرد و عمارتی بر آن نهاد. از آن پس قبر سیدالشهدا(ع) رو به آبادانی نهاد و سادات بدان سو کوچ کرده و در جوارش اقامت گزیدند.

6ـ مرقد در عصر علویان طبرستان

عمارتی که منتصر بر مرقد امام بنا کرده بود، در گستره سالیان دراز رو به ویرانی نهاد و سقف آن به سال 273ق. فروریخت.(14) در همان روزگار «حسن بن زید علوی» حاکم طبرستان و دیلم (250 ـ 271 ق.) به زیارت مرقد مطهر حسینی رفت و طرح گسترده‌ای را برای مرقد حسینی تهیه دید و بنای مسجدی را کنار حرم آغاز کرد. لیکن دوران عمرش به سرآمد و به سال 271ق درگذشت. پس از او برادرش محمد بن زید علوی حاکم طبرستان (271 ـ 283ق.) آن طرح را ادامه داد(15) و یکی دیگر از زمام‌داران علوی، گنبدی روی قبر بنیان نهاد که بنای آن دارای دو در بود.(16)

 

7ـ بازسازی در دوران عضدالدوله

دوران آل‌بویه (322 ـ‌448ق) به دلیل قدرت فراگیر و گرایش شیعی آنان، دوران حرمت‌گذاری به اماکن مقدسه بود.

فناخسرو عضدالدوله دیلمی (356 ـ 372ق) که روزگارش، به دلیل توسعة آبادانی‌ها، نظم و امنیت،‌دورة زرین سدة چهارم قمری به شمار می‌رود،(17) میان سال‌های 368 و 371 مرقد مطهر را بازسازی کرد.(18) و چون بنای موجود، گنجایش جمعیت آن زمان را نداشت رواق‌های چندی در اطراف آن افزود. ضریحی از عاج روی قبر نصب و آن را با ابریشم تزیین کرد،‌ ساختمان‌های اطراف ضریح را بنا نهاد، گنبد را تعمیر کرد و دور شهر دیوار بلندی کشید وموقوفاتی نیز برای آن مشخص کرد.(19)

8ـ مرقد و توسعه توسط ابن شاهین

عمران بن شاهین که یکی از امرای بطایح(20) بود (359 ـ 399ق) کار عضدالدوله دیلمی را در همان روزگار ادامه داد؛ مسجد و رواق پشت قبر مطهر ـ که به نام وی معروف است ـ را به بارگاه حسین ملحق کرد. او نخستین کسی است که حرم را به رواق معروف به نام خود(رواق عمران بن شاهین) ارتباط داد. رواق عمران بن شاهین در سمت غربی حرم قرار دارد که امروزه بدان دلیل که قبر ابراهیم مجاب در آن قرار دارد، به رواق سید ابراهیم مجاب معروف است.(21)

9ـ بازسازی حسن بن فضل وزیر آل بویه

در سال 407ق. حرم در پی غفلت خادمان و سقوط دو شمع بزرگ، آتش گرفت که حسن بن فضل رامهرمزی وزیر دولت آل‌بویه، حرم مطهر را بازسازی کرد.(22)

گفته می‌شود این بازسازی چنان ماندگار بود که ابن بطوطه به سال 727ق در سفرش به کربلا آن را دیده است.(23)

10ـ مرقد در حاکمیت سلجوقیان

در نیمة دوم قرن پنجم که سلجوقیان حاکمیت پیدا کردند، با مرقد مطهر و زیارت آن، برخورد شایسته‌ای داشتند. به سال 479ق ملکشاه سلجوقی (467 ـ 485ق) همراه وزیرش خواجه نظام الملک (408 ـ 485) به زیارت کربلا رفتند. وی به پاسداشت این نعمت بزرگ،‌بیش از سیصد دینار به ساکنان حائر حسینی هدیه داد و دیوار حرم و صحن مطهر را نیز بازسازی کرد.(24)

وقتی به سال 549ق. عیسى بن ظافر فاطمی به حکومت رسید، در دوران او توجه زائران به زیارت بارگاه افزایش یافت و مرقد حسینی نیز مرمت گردید.(25)

11ـ بازسازی مرقد در دوره ایلخانی

در دوران حکومت ایلخانی ـ که در عهد شیخ حسن جلایری (737 ـ 757ق) در عراق تأسیس گردید ـ ایلخانی جلایری، بارگاه امام حسین(ع) را به سال 767ق تجدید بنا کرد. آغازگر این بازسازی، سلطان اویس ایلخانی (757 ـ 776ق) بود و تکمیل آن را پسرش سلطان حسین (776 ـ 784ق) بر عهده داشت که به سال 786 پایان یافت. سلطان حسین، ایوان معروف به ایوان طلا را نیز بنیان نهاد.(26)

12ـ بازسازی و تخریب در قرن‌های اخیر

در سال 930، شاه اسماعیل صندوق بسیار با ارزشی روی مرقد مطهّر قرار داد و در سال 1048 سلطان مراد عثمانی،‌مرقد شریف را مرمت و بازسازی کرد و در سال 1135 همسر نادرشاه مبلغ زیادی برای نوسازی مرقد هزینه کرد و در سال 1232 فتحعلی‌شاه قاجار، قبه شریف را طلاکاری نمود.(27)

در سال 1216، سعد بن عبدالعزیز وهابی به کربلا حمله کرد و در روز 18 ذیحجه که بیشتر مردم کربلا به نجف رفته بودند وارد شهر شد و عده زیادی از مردم (حدود پنج هزار نفر) را کشت و شهر و حرم مطهر امام حسین را مورد حمله و غارت قرار داد. وی به مرقد مطهر صدمات زیادی وارد کرد و ذخائر موجود در آن جا را به غارت برد.(28) که بعدها توسط شیعیان و علاقه مندان به اهل بیت (ع) باز سازی شد و توسعه یافت .


 اولین کسانی که درباره واقعه کربلا،‌کتاب نوشتند چه کسانی بودند؟

 

 

پاسخ :

 به جهت عظمت ، عمق تأثیرگذاری و گستردگی بازتاب حادثه کربلا ، از سده های نخستین ، حتی در قرن اوّل هجری (که نوشتن تاریخ و سیره به جهت سیاست خلیفه دوم، عمر ممنوع بود) بسیاری از نویسندگان تاریخ و سیره در این باره کتاب نوشته اند . آنان با نگارش آثاری نگذاشته‌اند این رویداد مهم به فراموشی سپرده شود ، یا تنها در نقل ها باقی بماند.

اولین تاریخ نگاران واقعه کربلا :

1 – اصبغ بن نباته مجاشعی

از برخی اسناد به دست می‌آید‌ نخستین کسی که اقدام به ثبت واقعه کربلا کرد، اصبغ بن نباته مجاشعی است . اوکتابی نوشت به نام «مقتل الحسین(ع)».(1) وی از یاران خاص و فداکار امیرمؤمنان علی(ع) به حساب می‌آمد و از شجاعان عرب بود که که با امام تا مرز کشته شدن بیعت کرد.(2)

درگذشت وی را برخی بعد از قرن اوّل هجری(3) و برخی سال 64هـ به بعد نوشته‌اند.(4)

2- جابر بن یزید جعفی

دومین کسی که در مورد حادثه کربلا کتاب نوشته جابر بن یزید جعفی است .کتاب او نیز به نام «مقتل الحسین» است.(5)

روایات زیادی از واقعه کربلا از جابر نقل شده که نوزده روایت آن در کامل الزیارات می‌باشد.(6) جابر از محدثان سرشناس کوفه و از مراجع علوم دینی زمان خویش در کوفه در اواخر دوره اموی و اوائل دوره عباسی و شاگرد امام باقر است که بیشتر دانش خود را در مدت هیجده سال شاگردی از آن حضرت فراگرفته و محضر امام صادق(ع) را نیز درک کرده است. او در سال 128هـ درگذشته است.(7)

3 - ابو مخنف( لوط بن یحیى)

کسی که به صورت مفصل واقعه کربلا را با عنوان «مقتل الحسین» به نگارش در آورد ابو مخنف لوط بن یحیى بن سعید بن مخنف بن سلیم ازدی غامدی کوفی است. این کتاب مرجع بیشتر مورخان قرار گرفت. وی که در قرن دوم (متوفای 158هـ) می‌زیست (8) از خاندانی عراقی و از شیعیان و محدثان بزرگ کوفه به شمار می‌آید.(9) جدش مخنف بن سلیم از یاران امام علی(ع) بود.

کتاب «مقتل الحسین» ابو مخنف وجود ندارد، و آن چه از مطالب آن به دست ما رسیده، گزارش‌هایی است که در تاریخ طبری، ارشاد شیخ مفید و مقاتل الطالبیین ابو الفرج اصفهانی آمده است.

طبری، مطالب کتاب ابو مخنف را به روایت هشام بن محمد بن سائب کلبی کوفی (متوفای 206هـ) از شاگردان ابو مخنف آورده باشد، ولی محتمل است که مطالب را تلخیص یا ناقص نقل کرده و یا برخی را نیاورده باشد. طبری گزارش کاملی از واقعه کربلا نمی‌دهد. مطالب زیادی دربارة واقعه کربلا از ابن مخنف نقل شده که منحصر به فرد و با اهمیت است. مجموع روایاتی که طبری از ابی مخنف نقل کرده 586 روایت می‌باشد.(10)

شیخ مفید نیز بیشترین مطالب ابو مخنف را در ارشاد از طریق هشام بن محمد کلبی نقل کرده است، چون تشابه زیادی با طبری دارد. هر چند تفاوت‌هایی دیده می‌شود که می‌تواند ناشی از استفادة شیخ مفید از متن اصلی مقتل ابو مخنف باشد، همچنان که احتمال می‌رود شیخ مفید با استفاده از منابع دیگر، جملاتی را بر متن روایات ابو مخنف افزوده باشد.

ابوالفرج اصفهانی نیز در کتاب مقاتل الطالبیین مطالب بسیاری از ابو مخنف آورده است. علاوه مطالبی از این سوی و آن سوی و روایاتی از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بر آن افزوده که در منابع دیگر نیامده است.(11)

مقتل الحسین ابومخنف دارای اهمیت است و می‌تواند صحیح‌ترین گزارش دربارة رخداد کربلا باشد که به واقع نزدیک است. بسیاری از اخبار ابو مخنف توسط کسانی گزارش شده که در کربلا حضور داشته و یا با یک یا دو واسطه نقل شده است.

به عنوان «مقتل ابو مخنف» مقاتل گوناگونی چاپ و منتشر شده که هیچ کدام «مقتل الحسین» ابو مخنف نیست. تنها مأخذی که روایات ابو مخنف را مبسوط نقل کرده تاریخ طبری است که دانشمند فرزانه، جناب آقای شیخ هادی یوسفی غروی، آن ها را استخراج و به عنوان «وقعة الطف لابی مخنف» منتشر کرده است.

4- ابو منذر، هشام بن محمد بن سائب کلبی کوفی

وی از دانشمندان بزرگ قرن دوم و اوائل قرن سوم، نیز از بزرگانی است که درباره واقعه کربلا، کتاب نوشته است. او، در علم انساب ( نَسَب شناسی) سرآمد عالمان عصر خویش به حساب می‌آمد. جد وی «بشر» همراه سه فرزندش: سائب، عبید و عبدالرحمن در جنگ جمل و صفین جزو سپاهیان علی(ع) بودند. بیشتر خاندان او اهل دین و دانش و ادب و هوادار خاندان علی(ع) و مخالف بنی امیه بودند. پدر هشام، محمد بن سائب، نیز از عالمان به نام زمان خویش بود. محمد در بصره، تفسیر می‌گفت. هشام و پدرش به دلیل گرایش های شیعی، مورد طعن فراوان قرار گرفتتد . هشام کتاب‌های زیادی تألیف کرد که تعداد آن ها از یک صد و پنجاه عنوان، بیشتر است. ابن سعد در طبقات الکبری ، مسعودی در مروج الذهب و طبری در تاریخ الامم و الملوک مطالب زیادی از هشام کلبی نقل کرده و او را موثق دانسته‌اند. از مأخذ مهم یعقوبی در نقد تاریخ، نوشته‌های هشام است. هشام، درباره اخبار اسلام تألیفات زیاد داشته(12) همان طور که از تاریخ طبری استفاده می‌شود، وی راوی اخبار ابو مخنف شیعی می‌باشد. هشام، کتابی دارد که در بارة وقایع کربلا نوشته، آن چه از استادش ابو مخنف در این رابطه شنیده، همچنین مطالبی که از استاد دیگرش عوانة بن حکم( متوفی 158) فرا گرفته، در آن جمع‌آوری کرده است. قدیمی ترین نقل ها دربارة واقعه کربلا، در تاریخ طبری از طریق هشام کلبی نقل شده است . طبری آن ها را در ضمن حوادث سال 60 و 61،‌ در کتاب تاریخ خود نقل می‌کند. بعد از طبری، از جمله کسانی که بدون واسطه دربارة واقعه کربلا، از هشام کلبی، مطالبی نقل می‌کند، شیخ مفید در ارشاد است که به نظر می‌رسد عمده مطالب مربوط به کربلا را، از هشام کلبی نقل می‌کند، (13) همچنین از مهم‌ترین مصادر بلاذری، در «جمل من انساب الاشراف» نوشته‌های هشام کلبی می‌باشد.(14)

درگذشت او را سال 204 ذکر کرده‌اند.(15)

کتاب‌های معتبری که بعدها مورخان، درباره واقعه کربلا نوشته‌اند، بیشتر مطالب خود را از افرادی که ذکرشد، گرفته‌اند.


پرسش :

 چگونه مى‏توان به زیبایى‏هاى عاشورا پى برد و این کلام حضرت زینب(سلام الله علیها) را که فرمودند: «ما رایت الا جمیلا» را درک کرد؟

 

 

پاسخ :

 اگر گاهى «عظمت در نگاه است، نه در چیزى که بدان مى‏نگرند.»- آن گونه که برخى گفته‏اند- گاهى هم زیبایى در نگاه و دید انسان است، نه در دیدنى‏ها.

آن که به چشم «نظام احسن» به همه هستى مى‏نگرد از این نگاه، خیلى چیزها هم «دیده» مى‏شود، هم «زیبا» دیده مى‏شود تا چه عینکى بر چشم زده باشیم و از کدام زاویه به هستى و حوادث بنگریم.

«زیبابینى» هستى و حیات، هم آرامش روح و وجدان مى‏بخشد، هم صلابت و پایدارى و پایمردى مى‏آفریند و هم قدرت تحمل ناگوارى‏ها را مى‏افزاید. از این نگاه، «عاشورا»- همان گونه که زینب کبرى (س) فرمود-، جز «زیبایى» نبود.

آنچه زینب قهرمان در مقابل طعنه و طنز دشمن نسبت‏به این حادثه، بر زبان راند (ما رایت الا جمیلا((1)، پیش تر آرزوى حسین بن على (ع) بود که در طلیعه این سفر، آرزو و اظهار امیدوارى کرده بود که آنچه پیش مى‏آید و آنچه اراده خدا است، «خیر» براى او و یارانش باشد چه به صورت «فتح»، چه به شکل «شهادت»: «ارجو ان یکون خیرا ما اراد الله بنا، قتلنا ام ظفرنا«(2).

زیبا دیدن خواهر و خیر دیدن برادر، مکمل یکدیگرند. جلوه‏هاى زیبایى و نمادهاى جمال در آینه کربلا بسیار است که به برخى از آنها اشاره مى‏شود:

 

1. تجلى کمال آدم

 

 

اینکه انسان تا کجا مى‏تواند اوج بگیرد، و خدایى گردد و فانى در او، در «میدان عمل» روشن مى‏شود. کربلا نشان داد که سقف تعالى انسان و آستانه رفعت روحى و تصعید وجودى و ظرفیت کمال جویى و کمال یابى او تا کجا است. پرونده آن حماسه نشان داد «که تا چه حد است مقام آدمیت». این نکته براى جویندگان ارزش‏ها بسى زیبا است و معیار

 

2. تجلى رضا به قضا

 

 

در مقامات و مراحل عرفانى و سلوک، رسیدن به مقام «رضا» بسى دشوار و ارجمند است. اگر حضرت زینب، حادثه کربلا را زیبا مى‏بیند، به دلیل بروز این شاخصه متعالى در عملکرد ولى خدا سیدالشهدا (ع) و یاران و دودمانش است.

به راستى که حسین بن على (ع) در میان آنان- که یکى به درد یا درمان و یکى به وصل یا هجران مى‏اندیشید و آن را مى‏پسندید- «آنچه را جانان پسندد» مى‏پسندید. کربلا تجلى‏گاه رضاى انسان به قضاى خدا بود. آن حضرت در واپسین لحظات حیات در قتلگاه، چنین زمزمه مى‏کرد: «الهى رضى بقضائک». خواهر خویش را نیز به همین نکته توصیه کرده بود: «ارضى بقضاء الله».

این مرحله از عرفان یعنى خود را هیچ ندیدن و جز خدا ندیدن و در مقابل پسند خدا اصلا پسندى نداشتن. در آغاز حرکت از مکه به سوى کوفه نیز در خطبه‏اى فرموده بود: «رضا الله رضانا اهل البیت«(3) »رضا و پسند ما خاندان، همان پسند خدا است».

این مبناى جانبازى و عشق حسین (ع) است و زینب عزیز، این را زیبا مى‏بیند و این منطق و مرام را مى‏ستاید.

آن روز که جان خود فدا مى‏کردیم

با خون به حسین اقتدا مى‏کردیم‏

چون منطق ما منطق عاشورا بود

با نفى «خود»، اثبات «خدا» مى‏کردیم

 

3. رسم الخط حق و باطل

 

 

از زیبایى‏هاى دیگر عاشورا، خط کشى میان حق و باطل و تبیین منطقه حضور و عمل انسان‏هاى «دد منش» و «فرشته‏خو» است.

وقتى خوبى و بدى و حق و باطل به هم در آمیزد، تیرگى باطل حق را هم غبار آلود و ناپیدا و مشوّه جلوه مى‏دهد. در ظلمت آبادى این چنین، گمراهى اندیشه‏ها و انسان‏ها طبیعى است و «کفر نقابدار»، مسلمانان ساده لوح و سطحى نگر را به شبهه مى‏افکند زیبایى کار امام حسین (ع) آن بود که مشعلى روشن کرد، تا راه، روشن و تیرگى‏ها زدوده شود و، چهره‏ها در آن هواى گرگ و میش «فتنه و دروغ»، نمایان و باز شناسانده شود، تا دیگر فریب و نقاب، بى‏اثر گردد آیا این زیبا نیست؟

عاشورا یک رسم الخط بود ترسیم روشن خطى که حق و باطل را جدا کرد و مسلمان ناب را از مسلمان نماى مدعى باز شناساند و پیروان رحمان و جنود شیطان هر کدام در یک سو به عیان دیده شدند. حق، پى برده و صریح، به نبرد باطل آمد که عیان و بى‏نقاب به کربلا لشکر کشیده بود و مزورانه بر طبل «یا خیل الله ارکبى» مى‏کوبید. اگر هم اندک تردیدى در «شناخت» باقى مانده بود، خطبه‏هاى زینب در کوفه و شام، آن را زدود. این از زیبایى‏هاى بس قیمتى حادثه خونین عاشورا بود.

 

4. تبلور فتح ناب

 

 

از زیبایى‏هاى

دیگر عاشورا، مفهوم تازه‏اى از «پیروزى» است. عده‏اى به غلط، پیروزى را تنها در «غلبه نظامى» مى‏پندارند وشکست را در مظلومیت و شهادت عاشورا نشان داد که در اوج مظلومیت هم مى‏توان «فاتح» بود و با کشته شدن هم مى‏توان دفتر و کتاب پیروزى را نگاشت و با خون هم ترسیم «تابلوى ظفر» میسر است. پس فاتح معرکه کربلا امام حسین (ع) بود و چه فتح زیبایى

این همان «پیروزى خون بر شمشیر» است که در سخن امام راحل (قدس سره) هم جلوه گر شد و فرمود: «ملتى که شهادت براى او سعادت است، پیروز است ما در کشته شدن و کشتن پیروزیم«(4) و این همان آموزش قرآنى «احدى الحسنیین» است که فرهنگ مبارزان الهى است.

کسى که به «تکلیف» عمل کرده باشد، در هر حال پیروز است آن هم پیروزى ناب.

گر چه از داغ لاله مى‏سوزیم

ما همان سر بلند دیروزیم‏

چون به تکلیف خود عمل کردیم

روز فتح و شکست پیروزیم

این دیدگاه را، هم امام حسین (ع) داشت، هم امام سجاد و هم حضرت زینب. با این دید، همه آن حوادث تلخ، چون پیامدى به سود اسلام و حق داشت، جمیل و شیرین بود. وقتى ابراهیم بن طلحه از امام زین العابدین پرسید: «چه کسى غالب شد؟» حضرت فرمود: «آن گاه که وقت نماز فرا مى‏رسد، اذان و اقامه بگو، خواهى فهمید که چه کسى پیروز شد«(5)

آیا این، در حادثه کربلا زیبا نیست؟ پیروزى، حتى در صورت کشته شدن و شهادت

 

5. حرکت در مسیر مشیت خدا

 

 

زیباترین جلوه این است که انسان، یک عمل و حادثه را در بستر «مشیة الله» و همسو با «خواست خدا» ببیند. اگر سالار شهیدان و یارانش به خون نشستند و اگر زینب و دودمان مصطفى به اسارت رفتند، این در لوح مشیت الهى رقم خورده بود و چه جمالى برتر از اینکه کار گروهى، با جدول مشیت‏خدا هماهنگ گردد؟

مگر به حسین بن على (ع) از غیب، خطاب نیامده بود که خواسته خدا آن است که تو را کشته ببیند: «ان الله شاء ان یراک قتیلا»؟ و مگر مشیت‏خدا آن نبود که عترت پیامبر در راه نجات دین و آزادى انسان، به اسارت بروند: «ان الله شاء ان یراهن سبایا»؟ پس چه غم از آن شهادت و این اسارت؟

هر دو، هزینه‏اى بودند که براى بقاى دین و افشاى طاغوت، مى‏بایست پرداخته مى‏شدند آن هم عاشقانه، صبورانه و قهرمانانه

براى زینب بزرگ- که پرورده دامان وحى و تربیت‏شده مکتب على (ع) است- این حرکت در بستر مشیت الهى، اوج ارزش‏ها و زیبایى‏ها است. وى مجموعه این برنامه را از آغاز تا انجام، زیبا مى‏بیند چون تک تک صحنه‏ها را منطبق با آن «خواسته ربوبى» مى‏بیند. آیا با این تحلیل و نگاه، حادثه عاشورا زیبا نیست؟

 


 چرا امام حسین(علیه السلام) براى قیام خود کوفه را انتخاب کردند؟

 

 

پاسخ :

 در طول تاریخ اسلام همواره این پرسش فرا روى محققان و پژوهشگران- اعم از شیعه، سنى و خاورشناس- قرار داشته است و هر یک به فراخور بضاعت علمى، پیش فرض‏ها و مبانى پذیرفته شده خود، پاسخى به آن داده‏اند. امورى که این پرسش را از اهمیّت مضاعف برخوردار مى‏کند، از قرار زیر است:

1. امام حسین (ع) در این حرکت سیاسى- نظامى خود، در ظاهر شکست خورد و این شکست عمدتاً ناشى از انتخاب کوفه به عنوان محلّ قیام بود.

2. شخصیت‏هاى بزرگ آن زمان همانند: عبداللَّه بن جعفر پسر عمو و شوهر حضرت زینب (س)(1)، عبداللَّه بن عباس(2)، عبداللَّه بن مطیع(3)، مسور بن مخرمة(4) و محمد حنفیه(5)، امام حسین (ع) را از رفتن به عراق و کوفه منع مى‏کردند و برخى از آنها پیشینه کوفیان در غدر و فریب‏کارى و تنها گذاشتن امام على (ع) و امام حسن (ع) را به آن حضرت (ع) یادآور مى‏شدند.

اما آن حضرت به رغم تمامى این نظرات- که بعدها در ظاهر درستى آنها آشکار شد- عزم خود را جزم کرده و به سمت کوفه به راه افتاد و در اینجا است که برخى از مورخان (مانند ابن خلدون) به صراحت نسبت اشتباه کارى سیاسى را به امام (ع) داده‏اند(6)

از کلمات برخى از بزرگان همانند ابن عباس، چنین بر مى‏آید که در مقابل کوفه، گزینه‏هاى دیگرى همانند یمن نیز وجود داشته است. ابن عباس خطاب به امام حسین (ع) مى‏گوید: «اگر حتماً اصرار بر خروج از مکّه دارى، به سمت یمن برو که در آنجا وادى‏ها و قلعه‏هاى محکمى وجود دارد و سرزمین گسترده‏اى است و تو مى‏توانى داعیان و مبلغان خود را از آن سرزمین به نقاط دیگر گسیل کنى».(7)

چرا امام (ع) آن گزینه‏ها را انتخاب نکرد؟

در مقابل این مسائل و پرسش‏ها شخصیت‏هاى غیرشیعى- اعم از اهل سنّت و مستشرقان- به راحتى و بدون تقید به پیش فرض‏ها و مبانى کلامى شیعى (همانند علم غیب و عصمت از خطاى امام (ع «به تجزیه و تحلیل قیام پرداخته و با توجه به نتیجه نظامى قیام، احیاناً آن حضرت را در حرکت خود منتسب به اشتباه کرده‏اند

اما شیعیان با توجه به مبانى کلامى پیش گفته خود، در صدد تحلیل این حرکت امام حسین (ع) برآمده و نظریات متعددى ابراز داشته‏اند که عمده تلاش‏هاى آنان در این راه به دو نظریه زیر بازگشت مى‏کند:

یک. نظریّه شهادت

این نظریه مبتنى بر امور زیر است:

1. هر یک از امامان شیعه هنگامى که به امامت مى‏رسند، صحیفه‏اى را مى‏گشایند که در آن وظیفه الهى خود را تا هنگام شهادت مشاهده مى‏کنند و مأمور مى‏شوند بر طبق همان عمل کنند.(8)

2. امام حسین (ع) هنگامى که پرونده خود را گشود، در آن وظیفه خود را چنین مشاهده کرد: «قاتل فاقتل و تقتل و اخرج باقوام للشهادة لاشهادة لهم الا معک»(9) «بجنگ، بکش و بدان که کشته مى‏شوى و همراه با گروه‏هایى براى شهادت از دیار خود بیرون رو و بدان که آنان تنها همراه تو به شهادت خواهند رسید».

بنابراین مشیت الهى از همان آغاز بر شهادت امام حسین (ع) قرار گرفته بود و آن حضرت چاره‏اى جز اجراى این مشیّت نداشت چنان‏که بار دیگر و در آستانه حرکت به سمت عراق، این امر به گونه‏اى در خواب، به وسیله پیامبر خدا (ص) بر امام حسین (ع) ابلاغ شد و آن حضرت در مقابل محمد حنفیه برادرش- که از او علّت حرکت امام (ع) به سمت کوفه را مى‏پرسید- جواب داد: پیامبر (ص) در خواب به نزد من آمد و فرمود: «یا حسین اخرج فان اللَّه قد شاء ان یراک قتیلًا».(10)

طبق این نظریه(11)، حرکت امام (ع) به سمت کوفه، حرکتى به سمت شهادت و به هدف دسترسى به آن بود و آن حضرت به خوبى از این سرنوشت آگاه بود. این تکلیف و وظیفه خاص امام حسین (ع) بود که قابل پیروى براى دیگران و حتى امامان دیگر نمى‏باشد.

بنابراین جاى سؤال و چون و چرا باقى نمى‏ماند و مسأله اصرار امام (ع) بر حرکت- به رغم نظر شخصیت‏هاى بزرگ آن زمان- به خوبى حلّ مى‏شود زیرا در نظر اینان، امام (ع) خود بهتر از هر کس، از فریب‏کارى و غدر و نیرنگ بازى کوفیان آگاه بود و مى‏دانست که سرانجام او را رها کرده و حتى به جنگش خواهند آمد و سرانجام او را به شهادت خواهند رساند و با این علم به سمت کوفه حرکت کرد تا به قربانگاه خویش رود و به شهادت رسد.

اما اینکه هدف این شهادت چه بود، بین صاحبان این نظریه اختلاف است. برخى آن را در راستاى امر به معروف و نهى از منکر به حساب آورده و نثار خون و آبیارى درخت اسلام به وسیله خون امام (ع) را، والاترین مرتبه این وظیفه معرفى کرده‏اند. این خون سرانجام باعث پایدارى اسلام و رسوا شدن یزید و بنى‏امیه و سرانجام سقوط این دولت در هفتاد سال بعد (سال 132 ق) گشت.

برخى دیگر- که عمدتاً از جامعه احساسى و غیر علمى شیعه به حساب مى‏آیند- بدون هیچ مبناى استدلالى محکم، هدف شهادت را نوعى کفّاره گناهان پیروان امام حسین (ع) و شفاعت آن حضرت از شیعیانش دانسته‏اند درست همانند آنچه مسیحیان درباره کشته شدن حضرت مسیح (ع) بدان اعتقاد دارند.(12)

عمده اشکالات نظریه شهادت- علاوه بر نقد سندى آن- امورى از قرار زیر است:

1. دستور ویژه داشتن امام حسین (ع)، سیره آن حضرت (ع) و دیگر امامان را از قابلیت اسوه بودن مى‏اندازد در حالى‏که اسوه بودن آن بزرگواران و نیز لزوم پیروى شیعیان از آنان از اصول مسلّم نزد شیعه در همه دوران‏ها به شمار مى‏آمده است.

2. این مبنا با کلام امام حسین (ع)- که مى‏فرماید: «لکم فى اسوة»(13) من الگوى شما هستم)- منافات دارد.

3. گرچه مى‏توان پیشگویى پیامبران پیشین و پیامبر اکرم (ص) و نیز امامان قبل از امام حسین (ع) را نسبت به شهادت او پذیرفت و گرچه مى‏توان فى الجمله آگاهى امام (ع) از شهادت خویش را از بعضى از عبارات آن حضرت (ع) به دست آورد اما از هیچ کلامى نمى‏توان شهادت را به عنوان هدف امام (ع) در حرکت و قیام خود استفاده کرد بلکه هدف آن حضرت (ع) را باید از عبارات او به دست آورد که عبارت زیر (در وصیت‏نامه امام (ع) به برادرش محمد حنفیه) گویاترین آنها است: «و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدّى و ابى على بن ابى طالب»(14) «خروج من به علّت اصلاح در امت جدّم مى‏باشد، قصد آن دارم که امر به معروف و نهى از منکر نمایم و به سیره و روش جدّم پیامبر (ص) و پدرم على بن ابى طالب (ع) عمل کنم».

در این عبارت سه هدف اصلاح‏طلبى، امر به معروف و نهى از منکر و عمل به سیره پیامبر (ص) و حضرت على (ع) به عنوان اهداف حرکت و قیام سیدالشهداء (ع) مطرح شده است و سخنى از شهادت در میان نیست.

دو. نظریه تشکیل حکومت اسلامى

بنا به نوشته برخى از نویسندگان،(15) این نظریه در آغاز در میان شیعه به صراحت در عبارات سید مرتضى معروف به علم الهدى) 355- 436 ق) از علماى قرن چهارم و پنجم شیعه دیده شده است. او در پاسخ سؤالى در مورد حرکت امام (ع) به کوفه چنین مى‏نگارد:

«سرور ما اباعبداللَّه (ع) براى به دست آوردن حکومت به سوى کوفه نرفت مگر بعد از آنکه از عهود و عقود قوم، اطمینان به پیروزى یافت».(16) این نظریه پس از سید، در بیان علماى شیعه طرفدارانى پیدا نکرد و بلکه بزرگانى همچون شیخ طوسى، سید بن طاووس، علامه مجلسى و بیشتر بزرگان با بى‏مهرى و احیاناً مخالفت سنگین روبه رو شد.(17)

در دوره معاصر برخى از نویسندگان، بار دیگر سعى در احیاى این نظریه به منظور پاسخ‏گویى مناسب با روش تحلیل تاریخى به شبهات اهل سنّت و مستشرقان نموده‏اند. این نظریه در زمان خود به علّت جوّ حاکم بر محافل علمى آن زمان، واکنش‏هاى تندى را از سوى علما و دانشمندان برانگیخت و حتى شخصیت‏هایى همانند شهید مطهرى و دکتر شریعتى نیز آن را نپذیرفتند.(18) اشکال مهم این نظریه، نادیده گرفتن علم غیب امام (ع) بود.

اما اصل نظریه- که حرکت امام حسین (ع) براى تشکیل حکومت اسلامى بوده و چنین کارى مى‏بایست با قیام علیه یزید و رسوا سازى غاصبان انجام مى‏گرفت- مورد تأیید بزرگانى هم چون امام خمینى (ره) مى‏باشد. ایشان در موارد متعددى به این مسأله اشاره کرده و تلاش براى برپایى حکومت صالح دینى را به عنوان یکى از اهداف قیام مقدس عاشورا عنوان کرده‏اند از جمله:

الف. اولین بار امام در مورخه 6/ 3/ 50 در نجف اشرف در سخنرانى خود چنین فرمود: «او (امام حسین (ع «مسلم بن عقیل را فرستاد تا مردم را دعوت کند به بیعت تا حکومت اسلامى تشکیل دهد و این حکومت فاسد را از بین ببرد».(19)

ب. وقتى که حضرت سیدالشهدا (ع) آمد مکّه و از

مکه در آن حال بیرون رفت، یک حرکت سیاسى بزرگى بود، تمام حرکات حضرت، حرکات سیاسى بود، اسلامى- سیاسى و این حرکت اسلامى- سیاسى بود که بنى‏امیه را از بین برد و اگر این حرکت نبود اسلام پایمال شده بود».(20)

ج. سیدالشهدا آمده بود، حکومت هم مى‏خواست بگیرد. اصلًا براى این معنا آمده بود و این یک فخرى است و آنهایى که خیال مى‏کنند که حضرت سیدالشهدا براى حکومت نیامده، خیر، اینها براى حکومت آمدند براى اینکه باید حکومت دست مثل سیدالشهدا باشد، مثل کسانى که شیعه سیدالشهدا هستند، باشد».(21)

در راه اثبات این مسأله مى‏توان از دلایلى به قرار زیر بهره گرفت:

1. مهم‏ترین دلیل، سخنان امام حسین (ع) است که در هنگام خروج از مدینه سه هدف اصلاح، امر به معروف و عمل به سیره پیامبر (ص) و حضرت على (ع) را به عنوان اهداف قیام خود مطرح مى‏کند.(22) روشن است که اصلاح کلان، جز در سایه تشکیل حکومت نمى‏باشد و مرتبه اعلاى امر به معروف و نهى از منکر با تشکیل حکومت امکان‏پذیر است که در آن حاکم مشروع، داراى بسط ید و قدرت کافى است. از همه مهم‏تر سخن از سیره پیامبر (ص) و امام على (ع) است که نشانگر اشاره آن حضرت (ع) به سیره حکومتى آن دو بزرگوار است و بدین گونه داعیه حکومت خواهى خود را در راه ادامه سیره آن دو، اعلام مى‏دارد.

2. نوع نامه نگارى‏هاى کوفیان- که در آن سخن از لشکرى آماده و نیز نداشتن امام است- نشانگر آن است که آنان حکومت یزید را مشروع ندانسته و از امام حسین (ع) مى‏خواهند تا به کوفه آید و براى آنها به عنوان امام حکومت کند و آن حضرت به منظور پاسخ‏گویى به این نیاز اساسى کوفیان، حرکت خود را آغاز کرد. به عنوان مثال در یکى از این نامه‏ها- که به وسیله بزرگان شیعى کوفه همانند سلیمان بن صرد خزاعى، مسیب بن نجبه و حبیب بن مظاهر نگاشته شده- چنین آمده است:

«انه لیس علینا امام، فاقبل لعل اللَّه ان یجمعنا بک على الحق»(23) «ما پیشوایى نداریم، به سمت ما بیا که امید است خداوند ما را به وسیله تو بر حق مجتمع سازد».

3. پاسخ اولیه امام حسین (ع) به این نامه‏ها- که همراه با فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه است- نشان از مسأله امامت و تشکیل حکومت دارد. جالب آن است که آن حضرت در نامه‏اى هنگام فرستادن مسلم خطاب به کوفیان مى‏فرماید: «و قد فهمت کلّ الذى اقتصصتم و ذکرتم و مقالة جلّکم انه لیس علینا امام فاقبل لعل اللَّه ان یجمعنا بک على الهدى و الحق»(24) «من همه آنچه را گفتید، فهمیدم، گفته عمده شما آن بود که ما امام نداریم».

با توجّه به این نامه امام (ع) رفتن خود به کوفه را مشروط به تأیید مسلم نسبت به محتواى نامه‏ها مى‏کند.(25)

4. بیان شرایط امام حسین (ع) در نامه‏هاى آن حضرت- که به خوبى تطبیق و انحصار این شرایط در خودش، در آنها مشهود است- مى‏تواند به گونه‏اى دیگر به کمک اثبات این نظریه بیاید. جالب آن است که امام (ع) در این عبارات، بیشتر به بیان ابعاد اجرایى و حکومتى امامت پرداخته و از ابعادى همچون بیان احکام شریعت- که بعدها برخى امامت را منحصر در آن دانستند- سخنى به میان نیاورده است.

عبارت امام (ع) در این باره که در ادامه نامه پیشین آن حضرت (ع) آمده چنین است: «فلعمرى ما الامام الا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات اللَّه»(26) «به جانم سوگند تنها کسى مى‏تواند به عنوان امام مطرح باشد که عالم به کتاب خداوند، اجرا کننده قسط و عدالت، عمل کننده به حق بوده و تمام تلاش‏هاى خود را در راه خداوند انجام دهد».

5. نوع فعالیت‏هاى جناب مسلم- که شامل مواردى همچون بیعت گرفتن از مردم مبنى بر عمل به پیمان خود در یارى رساندن به امام حسین (ع)(27) و ثبت اسامى بیعت‏کنندگان در دیوان (به گونه‏اى که تعداد آنها را بین دوازده تا هجده هزار نفر نوشته‏اند)-(28) نیز نشانگر قصد تشکیل حکومت در کوفه از سوى امام (ع) مى‏باشد.

6. در نامه‏نگارى‏هاى طرفداران بنى‏امیه به یزید، هنگام روزافزون شدن طرفداران مسلم، مى‏توان این نکته را دریافت که آنان در صورت ادامه این فعالیت‏ها، کوفه را از دست رفته مى‏دیدند. عبارت زیر به خوبى این مطلب را آشکار مى‏سازد:

«فان کان لک بالکوفه حاجة فابعث الیها رجلًا قویّاً ینفذ امرک و یعمل مثل عملک فى عدوّک»(29) «اگر نیاز به کوفه دارى، مردى قوى را به ولایت آن بگمار که امر تو را اجرا کرده و مانند تو نسبت به دشمنت عمل کند».

7. گزارش مسلم به امام حسین (ع) مبنى بر تأیید انگیزه و عمل کوفیان در یارى آن حضرت- که موجبات حرکت امام (ع) به سمت کوفه را فراهم آورد(30)- خود بهترین شاهد بر این مدّعا است. امام (ع) در میانه راه نامه‏اى خطاب به کوفیان نگاشت و آن را به وسیله قیس بن مسهّر صیداوى روانه کرد که در آن ضمن اشاره به تأیید نامه مسلم، حرکت خود به سمت کوفه را در هشتم ذى حجه اعلام فرمود و از آنها خواست که در تلاش‏هاى خود جدیت به خرج دهند تا امام (ع) به شهر آنها برسد:

«فان کتاب مسلم بن عقیل جاءنى یخبرنى فیه بحسن رأیکم و اجتماع ملأکم على نصرنا و الطلب بحقنا فسألت اللَّه ان یحسن لنا الصنع و ان یثیبکم على ذلک اعظم الاجر و قد شخصت الیکم من مکّة یوم الثلثاً لثمان مضین من ذى الحجّة یوم الترویة فاذا اقدم علیکم رسولى فانکمشوا امرکم و جدّوا فانى قادم علیکم فى ایّامى هذه»(31) «نامه مسلم به من رسید که از حسن رأى شما و اینکه همه آماده یارى ما هستید و حق ما را از دشمنان ما خواهید گرفت، حکایت مى‏کرد. از خداوند مى‏خواهم کارهاى ما را نیکو گرداند و به شما پاداش بزرگ عنایت کند. به تعقیب این نامه در روز سه شنبه هشتم ذى حجه که روز ترویه بود، از مکه به جانب شما حرکت کردم. به مجردى که فرستاده من بر شما وارد شد، با سرعت خود را آماده سازید و در کار خود جدّیت کنید که من به همین زودى بر شما وارد خواهم شد».

چند اشکال:

مهم‏ترین اشکال‏هاى این نظریه دو اشکال عمده از قرار زیر است:

1. این نظریه با مبانى کلامى شیعه- که امام را عالم به غیب مى‏داند- در تناقض است.

2. این نظریه به امام (ع) نسبت خطا و اشتباه کارى مى‏دهد که با عصمت آن حضرت، در تضاد است. به نظر مى‏رسد این اشکال، مهم‏ترین دلیل روى‏گردانى جامعه شیعى از این نظریه است.

پاسخ به این اشکال مستلزم ورود در مباحث کلامى شیعه، همچون مدلول و محتواى علم غیب و عصمت، طریقه اثبات آنها و چگونگى رفع تناقض آن دو در هنگام چالش با واقعیت‏هاى تاریخى، مى‏باشد. امّا از آنجا که ما را از مسیر خود- که تحلیل بر اساس شیوه‏هاى تاریخى است- دور مى‏کند، به آن نمى‏پردازیم. البته متذکّر مى‏شویم که با مبانى کلامى نیز امکان پذیرفتن این نظریه وجود دارد چنان‏که تحلیل شخصیت‏هایى همچون امام خمینى (ره) نیز بر این اساس است. اقدام براى تشکیل حکومت «وظیفه» است و باید همراه با تدبیر، اتمام حجت، درایت و همراه‏سازى دیگران انجام گیرد. اما «نتیجه» با خدا است و باید به آن رضایت داد و حتى اگر علم به «نتیجه» داشته باشیم، با اقدام بر انجام «وظیفه» منافات ندارد زیرا کسى که بر اساس حق، حرکت مى‏کند، شکست او مقطعى است و پیروزى نهایى در طول تاریخ با حرکت حق‏طلبانه است.

طبق اشکال گفته شده، عدم موفقیت امام حسین (ع) در این هدف (تشکیل نشدن حکومت اسلامى و بلکه خیانت و فریب‏کارى نامه‏نگاران) حاکى از برآورد نادرست امام (ع) از کوفیان و مردمان آن بوده و درستى نظر شخصیت‏هاى آن زمان همانند ابن عباس را اثبات مى‏کند

در پاسخ به آنان مى‏توان با تحلیل تاریخى و واقع‏بینانه عقلانیت حرکت امام حسین (ع) را اثبات کرد.

عقلانیت حرکت امام حسین (ع)

اگر یک شخصیت سیاسى با در نظر گرفتن شرایط مختلف و تحقیق کافى درباره یک تصمیم، سرانجام منطقاً به نتیجه‏اى رسیده و بر اساس آن تصمیمى گرفت و در این میان عاملى کاملًا غیرمنتظره مانعى در اجراى پیش بینى او ایجاد کرد، نمى‏توان آن شخصیت را متهم به خطاکارى کرد.

ما معتقدیم در آن مقطع تاریخى، امام حسین (ع) به خوبى اوضاع کوفه را زیر نظر گرفت. آن حضرت در زمان معاویه حاضر نشده بود به کوفیان پاسخ مثبت دهد و صریحاً تقاضاى آنها را ردّ کرده(32) و حتى برادرش محمد حنفیه را از پاسخ‏گویى مثبت به این نامه‏ها بازداشته بود.(33) در این هنگام نیز به مجرد وصول این نامه‏ها به آنان اعتماد نکرد بلکه به منظور دریافتن صحّت و سقم ادّعاى کوفیان، پسرعموى خود مسلم بن عقیل را به آن سامان گسیل داشت و پس از آنکه مسلم بیش از یک ماه در

آن سامان توقف کرد و از نزدیک با اوضاع آنجا آشنا شد و به این نتیجه رسید که اوضاع براى ورود امام حسین (ع) مناسب است و این را در نامه خود به امام (ع) نگاشت آن حضرت به سمت این شهر حرکت کرد. البتّه حرکت زود هنگام امام (ع) در ایام حج را باید معلول خطر جانى براى آن حضرت در مکّه به حساب آورد.

در این میان عامل غیرمنتظره‏اى که پدید آمد، برکنارى نعمان بن بشیر و جایگزینى عبیداللَّه بن زیاد به جاى او در کوفه بود که هیچ شخصیت سیاسى نمى‏توانست این عامل را پیش بینى کند بلکه ظاهر اوضاع، کاملًا خلاف این مطلب را نشان مى‏داد زیرا درباره رابطه میان یزید و ابن زیاد چنین گفته شده است: یزید بر او خشمگین بوده(34) و در صدد عزل او از حکومت بصره بوده است.(35) حتى در بعضى از منابع چنین آمده است: «کان یزید ابغض الناس فى عبیداللَّه بن زیاد»(36) (یعنى یزید دشمن‏ترین مردمان نسبت به ابن زیاد بود).

با وجود این عامل اگر مسلم و یارانش نیز مانند ابن زیاد مى‏توانستند از اهرم‏هاى فشار، تهدید و تطمیع استفاده کنند و به سامان‏دهى بیعت‏کنندگان مى‏پرداختند و از عوامل مختلف اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و روانى بهره مى‏گرفتند (چنان‏که ابن‏زیاد بهره گرفت)، امکان پیروزى آنان در کوفه بسیار بود.

حتّى اگر مسلم در فرصت استثنایى که براى او پیش آمد، به پیشنهاد شریک بن اعور و عمارة بن عبدالسلول عمل نموده و ابن‏زیاد را در خانه هانى ترور مى‏کرد،(37) مى‏توانست به خوبى بر اوضاع مسلّط شود.

در اینجا است که مى‏توانیم بگوییم: شناخت امام حسین (ع) از مردم کوفه، واقع‏گراتر از شناخت امثال ابن عباس بود زیرا اوّلًا شناخت ابن عبّاس مربوط به دوران امام على (ع) و حکومت امام حسن (ع) (یعنى حداقل بیست سال قبل) بود در حالى‏که شناخت امام (ع) مربوط به زمان حال بود.

دوّم اینکه این شناخت علاوه بر آنکه از نوشته‏هاى بزرگان شیعه- همچون سلیمان بن صرد و حبیب بن مظاهر- به دست آمده بود به وسیله نماینده مستقیم امام (ع) (مسلم) نیز تأیید شده بود در حالى‏که ابن عباس و دیگران چنین ابزارهایى را براى به روز کردن شناخت خود در اختیار نداشتند.

تذکر این نکته لازم است که شرایط کوفه در این زمان، چنان با اوضاع کوفه بیست سال قبل متفاوت شده بود که انگیزه‏هاى لازم را براى همراهى کوفیان با امام حسین (ع) فراهم آورده و احتمال عقب‏نشینى و فریب‏کارى آنان را در اذهان کمتر متبادر مى‏ساخت زیرا:

یکم. کوفه در رقابت با شام بر سر مرکزیت دنیاى اسلام شکست خورده و مرکزیت از کوفه به شام منتقل شده بود. سیاست امویان در هر چه عقب نگاه داشتن کوفه، آنان را وادار مى‏کرد تا به گونه‏اى درصدد احیاى عظمت گذشته باشند.

دوّم. سختگیرى همه جانبه حکومت اموى در این دوره نسبت به کوفیان و به ویژه شیعیان، آنان را در اقدام جدى علیه امویان مصمم‏تر مى‏ساخت.

سوّم. شناخت قبلى کوفیان نسبت به شخصیت یزید و مقایسه او با امام حسین (ع)، آنان را بر تصمیم خود مبنى بر نپذیرفتن حکومت او هر چه راسخ‏تر مى‏کرد.

در اینجا نیز باید توجه داشت که عواملى همچون ضعف حکومت مرکزى (حکومت شام) به عللى همچون کم تجربگى یزید و غیرقابل مقایسه بودن شخصیت دینى، سیاسى و اجتماعى او در برابر پدرش معاویه و نیز ضعف حکومت کوفه (که متولّى آن شخصیت ضعیفى همچون نعمان بن بشیر بود)، احتمال موفقیّت امام حسین (ع) را در تشکیل حکومت در کوفه و توان مقابله با حکومت مرکزى شام بیشتر مى‏کرد.

بنابراین مى‏توان نتیجه گرفت که از نقطه نظر تحلیل تاریخى، تصمیم امام (ع) بر حرکت به سمت کوفه- با توجّه به موقعیّت آن حضرت و وضعیت کوفه و مردمان آن و اوضاع حکومت مرکزى شام- تصمیمى کاملًا درست بوده است و اگر عوامل ناشناخته و غیرمنتظره پدید نمى‏آمد، این حرکت منجر به پیروزى ظاهرى امام (ع) نیز مى‏گشت.

پی نوشت :


 همه کارهاى امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا عاشقانه بود نه عاقلانه، آیا این بدان معنا است که کارهاى آن حضرت مخالف عقل بود؟

 

 

پاسخ :

 درون انسان بین رذایل و فضایل اخلاقى درگیرى همیشگى وجوددارد که معمولا آن را «جهاد اکبر» مى‏خوانند در حالى که «جهاد اوسط» است.

انسان وقتى مى‏کوشد برابر عقل کار کند و از هوس و معصیت دورى جوید، در جهاد اوسط است. او مى‏خواهد عاقل باشد از این مرحله به بعد نوبت «جهاد اکبر» مى‏رسد که جهاد بین عقل و عشق، حکمت و عرفان و معقول و مشهود است.

در این جهاد عقل، براساس براهین، مفاهیم را به رسمیت مى‏شناسد و برهان اقامه مى‏کند و به نتیجه مى‏رسد اما عشق هرگز به مفهوم (علم حصولى) بسنده نکرده، خود حقیقت و علم حضورى را مى‏طلبد و مى‏خواهد آ نچه فهمیده با جان بیابد و مشاهده کند.

بنابراین از این به بعد، بین عقل و عشق نزاع مى‏افتد و جهاد اکبر شروع مى‏شود. البته نقصى در کار نیست و هر دو حق به شمار مى‏آیند منتها یکى حق است و دیگرى احق یکى خوب است و یکى خوب‏تر یکى کمال است و دیگرى اکمل. بنابراین کارهاى اولیاى الهى بر اساس عشق است. امام صادق (ع) فرمود: «افضل الناس من عشق العبادة».(1) این کسى است که مزه عبادت را بچشد و حقایق بهشت و جهنم را ببیند.

عقل با برهان اثبات مى‏کند که بهشت و جهنمى هست. عشق مى‏گوید: من مى‏خواهم بهشت و جهنم را ببینم. آن که دلیل و برهان اقامه مى‏کند و معاد و بهشت و میزان و ما نند آن را حق مى‏شمارد، عاقل است ولى آن که در پى دیدن بهشت و جهنم است، عاشق است.

کارهاى سید الشهدا (ع) عاشقانه بود. عشق فوق عقل است، نه دون عقل. یک وقت گفته مى‏شود: فلان کار عاقلانه نیست یعنى، بر اساس وهم و خیال است ولى گاه گفته مى‏شود: نه تنها عاقلانه است بلکه بالاتر از آن، عاشقانه است یعنى، آنچه فهمیده با درون خود یافته است.

آنجا که انسان حقیقت را مى‏یابد و برابر شهود عاشقانه حرکت مى‏کند، عقل نقش ندارد. این نقش نداشتن بدان سبب است که نور عقل، تحت الشعاع نورى قوى‏تر قرار گرفته است نه بدان علت که نورش خاموش شده است و نور ندارد:

عقل دو وقت از کار مى‏افتد و فعل انسان برابر عقل نیست:

1. وقتى انسان گرفتار غضب یا شهوت مى‏شود و به معصیت مبتلا مى‏گردد. اینجا کار عاقلانه نیست و سفیهانه است. این مثل آن است که ماه دچار خسوف شود و تاریک گردد. در این حال عقل نور ندارد. عقل انسان معصیت کار، مانند ماه منخسف است. اینکه حضرت على (ع) مى‏فرماید: «کم من عقل اسیر تحت هوى امیر»، اشاره به همین مطلب است.

2. عقل نور دارد ولى کارآیى ندارد و آن وقتى است که تحت الشعاع نور قوى‏تر قرار مى‏گیرد مثل اینکه ستارگان در روز کارآیى ندارند. این کار آمد نبودن، بدان علت است که تحت الشعاع نور خورشیدند که فضا را روشن کرده است نه به سبب تاریکى و بى‏نور بودن‏شان. کسى که عاشق شد، عقل دارد و عقلش هم کار مى‏کند و نور دارد ولى نور عقل تحت الشعاع نور عشق است.

جریان امام حسین (ع) در کربلا از این نوع بود یعنى، نه تنها عاقلانه بود بلکه بالاتر و برتر از آن عاشقانه هم بود.

  • احمد امینی زاده
  • ۰
  • ۰

 

چرا قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ شش گوشه دارد؟

 

 

پاسخ :

 در میان اقوال مورخان دربارة چگونگی دفن حضرت سید الشهداء ـ علیه السّلام ـ و یاران باوفای آن حضرت اندک تفاوتی، دیده می‌شود؛ جهت روشن شدن موضوع به تشریح بعضی از آنها می‌پردازیم:

الف. مرحوم مفید پس از ذکر اسامی هفده نفر از شهیدان بنی‌هاشم که همگی از برادران و برادرزادگان و عموزادگان امام حسین ـ علیه السّلام ـ بودند، می‌فرماید: آنان پایین پای آن حضرت در یک قبر (گودی بزرگ) دفن شدند و هیچ اثری از قبر آنان نیست و فقط زائران با اشاره به زمین در طرف پای امام ـ علیه السّلام ـ آنان را زیارت می‌کنند و علی بن الحسین ـ علیهم السّلام ـ (علی اکبر) از جملة آنان است، برخی گفته‌اند: محل دفن علی اکبر نسبت به قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ نزدیک‌ترین محل است.[1]

ب. و نیز می‌گوید: ‌پس از بازگشت عمر بن سعد از کربلا، جماعتی از بنی‌اسد که در غاضریه سکونت داشتند، آمده و بر پیکر امام حسین ـ علیه السّلام ـ و یارانش نماز گذاردند و آن حضرت را همان جایی که الآن قبر اوست دفن کردند و علی ابن الحسین (علی اکبر) ـ علیه السّلام ـ را در پایین پای پدر به خاک سپردند، سپس برای دیگر شهیدان از اهل بیت و اصحاب، حفیره‌ای کندند و همة آنان را در آن حفیره به صورت دسته جمعی دفن کردند و عباس بن علی ـ علیه السّلام ـ را در راه غاضریّه، در همان محلی که به شهادت رسید و اکنون قبر اوست به خاک سپردند.[2]

ج. در بعضی از روایات آمده است: امام سجاد ـ علیه السّلام ـ (با قدرت امامت و ولایت) به کربلا آمد و بنی‌اسد را سرگردان یافت، چون که میان سرها و بدن‌ها جدایی افتاده بود و آنها راهی برای شناخت نداشتند، امام زین العابدین ـ علیه السّلام ـ از تصمیم خود برای دفن شهیدان خبر داد، آن گاه به جانب جسم پدر رفت، با وی معانقه کرد و با صدای بلند گریست، سپس به سویی رفت و با کنار زدن مقداری کمی خاک قبری آماده ظاهر شد، به تنهایی پدر را در قبر گذاشت و فرمود: با من کسی هست که مرا کمک کند و بعد از هموار کردن قبر، روی آن نوشت: «هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الّذی قتلوه عطشاناً غریباً»؛ این قبر حسین بن علی بن ابی طالب است، آن حسینی که او را با لب تشنه و غریبانه کشتند. پس از فراغت از دفن پدر به سراغ عمویش عباس ـ علیه السّلام ـ رفت و آن بزرگوار را نیز به تنهایی به خاک سپرد.

سپس به بنی‌اسد دستور داد تا دو حفره آماده کنند، در یکی از آنها بنی‌هاشم و در دیگری سایر شهیدان را به خاک سپردند، نزدیک‌ترین شهیدان به امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرزندش علی اکبر ـ علیه السّلام ـ است؛[3] امام صادق ـ علیه السّلام ـ در اینباره به عبدالله بن حمّاد بصری فرموده است: امام حسین ـ علیه السّلام ـ را غریبانه کشتند، بر او می‌گرید کسی که او را زیارت کند غمگین می‌شود و کسی که نمی‌تواند او را زیارت کند دلش می‌سوزد برای کسی که قبر پسرش را در پایین پایش مشاهده کند.[4]

گر چه بعضی از مطالب در کیفیت به خاک سپاری امام حسین ـ علیه السّلام ـ و این که چه کسی امام حسین ـ علیه السّلام ـ را دفن کرده، در این نقل‌ها متفاوت است، ولی از مجموع آنها یک نکته قابل استفاده است که به عنوادن نتیجه ارائه می‌گردد و آن این که: قبر علی اکبر ـ علیه السّلام ـ در پایین پای امام حسین ـ علیه السّلام ـ قرار دارد.

نتیجه: بنابراین می‌توان ادعا کرد که ضریح کوچکی که بر ضریح حضرت سیدالشهدا ـ علیه السّلام ـ متصل است و در طرف پایین پای آن حضرت قرار دارد و از مجموع دو ضریح یک ضریح شش گوشه درست شده به احترام علی اکبر ـ علیه السّلام ـ و به نام آن حضرت است.

عبدالرّزاق حسنی ضریح امام حسین ـ علیه السّلام ـ را چنین توصیف کرده است:

«ضریح امام حسین ـ علیه السّلام ـ عبارت است از: یک بلندی (صندوق مانند) چوبی که به عاج زینت شده و روی آن دو مشبک[5] قرار دارد،‌ مشبک داخلی از فولاد گران قیمت و مشبک خارجی از نقرة‌ روشن سفید است... به مشبک خارجی مشبک دیگری بدون این که مانعی بین آن دو باشد، متصل است و فقط از هر طرف به اندازة ‌یک متر کوتاه‌تر از مشبک خارجی متعلق به امام حسین ـ علیه السّلام ـ است و زیر آن مشبّک قبر علی بن الحسین ـ علیهم السّلام ـ است که همراه پدر در یک روز شهید شده و در کنار پدر دفن گردیده است.[6]


5- بخشش و کرامت امام حسین (ع):

عربی بیابانی خدمت امام آمد و گفت : ضامن شده ام که دیه کامله اى را بپردازم ؛ اما توان آن را ندارم، ناچار نزد بخشنده ترین مردم ؛ یعنى شما خاندان پیامبر آمدم .

حضرت فرمود: سه سؤ ال از تو مى کنم ، اگر به یکى پاسخ دادى ، یک سوم مال را به تو مى دهم ، اگر به دو سؤ ال پاسخ دادى ، دو سوم مال و اگر به سه سؤ ال پاسخ دادى ، همه آن مال را عطا خواهم کرد.

مرد عرب گفت : شما از خاندان علم و فضیلتى ، چگونه مى توانم جواب سوالات کسى همانند شما را بدهم !

فرمود: از جدم فرستاده خدا شنیدم «المعروف بقدر المعرفه؛ باب معروف و بخشش را به اندازه معرفت مردم بگشایید».

مرد عرب گفت : پرسش هایت را بگو، اگر بدانم پاسخ مى گویم و اگر نه، از شما یاد مى گیرم .

حضرت فرمود: افضل عمل ها چیست ؟ اعرابى گفت : ایمان به خدا .

امام فرمود: چه چیز سبب نجات مردم از هلاکت و نابودى است ؟

عرب گفت : توکل و اعتماد بر خداوند.

امام فرمود: زینت انسان چیست ؟ عرب گفت : علمى که همراه عمل باشد.

امام فرمود: اگر این شرافت را نیافت ، چه ؟ عرض کرد: مالى که با آن مروت و جوانمردى باشد.

حضرت فرمود: اگر این را هم نداشته باشد؟ گفت : فقر و پریشانى که با صبر و شکیبایى توام گردد.

امام فرمود: اگر این را نیز نداشت ؟ مرد عرب گفت : لایق چنین آدمى آن است که صاعقه اى از آسمان فرود آید و او را بسوزاند!

در این حال امام خنده اش گرفت، سپس کیسه اى که در آن هزار دینار سرخ بود و انگشترى که نگین آن دویست درهم مى ارزید به او عطا کرد و فرمود: با این طلاها دیه را بده و پول این انگشتر را صرف زندگى‌ات کن.

اعرابى این آیه را تلاوت کرد: «الله اعلم حیث یجعل رسالته».(12)

مردى از انصار خدمت امام آمده تا در خواستی کند، حضرت فرمود: آبروى خود را نگهدار، و حاجت خود را در نامه‌اى نوشته بیاور،که خواسته‌ات را به خواست خدا بر آورده سازم.

نوشت : فردی پانصد دینار از من طلب دارد و با اصرار آن را مى خواهد، به او بفرما به من مهلت دهد.

چون امام نامه را خواند، وارد منزل شد، کیسه اى که هزار دینار داشت بیرون آورد و به او فرمود: با پانصد دینار آن بدهى خود را بپرداز و با پانصد دینار دیگر زندگى خود را بچرخان و جز نزد یکى از این سه نفرحاجت مبر: دیندار، جوانمرد، یا دارى شرافت خانوادگى. دیندار، دین خود را (با برآوردن حاجتت) حفظ مى کند؛ جوانمرد، از مردانگى خود شرم مى برد (که پاسخت را ندهد) اما با شرافت مى فهمد با رو انداختن به او از آبروى خود گذشتى، از این رو در حفظ آبرویت مى‌کوشد.(13)

پرداخت بدهى

عمرو بن دینار گوید: امام حسین نزد اسامة بن زید رفت، که بیمار بود. وى ناله کنان گفت : واى از این غم! بدهى من شصت هزار درهم است .فرمود: همة بدهى تو بر عهده من، آن را مى پردازم.عرض کرد: مى ترسم بمیرم، فرمود: تا بدهى تو را نپرداختم نخواهى مرد. حضرت پیش از مرگ بدهى او را پرداخت.(14)

آزاد کردن غلام

انس می‌گوید: خدمت امام حسین‌بودم‌. کنیزی داخل شد و یک شاخه گل خدمت امام ‌هدیه کرد. امام وی را آزاد ساخت‌، هنگامی که از علت این کار سؤال کردم فرمود: خداوند این ادب را به ما آموخته که می‌فرماید: «وَإِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّة‌ٍ فَحَیُّواْ بِأَحْسَن‌َ مِنْهَآ؛(15) چون به شما درود فرستاده شد، به بهتر از آن درود بگویید." سپس اضافه فرمود: تحیت بهتر، آزاد کردن اوست‌."(16)

عذر خواهی امام از کمی بخشش

مردى اعرابى وارد مدینه شد و سراغ کریم ترین مردم را گرفت، امام حسین را معرفى کردند، وارد مسجد شد و آن بزرگوار را در حال نماز یافت ، پشت سر آن بزرگوار ایستاد و این شعر را خواند:

لم یخب الان مَن رجاک و مَن حرّک مِن دون بابک الحلقه

انتَ جواد و انتَ معتمد ابوک قد کان قاتل الفسقه

لو لا الذى کان من اوائلکم کانت علینا الجحیم منطبقه

آنکه به تو امیدوار شد، نا امید نگشته ، کسى که بر در خانه آمده، به امید بخشش آمده است.

تو بخشنده و مورد اعتمادى. پدرت کشنده فاسقان بود.

اگر هدایت جد و پدرت نبود، آتش جهنم ما را فرا مى گرفت .

امام حسین نمازش را سلام داد و به قنبر فرمود: آیا از مال حجاز چیزى باقى مانده است ؟

گفت : بله ، چهار هزار دینار باقى مانده است .

فرمود: آن را بیاور که نیازمند حقیقى آن آمده است .

قنبر دینارها را آورد، امام دو برد خود را از تن در آورد و دینارها را در آن پیچید، زیرا به خاطر کم بودن دینارها از اعرابى خجالت کشید و فرمود: « این مقدار دینار را بگیر. به خاطر کمى آن از تو عذر مى خواهم و بدان که نسبت به تو مهربانم .

اگر در آینده وسیله فراهم شد ثروت سرشارى به تو خواهم داد اما مردم زمان بیگانه پرستند و اینک دست ما خالى است». اعرابى دینارها را گرفته و گریه می کرد! امام فرمود: شاید آنچه عطا کردم به تو کم است که گریه مى کنى؟!

اعرابى گفت: نه،گریه من براى این است که چرا این دست هاى باسخاوت زیر خاک خواهد رفت.(17)

شعیب بن عبد الرحمن خزاعى مى گوید:

چون حسین بن على (ع) به شهادت رسید، بر پشت مبارکش آثار پینه مشاهده کردند، علتش را از امام زین العابدین (ع) پرسیدند، فرمود: این پینه ها اثر کیسه هاى غذایى است که پدرم شبها به دوش مى کشید و به خانة زن‌هاى شوهر مرده و کودکان یتیم و فقرا مى رسانید.(18)


 چرا به امام حسین ـ علیه السّلام ـ ثار الله می‌گویند و چه کسی این لقب را به ایشان داده است؟

 

 

پاسخ :

 «ثار» در لغت هم به معنی خون آمده است و هم به معنی طلب و انتقام گرفتن از خون کسی که به دست دیگران کشته شده است.[1]

ثار الله از دو واژه ثار و الله تشکیل یافته و یکی از القاب امام حسین ـ علیه السّلام ـ می‌باشدکه در زیارت عاشورا با این لقب آن حضرت را زیارت می‌کنیم. ثارالله: یعنی (طلب دمه الله) کسی که طالب خون او خداست و انتقام از قاتلین او را خداوند خواهد گرفت.[2]

یکی دیگر از معانی آن یعنی کسی که در راه خدا کشته شود و خویشاوندان و خاندانش در این راه کشته شود.

مرحوم مجلسی در شرح جمله الوتر الموتور چنین نوشته است: وتر الله ای الفرد المتفرد فی الکمال من نوع البشر فی عصره الشریف او المراد ثار الله ای الذی الله تعالی طالبُ دَمِه و الموتور قتیلُ له، قتیلُ فلم یدرک بدمهِ؛ یعنی فردی که در راه خدا به شهادت می‌رسد با این کیفیت از تمام بشر و در عصرش منحصراً اوست و یا مراد از آن همان ثار الله است که به معنی کسی است که طالب خون او خداوند است، و موتور به معنای کشته شدن در راه خداوند و کشته‌ شده‌ای است که خونش را انتقام نگرفته باشند، بلکه فقط خداوند است که انتقام خونش را از قاتلین می‌گیرد.[3]

و احتمال دارد معنای ثارالله چنین باشد، خونی که صاحب آن خداوند است و ولی دم او خداوند است. چنان که در بحث قتل عمد و غیر آن از آن به اولیاء دم تعبیر می‌آورند. در اینجا نیز ولی دم خون حسین و انصارش خداوند است. چون خون حسین در راه خدا و برای حفظ قرآن و تمامیت اسلام ریخته شده و خالصاً و مخلصاًلله بوده است و در نهایت درجه اخلاص با تمام وجود برای خداوند بوده است. لذا این خون و این شهیدان خدائی هستند. بنابراین انتقام آن نیز باید از طرف خداوند باشد‌، یا اینکه چون امام حسین ـ علیه السّلام ـ حجت خداوند بر زمین و ولی مطلق حق بود و مردم او را کشتند و زمین را از حجت حق خالی کردند بنابراین خداوند انتقام حجتش را از قاتلین او خواهد گرفت. امّا درباره اینکه این لقب را چه کسی به امام حسین ـ علیه السّلام ـ داده است باید عرض شود که چون سند زیارت عاشورا قدسی است، یعنی زیارت عاشورا که زیارت امام حسین ـ علیه السّلام ـ است از طرف خداوند به ائمه رسیده است و‌ آنرا پیامبر اکرم از جبرئیل گرفته و جبرئیل آن را از خداوند یاد گرفته است و از طریق معصومین به ما آموخته‌اند تا آن حضرت را زیارت کنیم،[4] بر این اساس این لقب را خداوند به امام حسین ـ علیه السّلام ـ داده است و چه لقب زیبایی است.

 حماسه‏ هایی که حضرت عباس(علیه السلام) در کربلا آفریدند، چه بود؟

 

 

پاسخ :

 شجاعتهایى که حضرت ابوالفضل در شب و روز عاشورا از خود نشان داد فراتر از آن است که در ضمن این بحثهاى کوتاه قابل بررسى و احصا باشد.

لیکن از باب اکتفا به میسور از معسور و حُباب از غُباب و نَمى ازیَمْ، اشاره‏اى گذرا به برخى از آن خواهیم داشت.

همان طور که مشهور است اصل جریان ازدواج امیرالمؤمنین (ع) با مادر عباس (ام البنین) به منظور دارا شدن فرزندانى شجاع بوده، لذا ام البنین پس از شهادت چهار فرزند خود در کربلا در مرثیه‏هاى خود از آنان به «لُیُوث العَرین» (شیران بیشه شجاعت) «نُسُور الرّبى» (بازهاى شکارى قوى) یاد مى‏کرده و در خصوص حضرت ابوالفضل (ع) مى‏گفت: اگر شمشیر در دستان وى مى‏بود (و دستانش قطع نمى‏شد) کسى نمى‏توانست به او نزدیک شود.

«لو کان سیفک فى یدیک لما دنى منه أحد» او مظهر شجاعت اسدالله الغالب حضرت على بن ابى طالب (ع) بود.

امام سجاد (ع) در ستایش عموى بزرگوار خود مى‏فرماید: «خدا رحمت کند عمویم عباس را که جان خود را ایثار کرد و فداى برادرش شد تا آن که دو دست او قطع شد، در عوض، خدا دوبال به او عنایت کرد که به وسیله آن همراه ملائک در بهشت پرواز مى‏کند، چنان که براى جعفر بن ابى طالب نیز دوبال قرار داد. براى عباس در نزد خدا منزلتى است که همه شهدا در روز قیامت غبطه آن مقام را مى‏خورند رحم الله عمّى العباس فلقد آثر وأبلى وفدّى اخاه بنفسه حتى قطعت یداه فأبدله الله عزّوجلّ بجنا حین یطیر بهما مع الملائکة فى الجنّة کما جعل لجعفر بن أبى طالب و إن للعباس عندالله تبارک و تعالى منزلةً یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامة«(1)

موقعیت و نقش او در سپاه امام حسین (ع) فوق العاده بود. لذا مأموریتهاى سنگین، مانند مهلت خواستن براى شب عاشورا، آب آوردن، پرچم دارى و امثال آن به عهده حضرت گذارده شد و در آن لحظه آخر که عباس اجازه میدان خواست امام حسین (ع) فرمود: تو پرچمَ‏دار من هستى «أنت صاحب لوائى«(2) و تا موقعى که پرچم برافراشته بود دل لشکر و اهل بیت امام حسین (ع) گرم بود.

البته دشمن نیز به این موقعیت واقف بود و وجود او را مایه رعب و وحشت سپاه خویش مى‏دانست چون او بود که وقتى حمله مى‏کرد مانند صاعقه در علف‏زار خشک عمل مى‏کرد و دشمن را قلع و قمع مى‏نمود. از این رو در صدد وارد کردن ضربه کارى به آن حضرت بودند و وقتى که این زمینه براى آنان پیش آمد آن گونه عمل کردند که هر وقت چشم امام سجّاد (ع) به فرزند عباس (ع) یعنى عبیدالله بن عباس مى‏افتاد اشک از دیدگان مبارکشان جارى مى‏شد و مى‏فرمود: وقتى به یاد مصیبت‏هاى عباس در کربلا مى‏افتم، کنترل از دستم مى‏رود «کان إذا رأى عبیدالله رقّ واستعبر باکیاً فإذا سئل عنه قال (ع): «إنّى أذکر موقف أبیه یوم الطّف فما أملک نفسى«(3)

شعرهاى حماسى آن حضرت هنگامى که براى دست‏یابى به آب مى‏رفت و نیز موقع رسیدن به آب و هنگام مواجهه با دشمن و قطع شدن دستهاى مبارکشان و نیز اقدام شجاعانه ایشان در برگشتن از کنار شریعه با لبهاى تشنه چیزى نیست که بر کسى مخفى باشد و نیاز به وصف نمودن داشته باشد. نکته قابل توجهى که در اینجا وجود دارد پاداشى است که خدا در مقابل آن ایثارها به حضرت عباس (ع) داده است و آن (صرف نظر از حدیثى که از امام سجّاد (ع) نقل شد) ارائه مقام و موقعیت آن حضرت در همین دنیا به زائران و مشتاقان او است. توضیح این که:

به حسب ظاهر بدن عباس (ع) قطعه قطعه شد و امام حسین (ع) بدین جهت یا به خاطر وصیت آن حضرت او را به خیمه دارالحرب منتقل نکرد و در نتیجه بدن مطهر او جدا از اجساد شهداى دیگر دفن شد. لیکن خواست خدا بر این تعلق گرفت که سردار سرفراز سپاه امام حسین (ع) جدا از بقیه شهدا دفن شود تا حرم و بارگاهى جداگانه، زایر و زیارت مخصوص داشته باشد و مورد توجه ویژه مشتاقان قرار گیرد. و از آن طرف کرامتهاى خاصّى از او و حرم مطهرش ظهور پیدا کند و بالاخره همان طور که حیات، رزم و دلاوریهاى او در میان سربازان حسینى از برجستگى ویژه‏اى برخوردار بود، مضجع شریف و مرقد منوّر او نیز این برجستگى ویژه را در میان سایر مضاجع و مراقد مطهر داشته باشد. در حالى که اگر در کنار سایر شهدا دفن مى‏شد، هرگز چنین برجستگى را پیدا نمى‏کرد و تحت الشعاع مجموع شهیدان قرار مى‏گرفت.

شمر ملعون در شب عاشورا خود را به خیمه‏هاى امام حسین (ع) نزدیک کرد و با صداى بلند فریاد زد: خواهرزادگان من کجا هستند؟ ابوالفضل العباس (ع) و برادرانش فریاد شمر را شنیدند ولى جوابش را ندادند. امام حسین (ع) فرمود: اگرچه شمر فاسق است ولى جوابش را بدهید. آنها جلو رفتند و گفتند: چه مى‏خواهى و کارت چیست؟ شمر گفت: خواهرزاده‏هاى من شما در امان هستید خودتان را با برادرتان حسین به کشتن ندهید و به طاعت امیرالمؤمنین یزید درآیید، عباس و برادرانش جوانمردانه جواب دادند: دستانت بریده باد اى شمر لعنت خدا بر تو و بر امان تو باد. آیا به ما امان مى‏دهى ولى دُردانه رسول الله (ص) و جگر گوشه زهرا (ع) امان نداشته باشد؟ آیا از ما مى‏خواهى که از طاعت برادرمان حسین (ع) خارج شویم و به اطاعت ملعونهایى از فرزندان ملعونان درآییم؟ شمر خشمگین و ناامید به لشکرگاه عمر سعد برگشت.

خوارزمى نقل مى‏کند: در شب عاشورا امان نامه دیگرى از جانب عبیدالله بن زیاد که به وساطت عبدالله بن المحل بن حزام العامرى نوشته شده بود، براى فرزندان ام‏البنین (ع) آمد. آنان با دیدن امان نامه به آورنده آن گفتند: سلام ما را به دایى مان برسان و بگو: مارا نیازى به این امان نامه‏ها نیست. امان خدا بهتر از امان پسر مرجانه است.


 

پاسخ :

 همسر و فرزندان حضرت عباس علیه السلام

حضرت ابوالفضل العباس(ع)، با لبابه دختر عبیدالله بن عباس، پسر عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، ازدواج نمود. لبابه، از بانوان بزرگ زمان خویش بود و در فضایی آکنده از نور و قرآن و مالامال از عطر روح نواز محبت به خاندان وحی، دیده به جهان گشوده و در سایه سار «قرآن و عترت» تربیت یافته بود. مادر لبابه، ام حکیم جویری دختر خالد بس قرظ کنانی است.

تاریخ ازدواج چندان مشخص نیست اما از سن فرزندان حضرت عباس(ع) می توان حدس زد که ازدواج او بین سال های 40 تا 45 هجری صورت گرفته و اینکه سن او هنگام ازدواج بیست سال بوده است. ثمره این پیوند فرزندانی به نام های عبیدالله، فضل، حسن، قاسم ویک دختر بود. اما بین تاریخ نگاران د رتعداد آنها اختلاف نظر وجود دارد.

برخی، حضرت عباس(ع) را صاحب دو فرزند به نام های عبیدالله و فضل دانسته اند و برخی دیگرعبیدالله، حسن و قاسمو برخی نیز عبیدالله و محمد را فرزندان او بر شمرده اند.

پس از شهادت حضرت عباس(ع) و فرزندان او در کربلا، لبابه به عقد زید بن الحسن(ع) «فرزند امام مجتبی(ع)»در آمد و از او صاحب دختری به نام نفیسه گردید. برخی دیگر نوشته اند: او از زید، فرزند پسری به دنیا آورد و نام او را حسن گذاشت. بنابراین،‌ «حسن» پسر حضرت عباس(ع) نبوده بلکه نوه حضرت می باشدکه از روی اشتباه در ردیف فرزندان او ذکر شده است.

شهادت فرزندان حضرت عباس علیه السلام در کربلا

برخی منابع، از شهادت فرزندان حضرت در کر بلا سخن به میان آوردند اما در نام آنها گوناگونی وجود دارد. نوشته اند: هنگامی که حضرت عباس(ع) از روی اسب خود بر زمین افتاد و در درگیری با دشمن به شهادت رسید، امام حسین(ع) خود را به او رسانید و وقتی که حالت او را مشاهده نمودند، فریاد برآورد: ((واغوثاه بِکّ یا الله، وّاقِلَه نا صِراه : فریاد ، به تو پناه می برم ای خدا ! وای ازکمی یاران !)) در این لحظه، محمد و قاسم صدای امام را شنیدند، نزد ایشان رفته ودر پاسخ امام، فریاد زدند: «لّّّّبّیکّ یّا مّولانا، نّحنُ بّینّ یّدّ یّکّ . در خدمت توایم ای سرور ما». امام حسین (ع) رو به آنان کرد و فرمودند:« بِشّهادّةِ اّبیکُمّا الکِفایّة: شهادت پدرتان بس است». اما آنان امتناع ورزیدند و گفتند: «نه به خدا ای عمو!»سپس از امام اجازه گرفته وبه میدان نبرد شتافتند و پس از او قاسم به شهادت رسید. علا مه سید محسن امین- تراجم نویس مشهور- عبدالله بن عباس(ع) را نیز در شمار شهیدان کربلا ذکر می نمایند. اما بنا به گزارش برخی دیگر از تاریخ نگاران، تنها محمد در کربلا به شهادت رسیده است در این زمینه نوشته اند: د رکربلا سه تن از فرزندان حضرت عباس(ع) با او حضور داشتند که د ربین آنها، حضرت عباس(ع)، محمد را از همه بیشتر دوست می داشت و او را از خود جدا نمی کرد. او نوجوانی پارسا و خدا برس بود و در میان ابروانش اثر سجده دیده می شد. وقتی حضرت عباس(ع) برادر بزرگوار خویش امام حسین(ع) را بی یاور دید،‌فرزند خود محمد را صدا زد و با دست خود، لباس جنگ بر تن او پوشاند و شمشیر به کمر او بست.سپس دست او را گرفته و نزد امام خویش رفت و خود از امام پیکار او را گرفت. محمد دست امام را بوسید و پس از خداحافظی با زنان خیمه، به میدان رفته و مبارز طلبید و پس از ساعتی نبرد، به شهادت رسید.

 

اعقاب و بازمانگان حضرت عباس علیه السلام

آنچه همگی تاریخ نگاران بدان تصریح کرده و اتفاق نظر دارند، این است که نسل حضرت عباس(ع) از طریق فرزند او عبیدالله گسترش یافته است. او در هنگام حرکت امام حسین(ع) از مدینه به سوی کربلا در سنین کودکی بود ولی بعدها مردی دانشمند و فرزانه در دین و از فرهیختگان دوره خود گردید. او با سه زن از زنان پاکدامن و فهیم مدینه به نام های رقیه دختر امام مجتبی(ع)، دختر معبد عبدالله تن عباس و دختر مسور بن مخزمه زبیری ازدواج نمود و صاحب دو فرزند به نام عبدالله و حسن شد که نسل او نیز از طریق حسن، گسترش یافت.

از این رو، باید حسن بن عبیدالله بن عباس(ع) را سرشاخه اصلی نوادگان حضرت عباس(ع) برشمرد. لذا به معرفی و بررسی زندگانی نوادگان حضرت عباس(ع) از نسل حسن بن عبیدالله بن عباس(ع) می پردازیم.

فرزندان حسن بن عبیدالله بن عباس علیه السلام

حسن بن عبیدالله 67 سال عمر نمودو صاحب پنج فرزند به نام های عباس، عبیدالله، ابراهیم، فضل و حمزه گردید. شاید این تیره از نسل حضرت عباس(ع) بلند آوازه ترین طایفه از تبار آن حضرت باشد که به شرح کوتاهی از سرگذشت آنان پرداخته می شود.

1- عباس بن الحسن

فردی شجاع و صریح بود به گونه ای که نوشته اند کسی از بنی هاشم در جرأت و صراحت لهجه مانند او وجود نداشت. وی در ایام خلافت هارون الرشید به بغداد آمد. هارون الرشید به خاطر فضل، ادب و شجاعت او همواره او را به کنیه می خواند.

او به اندازه ای شیوا شعر می سرود که او را برترین شاعر از فرزندان امام علی(ع) می دانستند. او ده فرزند داشت، که از جمله آنان عبدالله بن العباس است. مأمون پس از درگذشت او گفت: «بعد از تو ای فرزند عباس! همه مردم مساوی شدند (تو با دیگران تفاوت داشتی).» مأمون جناره او را پیاده تشییع نمود و شیخ بن شیخ خواندش.

محمد بن حمزه از دیگر نوادگان اوست که به جوانمردی و بخشش، مشهور بود و به نزدیکان خود بسیار رسیدگی نمود.نیکی او شامل حال همه می شد و بخششی گسترده داشت، در طبریّه اردن، اموال بسیار داشته و دارای اراضی زیادی بود. طغج بن جفّ فرغانی بر او حسادت کرد و سپاهی برای چپاول اموال او فرستاد. و ید رنتیجه این درگیری در باغ خود، در سال 287 ق. به قتل رسید و شاعران د رسوگ او قصیده ها گفتند. از این رو، به فرزندان و نوادگان او بنو الشّهید گفته می شود.

2-عبیدالله بن الحسن

درباره اش گفته اند: مردی به سان او پرهیبت و شکوه دیده نشده بود. وی امارت حرمین شریفین مکه و مدینه را بر عهده داشت و امر قضاوت در این دو شهر نیز بر عهده او بود. مأمون، او را در سال 204 ق. به سرپرستی امو رحجاج بیت الله الحرام منصوب کرد و در دوران مأمون نیز از دنیا رفت. به تازماندگان و نوادگان او که در سرزمین دمیاط بودند، بنی هارون و به دسته ای از آنان که در فسای امروزی بودند،‌بنی هدهد می گفتند. گروهی از احفاد و دودمان او نیز در یمن سکنا گزیدند. عبیدالله بن الحسن دارای 11 فرزند شد.از جمله آنان قاسم بن عبیدالله بود که پست جد خویش (امارت و قضاوت در حرمین شریفین) را عهده دار گردید. او از نزدیکان امام حسن عسکری(ع) هم بود.

3-ابراهیم بن الحسن

معروف به جردقة و در شمار پارسایان و ادیبان زمان خود بود. وی صاحب نوزده فرزند گردید و در سال 264 ق. درگذشت. از فرزندان او علی بن ابراهیم جردقه، فردی سخاوتمند و والا مقام بوده است. نوه او عبدالله بن علی به بغداد آمد و سپس به مصر رفت و در آن جا به بیان حدیث پرداخت و کتابی به نام جعفریة نگاشت که حاوی مطالب عالی در فقه شیعه بود. او در رجب سال 312 ق. وفات یافت.

4-فضل بن الحسن

او مردی دانشمند، سخنور، شجاع و مورد بزرگداشت خلفای وقت خود و معروف به ابن الهاشمیه بود. از او سه فرزند به نام های جعفر، عباس الاکبر و محمد به جای ماند که آنان نیز دارای جایگاهی ویژه نزد مردم بودند و هر یک، دارای فرزندانی بزرگوار چون خود بودند.از جمله آنان فضل بن محمد است که مردی سخن دان و شاعر بود که بازماندگان او د رقم و طبرستان پراکنده هستند. او اشعار زیادی در مدح دلاوری جد خود، حضرت عباس(ع) در کربلا سروده است.

5-حمزه بن الحسن

او بسیار شبیه به امام علی(ع) بود و در روزگار مأمون عباسی می زیست. از آن جا که عباسیان خود را از نوادگان عباس (عموی پیامبر صلی الله علیه و آله) می دانستند، این موضوع را در بسیاری مواقع، دستاویزی برای توجیه اعمال قرار می دادند. مأمون بدین منظور، نامه ای با دست خط خود برای حمزه نوشت و در ضمن آن بیان داشت: « به حمزه بن الحسن هزار در هم به جهت شباهت وافرش به امیر المؤمنان علی(ع) بخشیده شود». او با زینب از نوادگان عبدالله بن جعفر ازدواج نمود. مردم او را زینبی می خواندند؛ زیرا او با زینب(ع) دختر امیر مؤمنان(ع) نسبت داشت. از نوادگان حمزه بن الحسن می توان شاعری بلند آوازه به نام محمد بن علی را نام برد که در بصره می زیست و احادیثی را هم از امام رضا(ع) و رخی دیگر از امامان روایت کرده است.

از جمله بستگان حمزه بن الحسن، می توان به برادرزاده اش که هم نام اوست، اشاره کرد. هم اکنون مقبره او در شهر حلّه است و دارای گنبد و بارگاه با شکوهی می باشد.

نوشته اند: مدر امام زمان (عج) مدتی در خانه او مهمان بوده است. او را نیز از راویان احادیث آل محمد (ص) و فردی درستکار و محترم و مورد اطمینان ذکر کرده اند. از فرزندان او قاسم بن حمزه می باشد که از دانشمندان و فقیهان زمان خود بوده است. او مردی بسیار زیباروی و ثروتمندی بخشنده در یمن بوده کهثروت او به صد هزار دینار می رسیده است. او بسیار اهل بخشش به مردم بود.

دیگر نوادگان

حمزه بن قاسم

او از جمله نوادگان حضرت عباس(ع) می باشد که از مشایخ بزرگ و علمای بنام شیعه دردوره خود بوده است. حضرت عباس(ع) نیای پنجم او می باشد و نسب کامل او عبارت است از: ابویعلی حمزه بن قاسم بن علی بن حمزه بن الحسن بن عبیدالله بن عباس(ع).

درباره او نگاشته اند: ابویعلی از دانشمندان شیعه و بنام و برخاسته از خاندان وحی و درختی تناور در بوستان دانشمندان شیعی است. وی از راویان احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بوده و دانشمندان بسیاری، شاگردی او را به جای آورده اند و وی را فردی مورد اعتماد و بلند مرتبه د رنقل روایات معصومان علیهم السلام ذکر کرده اند.

از او کتاب های زیادی بر جای مانده است که عبارت می باشد از: التّوحید، الزّیارات و المناسک، ده محمد بن جعفر اسدی و ... او در دست نوشته های خود احادیث بسیاری را از امام صادق(ع) نقل نموده است.

او در قرن چهارم هجری می زیسته و مرقد شریفش در جنوب شهر حله، بین رود فرات و دجله و در دهکده ای به نام قریه حمزه قرار دارد. پیشتر در مورد محل دفن او اختلاف بوده و مردم می پنداشتند مرقد او متعلق به حمزه بن موسی کاظم(ع) است و با این پندار، او را زیارت می کرده اند اما داستان جالبی سبب بر طرف شدن این پندار می شود.

می گویند: عالمی ربانی و فقیهی بزرگ به نام سید مهدی قزوینی جهت تبلیغ معارف دینی به حله رفت. او گه گاه از کنارمرقد ابویعلی حمزه بن قاسم می گذشت اما به زیارت مرقد او نمی رفت. این موضوع، موجب کن رغبتی مردم آن منطقه نسبت به زیارت آن مرقد شریف گردید. روزی از او خواستند به زیارت مرقد برود، او د رپاسخ گفت به زیارت کسی که نمی شناسد، نمی رود.

روز بعد، او به دهکده مذکور رفت و در اواخر شب برای خواندن نماز شب برخاست. نزدیکی های طلوع آفتاب، سیدی از اهل همان روستا که مورد اعتماد آن عالم ربانی بود، نزدوی رفت و از او دلیل زیارت نکردن او را پرسید؛ ولی همان پاسخ پیشین را شنید.

آن سید علوی گفت:

«چه بسیار امور مشهوری هستند که اصلی ندارند، این مرقد متعلق به حمزه بن موسی کاظم(ع) نیست که به اشتباه این گونه می پندارند، بلکه این مرقد متعلق به ابویعلی حمزه بن قاسم از نوادگان حضرت عباس(ع) است که از علما اجازه حدیث داشته و دانشمندان رجال، او را بر وثاقت و پارسایی ستوده اند».

سید مهدی قزوینی گمان کرد که او این سخن را از علما شنیده و هرگز نمی پنداشت که او از کتاب های رجالی و روایی چیزی بداند. از این رو،‌ به آن سید علوی چندان توجهی نکرد.

سید علوی، خارج شد و سید مهدی قزوینی در سجاده خود به تعقیبات نماز مشغول گردید تا آفتاب دمید سپس به کتاب های رجالی که در دسترس داشت، مراجعه کرد و دید گفته آن سید علوی درست است. فردا در بین جمعیت، همان سید علوی را یافت. نزد او رفت و پرسید مطلبی را که دیشب پیش از سحر به او گفته، از کجا به دست آورده است؟ سید علوی انکار کرد که سحر، پیش او بوده و سوگند خورد که شب گذشته اصلاً در روستا نبوده و بیرون از روستا به سر می برده است و حتی ادعا کرد اصلاً سید مهدی قزوینی را نمی شناسد.

سید مهدی بی درنگ سوار مرکب خود شد و عازم زیارت مرقد ابویعلی گردید و به مردم گفت:

«اکنون بر من واجب شد که به زیارت او بشتابم. زیرا شک ندارم آن سید علوی که دیشب دیدم، امام زمان(عج) بوده است.»

از آن پس، مرقد او رونق بیشتری گرفت و مردم توجه بیشتری به زیارت او نشان دادند. سید مهدی قزوینی بعدها د رکتاب فلک النّجاه خود تصریح نمود که مرقد مذکور، متعلّق به ابویعلی حمزه بن قاسم از نوادگان حضرت عباس(ع) است.(ابوالفضل هادی منش / ماهنامه کوثر 2/10/1384)


 چرا حضرت مسلم(علیه السلام) با این
که برای کشتن ابن زیاد فرصتی به دست آورد از آن سر باز زد؟

 

 

پاسخ :

 در قاموس قرآن کریم و فرهنگ متعالی و نجات بخش اهلبیت عصمت و طهارت(ع)، پیروزی بر دشمن از راه ظلم و ستم، حیله و نیرنگ محکوم است؛ چنان که در یکی از جنگهای عصر حکومت حضرت علی(ع)، منافقین و دشمنان آن حضرت درون یک جنگل پنهان شدند، شخصی پیشنهاد آتش زدن جنگل را داد، حضرت علی(ع) برای اجتناب از ظلم و ستم فرمود:

لا اطلب النصر بالجور.[1]

حضرت مسلم(ع) نیز تربیت یافتهی مکتب اسلام و اهلبیت(ع) است؛ از این رو هنگامی که هانی و شریک بن اعور مریض شدند و قرار شد ابن زیاد به عیادت آنها برود، شریک به مسلم گفت: وقتی او آمد، او را به قتل رسانیده، بر دارالاماره جلوس کن! اما میزبان حضرت مسلم(ع) یعنی هانی بن عروه با این پیشنهاد مخالفت کرد، ابن زیاد آمد و نشست و پس از قدری گفتگو بلند شد و رفت. نظیر همین سؤال را شریک از مسلم(ع) پرسید، حضرت مسلم(ع) فرمود: به جهت دو خصلت ابن زیاد را نکشتم؛ یکی به دلیل عدم رضایت هانی بن عروه که گفت نمیخواهم خون او در خانهی من ریخته شود، و دیگر این که از رسول خدا(ص) روایت شده که فرمود:

ان الایمان قیّد الفتک و لا یفتک المؤمن.

هانی گفت: آری؛ والله اگر او را کشته بودی، فردی فاسق، فاجر و کافری حیلهگر را کشته بودی، ولی من راضی نشدم و کراهت داشتم که خون او در خانهی من ریخته شود.[2

 آیا ازدواج حضرت قاسم (ع) در کربلا واقعیت دارد؟ اگر آری، با کدام یک از دختران امام (ع) بوده است؟

 

 

پاسخ :

 پیام‌های حوادث کربلا در معرفی اسلام ناب محمدی (ص) در مقابل اسلام منافقانه‌ی یزیدی (مانند اسلام آمریکایی امروز) – برداشتن نقاب از صورت مدعیان و معرفی عملی همه‌ی اسلام در یک نیم‌روز از یک سو و در نتیجه نقش و تأثیر مستمر نهضت حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه‌السلام در بیداری مردم در هر عصر و نسلی و جهت‌گیری آنان در مقابل کفار و طواغیت به هر نامی از سوی دیگر، سبب گردیده است تا دشمن هیچ‌گاه از آثار مثبت این نهضت برای مسلمین و نتیجه‌ی سوءاش برای خود مصون نماند، لذا مجبور است دشمنی و ظلم را هم چنان و در عرصه‌های مختلف ادامه دهد.

بدیهی است که ظلم، به کشتن ختم نمی‌گردد، بلکه اصل ظلم، به غصب حق و جایگزینی باطل به انحای متفاوت است که «تحریف» یکی از همان تاکتیک‌ها و سلاح‌های مؤثر محسوب می‌گردد و همیشه مورد استفاده غاصبین زورگو قرار گرفته است. لذا تحریف اهداف و تاریخ کربلا و عاشورای حسینی (ع) از جمله ظلم‌هایی است که به امام (ع)، اسلام و مسلمین به صورت مستمر تحمیل گردیده است.

ماجرای ساختگی دامادی حضرت قاسم (ع) نیز از جمله همین ظلم‌هاست که در راستای تبدیل یک نهضت الهی به یک درام احساسی صرف و بی‌منطق صورت می‌پذیرد!

در بحبوحه‌ای که همه‌ی اسلام (متشکل از امام و عده‌ای کمی از یاران) در مقابل همه کفر (سی‌هزار نفر سپاه تا به دندان مسلح و صدها هزار اذهان عمومی فریب داده شده) روبروی هم ایستاده‌اند و حتی شرایط آن قدر حاد است که امام (ع) فرصت اقامه‌ی نماز ندارد و دو رکعت نماز خوفی می‌خواند که طی آن محافظین‌اش به شهادت می‌رسند، در شرایطی که همگان می‌دانند فردا (عاشورا) همگی کشته خواهند شد و ...، ناگاه امام (ع) [العیاذ بالله] به هوس دامادی برادر زاده‌ی 13 ساله‌ی خود می‌افتد و می‌فرماید سریعاً حجله برپا کنید تا من قبل از شهادت، دامادی او را به چشم ببینم (؟!) درست مثل فیلم‌های هندی و درام‌های عشقی! آیا یک شخص عادی، هر چند مسلمان نباشد و از عقل و درایت کاملی نیز برخوردار نباشد، در چنان شرایطی چنین تصمیمی می‌گیرد؟! چه رسد به امام معصوم (ع)!

لذا این گونه اخبار، تحریفی بیش برای به گمراهی کشیدن مسلمین (به ویژه شیعیان امام) در طول زمان نیست و واقعیت ندارد. برای اطلاع بیشتر می‌توانید کتاب «حماسه‌ی حسینی» و «تحریف‌های عاشورا» به قلم استاد شهید آیت‌الله مطهری (ره) را مطالعه فرمایید

 محمدبن حنفیه که بود و آیا درست است که بعد از امام حسین(علیه السلام) ادعای امامت کرد؟

 

 

پاسخ :

 محمد بن حنفیه پسر حضرت امیر(علیه السلام) بود که مادر وی خوله حنفیه می‏باشد و او به نام قبیله مادر خویش ملقب گشت به (حنفیه).

محمد بن حنفیه بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) و قیام مختار در سال 70 ه . ق از دنیا رفت و هیچ ربطی به مذهب حنفیه ندارد، بلکه حنفیه پیرو ابوحنیفه (نعمان بن ثابت بن زوطی) می‏باشند که در سال 80 ه . ق به دنیا آمد و در سال150 ه . ق درگذشت. قبری که در بغداد زیارتگاه اهل سنت است مربوط به وی می‏باشد، نه محمد بن حنفیه پسرحضرت علی((علیه السلام).

البته گروهی بعد از امام حسین(علیه السلام) قائل به امامت محمد بن حنفیه شدند که به کیسانیه مشهورند ولی برخی ازمورخین قائلند اصل این فرقه ساخته تحریفگران تاریخ است و وجود خارجی نداشته است. گروهی هم معتقدندکیسانیه بعد از مرگ او شکل گرفت و او هیچ‏گاه ادعای امامت ننمود و همواره امام سجاد(علیه السلام) را به عنوان امام بعد ازحضرت سیدالشهدا معرفی می‏کرد.

www. eporsesh.com


 پرسش: چرا باید برای شهادت امام حسین(ع) و یارانش عزاداری و گریه کنیم؟ آنان با شهادت به قرب الهی رسیدند و این افتخاری بزرگ است و نباید ناراحت بود.مسیحیان نیز برای کشته شدن مسیح گریه و عزاداری نمی‌کنند، بلکه حتی جشن می‌گیرند.

 

 

پاسخ :

عاشورا و حادثه کربلا از چند جنبه قابل ارزیابی و تحلیل است که هر کدام می تواند حکم خاص داشته باشد.

در ابتدا با دو چهره از عاشورا رو به رو هستیم:

اوّل: زیبایى‏ها

زیبایى‏ها یعنى عظمتى که حضرت ابا عبداللَّه (ع) و یاران ایشان در ابعاد مختلف آفریده، عالى‏ترین جلوه‏هاى کمال انسانى را با عمل خویش ترسیم نموده و بزرگ ترین درس را به بشر آموخته اند. این بُعد از حادثه عاشورا بسیار غرورانگیز و افتخارآفرین است. به راستى باید به خود بالید که در چنین مکتب درخشانى پا به عرصه وجود نهاده و در آن رشد یافته‌ایم و با آن مى‏میریم و حاضریم همة هستى خود را در راه مکتب نثار کنیم.

شهادت برای شهید یک موفقیت، بلکه بزرگ ترین موفقیت است . امام حسین (ع) فرمود : «جدم پیامبر به من فرمود : نزد خدا مرتبه‌ای داری که جز با شهادت به آن نائل نمی‌گردی.»

شهادت حضرت، عالی ترین حد کمال به حساب می آید. بر این اساس شهادت برای شهید یک پیروزی به شمار می‌آید و جشن و شادمانی می طلبد. سید بن طاووس می گوید : اگر دستور عزاداری به ما نرسیده بود ، ایام شهادت امامان را جشن می گرفتم . علی (ع) آن گاه که می بیند مرگ به صورت شهادت نصیبش شد، از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجد.(1)

حضرت بعد از ضربت خوردن می فرماید:

«والله ما فجأنی من الموت وارد کرهتُه و لا طالع أنکرتُه و ما کنتُ إلا کقارب ورد و طالب وَجَدَ و ما عند الله خیر للابرار؛(2) به خدا سوگند! هیچ امر خلاف انتظاری برای من رخ نداده؛ آن چه پیش آمده، همان است که در آرزوی نیل به آن بودم. مانند کسی هستم که در جستجوی آب در صحرایی می گردد و ناگهان چاه آبی یا چشمه ای پیدا می شود . مَثَل جوینده ای هستم که به مطلوب خود رسیده است.»

دوش در وقت سحر از غُصّه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

چه مبارک سحری بودوچه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند

آری بر اساس این رویکرد ، شهادت اولیای الهی جشن و شادی دارد؛ جشن و شادی برای رسیدن به عالی ترین مرتبه کمال و لقای محبوب از طریق شهادت.

دوم: چهره غمبار

چهره دیگر عاشورا جنبه تراژدیک، غمبار و اسفبار آن است. تأسف از این که چرا امت، حق امام (ع) را پاس نداشته و ناجوانمردانه‏ترین برخورد را نسبت به محبوب‏ترین خلق خدا و شریف‏ترین انسان‏ها روا داشتند. ظلمى که بر امام (ع) و اهل بیت و یاران ایشان تحمیل شد، دل هر انسان نیکوسیرتى را به درد مى‏آورد و روح آدمى را سخت مى‏آزارد و جشن و شادی در اینجا معنا ندارد. چگونه می توان در مواجهه با این چهره از عاشورا متاثر نشد؟! امام حسین ( ع ) به واسطه شخصیت عالیقدر و شهادت‏ قهرمانانه‏اش مالک قلب‌ها و احساسات صدها میلیون انسان است.

کیست که بشنود در آن صحراى سوزان با وجود عطش جانکاه، در میان صدها مأمور دشمن حضرت ابی الفضل العباس (ع) خود را به شریعه رساند و چون در رودى عظیم و آب گوارا قرار گرفت و آب را تا دهان آورد، ولى همین که به یاد تشنگى حضرت ابی عبداللَّه (ع) و فرزندانشان افتاد، به خود اجازه نوشیدن نداد و لب تشنه با مشک پر از آب برگشت، این مردانگى و شرافت، او را به ریختن اشک وادار نسازد؟!

در حال گریه و رقت و هیجان، انسان بیش از هر حالت دیگر خود را به محبوبی که برای او میگرید نزدیک میبیند ، و در حقیقت در آن حال است که خود را با او یکسان میبیند . خنده و شادی بیشتر جنبه شخصی و در خود فرو رفتن دارد اما گریه بیشتر از خود بیرون‏ آمدن و خویش را فراموش کردن و با محبوب یکی شدن است. به تعبیر شهید مطهری «گریه بر شهید، شرکت در حماسه او و هماهنگی با روح وی و موافقت با نشاط و حرکت او است».(3)

از طرف دیگر نیز شهادت شهید برای کسانی که او را از دست داده و از فیض وجود او محروم مانده اند ، تأثر انگیز است ، در حالی که انسان ها می توانستند از برکت وجود وی، در همان عصر و در دوران آینده بهره مند گردند. در واقع این گریه بر خود ما است و نه بر شهیدی چون امام حسین که با شهادت به مقام قرب الهی نائل شد. همچنین تأثر و تأسف برای مردمانی که قدر عظمت وجود او را ندانستند و او را به شهادت رسانده و از فیض وجود حضرت بی بهره ماندند.

بنابراین عمل مسیحیان قابل توجیه نخواهد بود ؛ زیرا ما بر شخص امام که با شهادت به بالاترین مرتبه نائل شد، نمی‌گرییم . علاوه بر این که عمل مسیحیان (گریه و شادی)می تواند برخاسته از تفکر نادرستی باشد که خون مسیح را فدیه ای برای کفاره گناهان خود می دانند که با کشته شدن مسیح ، پاک گشتن فرزندان آدم از گناه تضمین شد.

عزاداری و سوگواری برای سالار شهیدان از جهات دیگر نیز قابل توجه وشایسته است که به شرح آنها می پردازیم:

أ) تولی و تبری :

تولی به معنای دوست داشتن دوستان خدا و تبری به معنای بیزاری جستن از دشمنان خدا است. در تولی دوستی پیامبر و خاندانش و در تبری دشمنی با دشمنان پیامبر و خاندانش قرار دارد.

عزاداری، نیز لعن و نفرین بر قاتلان ، ادای تکلیف تولی و تبری است که از فروع دین و تکالیف شیعه است.

اشک ریختن نوعی بیعت و امضا کردن پیمان و قرارداد دوستی با سید الشّهدا، نیز ابراز انزجار و تنفّر از قاتلان حضرت است. هم چنین نشانه پیوند قلبی با اهل بیت و سیدالشّهدا(ع) است. اشک، دل را سیراب میکند، عطش روح را برطرف میسازد، و نتیجه محبتی است که نسبت به اهل بیت حاصل میشود. نیز نشانه همدلی و هماهنگی روحی با ائمه اطهار است. قلبی که مهر حسین(ع) داشته باشد، بی شک به یاد مظلومیت و شهادت او میگرید.

در آموزه‌های اسلامی دوستی خاندان پیامبر(ص) جایگاه ویژه‌ای دارد، تا جایی که قرآن آن را مزد رسالت معرفی کرده است «قل لا أسئلکم علیه اجراً الاً المودة فی القربی»(4) در روایات نبوی نیز به دوستی پیامبر و اهل بیتش بسیار سفارش شده است،‌از جمله در منابع اهل سنت (ص) روایت شده است که پیامبر فرمود: «مسلمان می‌بایست رسول اسلام را از همه مردم و حتی از خود و پدر و مادرش، بیشتر دوست داشته باشد «لا یؤمن أحدکم حتی أکون أحبّ إلیه مِن وُلده و والده و الناس اجمعین».(5)

نیز فرمود: «فرد مسلمان می‌بایست به عترت علاقه داشته باشد،‌به گونه‌ای که آنان را از همه عزیزانش بیشتر دوست داشته باشد «لا یؤمن عبد حتی أکون أحبّ إلیه مِن نفسه و تکون عترتی إلیه أعَزّ مِن عترته و یکون أهلی أحبّ إلیه مِن أهله و تکون ذاتی أحبّ إلیه مِن ذاته».(6)

حال که باید مسلمان دوستدار پیامبر و خاندان مطهرش باشد، دوستی می‌بایست صادقانه باشد و دوستی صادقانه شرایطی دارد.

نیز دوستدار پیامبر و آلش می‌بایست نسبت به دشمنان آن خاندان تبری و بیزاری بجوید. در روایات متعددی به این امر سفارش شده است. ابن عباس از رسول خدا روایت می‌کند: «هر که بخواهد که خداوند همة‌ خیرها را برایش گرد آورد،‌ می‌بایست پس از من به علی(ع) بپیوندد و دوستانش را دوست دارد و دشمنان او را دشمنی بدارد».(7)

امام صادق فرمود: «آن کس که دوست دارد بین او و خداوند حجاب نباشد، به صورتی که او به خداوند و خدا به او نظر کند، باید آل محمد را دوست داشته باشد و دشمنان آنها را دشمن بدارد».(8)

بر این اساس عزاداری نوعی تولی و تبری است که در آموزه‌های دینی سخت مورد توجه قرار گرفته است.

همدلی و همدردی با دوستان، در زمان سوگ و اظهار سرور در شادى آنان است(9) در روایات، بر برپایى جشن و سرور در ایام شادی اهل‏بیت(ع) و ابراز حزن و اندوه در اوقات سوگ آنان، تأکید شده است.

حضرت على(ع) مى‏فرماید: «یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا و یبذلون اموالهم و انفسهم فینا،اولئک منّا و الینا؛(10) پیروان ما در شادى و حزن ما شریکند و دارایی و جان خویش را در راه ما بذل می کنند.آنان از ما هستند و بازگشتشان به سوی ما است» .

امام صادق(ع) فرمود: «شیعتنا جزء منا خلقوا من فضل طینتنا یسوؤهم ما یسؤنا و یسرّهم ما یسرّنا؛(11) شیعیان ما پاره‏اى از وجود ما هستند واز زیادى گِل ما آفریده شده‏اند؛ آن چه که ما را بدحال یا خوش‌حال مى‏سازد، آنان را بدحال و خوشحال مى‏گرداند».

بر این اساس وظیفه عقلانى و شرعى، ایجاب مى‏کند که در ایام عزادارى اهل‏بیت(ع)، محزون و غمگین بود و حزن خود را به «زبان حال» یعنى با اشک و زارى، مانند افراد غم‏زده اظهار نماییم.

ب) رشد فردی، اجتماعی و فرهنگی

از جمله حکمت و اثار بهشت عزاداری برای سرور شهیدان حسین بن علی و یاران مظلومش، این است که وسیله‌ای می‌باشد برای رشد و شکوفایی،‌ چرا که هر عزاداری پیش از آن که در غم و ماتم اهل‌بیت به سوگ بنشیند،‌می‌بایست نسبت به مصیبت دیدگان شناخت داشته باشد. در مجالس عزاداری که در آنها زندگانی و اهداف آنان یاد می‌شود. به عزادار شناخت می‌دهد. شناخت در فرد تأثیر می‌گذارد و موجب می‌شود به امام عشق بورزد و او را اسوه و الگوی خود قرار دهد. بر این اساس عزاداری برای اهل‌بیت و به ویژه سید شهیدان و یارانش در شکوفایی فرد تأثیر می‌گذارد و در او تغییر درونی ایجاد می‌کند. تغییر درونی و تأثیر گذاری مثبت، در اجتماع نمود پیدا می‌کند و باعث رشد جامعه می‌گردد.

بنابراین می‌توان ادعا کرد: یکی از فواید عزاداری، ساختن جامعه براساس الگوهای ارائه شده از سوی امامان است. در عزاداری آرمان‌های با ارزش پیشوایان مظلوم بیان می‌گردد و جان‌های تشنة حقیقت پذیرای آن می‌شود، که قدم بسیار با ارزشی است در راه حفظ ارزش‌ها و آرمان‌های اسلامی و فرهنگ‌سازی. بدون تردید همین امر نسل جدید را که در مجالس عزاداری شرکت می‌کند و با فرهنگ اهل بیت آشنا می‌گردد، از لحاظ فرهنگی، دگرگون می‌کند.

آنان با شرکت در مراسم (هم در بُعد شناختی و هم در بُعد عاطفی) به اهل بیت پیامبر وابسته می‌گردند؛ بدین وسیله فرهنگ اهل بیت و مذهب شیعه با شناخت و عاطفه به نسل جدید منتقل می‌گردد، که بهترین راه برای حیات فرهنگی مکتب اهل بیت به شمار می‌آید.

پ) زنده نگه داشتن و ترویج دائمی مکتب:

زنده داشتن نهضت عاشورا موجب زنده نگه داشتن و ترویج دائمی مکتب قیام و انقلاب در برابر طاغوت‌ها و تربیت کننده و پرورش دهندة روح حماسه و ایثار است.گریه بر مصائب سالار شهیدان باعث زنده نگه داشتن نهضت حسینی است. چنان که به اسارت رفتن خاندان امام باعث پایمال نشدن خون شهیدان کربلا شد. در اثر رساندن پیام امام به مردم کوفه و شام توسط امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) نهضت عاشورا به ثمر نشست. برپایی مجالس عزا نیز ادامه دادن رسالت پیام رسانان عاشورا است. گریستن در سوگ شهدای کربلا، تجدید بیعت با عاشورا و فرهنگ شهادت و تغذیه فکری و روحی با این مکتب است.

از این رو ائمه(ع) به گریستن بر مظلومیت شهدای کربلا تأکید کرده ‏اند. برای گریه بر مصیبت‏های امام حسین(ع) ثواب‏ها و فضیلت‏های فراوان ذکر کرده و فرموده‏اند که چشم گریان بر کربلائیان، چشمه فیض خدا است.(14)

فضیلت‏ها و ثواب‏های زیادی که برای گریه بر امام حسین(ع) در روایات ذکر شده، در صورتی است که گناه و فسق و آلودگی انسان در حدی نباشد که مانع رسیدن فیض الهی گردد.

گریه در فرهنگ عاشورائیان سلاح همیشه برّانی است که فریاد اعتراض به ستمگران را دارد. اشک زبان دل است و گریه فریاد مظلومیت. رسالت اشک پاسداری از خون شهید است. به تعبیر حضرت امام خمینی(ره) «گریه کردن در عزای امام حسین، زنده نگه داشتن نهضت است. گریه بر مظلوم، فریاد مقابل ظالم است».(15)

 

 فلسفه عزاداری امام حسین ـ علیه السّلام ـ چیست؟

 

 

پاسخ :

 با توجه به اینکه دین مقدس اسلام، کامل‌ترین ادیان است، و تمامی دستورات آن، بر حکمت بنا نهاده شده است، پس باید یا تک تک احکام آن، منطبق بر عقل بوده و یا اینکه مخالف حکم قطعی عقل نباشد. و از آنجا که هر دینی، برای تداوم خویش، نیازمند تبلیغ است تا حقایق و برجستگی آن برای همگان معلوم گردد، و از دستبرد تحریف وتغییر محفوظ بماند، برنامه‌هایی هماهنگ و مناسب، در این جهت، لحاظ شده است، که از جملة آنها مراسم عزاداری و سوگواری برای پیشوایان دینی و مخصوصاً برای سومین امام شیعیان حضرت ابا عبدالله الحسین ـ علیه السّلام ـ در ایام مخصوص می‌باشد. در میان ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ امام حسین ـ علیه السّلام ـ زندگی ویژه‌ای داشت و شرایطی که برای ایشان پیش آمد، یک تقدیر الهی بود و یک خصوصیتی به حیات و زندگی آن حضرت ـ علیه السّلام ـ و به خصوص شهادت او بخشید که این برکات و دستجات حسینی و سینه زنی و... می‌تواند از آن ناشی شود.

هر چند همة ائمه دینی و امامان معصوم، نور واحد می‌باشند و بزرگداشت یکی، تجلیل از بقیه است، چرا که هدف یکی است به علاوه که هر امام دیگری، به جای امام حسین ـ علیه السّلام ـ بود، باید همین برنامة او را اجرا می‌کرد.[1]

پس اگر اختلافی در رفتار پیشوایان دینی، نسبت به همدیگر دیده می‌شود، این اختلاف و تفاوت، به لحاظ شرایط اجتماعی زمان ایشان بوده است. چنانچه در «زیارت جامعة کبیره»، بر نور واحد بودن ائمه هدی ـ علیهم السّلام ـ و یک هدف داشتن آن بزرگواران، عبارت زیر را داریم (به زبان عربی آمده):

«همة شما کشتی نجات هستید، هر کس به شما تمسک جوید، نجات می‌یابد و هر کس از شما دور و عقب بماند،‌هلاک می‌شود» با توجه به مطالب بالا، باید بگوییم که بزرگداشت مراسم سید الشهداء ـ علیه السّلام ـ ، بازسازی حیات حسینی است تا از آن حیات به نحو احسن استفاده کنیم، و چون گفتگو و بحث‌های علمی یکی از راه‌های باز سازی حیات حسینی است که اندکی به بحث می‌پردازیم:

روان شناسان معتقدند که عواملی که در رفتار آگاهانة انسان، مؤثر است، فقط عامل شناختی و معرفت نیست. بلکه عوامل دیگری هم در شکل دادن رفتارهای اجتماعی ما مؤثر است و دست کم، دو دسته از عوامل در رفتارهای ما نقش اساسی ایفا می‌کنند: دستة اوّل چیزهایی هستند که برای فهم انسان و پذیرفتن مطلبی تأثیر دارند که به عوامل شناختی و معرفتی معروفند. و دستة دوّم عوامل درونی و روانی می‌باشند که همان انگیزه‌هاو به تعبیر دیگر احساسات و عواطف، تمایلات، گرایش‌ها و غرایز نامیده میشوند و یا انگیزه‌های روانی گفته می‌شود.

در مورد گروه دوّم، از باب مثال: اگر درمورد خوردن، انگیزة درونی نباشد که همان اشتهای درونی و باطنی انسان است، حتی اگر انسان یقین بداند که فلان ماده غذایی برای بدن او مفید است، تا وقتی که اشتهای او تحریک نشود به سراغ خوردن آن غذا نمی‌رود.

پس وقتی شناخت، حرکت آفرین است که عامل دیگر که همان انگیزه‌ها و عواطف باشد، در ما بوجود آید و احساسات ما برانگیخته شود. و البته نقش اساسی را چیزهایی ایفا می‌کنند که تأثیر مستقیمی بر احساسات و عواطف، داشته باشند، مثلا علم به اینکه درجایی مردم محروم هستند، با دیدن یک شخص محروم با یک حالت رقت‌آور، می‌تواند در ما تأثیری ببخشد که صرف دانستن، هیچگاه آن اثر را ندارد و خدای متعال انسان را به گونه‌ای آفریده است که هنگامی که چیزی را می‌بیند، یا مناظری با مشاهده می‌کند، اثری می‌پذیرد که هیچ وقت گفته‌ها، شنیده‌ها و دانسته‌ها آن اثر را ندارد.[2]

پس جواب سؤال از اینکه: چرا باید عزاداری کرد، این است که این صحنه‌ها (سیاه پوش شدن‌ها، نصب پرچم‌های سیاه و سینه زدن‌ها و...) باید بوجود آید تا که غیر از عامل شناخت، عامل احساسی، عاطفی نیز در ما تقویت شود، و اگر این عواطف، تقویت شوند، آن گاه می‌تواند اثر کند. مثلا دیدن دستجات سینه زنی در عزای یکی از پیشوایان دینی و مخصوصاً رؤیت مراسم عزاداری برای سالار شهیدان، امام حسین ـ علیه السّلام ـ از عوامل مهم تحریک عواطف و احساسات انسان است و معرفت عینی به انسان می‌بخشد و همین عزاداری‌ها رمز بقاء اسلام هستند. «چنان که امام خمینی (ره) فرموده‌اند: گریه کردن نیز یک مسئله سیاسی، روانی و اجتماعی است، و حضرت سید الشهداء احتیاج به گریه ندارد. و اصرار ائمه ـ علیهم السّلام ـ به عزاداری برای حفظ مکتب و شیعیان است. دستجاب عزاداری، یک راهپیمایی است با محتوای سیاسی، همان سینه زنی، نوحه خوانی، همان‌ها رمز پیروزی است. در کجای عالم سراغ دارید که این دستجات با آن محتوا که یک چنین اجماعی درست کنند و به طور هماهنگ در کشورهای مختلف اسلامی و غیر اسلامی عزاداری کنند؟ چه کسی اینها را هماهنگ کرده است؟ اینها را سید الشهدا هماهنگ نموده است که هم نفع دنیایی داردو هم آخرتی. نفع دنیایی‌اش، همین جهت روانی مطلب است که قلوب را به هم متصل می‌کند».[3]

پس معلوم می‌شود که چرا ائمه دین دستور داده‌اند که عزای امام حسین ـ علیه السّلام ـ همیشه اقامه شود. و در نتیجه مکتب اسلام احیاء گردد.چنانچه استاد شهید مرتضی (ره) در مورد علت ترغیب پیشوایان دینی به اقامة عزای امام حسین ـ علیه السّلام ـ می‌گوید:[4] می‌دانیم که تکالیف شرعی بدون حکمت نیست، و منظور این نبوده که همدردی و تسلیتی باشد برای خاندان پیامبر، بلکه مقصود این است که داستان کربلا به صورت یک مکتب تعلیمی و تربیتی همیشه زنده بماند. و در جای دیگر می‌فرماید: «در اسلام، اصلی است به نام امر به معروف و نهی از منکر که هرگاه کار از حدود مسائل جزیی تجاوز کند، تحلیل حرام و تحریم حلال بشود، بدعت پیدا شود، حقوق عمومی پایمال شود، ظلم زیاد شود،...» که این قسمت را از علل قیام حسینی (نهضت کربلا) ذکر می‌کند.

پس از آنجا که حوادث گذاشته هر جامعه می‌تواند در سرنوشت و آیندة آن جامعه آثار عظیمی داشته باشد و تجدید آن خاطره‌ها، در واقع نوعی بازنگری و بازسازی آن حادثه است، تا مردم از آن جریان استفاده کنند. و اگر ماجرای کربلا نقش تعیین کننده ای در تاریخ اسلام داشته است، زنده نگهداشتن خاطرة آن هم می‌تواند برای آیندة ما مؤثر باشد.[5] و در نتیجه جامعه ما را به سوی نیکی‌ها و عدالت سوق دهد.

بنابراین نباید به بحث‌های علمی اکتفا شود،‌چون انسان به بر انگیخته شدن عواطف و احساسات، احتیاج دارد و نباید به عواطف مثبت (شادی، خنده) بسنده کرد، زیرا زنده نگهداشتن خاطرة سید الشهداء و مظلومیت او، از راه احساسات شورانگیز حزن و گریه و سوگواری، امکان دارد و بهره‌مند شدن از برکات حسینی، راهش این است که با دوستان حسین ـ علیه السّلام ـ باشیم و دشمنان او را لعن و نفرین کنیم و براو سلام کنیم، چنان چه قرآن کریم می‌فرماید: أشدّاءُ علی الکفّار رُحَماء بینهم، یعنی از اوصاف کسانی که به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ گرویده‌اند، این است که آنان در مقابل کافران، سرسخت، ولی نسبت به مؤمنان، مهربان می‌باشند

 چرا عزاداری امام حسین (علیه السلام) را روضه می گویند؟

 

 

پاسخ :

 از آنجایی که ابتدا بیشتر مداحان از روی کتاب روضة الشهدا نوشته ملا حسین واعظ کاشفی (متوفی به سال 910 هجری) برای مردم نوحه خوانی می کردند کم کم مراسم عزاداری امام حسین (علیه السلام) به نام روضة معروف گردید و بعد هم برای همه ائمه اطهار(علیهم السلام) استفاده شد.

 هدف از تشکیل هیئت، دسته های عزداری و سیاه پوش کردن شهر در محرم و صفر چیست؟

 

 

پاسخ :

 پاسخ از حضرت آیت الله العظمی حسین مظاهری(دامت برکاته):

کلیه این موارد، مصادیق ضروری عزاداری است و از این جهت از افضل اعمال و حتی واجب کفایی است و چنان که مکرراً گفته شد، شعار تشیع و رمز حیات و استمرار شیعه است.

 هدف از لعن و نفرین بر قاتلان و دشمنان امام حسین چیست؟ مگر آنها نمرده اند؟ آیا لعن و نفرین آنها جهت نزدیکی به خداست؟

 

 

پاسخ :

 باید به تفاوت دو مفهوم سبّ و لعن اشاره کنیم و آن گاه منافات نداشتن لعن با روح تعالیم اسلامی را روشن نماییم.

سبّ به معنای دشنام دادن است و در قرآن از آن نهی شده است. در آیه108 سوره انعام آمده است: "ولا تسبوا الذین یدعون مِن دون الله فیسبوا الله عدواً بغیر علم؛ کسانی که غیر خدا را می پرستند دشنام ندهید که از سر دشمنی و نادانی خداوند را دشنام دهند".

این آیه یکی از ادب های دینی را خاطر نشان می کند که با رعایت آن، احترام مقدسات جامعه دینی، محفوظ مانده، دستخوش اهانت و ناسزا و مسخره نمی شود، چون طبیعی است هر فرد از مقدّسات خود دفاع کند، بنابراین اگر مسلمانان به منظور دفاع از پروردگار، بت های مشرکان را دشنام دهند، تعصب جاهلیت، مشرکان را وادار می سازد به حریم مقدّس خداوند اهانت کنند، از این رو دستور می دهد به خدایانِ مشرکان ناسزا نگویید.

لعن به معنای لعنت و نفرین کردن است. لعن خداوند یعنی دور ساختن از رحمت و عفو و مغفرت خویش اما توسط ملائکه و دیگر لعن کنندگان، طلب دوری از رحمت خدا برای لعنت شوندگان است.(1)

لعن در قرآن از طرف خدا، ملائکه و دیگر لعن کنندگان به کافران و منکران و ظالمان و دروغ گویان آمده است: «ان الله لعن الکافرین و اعدّ لهم سعیراً؛ خداوند کافران را لعن می‌کند و عذاب را برای آنان آماده کرده است».(2)

لعن نوعی اعلام انزجار و بی‌ارزشی لعن شونده است.

درست است که قاتلان امام حسین از دنیا رفته‌اند، ولی کار آنها مورد تنفر ما است و ما با لعن آنان، از عمل زشتشان اعلام تنفر می‌کنیم. حزب شیطان سابقه دار است و قاتلان امام حسین(ع) یک گروه از این زنجیره‌اند. هر کس به کار آنها راضی باشد، حلقة دیگر حزب شیطان می‌باشد، همان گونه که حزب الله یک سلسله است. با لعن قاتلان سیدالشهدا و گریه برای امام، عضویت خود در حزب الله و نفرت خود را از حزب شیطان اعلام می‌کنیم.

عشق به خدا و بندگان صالح او و نفرت از شیطان و دوستداران او، پایه و اساس دین است.

در حدیث قدسی آمده است: خداوند به موسی(ع) فرمود: آیا هرگز کاری برای من انجام داده‏ای؟ موسی عرض کرد: برایت نماز گزاردم، روزه گرفتم، صدقه دادم و تو را یاد کردم؛ خداوند فرمود: نماز برهان و حجّت برای توست؛ روزه سپر تو در برابر آتش جهنم است؛ صدقه، سایة سرت] در روز قیامت[ و یاد من، نوری برای تو است اما چه کاری برای من کرده‏ای؟ موسی(ع) عرض کرد: مرا به کاری که برای توست راهنمایی فرما. خداوند فرمود: آیا هرگز برای خاطر من با کسی دوستی یا دشمنی کرده‏ای؟ موسی دانست که برترین اعمال، دوستی و دشمنی به خاطر خداست». (3) در روایتی آمده است که ایمان، دوستی اولیای خدا و دشمنی با دشمنان خدا است.(4)

در زمینه حب و بغض به خاطر خدا، به نقل از شیعه و سنی نبی اکرم میفرماید: «حب و بغض به خاطر خداوند، واجب است»، (5) بنابراین، یکی دیگر از فلسفه‏های زیارت عاشورا را تحکیم حب و بغض به خاطر خدا میتوان برشمرد.

بر همین اساس ، تولی و تبری از فروع اسلام است ودر فرهنگ اسلامی و خصوصا شیعه جایگاه خاصی دارد .

تولی به معنای دوست داشتن دوستان خدا وتبری به معنای بیزاری جستن وتنفر از دشمنان خداست.

تولی و تبری ،محدوده و اساس گرایش ها ،موافقت ها و مخالفت های مسلمان را در ارتباطات انسانی مشخص می کند.

خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به کسانی که به ما خدمت میکنند، یا کمالی دارند، - خواه کمال جسمانی، یا کمال عقلانی یا روانی و یا عاطفی - به ابراز علاقه و محبت بپردازیم.

هنگامی که انسان احساس کند کمالی و یا صاحب کمالی یافت میشود، نسبت به آن کمال و صاحب کمال محبت پیدا میکند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام «بُغض و دشمنی» قرار داده شده است. همان گونه که فطرت انسان بر این است کسی را که به او خدمت میکند دوست بدارد؛ فطرتش نیز بر این است کسی را که به او ضرر میزند، دشمن بدارد.

البته ضررهای مادیِ دنیوی برای مؤمن اهمیتی ندارد. چون اصل دنیا برای او ارزشی ندارد. اما دشمنی که دین و سعادت ابدی را از انسان بگیرد، آیا قابل چشم‌پوشی است؟ قرآن میفرماید: «ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدواً؛ شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنی کنید.»(6)

با شیطان نمیشود کنار آمد، وگرنه روح شیطانی در آدمی نفوذ می‌یابد.

اگر باید با اولیای خدا دوستی کرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنی کرد. این فطرت انسانی است و عامل تکامل و سعادت آدمی است. اگر «دشمنی» با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفتار انسان با آنها دوستانه میشود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را میپذیرد و حرف‏های آنان را قبول میکند و کم کم شیطان دیگری مثل آنها میشود.

دشمنی با دشمنان، سیستمی دفاعی در مقابل ضررها و خطرها ایجاد میکند. بدن انسان همان گونه که عامل جاذبه‏ای دارد که مواد مفید را جذب میکند، سیستم دفاعی نیز دارد که سموم و میکرب‏ها را دفع میکند. این سیستم با میکرب مبارزه میکند و آنها را میکشد. کار گلبول‏های سفید همین است. اگر سیستم دفاعی بدن ضعیف شد، میکرب‏ها رشد میکنند. رشد میکرب‏ها به بیماری منجر میشود و بیمار ممکن است با مرگ رو به رو شود.

اگر بگوییم ورود میکرب به بدن ایرادی ندارد، آیا در این صورت بدن سالم می‌ماند؟

باید میکرب را از بین برد. این سنت الهی است. این تدبیر و حکمت الهی است که برای هر موجود زنده‏ای، دو سیستم در نظر گرفته است: یک سیستم برای جذب و دیگری سیستم دفع. همان طور که جذب مواد مورد نیاز، برای رشد هر موجود زنده ای لازم است، دفع سموم و مواد زیانبار از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نکند، نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.

موجودات زنده قوه دافعه دارند. قوه دافعه به خصوص در حیوانات و انسان همین نقش را ایفا میکند. در روح انسان باید چنین استعدادی وجود داشته باشد. باید عامل جاذبه روانی داشته باشیم تا از کسانی که برای ما مفید هستند، خوشمان بیاید، دوستشان بداریم و به آنها نزدیک شویم، تا از آنان علم، کمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم.

چرا انسان افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ برای اینکه وقتی به آنان نزدیک میشود، از آنها استفاده میکند. نسبت به خوبانی که منشأ کمال هستند و در پیشرفت جامعه مؤثرند باید ابراز دوستی کرد اما در مقابل، باید با کسانی که برای سرنوشت جامعه زیانبار هستند دشمنی کرد.

قرآن میفرماید باید به حضرت ابراهیم(ع) و یاران او تأسی کنید. حضرت ابراهیم(ع) در فرهنگ اسلامی جایگاه بسیار رفیعی دارد. پیغمبر اکرم(ص) هم میفرمود من تابع ابراهیم هستم.

ابراهیم(ع) و یارانش به بت‏پرستانی که با آنها دشمنی کردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند، گفتند: «انّا برئاء منکم؛ ما از شما بیزاریم.» بعد میفرماید: بین ما و شما تا روز قیامت دشمنی و کینه برقرار است؛ مگر اینکه دست از خیانتکاری بردارید.

لعن و نفرین و دشمنی با کافران و بدکاران و ظالمان، اعلام تنفر از کفر، بدی و ظلم است. مؤمن همان گونه که عشق به خوبی، نیکی و عدالت و پاکی دارد، از زشتی، بدی و ستمگری بیزار است. نمی‌تواند قلبی پاک باشد، اما از ستم، زشتی، پلیدی و خیانت بیزار نباشد. لعن بر کافران و ظالمان اعلام همین حقیقت است.

تنها دوستی دوستان خدا کافی نیست؛ اگر دشمنی با دشمنان خدا نباشد، دوستی دوستان هم از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعی بدن نباشد، سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. مهم این است که جای جذب و دفع را درست بشناسیم.

نمیتوانیم از برکات حسینی استفاده کنیم مگر اینکه اوّل دشمنان او را لعن کنیم، بعد بر او سلام بفرستیم. قرآن میفرماید:«أشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم ».(7)

پس در کنار سلام، باید لعن باشد. در کنار ولایت، تبرّی و اظهار دشمنی نسبت به مخالفان اسلام نیز باید باشد.

برپایی مجالس عزاداری و لعن و نفرین ها، باید با معنا و جهت دار باشد، به طوری که نفرت از یزیدهای زمانه را به دنبال داشته باشد، نیز روحیه یاران با وفای امام به نمایش در آید و شعارها بر پایه شعور باشد


  • احمد امینی زاده